اسرار ناپدیدشدگان؛ روایتی از قتلهای زنجیرهای شیلی
عطیه نوری
این فرجام زندگی کارلوس وایدر، شاعر شیلیایی در دوران ریاست جمهوری پینوشه در رمان «ستارۀ دوردست» نوشتۀ روبرتو بولانیو است که اشاره به دوران گذار از کودتای ۱۱ سپتامبر ۱۹۷۳ شیلی دارد و بازتابدهندۀ تناقض ظریف میان وجهۀ خشن و چهره روشنفکرانهای است که عوامل امنیتی داشتند. روبرتو بولانیو آبالوس شاعر و رماننویس شیلیایی است که پس از کودتای آگوستو پینوشه، بازداشت شد؛ به او لقب ناسازگارترین نویسنده آمریکای لاتین را دادهاند و برخی معتقدند بولانیو در شیلی، به همان اهمیت گابریل گارسیا مارکز در کلمبیاست. رمان «ستارۀ دوردست» شرح یک مامور امنیتی است که در محافل ادبی رفتوآمد داشت و دارای چنان جذابیتی بود که در رقابت عاشقانه با راوی و دوستش بیبیانو بر سر خواهران دوقلوی گارمندیا پیروز میشود؛ اما عاقبت این عشق سرخ، قتلی خونین است که سالها بعد خود او پرده از رازش بر میدارد.
کارلوس وایدر به سبک کاراکترهای امنیتی هویتی چندگانه داشت و در دورۀ ریاست جمهوری سالوادور آلنده با نام مستعار آلبرتو روئیس تاگله در کارگاه شعرخوانی خوان اشتاین و دیهگو سوتو که از روشنفکرترین و باهوشترین افراد کنسپسیون بودند شرکت میکرد. جوانانی که در این کارگاهها با او همدوره بودند خبر درستی از هویت حقیقی وایدر نداشتند و اغلب نمیدانستند که او از کجا آمده و زاییده و بالیدۀ کی و کجاست. وایدر در میان بروبچههای جوان دانشجو در کارگاههای شعرخوانی به عنوان فردی خودآموخته شناخته شده بود. افراد خودآموخته در آن دوران تهیدستانی بودند که دانش خود را بدون رفتن به دانشگاه و با مطالعات فردی کسب میکردند.
کارلوس وایدر علیرغم آنکه شخصی خودآموخته به نظر میرسید، اما شیک میپوشید و بر خلاف بچههای کنسپسیون که به زبان لاتی (با عبارات عامیانه مرکب از ادبیات مارکس و ماندریک) حرف میزدند، به اسپانیایی خاصی حرف میزد و باز بر خلاف بچههای کنسپسیون که یا با پدر و مادر خود و یا در خوابگاههای ساده زندگی میکردند، آپارتمانی مرموز داشت؛ آپارتمان او به روایت بیبیانو چنین توصیف شده است: «آنچه در آپارتمان روئیس تاگله به چشم نمیآمد نامناپذیر بود... به نظر میآمد صاحبخانه بخشی از خانه را کنده، فضای داخلی خانه یک چیزی کم داشت، چیزی غایب اما ملموس. انگار برای هر مهمانی تدارک خاصی میدید و بنا به وضع مهمان چیدمان خانهاش را مثل جورچین مکانو عوض میکرد.»
پس از کودتا، کارگاه شعرخوانی خوان اشتاین و دیهگو سوتو، که در کنسپسیون رفیق و رقیب یکدیگر بودند، منحل شد و هر دوی این اشخاص که دو قطب مهم ادبیات در شیلی محسوب میشدند به سرنوشت عجیب و یکسانی دچار شدند. اشتاین که در نبردهای متعدد و ضد حملهها شرکت میکرد در حملۀ نهایی نیروهای جبهۀ آزادیبخش فارابوندو مارتی کشته شد، اما پیکر او با وجود تمام جستجوها هرگز کشف نشد؛ دیهگو سوتو نیز ناپدید شد. با حذف چهرههای برجسته کنسپسیون عرصه برای جولانهای وایدر باز شده بود. وایدر که به گفته مربیاش در دانشکده نیروی هوایی خلبانی مادرزاد بود به شیوهای نامتعارف شروع به انتشار شعرهایش میکند. او با هواپیمای جنگی در فراز آسمان شهر میچرخد و با رد ابری که از پس هواپیما میماند شعرهایش را به شیوۀ هوایی در فراز آسمان شهر حک میکند.
اولین شعرنویسی کارلوس وایدر در آسمان کنسپسیون در ذهن نوگرای ملت بلافاصله طرفدارانی دستوپا کرد. طولی نکشید که تقاضای بیشتری برای شعارنویسی آسمانی او مطرح شد. دعوت به شرکت در مراسم جشن و یادبود که اوایل با احتیاط توأم بود دامنهای گستردهتر یافت و اعتماد به نفس سربازان و آقازادهها فراگیر شد، آقایانی که اثر هنری را به محض رؤیت تشخیص میدهند، حالا بماند که سر در میآورند یا نه. بر آسمان باند فرود اضطراری لاس تنکاس به افتخار گروه برگزیدهای از افسران عالیرتبه و اصناف که در معیت خانوادههایشان بودند (دختران دم بخت نومیدانه به وایدر دل میباختند و برای خواهرانشان که شوهر کرده بودند تسلایی ممکن نبود)، شب که فرارسید، ستارهای رسم کرد، ستارۀ پرچم شیلی که به تنهایی در افق دوردست میدرخشید. چند روز بعد، برای جماعتی قروقاطی و دموکرات، که دوروبر اشراف شنگول پایگاه هوایی ال کندرو میپلکیدند، شعری نوشت که شاهدی ظریف و باسواد آن را «لتریسته» توصیف کرد (به بیانی دقیقتر سطرهای آغازین شعر ایسی دور ایسو بود و پایان غیرمنتظرۀ آن به ترانههای بومی شیلی میزد) یکی از سطرها اشارۀ مبهمی به «دوقلوها»، خواهران گارمندیا، داشت. در ادامه، شعر خودش را نقض میکرد. مخاطب هوشیار و نکتهسنج میدانست که دخترها خیلی وقت پیش مردهاند.
هنرنمایی وایدر به نوشتن اشعارش بر فراز آسمان محدود نمیماند. او که از همان سالهای پیش از کودتا قتلهای زنجیرهای خود را در بین شاعران کنسپسیون آغاز کرده بود، نمایشگاه عکسی از جنایاتش را در اتاق خوابی برپا و مقامات مهم امنیتی و نظامی را به تماشای این نمایشگاه خصوصی دعوت کرد و در مراسمی باشکوه از جنایات خود در میان بزرگترین جانیان شهر پرده برداشت.
بعد از سفر موفقیتآمیز وایدر به جنوب و نمایشهای هوایی بر فراز شهرهای متعدد شیلی، از او خواستند تا مسئولیت کاری بزرگ را در پایتخت بپذیرد، کاری چشمگیر که به دنیا حالی کنند رژیم جدید و هنر آوانگارد تضادی با هم ندارند که هیچ، بلکه برعکس با یکدیگر هماهنگ هستند؛ پس از آن بود که نمایشگاه عکسهای وایدر برگزار شد.
سالها بعد، صاحب آپارتمان تعریف میکرد که این عکسها را تا شب افتتاحیه ندیده بود. او به وایدر پیشنهاد کرده بود نمایشگاهی را در اتاق نشیمن، یا کل آپارتمان برگزار کند، اما وایدر رد کرد. میگفت که عکسها به فضایی جمعوجور نیاز دارد، مثل اتاقی که عکاس در آن میماند. میگفت بعد از نوشتن در آسمان بهتر است که شعر هوایی او در چاردیواری کنج خلوت شاعر محدود شود که جذابیتی متناقضنما هم دارد. اولین مهمانها رأس ساعت ۹ شب رسیدند. بیشترشان رفقای قدیم هممدرسهای بودند که از همدیگر خبر نداشتند. ساعت یازده، بیست نفری میشدند. همهشان هم زده بودند. هیچ کس به اتاقخواب مهمان که دست وایدر بود و بر روی دیوارها عکسهایی را در معرض داوری دوستانش قرار داده بود پا نگذاشت. عکسها سقف جهنمی خالی را نشان میداد. آنهایی که در چهارگوشۀ اتاق سنجاق شده بود، تجلی جنون بود.
وایدر با پردهبرداری از جنایات آگاهانه خود نشان میدهد که جنایت شاعرانه کمال همۀ جنایتهاست و همه چیز در یک مراسم آیینی برای تجلی جنون او مهیا میشود. این گالری عکس چنان تأثیر رعبآوری بر بازدیدکنندگانش میگذارد که نیمی از آنها با حالی وخیم مهمانی رونمایی از عکسها را به سرعت ترک میکنند.
گزارش فعالیتهای کارلوس وایدر از آن شب به بعد مبهم است و با هم جور درنمیآید. چهره تاریک او تکوتوک در گلچینهای ادبیات شیلی پیدا میشود. شایع بود که شبانه در دادگاه نظامی غیرعلنی حکم به اخراج او از نیروی هوایی دادند. در سال ۱۹۹۲ نام او در گزارشی قضایی دربارۀ شکنجه و سربهنیست شدن زندانیان به وضوح قید شد. نخستین بار بود که نام او در زمینهای غیر از ادبیات در افکار عمومی به میان میآمد. در سال ۱۹۹۳ او را به عضویت در «گروه عملیاتی مستقل» متهم کردند که مسئول مرگ دانشجویان در کنسپسیون و سانتیاگو بود. در سال ۱۹۴۴ گروهی از روزنامهنگاران شیلیایی کتابی دربارۀ ناپدیدشدگان منتشر کردند که در آن نام او ذکر شد.
یکی، دو سال پیش ناشری گمنام که در کار کتابهای شعر قطع کوچک فعال بود، کتاب «دژخیمان بازمیگردند» بیبیانو ارایان، دوست وایدر و رقیب عشقیاش را منتشر کرد. این کتاب تحقیقی خواندنی دربارۀ جنبشهای ادبی فاشیست آمریکای جنوبی در فاصلۀ سالهای ۱۹۷۲ تا ۱۹۸۹ بود. میان شخصیتهای مرموز کتاب، وایدر ابهت بیشتری داشت. پنداری حضور خلبان – شاعر آزارش میداد و سردرگمش میکرد. عجیب این بود که با شکنجهگران آرژانتینی و برزیلی راحت بود و حتی مسخرهشان میکرد، ولی به وایدر که میرسید، به هم میریخت و از فحش و فضاحت کم نمیگذاشت.
سرانجام یک قاضی شجاع و بدبین، در پروندهای که به جایی نرسید، علیه وایدر قرار صادر کرد. خوانده برای محاکمه در دادگاه حاضر نشد. قاضی دیگری، این بار در کنسپسیون، او را به عنوان متهم اول قتل آنخلیکا گارمندیا و سر به نیست کردن خواهر و خالهاش احضار کرد. خدمتکار خانواده گارمندیا در جایگاه شهود حاضر شد و با حضورش خبرنگاران را تا یک هفته مشغول کرد. در حافظۀ خدمتکار، شب جنایت، پردهای از داستان کشتار و بیعدالتی بود. شرح ماوقع پیچیده در لفاف شعری حماسی بود که بخشهایی از آن، چنانکه مخاطبان مات و مبهوت او میفهمیدند، حکایت خودش بود. وقتی از وایدر حرف میزد، گویی از چند آدم مختلف حرف میزند: متجاوز، خاطرخواه، مبارز، شیطان. از خواهران گارمندیا که حرف میزد آنها را به هوا، درختان باغ یا توله سگ تشبیه میکرد. با یادآوری شب سیاه جنایت گفت که موسیقی اسپانیایی را شنیده بود. وقتی از او پرسیدند مقصودش از موسیقی اسپانیایی چیست، جواب داد: «خشم، قربان، خشم محض، پوچی!»
هیچ کدام از پروندهها، به جایی نرسید. مشکلات مملکت بیشتر از آن بود که با قاتلی سریالی درگیر شود که سالها قبل ناپدید شده بود. شیلی او را فراموش کرد.
***
ستارۀ دوردست
روبرتو بولانیو
ترجمه: اسدالله امرایی
موسسه انتشارات نگاه
چاپ اول، ۱۳۹۳
۱۵۲ صفحه
۷۵۰۰ تومان
نظر شما :