فرمان مشروطه را محمدعلیشاه صادر کرد نه مظفرالدینشاه
روایتی دیگر از به توپ بستن مجلس در گفتوگو با جمشید کیانفر
فهیمه نظری
تاریخ ایرانی: در دوم تیرماه ۱۲۸۷ مجلس شورای ملی توسط ولادیمیر لیاخوف، فرمانده نظامی تهران و به فرمان محمدعلی شاه قاجار به توپ بسته شد. همین برای شاه جوان قاجار کافی بود تا برای همیشه تاریخ در لیست منفورترین پادشاهان ایران قرار گیرد، پادشاهی که جلوی خواست مردم ایستاده و نخستین نهاد دموکراتیک ایران یعنی مجلس را به توپ بسته بود؛ عملی که هنوز پس از گذشت نزدیک به صد سال همچنان در ذهن قاطبه ملت ایران مذموم است و غالبا جز مخالفت شاه با جنبش مشروطهخواهی علتی برای آن متصور نیستند. اما آیا شاه جوان قاجار از همان روز نخست با مشروطه سر عناد داشت؟ آیا در بررسی دوباره این واقعه نمیتوان از زاویه دیگری به آن نگریست؟ منورالفکران، انجمنها و مهمتر از همه نمایندگان مجلس تا چه حد در دمیدن به تنور این اختلافات نقش داشتند؟ اینها پرسشهایی است که در گفتوگوی «تاریخ ایرانی» با جمشید کیانفر، مصحح نسخههای خطی و پژوهشگر تاریخ، مطرح شد و پاسخ وی به آنها روایتی دیگر از این موضوع بود؛ روایتی که باور رایج تاریخی در این باره را بر هم میریزد و مخاطب را به تاملی دوباره در تاریخ این برهه وامیدارد. این گفتوگو را در ادامه میخوانید:
***
درباره علل به توپ بستن مجلس توسط محمدعلی شاه تاکنون سخن زیاد گفته شده است. در منابعی چون تاریخ مشروطه کسروی «دخالت روسیه»، در حیات یحیی «سر سازگاری نداشتن محمدعلی شاه با مشروطه از روز نخست» و به همین ترتیب در عمده منابع دیگر غالبا عدم همراهی شاه با مشروطه را دلیل اصلی این حادثه برشمردهاند؛ اما آیا واقعا محمدعلی شاه از روز نخست با مشروطه مخالف بود؟
برای پاسخ درباره دلیل به توپ بستن مجلس توسط محمدعلی شاه باید به واقعه انقلاب مشروطه بازگردیم و رفتار محمدعلی شاه را در آن برهه مورد بررسی قرار دهیم و ببینیم آیا او در آن دوره با انقلابیون همراهی کرد یا نه از همان روز نخست علیه آنها بود. سپس باید رفتار او را در قبال مشروطه در دوران سلطنتش بررسی کنیم تا بتوانیم با توجه به مرور حوادث به تحلیل واقعیتری از این ماجرا دست یابیم.
در آغاز، زمانی که عینالدوله صدراعظم بود، محمدعلی میرزا با مشروطه همراهی میکرد، چه در تبریز و چه زمانی که در ایام ولایتعهدیاش به تهران میآمد، ضمن اینکه کارنامه کثیف مرگ سه آزادیخواه در پای گل نسترن در تبریز را هم داشت؛(۱) اما زمانی که به حکومت رسید، دید که هیچ چیز شبیه حکومت جدش ناصرالدین شاه نیست که هرچه دستور بدهد همه بله قربان بگویند؛ حتی شبیه اوایل حکومت پدرش مظفرالدین شاه هم نیست؛ حتی آن قدرتی را که در تبریز به عنوان ولیعهد داشت الان به عنوان پادشاه ندارد؛ پس شکی در این نیست که مقداری با مشروطهخواهان سر عناد داشت.
ولی با این حال دستخط پذیرش مشروطه را به میرزا علیاصغرخان امینالسلطان، صدراعظم میدهد.
اتفاقا فرمان مشروطه را محمدعلی شاه صادر کرد. او برای نخستین بار در آن دستخط، لفظ مشروطه را به کار برد و پذیرفت که حکومت، مشروطه باشد و این شد فرمان مشروطه نه آن فرمانی که مظفرالدین شاه صادر کرده بود. فرمان مظفرالدین شاه تنها برای تشکیل مجلس بود و ما به غلط آن را فرمان مشروطه تصور میکنیم. مردم اصلا نمیدانستند مشروطه چیست، همچنان که نمیدانستند مشروعه به چه معناست. آنها تنها به دنبال عدالتخانه بودند.
معنای عدالتخانه را میدانستند؟
آنها تنها جایی را میخواستند که بتوانند در آن تظلمخواهی کنند، تعریفشان از عدالتخانه چنین مکانی بود. مهم نیست مردم واژهای را بشناسند یا نه ولی برای آنچه طالبش هستند، واژه میسازند. واقعیت این است که محاکم قضایی در اختیار روحانیون و شاهزادگانی بود که به عنوان حکام بر ولایات مختلف حکومت میراندند؛ مردم از آنها به ستوه آمده بودند؛ کمااینکه در این قضیه نیز منورالفکران پیشگام بودند.
پس چطور از عدالتخانه به مشروطه رسیدند؟
پس از اینکه دیدند خبری از تحقق وعدههای عینالدوله نیست، دوباره تصمیم به بستنشینی گرفتند. این بار قرعه به نام قم افتاد؛ اما گروهی با این استدلال که به هیچ وجه صدایی از قم به گوش شاه نخواهد رسید، با این تصمیم مخالفت کردند؛ بنابراین همزمان تصمیم به بستنشینی در نقطهای از تهران گرفتند که به گزینه سفارت رسیدند و در آنجا بود که بحث مشروطه مطرح شد.
چرا سفارت انگلیس را برای بستنشینی انتخاب کردند در حالی که تا پیش از آن اماکن مذهبی را برای این کار انتخاب میکردند؟
بله تا پیش از آن، اگر فردی متهم به قتل میشد، در امامزاده یا اصطبل کدخدا یا حاکم شرع بست مینشست؛ اما افرادی چون میرزا رضا کرمانی و عوامل حکومتی حرمت بستنشینی را فروریختند. میرزا رضا در بست نشسته بود، کسی هم کاری با او نداشت، حتی گاهی اوقات شبانه به طور مخفیانه به تهران میآمد و سری به زن و بچهاش میزد و برمیگشت؛ اما روزی که ناصرالدین شاه را ترور کرد، قداست بستنشینی فروریخت؛ بنابراین این ضربالمثل که «احترام امامزاده به متولی آن است» در اینجا صدق پیدا میکند. برای آنکه این مکان قداست داشت و حرم امن به شمار میرفت؛ پس کسی که در آنجا بست نشسته و از مزایای آن استفاده میکرد، باید به قوانین آن نیز احترام میگذاشت، اگر نه آوار بر سرش خراب میشد، آنچنان که میرزا رضا رعایت نکرد، ناصرالدین شاه را در حرم عبدالعظیم کشت و در نتیجه او را در همان مکان دستگیر کردند.
با این حال حتی در آغاز جنبش عدالتخواهی هنوز مساجد و امامزادهها جزء اماکن مقدسه بودند و مردم در آن بست مینشستند؛ اما باز در همان اوان این جنبش، در مسجد شاه تیراندازی و یک نفر کشته شد، باز در یک مکان مقدس خون ریخته شد. در این زمان با تیراندازی در مسجد شاه به نوعی حرمت بستنشینی در تمام اماکن مقدسه فروریخت؛ مردم با خود اندیشیدند در حرم حضرت عبدالعظیم بست نشستند، سرشان کلاه گذاشتند - اشاره به وعدههای پوچ عینالدوله مبنی بر تاسیس عدالتخانه - اگر به قم بروند هم از آنجا صدایی به گوش شاه نمیرسد، مساجد هم که با این تیراندازی دیگر حریم امن به شمار نمیرود، در اصطبلهای سلطنتی و حکام هم که بسته شده است؛ باید به کجا بروند؟ در اینجا بود که بحث سفارت انگلستان پیش آمد. چون بنا بر آداب دیپلماتیک، سفارت هر کشور، خاک آن کشور قلمداد میشود و به همین دلیل در سفارت انگلستان گزمه و عسس و... نمیتوانستند تعرضی به مردم کنند.
زمانی که بحث سفارت مطرح شد، سفیر که در باغ ییلاقی قلهک به سر میبرد با این تقاضا موافقت کرد، حتی پیش از ورود بستنشینان، ضلع غربی سفارت را برای آنها آماده و اسباب مسلمانی نظیر بیست سی عدد دستشویی ایرانی برای آنها آماده کردند. این بستنشینی در نوع خود بینظیر است؛ چون معمولا کسی از بست بیرون نمیرود؛ اما در دوران بستنشینی در سفارت، رفتوآمد آزاد بود، کارگر میرفت کارش را انجام میداد، ظهر به سفارت برمیگشت، ناهارش را میخورد و حتی سهم اهل خانه را میفرستاد، عصر به سر کار میرفت و شب دوباره به سفارت بازمیگشت. حتی برخی بستنشینان شبها به خانه خود میرفتند و صبح برای صبحانه به سفارت میآمدند، به همین دلیل در تصاویری که از این دوران بجا مانده گاهی میبینید بیست، سی نفر بیشتر حضور ندارند؛ اما در تصاویری که از سفره میبینید جمعیتی چند ده هزار نفری حضور دارند؛ چنین بستنشینی هرگز در تاریخ تکرار نشد.
از داخل بستنشینی در سفارت انگلستان بود که واژه مشروطه بیرون آمد؛ یعنی منورالفکران در آنجا به این نتیجه رسیدند که برای رسیدن به عدالت باید حکومت مشروطه شود. مردم اما معنی مشروطه را نمیدانستند و میگفتند یعنی حکومت به شرط، شرط هم این است که پادشاه سلطنت کند و... وگرنه مردم چه میدانستند که در انگلستان، بلژیک، فرانسه و... چه اتفاقی افتاده است و این کشورها چگونه اداره میشوند؛ پس این منورالفکران ما بودند که واژه مشروطه را از دل سفارت به مردم آموختند.
آیا منورالفکران خود معنی مشروطه را میدانستند؟
مشکل اساسی همین بود که هر کدام از آنها از این واژه تعبیر خاص خود را داشتند چون به لحاظ گرایشهای فکری، آنها نیز به چند دسته تقسیم میشدند: گروهی به فرانسه گرایش داشتند، پس ناخودآگاه بیآنکه بر زبان بیاورند، به جمهوریت تمایل داشتند. گروهی نیز به بلژیک، انگلیس و حتی آلمان گرایش داشتند. منورالفکران ما در این دوره تنها تئوری را میدانستند، هنوز در عرصه عمل با مشروطه مواجه نشده بودند و آداب آن را نمیدانستند. به عبارت دیگر آرمانگرا بودند تا عملگرا. برای رسیدن به مشروطه، مظفرالدین شاه با تشکیل مجلسی موافقت کرد که در آن قانون اساسی نوشته شود، سرانجام نیز این قانون که در حقیقت ترجمهای از قانون اساسی بلژیک است نوشته شد.
چرا قانون اساسی بلژیک برای ترجمه انتخاب شد؟ و آیا حدود اختیارات شاه در آن مشخص بود؟
چون بلژیک کشوری پادشاهی بود. بعدا متمم قانون اساسی از فرانسه گرتهبرداری شد. منتها باید انصاف داشت که در ترجمه قانون اساسی بلژیک، روح اسلامی رعایت شد؛ یعنی شرع در بازنویسی قانون دخیل شد؛ ولی در آنجا حدود اختیارات پادشاه و وزرا و وظیفه مجلس به طور دقیق مشخص نبود، به همین علت هم میبینیم که در آن برهه مجلس به دستگاه حاکمه کشور تبدیل میشود.
آیا میتوان عدم دعوت از نمایندگان در مراسم تاجگذاری را نقطه شروع تضاد میان مجلس با شاه به شمار آورد؟
معمولا رسم بر این بود که در اینگونه مراسم رجال و شخصیتها را دعوت میکردند، همچنان که در فرانسه و انگلستان هم همینگونه بود؛ اما در ایران کسی از این آداب اطلاعی نداشت. ما الفبای مشروطه را نمیدانستیم؛ با این حال دو نفر از نمایندگان مجلس نیز در این مراسم حضور داشتند، پس شاه عنادی با مجلس نداشت اما آداب را نمیدانست، ضمن اینکه اصلا محمدعلی شاه دعوت نمیکرد بلکه کامران میرزا پدرزنش و وزیر دربار دعوت میکردند؛ اینها هم چندان دل خوشی از نمایندگان نداشتند. حسین پاشاخان امیربهادر - وزیر دربار مظفرالدین شاه و وزیر جنگ محمدعلی شاه - کسی بود که وقتی مظفرالدین شاه گفت هرچه مردم میخواهند بهشان بدهید، گفت: اگر قبله عالم چنین کاری کند من شکم خود را سفره میکنم.
از سوی دیگر باید در مراسم تاجگذاری، رجال و شخصیتهای مهم را دعوت میکردند در حالی که بیش از نیمی از نمایندگان مجلس از نظر شخصیتی افراد مهم و جزو رجال طراز اول نبودند. امروز است که هر کس در هر جای دنیا وقتی وارد مجلس شود، جزو شخصیتها میشود. آن زمان اینگونه نبود؛ چون اولین دوره بود و هنوز مجلس هویت خود را پیدا نکرده بود. ضمن اینکه نباید از نظر دور داشت که نه نمایندگان، دربار را آدم حساب میکردند و نه دربار برای آنها تره خرد میکرد. من اصلا علت به توپ بستن مجلس را در این نمیبینم. این علتی است که ما ساختهایم. نمایندگان آن روز هم اکثریت قریب به اتفاق به این قضیه اعتراض نکردند، هیچ موقع هم در هیچ نطقی نمیبینید که نمایندهها از این بابت گله کرده باشند.
اما نام سه نفر از نمایندگان از جمله میرزا طاهر، حاجی سید نصرالله و آیتالله طباطبایی دیده میشود که به این قضیه اعتراض کردهاند.
این مربوط به یک سال بعد، یعنی دی یا اسفند است که تازه اختلافات داشت شروع میشد؛ ولی اگر قرار به اعتراض بود چرا پیش از آن اعتراض نکردند. ممکن است این صحبتها را سر متمم قانون اساسی پیش کشیده باشند یعنی بعد از واقعه میدان توپخانه(۲) و... ولی تا آن زمان اصلا نمایندهای به این قضیه اعتراض نکرده بود. اصلا برای نمایندهها مهم نبود؛ چون هر کس شان و حدود خود را میدانست که در کدام مجلس جا دارد و در کدام مجلس نه.
از آیتالله طباطبایی و آیتالله بهبهانی هم در این مراسم دعوت نشد در حالی که شیخ فضلالله نوری به این مراسم دعوت شده بود.
شیخ فضلالله را سیدین به دامن دربار انداختند. خیلی ساده بگویم؛ در نظر بگیرید یک قالیچه است، سیدین روی آن نشستهاند و اجازه ورود به هیچ کس را هم نمیدهند در حالی که شیخ فضلالله از نظر دروس فقهی عالمتر از اینها بود، در واقعه رژی پیشگام بود، منورالفکرتر از اینها بود؛ اما در جایگاه سیدین به او جایی ندادند، بنابراین او به سمت دربار سوق داده شد و دربار برای او قالیچه انداخت. بعد میبینیم واقعه توپخانه پیش میآید. شیخ فضلالله کسی را نکشت و مستقیم هم دستور قتل کسی را نداد؛ اما شاهد چشم درآوردن در میدان توپخانه بود و وقتی اراذل و اوباش اطرافش این کار را کردند ممانعتی نکرد. شیخ در مقابل مشروطه جبهه گرفت و واژه مشروعه را آورد؛ اما وقتی بررسی کنیم میبینیم که همان مشروطهخواهان از شیخ یک فرد مشروعهطلب ساختند.
به طور کلی کنش مجلس و نمایندگان در این دوران چگونه بود؟
باید اذعان داشت که مجلس اول بیتجربه بود، به ویژه وقتی به ترکیب اعضای آن نگاه میکنید، میبینید که یک مجلس صنفی است، صنف بازار برای خود و صنف شاهزادگان برای خود نماینده دارند و هر کدام هم حافظ منافع صنف خود هستند. مجلس اول با عمری کمتر از دو سال سه رئیس عوض کرد: رئیس اول، صنیعالدوله، ناگزیر استعفا داد. رئیس دوم، احتشامالسلطنه تا حدودی کوشید که مجلس را منضبط کند اما او هم در نهایت استعفا داد. احتشامالسلطنه، هم وجاهت قاجاری داشت، هم جزو رجال طراز اول مملکت بود و مقداری آداب و رسوم دیپلماتیک میدانست و با رسوم فرنگی آشنایی داشت، پیشتر نیز برای تعیین حدود سرحدی کار میکرد. زمانی که مجلس را تحویل گرفت اوضاع اینگونه بود که مثلا مجلس ۸ صبح شروع به کار میکرد، ساعت ۹.۵ آقای بهبهانی با کالسکه به محوطه حیاط مجلس که در آن زمان شنی بود وارد میشد، صدای اسب و درشکهچی و... بلند میشد، بعد ایشان وارد صحن مجلس میشد و همه به احترامش برمیخاستند و حتی اگر در میان نطق نمایندهای و یا بحث در باب موضوعی هم بود، شروع به سلام و احوالپرسی با ایشان میکردند. این ماجرا همین جا تمام نمیشد چون نیم ساعت بعد آقای بهبهانی با همین شرایط وارد مجلس میشد.
نخستین کاری که رئیس جدید مجلس انجام داد این بود که ورود کالسکه به محوطه مجلس را برای همه و حتی نمایندگان ممنوع کرد، دوم اینکه برپا خاستن و سلام و احوالپرسی نمایندگان با تازهوارد را پس از شروع جلسه ممنوع کرد و گفت هر فردی در هر زمانی وارد مجلس شد من به نیابت از مجلس بیصدا تعظیم میکنم. وقتی آقایان سیدین سندین دو بار با این شرایط جدید آمدند و دیدند که دیگر خبری از آن کبکبه و دبدبه پیشین نیست و تنها رئیس مجلس به صورت نیمخیز و دستبه سینه عرض ادبی میکند، خواهان این نبودند.
نمایندگان به ویژه در سال اول مطلقا نمیدانستند وظیفهشان چیست. تا پیش از ریاست احتشامالسلطنه مجلس اصلا آئیننامه داخلی نداشت، در زمان ریاست او آئیننامه داخلی نوشته شد. تا پیش از آن، نمایندگان در هر کاری دخالت میکردند. به طور کلی مجلس بیتجربه بود و در این میانه هم مثل قارچ از همه جا انجمن(۳) میرویید.
اتفاقا یکی از عللی که محمدعلی شاه در تلگراف به مشیرالسلطنه یک روز پس از به توپ بستن مجلس در ۲۴ جمادیالاول ۱۳۲۶ برمیشمرد، وجود همین انجمنهاست: «چنانچه بر احدی پوشیده نیست به واسطه اتحاد انجمنهایی که بدون نظامنامه تشکیل و در امور دولتی که از وظایف اهالی خارج است مصرا دخالت مینمودند، به طوری که رشته انتظام امور را به کلی از دست اولیای دولت خارج و به میل خود میخواستند امور مملکتی را حل و عقد نمایند و نزدیک بود هرجومرج عظیمی در کلیه مملکت روی داده موجب اضمحلال دولت قدیم قویم ایران گردد...»
دقیقا. اساسا عملکرد انجمنها یکی از علل به توپ بستن مجلس بود. البته تمامی این انجمنها برای خود اساسنامه و مرامنامه داشتند، به طور مثال انجمن برادران دروازه قزوین، انجمن برادران دروازه دولت، انجمن برادران باغشاه، انجمن برادران خیابان لختی و... یکدفعه ۱۸۰ انجمن در تهران شروع به فعالیت کردند و جملگی آرمانگرا. این انجمنها خیلی تند میرفتند و اصلا به هیچ صراطی مستقیم نبودند. نه نظمیه و نه مردم از دست آنها آسایش نداشتند. آنها روزانه مشق نظام میکردند و خیلی کثافتکاریهای دیگر. اصلا یکی از دلایل استعفای احتشامالسلطنه رئیس مجلس هم همین تندرویها بود؛ اما وقتی میخواهیم بررسی کنیم میگوییم محمدعلی شاه چون مجلس را به توپ بست آدم خبیثی است و از لحظه تاجگذاری مخالف مجلس بود. این حکم کلی است. محمدعلی شاه صدراعظم انتخاب کرد، صدراعظمش، علیاصغرخان امینالسلطان را در مقابل در مجلس ترور کردند، بعد در مسیر دوشانتپه در کالسکه خود او بمب انداختند، انتظار دارید در چنین شرایطی با مجلس همراهی کند!
این انجمنها از طریق انجمن تبریز تغذیه میشدند؟
اصلش انجمن تبریز بود. انجمن تبریز در تبریز خوب عمل کرد؛ اما به تهران که رسید، تندرویها آغاز شد. شاید بتوان گفت رجال منورالفکر تبریزی، تندروهای خود از جمله حیدرخان عمواوغلی را به تهران صادر کردند؛ زمانی که اتابک را با تیر زدند، حیدرخان عمواوغلی چهار قدم پایینتر ایستاده بود، در حالی که گفتند در تبریز است. آقا ابراهیم تبریزی رفیق نزدیک او بود. زمانی هم که به کالسکه محمدعلی شاه بمباندازی شد چند نفر از جمله حیدرخان عمواوغلی دستگیر شدند، انجمن تبریز به مجلس فشار آورد که حیدرخان باید آزاد شود؛ آزاد هم شد مشروط بر اینکه چراغانی عیدی که در پیش بود را انجام دهد چون متخصص برق بود. آزاد شدن همان و غایب شدن همان. آیا این جریمه شاه برای بمباندازی به کالسکهاش بود!
موضع روزنامهها از جمله روحالقدس، مساوات و صوراسرافیل در این زمان نسبت به شاه چگونه بود؟
روزنامه روحالقدس، آبرو و حیثیت برای شاه نگذاشته بود. مساوات و صوراسرافیل هم به همین صورت اما کمتر از روحالقدس. مساوات در تحریک بازاریها نقش بسیاری داشت؛ ولی در بد و بیراه گفتن به پادشاه، روحالقدس پیشتاز بود که حتی پدر و مادر پادشاه را هم خطاب قرار میداد. محمدعلی شاه همه اینها را تحمل کرد.
روند عواملی که به توپ بستن مجلس منجر شد چه بود؟
علل و انگیزههای به توپ بسته شدن مجلس را بسیاری به دو دسته عوامل داخلی یعنی استبداد پادشاه و عوامل خارجی، یعنی نقش روسیه در این ماجرا و به توپ بستن مجلس توسط لیاخوف روسی تقسیم میکنند. اما واقعیت این است که حوادثی که منجر به این واقعه شد در ظرف مدت کوتاهی رخ داد؛ حوادثی مثل ترور اتابک، واقعه میدان توپخانه، رشد بیرویه انجمنها، مسلح شدن آنها، حمایت مجلس از انجمنها، تضاد میان حکومت و مجلس بر سر امضای متمم قانون اساسی، بمباندازی به کالسکه شاه، استعفای رئیس مجلس و مقاومت مجلس در مقابل خواست شاه مبنی بر دستگیری چند تن از جمله میرزا ابراهیم تبریزی، شیخ احمد روحالقدس و... همه این اتفاقها در فاصله زمانی دی ۱۲۸۶ تا تیرماه ۱۲۸۷ رخ داد.
وقتی بحث متمم پیش آمد، سید عبدالله بهبهانی با سفیر روس ملاقات کرد و از او خواست که پادشاه را به امضای متمم قانون اساسی تشویق کند، در نتیجه سفیر روس و انگلیس به همراه رئیس مجلس با شاه ملاقات کرده و او را تشویق میکنند که متمم را بپذیرد و سلطنت کند؛ اما در کمتر از چند ماه پس از امضای متمم قانون اساسی، مورد سوءقصد قرار میگیرد و به سمت ماشین و سپس کالسکهاش بمب میاندازند. خب! آیا پاداش امضا کردن متمم قانون اساسی، محدود کردن اختیارات خود که تا آن زمان هنوز وجود داشت، پذیرفتن اینکه بودجه در اختیار دولت باشد و مجلس تصویب کند، برای پادشاهی که تا پیش از امضای متمم، بودجه کشور در جیبش بود و از این پس باید مقرری بگیرد، این است؟!
پس از این ماجرا، به در و دیوار شهر اعلامیه زده میشود که مجلس حکم کرده شاه از قصر بیرون نرود؛ در کجای دنیا مجلس چنین حکمی به پادشاه میکند؟! در ۱۴ خرداد ۱۲۸۷ شاه با قزاقها به پادگان نظامی باغشاه میرود. باز در همانجا هم نامه مینویسد که جای نگرانی نیست.
در ۲۱ خرداد شاه از مجلس میخواهد ۱۱ نفر را تبعید کند، قانون مطبوعات را جاری سازد، نظامنامهای برای انجمنها تدوین و آنها را از مداخله در امور اجرایی منع کند و حمل اسلحه ممنوع شود. مجلس ممنوعیت حمل اسلحه را موکول به برقراری امنیت میکند، تبعید افراد را خلاف قانون اساسی میداند و استدلال میکند که نمیتوان افراد را بدون محاکمه تبعید کرد، همان مجلسی که ده روز پیشتر، از پادشاه خواسته بود شش نفر از جمله رئیس محافظان شخصیاش پاشاخان امیربهادر را بدون محاکمه تبعید کند و شاه نیز تمکین کرده بود. اینها عواملی است که ذره ذره جمع میشود. بدتر از همه انجمنها و عملکرد آنها در سطح شهر بود.
شاه تا کجا مدار کرد؟
شاه تا ۲۴ و ۲۵ خرداد ۱۲۸۷ هنوز داشت مدارا میکرد. از ۲۴ خرداد به بعد رسما فرماندار نظامی تعیین و او را مامور خلع سلاح انجمنها کرد. درست هم میگفت چون صدای مردم درآمده بود. در این روز از جانب نیروهای حکومتی یک توپ برای دفاع در باغشاه و دو توپ در مخبرالدوله مستقر شد. از تبریز و شیراز پیغام میرسید که گروهی مسلح جهت خلع شاه به سمت تهران در حرکتاند؛ بنابراین شاه، اعلام حکومت نظامی کرد، قزاقها مصرانه مردم مسلح را خلع سلاح کردند و شاه تهدید کرد که اگر انجمنها مجلس را تخلیه نکنند، مجلس را به توپ خواهد بست. حد فاصل ۲۵ تا ۲۹ خرداد اخبار ضد و نقیضی در شهر پراکنده شد از جمله توقیف میرزا سلیمانخان، مدیر انجمن برادران قزوین، به جرم دادن تفنگ به مجلس، خبر حرکت مجاهدین قزوین و رشت به تهران و حمل یک دستگاه توپ از میدان توپخانه به باغشاه.
در واقع محمدعلی شاه وقتی دید مجلس در مهار انجمنها ترتیب اثر نمیدهد، خود وارد عمل شد. او حتی تا ۳۱ خرداد هنوز هم مدارا میکرد، حتی تیراندازیهایی هم که در روز اول تیرماه از جانب قزاقها شد، مشقی بود، به همین دلیل ۱۰۰ قزاق در آن روز کشته شدند؛ چون تیراندازی انجمنیها مشقی نبود. در همین روز شاه، وزرا را به مجلس فرستاد و خواهان تسلیم اشخاصی شد که متهم به هرجومرج بودند، اما مجلس با وزرا به تندی برخورد کرد و حتی خواهان استعفای آنها شد. بعد از این ماجرا بود که دیگر طاقت شاه تاب شد و به قزاقها دستور داد در میدان بهارستان مستقر شوند و مجلس را به توپ ببندند. در این روز اعضای انجمنها در مسجد سپهسالار و خانه ظلالسلطان سنگر گرفته بودند و به دستور سید عبدالله بهبهانی به سوی قزاقها تیراندازی میکردند.
از جانب قزاقها نیز دو نقطه مورد هدف قرار گرفت: یکی خانه ظلالسلطان در ابتدای خیابان ملت و یکی هم مجلس؛ ولی مسجد سپهسالار را هدف قرار ندادند. در این ماجرا ۳۰۰ نفر کشته و ۵۰۰ نفر زخمی شدند، البته رقم کشتهشدگان را برخی ۱۲۰۰ نفر میدانند که احتمالا در جمع با قزاقهای کشته شده است. گروهی نیز از طریق مسجد سپهسالار فرار کردند. بعد هم حدود ۱۰۰ الی ۱۲۰ نفر از جمله خود سیدین در پارک امینالدوله دستگیر شدند، حتی سیدین در آنجا توهین شنیدند و کتک خورند؛ اما وقتی به باغشاه برده شدند دیگر خبری از توهین نبود، محمدعلی شاه حرمتشان را نگه داشت و آنها را در صدر مجلس نشاند و بعد دستور تبعیدشان را داد. میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل، ملکالمتکلمین و سید جمال واعظ نیز در باغشاه به امر محمدعلی شاه به قتل رسیدند.
شاید مهمترین علت تنش میان مجلس و انجمنها با شاه، تفاسیر متفاوتی بود که هر کدام از اینها از حدود اختیاراتشان داشتند.
یک تغییری قرار است رخ بدهد و کسی نمیداند این تغییر چگونه باید رخ دهد. تا چهاردهم مرداد ۱۲۸۵، سلطنت و حکومت موهبتی الهی بود و شاه، سایه خدا در روی زمین. از چهاردهم، کشمکش بر سر این است که سلطنت، موهبتی است که ملت به شاه اعطا کرده است. میگویند مظفرالدین شاه پرسید که مشروطهای که ملت میگویند به چه معناست؟ پاشاخان امیربهادر پاسخ داد قبله عالم، تا دیروز یک نفر حکومت میکرد و دستور میداد و بقیه گوش میکردند حالا میگویند بقیه دستور دهند و آن یک نفر تمکین کند.
مردم عدالتخانه میخواستند، با مشروطه هم عدالتخانه نصیبشان نشد تا زمانی که داور وزیر دادگستری شد و کاخ دادگستری را بنا کرد. مردم این را میخواستند اما سر از مشروطهای درآوردند که هیچ کس الفبایش را نمیدانست. یک بار از مرحوم کیکاووس جهانداری - کتابدار کتابخانه مجلس سنا - شنیدم که به نقل از تقیزاده میگفت: «نه محمدعلی شاه آنقدر مستبد بود و نه ما آنقدر از مشروطه سرمان میشد.»
اگر رجال و منورالفکران ما شناخت کافی از مشروطه و چگونگی اجرای آن داشتند، شاید محمدعلی شاه بهترین فرد برای اجرای آن بود؛ اما او تبدیل شد به کسی که مجلس را به توپ بست. وقتی من این حرف را میزنم بسیاری میگویند از عملکرد محمدعلی شاه دفاع میکنی، در حالی که اصلا بحث دفاع نیست، کارهای محمدعلی شاه جایی برای دفاع باقی نگذاشته است؛ اما او را به سمت مخالفت علنی سوق دادند، ضمن اینکه یک نفر از آن منورالفکران هم به مجلس نرفتند. هرچند ملکالمتکلمین و سید جمالالدین واعظ وارد مجلس شدند؛ اما آنها خطیب بودند و فقط میتوانستند احساسات مردم را تحریک کنند ولی اصول را نمیدانستند. در نهایت، نتیجه این ندانمکاریها این شد که اولین مجلس قبل از اتمام دوره دوسالهاش به توپ بسته شد.
پینوشتها
۱. در سال ۱۳۱۴ هجری قمری، محمدعلیمیرزا ولیعهد، شیخ احمد روحی، خبیرالملک و میرزا آقاخان کرمانی را به اتهام بابی بودن در باغ شمال تبریز سر برید.
۲. اشاره به کشمکشهای میان انجمنها و گروههای مخالف آنها که عبارت بودند از طرفداران شیخ فضلالله نوری، فراشان کشیکخانه و استرداران و شترداران امیربهادر جنگ و اراذل و اوباش در آذر و دی ۱۲۸۶ در میدان توپخانه.
۳. اشاره به انجمنهای ایالتی و ولایتی، مصوب قانونی به همین نام در سال ۱۳۲۵ قمری که از جمله وظایف آنها نظارت بر انتخابات مجلس بود.
متن فرمان مظفرالدینشاه مبنی بر تشکیل مجلس، مورخ چهاردهم جمادیالثانی ۱۳۲۴
«جناب اشرف صدراعظم از آنجا که حضرت باریتعالی جل شانه سررشته ترقی و سعادت ممالک محروسه ایران را بکف کفایت ما سپرده و شخص همایون ما را حافظ حقوق قاطبه اهالی و رعایای صدیق خودمان قرار داده لهذا در این موقع که اراده همایون ما بر این تعلق گرفت که برای رفاهیت و امنیت قاطبه اهالی ایران و تشیید مبانی دولت، اصلاحات مقننه به مرور در دوایر دولتی و مملکتی به موقع اجرا گذارده شود، چنان مصمم شدیم که مجلس شورای ملی از منتخبین شاهزادگان قاجاریه، علما، اعیان، اشراف، ملاکین و تجار و اصناف به انتخاب طبقات مرقومه در دارالخلافه تهران تشکیل و تنظیم شود که در مهام امور دولتی و مملکتی و مصالح عامه مشاوره و مداقه لازمه را به عمل آورده به هیات وزرای دولت خواه ما در اصلاحاتی که برای سعادت و خوشبختی ایران خواهد شد اعانت و کمک لازم را بنماید و در کمال امنیت و اطمینان عقاید خود را در خیر دولت و ملت و مصالح عامه و احتیاجات قاطبه اهالی مملکت به توسط شخص اول دولت به عرض برساند که به صحه همایونی موشح و به موقع اجرا گذارده شود. بدیهی است که به موجب این دستخط مبارک نظامنامه و ترتیبات این مجلس و اسباب و لوازم تشکیل آن را موافق تصویب و امضای منتخبین از این تاریخ معین و مهیا خواهد نمود که به صحه ملوکانه رسیده و بعونالله تعالی مجلس شورای ملی مرقوم که نگهبان عدل است افتتاح و به اصلاحات لازمه امور مملکت و اجرای قوانین شرع مقدس شروع نماید و نیز مقرر میداریم که سواد دستخط مبارک را اعلان و منتشر نمایند تا قاطبه اهالی از نیات حسنه ما که تماما راجع به ترقی دولت و ملت ایران است کماینبغی مطلع و مرفهالحال مشغول دعاگویی دوام این دولت و این مجلس بیزوال باشند. در قصر صاحبقرانیه به تاریخ چهاردهم جمادیالثانیه ۱۳۲۴ هجری در سال یازدهم سلطنت ما»
متن فرمان محمدعلی شاه مبنی بر پذیرش مشروطه، مورخ ۲۷ ذیالحجه ۱۳۲۴
«جناب اشرف صدراعظم، سابق هم دستخط فرمودیم که نیات مقدسه ما در توجه به اجرای اصول قانون اساسی که امضای آن را خودمان از شاهنشاه مرحوم انارالله برهانه گرفتیم بیش از آن است که ملت بتوانند تصور کنند و این بدیهی است که از همان روز که فرمان شاهنشاه مبرور انارالله برهانه شرف صدور یافت و امر به تاسیس مجلس شورای ملی شد، دولت ایران در عداد دول مشروطه صاحب کنستیطوسیون به شمار میآید. منتهی ملاحظهای که دولت داشته این بوده است که قوانین لازمه برای انتظام وزارتخانهها و دوایر حکومتی و مجالس بلدی مطابق شرع محمدی صلیالله علیه و آله نوشته و آن وقت به موقع اجرا گذاشته شود. عین این دستخط ما را برای جنابان مستطابان حجج اسلام سلمهمالله تعالی و مجلس شورای ملی ابلاغ نمایید...»
نظر شما :