شاه مستبد و طبیب آزادیخواه؛ از امضا تا انقضای مشروطه
دکتر اعلمالدوله در سالگرد مرگ محمدعلی شاه درگذشت
تاریخ ایرانی: شاه در تالار مخصوص بازدیدهای خصوصیاش در کاخ گلستان پشت به در اصلی ایستاده بود و همانطور که به کره طلایی جهاننما نگاه میکرد با دسته تعلیمیاش روی میز ضرب گرفته بود. همان جایی که چند سال پیشتر پدربزرگش زیر توصیهنامهای که دکتر تولوزان برای خلیل اعلمالدوله ثقفی نوشته بود را امضا کرد تا او برای درس طبابت به فرنگ برود. دکتر خلیلخان این اتاق را بهتر از شاه ۳۴ ساله میشناخت چرا که بارها نبض شاه قبلی را در اینجا گرفته بود و برای بهتر شدن نفسش از چرخ الماس استفاده کرده بود. شاه جدید اما دل خوشی از این حکیم مورد اطمینان نداشت که چند ماه پیش با همه مراقبتی که از شاه بیمار میشد آن ورقه مشروطهخواهی را امضا کرده بود. ورقهای که شاه به اندازه رعیت حق داشت یعنی یک رأی که سلطنت را مشروطه به حکم مجلسی میکرد که مردم تعیین میکردند. اساس سلطنت مطلقه چند هزار ساله ایران با امضایی که حکیمباشی مخصوص پدرش گرفت به هم ریخته بود و کسی جز او نمیتوانست این اساس را بگرداند. اما نظر حکیمباشی معلوم بود: «پدر تاجدارتان زمان امضای فرمان مشروطه در عین سلامت عقل بودند و خودشان فرمان را انشا کردند.» این یعنی اعلام جنگ بین شاه و حکیمباشی مخصوص؛ دعوایی که به آوارگی و تبعید هر دوی آنها منجر شد.
***
محمدعلی شاه قاجار و دکتر خلیل اعلمالدوله ثقفی به اندازه تقابل بزرگشان نکات مشترک زیادی دارند. هر دو نور چشمی دو شاه یعنی ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه بود. یکی نوه و پسر بزرگ بود و آن دیگری طبیب خاصه که به دستور ناصرالدین شاه به فرنگ رفت و به حکم مظفرالدین شاه پزشک مخصوص شده بود. هر دو در دوران پر از آشوب مشروطه تنها کسانی بودند که با مظفرالدین شاه از نزدیک در تماس بودند. محمدعلی شاه میخواست او را از جریان مشروطهخواهی دور کند اما خلیلخان که برای معاینه میرفت، او را از آنچه بیرون از درهای بسته کاخ صاحبقرانیه رخ میداد خبردار میکرد. در یکی از همین دیدارها بود که توانست فرمان مشروطه را از زیر قبا بیرون آورد و شاه را متقاعد کرد که امضای این ورقه میتواند مردم را آرام کند. هر دو چندین سال از زندگی را در تبعید گذراندند و در طول زندگیشان یک بار بیشتر ازدواج نکردند. این دو شخصیت یک نقطه مشترک دیگر هم دارند؛ هر دو در ۱۶ اردیبهشت درگذشتند. اما آنچه داستان زندگی این دو را به هم پیوند میزند تقابلی است که میانشان بر سر فرمان مشروطه به وجود آمد و باعث درگیری این دو با یکدیگر شد.
***
محمدعلی شاه با آنکه به عنوان شاه مشروطه به قرآن و قانون اساسی سوگند خورد اما هیچگاه به این سوگند پایبند نبود و از همان ابتدا نیز به دنبال این بود که صحت مشروطه را زیر سؤال ببرد. برای همین نیز به فکر پزشک مخصوص شاه افتاد که اتفاقاً امضای فرمان را او گرفته بود. محمدعلی شاه چند هفته بعد از تاجگذاری نامهای محرمانه به دکتر خلیل اعلمالدوله نوشت و از او خواست تا عدم صحت عقل مظفرالدین شاه را تأیید کند. در این نامه که کمی هم عتابآمیز بود و توسط کامران میرزا که هم عمویش بود و هم پدرزنش و هم مانند پدربزرگش لقب امیرکبیر داشت، برای دکتر فرستاد نوشت: «دکتر اعلمالدوله با آنکه خدمات شما نسبت به شاه مرحوم شایان قدردانی است، جای تأسف است که دیدم اخیر وظیفه نوکری خودتان را انجام ندادهاید و تحت تأثیر عوام قرار گرفتهاید که در نظر ما پسندیده نبود. صدور دستخط مشروطیت با آنکه شاه مرحوم در حال طبیعی نبودهاند به حکم وجدان از طرف شما باید ممانعت به عمل میآمد. حال برای جبران قصور که از خانهزاد خودمان توقع نداریم، انتظار داریم به صراحت بنویسید امضای شاه پدرمان در روزهای آخر حیات مخدوش و در حال عادی نبوده تا حقیقت مشکوف بشود و این خدمت بزرگ شما منظور ما خواهد بود.»
اعلمالدوله با آنکه نامه را شخصیت مهمی برای او آورده بود بدون جواب گذاشت و با وعده کامران میرزا را روانه کرد. شاه اما پاسخ میخواست و به همین دلیل این بار مختارالدوله که مأمور نظمیه بود را احضار کرد و در نامهای از او خواست تا هر چه سریعتر نامه تأیید عدم صحت عقلی شاه را از اعلمالدوله بگیرد. در این نامه نوشته شده بود: «مختارالدوله سه روز قبل به اعلمالدوله امر فرمودیم و پیغام فرستادیم وضع مزاجی و حالت بحرانی مرحوم پدر بزرگوارمان را تصدیق کند که به واسطه مرض سخت از مفاد مکتوبات اخیر پایان عمر استحضار حاصل فرمودند. به کامران میرزا دستورات لازم دادم که نوشته را بگیرد. هنوز جواب نداده و خودش هم شرفیاب نشده است. فوراً او را ملاقات کن. با تشویق و تهدید هر طوری صلاح میدانی نوشته را بگیر که خیلی مورد حاجت است. گویا تحت تأثیر معاندین بیحیا واقع شد، میخواهد نمک به حرامی کند، مراقب باش و او را وادار کن که امری که فرمودیم اجرا نمایند.»
اما اعلمالدوله این بار شجاعانه اعلام کرد که زیر سوگند طبابتش نخواهد زد و تا پای جان از موضع خود عقبنشینی نخواهد کرد. محمدعلی شاه از این پاسخ آن قدر عصبانی شد که شعاعالسلطنه را به باد سرزنش گرفت و برایش نوشت: «شاهزاده شعاعالسلطنه فرمایشی را که به شما فرمودیم نتیجه آن معلوم نگردیده و اعلمالدوله گویا نمک به حرامی میکند. مجدداً از قول ما به او اطلاع بدهید که چنانچه همانطوری که فرمودهایم کاغذ را ننویسد شدیداً تنبیه خواهد شد. خود شما هم آدم پشت گوش فراخی هستید. فرمودیم دو ساعت جواب بیاورید، دو ساعت که دو روز شده چون موضوع فوریت دارد. فوراً نتیجه اقدامات اعلمالدوله را معلوم کنید و لازم است چنانچه اقدام نکند و ننویسد و شهادت ندهد و کتمان نماید شدیداً تنبیه خواهد شد.»
این تهدید باعث شد شعاعالسلطنه یک تصدیقنامه مفصل بنویسد که در آن اعلام شده بود مظفرالدین شاه دچار اختلال مشاعر بود و به اعلمالدوله تکلیف کرد که این را امضا کند و بعد تائیدش را از سایر اطبای معروف تهران نیز بگیرد. اعلمالدوله حاضر به امضای این نامه نشد و همین باعث شد تا محمدعلی شاه نه تنها املاکش را توقیف کند که حکم دستگیریاش را نیز بدهد. اعلمالدوله مخفیانه از ایران خارج شد. البته حسین ثقفی در خاطرات پدرش به نقل از او میگوید که شعاعالسلطنه برخلاف نامهای که نوشت به دکتر اعلمالدوله هشدار داد که از ایران خارج شود و به او گفت که این شهامت شما قابل ستایش است. دکتر اعلمالدوله به کمک مسیو ریشارخان و خانوادهاش به همراه عبداللهخان بهرامی از ایران به سمت انزلی و بعد از آن به پاریس رفت و در خیابان اساس جنب باغ لوکزامبورگ خانه گرفت. رسیدن خانواده اعلمالدوله به پاریس همزمان با به توپ بستن مجلس شد. اما او در پاریس نیز به جمعیت مشروطهخواهان پیوست و اعلامیههایی برای روشنگری مردم منتشر کرد. این اما پایان ماجرای او با محمدعلی شاه نبود. محمدعلی شاه یک سال بعد از به توپ بستن مجلس در حالی که تصمیم داشت بار دیگر مجلس شاه فرمودهای را افتتاح کند از سلطنت خلع و به ایتالیا تبعید شد. با خروج محمدعلی شاه، دکتر اعلمالدوله ثقفی به ایران بازگشت و به عنوان نخستین شهردار قانونی تهران منصوب شد.
***
محمدعلی شاه فرزند بزرگ مظفرالدین شاه قاجار بود که در زمان ولیعهدی پدرش در اول تیر ۱۲۵۱ در تبریز به دنیا آمد. او فرزند تاجالملوک ملقب به امالخاقان دختر بزرگ امیرکبیر و عزت الدوله بود. شاید به نوعی او نقطه مشترک سلطنت و صدارت به شمار میآمد. او که در دربار ولیعهدی پدرش بزرگ شد و برای رسیدن به سلطنت تحت تعلیم یک مارشال روسی به اسم سرگئی مارکوویچ شاپشال قرار گرفت، خیلی زود به جای او مهار امور دارالسلطنه تبریز را به دست گرفت و به جای پدر حکم میداد. او بعد از به سلطنت رسیدن پدر با حکم ولایتعهدی حاکم تبریز شد. در نخستین اقدام میرزا آقاخان کرمانی و گروهی از طرفداران سید جمال را گرفت و سرشان را برید و پوست کاهاندودشان را به تهران فرستاد.
او با گسترش مشروطه و شدت گرفتن بیماری پدر به تهران آمد و زمام امور کشور را به دست گرفت. او در جوانی ملیحالسلطنه دختر میرزا یوسفخان بیانالملک را به همسری گرفت. اما بعد از ازدواج با ملکه جهان دختر کامران میرزا نایبالسلطنه، ملیحالسلطنه را طلاق داد و بنا به رسم سلطنت به جای پسر بزرگش حسینعلی میرزا از ملیحالسلطنه، احمد میرزا پسر ملکه جهان را ولیعهد اعلام کرد؛ ولیعهدی که در ۱۰ سالگی و بعد از عزلش به عنوان شاه مشروطه تاجگذاری کرد.
محمدعلی شاه بعد از عزل به ادسای روسیه تبعید شد. او چند سال بعد به ایتالیا رفت. مدتی در ایتالیا و گاهی در فرانسه ساکن بود اما به علت بیماری خونی و کلیه در ۱۶ فروردین ۱۳۰۴ در حالی در ۵۳ سالگی در شهر سن رمو ایتالیا درگذشت که ندید سردار سپه آبان همان سال اساس سلطنت قاجاریه را لغو کرد. پیکر محمدعلی شاه در نجف به خاک سپرده شد.
***
دکتر خلیل اعلمالدوله ثقفی در سال ۱۲۹۷ قمری در تهران به دنیا آمد. یکی از ۹ فرزند عبدالباقی حکیمباشی ملقب به اعتضادالاطباء بود که در تهران به دنیا آمد. در شجرهنامه او آمده است که از نوادگان مختار ابوعبید ثقفی است که با قیام برای رضای آل محمد(ص) انتقام شهدای کربلا را گرفت. خلیلخان در دارالفنون پزشکی آموخت و با حمایت دکتر تولوزان و امضای ناصرالدین شاه برای تکمیل تحصیل در رشته کحالی یا چشم پزشکی به فرنگ رفت. دریافت اجازه سفر به فرنگ برای اعلمالدوله به راحتی اتفاق نیافتاد. او که یک از شاگردان خوب دکتر تولوزان بود چندین بار درخواست کرد تا به فرنگ اعزام شود اما هر بار با در بسته روبهرو شد. تا آنکه روزی دکتر تولوزان با نامه درخواست او به دربار رفت و به شاه گفت: «افسوس که من پیر شده و به زودی خواهم مرد و کسی نیست که جای مرا برای خدمت به قبله عالم بگیرد، حال اگر قبله عالم اذن بدهد دکتر خلیلخان جوان یک سفری به پاریس برود و برگردد، آن وقت او جای مرا میتواند خیلی خیلی خوب بگیرد و خیلی خیلی خیلی از من بهتر!»
اعلمالدوله وقتی به تهران آمد به عنوان پزشک مخصوص مظفرالدین شاه در دربار استخدام شد. اعلمالدوله که به واسطه رفتوآمدش به فرنگ به اصل تغییر در ایران معتقد بود به جمع مشروطهخواهان پیوست و در روزهایی که کسی اجازه نزدیک شدن به مظفرالدین شاه را نداشت به بهانه معاینه او به صاحبقرانیه رفت و با به خطر انداختن زندگی خود امضای فرمان مشروطه را از شاه گرفت و شاه را تا آماده شدن قانون اساسی با دوا و درمان زنده نگهداشت. اعلمالدوله بعد از فتح تهران بازگشت و چندی بعد به عنوان رئیس بلدیه تهران انتخاب شد. او بنای نخستین بلدیه تهران، ساختمانی در خیابان جبه خانه را روبهروی مدخل بازار بزرگ ساخت و برای اولین بار عبارت «بلدیه طهران» را بر تابلویی به طول یک متر و در بالای ورودی ساختمان نصب کرد. دوران ریاست اعلمالدوله بر بلدیه تهران دوران پر افت و خیزی نبود. با آنکه او بزرگ شده تهران بود اما از آنجا که پزشک بود از اداره شهر جز آنچه در فرنگ دیده بود نمیدانست و اقدامات کوچکی در زمینه قانون جمعآوری زباله و تمیز کردن معابر عمومی را در کارنامه خود به جای گذاشت. او در سال ۱۳۳۱ ه. ق از بلدیه استعفا کرد، سپس به اروپا سفر کرد و ژنرال کنسول (سرکنسول) ایران در سوئیس شد و به پاس کتابهایی که در طب نوشت نشان علمی از دولت فرانسه گرفت. او در ۱۶ فروردین ۱۳۲۳ در تهران درگذشت.
منابع:
- تاریخ انقلاب ایران، مهدی ملکزاده، انتشارات سخن، ۱۳۸۳
- تاریخ مشروطیت، احمد کسروی، انتشارات امیرکبیر
- تاریخ بیداری ایرانیان، ناظمالاسلام کرمانی، انتشارات امیرکبیر
- خلیل اعلمالدوله ثقفی، هزار و یک حکایت، مقدمه و شرح حال حسین ثقفی اعزاز، کتابخانه سنائی، ۱۳۴۳
- نامههای خانوادگی حسین تقفی، خاطرات وحید، شماره ۲، دوره جدید آذر و دی ۵۰
- اعلمالدوله پزشک و ناجی مشروطیت، محسن روستایی، مجله گنجینه اسناد، زمستان ۸۰، شماره ۴۴
- محمدعلی شاه و اعلمالدوله، حسین تقفی، خاطرات وحید، خرداد ۱۳۴۶
- پرونده محرمانه پزشکی مظفرالدین شاه، عطا آیتی
نظر شما :