چرا فروغی اعلام جمهوری نکرد؟

۲۶ شهریور ۱۳۹۵ | ۰۰:۴۸ کد : ۵۵۹۵ دیگر رسانه‌ها
حالا دیگر از دل آرشیوها و اسناد فهمیده‌ایم که خود رضاخان هم می‌دانست ارتشش تاب ایستادگی در برابر تهاجم خارجی را ندارد و نقشه بچگانه او فقط این بود که ارتش کمی متفقین را بترساند و مخالفان داخلی را قلع‌وقمع بکند، تا روزی که نیروهای «پیشوا» روسیه را به طور کامل تصرف کنند و به دریای خزر برسند! در آن زمان اما کمتر کسی از نقشه «اعلیحضرت همایونی» خبر داشت. همه جا صحبت از مقاومت و ایستادگی و جانفشانی بود. حتی با وجود حرف‌های خنده‌داری که بینشان ردوبدل می‌شد. می‌گویند یک روز قبل از حمله رسمی متفقین به ایران، یعنی روز ۲ شهریور ۱۳۲۰، دو هواپیمای روس داخل فضای ایران شده بودند. وقتی از رئیس پاسگاه آستارا پرسیده بودند هواپیماها از کدام طرف آمدند و کجا رفتند؟ جواب داده بود: «از پشت عکس اعلیحضرت آمدند و به طرف پنجره رفتند!»

 

در تمام تابستان ۱۳۲۰ قزاق پهلوی خبرهای پیشروی نیروهای آلمان در دشت‌های پهناور روسیه را می‌شنید. می‌گویند رضاخان علاقه داشت به ناپلئون شبیه بشود. لابد نمی‌دانست که ناپلئون در همین دشت‌های روسیه از پا درآمد و استالین فقط دارد همان کاری را می‌کند که تزارها با ناپلئون کردند: انتظار برای رسیدن فصل سرما. رضاخان بی‌خبر از تاریخ دستور داده بود که قصر رامسر را برای ملاقات با «پیشوا» یا همان هیتلر آماده کنند. روابط دربار با آتل، افسر گشتاپو که به سفیری در تهران آمده بود، مدام بیشتر و بیشتر می‌شد. در عین حال، شاه همچنان در ظاهر اظهار بی‌طرفی می‌کرد و زمانی که رشید عالی گیلانی، کودتاچی عراقی متمایل به آلمان، توسط انگلیسی‌ها سرنگون شد و به ایران پناه آورد، از آلمان‌ها خواست که او را از ایران دور کنند و خیال می‌کرد که همین برای فریب سفرای روس و انگلیس کافی است.

 

هرچه رضاخان و ارکان دولت ایران بلاتکلیف بودند، آن طرف نقشه برایشان واضح بود. از فردای حمله آلمان به شوروی طرح آماده ستاد مشترک ارتش انگلیس به جریان افتاد. در این طرح که برای روزولت و استالین هم فرستاده شد، سه راه برای کمک رساندن به شوروی پیشنهاد شده بود. چرچیل از میان این سه راه، خط آهن شمال به جنوب ایران را می‌پسندید. خط آهنی که پیشترها، هم کارفرمای آمریکایی با آن مخالفت کرده بود و هم نمایندگان مجلس، مدرس و مصدق. سحر سوم شهریور ۱۳۲۰ درست سه سال بعد از افتتاح خط آهن سراسری، سفرای انگلیس و شوروی در برابر خانه منصورالملک، نخست‌وزیر از اتومبیل‌هایشان پیاده شدند، پاسبان خواب‌آلوده را نادیده گرفتند و زنگ خانه را به صدا درآوردند. آن‌ها خبر درهم شکستن مقاومت «ارتش شاهنشاهی» را برای نخست‌وزیر آورده بودند. در شمال با انفجار اولین بمب‌ها در مشهد و رشت، سربازها فرار کرده بودند و در جنوب، بعد از غرق شدن دو کشتی جنگی ایران، تیمسار بایندر، فرمانده جوان نیروی دریایی و افسرانش بعد از مقاومتی دلیرانه اما کوتاه کشته شده بودند. باقی فرماندهان هم فرار را ترجیح داده بودند. تنها افراد شجاع آن شب، علی منصور و تلفنچی کاخ بودند که جرات کردند رضاخان را از خواب بیدار کنند.

 

صبح فردا، در جلسه هیأت دولت، رضاخان هر چه پرسید «به نظر آقایان چکار باید کرد؟» هیچ ‌کس مطلقاً جوابی نداد. سفیر آمریکا که همان روز با وزیر خارجه وقت ایران ملاقات کرده بود، در گزارشش به واشنگتن نوشت: «دولتمردان ایران از همه چیز بی‌خبرند.» تنها تصمیم آن روز را علی منصور گرفت و قانون نظام وظیفه اجباری را لغو کرد تا سربازان فرار کرده از پادگان‌ها، احساس ترس و گناه نداشته باشند و دست به کاری نزنند. این اولین تصمیمی بود که از اسفند ۱۲۹۹ کسی بدون اطلاع رضاخان می‌گرفت. برای همین هم بود که وقتی رضاخان خبر را شنید آن قدر عصبانی شد که می‌خواست نخست‌وزیرش را درجا با گلوله بزند. منصور هم فوری استعفا داد و در حین استعفا، محمدعلی فروغی را به خاطر شاه آورد.

 

فروغی را شاه، شش سال پیش به علت عدم حمایت در ماجرای سرکوب قیام مسجد گوهرشاد، ترسو و «زن ریش‌دار» خوانده بود و از دربار بیرون انداخته بود. با این حال فقط دو روز بعد از اشغال و ناامیدی از همه راه‌ها رضاخان مجبور شد که شخصاً به دیدار فروغی برود. فروغی که از قدیم با انگلیسی‌ها رفاقت‌ها داشت و از جمله وزیر خارجه‌اش علی سهیلی در جوانی با آنتونی ایدن، معاون چرچیل همدرس و دانشگاهی بود، کار را منوط به استعفای رضاخان کرد. رضاخان این شرط را پذیرفت با این خیال که ولیعهد ۲۲ ساله آخرین شانس و فرصت او خواهد بود. به این شکل اگر آلمان‌ها به پیروزی برسند که خودش بر سر قدرت برمی‌گردد و اگر هم متفقین پیروز شوند، فروغی ولیعهدش را نگه خواهد داشت و سلطنت در خاندانش باقی خواهد ماند.

 

کار البته به همان سادگی که رضاخان تصور می‌کرد پیش نرفت. روس‌ها موافق بازگرداندن قاجارها بودند و انگلیسی‌ها به فروغی پیشنهاد کردند که ایران را جمهوری بکند و خودش رئیس‌جمهور بشود. چرا فروغی این پیشنهاد را قبول نکرد؟ این سؤالی است که مورخان در جوابش تردید دارند. فروغی شاید نخواست که خودش دیکتاتوری جدید باشد، در عوض دیکتاتوری دیگر را بر سر کار آورد.

 

برای این کار امتیازات فراوان به انگلیس‌ها داد، نظیر بیرون کردن ۶۹۰ آلمانی از ایران و البته قراردادهای نفتی جدید. از یک طرف بین مردم و سیاسیون این فکر را جا انداخت که یک شاه جوان تحصیل کرده در سوییس فرصتی است برای بسط آزادی و دموکراسی، از طرفی تمام عوامل بدنام رژیم رضاخان را دستگیر و زندانی کرد، فرزندان سران ایلات و عشایر را که رضاخان سرکوب و زندانی کرده بود با احترام آزاد کرد، تمام زمین‌هایی را که رضاخان به زور از ملاکین گرفته بود با گرفتن دستخطی از او جزو املاک دولتی اعلام کرد ... و همه این کارها را ظرف ۲۰ روز چنان پیش برد که وقتی در ۲۵ شهریور به مجلس شورا رفت و متنی را که خودش به عنوان استعفای رضاخان نوشته بود، خواند با این که قبلاً از نمایندگان خواسته بود که نطق را بگذارند برای روز دیگر، در همان مجلس دو نفر بلند شدند و نطق‌های جانانه کردند. این نطق‌ها، تصویری عجیب از سرنوشت یک دیکتاتور به دست می‌دهد. اول سیدیعقوب انوار که زمانی در حمایت از رضاخان بر گوش مدرس سیلی زده بود، با جمله «الخیر فی ما وقع» شروع کرد و خواستار آزادی مطبوعات شد: «روزنامه‌های ما نباید مثل مرغ منقارچیده در قفس باشند. تا کی باید ملت ایران صدا نداشته باشد که بگوید ظلم خانه ما را خراب کرده است؟» نفر دوم علی دشتی بود که از فروغی پرسید مطمئن است رضاخان جواهرات سلطنتی را با خود از ایران نمی‌برد؟

 

انتشار نطق‌های سیدیعقوب و دشتی در «اطلاعات» عصر همان روز و صدای رادیو بی‌بی‌سی که تصنیفِ «مرده بادا شاه سیفی‌کار بادمجان‌فروش» را می‌خواند، البته در میان مردم شوری به پا کرد اما این شور را غم اشغال وطن و قحطی و ناامنی ناشی از آن خیلی زود کمرنگ کرد. صبح روز ۲۶ شهریور، نیروهای روس و انگلیس در خیابان‌های تهران رژه رفتند. آن‌ها قراردادی با فروغی امضا کرده بودند که طبق آن خاک ایران را «اجاره» کرده بودند. شاید بهترین اقدام فروغی همین باشد که در تنظیم قرارداد هر امتیازی که متفقین خواستند به آن‌ها داد اما حاضر نشد که مدت اجاره را از شش ماه بیشتر بنویسد. نیروهای متفقین که بعدها آمریکایی‌ها هم به آن‌ها اضافه شدند، تا زمستان ۱۳۲۴ در ایران ماندند اما آن‌ها از فروردین ۱۳۲۱ به بعد دیگر مستأجر به حساب نمی‌آمدند و اشغالگر بودند. اشغالگرانی که وقتی حسین گل‌گلاب، استاد دانشکده پزشکی، پرچمشان را بالای ساختمان ژاندارمری دید، بی‌اختیار گریه کرد و سرود: «ای ایران،‌ ای مرز پرگهر» تا روح‌الله خالقی، از این فوران خشم و احساسات سرودی جاودانه بسازد.

 

 

منبع: هفته‌نامه تماشاگران امروز

کلید واژه ها: فروغی سوم شهریور 25 شهریور رضاشاه


نظر شما :