روزی روزگاری امجدیه - حمیدرضا صدر
ورزشگاه تاریخی ایران. معبد ورزش ایران. یک چهارراه اجتماعی ـ سیاسی. جایی برای برپایی سلامها و رژهها. مراسم دولتی و ملی. برای برپایی دیدارهای بینالمللی. برای مسابقات باشگاهی. برای جمع شدن مردمان این مرز و بوم از هر جایی. برای نادیده گرفتن دولتمردهای سلطنتی و برای هورا کشیدن برای پسرهای کوچه و خیابانتان.
در امجدیه بود که «من» بدل به «ما» شد. جانمایه زندگی استادیومها همان «ما» بود. آن «ما» را آن روزها آنجا پیدا کردی. همان جا در امجدیه. در خانه تو و خانه خیلیهای دیگر. با سکوهای نزدیک به زمین که صدای ضربه زدن به توپ را میشنیدی. صدای فریاد بازیکنان، نق زدن مربیها را، و سوت داورها را. خانه تو میتوانست ۲۰ هزار نفر را در خود جای دهد. خانه تو پنجشنبه، جمعههای شلوغی داشت. پنجشنبه، جمعههای شیرین. خانه تو به رغم بضاعت کم ـ چند باری در بخشهایی روی سکوهای چوبی در ارتفاعی بالا نشستی و از لای الوارهای چوبی زیر پایت را نگاه کردی و سرت گیج رفت ـ میهماننواز بود و برای اهالیاش فاخر به نظر میرسید… پسزمینه ساختمانهای مسکونی ضلع شمالی که گاه و بیگاه صاحبخانهای، میهمانی در قاب پنجره مینشست یا روی بام میایستاد و بازی را تماشا میکرد، صمیمیتی بیحصر داشت و تو غبطه میخوردی که چرا یکی از آن خانهها به تو تعلق ندارد.
در امجدیه به یک خانواده تعلق داشتید. فوتبال با همه فراز و نشیبها و زیباییها و گاهی زشتیهایش دغدغه خانوادگیتان به شمار میرفت. اهالی امجدیه با فرهنگ جنگ و همین طور منطق جدل آشنا بودند، آنها فرهنگ عذرخواهی کردن را میشناختند. هم نبرد از ته دل را و هم شیرینی آشتیکنان را.
در امجدیه بود که بسیاری از بازیکنان و شخصیتهای بزرگ فوتبال را دیدی. در امجدیه بود که استنلی متیوز، ستاره دهه ۱۹۵۰ انگلیس و مرد سال فوتبال اروپا را که برای بازی خداحافظی حسن حبیبی به میدان رفت دیدی. جف هرست و گوردون بنکس، هر دو رباینده جام جهانی ۱۹۶۶ را. اووه زیلر، کاپیتان تیم ملی آلمان را با پیراهن هامبورگ. اوزه بیو، ستاره پرتغالی و قهرمان جام باشگاههای اروپا را با پیراهن بنفیکا. هلنیو هررا، مربی افسانهای اینتر، و فرانک اوفارل، مربی بدخلق منچستر یونایتد را دیدی...
در امجدیه بود که دریافتی حسن حبیبی در قلب دفاع تیم ملی و پاس چه مدافع بزرگی بود و چه کاپیتان والایی به شمار میرفت. علی پروین را سال ۱۳۴۹ زمانی که به تیم امید دعوت شد دیدی. اولین بازی صفر ایرانپاک با پیراهن پرسپولیس را دیدی و بعدها خبر مرگش در سوئد تکانت داد. محمود خوردبین را با موهای صاف بلند بورش که جوهره غایی طراوت جوانی به شمار میرفت دیدی و با بداقبالیاش در اوج زندگی حرفهایاش که پایش در همان امجدیه شکست. حمید جاسمیان را. شوتهای مهیب فریدون معینی را، فرارهای مهارناپذیر حسین کلانی را، ضربههای سر همایون بهزادی را. جعفر کاشانی، با صلابت پرسپولیس را. ابراهیم آشتیانی یکی از نخستین مدافعان کناری ایران را که با خصایص یک بازیکن مدرن نفوذ میکرد...
ناصر حجازی را برای نخستین بار در امجدیه درون دروازه تاج / استقلال دیدی و دریافتی فوتبال ایران جواهری درون دروازهاش یافته. جامه سیاهی بر تن داشت و موهایش هنوز بلند نشده بودند. سنگربان خونسردی بدون حرکات اضافی. بدون ادا و بدون شیرجههای نمایشی که آن روزها مد بود. با جایگیری حیرتانگیز. همیشه احساس میکردی توپ به سوی او میآمد. متانت اکبر کارگر جم، صلابت رضا عادلخانی و تعصب علی جباری را. حسن روشن کوچک اندام و تندپا را از مسیر تیم ملی جوانان تا تاج / استقلال و تیم ملی.
عاشق شهرستانیهای جنگجو بودی. اسماعیل کشتکار و ابراهیم قاسمپور که از آبادان آمدند. نوری خدایاری از اهواز و اکبر میثاقیان از مشهد. غفور جهانی، عزیز اسپندار و علی نیاکانی با پیراهن سپید ملوان. میتوانی ساعتها درباره نمایش خوب اصفهانیها با سپاهان، ذوبآهن و همینطور آذریها با تراکتورسازی و ماشینسازی برابر بزرگان تهرانی در امجدیه حرف بزنی.
بزرگ شدن تهران و سیاستزدگی مترادف با حاشیهنشینی امجدیه شد. تهران به شهر غولآسایی بدل شد که خانوادهها را بلعید، و همین طور عاشقان فوتبال را. امجدیه در عصر پس از انقلاب «شیرودی»، نام یکی از جنگاوران نیروی هوایی طی جنگ هشت ساله با عراق را گرفت. توفان انقلاب خانه فوتبال را در انزوا فرو برد و دیدارها در استادیوم آزادی برگزار شدند. در استادیومی که سال ۱۳۵۰ افتتاح شد. صد هزار نفری بود و پس از انقلاب به «آزادی» تغییر یافت. آن استادیوم هر چه بود، غولآسا و امروزیتر، ورزشگاه شما نبود. خانه تو نبود. جایی نبود تا صدای توپ، فریاد درد بازیکنان و نهیب مربیها را بشنوی.
پاییز ۱۳۸۸ بود که امجدیه / شیرودی رسما با فوتبال وداع کرد. وداع کرد و در انقیاد هیات دو و میدانی در آمد. اما خیلی پیشترها با فوتبال وداع کرده بود. خیلی پیشترها نقطه آغاز تشییع جنازه ورزشکاران شده بود. حالا رد شدن از آن خیابان سخت شده، رد شدن از برابر امجدیه مرده سخت شده. خیلی سخت.
منبع: ماهنامه نمایه تهران
نظر شما :