علیزاده طباطبایی: نصف بودجه کشور صرف جنگ میشد
جنگ ایران و عراق نقاط تاریک بسیاری دارد. بعد از ۲۶ سال از پایان این طولانیترین جنگ دنیا، پس از جنگ جهانی دوم، هر روز با باز کردن صفحهای و سخن گفتن مسئولی، ناگفتههای جدیدی از آن رو میشود. اقتصاد جنگی و مدیریت اقتصادی دولت در آن سالها، یکی از این موارد است. محمود علیزاده طباطبایی را همه به عنوان یک وکیل میشناسند. اما کمتر کسی میداند او برای چهار سال حیاتی انتهایی جنگ، کسی بود که برای جنگ و نیروهای نظامی بودجهریزی میکرد و تا او امضاء نمیداد، پولی هم به جنگ اختصاص نمییافت.
در زمان جنگ، شما مدیرکل آقای روغنی زنجانی بودید؟
بله. من مسئول دفاع بودم. مدیر عمومی و دفاعی. زیر نظر معاونت اجتماعی که آقای ستاریفر بود.
تقریباً هر بودجهای از طرف دولت به نیروهای مسلح داده میشد، از طریق دفتر شما بود. الان بحثی است که گفته میشود دولت آقای موسوی خیلی به جنگ کمک نکرد و جنگ را پیش نبرد.
روشهای کمک مالی به جنگ هم به شیوههای مختلف بود. یکی کمکهای مردمی بود که حساب و کتاب نداشت و به طرف سپاه یا بسیج میرفت، یک بخشی بودجههای عمومی شفاف و غیرشفاف دولت بود، یکی هم مجوزهایی بود که از امام خمینی میگرفتند، خود فرماندهی جنگ آن را میگرفت. یک راه هم احتمالاً فروش نفتی بوده که از مجرای دولت نبود و به حساب جنگ و به شیوههای مختلف داده میشد. من نظامی بودم. همافر نیروی هوایی و به مسائل اقتصادی و مسائل حقوقی علاقه داشتم. هم اقتصاد خوانده بودم و هم حقوق. با آقای روغنی زنجانی قبل از انقلاب در دانشگاه ملی هم دانشگاهی بودیم؛ داخل نیرو هوایی با مسائل کلی جنگ آشنا بودم و در ستاد مشترک ارتش مسئول تاریخ جنگ بودم و گروهی متشکل از فرماندهٔ سابق نیرو هوایی، جانشین نیرو زمینی و نیرو دریای تشکیل داده بودیم. گروه قویای بود. در ارتباط با جنگ کار میکردند و من آنجا با مسائل و مشکلات جنگ آشنایی پیدا کردم و با ناهماهنگیها و بیحسابوکتابیهایی که در جنگ بود، آشنا شدم. سال ۶۳ یک روز اتفاقی آقای زنجانی را در نماز جمعه دیدم. از من پرسید چه کار میکنی؟ گفتم که هیچ، بیکارم. گفت شما با اینکه اقتصاد خواندی، حقوق خواندی، سابقهٔ نظامی داری، بیکاری؟ گفتم بله من در ارتش بیکارم و یک گوشهای نشستهام. گفت با سازمان برنامه کار میکنی؟ گفتم اگر زورتان برسد من را بیاورید، حتماً میآیم. گفت سازمان برنامه زورش زیاد است، از کی میآیی؟ گفتم از فردا صبح. فردا صبح بجای اینکه بروم ارتش، رفتم سازمان برنامه. اتفاقاً اواخر سال ۶۳ بود رفتم آنجا آقای زنجانی گفت که من تا حالا نمایندهٔ دولت در هیات بررسی خریدهای تسلیحاتی را معرفی نکردم و حالا شما را به عنوان نمایندهٔ دولت معرفی میکنم. یک معرفینامه به من داد و همان روز رفتم هیات بررسی خریدهای تسلیحاتی. مرحوم نظران دبیر هیات بودند، در شورای عالی دفاع آن روزها، جلسه هیات تشکیل میشد. نمایندهٔ دولت، نمایندهٔ مجلس، نمایندهٔ سپاه و نمایندهٔ ارتش اعضای این هیات بودند. من رفتم و وارد هیات شدم. آقای نظران من را میشناخت، سلام علیک کردیم و نامه را به دستش دادم، جا خورد. تلفن را برداشت همانجا زنگ زد به آقای خامنهای که رئیسجمهور بودند. گفت که آقا این آقای زنجانی ما را مسخره کرده، از اول سال مکاتبه میکنیم نماینده بفرستد، نمیفرستد، حالا یکی از همافرهای خودمان را فرستاده است. من گوشی را گرفتم با آقا سلام و علیک کردم و گفتم که طباطبایی هستم. آقا گفتند به چه مناسبتی شما را معرفی کردند؟ من را میشناختند. گفتم من اقتصاد و حقوق خواندم، نظامی هم هستم و قرار است منتقل بشوم به سازمان برنامه. گفتند که خیلی خوب است. همان روز اول گفتم که قرارداد رادار «اِی دی اِس ۴» را برای من بیاورید. ما بچههای فنی نیروی هوایی خیلی مقاومت میکردیم که این قرارداد صورت نگیرد. راداری بود که میخواستند از انگلستان بخرند و یک هواپیما از آلمان. هواپیمای «ترانسام».
حدود سال ۶۴؟
بله، از سال ۶۳ مذاکراتش شروع شده بود. آقای نظران گفت که قرارداد تصویب و انجام شده است. گفتم باشد، به هر جهت میخواهم ببینم. قرارداد را آوردند. دورادور در جریان قرارداد بودم. قرارداد را که دیدم، متوجه شدم که واقعاً قرارداد ترکمانچای است. قرارداد ۴۵۰ میلیون پوند بود و در آن شرط گذاشته بود که از این رادار تا پایان جنگ فقط باید در مرزهای شمالی استفاده شود و مستشار دولت انگلیس هم در رادار حضور داشته باشد تا به هیچ وجه در جنگ از آن استفاده نشود. من از این قرارداد یادداشت برداشتم و آمدم آن را با آقای زنجانی مطرح کردم. فوری آقای زنجانی با آقای موسوی صحبت کرد. رفتم خدمت نخستوزیر آقای موسوی و ایشان زنگ زد به آقای نوربخش رئیس کل بانک مرکزی. او هم گفت همه کارهایش تمام شده و آمده برای گشایش اعتبار. آقای موسوی گفت نه، جلویش را بگیرید، این نباید انجام بشود. من همانجا با یک سری از مسئولین سر این قضیه درگیری شدیدی پیدا کردم. به هر جهت آمدم سازمان برنامه. مدیریت امور دفاعی که تقریباً بزرگترین مدیریت سازمان بود، حدود نصف بودجه سال را در اختیار نیروهای مسلح قرار داده بود. ۴۸ درصد بودجهٔ سال ۶۴ کشور در اختیار نیروهای مسلح بود. کل بودجهٔ جاری سال شصت و چهار، ۲۵۴ میلیارد تومان بود. از این رقم ۱۲۳ میلیارد تومان آن برای نیروهای مسلح بود، یعنی نزدیک به ۵۰ درصد.
این در واقع بودجهای بود که شفاف و علناً توسط دولت در اختیار نیروهای مسلح قرار میگرفت؟
بله، در واقع ۵۰ درصد از بودجه برای جنگ و نیروهای مسلح میآمد و ۵۰ درصد دیگر هم برای کل کشور بود. آموزشوپرورش، بهداشت و درمان، بهزیستی، دانشگاهها، جهاد و همهٔ مسائل دیگر. یادم است همان روزهای اولی که رفتم آقای تشرفی معاون بودجهٔ جاری بودند. یک پیشنهادی آورد برای من که گفت سریع امضا کنید، برای نیروهای مسلح فوری دو میلیارد تومان میخواهیم. گفتم من اینطور به کسی امضا نمیدهم. ایشان که از کارشناسهای قدیمی بود، خیلی ناراحت شد. گفت که «جنگ است!» گفتم باشد، اینجا هم جنگ است، اینجا هم میدان جنگ است، ما هم که منابع الکی نداریم. بایستی بدانیم بودجه به کجا میرود، برای چی میرود و چگونه مصرف میشود. گفت اصلاً روال اینطور نبوده، یک تلفنی به من میزنند، من فوری پیشنهاد را میبرم آقای زنجانی امضا میکرد و میرفت دولت و پول واگذار میشد. گفتم نه، من اینطور عمل نمیکنم.
نگفتند چه کسی تلفن میزند، مثلاً نیروهای نظامی یا فرماندهی جنگ؟
از نیروهای نظامی یا از سپاه. مدیر بودجهٔ سپاه آن روز آقای غفور بود، زنگ میزد، یا از ارتش تیمسار برزگر مدیر بودجه بود ایشان زنگ میزدند. گفتم نه آقای تشرفی من به این صورت بودجه نمیدهم، گفتم روال قبل از انقلاب چه بود؟ گفت قبل از انقلاب، اول هر برنامه، رئیس سازمان برنامه میرفت پیش شاه، یک گزارش از وضعیت اقتصادی ۵ سال آینده میداد و میگفت منابع ما در ۵ سال آینده این مقدار است. شاه تصمیم میگرفت، میگفت مثلاً ۱۰ درصد یا ۱۵ درصد یا هر چی، مال ارتش است و بقیه را دولت برنامهریزی میکرد. دیگر در بودجهٔ ارتش دولت دخالتی نمیکرد.
که چه جور و کجا صرف شود؟
در اصل در اختیار ستاد بزرگ ارتشداران قرار میگرفت. آنها خودشان برنامهریزی میکردند.
نظارت هم بر رویش نبود؟
بله، هیچ نظارتی هم نبود. گفتم در حال حاضر میدانم که در داخل ارتش چنین تشکیلاتی وجود ندارد، اگر ما هم نداشته باشیم که نمیتوانیم کار کنیم. آنجا حدود ۵۰ نفر کارشناس داشتیم. هیچ کدام از این کارشناسهای سازمان برنامه در این مدت حتی یکبار هم جبهه نرفته و جنگ را از نزدیک لمس نکرده بودند و اطلاعاتشان نسبت به نیروهای مسلح فوقالعاده ضعیف بود. با آقای زنجانی صحبت کردم، گفتم اگر بخواهیم کار دقیق بودجهای انجام بدهیم باید یک تیم قوی تشکیل دهیم. گفتند اشکال ندارد، تشکیل بدهید.
رفتم پرسوجو کردم و گفتم که پیش از انقلاب کارهای برنامهریزی و بودجهریزی در ارتش را چه کسی انجام میداد؟ گفتند که تا پیش از دههٔ ۵۰ خیلی ضابطهمند نبود. از دهه ۵۰ که نظام برنامهریزی جدید در ارتش پایهگذاری شد، یک تعدادی از افسرها رفتند دورهٔ برنامهریزی را دیدند و در رأس آنها سرتیپ حسن چگینی قرار داشت. به بچهها گفتم این آقای چگینی را پیدا کنید. گفتند که در موسسهٔ ملی زبان مشغول تدریس است. به سراغ آقای چگینی رفتم، سلام و علیک کردم و گفتم مدیر دفاعی سازمان برنامه هستم. تا این را گفتم، کمی جا خورد، برای اینکه مدیر دفاعی سازمان برنامه جایگاه خیلی بالایی داشت. گفت با من چه کار دارید؟ گفتم آقای چگینی، من میدانم که شما متخصص این کار هستید، آمدم دستتان را ببوسم و از شما خواهش کنم بیاید با ما کار کنید! خندید و گفت ما را راه نمیدهند. گفتم چرا؟ گفت قبل از شما هم یکی دیگر این فکر را میکرد، مرحوم شهید چمران و آمد من را برد وزارت دفاع. من در وزارت دفاع قائم مقام آقای چمران بودم ولی نه حرفهای من را کسی میفهمید و نه به آن توجه میکردند، به محض اینکه چمران شهید شد من را بازنشسته کردند. گفتم نه، میخواهم شما را ببرم.
ایشان تیمی از تعدادی از افسران متخصص نیرو زمینی، دریایی و هوایی تشکیل داد. تیمسار شفیعی از نیروی زمینی که رئیس اداره سوم ستاد مشترک بود، تیمسار شاهوردیان که رئیس اداره دوم ستاد مشترک بود، تیمسار هوشیار رشتی از نیروی هوایی که معاون عملیات نیرو هوایی بود و تیمسار معینپور که فرماندهٔ نیرو هوایی بود در کنار اینها به ما کمک میکردند. اوایل سال ۶۵ تیم کارش را شروع کرد. تیمسار چگینی یک بحثی را مطرح کرد، گفت که نظام برنامهریزی جدید به نام PPBS Planning، Programming and Budgeting System در ارتش طراحی شد و آمادهٔ شروع به کار بود که انقلاب شد و سابقهاش را هم ذکر کرد. زمانی که قیمت نفت بالا رفت شاه بلندپروازیهایش شروع شد و دستور خرید میداد، آمریکاییها آمدند و گفتند که این خریدهایی که شما میخواهید انجام بدهید باید بر اساس یک استراتژی دفاعی باشد، استراتژی دفاعی شما چه هست؟
یعنی همینطوری الکی نخرید، استراتژی داشته باشید؟
بله گفت همان روز ما در ستاد بزرگ ارتشداران بودیم. ما گفتیم که استراتژی را اعلیحضرت تعیین میکند. گفت آمریکاییها برای ادارهٔ مستشاران ستاد بزرگ ارتشداران نوشتند که استراتژی را که از نوشتههای اعلیحضرت نباید بیرون آورد، بایستی یک گروه متخصص استراتژی را طراحی و تدوین کنند و به توشیح ملوکانه برسانند. گفت ما این کار را شروع کردیم و استراتژیای که آن روز با هماهنگی آمریکاییها داشتیم این بود که نیرو هوایی ایران، نیرو دریایی پاکستان و نیروی زمینی ترکیه، یک ارتش مقتدر میشدند و در مقابل حملهٔ احتمالی شوروی برای رسیدن به آبهای آزاد میتوانستند عملیات تاخیری انجام بدهند تا آمریکاییها برسند. برای این منظور آمدند نیروی هوایی ایران را تجهیز کردند، هواپیماهای اف ۴، هواپیمای اف ۱۴، هواپیمای اف ۱۶، هواپیمای آواکس، موشکهای پیشرفته و یک یگان هلیکوپتر خیلی مقتدر برای نیروی هوایی و نیروی زمینی ارتش طراحی کردند. این کار تازه شروع شده بود که انقلاب شد. به هر جهت این گروهی بود که من در سازمان برنامه تشکیل داده بودم. البته آن روزها فضا خیلی حزباللهی بود و اینها را پشت پرده نگه داشته بودم و نمیتوانستم روی صحنه بیاورم. فصل بودجه که میشد و میخواستیم بودجه را تنظیم کنیم، نیروهای مسلح بدون آنکه استراتژی داشته باشند خواستههایشان خیلی زیاد بود. من آنجا با کمک این گروه با مبحث استراتژی آشنا شدم. سال ۶۵ بود که آقای زنجانی من را احضار کرد و گفت که سپاه طرحی آورده برای پایان جنگ و امام هم پذیرفتند و گفتند که اعتبارش تأمین بشود و این طرح ۵۰۰ میلیارد تومان اعتبار میخواهد. حالا بودجهٔ سال ۶۵ در حدود ۲۶۵ میلیارد تومان بود. یعنی این طرح دو برابر کل بودجه، اعتبار میخواست. گفت اینها ۵۰۰ میلیارد تومان اعتبار خواستند. عنوان طرح هم حملهٔ نهایی بود.
توسط سپاه ارائه شده بود؟
توسط سپاه ارائه شده بود و معروف بود به طرح ۵۰۰ گردان. من به آقای زنجانی گفتم خب ما باید چه کار کنیم؟ گفت شما بایستی بررسی کنید و از نظر کارشناسی بگویید این مقدار بودجه را نیاز دارند یا خیر. گفتم فرضاً نیاز داشته باشند، دولت چگونه میخواهد تأمین کند؟ گفت به هر جهت بحث است که همهٔ دستگاههای دولتی تعطیل بشوند، یا مثل دوران مصدق حقوق نگیرند. گفتم تمام این بودجهای که دولت دارد ۲۶۵ میلیارد تومان است. ۱۳۰ میلیارد تومانش به نیروهای مسلح تعلق دارد و ۱۳۰ میلیارد تومان باقی هم که همه حقوق و مزایاست، چیز دیگری نیست. شما میخواهید حقوق معلم را ندهید؟ پول بهداشت و درمان را ندهید. گفت به هر جهت نظام میخواهد در این مورد یک تصمیم جدی بگیرد. گفتم اطلاعات طرح را از چه کسی بگیریم؟ آقای زنجانی گفتند که اطلاعات زیادی قرار نیست به ما بدهند، فقط کلیات را به ما میگویند و شما یک گزارش تهیه میکنید و میرویم در شورای عالی دفاع مطرح میکنیم. به تیمسار چگینی گفتم از ما همچین پولی برای ادامهٔ جنگ خواستند و قرار است دولت به طور کامل تعطیل بشود و کارمندها حقوق نگیرند که برویم حملهٔ نهایی را انجام بدهیم. ایشان گفت خب چه اطلاعاتی به ما میدهند؟ گفتم در همین حد. تیمسار گفت پس ما یک سری سؤال طرح میکنیم شما بروید در جلسه این سؤالها را مطرح کنید و جواب اینها را برای ما بیاورید، سپس ما میگویم چقدر پول نیاز دارند. یادم هست حدود ۹۸ سؤال بود که مطرح کرده بودند. عنوان طرح این بود که ما میخواهیم ۵۰۰ گردان ۱۰۰۰ نفری بسیج کنیم و جنگ را تمام کنیم. سؤال اول این بود که این ۵۰۰ هزار نیرو قرار است از کجا تأمین بشود. نیازهای اولیهٔ این ۵۰۰ هزار نفر چه گونه تأمین میشود، این ۵۰۰ هزار نفر چطور به مناطق عملیاتی منتقل میشوند، در کدام مناطق عملیاتی میخواهند اینها را مستقر کنند، و اینکه ۵۰۰ هزار نفر! واحد نظامی که نفر نیست، ۵۰۰ گردان که میگوییم، واحد نظامی گردان هم نیست. اینها در چه قالبی هستند، گردان پیاده هستند، گردان مکانیزه هستند، گردان توپخانه هستند، گردان تانک هستند! پشتیبانی هوایی اینها چه میشود، پشتیبانی هلیکوپتری اینها چه میشود، پشتیبانی توپخانهای اینها چه میشود! تجهیزات اینها چه است، این تجهیزات را از کجا تأمین میکنند، در چه زمانی قرار است این تجهیزات تأمین بشود و این تجهیزات از چه منبعی قرار است تهیه بشود؟ این سؤالها یکی یکی مطرح بود. من اینها را در جلسه شورای عالی دفاع مطرح کردم.
خودتان مستقیم به عنوان نمایندهٔ دولت مطرح کردید؟
من به عنوان کارشناس سازمان برنامه به همراه آقای مهندس موسوی که عضو شورای عالی دفاع بود و آقای زنجانی به عنوان رئیس برنامه بودجه اینها را مطرح کردیم.
در واقع نظر دولت را شما دادید.
بله، سؤالها را مطرح کردم با یک حالت تمسخر گفتم که ۵۰۰ هزار نفر حداقل یک میلیون پتو میخواهد الان در انبارهای شما موجود است؟ یکی میخواهد زیر سرش بگذارد و یکی زیرش بیاندازد. گفتم ۵۰۰ هزار نفر روزی دو لیتر میخواهند ادرار کنند، شما فکر اینها را کردهاید؟ که آیتالله خامنهای گفت آقای طباطبایی مؤدب صحبت کنید. گفتم اینها واقعیتهای جنگ است. این آقایان ابتداییترین مسائل را ندیدند و بعد ما با حملهٔ نهایی میخواهیم چه کار کنیم؟ میخواهیم بصره را بگیریم، میخواهیم برویم کربلا را بگیریم، بغداد را بگیریم، قدس را بگیریم یا تا واشینگتن میخواهیم برویم؟ باید مشخص باشد هدف نظامی ما چیست و با این ۵۰۰ گردان کجا را میخواهیم بگیریم. یا اینکه میخواهیم علی غربی و علی شرقی را بگیریم! چون سالها بود که در عملیاتها میگفتند علی غربی را گرفتیم، پس دادیم و علی شرقی را گرفتیم. آنجا یک دفعه در همهٔ مسئولین پچ پچ افتاد که خب یعنی چه، با ۵۰۰ گردان چه کار میخواهیم بکنیم.
یعنی برای خودشان این سؤالها مطرح نبود؟
خیر مطرح نبود، طرح ۵۰۰ گردان هوا رفت و از آنجا در درگیری با من گفتند اینها حرفهای طاغوتیها و ارتشیهاست، گفتم بابا واقعیت است…
بیشتر این اتهامات را چه کسانی مطرح میکردند؟
بچههای سپاه مطرح میکردند. آقا محسن (رضایی) آنجا بود مطرح میکرد، از بچههای سپاه آقای رفیقدوست بود که مطرح میکرد. اینها از طرح این قضیه ناراحت شدند، گفتند حرفهای ارتشیهاست، گفتم این واقعیت جنگ است، ما بایستی بدانیم، ما داریم میجنگیم، آن روز گفتم که ما ۵ سال داریم میجنگیم، بدون اینکه استراتژی داشته باشیم، بدون اینکه نیروهایمان با هم هماهنگ باشند. تیمسار معینپور فرماندهٔ نیرو هوایی که سال ۶۰ فرماندهٔ نیروی هوایی شد، نقل میکرد «نیروی هوایی بیگانه بود، نسبت به جنگ نامحرم بود، عملیات انجام میدادن میگفتن که ما یک طرح عملیاتی داریم، نیرو هوایی تو هم بیا پشتیبانی کن» میگفت «من که فرماندهٔ نیرو هوایی شدم، گفتم هواپیماها را مفت به دست نیاوردیم.» ما بیشترین هواپیماهایی که از دست دادیم در خاک خودمان از دست دادیم و نیروهای خودی زدند، یعنی بیشتر خلبانهای شهیدی که در بهشت زهرا خوابیدهاند، شهدایی هستند که خودمان به دلیل ناهماهنگیهایی که وجود داشت زدیم. معینپور میگفت «من همینجوری نمیتونم از یک عملیات پشتیبانی کنم، شما بایستی اطلاعات به من بدهید، من بدونم کجا دارم میرم. خلبانم را دارم میفرستم روی موشک سام، باید مقر موشکهای سام برای من مشخص باشد، مقر ضد هواییها باید مشخص باشه، هدفی که من دارم میرم بزنم باید مشخص باشه، من که نمیتونم با هواپیما به جنگ تانک برم.» چون اول جنگ را که بررسی میکردیم اینطور بود. من دقیقاً خاطرم هست مرحوم شهید فکوری که فرماندهٔ نیروی هوایی بود و بعد از قضایای سال ۶۰ برکنار شد و در ستاد مشترک بود. یک روز در همان تاریخ آمده بود پیش من و درد دل میکرد، میگفت: «آقای طباطبایی، یک روز من ۱۷ هواپیما از دست دادم و این تصمیم خودم بود.» من آن روز اهواز بودم و در جریان بودم، آقای غرضی استاندار بود.
خوزستان.
بله استاندار خوزستان بود. آن روز در ستاد فرماندهی اهواز، تیمسار فکوری فریاد میزد و با تک تک پایگاههای هوایی تماس میگرفت و داد و بیداد میکرد و بد و بیراه میگفت. میگفت: «امروز یک هواپیما روی زمین بمونه، پدرتون رو در میارم، اعدامتون میکنم، امروز باید نیرو هوایی نابود بشه بعد اهواز سقوط کنه، گفت من اجازه نمیدم تا یک دونه هواپیما داریم اهواز سقوط کنه.» اینطور ناهماهنگیهایی وجود داشت. وقتی آمدیم در نیرو هوایی، این تیم نشستند و مطالعه و بررسی کردند که ما اگر میخواهیم عملیات انجام بدهیم چه نیازهایی داریم. چیزی که دعوا رویش زیاد است و میگویند محسن رضایی به آقای هاشمی نوشته و آقای هاشمی برده خدمت امام و امام هم پذیرفت که قطعنامه را بپذیریم.
آن برای سال ۶۷ بود.
سال ۶۷ بود ولی مقدماتش از آنجا شروع شد. گفتیم که آقا ما بایستی استراتژی دفاعی داشته باشیم. بدون استراتژی جنگیدن یعنی هدر دادن منابع. در سازمان برنامه بررسی کردیم، دیدیم از بعد از عملیاتهای موفق فتحالمبین و قدس و بیتالمقدس که یکی از دلایل موفقیتش هماهنگی بین ارتش و سپاه بود و با پشتیبانی کامل نیروی هوایی و هوانیروز انجام شده بود، بقیهٔ عملیاتهای ما، عملیاتهایی بود که به صورت روزمره یک گروه میرفتند حمله میکردند، یک گروه بسیجی داوطلب با ایثار حمله میکردند و در یک محور پیشروی میکردند، بعد این محور را نمیتوانستند نگه دارند. دعوایی که بین ارتش و سپاه بود این بود که میگفتند سپاه میرود یک جا را میگیرد اما ارتش پس میدهد. ارتش میگفت که گرفتن یک روز است. شما یک روز میروید جلو، یک تعدادی هم شهید میدهید. اما نگه داشتن مساله دیگری است. مطرح بود که آیا این نوع عملیات از نظر تکنیکی درست است یا نه! البته روزهای اول این نوع عملیات موفقیتآمیز بود.
ولی کم کم عراقیها راه مقابله با آنها را یاد گرفتند. یادم هست، سال ۶۷ اواخر جنگ بود، خیلی روی بودجهٔ دفاعی با نیروها درگیری داشتم. میگفتم من بایستی آمار داشته باشم، بدانم چه تعداد نیرو داریم تا من نیازهایشان روا تأمین کنم، آقای عابد جعفری وزیر بازرگانی بود و دولت هم با او هماهنگ بود. خودش هم سپاهی بود و هماهنگ با نیروهای مسلح. ایشان برای یک میلیون نفر بسیجی جیرهٔ غذایی را تعیین کرده بود و برنج، گوشت، روغن و مرغ و غیره داده بود به نیروهای مسلح. ولی من چون آمار دقیقتری داشتم، دیدم تعداد نیروهای داوطلب ما در جبهه در آن زمان کمتر از ۱۰۰ هزار نفر بود.
پول برای جنگ میگرفتند اما در قصر فیروزه ساختمان اداری میساختند. یک دفعه ما متوجه شدیم و دیدیم که صدها هزار متر مربع ساختمان اداری در زمان جنگ و با پول جنگ در قصر فیروزه برای ستادهای سپاه در حال ساخت است. از آنطرف ما داشتیم فشار میآوریم ستادهای ارتش را کوچک کنیم، میگفتیم این ستادها بایستی بروند در مناطق عملیاتی و یک ستاد کوچک در مرکز باشد. ولی سپاه را میدیدیم که تقریباً نصف نیروهایش در ستادها بودند. مشکل تأمین نیرو داشتیم. سپاه فشار میآورد، میگفت نیروی داوطلب ندارم، علت اینکه سپاه سرباز گرفت این بود. گفت به اندازهٔ کافی نیروی داوطلب نیست. زمانی که در جبههٔ عراق بیش از یک میلیون نفر نیرو وجود داشت در جبههٔ ما فقط سرباز داشتیم، بسیجیهای داوطلب ما کمتر از ۱۰۰ هزار نفر بود. روز به روز تجهیزات عراق پیشرفتهتر میشد.
هرچه جلوتر آمدیم با مشکلات ناهماهنگی بین ارتش و سپاه مواجه شدیم که گفتیم بایستی چارهای اندیشید. در سازمان برنامه به این جمعبندی رسیدیم که اولاً ترکیبی که جنگ را اداره میکند یک ترکیبی منطقی نیست. در شورای عالی دفاع، آقای رئیسجمهور، آقای نخستوزیر، فرماندهان ارتش و فرماندهان سپاه جمع میشدند. با پیشنهاد سازمان برنامه ترکیب به هم خورد و در اصلاح قانون اساسی شد شورای امنیت ملی. واقعیت این بود که خزانهٔ خالی بود. خزانهای که بودجهٔ سال ۶۶ آن ۲۹۶ میلیارد تومان بود. فکر میکنم نزدیک به ۴۰ یا ۵۰ میلیارد تومانش استقراض از بانک مرکزی بود. ۱۵۰ میلیارد تومانش هم برای نیروهای مسلح بود. یعنی در واقع ما هیچی نداشتیم و این پولی که به دولت داده میشد در حد یک بخور و نمیر بود. برای دولت و نیروهای مسلح پول کمی بود. از یک طرف ما در طول جنگ هیچ تجهیزات عمدهای نتوانستیم بخریم چون تحریم بودیم هیچکس به ما هواپیما نمیداد، موشک نمیداد، تجهیزات راداری نمیداد. اواخر جنگ یک مقدار دروازهها باز شد. البته فقط برای موشک. لیبیاییها به ما موشک دادند. بعد از کره شمالی گرفتیم، از جاهای مختلف موشکهای دوربرد گرفتیم ولی بیضابطه و ناهماهنگ.
مسئول خریدها چه کسی بود؟
وزارت دفاع و وزارت سپاه. روال خرید این بود که نیروی عملیاتی پیشنهاد اولیهاش را میداد.
که به این تجهیزات نیاز داریم؟
بله. این میرفت در ستاد مشترک ارتش یا سپاه تصویب میشد، میدادند به وزارت دفاع یا وزارت سپاه، این دو وزارت هم میرفتند منبعیابی میکردند و مثلاً میگفتند این تجهیزات را به این قیمت از این منبع میخواهیم بخریم. میآوردند در هیات بررسی خریدهای تسلیحاتی. این هیات هفت نفره بود که از نمایندهٔ دولت، سپاه، ارتش، وزارت دفاع، وزارت سپاه، دولت، رئیس دیوان محاسبات، نمایندهٔ کمیسیون برنامه بودجه و کمیسیون دفاع تشکیل شده بود. آنجا ما تصمیم میگرفتند این خرید انجام بشود. وقتی من آمدم در این کمیسیون، با آن پشتوانهٔ علمی تیمسار چگینی و گروهش، جلوی خیلی از خریدها گرفته شد. میآمدند میگفتند مثلاً فلان توپ را پیدا کردیم خیلی هم ارزان است، میخواهیم بخریم. بررسی میکردیم میگفتیم این توپی که خیلی ارزان است با ۵۰ گلوله که شلیک بشود لولهاش از بین میرود، ولی آن توپی که کمی گران است ۱۰ هزار گلوله شلیک میکند، این ارزانی بیجهت نیست. به هر جهت من این را خلاصه کنم، این بحثها منجر به این شد که ما طرح ادغام ارتش و سپاه را دادیم.
چه سالی بود؟
این اوایل سال ۶۶ بود. اواخر سال ۶۵ یا اوایل سال ۶۶ بود. گفتیم که باید وزارتخانهها با هم ادغام بشوند که شدند، گفتیم صنایع دفاع و صنایع سپاه با هم ادغام بشوند که شدند. اما خیلی مقاومت میشد. پیشنهاد از سازمان برنامه بود و خیلی مقاومت میشد. ما گفتیم و وزارتخانهها را با هم ادغام کردیم، صنایع دفاع و صنایع سپاه را با هم ادغام کردیم، ستاد ارتش و سپاه را با هم ادغام کردیم. ستاد کل را تشکیل دادیم و مهندس موسوی شد رئیس و وزرا معاونین ستاد کل شدند. وزیر سازمان برنامه بودجه شد معاون طرح و برنامهٔ ستاد کل و من در آنجا شدم قائم مقام ایشان. هم در سازمان برنامه مسئول بودجه بودم هم قائم مقام طرح و برنامه ستاد کل. این جمعبندی داشت جلو میرفت تا ارتش و سپاه با هم ادغام بشوند. چون ما میگفتیم امکان تجهیز دو نیروی مسلح را نداریم و منابع اجازه نمیدهد. فشارها هم مشخصاً وقتی ما رفتیم در ستاد مستقر شدیم بیشتر شد. خیلی جالب بود حتی یکی از کسایی که من با ایشان خیلی دعوا داشتم آقای بهزاد نبوی بود. ایشان معاون لجستیک بودند، مدام فشار میآورد که ما این امکانات را میخواهیم، من هم میگفتم که آقای نبوی من در سازمان برنامه نشستهام برای همین کار. تیمسار بوذرجمهری فرماندهٔ پادگان باغشاه و همزمان هم شهردار تهران بود. صبحها میرفت باغشاه دستور میداد زبالههای باغشاه را شهرداری باید جمع کند، بعد از ظهر میآمد در شهرداری میگفت که زبالههای باغشاه به شهرداری ربطی ندارد، ارتش خودش باید جمع کند. ما هم اینطور شده بودیم، میآمدیم در ستاد کل معاونتها یکی یکی نیازهایشان را اعلام میکردند، میگفتند اینقدر میخواهیم، آنقدر میخواهیم. من به عنوان معاون طرح و برنامه بایستی اینها را جمعبندی میکردم و به دولت میدادم. ولی در واقع باید به خودم در سازمان برنامه بودجه میدادم. من اینها را میگفتم آقای نبوی میگفت که آقا اینجا که سازمان برنامه نیست، شما برو در سازمان برنامه حرفت را بزن. گفتم نمیشود، یک مملکت هستیم، ما نمیتوانیم بدون توجه به کل نیازهای مملکت بیاییم و بگوییم اینقدر میخواهیم. من میدانم از این بودجهٔ ۳۰۰ میلیارد تومانی دولت حداکثر ۱۵۰ میلیارد تومانش را میتوانم به نیروهای مسلح بدهم، شما تمام نیازهایتان را در قالب ۱۵۰ میلیارد تومان به من بدهید تا من بتوانم همهٔ مراحلش را طی کنم و به تصویب برسانم. ۱۵۰ میلیارد را شما میگیرید و ۱۵۰ میلیارد را هم کل دولت. ۳۰۰ میلیاردی که بیش از ۵۰ میلیاردش استقراض از بانک مرکزی بود. اینکه میگویند دولت همکاری نمیکرد و نمیداد، باید گفت دولت نداشت، از کجا باید میداد. دولتی که دارد استقراض میکند، استقراضی که فشارش روی نسلهای آینده تأثیر میگذارد و منابعی که ندارد. از آن طرف وضعیت بهداشتی طوری شد که مثلاً امراضی مثل تراخم و مالاریا که سالها قبل از انقلاب در کشور ریشهکن شده بود، دوباره شیوع پیدا کرده بود. از نظر آموزش با مشکل مواجه شده بودیم. حقوق معلمها را آموزش و پرورش نداشت که بپردازد. خوشحال بودیم که دانشگاهها تعطیل است. آقای ستاریفر معاون اجتماعی بود. مدیریت دفاعی زیر مجموعهٔ معاونت اجتماعی بود. تعبیر قشنگی داشت و از روز اول به من میگفت: «ببین اینجا تو فکر کن یک خنجر زیر گردنت گذاشتن، هرکی هرچی میخواد، بگی نه این فاصله میگیره، بگی آره فرو میره تو گردنت.» گفت: «مجموع نیازهای نظامی نباید بیشتر از مجموع نیازهای کشور باشه. این تراز را باید حفظ کنید» و ما این تراز را حفظ میکردیم، یعنی آنچه که دولت داشت نصفش را به نیروهای مسلح بدهیم و با نصف دیگرش هم کل مملکت را اداره کنیم که خوب هم اداره میشد.
یک بحثی که وجود دارد میگویند یکسری بودجههای مخفی هم وجود داشت که برخلاف آن بودجهٔ رسمی و شفاهی که در مجلس میرفت، بود. میخواستم ببینم همچین چیزی بود یا نه؟
نه، چنین چیزی نبود، فقط در یک مرحله بود. در یک مرحله یک مبلغی که حالا دقیق یادم نیست شاید ۵۰ میلیارد تومان یا کمتر بود، که در شورای عالی دفاع مطرح شد. امام دستورش را دادند و بخشی از این را بدون تصویب مجلس با امضای آقای زنجانی، نوربخش و مهندس موسوی از خزانه برداشت کردند. دستور مستقیم امام را داشت که بعد هم پروندهای شد برای آقای زنجانی و نوربخش در دیوان محاسبات و بارها و بارها مورد مواخذه قرار گرفتند. ولی به آن صورت نبود که چنین منبعی وجود داشته باشد. در اواخر سال ۶۵ بود که آن هم زمانی بود که بحث تجهیز آن ۵۰۰ گردان را نتوانستیم تأمین کنیم و آنها بخشی از پول را توانستند با دستور امام بگیرند، ولی امام هم خیلی دقیق بودند. یادم هست بودجه سال ۶۵ یا ۶۶ بود، بودجهٔ وزارت اطلاعات ۱ میلیارد تومان بود. آقای ریشهری رفته بود خدمت امام و از سازمان برنامه شکایت کرده بودند. امام دستوری به مهندس موسوی داده بودند که بودجهٔ وزارت اطلاعات در حضور خود شما توسط کارشناسان سازمان برنامه بررسی شود. من رفتم در جلسه گفتم برای من وزارت اطلاعات با ثبت احوال فرق نمیکند، بایستی تعداد آدمهایتان را بدانم چقدر است، تجهیزاتتان چه است، ساختمانهایتان چه است، حقوقتان چقدر است، تحصیلاتتان چه است، ماموریتهایتان چه است، بعد حساب کنیم. آقای ریشهری گفت ما نمیتوانیم این اطلاعات را بدهیم، گفتم ما هم نمیتوانیم بودجه بدهیم. جلسه به جمعبندی نرسید. مجدد آقای ریشهری رفتند خدمت امام شکایت کردند ولی امام از دستورشان برنگشتند. گفتند که همان چیزی که قبلاً گفته بودیم. نهایت ما بودجهٔ وزارت اطلاعات را ۲۰ یا ۳۰ میلیون اضافه کردیم. یا مثلاً بودجهٔ شورای نگهبان ۶ میلیون تومان بود. آقای دکتر حبیبی که عضو شورای نگهبان و وزیر دادگستری بود، آمد پیش من گفت آقای طباطبایی من کل وزارت دادگستریام دو اتاق است، سر نبش در خیابان پاستور. اینجا وزارت دادگستری من است و جلسات شورای نگهبان هم بیشتر اینجا تشکیل میشود. من نه حقوق میدهم، نه اعضا ماشین دارند و نه پول مأموریت به کسی میدهم، ولی ۶ میلیون تومان کم است. بیایید ۱ میلیون تومان اضافه کنید. من پیشنهاد را بردم در ستاد بودجه، آقای زنجانی با من دعوا کرد. گفت شما دنبال این هستید که بروید مجلس. رفتید با شورای نگهبان زد و بند کردید. گفتم والله اینطور نیست، نیاز دارند یعنی ۶ میلیون را نمیتوانیم ۷ میلیون کنیم؟ آن پیشنهادهایی که مطرح شد هم با ارتش و هم سپاه نشستیم استراتژی دفاعی را نوشتیم. در ستاد کل تیمی تشکیل شد از معاونت عملیات و معاونت طرح و برنامه، استراتژی امنیت ملی آنجا طراحی شد که استراتژی ما برای ادامهٔ جنگ چیست، برای توقف جنگ چیست و با این استراتژی نظام طرحریزی، برنامهریزی و بودجهریزی طرحهای کلی ما چه هست، برای این طرحهای کلی برنامههای کوتاه مدت ۵ سالهمان چیست و برای این برنامه ما چه نیازهای هوایی، زمینی و دریایی داریم. به ارتش و سپاه گفتیم شما نیازهایتان را بیاورید.
این نبود که بگوییم آقا ما منابع داریم، گفتیم آقا شما برای اینکه به این اهداف نظامی که در آن استراتژی پیشبینی شده است برسید و هدفمان این بود که جنگ را تمام کنیم نیازهایتان را بگویید. چون میدانستیم دنیا آمده بود با یک سیاست هماهنگ که هر بار ما پیشروی میکنیم آنها عراق را تقویت میکنند و هر بار عراق پیشروی میکند ما را تقویت میکنند. این سیاست مهار دوگانهٔ ایران و عراق بود که این دو کشور هیچ کدام نباید در جنگ پیروز نشوند. ما گفتیم بایستی تکلیفمان روشن بشود و به یک برتری نسبی برسیم، یک جایی را بگیریم که فاو را به همین دلیل گرفتیم. گفتیم یک جایی را بگیریم تا بتوانیم وارد مذاکره بشویم. این حرفهایی که میگویند از اول پیشنهاد بوده و گفتند ما خسارت میدهیم همهٔ اینها دروغ است. هرگز کسی پیشنهاد پرداخت خسارت نداد. سران کشورها هم که آمدند ایران همهشان میگفتند در وضعیت فعلی آتشبس را بپذیرید. وضعیتی که بخش عظیمی از کشور تحت اشغال عراق بود، ولی امام حرفشان این بود تا زمانی که بخشی از کشور در اشغال عراق هست ما چه آتشبسی را بپذیریم. سیاست آقای هاشمی این بود، که ما برویم بخشی از عراق را بگیریم تا بتوانیم مبادله کنیم. فاو را که گرفتیم برای این بود. دنبال این بودیم که بصره را هم بگیریم ولی برای گرفتن بصره نیاز به تجهیزات و امکاناتی داشتیم که همان لیستی است که آقای رضایی به آقای هاشمی پیشنهاد دادند. بعد هم آقای هاشمی بردند خدمت امام که برای ادامهٔ جنگ خزانه خالی است، منابع نداریم، مردم دیگر پشتیبانی نمیکنند و…
یادم است گزارشی را من، دکتر نیری و ستاریفر تهیه کرده بودیم، در این گزارش جملهٔ آخرش خطاب به مهندس موسوی این بود که عیناً رفت خدمت امام و آن را گفت. ما دو راه بیشتر نداریم، یا راه امام حسین را در پیش بگیریم و همه کشته بشویم ولی اسمهایمان در تاریخ بماند، یا اینکه نظام را حفظ کنیم و برای حفظ نظام مجبور هستیم که یک چیزایی را بپذیریم و تسلیم شویم. این تسلیم نبود، صلح افتخارآمیزی هم نبود. درست است که رویش تبلیغات کردیم ولی در واقع پذیرش وضعیتی بود که منابع ما بیش از آن امکان استفاده را نداشت. آمریکا به صورت جدی وارد منطقه شده بود. آن هواپیمای مسافربری را که زد، به هر جهت یک پیام بود. من تا یکی دو سال بعد از جنگ هم در طرح و برنامهٔ ستاد کل بودم، هواپیمای ما از بوشهر که بلند میشد و رادیواش را روشن میکرد آمریکاییها با طعنه روی رادیو میگفتند «Baby Go Back Home» هواپیما به سمت دریا نمیتوانست برود. میگفت رویت را به داخل کشور برگردان. به سمت دریا که میرفتیم تهدید موشکی داشتیم، یک چنین وضعیتی بود.
به غیر از این مورد که شما گفتید و تحت مدیریت شما بود آیا منابع دیگری هم وجود داشت؟
هیچ منبع دیگری نبود. کمکهای مردمی خیلی زیاد نبود بسیجیهای ما در مناطق جنگی به ۱۰۰ هزار نفر هم نمیرسیدند، نیازهای ارتش و سپاه را هم که مردم تأمین نمیکردند، نیازهای ارتش و سپاه را بودجه تأمین میکرد و بخشی از نیازهای بسیج را کمکهای مردمی تأمین میکرد.
اینکه گفته میشود به دستور امام خمینی مثلاً میرفتند از طریق بانک مرکزی پول چاپ میکردند نبوده است؟
تنها یک مورد بود. همان ۵۰ میلیارد تومان بود، ۵۰ میلیارد تومان هم نمیدانم چقدرش را، آقای زنجانی دقیقتر میدانند، شاید ۱۲ میلیارد تومانش را خارج از بودجه تأمین کردند که آن هم بعد آمد در بودجه وگرنه هیچ پولی خارج از سیستم دولتی به نیروهای مسلح داده نمیشد.
شایعاتی هم هست مبنی بر اینکه ممکن بود نفتی فروخته میشد و این نفت به بودجه نمیآمده و میرفت برای خرید چیزهای دیگر؟
نه، اصلاً نفت نبود. میدانید قیمت نفت به بشکهای ۶.۵ دلار و ۶.۸ دلار رسیده بود. تولیدمان هم دیگر حداکثر دو میلیون بشکه در روز بود و نیازهای داخلی هم که مشخص بود. دولت کاملاً روی این منابع مسلط بود. هم دولت و هم مجلس. در مجلس آقای عبدالله نوری رئیس کمیسیون برنامه بودجه بود و مو را از ماست بیرون میکشید. یک ریال خارج از بودجهٔ دولت به نهادی نمیتوانست کمک بشود.
منبع: ماهنامه ایران فردا، مهرماه ۱۳۹۴
نظر شما :