موسوی اردبیلی گفت در سینما عشق وجود ندارد
گفتوگو با سیدمحمد بهشتی
* [در مورد اینکه آیا محمد بهشتی فرزند شهید بهشتی از همسر آلمانی اوست] من ۳۷ سال است که این را توضیح میدهم، جالب است که این پرسش هنوز هست. مادرم به من زنگ زد گفت یکی از همسایهها گرفتاری دارد، میشود کمکش کنی؟ خلاصه آن شخص آمد و در ابتدا خیلی ابراز ارادت به پدر مرحوم من کرد. من از نوع ابراز ارادتش فهمیدم که منظورش مرحوم شهید بهشتی است، مشکلش را گفت و من هم بالاخره کارش را حل کردم بعد گفتم «شما فکر کردید من پسر دکتر بهشتی از زن آلمانیاش هستم؟» گفت «مگر اینطور نیست؟» گفتم «شما خودت رفتی پیش مادر من گفتی وقت بگیرد، مادر من آلمانی بود؟» گفت «نه، من هم یک مقدار تعجب کردم.»
* پیش از انقلاب، بیشتر به دوستانی که در مبارزه بودند، تاکید میکردیم که ما کار فرهنگی میکنیم و کار سیاسی خیلی بلد نیستیم، خیلی هم علاقه نداریم. واقعیت این است که من اصولا به چند دلیل از اینکه به عنوان یک فعال سیاسی در صحنه حضور داشته باشم، پرهیز داشتم: یکی اینکه خیلی بلد نیستم و دیگر اینکه شان فرهنگ را اولی بر سیاست میدانستم و فکر میکردم حیف است وقتی آدم میتواند کار فرهنگی انجام دهد، وارد کار سیاسی شود، خیلیهای دیگر میتوانند کار سیاسی کنند؛ ولی همه نمیتوانند کار فرهنگی کنند. البته این شاید با تلقی عمومی در عرصههای مدیریتی کمی منافات داشته باشد؛ چون من دستکم در طول ۳۷ سال اخیر کاملا با این تلقی مواجه بودم که اصولا کار فرهنگی را خیلی سبک میشمردند. معمولا در عرصههای مدیریتی شاهد این بودیم که وقتی افراد اضافه میآمدند، آنها را به کار مدیریت فرهنگی میفرستادند؛ چون فکر میکردند پیش پا افتاده است. این هم به خاطر سهل و ممتنع بودن مقوله فعالیتهای فرهنگی است و سیاستمداران اصولا عادت دارند بخش سهل آن را میبینند و خیلی به بخش ممتنع آن توجه نمیکنند؛ مگر در امر سیاسی.
* انقلابی بودن فقط به معنای سیاسی بودن نیست، معنیاش همه چیز است؛ یعنی من انقلابی بودن را اینطور میفهمم – مخصوصا زمانی که کوره انقلاب خیلی گرمتر بود - که «فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم»، نه اینکه به شرایط و مسیرهای به اصطلاح تاخورده قبلی اکتفا و در همان مسیرها حرکت کنیم. ورود به عرصههای ناشناخته طبعا شجاعت میخواهد، تحمل شکست میخواهد و... اینها چیزهایی است که ما میتوانیم از یک انقلابی انتظار داشته باشیم.
* ما از فاصله سال ۹۵ میتوانیم سالهای بین ۶۲ تا ۷۳ را که در سینما بودیم، ببینیم. شما در سینمای این ۱۱ سال تنوع میبینید. اتفاقاً [در این دوره] تقریبا همه فعالاند، مگر کسانی که به مفهوم نمادین معرف سینمای مبتذل قبل از انقلاباند، خودشان ممکن است شخصا آدمهای بسیار شریفی باشند؛ ولی به لحاظ نمادین، اثرشان معرف آن نوع سینما است وگرنه مثلا مگر آقای تقوایی، آقای کیمیایی، آقای حاتمی، آقای فرمانآرا، آقای مهرجویی و... کار نکردند؟ اینها همه فیلمسازهای قبل از انقلاب بودند. ما در آن دوره شاهد تنوع مضمونی در سینما هستیم. این تصور وجود داشت که زن نمیتواند در سینما حضور داشته باشد ولی یکی از نخستین فیلمهایی که خودمان سرمایهگذاری کردیم به نام «مادیان» قهرمانش زن بود، یعنی اتفاقا سعی کردیم این تصور غلط را بشکنیم.
* این توهم وجود داشت که ما به عدهای امکانات محدود میدهیم و با عدهای خیلی با دستوبال باز برخورد میکنیم. ممکن بود اینگونه وانمود کنیم؛ ولی اینطور نبود. عملا میبینید که بسیاری از این فیلمسازان قدیمیتر که قبل از انقلاب هم فعالیت میکردند، بیشترین فیلمهایشان را در طول این ۳۷ سال در همان ۱۱ سال ساختند و فیلمهای خوبی هم ساختند، یعنی فیلمهای خوب باید امکاناتی برابر با فیلمهای دیگر داشته باشد. ما آن سالها امکانات زیادی نداشتیم، همان سهمیهای که به این گروه میدادیم، به گروه دیگر هم میدادیم، تفاوتی نمیکرد، برای همین هم بود که آنقدر به ما پرخاش میکردند؛ یعنی شما مطبوعات آن فاصله ۱۱ ساله را نگاه کنید، میبینید که چقدر به ما خرده میگرفتند که چرا یک حساب ویژه برای عدهای باز نمیکنید، البته ما حقیقتا حمایت هم میکردیم به خاطر اینکه این دایره باید وسیعتر میشد، به طوری که نیروهای جوانتر و معتدلتر باید وارد میشدند و – حالا آن موقع به شوخی میگفتند سفره مرتضی علی – سر این سفره مرتضی علی همه باید مینشستند و ما باید از همهشان حمایت میکردیم.
* حضرت امام جملهای را درباره سینما فرموده بودند که این جمله هر دو وجه موضوع را به خوبی توضیح میدهد: «ما با سینما مخالف نیستیم ولی با فحشا مخالفیم.» خب این یعنی یکجور دفاع کردن از سینماست در عین حال میگوید که سینما انگار دچار این اتهام شده بود که مترادف با فحشا است و این تلقی جا افتاده بود. در سالهای قبل از پیروزی انقلاب و در جریان انقلاب، سینماسوزان اتفاق میافتاد. تا ماهها پس از پیروزی انقلاب جلوی سینماها کیسه شن گذاشته بودند یا جلوی ورودیهایش دیوار کشیده بودند؛ یعنی بالاخره ذهنیتی وجود داشت، طوری که وقتی ما مسئولیت سینما را به عهده گرفتیم، اگر ظرف یک سال کلا طومار سینما را در هم میپیچیدیم، خیلیها از ما تشکر میکردند که شما این جرثومه فساد را برچیدید. خب ما تلاش کردیم از آن وجه مثبت این فرمایش امام استفاده کنیم که «ما با سینما مخالف نیستیم؛ ولی با فحشا مخالفیم.»
* [در مورد دعوت از روسای قوا در اختتامیه جشنواره فیلم فجر] «گاه باشد که کودکی نادان/ به خطا بر هدف زند تیری»، اما گاه باشد، وقتی تداوم پیدا میکند، دیگر گاه نیست، اتفاقی نیست، کودکی نادان هم نیست؛ یعنی حتما راجع به این موضوع فکر شده بود. ما در طول آن ۱۱ سال در سینما هیچ کاری نکردیم که از قبل آدرسش را پیدا نکرده بودیم؛ یعنی راجع به آن بحث میکردیم و در واقع در روشنایی نظری حرکت میکردیم. ما در جشنواره فجر فقط اختتامیه داشتیم، برای اختتامیه هم برای هر سال یکی از روسای قوا را در برنامهمان میگذاشتیم، از قبل میرفتیم و با آنها صحبت میکردیم، دعوتشان میکردیم و حتی توضیح میدادیم که سینما چه وضعی دارد؛ چون از ما سؤال میکردند که خوب است راجع به چه چیزی صحبت کنیم. خاطرم هست یک سال نوبت آقای موسوی اردبیلی رسیده بود، رفته بودیم خدمت ایشان و ایشان گفتند: «خب شما مشکلاتتان در سینما چیست؟» ما گفتیم: «مثلا ما مشکل سالن داریم و...» ایشان فرمودند «نه شما مشکلتان اینها نیست.» گفتیم: «خب شما بفرمایید مشکل ما چیست؟» فرمودند «شما مشکلتان عشق است. در سینما عشق وجود ندارد.» فرمودند: «این شتری است که ما خودمان بردیم بالای منار و شما هم نمیتوانید آن را پایین بیاورید، خودمان باید بیاوریم.» بعد هم مثال زدند: «شما دیدید شعرای مختلف در سبکهای مختلف شعر میگویند ولی بالاخره مثلا دو شاعر هستند که مرثیه خوب گفتهاند و مانده است. تا صحبت از مرثیه میشود ما یاد محتشم کاشانی میافتیم؛ اما شعرا وقتی بخواهند کار ماندگار انجام دهند، غزل میگویند و شما در سینما غزل کم دارید.» دعوت کردیم و ایشان آمدند و یکی از کوتاهترین سخنرانیهایشان را در جشنواره فجر کردند و راجع به زیبایی و عشق صحبت کردند.
* عشق انسان به انسان در سینما بود ولی خیلی پررنگ نبود؛ حتی ما در فیلمهای جنگیمان داشتیم ولی سوژه فیلم قرار نمیگرفت. ما هنوز هم که هنوز است خیلی در سینمایمان عشق نداریم. خیلی کم فیلمهایی داریم که موضوع و مضمونشان عشق است. این اتفاقا یک نقیصه بزرگ هم در ادبیات معاصرمان و هم در سینما است.
* تا قبل از سال ۷۰ یک سوال بزرگمان این بود که آیا ما میتوانیم سینمای ملی داشته باشیم؟ در سال ۱۳۵۵، نهصد عنوان فیلم خارجی وارد ایران شده بود. خب اگر قرار بود همان جریان ادامه داشته باشد، ما که ظرفیت محدود نمایشی داشتیم، فیلمهای خارجی این ظرفیت محدود را پر میکردند؛ پس این باید مهار میشد. حالا هر چیز دیگری که مخل این بود نیز باید مهار میشد، یکی از این چیزها رسمیت داشتن پدیده ویدیو بود. اگر خاطرتان باشد آن سالها ویدیو در فضای رسمی تغذیه نمیشد، بلکه از طریق انبارهای فیلمی که از قبل از انقلاب دست عدهای بود، تغذیه میشد. نکته دیگر این بود که ما میدانستیم ویدیو وجود دارد و طبعا گفتیم ممنوع است؛ ولی ما فقط میخواستیم رسمیت آن فضا را مختل نکند، در همین حد برای ما کفایت میکرد وگرنه اینطور نبود که مثلا ما نتوانیم برویم و با جاهایی وارد مذاکره شویم که همان رفتاری که بعدها با ماهواره شد، با ویدیو هم بشود. از ناحیه ما هیچ برخوردی صورت نگرفت. ما فقط میگفتیم رسمیت نداشته باشد تا اینکه این نهال بتواند بیرون بیاید.
* سینما در دوره مدیریت من هیچ ردیف ارزی نداشت؛ شاید هیچ چیز دیگری ردیف ارزی نداشت. شورایی بود که بودجه تخصیص میداد، متقاضیان مختلف میآمدند و بنا بر اولویتشان بودجهای را به آنها تخصیص میدادند. ما هم همین کار را میکردیم. تقریبا هر سال که ما میرفتیم، وقتی نوبتمان میشد و میگفتیم از سینما آمدیم، همه یک فصل مفصلی میخندیدند؛ ولی بالاخره میگرفتیم؛ اما اولا حداقل بودجه را به ما میدادند و ما خیلی امکان فعالیت توسعهای نداشتیم، در حد همان چیزهای مصرفی. خیلی اینگونه نبود که مثلا سینما برابر با واردات سلاح بودجه بگیرد، یک شرایط حداقلی بود. حقیقتا کشور در شرایط عسر و حرج بود و باید انتخاب میکرد. نخستوزیر وقت، آقای مهندس موسوی، اعتقاد داشت که باید به این موضوع کمک کند؛ چون خودش آدمی فرهنگی است، اهمیت موضوع را میفهمید.
* [در پاسخ به اینکه چرا سینما متهم به تهاجم فرهنگی بود] چون سینما موفق بود. ما در عرصههای دیگر هنوز آنقدر توفیق پیدا نکرده بودیم که در سینما توفیق پیدا شده بود. نکته دیگر اینکه انگیزه [انتقادکنندگان] اصلا فرهنگی نبود چنانچه در سالهای بعد تمام آن مدعیان، یک دوره مسئولیت سینما را به عهده گرفتند، خب چه کردند؟ ما هنوز که هنوز است اگر بخواهیم راجع به سینما صحبت کنیم باید از سینمای دهه شصت صحبت کنیم. به نظر من هیچ مقولهای در طول ۳۷ سال بعد از پیروزی انقلاب به اندازه سینما به ترازی که جمهوری اسلامی آرزو داشت نزدیک نشد؛ یکی از دلایلش این بود که خیلی زیر ذرهبین بود. دلیل دیگر این بود که سینما ناگزیر بود از اینکه مستقل باشد. ما نمیتوانستیم روی هیچ مستشار خارجی حساب کنیم. باید روی پای خودمان میایستادیم، در عین اینکه سینما مقولهای بسیار پیچیده است. من یک وقت این را به وزیر صنایع یکی از دورههای دولت جمهوری اسلامی، عرض کردم، گفتم شما کدام صنعت را دارید که برای هر تولیدش یک بار خط تولید باید چیده شود بعد وقتی تولید تمام شد آن خط تولید را برچینید؟ فقط سینما اینگونه است. کدام صنعت را دارید که این همه تنوع و تخصص در آن مورد نیاز باشد؟
* [در پاسخ به اینکه چرا بهشتی در دولت خاتمی به سینما برنگشت؟] من البته چند سال پیشتر خیلیها را متعجب کرده بودم. سال ۷۳ که من از سینما بیرون آمدم، شهرداری تهران مسئولیت یکی از شرکتهایش را به من داد و من تقریبا بعد از ۱۷ سال به رشته خودم برگشتم. خب در رشته ما به ما مهندس میگویند. دو گروه از اینکه به من میگفتند مهندس، تعجب میکردند: یکی مهندسان بودند، چون فکر نمیکردند من هم مهندس باشم، یکی هم سینماییها بودند؛ ولی واقعیت این بود که رشته من معماری بود و به شدت هم به آن علاقه داشتم و دلم میخواست در این رشته کار کنم. البته به سینما هم بیعلاقه نبودم اما خب رشته اصلی من اینطرف بود.
* کارهایی که بعد از انقلاب کردهام چند ویژگی داشته است: یکی اینکه همیشه کاری را به من میسپردند که اهمیت نزدیک به صفر داشته باشد. آن کار بعد از مدتی به یکی از مهمترین کارها تبدیل میشد. بعد که این اتفاق میافتاد، میگفتند فلانی دیگر صلاحیت ندارد که آنجا باشد برای همین هم من همیشه برکنار شدهام، هیچوقت خودم از شغلی که داشتم کنار نرفتم.
* من به چند دلیل وقتی به سازمان میراث فرهنگی رفتم، فکر میکردم میدانم به کجا میروم: یکی به این دلیل که رشته تحصیلیام معماری بود، دوم اینکه به شدت به تاریخ معماری خودمان علاقه داشتم و مطالعه و تعقیب میکردم. سوم اینکه پیش از انقلاب در دوره دانشجویی تقریبا میتوانستم بگویم که همه ایران را دیدهام. چهارم اینکه روسای سازمان میراث فرهنگی از آقای دکتر حجت، آقای دکتر زرگر و... عموما از دوستان قدیم من بودند و من با تماسی که با اینها داشتم اجمالا میدانستم که چه کار میکنند. برای همین تصورم این بود که میدانم به کجا میروم. ۹ ماه طول کشید، سفرهای بسیار زیادی همراه کارشناسان رشتههای مختلف، به گوشه و کنار کشور رفتیم؛ بعد از ۹ ماه آنقدر از آنچه دیده بودم، شگفتزده شدم که وقت گرفتم و رفتم پیش آقای خاتمی. ما سالها در وزارت ارشاد خدمت آقای خاتمی کار کرده بودیم. آقای خاتمی آنقدر به ما اعتماد داشت که معمولا هر دفعه میرفتیم، نامهای میدادیم، میگفت چه بنویسم؟ میگفتیم بنویسید موافقت میشود. ایشان هم مینوشتند و نمیپرسیدند در نامه چه چیزی نوشتهای. آنقدر اعتماد داشتند و البته دیده بودند که ما هم هیچ وقت به این اعتماد خیانت نکردیم. ایشان گفت: «نامه چه داری؟» گفتم: «هیچی.» گفت: «برای چه آمدی؟» گفتم: «والا این سازمان میراث فرهنگی که من رفتم، تجربهای کردم و فکر کردم به شما بگویم...» سه ربع برای ایشان توضیح دادم، ایشان عجله داشت باید جایی میرفت فقط به یک جمله اکتفا کرد، آن هم اینکه «اگر این حرفها که تو میزنی درست است، ما نمیتوانیم صحبت از توسعه در کشورمان کنیم الا اینکه به سرزمینمان اینطور نگاه کنیم، به مردممان اینطور نگاه کنیم و تمام این کارهایی که تحت عنوان توسعه انجام میدهیم، در حقیقت ضد توسعه است.» یعنی آن تلقی که عرفاً نسبت به مقوله میراث فرهنگی وجود دارد، حجاب موضوع میراث فرهنگی است.
* سینما در قیاس با مقوله میراث فرهنگی چیز خیلی کوچکی است. سینما مثل حوض میماند که خیلی هم قشنگ است، خیلی هم جای خوب و دیدنی است؛ ولی میراث فرهنگی مثل یک اقیانوس میماند. تلاش من این بود که بالاخره موفق شدم موضوع میراث فرهنگی را وارد برنامه کنم. بالاخره موفق شدم برای میراث فرهنگی ایجاد سرمایه کنم؛ امروز یک بنایی گوشه ایران خراب میشود، صدای همه ملت ایران درمیآید، در شبکههای اجتماعی غوغا میشود، تا قبل از اینکه من به میراث فرهنگی بروم، هیچ کس متوجه نمیشد، همه میگفتند حالا خراب بشود. آن موقع آرزوی من این بود. باید به زمانی برسیم که میراث فرهنگی از حالت تدافعی نسبت به توسعه به پیشقراول توسعه تبدیل شود؛ یعنی آنقدر فهم مدیریت کشور عمیق شود تا متوجه این قضیه بشود که کشوری مثل ایران را نمیشود توسعه داد الا اینکه شما تبار، فرهنگ و مختصات این سرزمین را بشناسید و این همان چیزی است که در میراث فرهنگی منعکس است.
* دولت آقای احمدینژاد همه چیز را متلاشی کرد. ایشان برنامه پنجساله چهارم که یکی از موفقترین برنامههایی بود که ما توانسته بودیم به تصویب مجلس برسانیم و جایگاه میراث فرهنگی را ارتقا ببخشیم، تعطیل کرد. بلاهایی بر سر این سازمان آورد که فکر نمیکنم سر هیچ جای دیگر کشور آورده باشد. مثل اتفاقی که در پژوهشگاه افتاد و آن را به شیراز منتقل کرد. سازمان میراث فرهنگی یک سازمان علمی است. بزرگترین سرمایه یک سازمان علمی چیست؟ شروع کرد به متلاشی کردن همه این سرمایهها. شرایطی پیش آورد که هر کارشناس خبرهای که وجود داشت یا خودش را بازنشست یا منتقل و یا بازخرید کرد. تمام سرمایهگذاریها و فعالیتها در حوزه میراث فرهنگی، نهایتا منجر به یک گزارش میشود. این گزارش اسناد کشور است، در مرکز اسناد نگهداری میشود و در واقع از ورق ورق اسکناس ارزش بیشتری دارد. همه اینها را یک شب ریختند در کارتن بردند شیراز در محوطه ارگ کریمخانی و زیر باد و باران و آفتاب ریختند. اصلا نفهمیدیم چه چیز را بردند و چه چیزی از آن برنگشت. هیچ محاسبهای از این اسناد و مدارک نداریم. در داخل کشور ایران هیچ کس از این قصه سود نمیبرد.
* زمانی که انقلاب پیروز شد، به این جملهای که مرحوم شریعتی روی آن تاکید داشت «بازگشت به خویشتن» خیلی باور داشتیم. قبل از انقلاب، طرحهایی که خصوصا بعد از آمدن رضاشاه و به خصوص بعد از اصلاحات ارضی و تحولات مدرنیزاسیونی اتفاق افتاد، ما را مدتی از خویشتن خودمان دور کرده بود و فکر میکردیم که [با پیروزی انقلاب] به خویشتن خود بازمیگردیم. بازگشت به خویشتن موکول به این بود که ما به فرهنگ خودمان برگردیم و دوباره اهل این سرزمین شویم. آن موقع حرفها عمدتا این بود که میخواستیم اهل این سرزمین بشویم، ریشههای درخت سینما را در همین سرزمین بکاریم و اجازه دهیم آبشخور آن همینجا باشد و سایهاش در وهله اول بر سر مردم خودش بیفتد و بعد اگر چنین اتفاقی بیفتد میتواند جهان را زیر سایه خود بیاورد. فکر میکردیم باید این اتفاقها بیفتد. ما امروز بیرودربایستی هنوز خیلی با رویاهایمان فاصله داریم. آنقدر ما در طول این سالها گرفتار جنگ قدرت بین جناحهای مختلف بودهایم که اصلا فرصت نکردیم به این مقوله بپردازیم. اعظم انرژی ما صرف این شده است که همدیگر را نفی کنیم.
* کهنترین سابقه زیست در طول تاریخ بشر در ایران است؛ یعنی ما به اندازه تاریخ بشر، تاریخ داریم. تاریخ ما تداوم داشته است؛ ما از زمان اردشیر بابکان سند داریم، نامهای هست به نام «نامه تنسر» که در آن راجع به ایران صحبت شده است. تا دوره قاجار، تمام متونی که ما داریم هر جا صحبت از ایران میشود، میگوید ایران بهترین و معتدلترین سرزمینهای جهان است. ما حالا این را میگذاریم به حساب اینکه اینها نرفته بودند جاهای دیگر دنیا را ببینند؛ اما اتفاقا تنها قومی که همه جای دیگر دنیا را دیده بود همین ایرانیها بودند؛ اما از صد سال پیش تا الان سرزمین خودمان را بدترین سرزمینها به شمار میآوریم و غصه میخوریم که چرا سرزمین ما یک جزیرهای مثلا در شمال اروپا مثل انگلیس نیست و در طول این صد سال تمام منابع خودمان را صرف این کردیم که غلطهای سرزمین خودمان را بگیرم و سرزمینمان را شبیه آنجایی که دوست داریم کنیم. مثلا غصه خوردیم که کوههای زاگرس در غرب اجازه نمیدهد که ابرها وارد کویر مرکزی شوند، آمدیم کوه را سوراخ کردیم، تونل کوهرنگ درست کردهایم و لوله کشیدیم که یزد را آباد کنیم. این یعنی اینکه ما اهل سرزمینمان نیستیم، اهل سرزمینمان شویم میفهمیم که همه چیز سر جای خودش است و رفتار متناسب با آن را هم متوجه میشویم.
* هیچ وقت افغانستان، ایران نمیشود. در کل دنیا ما چند کشور بیشتر نداریم که واقعا میشود نامش را کشور گذاشت. عمده کشورهای دنیا ازجمله کشورهایی که در پیرامون ما ایجاد شدهاند، کشورهایی هستند که از زمانی که الگویnation-states در اروپا رواج پیدا کرد، به کشور تبدیل شدند. اینها کشورهای اعتباری بر روی کاغذند، علت این هم که میبینید آرامش نمیبینند، همین است.
* شاید افغانستان کمتر از ما با کیستی خود فاصله گرفته باشد، به دلیل اینکه نفت نداشته و به همین دلیل امکان ارتکاب آن اشتباهات بزرگی که مرتکب شدیم نداشته است.
* از زمان رضاشاه تا امروز تمام اقداماتی را که در سرزمینمان انجام دادیم، همه قربهالیالله بوده است؛ یعنی هیچ کس نیت شری نداشته است. من فکر میکنم رضاشاه اگر خطا کرد، اشتباه محاسبه کرده است، حتی شاه هم اشتباه محاسبه کرده. ممکن است در دعوای سیاسی هزار فحش هم به هم بدهیم ولی اشتباه محاسبه کرده است. همچنان که ما هم داریم اشتباه محاسبه میکنیم.
* ما در طول صد سال گذشته کتابهای زیادی راجع به اینکه ایران چیست و ایرانی کیست، نوشتهایم؛ ولی به نظر من همهاش غلط است. ما در طول تاریخمان یک دورههایی داشتیم که دوره بدحالیمان بوده است، دورههایی هم داشتیم که حالمان خوب بوده است. آن دورههایی که حالمان خوب بوده است بر کیستیمان دلالت میکند، آن زمانی که حالمان بد بوده بر احوال بدمان دلالت میکند. تمام ادبیاتی که ما در طول صد سال اخیر راجع به کیستی ایرانیان داریم، راجع به احوالات جامعه ایرانی است.
* تقریبا از دوره شاه طهماسب تا اواسط دوره شاه عباس، دوره حال خوش ماست، از اواسط دوره شاه عباس در بدحالی ورود پیدا میکنیم و این بدحالی ختم میشود به اینکه شاه سلطان حسین با یک تقه از هم میپاشد. در دوره قاجار، از دوره فتحعلیشاه تا تقریبا نیمه ناصرالدین شاه دوره حال خوش ماست. یکی از بزرگترین توسعههای شهری ما در دوره فتحعلیشاه است. توسعه شهری یعنی چه؟ یعنی توسعه مدنیت، فرهنگ و هنر. متاسفانه ما دوره قاجار را از پشت عینک دوره پهلوی میبینیم؛ یعنی جلوی چشممان مسجد آقابزرگ است ولی این را به آن دوران نسبت نمیدهیم! و فکر میکنیم وقتی راجع به دوره قاجار صحبت میکنیم، راجع به پادشاهان آن صحبت میکنیم؛ در حالی که راجع به احوال یک ملت صحبت میکنیم.
* آن تلخی که ما از قرارداد ترکمانچای و گلستان احساس میکنیم، بیشتر در دوره پهلوی است؛ پیش از آن آنقدر احساس تلخی نمیکردیم. برای چه اینقدر زهر در این قهوه میریزند؟ برای اینکه ما از دوره قاجار منصرف شویم وگرنه شما بروید در موزه ملی ایران در موزه دوران اسلامی آن، در آنجا یک تابلو راجع به جنگ گنجه – از جنگهای ایران و روس – وجود دارد، ببینید چطوری نقاشی کردهاند. این تابلو زمانی نقاشی شده که حتما قراردادهای ترکمانچای و گلستان هم امضا شده بود. ببینید نقاش چطور میدیده و چه فهمی از آن موضوع داشته است، آیا در آن نگاه تحقیر دارد؟ ما خاکبرسر شدیم؟! اصلا چنین چیزی در آن تابلو نمیبینیم. این تابلو برای همان دوره است. جنگ ایران و روس جنگ آذربایجان و روس است ما به آن میگوییم جنگ ایران و روس. مثلا خراسان در این جنگ حضور داشته؟ نه. تنگستانیها در این جنگ حضور داشتند؟ نه. ایلات بختیاری و قشقایی در این جنگ حضور داشتند؟ نه. از نظر فهم جامعه ایرانی، جنگ آذربایجان با روسیه بوده است، از نظر فهم حکومت مرکزی یک جنگ منطقهای بوده است. در صورتی که ما ابعادش را ملی و بینالمللی میکنیم. اصلا واقعبینانه نگاه کنید، شرایط آن زمان جهان را ببینید، میشد قفقاز را حفظ کرد؟ این مقداری زیادهخواهی نیست؟! بله میشود ما مدعی قلمروی هخامنشی هم بشویم، میتوانیم مدعی قلمروی نادر هم بشویم! چرا ما بر سر از دست دادن افغانستان آنقدر غصه نمیخوریم؟! افغانستان که خیلی از قفقاز به ما نزدیکتر است. فکر نمیکنید توطئهای در کار است! مگر ما جنوب خلیج فارس را از دست ندادیم؟! چرا سر این آنقدر غصه نمیخوریم؟! یعنی در آن مقطع شروع میکنند به پمپاژ کردن این ذهنیت در جامعه، مگر همه عراق دست عثمانی بوده است؟! مگر در دوره نادر تا کنار فرات برای ایران نبوده است؟! چرا غصه این را نمیخوریم! جالب است هر جا به انگلیسیها ربط دارد ما غصه نمیخوریم!
نظر شما :