خاطرهای از ملاقات خاتمی و نجفی در کافه قنادی پارک
مهسا جزینی
***
آقای حسینی این درست است که جُنگ اصفهان از دل انجمن صائب بیرون آمد؟ یعنی تجددگرایان در قبال سنتیها شوریدند و جُنگ از دل آن متولد شد؟
نه برعکس بود. آنها که از انجمن صائب بریدند، انجمن کمال را تشکیل دادند و جُنگ بعدا درست شد. عدهای مانند آقای کلباسی، گلشیری، ضیاء موحد، مطیعی و ... از انجمن صائب با هم دوست بودند. یادم هست در این جلسات صغیر اصفهانی هم میآمد شعر میخواند، البته پیرمرد بود. یا خاکشیر که علیرغم کتاب شعرش، بسیار مأخوذ به حیا بود. اینها بعدا انجمن کمال را بنیان گذاشتند. برخیشان هم مثل گلشیری در کار سیاست بودند. از آن ۹۰ و خردهای نفر اعضای حزب توده که در اصفهان لو رفته بودند و دستگیر شدند یکی گلشیری و دیگری کمال پسرعموی من بودند. اما بعد که آزاد شدند نسبت به هم بسیار بدبین شده بودند و دیگر مراودهای نداشتند. آن زمان اگر کسی از زندان بیرون میآمد و سر کار قبلی خود یا هر شغل دیگری بازمیگشت، میگفتند حتما سرسپردگی دارد. ارتباطات گسیخته شده بود. یادم هست دوستی میخواست با دختر یکی از همین افراد زندان رفته ازدواج کند. من و گلشیری رفتیم خیابان مدرس برای خواستگاری. دیدیم که پدر دختر اصلا لیدر حزب در اصفهان است، ولی هیچ ارتباطی با هم نداشتند. ظاهرا در زندان آنها را نسبت به هم بدبین کرده و گفته بودند که دوستانشان آنها را لو دادهاند. هوشنگ و کمال پسرعموی من بعد از آزادی شاید اصلا تا مدتها، همدیگر را ندیدند. تا اینکه یک روز وقتی کمال بیمارستان بستری بود بعد از مدتها هوشنگ به دیدنش رفت.
شما چطور با اعضای جُنگ اصفهان مرتبط شدید؟
من زمانی که دبیرستانی بودم علاوه بر اینکه درس میخواندم در کلاسهای پایینتر هم درس میدادم. اینطور بود که بعد از زنگ تفریح به جای اینکه با بقیه بچهها به حیاط مدرسه بروم میرفتم دفتر مدرسه کنار معلمها مینشستم. دبیر زبان ما احمد گلشیری بود. یواش یواش با من آشنا شد و من را برد خانه محمد حقوقی. آن زمان دو، سه شماره از جُنگ بیرون آمده بود. هوشنگ گلشیری، محمد حقوقی، فرخفال و یونس تراکمه هم میآمدند. ما خیلی حقوقی را دوست داشتیم، بسیار نازنین بود. یادم هست وقتی کتاب «زوایا و مدارات» حقوقی منتشر شد ما شب خانه او سور و سات گرفتیم. در اصفهان فقط یک مغازه بود که ماهی جنوب میآورد و خیلی کم بود، اما ما آن شب رفتیم ماهی جنوب خوردیم. یا وقتی کتاب «ادبیات چیست» آقای نجفی درآمد، همینطور. یعنی هر کار تازهای که از بچهها منتشر میشد، همین بساط بود.
نخستین کتابی که جُنگ منتشر کرد چه بود؟
کتاب محمد حقوقی بود. بعد «شازده احتجاب» گلشیری درآمد. ما آقای نجفی را از قبل با ترجمه کتاب «بچههای کوچک این قرن» شناخته بودیم.
جُنگ اصفهان را همه با هوشنگ گلشیری میشناسند. این در حالی است که آقای ابوالحسن نجفی که آن زمان استاد دانشگاه اصفهان بود، نقش محوری در جُنگ داشت.
هوشنگ بسیار آدم پر تحرک و در عین حال تند و تیزی بود و عقایدش را خیلی صریح و رک میگفت. اگر میهمانی میآمد با اشاره یا تلویحاً آقای نجفی و حقوقی به شکلی جلو هوشنگ را میگرفتند که آقا، این مهمان است اگر میخواهی انتقاد کنی به شکلی بگو که رَم نکند. هوشنگ چون بین این جمع کار سیاسی کرده و زندان رفته بود، نقش تاثیرگذاری داشت. اما خب قلق خاص خودش را داشت، گاه در انتقاداتش شدیدا فرد را میکوبید تا جایی که برخی میرفتند و دیگر پشت سرشان را هم نگاه نمیکردند. اگر کسی قلق هوشنگ دستش میآمد هیچ وقت از او دلخور نمیشد. او از پرکاری خوشش میآمد. اگر کسی کار نمیکرد شروع میکرد به گوشه کنایه زدن. ناراحت بود. دائم نق میزد چرا کار نمیکنید.
جایگاه آقای نجفی چطور؟
آقای نجفی علیرغم اینکه در گفتوگوی آخرش با مجله آزما گفته که من نقش محوری و لیدری نداشتم، اما به نظرم شخصیتش بسیار تاثیرگذار بود و من مطمئنم که همه همین اعتقاد را دارند. آقای نجفی مطالب روز را ترجمه میکرد. مثلا او نخستین کسی است که رولان بارت را به ما شناساند در حالی که شاید جامعه ادبی ما خیلی سال بعد با بارت آشنا شدند. تسلط او بر ادبیات روز و ترجمه آنها به نظرم نکته متمایزکننده جُنگ اصفهان بود و برای همین خیلی جلوتر از بقیه حرکت میکرد. آقای نجفی شخصیت منحصر به فردی داشت. نجف دریابندری درباره او میگوید: من کتاب کوچه را از شاملو میپذیرم اما از آقای نجفی حیرانم که این آدم چطور توانسته فرهنگ عامیانه بنویسد. میگوید اصلا به او نمیآید که درباره فرهنگ کوچه بازار بنویسد یعنی اشرافیتی در ادبیات دارد. این درست است که نجفی چنین جایگاهی دارد. من فکر میکنم که بهرام صادقی درست گفته که من فقط برای یک نفر مینویسم و آن هم ابوالحسن نجفی است. او برای ما جوانهای اصفهانی که غروب جمعه هیچ کاری نداشتیم، جانپناه بود. دیدن او ما را یک هفته شارژ میکرد. او روزهای یکشنبه ساعت ۱۱ در دانشکده ادبیات اصفهان، ادبیات تطبیقی درس میداد. یونس تراکمه، کلباسی و خیلیها سر کلاسش میرفتند. گاهی وقتها با او در قنادی پارک نزدیک شیخ بهایی قرار میگذاشتیم و گاهی این قدر منتظر میشدیم تا آقای نجفی از دانشگاه بیاید.
همه همان ساعت دور هم جمع میشدید؟
آن ساعت همه نمیآمدند، اما روزهای دیگر چرا. مثلا هوشنگ و احمد گلشیری و محمد حقوقی چون دبیر بودند، نمیآمدند. نجفی که میآمد، میرفتیم پشت یک میز گرد روبهروی در به سوی باغچه مینشستیم. شاگرد قنادی دیگر میدانست، به هر کسی که آن ساعت میآمد میخواست برود پشت آن میز بنشیند میگفت این میز رزرو است.
این عادت کافهنشینی را در اصفهان آقای نجفی باب کرد یا از قبل هم بین نویسندگان و شاعران اصفهانی مانند تهران وجود داشت؟
از قبل بود. چون ما تهران هم که میرفتیم، کافه پالاس یا مرمر قرار میگذاشتیم. بهشت ما همان دوران بود. بعد که همه رفتند تهران هیچ وقت نتوانستند مثل اصفهان دور هم جمع شوند.
آقای نجفی در خاطراتش گفته که همه درگیر معاش شدند و نتوانستند مثل اصفهان دور هم جمع شوند.
بله در تهران همه درگیر معاش شدند و فاصلههایی ایجاد شد که شرایط جُنگ اصفهان پا نگرفت. در حالی که من مطمئنم مثلا هوشنگ به خاطر روحیاتش به این جمع نیاز داشت. در اصفهان همه، هفتهای یک بار حتما دور هم جمع میشدیم. با هم شام میخوردیم. درد دل میکردیم. یادم هست من یک شب تا صبح با گلشیری در خیابان راه رفتم که یک موقع گفت دیگر صبح شده من بروم دبیرستان درسم را بدهم. ذوق و شوق داشت.
«شازده احتجاب» در همین دوران نوشته میشود. با توجه به اینکه همه نوشتههایشان را در جمع میخواندند، چه خاطراتی از روند نوشتن آن دارید؟
شکل کار این بود که وقتی کسی مطلبش را میخواند از همان نفر کنار دستیاش شروع میکردند به اظهارنظر و نقد. حتی اگر کسی اشاره میکرد که مثلا این «واو» اضافه است یا این پاراگراف مشکل دارد به آن توجه و حتما تصحیح میشد. درباره «شازده احتجاب» هم یادم هست که گویا یک زمستان ویرایش آن طول کشید. برخی فصلها را دوباره رویش کار کرد.
این روند برای همه آثار چاپ شده دیگر هم رخ میداد؟
بله، برای همه اتفاق میافتاد حتی برای داستانهای کوتاهی که نوشته میشد. من رمانی نوشته بودم که یک شب ۵۰ صفحه از آن را خانه آقای حقوقی خواندم. اسمش بود «سرزمین خرگوشها». داستان یک معلم است که ماجرای خود را تا زمانی که کشته میشود در ذهنش تصور میکند. من داشتم این داستان را میخواندم و آن فضای پر اضطراب و استرسی که معلم داشت عینا به مخاطب منتقل میشد که یک موقع کلباسی فریاد زد بس است، دیوانه شدم و من دیگر نخواندم. کلباسی دفترچه من را گرفت، برد ۳۰ صفحه دربارهاش نوشت.
این تعهدی که بچههای جُنگ اصفهان نسبت به هم و نوشتههای هم داشتند خیلی جالب است.
به خاطر اینکه به نظرم بچههای جُنگ هویتهای قوام یافتهای داشتند، یعنی جُنگ به آنها هویت نمیداد، بلکه برعکس بود. آقای نجفی قبل از رفتن به فرانسه، مدتی سردبیر مجله سخن و همکار خانلری بود. نیازی به شهرت نداشت. نخستین ترجمههای بسیاری از نامآوران را آقای نجفی در انتشارات نیل منتشر کرده بود. بقیه هم دنبال شهرت نبودند. اگر چیزی نوشته و خوانده میشد برای این بود که دلشان میخواست کسی مانند آقای نجفی کارشان را تایید کند یا روی خوش بهشان نشان دهد. یادم هست رضا فرخفال برای نخستین بار قصهای در جمع خواند که هوشنگ آن را قبول نداشت، اما نجفی تنها کسی بود که موافق آن قصه بود و میگفت آن تعاریفی که شما از داستان دارید آن قدر وسیع نیست که این داستان را هم در برگیرد. در حالی که از نظر من این داستان است. خود من هنوز اگر چیزی مینویسم نظرم این است که آیا آقای نجفی خوشش میآید؟ من فکر میکنم هر مؤلفی یک کسی را دارد که به خاطر آن مینویسد که آن یک نفر اگر یک مخاطب خوب باشد کافی است و آقای نجفی مخاطب درستی است.
پاتوقهایتان کجا بود؟
خانه خود بچهها. البته خانه حقوقی بیشتر جمع میشدیم. خانه بزرگ قدیمی و بسیار زیبایی داشت. شاملو اصفهان که میآمد خانه حقوقی میرفت، یا اخوان ثالت همینطور.
گفتید که کافه هم جمع میشدید. جای ثابتی میرفتید؟
کافه قنادی پارک و پولونیا. یک خاطره جالب هم برایتان از همین کافه قنادی پارک تعریف کنم. میدانید که آقای محمد خاتمی دانشگاه اصفهان درس خوانده است. آن زمان او سر کلاسهای آقای نجفی هم میرفت. اصولا شخصیت و کلاسهای آقای نجفی به شکلی بود که دانشجویان رشتههای دیگر خیلی سر کلاسهای ایشان میرفتند. یک روز ما در قنادی پارک نشسته بودیم دیدیم یک آخوند سیدی آمد تو و آقای نجفی گفت این آقا با من کار دارد، الان میآیم. با توجه به جو آن زمان و فضای جمع، بچهها شروع کردند به مزه پراکندن و شوخی، به ویژه هوشنگ گلشیری سر این قضیه خیلی سربهسر آقای نجفی گذاشت و کنایهای هم به پدربزرگش زد. میدانید که او نوه آقا نجفی معروف است. در نهایت آنها رفتند یک گوشه دو نفری نشستند به صحبت. بعد که آقای خاتمی رفت، آقای نجفی برگشت پیش ما، یک دسته کتاب هم پیشش بود که روزهای بعد یک نسخه از آن را داد به ما. کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکران» جلال آلاحمد بود که آن روز خاتمی به او داده و گفته بود ما این کتاب را در قم چاپ کردهایم. شما ببینید شخصیت آقای نجفی به شکلی بود که در آن شرایط که این کتاب ممنوع بود، آقای خاتمی به او اعتماد میکند و این کتابها را به او میدهد.
مجوز که نداشت؟
خیر، نداشت. بعد از انقلاب انتشارات خوارزمی این کتاب را منتشر کرد. من هنوز این کتاب را دارم. ما البته جلال را از قبل میشناختیم. حتی یک بار آمده بود اصفهان در جمع بچههای جُنگ. او را خانه حقوقی دیدم. آلاحمد علیرغم همه انتقاداتی که به او هست اما یک ویژگی مثبت داشت و اینکه هزینه میکرد، یعنی مجلات روز فرانسه را میگرفت و میخواند، در جریان روشنفکری غرب بود. هر چند سیمین دانشور واقعا همان زمان هم یک سر و گردن از او بالاتر بود. یک خاطره هم از او بگویم. من مدتی مدیر یک هتل بودم. یک شب باران میآمد، دیدم یک خانمی در لابی هتل پشت پنجره ایستاده و یک سیگار هم دستش است. سؤال کردم او کیست؟ گفتند مسافریست که دیشب آمده است. نگاه کردم دیدم به اسم تیمسار دانشور در دفتر، نامشان ثبت شده است. تیمسار دانشور برادر سیمین بود. نیمرخش را که نگاه کردم شناختمش، رفتم سلام کردم و آشنایی دادم. گفت: شما؟ گفتم: از دوستان آقای حقوقی هستم. گفت: من را از کجا شناختی؟ اسم من که در دفتر ثبت نشده نبود. گفتم: عکستان را یکی، دو بار دیدم. گفت: فقط حقوقی و دیگران نفهمند ما آمدیم اصفهان. چون ما قصد اصفهان آمدن نداشتیم، مسافر شیرازیم و سر راه گفتیم امشب اصفهان توقف کنیم.
بین بچههای جُنگ چقدر رقابت و حسادت وجود داشت؟
اصلا نبود. نه اینکه در وجودشان نبود، بلکه فضا به شکلی بود که اجازه نمیداد. وقتی کار یک نفر منتشر میشد انگار یک کار جمعی منتشر شده بود.
نحوه ورود به جمع چطور بود؟
مثلا اگر قرار بود تازه واردی به جمع اضافه شود مدتها سبک، سنگین میکردند که فلان کس بیاید یا نیاید. یادم هست که دو نفر قرار بود بیایند. یکی در جلسه بعد تصویب شد که بیاید، یکی دیگر نه.
جُنگ چقدر حال و هوای سیاسی داشت یا مباحث سیاسی مستقیم یا غیرمستقیم چقدر مطرح بود در جُنگ؟
آنجا فقط بحث از ادبیات بود. مطلقا بحث سیاسی نمیشد. اگر ما میخواستیم حرف سیاسی مثلا با هوشنگ بزنیم، وقتی از در بیرون میرفتیم در طول راه حرف میزدیم. اصلا در جمع جُنگ فرصت و جو اینطور نبود. وقتی یک داستان یا ترجمه خوب یا شعر خوب خوانده میشد تا یک هفته ما شارژ بودیم. از آن سو فضای جُنگ هم اصلا جو شهرستانی نداشت آن هم به واسطه ابوالحسن نجفی. کسی در رادیو اصفهان مسئول کیفی برنامههای رادیو بود. ادبیات کهن را بسیار خوب خوانده بود و با انجمن شعرا در ارتباط بود.
نشریه جُنگ گویا نه سردبیر و نه مدیر مسئول داشت؟
بله. شما هیچ اسمی تحت این عنوان پشت جلد نمیبینید.
جُنگ فصلنامه بود یا گاهنامه؟
در حقیقت فصلنامه بود اما مطالب به سرعت جمع نمیشد. جمع خیلی منزهطلب بودند. باید سطحی را طی میکردی تا داستان یا کاری از تو آنجا منتشر شود. من دو داستان اولم در «جهان نو» منتشر شد، بعد قصه سومم در جُنگ منتشر شد، یعنی مراحلی را گذراندم.
الان پشیمان نیستید که چرا همان دو داستان را هم در جُنگ منتشر نکردید؟
نه. جهان نو مجله سیاسی ولی خوبی بود.
در عمل ولی در طی ۱۷ سال تنها ۱۱ شماره جُنگ منتشر شد.
شماره آخر سال ۴۹ منتشر شد، بعد که جمع از هم پاشید دیگر جُنگ منتشر نشد تا سال ۶۱ که یک شماره در آمد.
چرا بعد از کوچ آقای نجفی و دیگران به تهران، همانهایی که در اصفهان مانده بودید کار انتشار جُنگ را ادامه ندادید؟
شرایط نگذاشت. بعد از انقلاب هم یک شماره درآمد ولی جنگ شروع شد و دیگر خیلی فضا برای ادامه دادن جُنگ مهیا نبود. چند نفری هم که مانده بودند از ایران رفتند. آن دههای که جُنگ نه تنها اصفهان بلکه در خیلی استانهای دیگر منتشر میشد شرایط خاص خودش را داشت.
این درست است که الان مهر و سربرگهای جُنگ نزد شماست؟
بله. مهر و سربرگهای جُنگ قبلا پیش آقای حقوقی بود. اما الان پیش من است، در کارتنی زیر تختم نگه داشتهام.
نظر شما :