سید جواد طباطبایی: خلافت نمیتواند در ایران بازتولید شود
اتفاقات پاریس را میتوان از آن بزنگاههای تاریخیای دانست که نه تب آن به زودی فروکش میکند و نه دیگر جهان قبل از این اتفاق جهان سابق است. در ایران هم کم و بیش متفکران به این موضوع پرداختهاند. یکی از این متفکران سید جواد طباطبایی است که اخیراً در درسگفتارهایش به این امر پرداخته است. طباطبایی یکی از عوامل گرایش به داعش در میان اعراب مهاجر در اروپا را بحران هویتی میداند؛ بحرانی که از فروپاشی خلافت در دنیای اسلام از سویی و نبود مفهوم ملت در میان آنان از سوی دیگر ناشی شده است. به زعم طباطبایی از این رو است که تا شخصی به نام ابوبکر البغدادی پرچم خلافت در دست میگیرد به او گرایش پیدا میکنند. طباطبایی در ادامه این درسگفتار توضیح میدهد که چرا در ایران گرایش به این گروهک تروریستی وجود ندارد. وی سابقه ملت نزد ایرانیان و همچنین زیر سایه خلافت نبودن ایران را دو دلیل عمده این اتفاق میداند. در ادامه درسگفتار طباطبایی را به گزارش سایت فرارو میتوانید ببینید.
ایران یک نظریه است
دکتر سید جواد طباطبایی با عنایت به اتفاقات تروریستی اخیر فرانسه و با رجوع به نظریه وحدت کانت گفت: کانت عمدتاً از وحدت سخن میگوید، بنابراین نظریه وی و به طور کلی ایدهآلیسم آلمانی که در هگل به اوج میرسد، از نظر نظام مفاهیمی که در خصوص نظریه وحدت ایجاد کرد، برای فهمیدن دنیای جدید بسیار مهم است. تمام بحث این مکتب در نهایت، به این نتیجهگیری منجر شد که در دنیای جدید چگونه میتوان وحدت را درست کرد؟ بحث اساسی کانت، فیشته و هگل، مساله حقوق است. اما پیچیدگیها آنجاست که وحدت حقوقی را چگونه میتوان درست کرد؟ فکر جدید دنیای جدید، ناظر بر نظریه وحدت است و از اینجاست که کلمه وحدت یا union پیدا شده و به یک مساله تبدیل میشود.
دکتر طباطبایی پس از این مقدمه و با طرح این پرسش که چرا مساله وحدت در آلمان مهمتر از انگلیس و فرانسه بود، مخاطبین را به شرایط تاریخی آلمان که متشکل از چند صد دولتشهر بود و نیز به ربط فلسفه هر فیلسوف با مساله و مشکل «پرابلماتیک» کشورش رهنمون شد و با تاکید بر تالیهای فاسد نفهمیدن اثرات بعدی این مساله و ترجمه و طرح بدون ضابطه بحثهای «پستمدرنیسم»، اینگونه ادامه داد که نظریه وحدت اهمیت خود را در اتفاقاتی که اخیراً رخ داده بیشتر نشان میدهد.
طباطبایی تاکید کرد که ما میتوانیم از نظریه وحدت که در آلمان مطرح شده است یک استفاده جمعی بکنیم و آن اینکه چرا در جهان بیرون ایرانی این مساله (وقایع تروریستی) رخ میدهد ولی در ایران به این صورت رخ نمیدهد یا تاکنون رخ نداده، به مسائل تاریخی ما برمیگردد که با ایدهآلیسم آلمانی قابل توضیح است. طباطبایی در توضیح شرایط تاریخی ایران گفت: امپراتوری مقدس رومی که امپراتوری رومی - ژرمنی بود، در جایی متلاشی شد و از درون آن، نواحی اروپایی متولد شد که بعدها به آنها Nation گفتند. این «ملت»ها هر کدام دولتهای خود را ایجاد کرده و بدینوسیله دولت / ملتهای ملی شکل گرفت. اما در جهان اسلام نیز نوعی امپراتوری درست شد که میتوان آن را در مقایسه با امپراتوری مقدس مسیحی، امپراتوری مقدس خلافت گفت. ایران پس از آنکه در حوزه این خلافت قرار گرفت، خیلی زود خودش را با گسترش زبان فارسی و ایجاد وحدت «ملی» نوآیین از این خلافت بیرون کشید.
طباطبایی با ذکر این نکته که خروج ایران از جاذبه خلافت دلایل پیچیدهای دارد که فعلاً مورد توجه ما نیست، تاکید کرد: «ایران یک نظریه است» یعنی ایران جنبههای نظری دارد که به ما اجازه داد زبان و فرهنگ آن را دوباره تجدید بکنیم و همین عدم انحلال ایران در خلافت نشان میدهد که ما یکسری امکانات نظری بسیار اساسی داشتیم که با آن توانستیم خود را در آن شرایط پیچیده، در «درونِ بیرون» جهان اسلام بازسازی کنیم و فرهنگمان را تجدید کنیم، و در نتیجه ما هرگز جزوی از امپراتوری اسلامی نشدیم. ایران به لحاظ دینی درون دستگاه خلافت بود اما به لحاظ غیردینی یا فرهنگی در بیرون آن قرار داشت. ما ملت ایران، سرزمین ایران و زبان و فرهنگ ایرانی را تجدید کردیم که البته توضیح این امر به زبان اصطلاحات جدید دشوار است، زیرا این تحولات زمانی در ایران تکوین یافت که از علوم جدید که در اروپا پیدا شد و منشأ پیدایش دولت / ملتهای جدید شد، خبری نبود.
طباطبایی در مقایسه ملیت ایرانی با ملیتهای اروپایی گفت: آنها جزوی از امت مسیحی بودند که بعداً از آن استقلال یافتند، اما ایران هیچگاه جزوی از دستگاه خلافت نبود که بگوییم از آن بیرون آمد و سپس ملت ایران را شکل داد. ما قبل از اینکه کلمه «ملت» در معنای امروزی را داشته باشیم، به صورت طبیعی ملت ایران را داشتیم، حال آنکه ملتهای اروپایی نتیجه و مولود کلمه «ملت» در معنای جدید هستند. در واقع کلمه «ایران» به بیان اشمیت در رساله الهیات سیاسی، یک کلمه Pregnant است، یعنی آبستن مفاهیم بسیار دیگری بود. مضمون «ملت» و «وحدت ملی» داخل مفهوم ایران بود، بنابراین همانند اروپاییها به مفاهیم جدید برای ملتسازی نیازی نداشتیم.
طباطبایی در ادامه بحث مفهوم «دولت» را مورد توجه قرار داد و گفت: این ملت، دولت خود را نیز به طور طبیعی داشت، بنابراین ما به همین دلیل به دولت ملی در معنای State امروزی، یعنی دولت مستقل از فرد رییس دولت نرسیدیم، هرچند آن را به صورت طبیعی داشتیم، به عبارت دیگر ایرانیان زمانی دولت و ملت یا «امر ملی» را داشتند که مفهوم دولت در معنای جدید ملی که محصول علوم اجتماعی جدید است وجود نداشت. کشورهای دیگر، چون از چیزی (دولت / امت مسیحی یا اسلامی) بیرون آمده بودند بنابراین باید «هویت» جدید خود را تعریف میکردند. اما ما اصلاً وارد نشده بودیم تا پس از خارج شدن به بازتعریف هویت جدیدی نیاز داشته باشیم. به سخن دیگر، هویت ایرانی استمرار تاریخی خود را حفظ شده و مانند بقیه هویتها در جایی دچار گسست و انقطاع نشده است.
روشنفکری عرب و دشمنی بزرگ به نام ایران
طباطبایی گفت که در جهان اسلام، کشورهای مهم باستانی مانند مصر و سوریه و… وارد خلافت اسلامی شدند؛ همانطور که مناطق ژرمننشین و فرانکنشین در اروپا وارد جمهوری مسیحی شده بودند. این کشورها و ملتها (متسامحا) با ورود در امت مسیحی، به یک معنا هویت باستانی خود را در داخل امت مسیحی از دست داده بودند و وقتی از امت مسیحی خارج شدند، هویتهای ملی خود را بازیافتند. اما در جهان اسلام وقتی کشورها وارد خلافت شدند هویت قبل از اسلام خود را از دست دادند، بنابراین وقتی آنان با فروپاشی خلافت در بغداد در قرن هفتم هجری، به تدریج از خلافت خارج شدند، به نوعی باید هویت باستانی خود را نیز تجدید میکردند، به خلاف ما که به لحاظ فرهنگی مستقل و «ملی» مانده بودیم. اما این کشورها پس از خارج شدن از امت / خلافت اسلامی، همچنان عرب و مسلمان به همان کیفیتی که در داخل خلافت بودند باقی ماندند. چون این کشورها هویت باستانی خود را در درون خلافت و امت از دست داده بودند و در دوران جدید و به ویژه با استعمار، وقتی به تدریج از خلافت خارج شدند بنابراین سعی کردند با ترجمه مقولات جدید به نوعی به خودشان هویت ببخشند و در نتیجه ناچار شدند بگویند ما مصری و الجزایری و... هستیم، اما عرب و مسلمان هم هستیم. اسلام ما عین عرب بودن ما است و بالعکس. تا دههها و سالهای اخیر، روشنفکری عرب تلاش کرد یک ایدئولوژی عربی درست کند و بگوید که ما عرب مسلمان هستیم و در جهان اسلام نقش بیبدیلی را ایفا کردهایم.
طباطبایی در ادامه این تحلیل گفت: روشنفکری عرب هم البته یک دشمن بزرگ به نام ایران برای خود تراشیده است تا مشکلات هویتی - تاریخی خود را به آن ارجاع بدهد. روشنفکری عرب در فرار از دشمنی تاریخی به نام ایران و از طریق ترجمههای آثار اروپایی، متوجه ابنرشد شدند و گفتند ابنرشد رنسانس ما بوده است و در پاسخ به این پرسش که چرا این رنسانس، یعنی اندیشه ابنرشدی دوام نیاورد! گفتند که، عرفان ایرانی بر اندیشه تعقلگرای ابنرشدی غلبه یافت و رنسانس عربی را از بین برد بنابراین مشکل ما ایران است!
طباطبایی پس از این سخنان روشنفکری عرب را مورد مخاطب قرار داد و گفت: آنها نکتهای را متوجه نمیشوند و آن اینکه اتفاقی که در این بخشهای جهان اسلام رخ داده، این است که اینها همچنان خود را درون مفهوم امت (خلافت) توضیح میدهند و در عین حال دولتهای خود را نیز «ملی» میدانند! بخش مهمی از افراد این کشورها، در یک اقدام تناقضآمیز، هم سعی میکنند خود را با مفهوم «امت» بفهمند و هم ادعای دولت «ملی» را دارند و از آن استفاده میکنند. «امر امتی» یعنی امری که متعلق به همه مسلمانان است و «امر ملی» یعنی امری که فقط متعلق به من مصری و الجزایری و مراکشی و… است، و این دو را نمیتوان با هم جمع کرد. مساله اساسی این است که شبح فروپاشیده امت همچنان بر دنیای اینها سنگینی میکند تا حدی که اجازه نمیدهد خود را «ملت» در معنای جدید ببینند. نمیتوانند ملت باشند چون جزو امت بزرگتری هستند، در نتیجه وقتی ادعاهای «ملی» مطرح میکنند، طبیعی است که نمیتوانند آن را توضیح دهند زیرا مفاهیم اندیشه غربی ناظر بر تاریخ غرب است که با شرایط و مواد تاریخی آنان سازگار نیست. به عنوان مثال وقتی یک مصری ادعای «ملی» بکند، پای فرعون پیش میآید که برای یک مصری بدترین ادعا، داشتن سابقه فرعونی است. البته آنها از مزایای توریستی و ارزی آن استفاده میکنند، اما بزرگترین مانع بر سر راهشان، این است که بگویند ما ملتی با سابقه تاریخی فرعونی هستیم.
طباطبایی با اشاره به این تناقض گفت: روشنفکری عرب از یکسو نمیتواند ادعای هویت «ملی» بکند چون فرهنگ کهن آن در امت منحل شده و از بین رفته و فقط جنبه توریستی آن وجود دارد، از سوی دیگر، امت نیز به صورت عملی وجود ندارد، بنابراین نمیتوانند هویت متشخصی برای خود تعریف کنند. این بخش از جهان اسلام در دنیای جدید، با یک اشکال اساسی روبهرو هستند که مانع کنار آمدن آنها با جامعه جهانی میشود، یعنی نه شهروند یک دولت ملی هستند و نه تابع یک امت واحد. به ویژه آنهایی که در کشورهایی مثل آلمان و فرانسه متولد شدهاند، چون چنین نسلی، نه دولت ملی دارند و نه فرانسوی هستند، در واقع نه الجزایری و مصری و مراکشی و.... هستند و نه فرانسوی و آلمانی و....، و نه تابع امت واحد اسلامی. این نسل به دلیل سنگینی شبح امت و خلافت، نمیتوانند با وجود نظام شهروندی در فرانسه، شهروند فرانسوی بشوند، همچنان که نشدهاند.
ایران و خلافت
طباطبایی با چنین تحلیلی متوجه حادثه تروریستی در فرانسه شد و گفت: به دلیل اینکه شبح امت و خلافت مانع جذب آنها در نظام شهروندی ملی کشوری مثل فرانسه شده است بنابراین میبینیم به محض اینکه پرچم خلافت بلند میشود و یک خلیفه اعلام موجودیت میکند، بخشی از این نسل به زیر پرچم او میروند. شاید عبدالرزاق بود که میگفت: یک مسلمان مگر میتواند تصور کند که خلافت نداشته باشد. خلافت اعم از نوع سکولار یا دینی آن را به خاطر همین هدف درست میکنند، چون اینها نمیتوانند از شبح خلافت خارج شوند.
طباطبایی سپس به مقایسه ایرانیان و اعراب پرداخت و گفت: اما ما ایرانیان برعکس آنها هستیم، یعنی اصلاً نمیتوانیم تصور کنیم که جزوی از خلافت هستیم، به همین دلیل است که سایه خلافت بر ما سنگینی نمیکند و هیچگاه نیز در ایران بازتولید نشده و نمیشود. به دلیلی که خلافت نمیتواند در ایران بازتولید شود، به همان دلیل نمیتواند در کشورهای عربی بازتولید نشود، و این گونه است که با برافراشته شدن پرچم خلافت، بخش مهم و پسزده نواحی و حاشیهای شهرهای بزرگ اروپا راه میافتند و به خلافت میپیوندند.
طباطبایی با اشاره به وسعت و کثرت مساجد عربستانی در کشورهای اروپایی گفت: حاکمان عربستان گمان میکردند که این مساجد باعث جذب مسلمانان به آنها میشوند در حالی که دیدیم نمازگزاران این مساجد با ابوبکر البغدادی بیعت کردند، چون عربستان نه «دولت / ملت» است و نه «خلافت / امت».
طباطبایی در خصوص حاکمیت عربستان گفت: این وضعیت، یعنی عدم نفوذ فکر جدید در درون ذهن سران عربستان، هم برای اروپاییان و هم برای بخش بزرگی از جهان اسلام مساله شده است، چون آنها نه به عنوان یک دولت ملی و نه به عنوان خلافتی برای یک امت، قادر به جذب این گونه مسلمانان پسزده نیستند. من فکر نمیکنم این امر برای ما مساله شود چون وحدت تاریخی را که در ادب و تاریخ ما وجود و حضور داشته، با وجود سیلهای متعدد که بر ما وارد شده و «سمومی» که بر ما وزیده، تاکنون دوام آورده است.
تالی فاسد اندیشههای پستمدرن
طباطبایی نسبت به تالیهای فاسد اندیشههای پستمدرنیستی بیمبنا که از طریق ترجمههای نادرست انجام میشود، بر وحدت تاریخی ایران اظهار نگرانی کرد و گفت: حوادثی در حال رخ دادن است که باید نسبت به آنها حساس بود. بحثهای پستمدرن که در مخالفت با ایدهآلیسم آلمانی مطرح شده و وارد ایران نیز شده است، همانند تیشهای است که به ریشه وحدت ایرانی که تاکنون توانستهایم آن را حفظ کنیم وارد میآید. ما آگاهی تاریخی خود را تا حد زیادی در اثر ورود ایدئولوژیهایی که نمیدانیم از کجا آمدهاند؟ چه میگویند؟ و چه تالیهای فاسدی دارند، از دست دادهایم. روشنفکران ما این ایدئولوژیها را از راه علوم اجتماعی جدید وارد کردهاند. آنها با جهل به مواد تاریخی غرب و برداشتی نادرست از مبانی غربی، فکر میکنند که ما باید به کثرتها دامن بزنیم و بگوییم «چهل تکه» هستیم! یعنی اینکه اگر ما تاکنون ملت واحدی بودیم، از نظر تکثرگرایی، امر بدی بوده و ما باید به این کثرتها که ادعاهای خطرناکی دارند دامن بزنیم.
طباطبایی با ارجاعی به دستگاه نظام مفاهیم هگلی گفت: به بیان هگل، جایی که کثرتها ادعای «مطلق» بودن بکنند، بسیار خطرناک است. هگل این توضیحات را داده بود، اما ما متوجه نشدیم که چقدر مهم است. افرادی از سنخ فوکو که این سخنان هگل را کنار گذاشتند، متوجه نشدند که چه تالیهای فاسدی به بار میآورند. البته در غرب این امر مساله نیست چون در برابر حرفهای بیربط فوکو، افرادی هستند که حرفهای دیگری میزنند و بیربط بودن حرفهای فوکو و امثال او را نشان میدهند. اما ما افرادی داریم که با سواد پایین، مرعوب فوکو میشوند.
طباطبایی سپس در تشریح دیدگاه هگل که ناظر بر وضعیت آلمان قبل از بیسمارک است، گفت: در قرن ۱۹ آلمان حدود ۲۰۰۰ دولت کوچک و بزرگ داشت. هگل با اشاره به چنین وضعیت ازهمگسیختهای که سفر از یک حاکمیت محلی به حاکمیت محلی دیگر به مثابه سفر به یک کشور خارجی با قوانین و دستگاه اخلاقی متفاوتی بود گفت که آلمان دیگر دولت (State) نیست. در شرایطی که هر «تکه»ای از یک «چهل تکه» ادعای مطلق بودن بکند چنین وضعیتی پیش میآید که در آلمان به وجود آمده بود. اما هگل نکته مهم دیگری میگوید، او میگوید در برابر امر عامی (Universals) که وحدت آلمان را درست میکرد، هر کدام از جزءها (Particulars) ادعایی یافتهاند در حد کل، و در واقع خود را کل و مطلق کردهاند. مطلق از نظر هگل یک چیز بود و آن ملت/ دولت آلمانی بود که همه کثرتها را در خود حفظ میکرد. اما اگر هر کس ادعا کند که دولت من هستم، این مجموعه دچار فروپاشی میشود. حرف دیگر هگل این است که «زور و اقتدار دولت» میتواند از بالا آلمان را متحد کند که در زمان بیسمارک رخ داد و آلمان کنونی ساخته شد.
طباطبایی با یادآوری چندباره غفلت روشنفکری از مبانی اندیشه غربی گفت: روشنفکری ما خلاف جهت آنچه که در اروپا رخ داده است، حرف میزند. البته وقتی تمام «خاص» ها ادعای «عام» بودن بکنند و تنها در روزنامهها منتشر شود خطری نیست، اما اگر این امر را به یک ایدئولوژی مترقی تبدیل کنند، کمااینکه الان کردهاند، خطرناک میشوند. خاص بودن تنها درون این عام معنا مییابد. انواع «چهل تکه» بودن و انواع تکثر قومی و زبانی در جاهایی گفته شده که ما شرایط تاریخی آنها را نمیدانیم و ندانسته از آنها تقلید میکنیم. از بین رفتن کثرتها در اروپا تاریخی دارد که ما آن را نمیدانیم. وقتی روشنفکران آنجا میگویند زبانهای محلی در حال از بین رفتن است ناظر به شرایطی صحبت میکنند که آن شرایط در ایران نبوده است و در نتیجه ما نمیتوانیم حرف آنها را عیناً تکرار کنیم.
طباطبایی به عنوان نمونه به انقلاب فرانسه اشاره کرد و خطاب به کسانی که وقایعی مثل برنامه فتیله را دستمایه قلمفرسایی علیه فرهنگ ملی کردهاند، گفت: در انقلاب فرانسه و قبل از آن هم لویی چهاردهم، هر نوع تکثری، از جمله تکثر زبانی را که در فرانسه بود از بین بردند. لویی چهاردهم گفت: دولت یعنی من و وحدت منم. لویی با این کار همه کثرتها از جمله زبانهایی را که در جنوب فرانسه بود، تا حد زیادی از بین برد. اما زبان آذری ما هرگز به خطر نیفتاده و همیشه تلویزیون و رادیو در اختیار داشته است.
طباطبایی صحبتهای خود در رابطه با روشنفکران ایرانی را با داستانی از مولوی ادامه داد. مردی مارگیر در کوهستانی سرد، اژدهای بزرگ و بیحالی را پیدا میکند. مرد به تصور آنکه اژدها مُرده است، آن را به شهر میآورد تا با معرکهگیری پول خوبی به دست آورد و به آرزوهای دور و دراز خود دست یابد اما در میدان معرکه با تابش گرمای آفتاب، اژدها جان میگیرد و به مردم حمله میکند و با به خاک و خون کشیدن مردم، نقشههای وی را به هم میزند و خود به کوهستان بازمیگردد. عدهای نمیدانند که اژدها چیست و حرفهایی که میزنند چه پیامدی دارد! و بیشتر از این، برخی از روشنفکران به متولیان دشمنان تاریخی ما در بیرون مرزها تبدیل شدهاند و حرف آنها را میزنند.
دکتر طباطبایی با اشاره به غارت اموال فرهنگی ایران توسط دولتهای خارجی، از اینکه روشنفکران ایرانی به غارتکنندگان میراث فرهنگی ایران به دروغ سند میدهند، اظهار نگرانی کرد و خطاب به جریانی که از فوکو در ایران بت ساختهاند، گفت: ما باید خودمان فوکوی خود باشیم، فوکو حرفهای بیربط زیادی زده که الان کسی در اروپا برای آنها ارزشی قائل نیست. طباطبایی روشنفکران را متهم کرد که آنها به دلیل اینکه حرفهای اساسی فوکو در خصوص نظام دانش را نمیفهمند بنابراین حرفهای بسیار پایین و ایدئولوژیکی او را تکرار میکنند تا به واسطه آن حرفهای مشوش، به یک آشوب ذهنی دامن بزنند.
منبع: روزنامه اعتماد
نظر شما :