خیابان؛ سلاح مردم
ترجمه: بهرنگ رجبی
***
محمدعلی شاه که افتاد به دست دست کردن برای برگزاری انتخابات مجلس، در تبریز اعتصابات و تظاهرات تا ۱۰ روز همینطور ادامه داشت. امضای نسخهٔ نهایی قانون اساسی را که به تأخیر انداخت، در اکثر شهرها راهپیماییهای اعتراضی به راه افتاد؛ در تبریز داوطلبانی مسلح برای دفاع از شهر آماده شدند و همزمان گروهی ۲۰ هزار نفره عهد کردند «تا قانون امضا نشود، سر کار نروند.»(۱) این اعتصابشان یک ماه تمام ادامه یافت. در تبریز وقتی سنتگراها تلاش کردند ریشهٔ قانون و مشروطه را بزنند، تندروها راهپیماییهای مردمی مداومی برپا کردند که تا رفتن مخالفانشان از شهر قطع نشد. وقتی معلوم شد صدراعظم شاه دارد علیه تندروها توطئه میکند، در تهران اعتصابی عمومی سامان دادند که خواستهاش استعفای او بود و وقتی هم کُشته شد، ۱۵ هزار نفر جمع شدند تا به قاتل مُردهٔ او ادای احترام کنند و تعهدشان به انقلاب را پیمان ببندند.
همزمان دربار هم بیکار نمانده بود. دربار هم هواداران خودش را بسیج میکرد و در آذرماه ۱۲۸۶ توانست قدرتش را با جمع آوردن ۱۰ هزار شاهدوست ارعابگر در میدان عظیم توپخانه در مرکز پایتخت نشان بدهد. جواب مشروطهخواهان، جمع شدن بیرون ساختمان مجلس بود. دو طرف سه روز رویارو با همدیگر بودند، تا اینکه بالاخره شاه هوادارانش را روانه و متفرق کرد. اما این عقبنشینی صرفاً تاکتیکی بود، چون شش ماه بعدترش این اتفاقها تکرار شدند، اما با فرجامی متفاوت. اول قشون قزاق، تنها نیروی نظامی کارآمد و بهدردخور طرف شاهدوست، مجلس را به توپ بست و بعد گروهی سلطنتطلب رفتند ساختمانش را تاراج کردند. حکم حکومت نظامی اعلام و هر جور اجتماع عمومی، حتی اجرای تعزیه، ممنوع شد. سنتگراها پایتخت را صاحب شده بودند اما پایتخت، کل ایران نبود. در ایالات نبرد ادامه داشت: اجتماعات اعتراضی راه میانداختند، صلای اعتصاب میدادند و سر و کلهٔ اسلحه پیدا شده بود. تیرماه ۱۲۸۸، فقط سیزده ماه بعد از کودتای موفق شاه، دیگر حتی در پایتخت دوباره مقاومتی فعال شکل گرفته بود. شاه از مقامش خلع شد و تاج و تخت را دادند به پسر ۱۲ سالهاش. جنگ داخلی تمام شده بود.
طی ۱۲ سال آتیاش، جای نبرد میان شاهدوستها و مشروطهچیها را نبرد میان قدرتهای بزرگ و ملیگراهای ایرانی گرفت. موضوعاتی که انبوه آدمها را به خیابانها میکشاندند، دیگر نه امور مربوط به حقوق مشروطه بلکه مسائلی حول تمامیت ارضی و یکپارچگی ملت بودند.(۲) در جریان جنگ داخلی، قشون روس برای «ممانعت از هرج و مرج» گسیل تبریز شده بودند. تظاهرات مردمی در سرتاسر ایران هم نتوانست جلوی پیشرویشان را بگیرد و طی چند سال بعدش، روسها کمکم قلمروی اشغالی خود را در شمال ایران هم گسترش دادند. در مهرماه ۱۲۹۰ قشون بریتانیا به جنوب ایران رسیدند و تا شیراز پیش آمدند تا از «جان و مال» بریتانیاییها حفاظت کنند.
اوج اتفاقات در آذرماه ۱۲۹۰ بود که دولت روسیه به هیات حاکمهٔ ایران اولتیماتوم داد: بابت قوای نظامی که به جنوب ایران فرستاده بود، پول خواست و دولت ایران را منع کرد از استخدام مستشار خارجی بدون رضایت دو قدرت بزرگ جهانی. دولت مایل به خم کردن سر و پذیرش بود اما نمایندهها ــ که جمعیت انبوه تظاهرکنندگان بیرون ساختمان مجلس مشوقشان بودند ــ زیر بار تسلیم نرفتند. وزرا که برای انتخاب میان دو گزینهٔ به یک اندازه ناخوشایند، میان قدرتهای بزرگ و مردم خشمگین، گیر کرده بودند، اولی را برگزیدند. جمعی داوطلب و افرادی از عشایر که دو سال پیشترش مشروطه را نجات داده بودند، حالا به زور مجلس را بستند، نمایندهها را فرستادند پی کارشان و اعلام حکومت نظامی کردند. اما ۱۹ ماه بعدترش از پی «تهدیدات» از جانب تظاهرات و اعتصابات، مجلس دوباره تشکیل شد.(۳) در کل مدت جنگ اول جهانی، کشور کماکان در اشغال بود، تا اینکه بالاخره در روسیه انقلاب و خطر از جانب شمال رفع شد. به عوضش خطر از جانب جنوب بیشتر شد. قصد قرارداد ۱۹۱۹ ایران و انگلیس [مردادماه ۱۲۹۸] که متنش را لُرد کرزن تنظیم کرد، تبدیل کردن ایران به صرفاً حکومتی خراجگزار بود. آنچه این نقشهها را بر آب کرد، مردم و سلاح اصلیشان بود: خیابان. ژنرالی بریتانیایی به کرزن خبر داد «این احساس فراگیر شده که بریتانیای کبیر دشمنی است سرسخت، دشمنی که باید به هر قیمتی پایش را از کشور بُرید.»(۴) هیات حاکمه باز هم افتاده بود مخیّر میان دو نیروی مخالف، میان جمعیت عصبانی و بریتانیاییهایی که کماکان کشور را در اشغال داشتند. این وضعیت به دورهٔ ۲۰ ماهۀ بیثباتی سیاسی حادی انجامید که در خلالش منصب نخستوزیری ۹ بار دست به دست چرخید.
در این جو ناامنی بود که سرداری ناشناخته به نام رضاخان با قشونی از قزاقهای حقوق نگرفته لشکرکشی کرد به تهران و دولتی تازه سر کار آورد. برای بستن دهان ملت، قرارداد ایران و انگلیس را باطل کرد و برای آرام کردن کرزن هم قامت «سوار»ی به خود گرفت که آمده تا کشور را از خطر بلشویسم برهاند. طی سه سال بعدش او قدرت حقیقی پشت تاج و تخت بود، او کسی بود که نمایندهها، وزرا و نخستوزیرها را به مقام میرساند و خلع مقام میکرد.
اسفندماه ۱۳۰۲ دیگر آنقدر احساس اطمینان و اعتماد به نفس داشت که خیز برداشت برای کنار گذاشتن نظام دو هزار سالهٔ سلطنت و تأسیس جمهوری در ایران. لایحهٔ پیشنهاد چنین تغییری به صحن مجلسی کیپ تا کیپ نماینده بُرده شد و به نظر میآمد تبدیل شدنش به قانون حتمی است. باز هم مردم پا به صحنه گذاشتند و نمایش را بهم زدند. حدود ۳۰ هزار سلطنتطلب ساختمان مجلس را محاصره کردند، در صورتی که همزمان گروهی کوچک از جمهوریخواهها همان حوالی جمع شده بودند.(۵) لایحه به سرعت پس گرفته و نهایتاً مصالحهای انجام شد: خاندان قاجار قانوناً خلع قدرت شدند اما به عوضش رضاخان تبدیل شد به رضاشاه.
پینوشتها:
۱- کسروی، تاریخ مشروطهٔ ایران، ص۳۳۶.
۲- اطلاعات در مورد جمعیتها در دوران نبرد علیه قدرتهای بزرگ برگرفته است از: روزنامهٔ کاوه؛ و:
British Government, op. cit.; Documents on British Foreign Policy, 1919-39, 1st ser. (London, 1963), vols. iv and xiii; M. Shuster, The Strangling of Persia (New York, 1920).
3- British Government, op. cit., vol. iii, no. 2, p. 134.
4- Documents on British Foreign Policy, xiii, p. 586.
۵- اطلاعات در مورد جمعیتها در دوران بحران جمهوریخواهی برگرفته است از: حسین مکی، تاریخ ۲۰ سالهٔ ایران (تهران، چاپخانهٔ مجلس، ۱۳۲۴)، جلد دوم، صص۳۴۲ـ۳۱۹؛ عبدالله مستوفی، شرح زندگانی من (تهران، کتابفروشی عالمی، ۱۳۲۶)، جلد سوم، بخش دوم، صص۴۳۰ـ۴۱۰؛ دولتآبادی، همان، جلد چهارم؛ مهدیقلیخان هدایت، خاطرات و خطرات (تهران، کتابفروشی زوار)، ص۳۶۳.
نظر شما :