بشارتی: اولین بازجوی بعد از انقلاب بودم/ اتهام مجتبی طالقانی قتل بود/ رجوی با ساواک همکاری میکرد
آنگونه که بشارتی گفتوگوی میان خود و امام خمینی را در این باره توضیح میدهد، او مجتبی طالقانی را متهم به قتل معرفی میکند و به گفته او امام خمینی در پاسخ به این اتهام میگویند: اگر احمد هم خلاف کرد بازداشتش کنید، هیچ کس هم نباید در کار شما دخالت کند. او البته تصریح میکند که امام خمینی به وی دستور میدهند: بروید و رضایت آقای طالقانی را جلب کنید. همچنان که مجتبی طالقانی نیز در گفتوگویی که اخیرا از او منتشر شده است، به تلاشهای مرحوم حجتالاسلام سید احمد خمینی برای دلجویی از آیتالله طالقانی اشاره میکند. بشارتی البته صادقانه توضیح میدهد که اتهام مجتبی طالقانی تنها یک اتهام بود و هرگز اثبات نشد.
او همچنین در این گفتوگو اشارهای کوتاه به فاصله برخی از روحانیون سنتی با امام خمینی و سپاه پاسداران در آن دوره دارد.
پاسخ به آخرین پرسش از مساله دستگیری آیتالله طالقانی ناتمام ماند و این گفتوگو در بررسی ماههای نخستین پس از پیروزی انقلاب اسلامی ناتمام ماند؛ اما با توجه به مسئولیتهای بشارتی در سالهای بعد، بر اساس قولی که از ایشان گرفتهایم گفتوگو با وی را ادامه خواهیم داد. در پی متن کامل این گفتوگوی پایگاه اطلاعرسانی و خبری جماران تقدیم خوانندگان گرامی میشود:
***
مطابق آنچه که در صفحه ۳۱۴ جلد نهم صحیفه امام آمده است؛ در دیداری که شما در سال ۵۸ همراه با آقای جواد منصوری با حضرت امام داشتید، ایشان جملات و تعابیر خاصی را در مورد سپاه مطرح میکنند: «من از سپاه راضی هستم، و به هیچ وجه نظرم از شما برنمیگردد. اگر سپاه نبود، کشور هم نبود. من سپاه پاسداران را بسیار عزیز و گرامی میدارم. چشم من به شماست. شما هیچ سابقهای جز سابقه اسلامی ندارید. سلام مرا به همه برسانید. من از همه شما متشکرم. من به همه دعا میکنم. اوضاع انشاءالله به تدریج درست میشود؛ نارضایتیها رفع میشود. خطر مملکت را تهدید نمیکند، زحمت ما را فراوان میکند. آنها را سرکوب میکنیم. باید بیشتر کار کرد؛ باید بیدار بود. اوضاع مملکت خوب میشود و این طور نمیماند. به دولت دستور میدهم سریعاً به کارهای شما رسیدگی کند و بودجهتان را هر چه زودتر بپردازد. خداوند همه شما را تأیید کند.»
خوب است خاطرات شما را در این زمینه و فضایی که منجر به طرح چنین سخنانی از سوی امام خمینی شد، بشنویم؛ موضوع این دیدار چه بود؟ شما چه مسائلی را مطرح کردید که امام این سخنان را فرمودند؟
سپاه پاسداران نهادی است که خودجوش پا گرفت و از این جهت مطلوب و محبوب امام واقع شد و تا آخر هم همیشه امام از سپاه حمایت جدی داشت. یکی از فرازهای تاریخی که مظلومیت این انقلاب را نشان میدهد این است که دولت موقت نه تنها بودجه سپاه را به ما نمیداد بلکه هر قبضه تفنگ ژ. ۳ را ۲۸۰۰ تومان به ما میفروخت. آقای رفیقدوست دو بار رفته بود بازار و دو تا ۱۰ میلیون قرض کرده بود که حقوق بچهها را بدهد حالا مگر چقدر بچهها حقوق میگرفتند؟ مبلغی بود که به معاونین داده میشد و در کشوی میزشان نگهداری میکردند و سر ماه که میشد تک تک بچهها را صدا میزدند و حقوقشان را میدادند. به طور مثال به یکی از پاسداران به نام آقای شجاع گفتیم شما این ماه چقدر حقوق میخواهید؟ گفت: ۵ تومان. گفتند برای چی میخواهید؟ گفت یک دمپایی میخواهم و چند کار دیگر که دقیق شد ۵ تومان. یعنی ما که حقوق نمیخواستیم و نمیگرفتیم ولی همین حقوق جزئی را هم نمیدادند و بچهها بابت گزارشهایی که علیه دولت موقت خدمت امام میرسید، خیلی زیر فشار قرار میگرفتند.
دوران عسرتزا، اما شیرینی بود آن موقع. ما یک کیسه خواب داشتیم و شبها پشت میز کارمان میخوابیدیم و واقعا غذا گاهی گیرمان نمیآمد. آخر انقلاب شده بود و این مسائل در انقلاب طبیعی بود. اما ما زود به زود، حتی گاهی هفتهای دو بار خدمت امام میرسیدیم. فضایی که ایجاد شده بود ناملایمتهایی بود که دولت موقت در حق سپاه انجام میداد و آقای رفیقدوست زنده است و میتوانید از ایشان سؤال کنید و ما هم هیچ مکالمهای با مهندس بازرگان یا ابراهیم یزدی در این خصوص نداشتیم و اگر صحبتی هم بود آقای رفیقدوست انجام میداد چون ما خودمان را خیلی بالاتر از این حرفها میدانستیم. آنها ما را دوست نداشتند و ما طور دیگری فکر میکردیم و آنها هم طور دیگر؛ و اصلا آنها را قبول نداشتیم.
در این خصوص، بودند افرادی که میدیدند که ما چگونه زندگی میکنیم و هنوز هم زنده هستند و میتوانید سؤال کنید از آنها، به طور مثال آقای رازقی، مدیرکل اطلاعات بود و نماینده اطلاعات در وزارت کشور هم بود و آقای فروغی که روابط عمومی و مسئول انتشارات سپاه است. من یک سخنرانی در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران داشتم. چون محیط، محیط آشنایی بود قدری درد و دل کردم. روحانیون هم بودند. من گفتم انقلاب اسلامی بعد از پیروزی بیشترین خدمت را به روحانیت کرد بعد به اقشار مختلف؛ چون شاه و فرهنگ شاهنشاهی و پهلوی به روحانیون توهین میکرد و با عنوان «ارتجاع سیاه» از آنها یاد میشد. حالا روحانیت بعد از انقلاب باید با تمام وجود در خدمت انقلاب باشد البته بسیاری بودند و هستند و جمعی هم نبوده و نیستند! اینهایی که قبل از انقلاب، منزوی بودند؛ باید دربست در خدمت انقلاب باشند و تا آخر سر از سجده شکر بر ندارند! چقدر امام نالیدند که تا کی میخواهید درس بخوانید؟ بیایید بروید تبلیغ اسلام را بکنید. سالها قم بودم و مراجع و فرهنگ حاکم بر قم را میشناسم.
انقلاب از عقبههای زیادی گذشته و فشار انقلاب روی نهادها و شخصیتهایی بود که بیشتر نقش داشتند. همان گروهی که هیچ علاقهای به انقلاب نداشتند، علیه ما بودند. اتهام هم این بود که ما خودسرانه دستگیر میکنیم، میزنیم و مصادره میکنیم و... در صورتی که اصلا این جوری نبود.
چه افراد شاخصی را شما بازجویی کردید؛ برخورد و روش بازجویی شما چگونه بود؟
آقای فروغی یکی از بازجوهای ما بود و ایشان شاهد بود که ما یک نصف سیلی هم به کسی نزدیم! خدا شاهد است که من خودم هم نصف سیلی به هیچ کس نزدم. همیشه هم اسلحه داشتم و همیشه مجهز بودم؛ برای چی باید میزدیم؟ ما که ضعف نداشتیم، ما منطق داشتیم! همان آقای کیخواه معاون ساواک بود، شب اول تخلیه اطلاعاتی شد! اینقدر ما عاطفی با ایشان برخورد کردیم که از بای بسم الله تا آخرش را گفت. چکار کردیم؟ آمدیم ساعت ۹ شب من به ایشان گفتم تلفن روی میز هست یک تلفن به خانمتان بزنید که نگران شما نشوند. او این را که شنید خیال میکرد توطئهای در کار است! من از در رفتم بیرون. وقتی تلفن تمام شد ایشان گفت که به خدا این انقلاب با این فرهنگ میماند. کلی هم به درد ما خورد. شما حساب کنید تیمسار حسین فردوست چرا اینقدر حرف زد؟ چون تحقیر نشد. تلویزیون بهش دادند. تلفن دادند. اتاق داشت و احترام برایش قائل بودند. من بعید میدانم اگر سکته هم نکرده باشد کسی میخواست ایشان را بکشد. ایشان وقتی احساس امنیت کرد مطالب استراتژیک از دولت و دربار شاهنشاهی افشا کرد. امروز بازجوییهای فردوست یکی از منابع دست اول اهل تحقیق برای مقامات آن دوره کشور است.
ما اطلاعات را از همین جا شروع کردیم؛ با اخلاق! و دلیلی نداشتیم که بزنیم. مگر ما ضعف داشتیم و بلد نبودیم حرف بزنیم و حرف بکشیم؟ آقای دکتر سید کاظم اکرمی، در جمع زندانیان سیاسی گفت که یک بار این منوچهری آمد در بند ما. بشارتی دم در ایستاده بود. او بدون هیچ دلیلی یک سیلی محکم به گوشش زد و گفت تا ساواک هست تو هم در زندانی! همان روزهای آخر. نتیجه چی شد؟ ما باختیم یا آنها؟
به شیرین زبانی و لطف و خوشی / توانی که پیلی به مویی کشی
آقای دکتر تهرانی وقتی قرار بود من بازجوییاش بکنم، گفتم آقای دکتر ما را میشناسی؟ شما هزار تا شلاق بیشتر به من زدهای! ناخنهای ما را کشیده بودند و پانسمان نکردند و چرک بالا زده و ضربان قلب ما روی ۱۹۰ رفته بود و به هر کسی هم میگفتیم اهمیتی نمیداد و دکتر نمیآمد. تا بعد از ۳ روز یک نفر آمد و مثل «خیک» یک پیراهن سفیدی پوشیده بود و از همان بیرون سلول گفت تو مریضی؟ من گفتم بله. بعد گوشی پزشکی را گذاشت رو قلب من و گفت تو که قلبت که مثل ساعت کار میکند و چیزیات نیست و رفت و وقتی داشت میرفت بهش گفتم آقای دکتر! حداقل دو تا گوشیاش را در گوشت بذار! گوشی که باید ضربان قلب ما را میشنید رو دوشش بود و قیافهاش به همه چیز میآمد جز دکتر بودن. بالاخره یک شب که آمد و تهرانی دید وضع ما خیلی خراب است من را فرستاد بیمارستان. اینها را من به دکتر تهرانی میگفتم چون آن موقع «سر بازجو» بود. بعد به ایشان گفتم که من از همه این چیزها گذشتم و همان موقع که ما در سپاه دوغ هم گیرمان نمیآمد که ناهار بخوریم فرستادم از بیرون برای ایشان غذای چلوکباب برگ گرفتند. به روح بزرگ امام قسم که چشمش پر از اشک شد؛ «چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا»! باید افتخار کنیم که امام چنین نظامی را به وجود آورده است. پنج تا از ناخنهای من را کشیده بودند و آن فرد مجرم بود، دیگر نیازی به محکمه و محاکمه نبود ولی سرانجام دادگاه جرم او را مشخص کرد.
خیلی از سران ساواک و زندانبانها مثل حسینی و افتخاری و... اینها را اغلب من خودم بازجویی کردم. همهشان وقتی آمده بودند آنجا مثل موش شده بودند مخصوصا این استوار «مؤمنی» که خدا لعنتش کند که خلاف اسمش، بسیار جلاد بود و آمده بود آنجا هم بیماری فتق داشت، هم بیماری قند و همان روزهای اول رهایش کردیم که برود و این رأفت اسلامی که میگویند این است و اینکه در شبکه بیبیسی میگویند امام خشن بوده است اینها را نمیبینید و آنهایی را هم نمیبینند که اصلا کارشان به شب هم نمیرسید و مثلا آقای دادرسان مسئول کمیته ضد خرابکاری که وقتی کسی را میآوردند آنجا کاری به اتهامش نداشت و اول هر چیزی سیلی و اردنگی نبود که ایشان نثار افراد نمیکرد، اما ما هرگز او را شکنجه نکردیم. چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا ... حتی موقعی که برای بررسی وضع زندانها به بازرسی زندان رفتیم او را دیدم حتی حاضر نشدم خاطرههای تلخ گذشته را با او در میان بگذارم.
اما شما ببینید در مورد سپاه این حرفها اصلا وجود ندارد که ما حکم اعدام کسی را صادر کرده باشیم. اصلا ما در سپاه قاضی نداشتیم که بخواهد حکم صادر کند و ما فقط بازجو داشتیم و آن سر بازجوها همین الان هستند و من میتوانم شمارههایشان را در اختیار شما بگذارم که ببینید هیچ شکنجهای هم صورت نمیگرفت. ما فقط پرونده تشکیل میدادیم و به دادگاه ارسال میکردیم. ما خیلی از ساواکیها را داشتیم که دستگیر و بازجویی شدند؛ مثل کیخواه که سرهنگ ساواک بود اما اعدام نشدند حتی همه ساواکیها هم دستگیر نشدند. ۳۰ هزار نفر حداقل عضو ساواک بودند، مگر اعدام شدند؟ بسیاری حتی بازجویی هم نشدند.
چه شد که شما عهدهدار مسئولیت اطلاعات سپاه شدید؟
امام حکمی به آقای ابراهیم یزدی دادند که سپاه پاسداران تشکیل شود. بنابراین حکم اولیه به آقای یزدی داده شد. آقای یزدی هم برای اینکه بتواند جبران کند مشکل دولت یکنواخت را، آمد آقای علی دانش منفرد را در پست فرماندهی سپاه گذاشت و آقای مهندس محمد غرضی مسئول عملیات شد و با تاخیر چند روزه هم ما شدیم مسئول اطلاعات و عمدهٔ بازجوییها را ما انجام میدادیم. آقای رفیقدوست هم شد مسئول تدارکات سپاه و آقای دکتر افروز هم مسئول روابط عمومی بود و آقای سازگارا و حسن عابدی جعفری هم در اطلاعات بودند که زیر مجموعه ما به عنوان معاونت حساب میشدند. جواد منصوری هم با فاصلهای چند وقته به سپاه پیوست. در تاریخ ۵۸.۲.۲ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی رسما تأسیس شد ولی در حقیقت تشکیل سپاه پاسداران دوم اردیبهشت ۵۸ نیست و در حقیقت ائتلاف آن در آن روز است ولی تشکیل سپاه قبل از عید نوروز سال ۵۸ سپاه بود.
نکتهای که من هنوز جایی نگفتم این است که آیتالله هاشمی و دیگری شهید مطهری به ما گفتند شما بروید آنجا و فضا را عوض کنید. ما در دفتر امام در خیابان ایران مدام مشغول بازجویی بودیم. اولین بازجویی بعد از انقلاب را هم من انجام دادم. مرحوم آیتالله آقای ربانی شیرازی چون همشهری ما هم بودند به من فرمودند که چون هم زندانی بودی و هم درس حقوق خواندی شما بازجویی انجام بده و بنابراین خودمان شدیم یک نهاد.
وقتی که گفتند بیاید بروید سپاه، ما هم با برادران رفتیم سپاه و آقای علی فروغی که الان در انتشارات سپاه هستند، آقای منصور معرف و جمع دیگری از هم سلولیهای سابق به دنبال ما آمدند در سپاه. ما یک مجموعه بودیم. بنابراین من از طرف آقای یزدی در آنجا مشغول نشدم و تشکیلاتی که آقای یزدی تشکیل داده بود همانی بود که گفتم. آقای دکتر افروز در انگلیس بود. برادر آقای سازگارا که بعد همکار ما در وزارت خارجه شد. آقای رفیقدوست هم که تدارکات بود. آقای غرضی دو تا معاونت داشت که یکی آقای صباغیان بود که بسیار هم انقلابی بود و یکی هم آلادپوش. بقیه دوستان به غیر ما حکم آقای یزدی را برای فعالیت در سپاه داشتند. این تشکیلاتی که آورده بودیم در داخل سپاه خودش قدرت و نیرو گرفت. آن زمان سپاه صلابت و قدرت امروز را نداشت و یک نهاد کوچکتری از کمیته در دفتری در سلطنتآباد (خیابان پاسداران) بود و فعالیت میکرد. ما بازجوییهایمان را آنجا انجام میدادیم و آقای محسن رضایی هم بعدا آمدند آنجا. بنابراین طوری نبود که آقای یزدی آنجا دائم حضور داشته باشد و امر و نهی کند. آقای یزدی با تاخیر معاون نخستوزیر شده بود و ضمن اینکه تمام اسناد و مدارک ساواک هم که در همان محل ساواک بود، در اختیار او قرار داشت.
بعد از آنکه انقلاب پیروز شد آنجا توسط منافقین تاراج شده بود چون آنها میدانستند که باید جاهای کیفی را بگیرند و رفتند و پرونده خودشان را از آنجا در آوردند. به همین دلیل ما از همکاریهای منافقین با ساواک کمتر اطلاع داریم. از همکاریهایی که در زندان آقای مسعود رجوی با ساواک داشته است همین طور. آقای رجوی همبند ما بود؛ صبح ایشان را میبردند و غروب باز میگرداندند و وقت و بیوقت خودش را لنگان لنگان نشان میداد و میگفت پدر من را در آوردند، در حالی وقتی میآمد هیچ اثری از شکنجه روی بدن ایشان نبود؛ این حرفی نیست که من بگویم بلکه میتوانید از همه همبندیان من بپرسید. ایشان را میبردند گشت و اطلاع از خانههای تیمی بگیرد و به آنها بدهد و با آنها چلو پلو هم خورد در حالی که آش هم گیر ما نمیآمد.
به هر حال، مهم این است که آنجا توسط منافقین اشغال و تاراج شد. منافقین اسناد خودشان را سرقت کردند. وقتی که آنجا به دست انقلاب افتاد عمدهٔ پروندهها ریخته بود آنجا. در قسمت جمعآوری اسناد، آقای ابراهیم یزدی، آقای فیضبخش را مسئول این کار کرد و ایشان الان سفیر ایران در امارات است و قبلا هم در دفتر رهبری کار میکرد و معاون آقای میرسلیم بود. البته در موقع ریاست جمهوری مقام معظم رهبری به آن معنی معاونت نداشت به خصوص در دوره نخستوزیری مهندس میرحسین موسوی، یک نفر فقط به عنوان مشاور عالی رئیسجمهور بود که آقای میرسلیم بودند و بعد از آن، همه معاونین مشاور عالی بودند از جمله آقای فیض بخش که به فیاض معروف بود و ما چند سفری که به خارج از کشور رفتیم به عنوان پیش سفر مقام معظم رهبری قبل از سفر، آقای فیاض بود که از طرف دفتر با ما آنجا میآمدند.
آقای فیضبخش با حکم رسمی آقای ابراهیم یزدی مسئول جمعآوری اسناد ساواک شدند. ایشان نیاز داشت به تعدادی افراد معتبر و معتمد و مهم که این اسناد را جمعآوری و بررسی کنند و ما هم هفت نفر از شاگردان جلسه تفسیرمان را معرفی کردیم آنجا که خانم ما هم یکی از آنها بود به همراه سه خواهرشان و سه خانم دیگر که همگی شاگردان حوزه علمیه شهیده نورصالحی بودند.
البته آن زمان این تشکیلات زیر نظر دولت موقت بود. آقای ابراهیم یزدی مسئول بود و در کل دو بار اجازه داد که ما آنجا یعنی قسمت اسناد برویم. آقای فیاض، منصوب آقای ابراهیم یزدی بود و دلیل نداشت که با ما همکاری کند. البته آن موقع مسئولیت ایشان فقط جمع کردن اسناد و فایل کردن آنها بود و بررسی آنها به ایشان ارتباطی نداشت و ایشان هم اطلاعی نداشتند که به ما بدهند و ضمن اینکه ما هم اینقدر کار داشتیم که ذهنمان به اینجاها قد نمیداد.
فعالیتهای دیگر شما به جز انجام بازجوییها در آن مقطع چه بود؟
یکی از مسئولیتهای ما تشکیل سپاه در شهرستانها بود. ما رفتیم کرمانشاه که سپاه را تشکیل بدهیم، ما سه روز آنجا بودیم و میخواستیم سپاه را تشکیل دهیم که آقای ططری آمد به محل اقامت ما و گفت من کلی زحمت کشیدم شما چرا دارید زود تشریف میبرید. بعد ما دیدیم که ایشان سه هزار نیروی مسلح جمعآوری کرده بود و آقای لاهوتی گفت من میروم با اینها صحبت میکنم. ما هم شب تا صبح پلک نزدیم و حدود ۱۲۰۰ نفر از آنها را تایید کردیم و آقای ططری هم یک عمر و ۱۰ بار در مجلس گفت که من مدیون شما هستم. خوب تشکیل سپاه، نیرو گرفتن برای سپاه در درجه دوم، کنترل سفارتخانهها و ضد جاسوسی در درجه سوم و ضد انقلاب هم که مدام فعالیت میکردند، کنترل منافقین و... با این حال حج پیش آمد و امام فرمودند برای نظارت بر امور حج گروهی را بفرستید به حج. آمدند گفتند که جزیرهٔ خارک ناامن است. من خودم رفتم خارک و ما به همه کار، کار داشتیم. امام ما را خواستند و گفتند هیاتی بفرستید به خارک در حالی که هیاتی در کار نبود و ما خودمان با فرمانده وقت نیروی دریایی استان خوزستان، دکتر مدنی هماهنگ کردیم و رفتیم آنجا.
ما در سپاه صبح به صبح اول وقت جلسه میگذاشتیم در قالب جلسات اخلاقی سیاسی و بعد بچهها میرفتند سر کارشان. آقای لاهوتی هم که نماینده ولیفقیه در آنجا بودند و ظهرها در آنجا نماز جماعت را اقامه میکردند و بعد از آن هم ۱۰ دقیقهای برای ما صحبت میکردند که بسیار هم مؤثر بود.
یکی از بهترین کارهای ما در روزهای اولیه سپاه تشکیل مستمر کلاسهای عقیدتی سیاسی همه روزه برای همکاران بود. آنها همه روزه قبل از شروع به کار و رفتن به ماموریت در این کلاسها که به تشخیص خودمان تشکیل شده بود شرکت میکردند و مسائل روز کشور و دنیا را میشنیدند و لزوم پاسداری از ارزشها را بیشتر فرا میگرفتند. بین نماز ظهر و عصر هم همه روزه سخنرانی وجود داشت.
به هر حال دوم اردیبهشت ماه سپاه شکل جدید به خود گرفت و رسما اعلام موجودیت کرد با تشکیلات جدید به این ترتیب که آقای جواد منصوری شد فرمانده و من شدم مسئول اطلاعات و تحقیقات، آقای رفیقدوست ابقا شد، آقای غرضی رفت و آقای ابوشریف آمد به عنوان مسئول عملیات، مسئول آموزش شهید کلاهدوز بود، آقای داوودی شمسی هم مسئول طرح و تشکیلات بود و اینها ترکیب جدید شدند که حکم را شهید بهشتی برای ما زدند و سپاه اعلام موجودیت کرد حال آنکه از قبل چند تشکیلات جدا از هم همین کارها را میکردند.
البته دستگیری آقای مجتبی طالقانی قبل از عید ۵۸ با حکم من اتفاق افتاد و کار مهمی هم بود. آن موقع آقای غرضی مسئول عملیات بود و من هم مسئول اطلاعات. دلیلش هم آن بود که هنگامی که ما در زندان بودیم، شایع بود که آقای مجتبی طالقانی افرادی را که حاضر به پذیرش تغییر ایدئولوژیک سازمان مجاهدین نبودند کشته است که مجید شریف واقفی، مرتضی صمدی لباف از جمله آنها بود.
یعنی قول مشهور که معتقد به دیدگاههای کمونیستی ایشان بود، مساله شما نبود.
مساله ما اصلا مساله عقیده ایشان نبود.
شما چه دلیلی داشتید که ثابت کنید آقای مجتبی طالقانی در کشته شدن این افراد نقش دارد؟ در جایی گفته شده که شما ایشان را متهم به قتل خانم محبوبه افرا کردهاید؟
این حرف را من نگفتم؛ من گفتم از شورای مرکزی مجاهدین خلق آنهایی که با تغییر ایدئولوژیک مخالف بودند، کشته شدند و سند من هم اسناد درونی خود سازمان است. خیلی مشهور بود که آقای مجتبی طالقانی این کار را انجام دادهاند. خانواده افرا از خانوادههای بسیار محترم جهرم بودند و ما هم یک آشنایی دورادوری با آنها داشتیم. اسناد درونی منافقین هم بر این تاکید دارند که مجتبی در قتل ایشان نقش داشته است.
شما در این زمینه به نتیجه قطعی و حکم رسیدید؟
ما هیچ حکمی در مورد فرزند آقای طالقانی صادر نکردیم و صرفا کارمان دستگیری و بازجویی بود.
تنها در حد بازجویی بود؛ قصد زندانی کردن ایشان را نداشتید؟
ما خدمت امام هم گفتیم که ایشان را احضار کردیم و دستگیر کردیم که ببینیم موضوع چیست. اما آقای طالقانی به نشانه اعتراض تهران را ترک کردند رفتند طالقان و خوب ایشان عضو شورای انقلاب هم بود. همه حتی حزب جمهوری را ما را محکوم کردند و بعد مشکلات زیادی به وجود آمد و منافقین اعلامیههای فراوانی ظاهرا در حمایت از آقای طالقانی صادر کردند. ما با همان ماشین بلیزر معروف که امام را به بهشت زهرا برد و اتفاقا راننده آن هم آقای رفیقدوست بود، رفتیم خدمت امام به همراه یک گروه از سپاه شامل آقای دانشمنفرد، غرضی و رفیقدوست. بنده که سخنگوی آنها بودم و عمدهٔ صحبتها را در آنجا من انجام میدادم و وقتی رفتیم خدمت امام گزارش دادیم، بنده استعفایم را تحویل امام دادم و گفتم آقا ما به نظر خودمان هیچ خبط و خطایی نکردیم و بنابر وظیفه دیدیم که این آقا متهم است به قتل، خواستیم که ایشان دستگیر شود و از ایشان سؤال پرسیده شود. همین منافقین که این همه داد و فریاد در کشور به راه انداختهاند نه به خاطر آیتالله طالقانی یا مجتبی طالقانی بلکه به منظور ترساندن مقامات کشور که نکند فردا سراغ اعضا و کادر منافقین بروند و آنها را به دلایل متعدد دستگیر کنند، خلاصه آنکه ما فقط بازجویی میکردیم و هیچ وقت در مسند قضا ننشستیم.
یعنی مسالهای که شما در حضور امام مطرح کردید، اتهام قتل بود.
این اتهام او بود. امام هم در جواب ما فرمودند: حتی اگر این احمد هم خلاف کرد بازداشتش کنید هیچ کس هم نباید در کار شما دخالت کند؛ اما بروید و رضایت آقای طالقانی را جلب کنید. به راستی که امام انقلابی بودند و انقلابی ماندند.
شما برای دلجویی از آقای طالقانی چه کردید؟
واسطه شورای فرماندهی با مرحوم آقای طالقانی، آقای رفیقدوست بود. چند بار که ایشان رفته بود خدمت آقای طالقانی برای ملاقات ما، مرحوم آقای طالقانی گفته بود که تا زمانی که غرضی و بشارتی هستند، نباید بیایید.
گفته میشود مجتبی طالقانی در حالی که حامل پیام سفیر فلسطین برای آقای طالقانی بود، دستگیر شده است؛ این موضوع به اختلافاتی که انقلابیون درباره فلسطینیان داشتند؛ ارتباطی داشت؟
این دو موضوع اصلا ارتباطی به هم ندارند. اصولا ما به موضوع فلسطین به عنوان یک مساله استراتژیک نگاه میکنیم. فلسطین توسط جهانخواران اشغال شد و در اختیار عدهای یهودینمای قاتل قرار گرفت تا مردم فلسطین و مسلمانان را دچار بحران مستمر کند. امروز برای همه ما روشن شده است که رژیم صهیونیستی خاکریزی است که امپریالیستها و صهیونیستها در دل کشورهای اسلامی ایجاد کردند تا مانع وحدت مسلمانان و پیشرفت آنها شوند. حضرت امام روی بازگرداندن فلسطین و مردم فلسطین و حمایت مسلمانان و آزادیخواهان عالم حساب ویژهای باز کرده بودند. مخالفت ما با رژیم صهیونیستی با حمایت از بازگشت فلسطینیها به فلسطین و تشکیل کشور مستقل فلسطینی با حضور همه مردم فلسطین از هر مذهبی معنا پیدا میکند. این دو نکته باید به موازات هم پیش برود...
نظر شما :