کودتای ۲۸ مرداد پس از شصت سال - علی قیصری
استاد تاریخ دانشگاه سندیهگو
رویداد
حدود ساعت ۱۰ شنبه شب ۲۵ مرداد ۱۳۳۲، دستهٔ کوچکی نفربر زرهی تحت فرمان سرهنگ (بعدها تیمسار) نعمتالله نصیری، فرماندهٔ گارد شاهنشاهی، از کاخ سعدآباد در شمال تهران به راه افتاد. نصیری از سوی شاه مأموریت داشت تا فرمان برکناری نخستوزیر، دکتر محمد مصدق، را در خانهاش در مرکز تهران به او ابلاغ کند. این دسته پیش از دیدار با مصدق، ابتدا رهسپار پادگان باغ شاه در مرکز تهران شد و بعد از اینکه حدود ساعت ۱۰:۳۰ شب به آنجا رسید، نصیری مدتی با شماری از افسران هوادار شاه گفتوگو نمود و نیز برای بالا بردن روحیهٔ سربازان برایشان سخنرانی کرد.
با وجود اینکه افسری از هواداران مصدق که کمی بعد وارد پادگان شده بود تا از چند و چون آن دیدار دیرهنگام شبانه اطلاع حاصل کند، توسط نیروهای نصیری بازداشت گردید، اما نیروهای هوادار مصدق موفق شدند تا در نقاط دیگری از پایتخت مستقر شوند و ایستادگی کنند. مدتی بعد از نیمه شب، در بامداد یکشنبه، نصیری با نیرویی که به همراه داشت به خانهٔ مصدق رسید و فرمان برکناری وی را ابلاغ نمود ولی متجاوز از یک ساعت معطل ماند تا مصدق آن فرمان را اعلام وصول کند. اما در حدود ساعت ۲:۳۰ بامداد، خود نصیری به دستور سرهنگ عزتالله ممتاز، که مسئول حفاظت از خانهٔ نخستوزیر بود و نیروی قویتری در اختیار داشت، بازداشت گردید.
در سایر نقاط تهران نیز واحدهای هوادار دولت تحت فرمان تیمسار تقی ریاحی، فرماندهٔ ستاد ارتش و منصوب مصدق، بسیج شده و بر اوضاع مسلط بودند. آنها کنترل ستاد فرماندهی ارتش را در اختیار گرفتند، گارد شاهنشاهی را خلع سلاح کردند و افسران هوادار مصدق را که پیشتر بازداشت شده بودند آزاد کردند. علاوه بر این، نقاط مهمی در سطح پایتخت را تحت حفاظت قرار دادند و افسران ضد مصدق را، که به گفتهٔ یکی از مأموران ارشد عملیاتی سازمان «سیا»، در آن شب «خود را باخته و اینجا و آنجا پنهان شده بودند»، تحت تعقیب قرار گرفتند؛ حتی بعضی از این افسران نیز به سفارت آمریکا پناه برده بودند. از بامداد روز یکشنبه، ۲۶ مرداد، این خبرها در شهر پیچید.
ساعت ۷ صبح رادیو تهران برنامهٔ عادیاش را قطع و اعلام کرد کودتایی علیه دولت کشف و خنثی شده است. این خبر باعث شد طرفداران مصدق به خیابانها بریزند و به نشانهٔ اعتراض راهپیمایی و تظاهرات کنند. در میان تظاهرکنندگان هم کادرهای آموزشدیدهٔ حزب توده و حامیان این حزب حضور داشتند و هم هواداران نهضت ملی و میانهرو خود مصدق، که متشکل از دانشجویان و شمار چشمگیری از بازاریان تهران بودند. شاه، که چند روز پیشتر از پایتخت به شکارگاهش در مازندران رفته بود، به بغداد پرواز کرد، و دو روز بعد نیز از آنجا به رُم رفت. بدینسان نخستین تلاش برای کودتا دفع گردید.
در روز بعد، یعنی در ۲۷ مرداد، مصدق تمام تظاهرات را ممنوع اعلام کرد و بیشتر واحدهای نظامی وفادار به خود را که در سطح شهر مستقر بودند مرخص نمود. اتخاذ این تصمیم اقدامی پیشگیرانه بود. او از سویی از فرار شاه احساس آسودگی میکرد ولی از سوی دیگر از موج افراطیگری تظاهرکنندگان، که طی دو روز گذشته شعارهای تند و ضد سلطنت میدادند و مجسمههای رضاشاه و محمدرضا شاه را در تهران و شهرهای دیگر پایین کشیده بودند، احساس خطر داشت. مصدق همچنین به درستی مظنون بود که تغییر لحن تظاهرکنندگان و شعارهای افراطی آنان به تحریک عناصر هدایت شده از سوی کودتاچیان و برای راندن نیروهای محافظهکار و ترساندن مردم عادی باشد. علاوه بر این، مصدق با ممنوع اعلام کردن تظاهرات میخواست به مقامات آمریکایی حاضر در تهران نشان دهد که بر اوضاع مسلط است و قادر است جمعیت را به همان سرعتی که به خیابانها آورده، به خانههایشان بازگرداند.
صبح چهارشنبه، ۲۸ مرداد، علیرغم ممنوعیت تظاهرات از سوی دولت، دستههایی از اوباش که به نظر خودجوش میآمدند اما سردستههایشان از مأموران محلی «سیا» و از سازمان اطلاعات بریتانیا (ام آی ۶) پول گرفته بودند، در حالی که شعار «جاوید شاه» میدادند، از جنوب تهران به سمت مرکز شهر شروع به راهپیمایی کردند. آنها ساختمانهای متعلق به هواداران مصدق و حزب توده، از جمله دفاتر نشریات، کتابفروشیها و محلهای تجمع را تخریب و عابرین و ناظران را ارعاب و تهدید میکردند. دیری نپائید که واحدهای ارتشی و پلیس هوادار شاه هم که از قبل در خیابانها مستقر شده بودند، و نیز جمعیتی هم از سر کنجکاوی و برحسب تصادف، به آنها پیوستند و بالاتفاق به سمت خانهٔ مصدق راه افتادند. در ابتدا واحدهایی که توسط افسران هوادار مصدق اداره میشدند تحت فرمان سرهنگ ممتاز سرسختانه مقابله کردند، اما در نهایت شکست خوردند و اوباش به خانه نخستوزیر هجوم آوردند. کار که به اینجا رسید مصدق به نیروهای محافظ خانه دستور داد که دیگر مقاومت نکنند و خود به همراه چند تن از یاران نزدیکش به منزلی در همسایگی گریختند.
ساعت یک بعدازظهر دفتر مرکزی اداره تلگراف به تصرف نیروهای طرفدار شاه درآمد. اینان سپس در اندک زمانی ایستگاه رادیو را هم گرفتند و فرمان برکناری مصدق از سوی شاه و اعلام سرلشگر زاهدی به عنوان جانشین او را از رادیو پخش کردند. پخش پیام نقطهٔ عطفی در سقوط مصدق و پیروزی دومین تلاش برای کودتا بود. مصدق و یارانش روز بعد خود را در فرمانداری نظامی تهران، که تحت فرمان زاهدی بود، تسلیم کردند، و در نزدیکی آنجا در باشگاه افسران تحت بازداشت قرار گرفتند. شاه (که تا چند روز پیش از این رویداد، در گزارشهای سیا از او به عنوان شریکی که رغبت زیادی به کودتای خودش نداشت، یاد میشد) به همان سرعتی که یک هفته پیش گریخته بود، به کشور بازگشت. بدینسان فصل تازهای در تاریخ سیاسی ایران در قرن بیستم، و به همراه آن دورهٔ جدیدی در روابط ایران و آمریکا، گشوده شد.
در آن مقطع از نظر قانونی شاه دیگر نمیتوانست یکجانبه و بدون تأیید یا درخواست مجلس، مصدق را برکنار کند. از سوی دیگر، حدود یک سال پیش از این رویدادها مصدق برای تقویت موقعیت خودش اختیارات اضطراری قابل توجهی از مجلس گرفته بود. به موجب این اختیارات اینک او میتوانست بدون رجوع به مجلس، با صدور دستور مستقیم قانون بگذراند و به همین سان قدرت شاه را نیز محدود نماید. حال، در اوایل تابستان ۱۳۳۲، مصدق مصمم شد تا انتخاباتی تازه برگزار کند. برای انجام چنین کاری ابتدا میخواست مجلس را از طریق رفراندوم منحل سازد. شماری از نزدیکترین یارانش مخالفت کردند، با این وجود او برنامه خود را پیش برد.
برای هموار کردن راه برگزاری رفراندوم، مصدق پیشنهاد کرد تا هوادارانش، که اکثریت کرسیهای مجلس را در اختیار داشتند، استعفا بدهند و آنها نیز در تیرماه همین کار را کردند. با این کار تعداد نمایندگان مجلس از حد نصاب افتاد و مجلس عملاً منحل شد. در ادامه این نقشه مصدق مردم را به رفراندوم ملی فراخواند تا مجلس را رسماً منحل و راه را برای انتخابات تازه باز کند. با وجود اینکه رفراندوم، که در ۱۲ مرداد در تهران و دماوند (و ۱۹ مرداد در شهرستانها) برگزار گردید، نتایج مورد نظر مصدق را برآورده ساخت، پرسشهایی که پیرامون شیوهٔ برگزاری آن مطرح گردید (از جمله اینکه صندوقهای رأی جداگانه برای رأیهای «آری» و «نه» اختصاص یافته بود، یا اینکه صندوقها در فضای باز و ملأ عام قرار داشتند، و اسامی رأیدهندگان نیز روی برگههای رأی نوشته شده بود) و مزید بر آن، اتهام تخلفات انتخاباتی، و نیز اینکه شماری از حامیان سابق مصدق اینک در مخالفت با او تغییر رأی داده بودند، مجموعا اعتبار کلی رفراندوم را کاهش دادند.
چندین نیرو مستقیماً در کودتا نقش داشتند. از طرفداران شاه و نیروهای نظامی ایرانی گرفته تا عوامل انگلیسی و آمریکایی و آشوبگر در داخل. موقعیت مصدق از سوی گروههای دیگری هم که زمانی هوادارش بودند اما سپس به او پشت کردند تضعیف شده بود. از جمله حزب توده و نیز گروههای مذهبی سیاسی و همچنین آنهایی که پایگاه اصلی پارلمانی مصدق را تشکیل میدادند، یعنی جبههٔ ملی، که اینک شماری از آنان از وی روی گردانده بودند. البته این نیروها در هماهنگی با یکدیگر عمل نمیکردند، بلکه در تمایلشان به سرنگونی مصدق هر کدام دلایل خویش را داشتند.
غالباً روایت رسمی در ایالات متحده، که شاید به بهترین شکل توسط وزیر امور خارجه، جان فاستر دالس و برادرش، آلن دالس رئیس «سیا»، صورتبندی شده بود، بر این پایه استوار بود که مصدق شریک مناسبی برای مذاکرات نفتی نیست. این روایت از مصدق تصویر فردی سالخورده، ضعیف و غیرقابل اطمینان ترسیم میساخت و دولتش را هم در برابر نفوذ گسترده شوروی بسیار آسیبپذیر میدانست. با این وجود، دالس، وزیر امور خارجه، بطور خصوصی این موضوع را برای مقامات سفارت ایران در واشنگتن روشن ساخته بود که ایالات متحده هیچ گاه اجازه نخواهد داد تا مصدق در ملی کردن صنعت نفت موفق شود مبادا که دیگران، مانند کویت و عربستان سعودی، هم بخواهند از چنین کاری پیروی کنند.
سناریوی رسمی آمریکا، که ایران ممکن است به اردوگاه شوروی ملحق شود، به یکی از دستآویزهای اصلی و تبلیغاتی برای سرنگونی مصدق تبدیل گردید. اما واقعیت امر این بود که علیرغم عدم تسلط کامل مصدق بر اوضاع، او قصد نداشت تا حکومت شاهنشاهی پهلوی را در ایران منقرض کند و از سوی دیگر بازیچهای هم در دست هواداران شوروی نبود. درست است که نیروهایی در داخل واقعاً از سیر وقایع در تهران ناراضی بودند، اما کودتا را آمریکا و انگلیس مشترکاً طراحی و تأمین مالی کردند. آنها هیچ تمایلی به رسیدن به توافق با مصدق نداشتند. با وجود اینکه ایالات متحده برای محدود کردن نفوذ کمونیسم انگیزهٔ زیادی داشت و موقعیت ژئوپولیتیک ایران هم برایش از اهمیت بسزایی برخوردار بود، ولی احتمالاً آنچه که بیش از هر چیز برای هر دوی این قدرتها اهمیت داشت، تسلط بر نفت ایران بود.
سوابق
محمد مصدق در تاریخ هفتم اردیبهشت ۱۳۳۰ نخستوزیر ایران شد. او که نقشی کلیدی در به تصویب رساندن قانون ملی شدن صنعت نفت در ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ داشت، با رأی قاطع مجلس شورای ملی به این سمت انتخاب شد و شاه با بیمیلی حکم او را صادر کرد. از همان آغاز رابطهٔ شاه و وزیر، دستکم در سه زمینه، تنشآلود بود. از لحاظ نسلی، مصدق متعلق به نسل دولتمردان قدیم بود. شاه نسبتاً جوان، که در ابتدای دههٔ بیست ناگهان به تاج و تخت رسیده بود، به عناصر قدیمی بیاعتماد و حتی از آنها بیزار بود. بیشتر آنها را شاه از دوران پدر قدرتمند و هراسافکن خود به ارث برده بود. سرآمدان نظام قدیم، اعم از لشگری و کشوری، اینک دیگر دلیلی برای هراس داشتن از شاه جوان نمیدیدند. اما مصدق دارای سابقهای بود که او را از اغلب آن شخصیتهای مطیع و بیارادۀ دوران پهلوی اول متمایز میساخت.
در ۱۳۰۴، فقط چند سال پس از کودتایی که پدر شاه، رضاخان سردار سپه (بعداً رضاشاه پهلوی)، را در کانون سیاست ایران قرار داد، مجلس مؤسسانی تشکیل شد تا نظام شاهنشاهی ایران را از خاندان قاجار به دودمان جدیدالاطلاق پهلوی منتقل کند. اما درست پیش از آن و طی مذاکراتی در مجلس که منجر به ارائه این طرح گردید، مصدق، به همراه چند تن دیگر، رأی مخالف داد. مصدق پس از آنکه همصدا با سایرین از رضاخان تحسین نمود، استدلال کرد که دریغ است چنین فرد توانایی که در دورهای کوتاه خدمات شایانی به ملت کرده است در موقعیتی قرار گیرد که بنا به قانون اساسی منصبی تشریفاتی است؛ و افزود که اگر رضاخان بخواهد علاوه بر سلطنت، اختیارات گستردهٔ فعلی خود را هم حفظ کند، آن وقت دیگر ایران دارای حکومت سلطنت مشروطه نخواهد بود بلکه باز به سلطنت مطلقه تبدیل میشود و البته چنین تغییراتی در تضاد با کوششهای انقلاب مشروطهٔ کشور قرار میگرفت که بیست سالی پیش از آن به وقوع پیوسته بود.
اما همانطور که انتظار میرفت، مجلس شورای ملی به طرح فوق رأی مثبت داد و در نتیجه مجلس مؤسسان تشکیل گردید و سلطنت قاجار را پایان یافته اعلام کرد و رأی به استقرار نظام سلطنتی جدید داد. پیدا بود که ایستادگی مصدق او را در شمار مخالفان شاه جدید قرار دهد. مصدق که خود را یک مشروطهخواه میدانست اصولا استدلال میکرد که در یک سلطنت مشروطه شاه باید سلطنت کند و نه حکومت. اما در واقع امر، مخالفت مصدق با رسیدن رضاخان به سلطنت دربست بر پایه انتزاعیات نظریهٔ سیاسی بنا نشده بود. برای نمایندهٔ مجلس چهل و سه ساله، رضاخان، که تنها چهار سال از او بزرگتر بود، بیشتر یک قلدر نظامی را میمانست که تربیت شده فرهنگ درباری نبود. مصدق همچنین (به اشتباه) این نگرانی را داشت که رضاخان را انگلیسیها بر سر کار آوردهاند. بازتاب منفی این تصورات بر جهتگیری مصدق در آن سالها و در سالهای بعد نسبت به هر دو پادشاه سلسله پهلوی ادامه یافت و در این بیاعتمادی طرفین احساسی متقابل و مشترک داشتند. از اینرو تا زمانی که رضاشاه در قدرت بود بخت سیاسی مصدق نیز در افول بود.
اشغال نظامی ایران در شهریور ۱۳۲۰ (که در اصل برای محافظت از خطوط تأمین نفت و فرستادن پشتیبانی به جبههٔ شوروی در مقابل آلمان انجام شد) و کنارهگیری اجباری رضاشاه از سلطنت به نفع ولیعهد، منجر به دورهای از فضای نسبتاً باز سیاسی در کشور گردید. اینک بیدرنگ مصدق دوباره به عرصهٔ سیاست بازگشت و به عنوان نمایندهٔ اول تهران در مجلس انتخاب شد. او وطنخواهی پرشور و همزمان سیاستمداری برخاسته از قشر بالای دولتمردان بود که برای جهتیابی حرکات داخلی و خارجیاش همواره قطبنمایی از شک و عدم اعتماد به همراه داشت. در اوایل دههٔ بیست مجلس به تریبون اصلی او بدل گردید، و او در آن منصب دارای عملکردی موثر بود. دههٔ بیست، مصادف با دههٔ چهل میلادی، همچنین شاهد بروز شکل جدیدی از رقابت ابرقدرتها بر سر ایران بود، که این بار به صورت گسترش تدریجی جنگ سرد آشکار میشد. مصدق نیز از همان ابتدا پیوسته نسبت به توطئهچینیهای بیگانگان مظنون بود، و در ذهنش اصلیترین این توطئهگران انگلیس بود که به اعتقاد او بسیاری از رجال و افراد طبقه بالای ایران را در مشتش داشت.
بازتاب
پیش از جنگ جهانی دوم، در ایران ذهنیت بالنسبه مثبتتری نسبت به آمریکا وجود داشت. اغلب به این کشور به عنوان ابرقدرتی دوردست و خیرخواه نگریسته میشد که در ایران مقاصد استعماری نداشت، و ایرانیان میدانستند که آمریکا خودش نیز سابقهٔ ضد استعماری داشته است. همچنین در چند مقطع ایران از آمریکا در زمینهٔ سازماندهی اداری و مالی برنامههای دولت یاری گرفته بود. ایالات متحده همچنین وجههٔ محدود اما در مجموع مثبتی را در زمینهٔ آموزش نوین در ایران به دست آورده بود. در این زمینه مثلا تاسیس کالج آمریکایی تهران شایان اشاره است. این کالج، که یک دبیرستان پسرانهٔ پرسبیتری بود، چندین دهه با مدیریت آمریکایی اداره میشد و بسیاری از نخبگان ایران در دوره پهلوی تحصیلکرده همین جا بودند. کودتای ۱۳۳۲ به سرعت نگاه ایرانیان به آمریکا را عوض کرد. مردم حالا آمریکا را به چشم کودتاگر و حامی رهبرانی میدیدند که دیدگاه و شیوهٔ حکومتشان با معیارهایی که خود آمریکا به شیوایی تبلیغ میکرد فاصلهٔ بسیار داشت.
در دورهٔ پس از کودتا ایران آشکارا در اردوگاه دوستان آمریکا در منطقه قرار گرفت و یکی از مهرههای اصلی در دکترین آیزنهاور و سپس در دکترین نیکسون و یکی از اعضای کلیدی پیمان بغداد در سال ۱۹۵۵ بود (این پیمان در ۱۹۵۹ به سازمان پیمان مرکزی، «سنتو»، تغییر نام یافت و در ۱۹۷۹ ملغی شد). در پی کودتا، یک کنسرسیوم تازه تاسیس نفتی شیوه جدیدی برای نظارت و مدیریت بر صنعت نفت ایران به وجود آورد. ملی شدن صنعت نفت، دستکم روی کاغذ، ملغی نگردید اما توافقات به شکلی بود که کنترل امور اجرایی، بازاریابی و فروش را کاملاً در اختیار کمپانیهای نفتی غربی قرار میداد. بر مبنای این شیوه جدید، شرکتهای نفتی آمریکا در عملکرد فروش نفت ایران ۴۰ درصد سهم یافتند، ۴۰ درصد نیز به شرکت نفت ایران و انگلیس سابق تعلق گرفت که اینک به «بریتیش پترولیوم» تغییر نام یافته بود و ۲۰ درصد هم به شرکتهای نفتی هلندی و فرانسوی رسید.
کودتا از جهات دیگر هم بر روابط ایران و آمریکا تأثیر گذارد. شاه بازگشته به قدرت هیچ گاه نتوانست به این باور عمومی پایان دهد که او تاج و تختش را مدیون آمریکاست و یا اینکه او خدمتگزار حرفشنو غرب در منطقه است. اما تفسیر خود شاه این بود که در اوج جنگ سرد، و با داشتن نزدیک به هزار و ششصد کیلومتر مرز مشترک با شوروی، آمریکا همان قدر از اتحاد با ایران سود میبرد که ایران از آمریکا. نقش شخصیت در تاریخ را هم باید در نظر داشت، و در مورد ایران سبک رفتار و سلوک شخصیتی رهبرانش در روابط با دولتهایی که در آمریکا از پی هم روی کار میآمدند، نقش پراهمیتی ایفا کرد. این موضوع همان قدر که در مورد مصدق و شاه صادق است، در مورد آیتالله خمینی در دورهٔ متأخرتر هم صدق میکند.
از دیدگاه افکار عمومی داخلی در ایران سبک و رویهٔ شاه در هر دو زمینهٔ ملی و بینالمللی نه تنها همسو با خواستههای غرب بلکه حتی هدایت شده و القا شده از سوی آنها نگریسته میشد. برای مثال، از دیدگاه اپوزیسیون و نیز در باور عموم مردم، «سازش زیانبار» شاه (به تعبیر آویشای مارگالیت) بر سر استقلال بحرین در ۱-۱۹۷۰ میلادی در حقیقت تشکر او از غرب بابت بازگرداندنش به قدرت در سال ۱۳۳۲ بود. با این وجود شاه خود همواره در کابوس توطئههای خارجی به سر میبرد. برای مثال، در هفتهها و روزهای منتهی به انقلاب ۱۳۵۷ وی دائماً با مقامات انگلیسی و آمریکایی در تهران در تماس بود تا دریابد چرا آنها دارند فرش را از زیر پایش میکشند.
اینک پس از گذشت شصت سال، کودتای ۱۳۳۲ در ایران همچنان در داخل و خارج از مرزها محل گفتوگو و مناقشه است. انتشار گه به گاه برخی اسناد آرشیوی طبقهبندی شده در آمریکا و بریتانیا تا به حال نکات تازهای را آشکار نکرده است که نتایج بررسیها و پژوهشهای دانشگاهی موجود را زیر سؤال ببرد. در واقع، اسناد تازه آزاد شده، سیاست مشترک بریتانیا و آمریکا و نقش مأموران آنها در کودتا علیه مصدق را کاملاً تأیید میکنند. با این حال، دیدگاه یا روایتی نیمه رسمی وجود دارد، که هر از گاه از تحلیلگران اتاقهای فکر نیز شنیده میشود. به موجب این روایت غرب در ابتدا تصمیم داشت تا مصدق را سرنگون کند، اما وقتی کودتا مطابق برنامه پیش نرفت، «سیا» به عوامل میدانیاش دستور داد تا کار را رها سازند و محل را ترک کنند.
بر پایه این روایت در واقع این خود مصدق بود که، در ابتدا با نپذیرفتن حکم برکناریاش از سوی شاه، سپس با بازداشت قاصد این حکم، و سرانجام با بیرون کشیدن هوادارانش برای تظاهرات در حمایت از خودش، کودتا کرده بود. این روایت همچنین میافزاید که به بنبست رسیدن خود مصدق با نیروهای داخل و حمایت نیروهای نظامی ایران و مردم از شاه بود که در مجموع ورق را برگرداند. امروزه برخی ایرانیان نیز با پیروی از دیدگاهی نو-سلطنتطلبانه که تاریخ را در جهتی مشابه با روایت فوق تحریف میکند، مصدق را به خاطر آنچه که خودخواهیها و لجاجت او مینامند، در آفرینش بحران مسئول میدانند و احساسات ملی و عمومی در حمایت از شاه جوان را، که به باور آنها دولتش و کمونیستها رفتاری ناجوانمردانه با او داشتند، در موفقیت نهایی کودتا ستایش میکنند.
مصدق در مراحل نخستین انقلاب ۱۳۵۷ ایران از محبوبیت بسیار زیادی برخوردار بود و جایگاه رفیعی در نمادشناسی آن انقلاب داشت. اما دیری نگذشت که دیدگاهی انحصارطلب با شعارپردازی تلاش نمود تا نقش مصدق را در ملی کردن صنعت نفت کمرنگ جلوه دهد و در عوض اعتبار این حرکت را در گرو مشارکت نیروهای مذهبی بداند. این دیدگاه ضمناً گناهان دیگر مصدق (از جمله سکولاریسم و ملیگرایی) را نیز در شکست او دخیل میدانست. تا به امروز لیکن هیچ یک از این روایات نتوانسته است کارنامه مصدق را مخدوش سازد یا از محبوبیت او در حافظهٔ جمعی بیشتر ایرانیان بکاهد.
***
برای چاپ نخست این مقاله به زبان انگلیسی، بنگرید به:
Ali Gheissari, “The U.S. Coup of 1953 in Iran, Sixty Years On,” Passport, the Society for Historians of American Foreign Relations Review, 44/2, September 2013, pp. 23-26.
http://www.shafr.org/sites/default/files/Passport-09-2013_1.pdf
یادداشت نویسنده:
در اینجا از یرواند آبراهامیان، علی رهنما و همایون کاتوزیان برای راهنماییهای ارزشمندشان سپاسگزاری میشود.
کتابشناسی
در مورد کودتای ۲۸ مرداد منابع زیادی اعم از اسناد و مدارک دست اول و نیز پژوهشهایی که بعداً صورت گرفتهاند وجود دارد. برای آن دسته از اسناد بایگانی وزارت خارجه آمریکا مربوط به سالهای ۱۹۵۱ تا ۱۹۵۴ میلادی که در اختیار عموم قرار گرفته است، بنگرید به:
Foreign Relations of the United States, 1951, Vol. 5: The Near East and Africa (Washington, DC, 1982) (hereafter FRUS); and FRUS, 1952–54, Vol. 10: Iran, 1952–54 (Washington, DC, 1989).
اسناد بایگانی وزارت خارجه بریتانیا مربوط به ایران در دوره ۱۹۵۱ تا ۱۹۵۳ میلادی در بایگانی ملی بریتانیا در لندن نگهداری میشوند و بیشترشان ذیل این شمارهها قرار دارند:
FO 371
FO 248
اسناد شرکت نفت ایران و انگلیس در کتابخانه بریتیش پترولیوم در دانشگاه وارویک در انگلستان نگهداری میشوند. برای اطلاعات بیشتر درباره منابع فوق و پژوهشهای دیگر در این زمینه، بنگرید به:
Ervand Abrahamian, The Coup: 1953, The CIA, and The Roots of Modern U.S.-Iranian Relations (New York, 2013), 259-64.
برای ترجمه فارسی این اثر، بنگرید به: یرواند آبراهامیان، «کودتا: ۲۸ مرداد، سازمان سیا و ریشههای روابط ایران و آمریکا در عصر مدرن»، ترجمه محمدابراهیم فتاحی، تهران، نشر نی، ۱۳۹۲. در اینجا برای اطلاع علاقمندان گزیدهای از کتب و مجموعه مقالاتی که درباره کودتا به زبان انگلیسی منتشر شدهاند را میآوریم. تاکنون شماری خاطرات شخصی و تجزیه و تحلیل از مقامات رسمی و یا عوامل میدانی انگلیسی و آمریکایی که هر یک به نوعی در کودتا شرکت داشتند انتشار یافته است. از این جمله مثلا بنگرید به:
Sam Falle, My Lucky Life: In War, Revolution, Peace and Diplomacy (London, 1996); Kermit Roosevelt Jr., Countercoup, the Struggle for the Control of Iran (New York, 1979); Donald Wilber, Adventures in the Middle East (Princeton, 1986); Wilber, Regime Change in Iran: Overthrow of Premier Mossadeq of Iran, November 1952–August 1953 (London, 2006).
از میان آثار پژوهشی که در سالهای اخیر انتشار یافتهاند مثلا بنگرید به:
Abrahamian, The Coup; Fakhreddin Azimi, Iran: The Crisis of Democracy (New York, 1989); James Bill and William Roger Louis, eds., Musaddiq, Iranian Nationalism, and Oil (Austin, TX, 1988); Mark J. Gasiorowski and Malcolm Byrne, eds., Mohammad Mosaddeq and the 1953 Coup in Iran (Syracuse, NY, 2004); Homa Katouzian, Musaddiq and the Struggle for Power in Iran (London, 1999); Ali Rahnema, “Overthrowing Mosaddeq in Iran: 28 Mordad/19 August 1953,” Iranian Studies 45/5 (2012): 661–8.
برای دیدگاه و سبک متفاوتی از تجزیه و تحلیل، بنگرید به:
Darioush Bayandor, Iran and the CIA: The Fall of Mosaddeq Revisited (New York, 2010).
برای آثار متقدمتر، مثلا بنگرید به:
Richard W. Cottam, Nationalism in Iran (Pittsburgh, PA, 1964); and Sepehr Zabih, The Mossadegh Era (Chicago, 1982).
برای مطالبی درباره مصدق و شاه، از جمله خاطرات خود آنها، بنگرید به:
Farhad Diba, Mohammad Mossadegh: Political Biography (London, 1986); Homa Katouzian, ed., Musaddiq’s Memoirs (London, 1988); Gholamreza Afkhami, The Life and Times of the Shah (Berkeley, 2009); Abbas Milani, The Shah (New York, 2011); and Mohammad Reza Shah Pahlavi, Answer to History (New York, 1980).
برای آثاری درباره تاریخ سیاسی صنعت نفت ایران، مثلا بنگرید به:
Ronald W. Ferrier, The History of the British Petroleum Company, Vol. 1: The Developing Years, 1901–1932 (Cambridge, UK, 1982); J. H. Bamberg, The History of the British Petroleum Company, Vol. 2: The Anglo-Iranian Years, 1928-1954 (Cambridge, UK, 1994); Mostafa Elm, Oil, Power, and Principle: Iran’s Oil Nationalization and Its Aftermath (Syracuse, NY, 1992); L. P. Elwell-Sutton, Persian Oil: A Study in Power Politics (London, 1955); Manouchehr Farmanfarmaian, Blood and Oil (New York, 1997); Alan W. Ford, The Anglo-Iranian Oil Dispute of 1951–1952 (Berkeley, 1954).
برای روایاتی کلی از کودتا و بازتابهای بعدی آن، مثلا بنگرید به:
Christopher de Bellaigue, Patriot of Persia: Muhammad Mossadegh and a Tragic Anglo-American Coup (New York, 2012); Stephen Dorril, MI6: Inside the Covert World of Her Majesty’s Secret Intelligence Service (New York, 2000), chapter 28 (on Iran); Stephen Kinzer, All the Shah’s Men: An American Coup and the Roots of Middle East Terror (Hoboken, NJ, 2003).
جنبههای گوناگون روابط ایران و آمریکا از کودتا تا دوره معاصر در شمار متنوعی از آثار مورد بررسی قرار گرفتهاند. از این میان مثلا بنگرید به:
William O. Beeman, The Great Satan vs. the Mad Mullahs: How the United States and Iran Demonize Each Other (Chicago, 2008); James Bill, The Eagle and the Lion: The Tragedy of American-Iranian Relations (New Haven, 1997); James Blight, Janet M. Lang, Hussein Banai, Malcolm Byrne, and John Tirman, Becoming Enemies: U.S.–Iran Relations and the Iran-Iraq War, 1979–1988, foreword by Bruce Riedel (New York, 2012); Richard W. Cottam, Iran and the United States: A Cold War Case Study (Pittsburgh, 1988); Mark J. Gasiorowski, U.S. Foreign Policy and the Shah: Building a Client State in Iran (Ithaca, NY, 1991); James Goode, The United States and Iran: In the Shadow of Mussadiq (New York, 1997); Mark Hamilton Lytle, The Origins of the Iranian-American Alliance (New York, 1987); Abbas Milani, Myth of the Great Satan: A New Look at America's Relations with Iran (Stanford, 2010); Christopher Petherick, The CIA in Iran: The 1953 Coup and the Origins of the US-Iran Divide (Washington, DC, 2006); Barry Rubin, Paved with Good Intentions: The American Experience in Iran (Oxford, UK, 1980).
نظر شما :