رئیس کارگزینی ساواک: پنج هزار نیرو داشتیم/ شریعتی همکاری نکرد/ ساختمان ساواک مینگذاری شده بود
به گزارش «تاریخ ایرانی»، بخشهایی از گفتوگوی رئیس کارگزینی و مدیرکل آموزش ساواک (که اسمی از او قید نشده) با مجله «عصر اندیشه» را در ادامه میخوانید:
* ساواک به صورتی اداره میشد که هیچ کدام از ادارات آن به دیگری ارتباطی نداشت و در کارهای هم دخالت نمیکردند و از هم خبر نداشتند، اما مردم ساواک را بیشتر به اداره سوم (امنیت داخلی) میشناختند، درحالیکه بقیه ادارات مشغول خدمات امنیتی به مردم بودند. مثلا ساواک از تعرض به خوزستان جلوگیری کرد یا صدام حسین را مجبور به پذیرش قرارداد شط العرب کرد. این قرارداد در رابطه با اروندرود بود که از طرف ایران پیشنهاد شد که جای شط العرب، خط المیان به رسمیت شناخته شود و با عملیاتهایی که توسط نیروهای ساواک صورت گرفت، صدام مجبور به پذیرش این قرارداد شد.
* تیمسار فردوست بعد از اینکه وارد ساواک شد از بهترین منابع کشورهای غربی کتابهایی تهیه کرد و به مترجمان داد تا ترجمه شود و سپس خودش آن را با متن اصلی مقایسه میکرد که من هم در اینجا همراهش بودم و ساعتها با هم کار میکردیم. اگر این کتابها دستکاری نشده باشد، واقعا ساواک تبرئه میشود. بیشتر اتهاماتی که به ساواک زده میشود به نوع بازجوییهاست. اگر کتاب بازجویی را نگاه کنید یک فصل به نام «مضار شکنجه» دارد. حالا اگر کسی برخلاف این عمل میکرد، ابتکار شخصی خودش بود و جزء دستورالعملهای ساواک نبود. در این کتاب استدلال شده که نباید شکنجههای شدیدی وارد کرد، چون فرد ناچار به دروغگویی میشود تا از زیر شکنجه خلاص شود.
* وجود شکنجه را در ساواک نمیتوان انکار کرد، اما حداقل خود من زمانی که با فردوست کتابهای آموزشی سازمان امنیت را تهیه میکردیم، کتابی برای آموزش شکنجههای خشن نداشتیم.
* من قبول ندارم ثابتی مغز اصلی ساواک بود؛ در کارهای علمی فردوست را، بعد از نصیری، فرد اصلی میدانم. نصیری فرد عوامی بود، علم و اطلاعات چندانی نداشت و فقط به دلیل وفاداری که به شاه داشت، برای این مسئولیت انتخاب شده بود. ارتباط ساواک با جریان روشنفکری و نویسندگان آن دوره به شکلی که ثابتی ادعا دارد که همه را تحت پوشش داشت، اشتباه است. شاید بین آنها نفوذی بوده باشد، اما اینکه همه زیر چتر ساواک باشند، نبود. کمااینکه در کنفدراسیون خارج از کشور هم نفوذی داشتند. افرادی مثل دکتر شریعتی، ابراهیم یزدی، قطبزاده و... با ساواک در ارتباط بودند. منظور من از ارتباط این نیست که دکتر شریعتی مخبر یا عضو ساواک بود. اصلا اینگونه نبود، اما با او وارد گفتوگو شده بودیم. من معتقد نیستم که در این گفتوگوها چیزی نصیب ساواک شده باشد. شریعتی یک انقلابی زیرک بود که به سادگی تن به همکاری نمیداد و نداد.
* تا دو سه ماه قبل از وقوع انقلاب اداره ساواک برپا بود، اما فعالیتی نداشت، زیرا تبلیغات وسیعی علیه ساواک میشد و حتی خانههای کارمندان را به آتش میکشیدند و تهدیدهای فراوانی صورت گرفت، برای همین بسیاری از نیروها تمایل به همکاری با مذهبیون پیدا کرده بودند و عملا ساواک به انقلاب پیوست.
* تیمسار مقدم، آخرین رئیس ساواک در ماههای آخر به صراحت اعلام کرد حکومت شاه تمام شده است و هدف ما از این به بعد حفظ کشور از شر کمونیستهاست، زیرا از مذهبیون ترسی نداشت. خواسته ساواک این بود که مملکت به دست جبهه ملی بیفتد. حتی زندانیان را هم آزاد کردند و زندانها خالی شده بود و کسی داخل زندان نماند.
* در روزهای آخر، نزدیک به آذر ۱۳۵۷، همه نیروها در جلسهای پیش مقدم رفتند و گفتند ما دچار آزار و اذیت شدیم و خانههایمان را آتش میزنند و... مقدم دلداری میداد و میگفت ما تضمین لازم را گرفتیم و مسالهای نیست؛ این یک دوره گذار است و شما هم در داخل نظام جدید میتوانید بمانید و همکاری لازم را انجام دهید.
* من به دلیل شناختی که پدر همسر عبدالعلی بازرگان که اهل قم بود نسبت به من داشت، به بازرگان معرفی شدم. اوایل سال ۱۳۵۸ بود که من به ساختمان نخستوزیری واقع در پاستور رفتم که ابتدا فقط جلساتی برای توجیه ما برگزار شد. از هر اداره کلی یک نفر را برای گرفتن اطلاعات آورده بودند. اولین نفری که در این جلسات شرکت کرد شهید دکتر چمران بود، بعد چمران به کردستان رفت و برای کردها جلسه گذاشت. بعد از آن ما با مهندس چمران و بیشتر عبدالعلی بازرگان ارتباط داشتیم. ما در این جلسات همه اطلاعات و نحوه اداره ساواک را شرح دادیم. مخصوصا قسمت ضد جاسوسی و اطلاعات خارجی، زیرا چمران دستور داد که این دو قسمت سریع راه بیفتد. یک آپارتمانی هم به ما دادند، اما چون امنیت کافی نداشت نتوانستیم در آنجا بمانیم. در نهایت در داخل ساختمان نخستوزیری ساکن شدیم. ما به دلیل شناختی که از نیروهای ساواک داشتیم از افرادی که در قسمت ضد جاسوسی (شنود، مینگذاری، تعقیب و مراقبت) که بخشهای تخصصی بود، دعوت کردیم و جلسهای با شهید چمران گذاشته شد و از بین آنها عدهای را برای ادامه فعالیت انتخاب کردند. اینها یکی دو سالی کار کردند و بعد بازنشسته شدند و نیروهای خودشان که آموزش دیده بودند، جایگزین این افراد شدند. ارتباط نیروهای ساواک بعد از انقلاب تا زمانی که آقای رجایی آمد، ادامه داشت، اما بعد از او قطع شد و دیگر از نیروها استفاده نکردند. اعتقاد بر این بود که این نیروها یا خائن هستند یا اگر خائن هم نباشند، حداقل قابل اعتماد نیستند.
* تمام اطراف ساختمان ساواک مینگذاری بود. نیروهای ساواک به انقلابیون اطلاع دادند که از دیوار بالا نروید و فقط از در داخل و خارج شوند که اشتباهی فقط یکی دو نفر از دیوار بالا رفتند و کشته شدند. اسناد محرمانه سازمان در داخل اتاقی گذاشته شده بود و دور این اتاق را مینگذاری کرده بودند که اگر کسی در را باز کند، منفجر شود و سندی به دست نیاورد، اما نیروهای ساواک برای همکاری با انقلابیون این مینها را خنثی کردند. پس از جلسات با شهید چمران، ایشان خواست که این کار را انجام دهیم.
* نیروهای رسمی کل ساواک ۵۰۰۰ نفر بودند که نزدیک به ۲۰۰، ۳۰۰ نفر از آنها مامور ارتش بودند. تعداد نیروهای منبع انسانی را کسی به طور دقیق نمیدانست و هر ادارهای آمار خودش را داشت.
* من که رئیس بخش کارگزینی بودم بین ۱۰ تا ۱۲ هزار تومان حقوقم بود؛ در حالی که یک کارمند معمولی بانک صادرات یا شرکتهای نفتی بیش از این میگرفتند.
* اکثر مخبران حقوق ثابت نداشتند و پول پرداختی به آنان نوعی پاداش تلقی میشد.
* زمانی که آقای خمینی در تبعید بودند، سوژه ساواک به شمار میرفتند، اما کسی نسبت به ایشان نگرانی و ترسی نداشت، زیرا هیچ کس احتمال نمیداد ایشان بتوانند انقلابی راه بیندازند و آن را اداره کنند.
نظر شما :