جمهوریخواهان و جمعیت مدرن ایران
ترجمه: بهرنگ رجبی
***
انقلاب شکست خورد، نه فقط در پایین آوردن قیمت نان، بلکه در گرفتن حق رأی برای فرودستان. قانون انتخابات همهٔ زمیندارهایی را که قیمت زمینشان کمتر از ۲۰۰ پوند بود، سلب صلاحیت کرد، همچنین تجاری را که یک «دفتر مشخص» نداشتند، صنعتگران و کسبهای را که عضو «صنف رسمی»ای نیستند و مغازهای ندارند که «رقم اجاره بهایش برابر با میانگین رقم اجارههای آن محل باشد.»(۱) در نخستین انتخابات در تهران، فقط ۱۰۵ صنف اجازهٔ شرکت یافتند.(۲) گروههای کمدرآمدی چون باربران، فرشبافان، رنگرزها، خشتمالها، کارگران، قاطرچیها و شتربانان برای تشکیل انجمنهایی معتبر، صاحب صلاحیت تشخیص داده نشدند، حتی به رغم اینکه خیلیهایشان مالیاتهای صنفی را میدادند. به علاوه، نه فقط بابت انقلاب، چیزی دست این مشاغل را نگرفت بلکه به خاطر اعتصابهای عمومی مکرر، گرفتار مشقاتی اقتصادی هم شدند، اعتصاباتی که تقاضا برای کارگر را کم کرد و بعدتر قیمتها را هم بالا بُرد.
این عوامل جنبش را فرسود و از پا انداخت، حتی سر همان روزهای نخستین انقلاب که هنوز خبر از هیچ جدایی و افتراقی هم نبود. یکی از کسانی که خطر کردند و رفتند در سفارت بریتانیا بست نشستند، نوشته «به وضوح روزی را یادم است که به واحد تبلیغاتمان خبر دادند مرتجعها در میان نیروهای ما اظهار نارضایتی کردهاند، به خصوص در جمع نجارها و چوببُرهای بیسواد. گروه اول عصبانی بودند که از کارشان افتادهاند و میخواستند بدانند از کل این ماجرا چی گیرشان میآید. طرف شدن با گروه دوم حتی سختتر بود، چون حاضر نبودند هیچ منطقی را بپذیرند. اگر این گروههای غیرمسئول پایشان را از سفارت بیرون گذاشته بودند، کل جنبشمان درهم میشکست و بین اصناف مختلف مشخصاً دعوا میشد. خوشبختانه موفق شدیم ترغیبشان کنیم قول بدهند که کماکان همراه با دیگران در بست بمانند.»(۳)
مذهب هم در جذب فرودستان به طرف جبههٔ سلطنتطلب نقش داشت. گرایش طبقات فرودست به دفاع تام و تمام از اعتقاد شیعی سنتی بود اما بسیاری از روشنفکران غربگرا که در جنبش مشروطه فعال بودند، دیدگاههای ضد روحانیت داشتند و به جان بعضی ثروتمندان بازار هم وسوسهٔ ارتداد شیخیه و الحاد بابیه افتاده بود. از همینرو بود که وقتی علما بیرق «اسلام در خطر است» بالا بُردند، توانستند بنیان مردمی مشروطهچیها را متزلزل کنند.
مشارکت و حضور گروههای مختلف در راهپیماییهای سلطنتطلبان را میشود هم در تبریز و هم در تهران به عینه دید. در سراسر دوران جنگ داخلی، شهر تبریز تقسیم شده بود میان سلطنتطلبهایی که در مناطق شمالی شهر سنگر بسته بودند و تُندروهایی که در محلات جنوبی علم مقاومت برداشته بودند. دربار و علمای سنتی طرفداران خود را در مناطق فقیرنشین داوچه و سرخاب یافته بودند؛ مشروطهچیها و سرداران شیخیه را ساکنان محلههای پولدارنشین خیابان و امیرخیزی حمایت میکردند. زاغهنشینها خاکریز ارتجاع بودند و محور بلواهای سلطنتطلبانه؛ جاهایی از شهر که مأمن طبقهٔ متوسط بودند، کانونهای نارضایتیهای سیاسی و مقر راهپیماییهای تُندروها. در پایتخت پایگاههای اجتماعی سلطنتطلبها را میتوان در تجمع آذرماه ۱۲۸۶ در میدان توپخانه به عینه دید. در میان جمعیت بزرگانی روحانی متعلق به جامعهالمحمد محافظهکار بودند همراه با طلابشان، درباریهایی همراه با ملازمانشان، نوکرها، مهترها، شتربانان، قاطرچیها و پیشهوران کاخهای سلطنتی، کارگران شاغل در زمینهای پرورش اسب شاه که بیرون تهران بود، لوطیهایی که دربار پولشان را میداد و «فقیرترین فقرا»ی شهر که دلیلی نداشت در صف مشروطهچیهای پولدار بازار باشند.
با حملهٔ آذرماه ۱۲۹۰ روسها به ایران، آن تظاهرکنندگان سلطنتطلب و تُندرو با همدیگر یکی شدند و جمعیت میهنپرست عظیمی شکل دادند. در تبریز، بازار اعتصاب عمومی کرد و علمای محافظهکار هم علمدار حرکتهایی دستهجمعی شدند. در مشهد، آتشبار روسیه حرم حضرت رضا را به توپ بست، حرمی که «جماعتی عظیم» تویش بست نشسته بودند.(۴) در انزلی بازار مغازهها را تعطیل کرد و وقتی چندتایی افسر تزاری کوشیدند مغازههای فروش اقلام خوراکی را باز کنند، یک حبوبات فروش با چهارپایه به یکیشان حمله کرد و همین جرقهٔ بلوایی را زد که سرش ۲۲ غیرنظامی کُشته شدند. در شیراز، کل جمعیت شهر دیگر حاضر نشدند اجناس انگلیسی بخرند، سپردههایشان را از بانک شاهنشاهی بیرون کشیدند، و آذوقه هم به بریتانیاییها نفروختند. وزیرمختار بریتانیا شکوه کرد که رفتار بازار شهر «ننگین» است.(۵)
شدیدترین جلوهٔ انزجار از حمله متعلق به تهران بود. در جریان مذاکرات مجلس در مورد اولتیماتوم، ۳۰۰ زن «با اسلحههایی زیر دامنها یا لای تای آستینهایشان»(۶) به صحن عمومی رفتند و تهدید کردند به هر نمایندهای که بخواهد تسلیم روسها شود، شلیک میکنند. بیرون ساختمان مجلس، تراموای شهر که صاحبش بلژیکیها بودند، صرفاً از ظن اینکه ممکن است روسها هم سهمی در مالکیتش داشته باشند، سوت و کور و خالی شد؛ «جمعیتی از جوانان، محصلان، و زنان خیابانها را پُر کردند که عابران گذری حواسپرت را از ترامواها دور میکردند، شیشهٔ مغازههایی را که هنوز جنس روسی داشتند میشکستند و مراقب بودند کسی چای ننوشد چون چای از روسیه میآمد.»(۷)
مجلس که به اجبار تعطیل شد، این جمعیت حتی عظیمتر هم شد؛ حالا نمایندهها هم هیچ گزینهٔ دیگری نداشتند غیر اینکه کار را به خیابانها بکشانند. در میدان بهارستان «بزرگترین تجمع تا آن زمان کل تاریخ ایران» شکل گرفت که در آن جمعیت فریاد میکشیدند «یا استقلال یا مرگ»؛ در بخشهای فقیرنشینتر شهر هم مبارزان طبقات فرودست ریختند به خیابانها و ارزان شدن قیمت نان را خواستند. به رغم همهٔ اینها، تظاهرکنندگان غیرمسلح در برابر سربازان غربی ناتوان بودند؛ اعتصابهای گسترده و تحریمهای اجناس خارجی بیشتر به بازار صدمه زد تا اینکه نمایندههای دوَل و شرکتهای خارجی را مفتضح کند؛ و ابراز خشم عمومی هم تأثیری روی دولتهای امپراتوریهای جا خوش کرده در دوردستها، در سنپترزبورگ و وستمینیستر، نگذاشت. تب تُند تحریمها فرونشست، راهپیماییها تمام شد، و آنچه از مقاومت باقی ماند، از شهرها کشیده شد به مناطق حاشیهایتر. سال ۱۲۹۷ [۱۹۱۸] بود، وقتی سردمداران سنپترزبورگ عوض شدند و آشوب و اغتشاش وستمینیستر را درنوردید، که همان جمعیت ملیگرا دوباره در ایران سر برآورد.
جمعیتهای محافظهکار و تُندرو هویتهای منحصربهفرد خودشان را در جریان بحران جمهوریخواهی سال ۱۳۰۳ دوباره یافتند اما دیگر همان جمعیتهای «اسلام و شاه» یا همان شرکتکنندگان راهپیماییهای انقلابی دورهٔ قبلی نبودند. چهرههای قدیمی حالا زیر لوای تازهای رخ مینمودند و چهرههای تازهای داشتند شعارهای نویی فریاد میزدند.
سه روز قبل از روزی که اکثریت جمهوریخواه مجلس شورا برنامه داشتند لایحهٔ پیشنهادی الغای سلطنت را در صحن علنی مطرح کنند، حدود هشت هزار نفر از اعضا و سردمداران سلطنتطلب اصناف تهران در مجلس اصلی بازار جمع شدند و گوش سپردند به حرفهای واعظانی که حق فرمانروایی خداوند بر زمین را از آن سلطنت خواندند. رخدادهای همان اواخر ترکیه (آنجا قلع و قمع خلیفهگریها و حمله به علما شده بود مقدمهٔ الغای سلطنت) نهاد مذهب را متقاعد کرده بود که بودن یا سقوط سلطنت و اسلام بسته به همدیگر است. در مسجد عرض حالی نوشتند، امضاها جمع شد و هر کدام از اصناف، نمایندهٔ خودش را برای مطرح کردن خواستشان به مجلس انتخاب کردند. فردایش این جمع نمایندههای اصناف فرصت بیان نظراتشان را در مجلس یافتند اما برخورد خصمانهای باهاشان شد و شایعهها میگفتند یکی از نمایندهها به سرکردهشان حمله هم کرده؛ بازار بلوا شد.
صبح روز مطرح شدن لایحه، مغازهها و کارگاهها تعطیل کردند و جمعیتی خشمگین از بازار به سمت میدان بهارستان راه افتاد که فریاد میزدند «ما میخواهیم دین پدرانمان را حفظ کنیم و جمهوری نمیخواهیم، ما اهل قرآنایم و جمهوری نمیخواهیم.» تظاهرکنندگان سد نیروهای شهربانی را شکستند و ریختند توی میدان بهارستان؛ آنجا جمعشان آرام بود تا اینکه یکی از افسرهای ارتش با شلاق اسبش روحانی برجستهای را زد که نقش مهمی در جنبش مشروطه ایفا کرده بود و حالا هم از مدافعان آرمان محافظهکاران مدافع سلطنت بود. قبل از اینکه رئیس مجلس وسط بیاید و به فرماندهان ارتش بگوید این حق مسلم مردم است که در حریم میدان بهارستان جمع شوند و نظراتشان را ابراز کنند، گلوله شلیک شد، رضاخان مُشت خورد، چندتایی سر شکست و حدود هزار تظاهرکننده دستگیر شدند. رضاخان همراه با رهبران مذهبیها و بازار غیبشان زد توی اتاقی در پسله و بعد که بیرون آمد اعلام کرد چون ملت نشان داد مخالف جمهوریخواهی است، ارادهاش به این است که در برابر خواست مردم سر فرود بیاورد و ماجرا را کلاً کنار بگذارد. دو روز بعدتر رفت به زیارت یکی از اماکن مذهبی تا به مردم نشان بدهد چقدر مسلمان خوبی است.
همزمان با این تظاهرات عظیم سلطنتطلبها که زیرآب نقشههای جمهوریخواهها را زد، حدود ۳۰۰ نفر «پیرهنقرمز»ها در طرفی دیگر از میدان بهارستان تظاهراتی علیه آنها برگزار کردند. این راهپیمایی را حزب نوین که سکولار بود و حزب سوسیالیست که اصلاحخواه بود، راه انداختند و کمک کارشان هم شورای دست چپی اتحادیهٔ اصناف و حرب کمونیست بود. عمدهٔ شرکتکنندگانش هم فعالان مبارز اتحادیهٔ تازه تأسیس اصناف، معلمان، تلگرافچیها، داروسازها و کارگران چاپخانهها، نانواییها، حمامهای عمومی و تولیدیهای کفش بودند. کارمندهایی دولتی هم بهشان پیوستند که بهشان یک روز مرخصی داده شده بود تا بروند همراهی و همدلیشان با جمهوری را «ابراز» کنند.
این تظاهرات جمهوریخواهانه را میتوان نخستین نمونهٔ جمعیت «مدرن» در تاریخ ایران خواند، چون احزاب سیاسی سازماندهیاش کرده بودند و مشارکتکنندگانش هم اعضای طبقاتی تازه از جامعه بودند. این نکته که شمارشان به نسبت عظمت رقیب بسیار کم بود، نشانهای است از عقبماندگی اقتصادی، اجتماعی و همچنین سیاسی مملکت در سال ۱۳۰۳.
پینوشتها:
1- The Electoral Law of 1906, Browne, op. cit., p. 356.
۲ـ حبلالمتین، ۲۰ آبانماه ۱۲۸۵.
۳ـ خراسانی، همان، ص۵۰.
4- Great Britain, op. cit., ii, no. 4, p. 88.
5- Ibid., ii, no. 3, p. 117.
6- Shuster, op. cit., p. 198.
7- Ibid., p. 184.
نظر شما :