جواد طباطبایی در حلقه منتقدان و مدافعان: قصد من نوشتن تاریخ مفهوم ایران است
حاتم قادری: گفتمان طباطبایی، گفتمان طرد است
پانل منتقدان سید جواد طباطبایی با سخنرانی حاتم قادری آغاز شد. استاد دانشگاه تربیت مدرس ابتدا به محذوریت خود در نقد استاد قدیمش که پایاننامه کارشناسی ارشد را با او گذرانده اشاره کرد و گفت: دکتر طباطبایی سه دهه است که در عرصه فکری دانشگاهی ایران در اوج به سر میبرد و از توانمندی خاصی برخوردار است. اما من در اینجا نمیخواهم به اهمیت آثار ایشان بپردازم و زاویهای انتقادی با آرای او دارم. دکتر قادری در ادامه به تاکید طباطبایی بر خرد جدید در خوانش تاریخ ایران اشاره کرد و گفت: تصور من این است که وقتی دکتر طباطبایی با خرد جدید به خوانش تاریخ ایران میپردازند، برخوردهایی ایدئولوژیک در خوانششان مشهود است و نوعی خشونت در عرضه و بسط اندیشهشان دارند که این بعد ایدئولوژیک را پررنگتر میکند. در ابتدا باید اشاره شود که خود خرد جدید در بسط و گسترشش خالی از وجه خشونت نسبت به تفکر، طبیعت و انسان نبود یعنی خرد جدید از دکارت به بعد نوعی اعمال خشونت نسبت به دیگر سویههای بشر اعمال کرد. وقتی طباطبایی میکوشد تاریخ سه سده اخیر را که تاریخ گذار میخواند، مورد نقد قرار دهد نیز این اعمال خشونت خرد جدید را دارد. اما نگرانی من از این جهت است که خرد جدید در سلوک و بیان و زبان آقای طباطبایی به یک خشونت مضاعف نیز بدل شده است. در حالی که خرد جدید در غرب سعی کرد به هزینه دیگران خود را تثبیت کند، در آرای دکتر طباطبایی نه تنها هزینه دیگر سویههای تأملاتی و تفکری مشهود است بلکه رگه غلیظ و شدتمندی از تحقیر و تخفیف دیگر اندیشمندان و افراد نیز دیده میشود. یعنی در آثار دکتر طباطبایی هم خشونت خرد جدید را صرفنظر از انتقاداتی که به آن وارد است دارد و هم در زبان دکتر طباطبایی تبدیل به نوعی گفتمان نه گفتوگویی و پرسشگری که به گفتمان طرد شد. این گفتمان طرد، نوعی خشونت مضاعف را در صدا و صحبت دکتر طباطبایی مستتر کرده که حتی در میمیک و حرکات دست ایشان هم به چشم میآید. الفاظی که ایشان برای تحقیر مخاطبانشان به کار میبرند، سودمند و مفید برای فهم اینکه در کجای تاریخ ایستادهایم نیست. در حالی که اگر سویههای خشونتگرایی را که چه در ذات آرایشان است و از جای دیگری بیان شده و چه در نوع تعامل ایشان با این دیدگاهها مهار میشد، چه بسا خود آرا با چالش بیشتری در جامعه مواجه میشد. در حالی که این خشونت حاکمانه باعث شده که آرای ایشان به شکلگیری دو گروه با خط کشی سفت و سخت بدل شود. بخشی از استقبال از این نهفته نوعی رگههای بیمارگونه در جامعه روشنفکری و دانشگاهی ما را متبلور میکند.
دکتر قادری در ادامه به سه دهه نظریهپردازی طباطبایی اشاره کرد و گفت: وقتی ایشان سه دهه پیش آثاری در زمینه اندیشه سیاسی در اسلام را منتشر کرد، دیده شد که بسیاری از دانشجویان تقسیمبندیهای ایشان مثل تقسیم به شریعتنامهنویسی و سیاستنامهنویسی و فلسفه سیاسی را به کار میبردند. خود این تقسیمبندی در یک فضای ایدئولوژیکی صورت گرفت یعنی جامعه تب و تاب ایدئولوژیک داشت و آماده بود که برخی طرحوارهها را به عنوان احکام جزمی ارائه کند. هیچ گاه روشن نشد که وقتی صحبت از سیاستنامهنویسی میشود، آیا تحقیق جامعی روی آثار و نوشتهها صورت گرفته یا تحقیق روی اندیشمندان انجام شده است. با این تقسیمبندی سفت و سخت چگونه میشد افراد یا آثار چند پهلو را در دستهبندی ایشان جای داد. این خردی که بعدا در آرای متاخر ایشان بود، همان احکام جزمی را نشان میدهد که راه گفتوگو را میبست. در حالی که ما نیازمند تکنگاریهای برجسته و درخشان چه درباره افراد، چه رسالهها و چه درباره دورهها هستیم تا نشان دهد که ما کجا ایستادهایم.
قادری در ادامه به دوره دوم آثار طباطبایی چنان که دکتر بستانی تقسیم کرده بود اشاره کرد و گفت: ایشان در بررسی منابع این دوره وقتی به افراد میپردازند، برخی را به تنگنظری، برخی را بیگانه با خرد و برخی را ناآگاه معرفی میکنند و به مذمت دیگران میپردازند. این دورهای است که ما هنوز وارد خرد جدید نشدیم و طبیعی است کسانی که در این دوره تاریخنگاری میکنند، متاثر از مشکلات زمانهشان هستند. بنابراین باید روشن شود که مذمت ما برخاسته از افراد است یا به دوره اشاره داریم؟ آثار ایشان لبریز از احکام جزمی و پیامبرگونه است. احکامی که منشا و پایه و استدلال آنها روشن نیست. مثلا نسبت دادن آگاهی ملی به ابنسینا و فارابی و مسکویه یکی از این احکام جزمی ایشان است. قادری در پایان به خشونت طباطبایی در رویکرد به منابع اشاره کرد و گفت: من این کارها را به پای این میگذارم که قرار است نوعی آرای جزمی به خوانندگان و شنوندگان ایرانی که فعلا از فقر منابع و تحقیق و مطالعه رنج میبرند، ارائه شود. در حالی که حرف من این است که وقتی به آرای ایشان میپردازیم، باید مشخص شود که نظریات ایشان آیا تولید خود ما است، یا از جای دیگر میآید. اگر از جای دیگری میآید باید مبادی و مبانی این نظریه در قالب کتاب و مقاله منتشر و سپس بحث شود که آیا این نظریه درباره ایران کاربست میپذیرد یا خیر. مصلحتی که فکر کردم در اینجا این نکات را بیان کنم این است که معتقدم ما هنوز در آستانه طرحاندازی کلی چه راجع به اندیشه فلسفی و چه اندیشه سیاسی و چه ادوار تاریخی خودمان هستیم و نباید آنها را تبدیل به احکام جزمی و خشونت بار برای اعمال به دیگران نکنیم. شاید برخی دانشجویان یا مخاطبان ترجیح دهند که در وضعیت فعلی این خشونت را دیگری از جانب ما اعمال کند، اما این نشانه خوبی نیست. ما باید به بنیادها بازگردیم و آنها را بسنجیم تا یک فلسفه پرسشگری و گفتوگویی و تعاملی باشد. ما نباید فضا را برای خودمان سختتر کنیم. من مخالف نقد نیستم و مخالف اینکه دکتر طباطبایی تاریخ اندیشه سیاسی ایران را بنویسد، نیستم اما میگویم نباید از ابعاد پنهان آن غافل بود.
هاشم آقاجری: دکتر طباطبایی منابع تحقیقش را روشن نمیکند
هاشم آقاجری، استاد تاریخ تربیت مدرس، دیگر منتقد آرای طباطبایی بود که در سخنانش به انتقادهای تند و تیزی از این اندیشمند ایرانی پرداخت. آقاجری در آغاز نقد را گونهای حرمتگذاری خواند و گفت که به چهار آیتم یا مورد در آثار طباطبایی انتقاد دارد یعنی نقد صورت، نقد ماده، نقد تکنیکی و نقد اخلاقی را مد نظر دارد. وی سپس به صورت شماتیک پروژه ایشان را در ژانر تاریخ اندیشه تعریف کرد و گفت: در آثار دکتر طباطبایی به تاریخ اندیشه پرداخته میشود و به تاریخ فکری یا تاریخ مفهومی میرسد. پروژه طباطبایی با طرح نظریه انحطاط و نظریه زوال شروع میشود و به نظریه تجدد و نوآورانه کردن سنت و فعال کردن آن در عصر جدید ختم میشود. ایشان در آثار اولیه اسلامی به اندیشههای فیلسوفان و متفکران قرون سوم و چهارم و پنجم و در آثار متاخر به دورههای صفویه و قاجاریه و مشروطه پرداختهاند. ایشان هیچ جا نمیگوید معیار و سنجه او برای بررسی زوال اندیشه سیاسی یا انحطاط چیست. منطق ایشان مبتنی بر یک دال اعظم است که غرب است. غرب قدیم برای قرون اولیه و غرب جدید برای قرون معاصر ما. دکتر آقاجری در ادامه گفت: طباطبایی در چارچوب این پروژه داعیه دارد که میخواهد تاریخ ایران را مطالعه کند، اما چارچوب تئوریکش را روشن نمیکند و نمیگوید سرچشمه و مأخذ مفهومسازیهایش کجاست. حتی جایی بر پنهانسازی منابعش تاکید میکند و میگوید بسیاری به غلط فکر میکنند اندیشه ایشان هگلی است، در حالی که ایشان نه تنها هگلی نیست، بلکه از اندیشمندی استفاده میکند که نامش را به عمد نمیآورد. البته این انتحال خاص ایشان نیست. ایشان نه تنها مفاهیم را مشخصا نمیگویند، بلکه با وجود برخورد خشونتآمیز نسبت به اصحاب ایدئولوژی، هسته اصلی و سخت کارشان کاملا ایدئولوژیک است. ایشان باید به لحاظ روششناختی روشن کند که منابع کارش چیست تا با آشفتگی و سردرگمی و نقیضگویی مواجه نشود.
دکتر آقاجری راینهارد کوزلک، مورخ آلمانی را اندیشمندی خواند که طباطبایی در آثارش بدون آنکه اسمی از او ببرد، سخت از او متاثر است و گفت: دکتر طباطبایی میداند که تاریخ اندیشهها اصولی دارد، یعنی وقتی لاو جو واحدهای اندیشه را در دهههای ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ بررسی میکند، چارچوبی دارد. به همین دلیل است که برخی فکر کردند دکتر طباطبایی هگلی است. اما وقتی جلوتر میآییم در مکتب کمبریج جان دان و کوئنتین اسکینر یک چارچوب فکر میبینیم. اما منبع اصلی دکتر طباطبایی در آثار متأخرش راینهارد کوزلک است. اگر آثار کوزلک را ببینید، شاهدیم که مفاهیم کوزلک مثل قلمرو تجربه، افق انتظارات، شکاف، تاریخیت، منطق دورهبندی، همزمانی ناهمزمانها، دوره آستانه، زمانهای چند لایه و... به کار میرود. ایشان در یکی از آثار اخیرشان به برودل اشاره میکند، در حالی که بحث ایشان درباره زمانهای سهگانه، با بحث برودل متفاوت است و با لایههای زمانی کوزلک شبیهتر است. دکتر آقاجری در بخش دیگری از صحبتش به برخی مفاهیمی اشاره کرد که به زعم او دکتر طباطبایی به سوژههای تاریخی تحمیل میکند و برای مثال از مفهوم تاریخ پایهای در آثار بیهقی اشاره کرد و گفت: حتی دکتر فیاض مصحح تاریخ بیهقی معتقد است که این در اصل تاریخنامه بوده در حالی که دکتر طباطبایی این مفهوم (تاریخ پایهای) را مبنای کار قرار میدهد. همچنین است خوانش ایشان از اصطلاح بساط کهنه و طرح نو در آثار قائم مقام که دکتر طباطبایی آن را مبنای جعل مکتب تبریز میکند. یعنی یکی از اشتباهات اساسی دکتر طباطبایی مغالطه خروج از زمینه (out of context) است، هم مغالطه بر سر مفاهیم و هم مغالطه در خوانش متون.
دکتر آقاجری در نهایت به نقد ناسیونالیسم طباطبایی پرداخت و گفت: نگاه ناسیونالیستی ایشان حذف کننده است. برای ایشان ایران سیاسی بیش از ایران فرهنگی یا ایران طبیعی اهمیت دارد و به همین خاطر گفتمان ایشان با وجود برخورد طردآمیز با دگراندیشان و روشنفکران، نسبت به عامل قدرت رویکردی کاملا محافظهکارانه دارد. ناسیونالیسم ایشان یک نوع ایرانگرایی است. ایرانگرایی با تکیه بر فرهنگ ایران است که موجب تداوم بوده است. ناسیونالیسم ایشان همچنین رمانتیک است. این ناسیونالیسم رمانتیک نیز از میرزا آقاخان کرمانی شاید مذموم نباشد، اما از ایشان پذیرفته نیست. آقاجری در پایان به نقد ناهمزمانی در خوانش تاریخی طباطبایی پرداخت و به نقد نگاه تاریخی او اشاره کرد و گفت: معتقدم ایشان دچار مغالطات آناکرونیک شده است و مفاهیمی را به گذشته نسبت میدهد که امروز به کار میروند. همچنین ایشان از آثار فریدون آدمیت بسیار استفاده میکند و کارش مشابه کار اوست، با این تفاوت که آدمیت آشکارا ایدئولوژیاش را بیان میکند، در حالی که دکتر طباطبایی این کار را نمیکند و با نثر متفلسفانه و پیچیده به بحث میپردازد. ایشان در نقد تاریخ ایران بسیاری کماطلاع هستند و دورهبندیهایشان با اشکالات اساسی مواجه است.
دکتر طباطبایی پیش از ادامه بحث، با اشاره به معنای لغوی انتحال یعنی سرقت ادبی این سخن آقاجری را دارای بار حقوقی خواند. البته دکتر آقاجری نیز با اشاره به اینکه منظورش این نبوده، گفت که تنها خواسته به اقتباسهای ایشان بدون ذکر منبع اشاره داشته است.
داوود فیرحی: اندیشه ایرانشهری وجود ندارد
در میان منتقدان طباطبایی در نشست پنجشنبه، داوود فیرحی، استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران بیش از بقیه به او نزدیک بوده است. او که در آغاز سخن به سالهای طولانی شاگردیاش نزد طباطبایی اشاره کرد، گفت که از نقدهای تند سایرین که به زعم او دکانستره کردن رادیکال اندیشه بود، متاثر شده است و به جای آن میخواهد به نقد محتوای اندیشه به جای نقد مولف بپردازد. دکتر فیرحی، طباطبایی را پدر اندیشه سیاسی ایران خواند و گفت که اندیشههای او اولا بسیار جدی است، ثانیا مسالهمحور است، ثالثا روشمند است و رابعا یک مسیر تحولی روشن دارد. وی گفت: علم از نقل قولهای ساده تولید نمیشود، بلکه حاصل خلاقیت است و ناشی از سنتز عقلانی دادههایی است که از گذشته و تاریخ به دست میآید. اینکه میگویم تئوری دکتر طباطبایی منسجم است، به این دلیل است که من در مقام شاگرد وقتی به بررسی فرضیات ایشان پرداختم، متوجه شدم که با برخی مفروضات مخالفم و این مخالفت باعث میشد که با سایر بخشهای اندیشه ایشان نیز مخالف باشم. دکتر فیرحی سپس در بیان خلاصه نظریه طباطبایی گفت: ایشان میگویند که هگلی نیست، اما ما ایشان را هگلی میفهمیدیم، منتها هگل را وارونه میکرد و نزدیک به چیزی بود که آرنت و اشتراوس میگفتند. یعنی به جای بیان تاریخ پیشرفت، از تاریخ انحطاط سخن میراند. این تئوری سکوهای سهگانه داشت: نخست آغازگاه اندیشه را ایران قدیم و یونان باستان (به خصوص) میخواند، دوم دوره میانی که انحطاط را در خود داشت و سوم تجددی که ایشان به آن امید داشتند. بین این سه مرحله گذار انحطاطی از یونان به دوره میانی است و گذار به تجدد متصور از دوره میانه در عصر حاضر. همه کتابهای ایشان بر این چارچوب متکی است، البته بعدها روششناسی ایشان تلفیقی شد و از آرنت و هگل به متفکران جدیدتری چون فوکو تغییر پیدا کرد و مثلا از اصطلاحی چون شرایط امتناع که در بیان فوکو شرایط امکان است، استفاده کردند.
دکتر فیرحی بعد از شرح مختصر نظر طباطبایی به انتقاد از آن پرداخت و گفت: وقتی با عینکهای مفروضات ایشان به بررسی سنت خودمان پرداختم، به تدریج این عینکها فرو میریخت. ویژگی انسجام اندیشه ایشان آن است که وقتی در یک قسمت با تئوریهای ایشان به مشکل بر میخوریم، در سایر جاها نیز دچار اشکال میشویم. مثلا وقتی به تقسیمبندی سهگانه مشهور ایشان از منابع اندیشه سیاسی به صورت فقهی، فلسفی و سیاست نامهنویسی پرداختم، متوجه شدم که جریان مستقلی به نام سیاستنامهنویسی که نماینده اندیشه ایران باستان در آثار اندیشه سیاسی ما باشد، وجود ندارد و چیزی که کسانی چون روزنتال و فیلولوژیستهای غربی میگویند ناشی از آشنا نبودن با سنت ما و مقایسه ظاهر کلمات و تقسیمبندیهای غلط است. مثلا در بررسی خواجه نظامالملک متوجه شدم که نه تنها کار او ربطی به اندیشه ایرانشهری ندارد بلکه اساسا اندیشه ایرانشهری وجود ندارد. ضمن آنکه خود خواجه نظام یک مؤمن متعصب و معتقد به کلام اشعری و فقه شافعی است و هیچ نسبتی با اندیشه باستانی ندارد و تنها اشاراتی مختصر در فصل هشتم سیاستنامه به فره ایزدی دارد. ضمنا سلطنت دوره اسلامی جنس متفاوتی با سلطنت ایران باستان دارد و قابل تقلیل به اندیشه ایرانشهری ندارد. بنابراین جز مستشرقان کسی به تقسیمبندی سهگانه ایشان باور ندارد و عمده آثار یا فلسفی یا فقهی هستند و عمدتا هم فقهی هستند. دکتر فیرحی ابهام در مفهوم سنت در تئوری دکتر طباطبایی به مثابه جدی تئوری معاصر ما را دیگر نقد وارد بر اندیشه او خواند و گفت: احساس میکنم البته دکتر طباطبایی قبلا از سنت فرار میکرد و با آن تهافت میکرد، اما در بحثهای اخیر به اهمیت سنت پی بردهاند. به همین خاطر من علقه بیشتری به بحثهای اخیر ایشان دارم. توجه اخیر ایشان به دانش فقه به عنوان مهمترین دانش سنتی ما بسیار مهم است، زیرا به اعتقاد من بازاندیشی در جهان اسلام جز با بازاندیشی در فقه راه به جایی نمیبرد.
داریوش رحمانیان: برخورد طباطبایی با مصلحان دینی غیرمنصفانه است
داریوش رحمانیان، استاد تاریخ دانشگاه تهران نیز در این نشست ضمن اشاره به شرکت در کلاس اندیشههای سیاسی در تاریخ در دانشگاه شهید بهشتی نزد دکتر طباطبایی، کوشید به نحو مختصر به نقد استاد بپردازد و به انحطاط در انحطاطشناسی ایرانی اشاره کرد و گفت: از زمان عباس میرزا و حرفهای مشهورش به ژوبر و نوشتههای سید جمال و ملکمخان و دیگران تا به امروز روند انحطاطشناسی ایرانیان خود با انحطاط مواجه بوده است. در این میان دکتر طباطبایی یکی از معدود اندیشمندانی است که توانسته سطح این مباحث را ارتقا دهد و در زمینه آنها نظریهپردازی فلسفی کند. وی همچنین عدم توجه دکتر طباطبایی به اندیشمندانی چون سید جمال را از مهمترین انتقادهای خود به او خواند و گفت: به نظر من فردی چون سید جمال یک حادثه است و اما بر این باورم که یکی از نقاط ضعف جدی نظریه ایشان عدم توجه به اصلاحطلبان و متجددان مسلمان است. برای مثال ایشان پروتستانتیسم اسلامی را یک شیر بییال و دم و اشکم میداند و به جای بحث درباره آنها به مباحث حاشیهای مثل معنای لغوی پروتستانتیسم میپردازد. من از سال ۱۳۷۴ که کتاب ابنخلدون منتشر شد، منتظر بودم که نظریه ایشان را راجع به اصلاح دینی بخوانم. تا رسیدیم به کتاب حکومت قانون که دیدم در فصل نظریه اصلاح دینی، بسیار ضعیف است و یک خوانش بد از تاریخ است. ایشان در این فصل کسانی را که مدافع اصلاح دینی هستند چندین بار به این متهم میکند که ایشان انحطاط خودشان را صرفا به عاملهای بیرونی نسبت میدهند. در حالی که به نظر من این یک خوانش بسیار بد از این افراد است. اگر ایشان اثر من را که در سال ۱۳۸۲ برایشان فرستادم میدیدند، شاید متوجه غیرمنصفانه بودن نظر خودشان میشدند.
در حلقه موافقان
حسین آبادیان: همچنان بر آستانه تجدد ایستادهایم
حسین آبادیان، استاد تاریخ دانشگاه بینالمللی امام خمینی قزوین که در روزهای آخر نامش به جای یوسف اباذری در پوسترهای همایش آمد، در ابتدای پانل مدافعان سخنرانی کرد و ضمن اشاره به سابقه دوستی و شاگرد و استادی با طباطبایی گفت: من طباطبایی را یک فیلسوف اندیشه میدانم، کسی که به تامل فلسفی درباره تاریخ ایران میپردازد. ایدههای ایشان ماهیت فلسفی دارد و از مقوله بحران آگاهی است. ضمن آنکه باید توجه داشت که در خلأ اندیشه فلسفی وقوف بر خود میسر نمیشود.
او در بخش دیگری از سخنانش با اشاره به نقد طباطبایی از روشنفکری ایرانی گفت: طباطبایی عمدتا در مورد دوران اسلامی است و از تداوم گسست سخن میگوید، در چنین شرایطی گفتوگو بین قدیم و جدید صورت نمیگیرد، دلیل فقدان تامل و عدم گفتوگو نیز فقدان اندیشه فلسفی است. تاریخ روشنفکری ما تاریخ تقلید از مکاتبی است که ربطی به ما ندارد، در میان روشنفکران ما عدهیی مثل آلاحمد به دنبال یافتن خدمت و خیانت روشنفکران هستند و گروهی نیز به مکاتبی میپردازند که سلبا یا ایجابا ربطی به ما ندارند، اندیشه قدیم نیز نمیتواند راهحلی ارائه کند، زیرا متصلب شده است. ضمن آنکه این اندیشه را نمیشود کنار گذاشت و باید آن را پایهای برای تفکر جدید قرار داد. به این نکته نیز باید توجه کرد که از تلفیق موزاییکوار جدید و قدیم و آمیزش افقهای متعارض تنها شیزوفرنی و دوگانگی فرهنگی ایجاد میشود. از سنتگرایی و گرایش به صوفیگری نیز چیزی جز فاتالیسم به دست نمیآید. آبادیان در بخش پایانی سخنش با اشاره به تاملات طباطبایی در اندیشه سیاسی گفت: از نظر طباطبایی تاسیس اندیشه سیاسی با اتکا بر اندیشهای صوفی غیرممکن است و تلفیق ظاهر شریعت با سلطنت نیز جز به تولید حکومتهای متقلب یا مبتنی بر زور شمشیر نیست. طباطبایی در زوال اندیشه سیاسی سه آفت فکر سیاسی در ایران را سیطره اخلاق فردی، رجوع به اندیشههای ظاهری و هجوم ترکان میداند و آن را دلیل انحطاط ایران میخواند. در آثار جدیدشان نیز نظریه حکومت قانون را ارائه کردهاند و نشان دادهاند که ما همچنان بر آستانه تجدد ایستادهایم.
احمد بستانی: کانون نظریهپردازی طباطبایی ایران است
دکتر احمد بستانی، عضو هیات علمی دانشگاه خوارزمی دیگر مدافع طباطبایی بود که سخن خود درباره مبانی روششناختی سید جواد طباطبایی در بررسی تاریخ اندیشه سیاسی ایران را با اشاره به دشواریهای بررسی آثار او آغاز کرد و گفت: دکتر طباطبایی درباره مبانی روشی کارشان معمولا توضیح مستوفایی ارائه نمیکند. در آثار ایشان میان روش و مضمون پیوستگی وجود دارد. آثارشان گستره متنوعی را در بر میگیرد و تقریبا کل تاریخ ایران را شامل میشود. ویژگیهای مهم تاریخنگاری اندیشه ایشان عبارتند از: نخست نگرش فلسفی، منضبط و روشمند، دوم توجه به تاریخنگاری اندیشه سیاسی به مثابه فرمی از اندیشهورزی متاثر از هگل، سوم مبنا قرار دادن تجدد در بحث از اندیشهها به جای جستوجوی رگههایی از تجدد در آثار سنتی تا وقتی که تجددی در ایران تاسیس نشده باشد، چهارم توجه به ایران به عنوان کانون و ابژه نظریهپردازی و در نهایت تاکید بر پیوند نظر و عمل در فلسفه سیاسی.
بستانی در ادامه آثار طباطبایی در دهههای شصت، هفتاد، هشتاد را به دو دوره تقسیم کرد و دو سهگانه را نماینده هر یک از این دورهها خواند و گفت: سه اثر «تاریخ اندیشه سیاسی»، «زوال اندیشه سیاسی»، «خواجه نظامالملک» را سه گانه اول در دو دهه نخست اندیشهورزی ایشان میدانم و سه اثر «دیباچهای بر نظریه انحطاط»، «مکتب تبریز» و «حکومت قانون» را سهگانه دوم. وی در ادامه به مقایسه میان ویژگیهای این دو دوره پرداخت و گفت: در سهگانه اول عمدتا به تاریخ سدههای میانه تاریخ ایران پرداخته شده در حالی که در سهگانه دوم به عصر صفوی به بعد، یعنی جایی که سهگانه نخست به پایان رسیده اختصاص دارد، سهگانه اول توزیعی عرضی در آثار اندیشه سیاسی وضع میکند و طبقهبندی مشهور سیاستنامهنویسی، شریعتنامهنویسی و فلسفه سیاسی را صورت میدهد و معتقد است که در تاریخ اندیشه سیاسی، شریعتنامهنویسی برجسته شده است، در زوال اندیشه سیاسی به شریعتنامهها پرداخته و در خواجه نظام به فلسفه سیاسی توجه شده است. در سهگانه دوم توزیع طولی و ترتیب تاریخی دنبال شده است. در سهگانه اول بر اندیشه سیاسی به معنای دقیق کلمه تمرکز شده است و به حوزههای دیگر توجه ندارد، در حالی که در سهگانه دوم متاثر از مکتب آنال به تاریخهای اجتماعی نیز توجه میشود و مقولاتی چون جامعهشناسی تاریخی و مولفههای تمدنی برجسته میشود. طباطبایی در سهگانه اول رویکردی هرموتیکی و مبتنی بر خوانش متون است و بر خودبسندگی متن تاکید میشود در حالی که در سهگانه دوم زمینهگراست و به فهم متون در بستر تاریخی توجه میشود (تاثیر اسکینر مشهود است). به طور کلی در سهگانه اول بر مقوله زوال که متعلق به اندیشه است توجه میشود و در سهگانه دوم بر مقوله انحطاط که امری تمدنی است. در سهگانه اول عمدتا مسائل به تمدن اسلامی تعمیم داده میشود در حالی که در سهگانه دوم مساله ایران در مرکز بحث است. ضمن آنکه در سهگانه اول اندیشمندان مطالعه میشوند و در سهگانه دوم ذهنیت ایرانی است که مورد بحث قرار میگیرد. بستانی در پایان با اشاره به موقعیت میانی کتاب ابن خلدون در این دورهبندی، ابهام در نسبت یافتن این دو دوره را پرسشی اساسی خواند و گفت: در ویراستهای اخیر نیز ناهماهنگی و عدم انسجام میان آثار این دو دوره مشهود است و یکپارچگی ضرورت در روششناسی ضرورت دارد.
قباد منصوربخت: مواجهه با تمدن غرب است که مهمترین مساله تاریخ ماست
دکتر قباد منصوربخت، استاد تاریخ دانشگاه شهید بهشتی دیگر همفکر طباطبایی نیز با اشاره به اهمیت مساله محور بودن پژوهش او گفت: در هر بحث چهار رکن اهمیت مییابد: نخست مساله، دوم سوال، سوم روش حل مساله و چهارم پاسخ به سوال. دو رکن اول اهمیتی اساسی دارد. به خصوص مسائلی که با طرحشان در یک جامعه ارکان آن جامعه را تغییر میدهند. همین نوع مساله است که محور پژوهشهای سید جواد طباطبایی است و آن مواجهه با تمدن غرب است که مهمترین مساله تاریخ ما است زیرا اولا ارتباط ما را با گذشته قطع میکند، ثانیا پیچیده است، ثالثا مسالهای مسالهساز است و به بحران منجر شده است. دکتر منصوربخت با اشاره به تاریخی و فلسفی بودن تفکر طباطبایی گفت: امروز همه علوم انسانی تاریخی هستند و اساس علوم انسانی جدید تاریخ است، تا جایی که علوم انسانی جدید حاصل ازدواج تاریخ و فلسفه هستند.
جواد طباطبایی: ایران مساله من است
جواد طباطبایی در نشست روز پنجشنبه در آغاز گفت که میخواهد در پانل منتقدان سخن بگوید، زیرا در سالهای اخیر به منتقد آثار پیشین خود بدل شده است. او در این نشست دو بار صحبت کرد. ابتدا بعد از موافقان و سپس بعد از منتقدان.
قصدم نوشتن تاریخ مفهوم ایران یا ایران به مثابه یک ساخت مفهومی است
او در بخش نخستین در پاسخ به پرسشهای برخی منتقدین درباره تفسیر برخی روایتهای تاریخی و اشاره به ایران گفت: بحث من نمیگویم جدید است بلکه متفاوت است. به همین خاطر اگر منتقدان تنها به تاریخ توجه کنند، به مشکلاتی از این دست که میگویند بحث من با دادههای تاریخی متفاوت است، مواجه میشوند. وقتی میگویم جنگ ادامه سیاست است، یک بحث طولانی است که حداقل از ماکیاولی شروع شده تا کلازویتس ادامه داشته است. غیر از این مساله اصلی ربط این موضوع به تاریخ ایران است. اعم از اینکه بخواهیم ایران را امری صلب بدانیم یا خیر، معتقدم که از مقدمات علوم اجتماعی امری است که در ایران با آن آشنایی ندارند. یک کانتسراکشنهای مفهومی داریم که علوم اجتماعی جدید با آن کار میکنند. ایران یک کانتسراکشن است. این کانستراکشن چیزی است که به اعتقاد من دو هزار سال سابقه تاریخی دارد. ایران از معدود کشورهای دنیاست که مفهومش دو هزار سال در سنت نوشته و گفتهاش وجود دارد. ممکن است فاکتهای من مشکل داشته باشد، اما به کانستراکشن من نمیتوان ایراد گرفت زیرا اگر بخواهد با آن مخالفت شود، باید یک کانستراکشن در برابرش ساخت. تاریخ در روایت کسانی چون زرینکوب، کانتسراکشن نیست، این یک حوزه جدید است و ما چون نظام دانشگاهی نداریم، این مباحث را اینجا میکنیم، زیرا نظام علمی کشور تعطیل است. من وقتی به طرح مساله ایران پرداختم، متوجه شدم که یک طرح مساله دیگری هم وجود دارد که نمیتوانیم آن را طرح نکنیم و ایران را از این مجموعه جدا کنیم. مساله من نوشتن تاریخ مردم ایران یا شاهان ایران نیست، بلکه قصدم نوشتن تاریخ ایران به عنوان یک کانتسراکشن در علوم اجتماعی جدید در وعاءذهن به عنوان یک معقول بالذات است و ربط دادن آن به یک دنیای دیگری است. ایران بخش مهمی از دنیا بوده و جایی پیوندهایش با جهان گسسته است. توضیح من به پیوندگاهها و گسستها از این تاریخ جهانی ربط دارد. برقراری این نسبت اهمیتی اساسی دارد زیرا بسیاری از مفاهیم مثل قانون اساسی و مشروطه و... از دنیای جدید میآید و به همین خاطر است که نسبت ما با آنها اهمیت مییابد. تاریخنگاری ما نسبت ما با اتفاقات جهان را نمیداند و به همین خاطر نمیتواند روی آن نظریه بدهد. اگر ما بخواهیم روزی تاریخ خودمان را به تاریخ و تاریخنویسی جدید ربط دهیم، باید این مسائل را یاد بگیریم. ما این مسائل را نمیدانیم و دراین مسائل جایی در دانشگاه ما وجود ندارد. طباطبایی اما در بخش دوم سخنانش کوشید عمدتا به نقدهای منتقدان پاسخ دهد. او در پاسخ به نقد دکتر قادری گفت که من شخصیت افراد را تحقیر نکردم بلکه امر واقع را نشان دادهام. در آثارم وقتی نشان دادهام فردی غلط ترجمه کرده، او را تحقیر نکردهام، افشا کردهام. زیرا فرد چیزی را به جامعه عرضه کرده و پولش را گرفته که سرتاسر غلط است.
او سپس به آثارش در مورد ماوردی اشاره کرد و در توضیح اندیشههای خواجه نظام گفت: من با تحلیل آثار او متوجه شدم که ما در ایران نه تنها شریعتنامهنویس نداریم بلکه حتی عربهایی که در منطقه فرهنگ ایرانی بودند (ماوردی اهل بصره است) اینها هم حتی جایی که در خدمت خلیفه القادر بودند، نمیتواند ایرانی فکر نکند. او در تسهیلالنظر درباره وزارت که بحثی ایرانی است، بحث میکند. خواجه هم درست است که اشعری سفت و سخت است، اما همین اشعری سفت و سخت که درخدمت ترکان سلجوقی است، هیچ جا راجع به خلیفه حرف نمیزند. او در رد نظریه خلافت حرف میزند و از نظریهای حرف میزند که از اصول فرهنگ ایرانی است. دکتر طباطبایی در ادامه خود را از مخالفان بحث خود خواند و گفت: بحث من نه ایدئولوژی و نه برای قدرت است و نه من جایی در میان مخالفان و موافقان کنونی دارم. البته به عنوان شهروند نظری دارم اما به عنوان بحث علمی در بحثهای خودم تخصیصهایی میزنم تا دقت آنها را بیشتر کند. اینکه آخوند را وارد بحث خود کردم برای افزایش دقت بحث است، اگرچه در آغاز با بحث اولیهام همراه نبود. این وارد کردن به این خاطر بود که یک نظریه را باید بتوان به محکهای متفاوت زد. به همین خاطر که بحث عام به درد من نمیخورد. کتاب دکتر رحمانیان به همین دلیل به درد من نمیخورد که بحث عامی بود که آن تخصیصها به آن وارد نشده بود.
طباطبایی ضمن اشاره به آشنایی خود اندیشمندان دشوارنویسی چون بلومنبرگ و کوزلک گفت: پرسش از اینکه ایران چیست، مساله مهم نظریه من است. اینکه از کجا پیدا شد، اهمیتی ندارد. راهی طولانی در این زمینه آمدم و در این زمینه خوشهچینیهای زیادی کردم و بحث خود را به محکهای گوناگونی زدم. به تعبیر شاملو سفر سخت و جانکاه بود اما یگانه بود و به تعبیر من خصوصا از ناجوانمردی هیچ کم نداشت. این تنها بحث من نیست. هر ملتی باید جایی بایستد و ببیند از کجا آمده است و افق پیش رویش را بنگرد. بحث ما از نگریستن به نقطهای است که در آن ایستادهایم. مشکل تئوریهای انحطاطی که دکتر رحمانیان به آنها اشاره میکند، آن است که آنها به دلیل شرایطشان نمیتوانستند تئوریهای جدیدی را که ۲۵۰۰ سال در غرب روی آنها کار شده است، کار کنند. اما امروز ما میتوانیم مضامین آنها را دریابیم.
دکتر طباطبایی در ادامه توضیحاتی درباره انسجام نظریهاش و روش کارش ارائه داد و گفت: بحث علمی این است که یک مفهوم اساسی را بگیرید و روی آن یک نظریه بتنید. تدوین مفاهیم یک بحث اساسی درباره یک موضوع یا یک مساله کار علمی است. این مباحث به تدریج در ذهن من روشن شده است. وی استفادهاش از برخی نوشتههای کهن مثل تاریخ مثل تاریخ بیهقی یا مولانا یا تاریخ جهانگشای جوینی را شبیه کار یک جواهرساز خواند و گفت: موضوع علم به تدریج بر من روشن شده است. یعنی برخی این مفاهیم ابتدا به تعبیر آلتوسر مفاهیم در عمل بودند، اما به تدریج آنها را مثل یک جواهرساز تراشیدهام. ضمن آنکه به این نتیجه رسیدهام که مجموعه اشکالات در حد نتایجی که من به آنها رسیدهام نیست. یعنی به مفاهیم دقیقتری رسیده بودم که باید آنها را وارد میکردم. به همین خاطر است که برخی کارهایم را بازنویسی کردم. در آثار بعدی هم کوشش اصلی من این بود که نشان دهم که انسجام دوره دوم کارها با کارهای اولی در چیست و ربط اینها به هم چیست.
دکتر طباطبایی بعد از اشاره به برخی مثالها درباره تعارض نظر و عمل در خواجه نصیر و شاه عباس به استفادههای خود از آثار قدما اشاره کرد و گفت: بحث من در استفادهام از مفاهیم دیگران مثل هگل اقتباس مجتهدانه است. در خواجه نظام گفتهام که بحث من ناظر بر چیزی است که باید روزی بشود آن را پدیدارشناسی وجدان نگونبخت ایرانی خواند. این را نباید با بحث هگل یکی کرد. تمام ظرافت بحث این است که هگل بحث را درباره انسان قرون وسطای مسیحی مطرح میکند که روی زمین زندگی میکرد و موطنش را جای دیگری میدانست. من با این مفهوم هگل مثل گوهری کار کردم و با آن حرف جدیدی زدم. استفاده من از جوینی و مولاناها خوانش نیست، بلکه استفاده از رگههایی از آگاهی که در جایی در ظلمات تاریخ ما پیدا شده است، همانطور که رگههای طلا و جواهر پیدا میشود و من کوشیدهام آنها را استخراج کردهام.
وی در پایان گفت: نقدهای دقیق مورد قبول است. اما بحث به صورت فلهای راه به جایی نمیبرد. بحث ما بحث از کلمات و بحث علمی است و نیاز به مفاهیم دقیق دارد. هیچ جملهای نگفتهام که سندش را ارائه نکرده باشم. من در مقدمهها از صیغه متکلم مفرد استفاده میکنم اما در خود کتاب از صیغه جمع استفاده میکنم زیرا معتقدم در آنجا به همراه متفکران و اندیشمندانی که به آثارشان ارجاع دادهام، صحبت میکنم.
بعد از سخنان دکتر طباطبایی، قادری بار دیگر نقد خود را به طباطبایی تکرار کرد و آقاجری نیز بعد از بسط برخی نقدهای خود گفت که دکتر طباطبایی، شریعتی را به نقد ایدئولوژیک متهم میکند اما خودش همین کار را انجام میدهد، با این تفاوت که ایدئولوژی خودش را که یک ایرانگرایی متجدد است، بیان نمیکند.
منبع: روزنامه اعتماد
نظر شما :