اسرافیلیان: بقایی به حکومت مذهبی اعتقاد نداشت/ اعضای زحمتکشان جزو اصولگرایان شدند

۰۷ دی ۱۳۹۵ | ۰۰:۱۴ کد : ۵۶۸۱ دیگر رسانه‌ها
اسرافیلیان: بقایی به حکومت مذهبی اعتقاد نداشت/ اعضای زحمتکشان جزو اصولگرایان شدند
تاریخ ایرانی: در میان دوستان سید حسن آیت، شاید کمتر کسی به اندازه زنده‌یاد ابراهیم اسرافیلیان از زیر و بم زندگی و افکار او آگاهی داشت. خبرگزاری فارس گفت‌و‌گویی منتشرنشده از وی منتشر کرده که بر پایه زندگی و افکار آیت بنا شده و اطلاعات خوبی را درباره افکار و عملکرد سیاسی او، مظفر بقایی، محمد منتظری و... ارائه می‌دهد. گزیده این گفت‌وگو را به انتخاب «تاریخ ایرانی» می‌خوانید.


* مرحوم آیت از زمان کودکی دنبال مسائل سیاسی بود، انگار که این ویژگی را نژاداً از پدربزرگش به ارث برده بود و در عین حال که فردی مذهبی بود، علاقه عجیبی هم به مسائل سیاسی داشت. از سنین کودکی روزنامه‌ها را می‌گرفت و دقیق مطالعه می‌کرد. یادم هست که در نجف‌آباد روزنامه نمی‌آمد و او ده شاهی و یک قرانی را جور می‌کرد و به مسافرانی که به اصفهان می‌رفتند، می‌داد و از آن‌ها روزنامه‌ها را برایش بخرند، بعد هم با دقت آن‌ها را می‌خواند و مطالب مهمش را می‌برید و نگه می‌داشت. اینکه از کجا تشخیص می‌داد که کدام مطالب، مهم هستند؟ ‌خدا می‌داند و من نمی‌دانم. تا مدت‌ها محل اختفای این‌ها داخل دیوار بود تا بعد‌ها که یک صندوقچه فلزی پیدا کرد. این صندوقچه حلبی و بزرگ بود و او تمام این مدارک و اسناد را داخل این صندوقچه می‌گذاشت و همیشه هم آن را دنبال خودش می‌برد. تا اینکه دوره دبستان تمام شد و دوره دبیرستان هم به همین ترتیب بود. در دوره دبیرستان او، سروصدای نهضت ملی نفت بلند شده بود و او با بعضی از بچه‌ها بحث می‌کرد.

* اوایل طرفدار دکتر بقایی نبود، بلکه طرفدار آیت‌الله کاشانی و از مریدان ایشان بود. مرحوم آیت در جریان ملی شدن نفت، سخت از آیت‌الله کاشانی طرفداری می‌کرد. وقتی مصدق لایحه اختیارات را به مجلس برد، دکتر بقایی کرمانی و آیت‌الله کاشانی و عده دیگری به آن رای ندادند و بعد هم آن دسیسه‌ها شد و آیت‌الله کاشانی بعد از ۲۸ مرداد تقریباً خانه‌نشین و به عبارتی از سیاست کنار گذاشته شد. در آن دوره بعضی از افرادی که از مریدان آیت‌الله کاشانی بودند، وقتی به ایشان مراجعه می‌کردند و می‌پرسیدند که چگونه فعالیت‌های سیاسی خود را ادامه بدهند، ایشان دکتر بقایی کرمانی و حزب زحمتکشان را توصیه می‌کردند و می‌گفتند: «اگر دیگران مستنداتی دارند، خبر ندارم، ولی حداقل من از دکتر بقایی خیانتی را سراغ ندارم.»

* دکتر بقایی کرمانی در اعتقاداتی که داشت، بسیار آدم شجاعی بود، حالا ممکن است یک کسی بگوید اعتقاداتش غلط بود، من به آن کاری ندارم، ولی در آنچه که اعتقاد داشت، خیلی شجاع بود، به ‌طوری که در زمانی که حضرت امام قیام کردند و بازداشت شدند و اسدالله علم با یکی از روزنامه‌های خارجی مصاحبه کرد که ۱۵ نفر از روحانیون طراز اول را بازداشت کرده‌ایم و این‌ها محاکمه می‌شوند و این به معنای آن بود که اعدام خواهند شد، دکتر بقایی جزو اولین کسانی بود که به روحانیون هشدار و اعلامیه داد و اعلامیه او هم موجود است. او در آنجا با لحن بسیار کوبنده‌ای توطئه دربار را محکوم کرد و از روحانیون خواست همگی حول‌وحوش حضرت آیت‌الله خمینی مجتمع شوند و مرجعیت اعلای ایشان را اعلام کنند و از مخالفت با هم دست بردارند و مراقب باشند که یک وقتی دستگاه فریبشان ندهد و بین آن‌ها تفرقه نیندازد و با وعده و وعیدهایی آن‌ها را از هم جدا نکند. این اعلامیه بسیار مفصل و موجود است.

* یا در موارد دیگری مثل مسئله کاپیتولاسیون، هم حضرت امام و هم دکتر بقایی اعتراض کردند. به یاد ندارم که تاریخ اعتراض کدام ‌یک مقدم بود، ولی تا آنجا که به یاد دارم دکتر بقایی به نطق زهتاب‌فرد در مجلس شورای ملی که به مسئله کاپیتولاسیون اعتراض کرده بود، استناد و مسئله کاپیتولاسیون را محکوم کرد. مقاله‌ای هم نوشت که عنوانش این بود: «هست یا نیست؟» منظورش این بود که آیا بودن کاپیتولاسیون افتخار است یا از بین بردن آن؟ چون پدر کاپیتولاسیون را برد و افتخار کرد که برده و پسر آورد و افتخار می‌کند که آورده!

* دکتر بقایی در موارد دیگری هم ایستادگی می‌کرد. او هرچند در نطق‌هایش به حضرت امام حسین(ع) و بعضی از آیات قرآن تکیه می‌کرد و حتی در مورد مسئله مجتمع شدن روحانیون حول محور حضرت امام، می‌گوید که ایشان در آن اعلامیه شجاعانه‌ای که داده، گفته: الیوم، تقیه حرام است و اعلام حقایق واجب است، شما هم اعلام کنید، منتهی خیلی مذهبی نبود.

* با مرحوم آیت و فرد دیگری به نام گلستانه، سه ماه تعطیلات تابستان را پیش شیخی به نام شیخ معزی رفتیم و جامع‌المقدمات را تمام کردیم، بعد هم من خودم به طور پراکنده مطالعاتی داشتم. آیت اصولا وضعش از نظر مسائل طلبگی با من کاملا متفاوت بود. او مطالعات خیلی وسیعی داشت، حتی اگر هم گفته که تا سطح خوانده، ‌ بعضی اوقات مطالبی را عنوان می‌کرد که ما می‌گفتیم مجتهد است! اجتهادی هم که کرده، به ‌موقعش خدمتتان عرض خواهم کرد که بیشتر جنبه طنز دارد. بله، او مطالعات زیادی داشت و نه‌ تنها تا سطح، بلکه بیشتر از آن ‌هم اطلاعات داشت. متون عربی را هم خوب می‌فهمید و هم می‌توانست خوب بنویسد.

* بعد از اینکه مرحوم آیت‌الله کاشانی تقریباً منزوی شدند، بعضی از پیروانشان به ایشان مراجعه کردند که ما می‌خواهیم فعالیت‌ سیاسی داشته باشیم. چه باید بکنیم؟ آن‌ها مدعی هستند که آقای کاشانی ‌گفتند تنها کسی را که می‌توانم به او اعتماد کنم، دکتر بقایی و حزب زحمتکشان است و مرحوم آیت هم به آن‌ها پیوست. او اطلاعات سیاسی فوق‌العاده وسیع و اطلاعات عمومی زیادی داشت.

* آیت در درجه اول با آیت‌الله کاشانی ارتباط داشت. در زمانی هم که مرحوم آیت‌الله بروجردی زنده بودند، در مسئله تقلید از ایشان تقلید می‌کرد. از منبری‌ها به مرحوم فلسفی خیلی علاقه داشت. علمایی را که در دانشگاه بودند، می‌شناخت و می‌گفت بعضی از این‌ها آدم‌های عمیقی هستند، ولی چندان پایبند دین نیستند. مثلا فروزانفر را می‌گفت که آدم بسیار عمیقی است، ولی چندان متدین نیست، اما مرحوم جلال‌الدین همایی را بسیار عمیق و متدین می‌دانست. به مرحوم محمود شهابی علاقه داشت، اما به سید محمد مشکوه چندان علاقه‌ای نداشت.

* یکی دو روز بعد از جریان سال ۴۲ بود که من به تهران آمدم و مرحوم آیت اوضاع را برایم تشریح کرد. گفتم چه باید کرد؟ گفت دو راه وجود دارد که یکی آسان است و دیگری مشکل. راه آسان این است که برویم بمیریم. راه مشکل این است که اسلحه به دست بگیریم و با این رژیم بجنگیم. از آن به بعد هم طرفدار مبارزه مسلحانه با رژیم بود، روی همین حساب هم از آن زمان شروع کرد به نفوذ در ارتش و با افرادی که احتمال می‌داد زمینه دارند، وارد مذاکره و صحبت ‌شد و بعد از مدتی که اطمینان پیدا ‌کرد، به ‌تدریج با آن‌ها وارد فعالیت مبارزاتی ‌شد. یادم هست در ماه‌های اول یکی دو تا اسلحه سبک هم جمع‌آوری کرده بود. کارش نفوذ در ارتش بود و کارهایش بسیار ماهرانه و حساب شده بودند.

* کار خودش را می‌کرد و حتی گاهی اوقات نقیبم می‌زد که این روش شما درست نیست تا در سال ۴۷ که اعضای حزب [زحمتکشان] به جلسات سالانه فریدن اصفهان رفته بودند که به قول آیت کشک و بادمجانشان را بخورند. آیت در آنجا اعتقاداتش را صریحا اعلام کرد و گفت که با روش حزب زحمتکشان کاری از پیش نمی‌رود. دکتر بقایی معتقد بود که بایستی در چهارچوب قانون اساسی، حکومت را از دست شاه گرفت و شاه باید سلطنت کند، نه حکومت، ولی مرحوم آیت می‌گفت: «نه شاه زیر بار چنین حرفی می‌رود، نه شما موفق به این کار می‌شوید.» آیت گاهی اوقات نق می‌زد، ولی در سال ۴۷ صریحا موضع خود را اعلام کرد و گفت: «من طرفدار مبارزه مسلحانه هستم و شیوه شما را قبول ندارم.» آن‌طور که من شنیدم در آنجا شخص دکتر بقایی اعلامیه‌ای داد و اخراج آیت را از حزب زحمتکشان رسما اعلام کرد.

* آیت در میان سیاستمداران، دکتر بقایی را خائن نمی‌دانست، ‌ولی با راه و شیوه او موافق نبود. حتی با اینکه دکتر بقایی او را از حزب بیرون کرد و گاهی هم پشت سرش بد و بیراه می‌گفتند، اگر گاهی صحبتی می‌شد، تا حدودی از دکتر بقایی دفاع می‌کرد و می‌گفت: «آدم درستی است، منتها راه و مسیرش اشکال دارد.» می‌گفت افرادی هستند که نمی‌گذارند حزب زحمتکشان به مسیر درستی برود.

* از سال ۴۷ به بعد هر وقت از حزب زحمتکشان اسمی برده می‌شد، آیت می‌گفت بگویید مرحوم حزب زحمتکشان، چون آن را یک حزب مرده می‌دانست. گاهی هم می‌گفت: «خدا رحمتش کند. این حزب یک وقتی یک کارهایی کرده، ولی حالا مرده‌ای است که هیچ کاری از دستش برنمی‌آید.» ما دو تا دکتر بقایی داشتیم که گاهی اوقات شیر تو شیر شده است. یک دکتر محمد بقایی یزدی داشتیم که پزشک رسمی ساواک و در ارتش بود و شب‌های جمعه از رادیو ارتش سخنرانی مذهبی می‌کرد و او را به عنوان سفیر شاه، پیش آقای شریعتمداری فرستاده بودند و در واقع رابط بود. در زمانی که میرحسین موسوی نخست‌وزیر شد و دکتر بقایی کرمانی را بازداشت کردند، محمد بقایی یزدی نزد آقای شریعتمداری بوده. گویا کسی می‌آید پیش آقای شریعتمداری و دکتر بقایی یزدی هم می‌رود پشت پرده. می‌پرسند چه کسی اینجا بوده، می‌گویند دکتر بقایی و این را به حساب دکتر بقایی کرمانی می‌گذارند، در حالی که دکتر بقایی کرمانی از مخالفین سرسخت آقای شریعتمداری بود، به قسمی که بعد از سال ۴۲ در جریانی دکتر بقایی در اصفهان از شریعتمداری بد می‌گوید. کسی از میان جمعیت می‌گوید: «آقای شریعتمداری مرجع است.» دکتر بقایی می‌گوید: «مرجع من نیست.» می‌گوید: «ایشان فقیه است.» جواب می‌دهد: «وقاحت آقای شریعتمداری بر فقاهتش می‌چربد.» تا این حد با ‌آقای شریعتمداری مخالف بود؛ بنابراین دکتر بقایی یزدی که دکتر رسمی ساواک و هم‌ردیف سرهنگ در ارتش بود و شب‌های جمعه از رادیو ارتش سخنرانی مذهبی می‌کرد با دکتر بقایی کرمانی فرق دارد. کسانی که در آن دوره بودند، این‌ها را می‌دیدند و می‌دانند.

* دکتر بقایی در اعتقاداتش قرص و محکم بود و از بیان آن‌ها واهمه‌ای نداشت، حالا راهش اشتباه بود، امر دیگری است. یکی از اشتباهاتی که کرد این بود که مطلقا اعتقاد به حکومت مذهبی نداشت، روی این حساب، قبل از اینکه قانون اساسی در مجلس خبرگان مطرح شود، فهمید که آیت دارد در آنجا فشار می‌آورد که اصل ولایت فقیه را در قانون اساسی بگنجانند. دکتر بقایی هم محکم ایستاد و وصیت‌‌نامه‌ چند ساعته‌ای را در نوار گفت. گفته بود که این وصیت‌نامه سیاسی من است و بعد هم گفته بود دیگر در زمینه سیاسی از من سوال نکنید، چون وقتی وصیت‌نامه سیاسی کرده‌ام، یعنی از نظر سیاسی مرده‌ام. در آن وصیت‌نامه سیاسی قاطعانه با حکومت مذهبی مخالفت می‌کند و می‌گوید من با این قانون اساسی و حکومت مذهبی به‌ کلی مخالفم. بعد مثال‌های متعدد از جاهای مختلف می‌زند، ازجمله از پادشاه انگلستان که از قدیسین بود و چه کارهایی کرد و کار به آنجا رسید که جنازه‌اش را از قبر بیرون کشیدند و آتش زدند! این مثال‌ها یکی دو تا هم نیستند. از اول تا آخر این نوار چهار ساعته استدلال درباره این موضوع است که حکومت مذهبی درست نیست، ولی می‌گوید که من مخالفم. من این نوار را یک بار شنیده‌ام و یکی از آقایانی که این روزها خیلی حرف می‌زند، در روزنامه‌اش متن این نوار را آورده بود، ولی حالا حاشا می‌کند!

* [در جزوه افول یک مبارز] دکتر بقایی یکی از مثال‌هایی که می‌زند این است که آمدند به پادشاه قدیس گفتند که تورم شده و پول بی‌ارزش شده. گفت: چرا؟‌ علت‌هایش را برایش می‌گویند و اینکه پول پشتوانه ندارد. او جواب می‌دهد: «عکس گوسفند مرا که چاق‌وچله است، پشت اسکناس بیندازید،‌ می‌شود پشتوانه!» دکتر بقایی حتی در این حد مسخره می‌کند. او می‌گوید من مسائل را از افق بالایی می‌بینم که شما نمی‌بینید و نمی‌دانید که سرنوشت جمهوری اسلامی چه خواهد شد. تا این حد تندروی می‌کند و به جمهوری اسلامی می‌تازد. حالا چطور می‌شود باور کرد که آیت پیرو این آدم بوده؟ یا کسی باید نقش خر را خیلی طبیعی بازی کند یا واقعا بیمار باشد که چنین چیزی را بخواهد به آیت بچسباند.

* دکتر بقایی بیمار بود و برای مداوا به آمریکا رفت و در اینجا شایع کردند که ایشان فرار کرده. علتش هم این بود که همین نوار وصیت‌نامه را در آمریکا و اروپا تحت عنوان «آن کس که گفت نه» چاپ و پخش کردند. به چه چیزی نه گفت؟ به جمهوری اسلامی. و حالا بیاییم و این‌همه شواهد را نادیده بگیریم؟ این‌ها بیمارهایی هستند که کاریشان نمی‌شود کرد.

* این‌ها [آیت و بقایی] از سال ۴۷ به این طرف کاملا از هم جدا بودند و حتی اگر به هم بد هم نمی‌گفتند، متلک را قطعا می‌گفتند، نظیر همان تعبیر مرحوم حزب زحمتکشان!

* بعد از آن وصیت‌نامه، دست‌کم ٩۰ درصد از طرفداران دکتر بقایی از اطرافش پراکنده شدند، چون آن‌ها آدم‌های متدینی بودند. خیلی از کسانی که آن موقع در حزب زحمتکشان بودند، بعد از این وصیت‌نامه، از حزب بیرون آمدند و به نظام پیوستند و منصب و پست گرفتند و الان هم اصولگرا حساب می‌شوند. بسیاری از کسانی که در اطراف دکتر بقایی بودند، از مریدان مرحوم آیت‌الله کاشانی بودند، یعنی به خاطر آیت‌الله کاشانی و مذهب در اطراف دکتر بقایی جمع شده بودند و بعد که قضیه به این صورت شد، از اطراف او پراکنده شدند و دور و بر امام آمدند، چون امام را حداقل تالی تلو آیت‌الله کاشانی می‌دانستند.

* آیت، چریک‌های فدایی خلق و سازمان مجاهدین را منحرف می‌دانست. غیر از اینکه می‌گفت دین و مذهب درست و حسابی ندارند، معتقد بود که پخته هم عمل نمی‌کنند. می‌گفت این‌ها خیلی عجله دارند. می‌گفت اگر انسان تفنگ دستش بگیرد و دو سه نفر را بکشد، ‌طرف مقابل هوشیار می‌شود.

* [در خنثی کردن کودتاهای ارتش] ابعاد کاری که کرد خیلی وسیع بود. یکی از آن‌ها رژه همافرهای نیروی هوایی بود. یکی دیگر که من دقیقا در جریان بودم، تیراندازی به افسران گارد در پادگان لویزان بود. روزهای تاسوعا و عاشورا بنا بود این‌ها بروند و با بمب ناپالم مردمی را که برای راه‌پیمایی آمده بودند، ‌بمباران کنند. افسران وظیفه کمین می‌کنند و هنگامی که فرماندهان گارد به ناهارخوری می‌روند، آن‌ها را به رگبار می‌بندند. آن روز به همه افسران گارد غذا و مشروب فراوان داده بودند، چون انسان هرقدر هم بی‌وجدان باشد، نمی‌تواند راحت روی مردم بمب ناپالم بیندازد. عمدا آن‌ها را مست کرده بودند که بتوانند این کار را بکنند. افراد نفوذی آیت، همه آن‌ها را به رگبار بسته و درو کرده بودند. من اتفاقا منزل آیت بودم که تلفن زنگ زد. مرحوم آیت تلفن را جواب داد و گفت: «حالا یک نفس راحتی می‌کشیم.» گفتم: «قضیه چیست؟» گفت: «مسئله‌ای بود و الحمدالله تمام شد» و باز هم نگفت قضیه چیست.

* من در کلاس ابتدایی معلم محمد منتظری بودم، به این معنی که اگر اشتباه نکنم پدرش پسرعمه‌ای داشت به نام شیخ غلامحسین ابراهیمی که پدر شیخ حسین ابراهیمی بود که پدرش مکتب‌خانه‌ای را درست کرده بود. من آن موقع دوره دبستان را تمام کرده بودم و از من دعوت کردند که شب‌ها بروم آنجا و درس بدهم. در آنجا یکی از شاگردان ما محمد منتظری بود، کتاب‌های ابتدایی و حلیه‌المتقین و این‌طور چیزها را درس می‌دادم و با او آشنا شدم. او نزد عمویش که چاقوساز بود، کار می‌کرد. بعد به قم رفت و طلبه شد و بسیار طلبه تیزهوشی هم بود. محمد منتظری با مرحوم آیت و با خود من ارتباط داشت. یادم هست در سال ۴۷ ابدا انتظار نداشتم محمد را ببینم، چون شنیده بودم در خارج از کشور است. در صارمیه اصفهان خانه‌ای را کرایه کرده بودم. یک شب دیدم در می‌زنند. رفتم دیدم محمد است. گفت برویم زیرزمین. رفتیم و یک مشت مطالبی را به من گفت و موضوعاتی را با من در میان گذاشت که باید این کار و آن کار را کرد و رفت. یک دفعه دیگر بعد از فوت یا شهادت دکتر شریعتی بود. من خودم معتقدم دکتر شریعتی شهید شد. به آثار او، مخصوصا نثرش علاقه داشتم.

* آیت به شریعتی علاقه نداشت، ولی من از نوشته‌های شریعتی بدم نمی‌آمد. دوره‌‌ای که در انگلستان به صورت تبعید یا فرار رفته بودم، یکی کتاب‌های دکتر شریعتی را تبلیغ می‌کردم و دیگر کتاب‌های مرحوم مطهری را، در حالی که این دو با هم اختلاف نظر داشتند. در آنجا در ساوث‌همپتون اتاقی را کرایه کرده بودم. یک شب یک بعد از نیمه‌شب بود که در اتاقم را ‌زدند. در را باز کردم و دیدم محمد منتظری و فردی به نام احمد است که با حمید وحید پسر دکتر وحید دستجردی که رئیس هلال‌احمر بود، برادر بود. حمید وحید اقداماتی کرده و تحت پیگرد رژیم شاه بود. این‌ها با احمد فرار کرده بودند. نمی‌دانم حمید کجا رفته بود، ولی احمد آمد. محمد هاشمی برادر آقای هاشمی رفسنجانی هم بود. محمد منتظری گفت: «بلند شو برویم فلان جا و دکتر وحید را ببینیم.» دکتر وحید مثل اینکه وجوهاتی را جور کرده بود که بیاورد به آن‌ها بدهد. این‌ها آمدند و تا اذان صبح با هم صحبت کردند. محمد هم دائما سیگار می‌کشید. به او گفتم: «محمد! این‌قدر سیگار نکش.» گفت: «طوری نیست.» از احمد پرسیدم: «مثل اینکه خواب نرفته. قضیه چیست؟» گفت: «ما پریروز از سوریه به بغداد رفتیم. در فرودگاه بغداد این و آن را دیده و صحبت کرده، دیروز ظهر رفتیم فرانسه و در فرودگاه پاریس برای عده‌ای صحبت کرد، دیشب آمدیم لندن و در آنجا هم با یک عده صحبت کرد و حالا آمده‌ایم اینجا.» گفتم: «محمد! بگیر یک کمی بخواب. این‌جوری از پا در می‌آیی.» گفت: «حالا آن‌قدر بخوابیم که حد و حساب نداشته باشد.» خدا رحمتش کند.

* آیت با محمد منتظری بسیار رابطه نزدیکی داشت. محمد در زمینه ارتش و مبارزات مسلحانه کار می‌کرد، منتهی بیشتر روی آموزش افراد در خارج از کشور متمرکز و اغلب در لبنان و سوریه بود و اسلحه و این‌جور چیزها تهیه می‌کرد. در داخل هم با عده‌ای ارتباط داشت، ازجمله با مرحوم آیت، منتهی ارتباطاتشان به شکلی بود که کسی نمی‌توانست دقیقاً بفهمد اصل قضیه چیست.

* آیت روی دانشجوها تاثیر بسیار زیادی داشت. با اینکه همیشه جیبش خالی بود، ولی همواره سعی می‌کرد حقیقتا دانشجو باشد. همین که لیسانس ادبیاتش را گرفت، بلافاصله رفت و برای فوق‌لیسانس جامعه‌شناسی ثبت‌نام کرد. فوق‌لیسانس را که گرفت، بلافاصله به دانشکده حقوق رفت و اسم نوشت و چهار سال هم دانشجوی دانشکده حقوق بود. به این ترتیب سعی می‌کرد همواره در فضای دانشگاه و دانشجویی باشد و در آنجا هم معمولا افراد را شناسایی و با آن‌ها بحث می‌کرد و سعی داشت افرادی را که به‌دردبخور بودند، جذب کند. آن‌هایی را هم که به‌دردبخور نبودند، نسبت به آن‌ها شناخت پیدا می‌کرد.

* یکی از توصیه‌های همیشگی او این بود که در هر محلی که هستید، سعی کنید ساواکی‌های آن محل را شناسایی کنید. خود من در نجف‌آباد ۸۰ نفر را شناسایی کرده بودم. آیت در دانشگاه تهران حدود ۶۰، ۷۰ نفر را شناسایی کرده بود. می‌گفت: «دانشجویی بود که خیلی به من ارادت می‌ورزید و مرا با ماشینش برای شنا و این طرف و آن طرف می‌برد. من هم می‌دانستم که او چه کاره است، ولی به روی خودم نمی‌آوردم. یک روز با هم برای شنا به سد کرج رفتیم. در فرصتی که او برای یک لحظه زیر آب رفت، من دفترچه‌ای را که در جیب او بود درآوردم و زیر سنگی گذاشتم و داخل آب برگشتم. بعد هم تا دو سه روز آن طرف‌ها نرفتم. بعد از دو سه روز که مطمئن شدم او دیگر آن طرف‌ها نمی‌رود که دنبال دفترچه‌اش بگردد، رفتم و دفترچه را برداشتم و اسامی تعداد زیادی از ساواکی‌های دانشگاه را در دفتر او پیدا کردم.» خیلی زرنگ بود.

* یک دفعه مقداری اعلامیه همراهش بود که مأموران سر رسیده و او را گرفته بودند. می‌گفت: «اول مرا به جاهایی بردند که یک مقدار خنجر و شمشیر و این چیز‌ها بود. معلوم بود که می‌خواستند مرا ارعاب کنند. بعد گفتند: شما این اعلامیه‌های مضره را پخش کرده‌اید. گفتم: من نمی‌دانم چیست. گفتند: این‌ها را از شما گرفته‌اند. من هم سفت و محکم ایستادم که خیر از من نگرفته‌اند. پرسیدند: محتوایشان چیست؟ جواب دادم: ‌از کجا بدانم؟ یکی‌شان را بدهید بخوانم تا ببینم چیست.» خلاصه به کلی منکر شده بود. گفته بودند: «مگر می‌شود؟» گفته بود: «چرا نشود؟ مامورین شما رفته‌اند و این‌ها را از کسی گرفته‌اند و طرف فرار کرده. این‌ها هم برای اینکه دست خالی برنگردند، آمده‌اند سراغ من بدبخت!»

* آن نامه معروفی که مرحوم آیت‌الله کاشانی یک روز قبل از ۲۸ مرداد به مصدق نوشته، بسیاری از نکات را روشن می‌کند. نامه موجود است، خط‌‌شناس هم هست و کسی نمی‌تواند منکر شود که این خط آیت‌الله کاشانی نیست. خط مصدق هم هست که جواب داده. در آنجا آیت‌الله کاشانی می‌نویسد: «ما با چنین تلاش‌ها و برنامه‌هایی نفت را از انگلیس گرفتیم، ولی شما دارید با طرح و نقشه‌های خاصی آن را به آمریکایی‌ها می‌دهید. زاهدی را که با هزار ترفند آوردیم به مجلس که او را تحت نظر داشته باشیم و شما آزادش کردی که برای کودتا آماده شود.» ایشان همه موارد را تک‌به‌تک ذکر می‌کنند و می‌گویند: «اگر این حرف‌ها درست نیست، شما بگویید تا من همین امشب مردم را بسیج کنم که مقابل این جریان بایستند.» نامه را هم دکتر سالمی می‌برد و به مصدق می‌دهد. مصدق هم جواب می‌دهد که من به حمایت مردم مستحضر هستم.

* آیت عمیقاً معتقد بود که این‌ها هیچ‌کدامشان نه ملی هستند نه طرفدار ملی شدن نفت. مثلا متین دفتری، داماد مصدق و همین‌طور خود مصدق و افراد زیادی از آن‌ها جزو تشکیلات فراماسونری بودند. بعضی از این‌ها مثل بازرگان و سحابی آدم‌های مذهبی بودند که ساده‌لوحی کردند و در این جناح رفتند، ولی بعضی‌ها قضیه ساده‌لوحی و این حرف‌ها درباره‌شان مصداق ندارد. آیت می‌گفت اگر این‌ها بیایند قضیه ۲۸ مرداد یا بدتر از آن تکرار می‌شود، به همین دلیل قبل از اینکه حضرت امام به ایران تشریف بیاورند و در مدتی که در فرانسه تشریف داشتند، مرتبا تلفنی به محمد منتظری که در فرانسه و در خدمت امام بود، هشدار می‌داد که امثال بنی‌صدر، قطب‌زاده، یزدی و... نه اعتقادی به اسلام دارند، نه اعتقادی به این مملکت و فقط دنبال حکومت هستند. مواظب و مراقب باش. بعد‌ها هم دیدیم که چگونه شد.

* یادم هست روزی که مرحوم بازرگان نخست‌وزیر شد، به منزل مرحوم آیت رفتم و دیدم خیلی پکر است. گفتم: «چرا این‌قدر ناراحتی؟» گفت: «انقلاب اخته شد.» عین عبارتش این بود. گفتم: «چطور؟» روزنامه اطلاعات را نشان داد که نوشته بود بازرگان نخست‌وزیر شد. گفت: «با این وضع، انقلاب تمام شد و آن‌جوری که باید باشد، دیگر نیست. مسیر انقلاب عوض شد.» این نظر او بود.

* آیت در خارج از کشور افرادی را داشت که با او در ارتباط بودند و این‌ها [یزدی، قطب‌زاده و بنی‌صدر] را شناسایی می‌کردند. تنها در داخل ایران نبود. او در میان بسیاری از دانشجویان خارج از کشور نفوذ داشت. همین بنده ناچیز که جزو جریان خاصی هم نبودم، موقعی که در انگلیس بودم، از خود من هم اطلاعات می‌گرفت. از بقیه هم اطلاعات دقیقی می‌گرفت. او معتقد بود که بنی‌صدر در تمام عمرش سرش به سجده حق نرفته است.

* تا آنجا که من اطلاع دارم، آیت از بنیانگذاران حزب جمهوری بود و حتی اساسنامه حزب را خودش نوشت. این‌ها اول بار در کانون توحید که آقای موسوی اردبیلی در آنجا بود، جمع می‌شدند. مرحوم بهشتی بود، آیت بود و آقای موسوی اردبیلی و... که نشستند و اساسنامه نوشتند. خود آیت جزو پایه‌گذاران حزب بود، ولی بعد‌ها حزب جمهوری اسلامی صورت دیگری پیدا کرد. اولا در جریان بنی‌صدر نسبت به آیت بی‌مهری کردند. آیت با تایید دکتر حبیبی به عنوان رئیس‌جمهور مخالف بود، ولی به حرفش گوش ندادند. با تایید ضمنی بنی‌صدر توسط حزب مخالف بود، ولی باز گوش به حرفش ندارند.

* با [جلال‌الدین] فارسی موافق بود، حتی آیت بود که فارسی را به عنوان کاندید ریاست‌جمهوری معرفی کرد، منتها باز برای او هم دسیسه‌ای درست کردند که جد چندم او افغانی بوده که این ‌هم از آن حرف‌های عجیب‌وغریب بود. در زمانی که اجداد آقای فارسی در افغانستان بودند، افغانستان جزو ایران بود. اگر خدای‌نکرده روزی آذربایجان از ایران جدا ‌شود، کسی که در زمانی که آذربایجان جزو ایران بوده، زایچه‌ اینجا بوده، حالا که جدا شده، باز هم ایرانی حساب می‌شود یا نه؟ این هم از آن استدلال‌های عجیب‌وغریبی بود که اختراع کردند! بنابراین آقای فارسی ایرانی است. این دسیسه را‌ بیشتر شیخ علی تهرانی دنبال کرد و بعد هم گفتند برای اینکه از ابتدا در مورد اولین رئیس‌جمهور مملکت شبهه‌ای نباشد، ایشان کنار برود.

* برای حزب جمهوری اسلامی خیلی وقت می‌گذاشت و خیلی هم به آن امید بسته بود، ولی بعد که دید مسیر حزب به صورت دیگری درآمد، خیلی پیگیر مسائل حزب نمی‌شد. چند سال بعد دیدیم که تشخیص او چیزی که در‌‌ همان ابتدا دید، چقدر درست بوده، چون می‌گفت بالاخره این تشکیلات را از هم می‌پاشند، چون با اهدافی که دارند، جور درنمی‌آید. کمااینکه بعداً دیدیم افرادی که می‌خواستند همه‌ چیز در دستشان باشد، دیدند که دارد مهار کار از دستشان خارج می‌شود و‌ آمدند و پیشنهاد انحلال حزب را دادند و چنان بلایی بر سر کسانی که در شهرستان‌ها عضو حزب و آدم‌های صادقی بودند، آوردند که تاریخ از بیان آن شرم دارد. بعضی از این‌ها کارمند بودند و از کار برکنارشان کردند. چرا؟ به جرم اینکه عضو حزب جمهوری یا جزو فعالان در فلان شهرستان بوده‌اند! خیلی آن‌ها را اذیت کردند. با افرادی مثل من که نمی‌توانستند کاری کنند، ولی به افرادی به عنوان نقطه‌ ضعف می‌گفتند که این عضو حزب است. آقای موسوی و آقای هاشمی که جزو اعضای اصلی بودند، بی‌گناه بودند، ولی دیگران را در یک شهرستان دورافتاده به جرم اینکه عضو حزب بوده‌اند، از کار برکنار می‌کردند! بعد از انحلال حزب چنین جو آزاردهنده‌ای را به وجود آوردند.

* من مستقیما راجع به کلاهی با دکتر بهشتی صحبت نکردم،‌ ولی به دوستان گفته بودم و آن‌ها رفته و با ایشان صحبت کرده بودند، چون کلاهی دانشجوی دانشگاه علم و صنعت بود. آن روزها عکس فارغ‌التحصیلان هر سال دانشکده را در کتابی چاپ می‌کردند و عکس او هم بود. کلاهی جزو افراد فعال مجاهدین خلق بود. من در آنجا استاد بودم و قبل از انقلاب هر کسی که به نوعی مبارزه می‌کرد، روی ما حساب می‌کرد و هرچه هم می‌شد، به گردن ما می‌گذاشتند. گروه‌‌هایی مثل حزب توده و راه کارگر و بقیه، عضو مشترک داشتند و وقتی جلسه می‌گرفتند، اگر تعدادشان کم بود، به بقیه گروه‌ها می‌گفتند بیایند که تعدادشان زیاد شود و کلاهی جزو همان‌ها بود و می‌آمد. خیلی‌ها بودند که ما آن‌ها را می‌شناختیم. علم غیب نداشتیم، ولی می‌دانستیم چه جور آدم‌هایی هستند. به آقایان هم تذکر داده شده بود که این‌ها این‌طوری هستند، ولی در جواب گفته بودند او جوانی است بسیار فعال که اذان صبح می‌آید و تا آخر شب می‌ماند و کار می‌کند. دقیقا مثل جریان کشمیری در دفتر نخست‌وزیری، چون به این‌ها تعلیم داده بودند که خودتان را خیلی مخلص و آدم‌های موجه و متدین و فعالی نشان بدهید. نقل می‌کنند کشمیری جوری رفتار کرده بود که مرحوم رجایی او را به عنوان پیش‌نماز قبول داشت و پشت سرش نماز می‌خواند! این‌ها به این شکل رفتار می‌کردند و در نتیجه اگر کسی می‌رفت و می‌گفت که این‌ها این‌طور آدم‌هایی هستند، کسی حرفش را قبول نمی‌کرد.

* علت اینکه آیت در مجلس رای آورد این بود که از موقعی که انقلاب داشت سر و صورتی پیدا می‌کرد و اوضاع داشت دگرگون می‌شد، از جمله کسانی بود که مرتبا در جاهای مختلف و در مساجد سخنرانی می‌کرد. یادم هست من و یکی از رفقا نزد آقای فلسفی رفتیم و گفتیم: «آقا! شما این مطلب را روی منبر اعلام کنید.» گفت: «این مورد را اگر یک نفر بگوید فایده ندارد، بلکه باید از چند حلقوم بیرون بیاید، مثلا یکی دکتر آیت و افراد نظیر ایشان باید این مطلب را بگویند. ما هم می‌گوییم تا جا بیفتد.» بنابراین آیت در جای‌جای تهران زیاد سخنرانی کرده بود و او را می‌شناختند. دوستان و رفقای او هم برایش تبلیغ می‌کردند. علت اینکه روزنامه‌ها درباره‌اش تبلیغ نمی‌کردند، روراست بگویم این است که خیلی از او خوششان نمی‌آمد. یکی از روزنامه‌ها، روزنامه بنی‌صدر بود، یکی روزنامه میزان بود. بقیه روزنامه‌ها هم هرکدام وابسته به حزب و جناحی بودند و از او خوششان نمی‌آمد. حتی این روزنامه [جمهوری اسلامی] هم که ارگان حزب جمهوری اسلامی بود با آیت خیلی خوب نبود.

* آیت حداقل چیزی را که مطمئن بود این بود که میرحسین موسوی به درد وزارت امور خارجه و سردبیری روزنامه و این مسائل نمی‌خورد و فکر می‌کرد دستی پشت سر او هست و او را به سمت جلو هل می‌دهد. شاید هم آن دست را می‌دید، ولی گاهی هست که انسان بعضی چیز‌ها را نمی‌تواند بگوید و ناچار می‌شود نقش خر را خیلی طبیعی بازی کند که کسی متوجه نشود! چون اگر متوجه بشوند، کار دستش می‌دهند. آیت این‌ها را خیلی خوب می‌شناخت، چون صحت تشخیص‌هایی که داد، ۲۰ تا ۲۵ سال بعد معلوم شد. بنی‌صدر را قبل از اینکه به ایران بیاید، می‌شناخت. قطب‌زاده را همین‌‌طور. روزنامه‌هایش هست و من همه آن‌ها را دارم که آیت یکی‌یکی این‌ها را گفته. همان‌هایی که از قطب‌زاده و بنی‌صدر حمایت می‌کردند، می‌بینیم که بعد از جریان حزب و این ‌همه شهادت‌ها، باز همان‌ها را سرکار آوردند. آیت از نظر جایگاه فکری و اندیشه و تحلیل و سابقه مبارزاتی در جایگاهی نبود که بخواهد با میرحسین موسوی دست‌به‌یقه شود، بلکه می‌گفت این فرد پتانسیل آن را ندارد که به او چنین جایگاه‌هایی داده شود. قصد دست‌به‌یقه شدن با او را نداشت، ولی می‌گفت حضور این آدم در چنین جایگاهی برای انقلاب خطرناک است و انقلاب نابود می‌شود.

* کسی آمده بود از دکتر بقایی دفاع کند و به بازرگان و سحابی بد گفته بود. آیت صراحتاً گفته بود: «این‌ها حداقل نمازشان را می‌خوانند و اعتقاداتشان به اسلام، محکم است، ولی معلوم نیست دیگران این‌طور باشند.» از نظر سیاسی مهندس بازرگان و دکتر سحابی را قبول نداشت، ولی در مورد مسائل فردی و اعتقادی این‌جور دفاع می‌‌کرد.

* من با کسان دیگر، از جمله نمایندگان دور دوم مجلس و تنها پیش آقای منتظری می‌رفتم، ولی هیچ‌وقت به اتفاق آیت پیش ایشان نرفتم. دوم اینکه آنچه ما از آقای منتظری در طول عمرش دیدیم، این بود که چیزی را که به آن اعتقاد نداشت، نمی‌گفت و نمی‌نوشت – به حق و باطلش کاری ندارم. امکان نداشت کسی بتواند چیزی را به ایشان تحمیل کند، وگرنه در این چند سال آخر که افراد و گروه‌های مختلف زور زدند وادارش کنند بگوید فلان کاری را که کرده اشتباه بوده یا فلان حرف را نباید می‌زده، زیر بار می‌رفت. نه یک نفر و دو نفر، ده‌ها نفر هم که پیش ایشان می‌رفتند و حرفی را می‌زدند، تا خودش چیزی را قبول نداشت، امکان نداشت گوش به حرف کسی بدهد و تا آخر عمر هم از حرفش برنگشت، پس آدمی نبود که کسی بتواند با دو کلمه و سه کلمه، او را از عقیده‌ای برگرداند. کاری هم به حق و باطل بودن اعتقادش ندارم. آن بحث جداگانه‌ای است. ویژگی خلقی‌اش این بود که از حرفش برنمی‌گشت و زیر بار این حرف‌ها نمی‌رفت. مگر اینکه خودش به چیزی برسد.

* آیت خودش این را به من گفت که در مجلس خبرگان به آقای بهشتی و به آقای منتظری گفتم: «چرا از ولایت فقیه دفاع نمی‌کنید؟» هر دو جواب دادند: «ما می‌دانیم که ولایت فقیه باید باشد، منتها در این جوی که هست و با وجود این ملی‌گرا‌ها و کمونیست‌ها می‌ترسیم کل قانون اساسی معطل بماند. اجازه بده اصل قانون اساسی به تصویب برسد، متمم می‌آوریم و در آن متمم اصل ولایت فقیه را می‌گنجانیم.» آیت گفته بود: «خیر! باید در همین‌جا تکلیف روشن شود.»

* آقای منتظری و شهید بهشتی هیچ ‌کدام مخالف ولایت فقیه نبودند،‌ منتهی موقعیت را این‌طور تشخیص می‌دادند که نهضت آزادی‌ها، ملی‌گراها و کمونیست‌هایی که در مجلس خبرگان بودند، جو را آشفته خواهند کرد؛ اما آیت سفت‌وسخت پای اصل ولایت فقیه ایستاد. مذاکرات مجلس خبرگان موجود است و می‌بینیم هر ایرادی که به این اصل می‌گیرند، مرحوم بهشتی می‌گوید آقای آیت جواب بدهید. تنها جوابگو و دفاع‌کننده اصل ولایت فقیه مرحوم آیت بود.

* من شخصا معتقدم آیت یک دایره‌المعارف سیاسی بود و لااقل در ۲۰۰ سال اخیر نظیرش را کم داریم. او کاملا به شرح احوال افراد اشراف داشت. واقعا استثنایی بود.

* [در مورد تند حرف زدن آیت در مجلس] می‌دانستم که حرف بی‌دلیل نمی‌زند، به همین خاطر چیزی به او نمی‌گفتم. خودم هم دلایلی پیدا کرده بودم.

* بعضی وقت‌ها از بعضی از برخورد‌هایش ناراحت می‌شدم. مثلا در مورد آن نواری که درباره بنی‌صدر حرف زده بود و پخش شد، گفتم که این یک قمار سیاسی بود که آیت کرد، ولی حرفی به او نزدم. خودم آن را به حساب باخت سیاسی گذاشتم، ولی بعد‌ها دیدم که حرف‌هایش درست بوده است.

* خانه‌اش نزدیک خانه ما بود. خانمش تعریف می‌کرد دو، سه روز بود که مریض بود و از خانه بیرون نرفت. بعد یک مشت اسناد و کاغذ را جمع کرد و داخل پوشه گذاشت و صبح آن روز گفت: «باید بروم مجلس.» گفتم: «تو مریضی، باید استراحت کنی.» گفت: «نه، امروز باید سرنوشت جمهوری اسلامی مشخص شود.» پوشه را پشت شیشه عقب ماشین گذاشت. پیکان داشت. گویا دو، سه روز قبلش راننده‌اش را هم عوض کرده بودند. خانمش می‌گفت بنزی به فاصله ۳۰، ۴۰ متری ایستاده بود و داشت به ظاهر پنچری می‌گرفت. به ‌محض اینکه آیت در ماشین نشست و رانند‌ه‌اش هم هنوز نیامده بود بنشیند، بلافاصله پنچری تمام شد و آمدند و مسلسل کشیدند و بیش از ۶۰ گلوله به او زدند. هنوز جای گلوله‌ها روی در و دیوار خانه او هست.

* آیت سنگ ‌صبور بود. خیلی وقت‌ها می‌شد که برای من مشکلاتی پیش می‌آمد و می‌رفتم و به او می‌گفتم. او سختی‌هایی کشیده بود، همین‌طور هم من، ولی او مرا دلداری می‌داد.

کلید واژه ها: ابراهیم اسرافیلیان مظفر بقایی حسن آیت حزب زحمتکشان


نظر شما :