طلبههای لر مامور کنترل فداییان اسلام شدند
بازخوانی گفتوگوی آیتالله هاشمی رفسنجانی درباره زندگی و مبارزاتش
تاریخ ایرانی: «اولین جرقههای فکری سیاسی - اجتماعی من با تجاوزات استعمار و سلسله بیگانه شکل گرفت و در طول دوران زندگیام تا امروز این حالت تثبیت شد. هیچ وقت ضعیف نشد.» این بخشی از گفتوگوهای صریح و صمیمی با آیتالله اکبر هاشمی رفسنجانی است که در قالب کتابی با عنوان «در آیینه» توسط غلامعلی رجایی در مهرماه ۹۵ توسط انتشارت کویر منتشر شده است. گفتوگوهایی که در آن هاشمی خاطراتش از دوران کودکی و مبارزات سیاسی تا مسائل خصوصی زندگی خود را مرور میکند.
او در این گفتوگوها با اشاره به سابقه مبارزاتیاش، شکلگیری اندیشه سیاسی خود را از زمانی دانست که وارد حوزه علمیه شد: «در مطالعات متفرقه و در مشاهدات زمان جوانیام جدی بودم. اولین چیزهایی که فکر من را شکل داد، اینگونه بود که احساس کردم کشور ما واقعاً در مقابل تجاوزات غربیها و همچنین روسها مظلوم است و نقطه ضعف کشور را در این وابستگی، تجاوزات استعماری میدیدم و عقبافتادگی را هم آنجوری پیش خودم تفسیر کردم.»
دیدار با امام خمینی و آشنایی با ایشان یک نقطه عطف در زندگی آیتالله هاشمی بود: «خصوصیات شخصی امام برای ما فوقالعاده جالب بود… بعد از علاقهمندی به امام برنامههایم را تنظیم کرده بودم که هنگام خروج امام از خانه با ایشان برخورد کنم زیرا ایشان تنها میرفتند و کسی همراهشان نبود.»
او برای نخستین بار امام را در خانه اخوان مرعشی که همسایه امام بودند، دید: «ایشان به دیدن منزل نو و همسایه جدید آمده بودند. من هم ساکن این منزل بودم. به جلسه آنها رفتم و شاید هم برایشان چای بردم.»
هاشمی رفسنجانی در بخش دیگری از این گفتوگو تحول سیاسی در اندیشه خود را از زمانی میداند که وارد قم شد: «وقتی به قم آمدم موقع انتخابات پانزدهمین دوره مجلس شورای ملی بود. دهه اول حکومت شاه جوان (محمدرضا پهلوی) بود و دربار هنوز بر اوضاع کاملاً مسلط نشده بود و تا حدودی آزادی وجود داشت. جبهه ملی و گروههای دیگر فعال بودند و فضا خیلی پرشور بود. فداییان اسلام نیز جداگانه فعالیت داشتند و من تحت تأثیر فداییان اسلام قرار گرفتم.»
به گفته هاشمی رفسنجانی: «سران فداییان اسلام به قم میآمدند و سخنرانی میکردند؛ هم نواب و هم آقای واحدی میآمدند. آقای واحدی و نواب خیلی خوب سخنرانی میکردند. نواب کم به قم میآمدند، اما واحدی زیاد میآمد. آقای واحدی سخنرانیهای خیلی پرشوری میکرد و مدرسه یا مسجد امام پر جمعیت میشد. آقای واحدی در بیاناتش خیلی صریح به شاه و دستگاه میتاخت و ما خیلی جذب آنها شده بودیم. عضو فداییان نبودیم، بلکه هوادار بودیم.»
او با بیان اینکه آیتالله بروجردی با فداییان اسلام مخالف نبود، افزود: «نمیخواستند حوزه علمیه قم سیاسی شود. نظر ایشان این بود که حوزه هنوز خیلی جوان است و اگر الان وارد سیاست شود، تضعیف میشود. با این رویه آقای بروجردی، حوزه از یک جهت قوی میشد. ایشان میخواست اساس حوزه تقویت شود و طلبهها زیاد شوند، لذا به همین منظور در شهرستانهای مختلف مدرسه ساخت. بر این مبنا ایشان با کارهایی که فداییان اسلام میکردند، موافق نبود. در میان طرفداران آقای بروجردی یک گروه از طلبههای لر بودند، از جمله شیخ علی لر که قد بلندی هم داشت. لرها معمولاً شجاع و اهل کشتی هستند. من هم با لرها آشنا بودم و تعدادی از آنها رفقای ما بودند. آیتالله بروجردی آنها را مأمور کرده بود که فداییان را کنترل کنند که در حوزه تندروی نکنند.»
هاشمی به یکی از سخنرانیهای واحدی اشاره کرد و به یاد آورد: «یک بار که برای آقای واحدی در مدرسه فیضیه سخنرانی گذاشته بودند، اتفاق جالبی رخ داد، خیلی هم شلوغ بود. در صحن جمعیت مدرسه فیضیه بود. جلوی اتاق کرمانیها بالکنی بود که مشرف به صحن بود و از آنجا به خوبی جمعیت را میدیدیم. ما نشسته بودیم و گوش میدادیم. آقای واحدی خیلی با شور و قدرتمندانه به گونهای رژیم را تحقیر میکرد و میگفت که شما ما را از توپ میترسانید؟ ما اینها را میجویم و تفالههایش را بیرون میاندازیم؛ با این تعبیرها سخنرانی میکرد. وقتی صحبتش به اینجاها رسید، سخنرانیاش خیلی گل کرده بود، چون طلبهها از اینگونه حرفها خوششان میآمد. در همین هنگام یک طلبه چاق به نام بهارلو که از طلبههای شوخ تهران بود و لب حوض نشسته بود، کفشش را محکم به زمین زد، به طوری که صدای کفش به گوش ما هم که فاصلهمان با مراسم زیاد بود، رسید. یکدفعه که این صدا بلند شد، مدرسه شلوغ شد و طلبهها فرار کردند و جلسه به هم ریخت؛ یعنی با یک صدا جلسه به هم ریخت و این یک طنز واقعی بود برای افرادی که جمع شده بودند و به این سخنرانی حماسی گوش میکردند.»
به گفته هاشمی، «آیتالله بروجردی، اینها را تحمل میکرد. در آخر هم آقا شیخ علی و رفقایش و یک عده دیگر که در چهارمردان بودند و یک هیات داشتند و آدمهای خوبی هم بودند و مرید آیتالله بروجردی بودند، با فداییان برخورد کردند.» این اتفاق باعث شد تا فداییان قم را به قصد تهران ترک کنند: «آیتالله بروجردی برای نواب احترام قائل بودند. میگفت که منم ایشان را قبول دارم، اما سیاست ما این نیست.»
هاشمی درباره تاثیری که از نواب صفوی گرفته بود نیز گفته است: «تأثیر از راه دور بود؛ تاثیرش یا از طریق سخنرانی بود و یا مطالعه کتاب و نوشتههایش مانند: «الاسلام یعلو و لایعلی علیه» که کتاب خوبی بود، این تاثیرها را داشت. من تقریباً با هیچ یک از اعضای فداییان اسلام ارتباط نزدیک نداشتم.»
هاشمی رفسنجانی به یاد نمیآورد نواب را از نزدیک دیده باشد چرا که زندگی مخفی داشت و بعد هم بازداشت شد. او با بیان اینکه هیچگاه عضو فداییان اسلام نشد، علت آن را چنین عنوان کرد: «در این دوران که در خانه اخوان مرعشی بودیم، با آنها مشورت کردیم و آنها که این مسائل بیشتر سرشان میشد، میگفتند درست نیست و مانع شدند.»
او دلیل موضع فداییان اسلام علیه آیتالله بروجردی را چنین میدانست: «ایشان موافق نبود فداییان در حوزه بیایند و حوزه را سیاسی کنند. همان موقع آقای بروجردی طی ملاقاتی به یکی از آقایان گفته بود که من به نواب احترام میگذارم، اما اینها که دارند در تهران کارشان را میکنند، اینجا نیایند شلوغ کنند، ما نمیخواهیم قم را سیاسی کنیم.»
به اعتقاد رئیس فقید مجمع تشخیص مصلحت نظام، «آقای بروجردی خیلی در شخصیت ما مؤثر بودند و عظمت مرجعیت را با آقای بروجردی شناختیم. حقیقتاً ایشان محبوب بود و حقیقتاً مؤثر بود و حقیقتاً شاه و دربار از ایشان میترسیدند. یک بار در مسئله بهاییها با رژیم درگیر شده بودند، شاه یا خودش به حضور او آمده بود و یا پیغام داده و گفته بود که این مسائل الزامات بینالمللی است و ما نمیتوانیم مانع شویم. ایشان هم گفته بود جمهوری هم از ملزمات بینالمللی است. یعنی پس چرا شما شاه مشروطه هستید و سلطنت میکنید. در این سطح با شاه حرف میزد. ایشان در حفظ حوزه و عظمت حوزه علمیه قم خیلی مؤثر بود و توانست این حوزه را شکل دهد. حوزه تا قبل از آقای بروجردی اصلاً شکل نگرفته بود. قبل از ایشان حوزه کوچکی بود و او که آمد، به آن عظمت خوبی داد. آقای بروجردی مرجعیت عام داشت و هنگامی که فوت کرد، ارزش وجودیشان معلوم شد. آن موقع چهل روز تمام، قم صحنه حضور دستهها و سینهزنیها از سراسر کشور بود. از شهرهای کوچک و بزرگ هیاتهای سینهزنی به قم میآمدند و در مسجد اعظم مراسم میگذاشتند. رفسنجانیها آمدند، من برای آنها سخنرانی کردم. هر طلبهای برای شهر خودش سخنرانی میکرد. واقعاً عظمت روحانیت آن موقع، دربار و آمریکا و همه را ترساند و به فکر افتادند که این تمرکز مرجعیت را بشکنند.»
او همچنین ارتباط آیتالله کاشانی با فداییان اسلام را اینگونه تشریح کرده است: «من آقای کاشانی را در جمع فداییان اسلام ندیدم، ایشان یک رکن عظیم سیاسی آن زمان بود. فداییان اسلام گروهی بودند که کم و بیش با آقای کاشانی کار میکردند و البته به بعضی از اطرافیان ایشان نیز انتقاد داشتند. من گاهی آقای کاشانی را میدیدم؛ ما به ایشان علاقهمند بودیم، چون مدتها زندان و تبعید بود و روی مسئله فلسطین هم حساسیت داشتند. یک بار که ایشان به قم آمدند، مهمان آیتالله سید محمدتقی خوانساری بودند. آیتالله خوانساری جزو کسانی بود که در عراق با آیتالله کاشانی علیه انگلیسیها مبارزه نموده و حتی در جنگ هم شرکت کرده بود. این دو خیلی با هم رفیق بودند. ما هم به استقبال آیتالله کاشانی رفتیم و هم برای دیدن ایشان به خانه آقای خوانساری رفتیم. به بعضی جلسات دیگری هم که ایشان حضور داشتند، میرفتیم چون طلبه بودیم و طلبهها اینگونه بودند؛ من ایشان را قبول داشتم.»
یکی از موضوعاتی که در این گفتوگوها به آن اشاره شده ماجرای حضور هاشمی در خانه مصدق بود که او به این سئوال چنین پاسخ داد: «خانه ما در قم، متعلق به شخصی به نام مصدق بود. من نمیدانم که آیا آن خانه برای دکتر مصدق بود یا نه؟ خانهای را که به ما اجاره داد، به نام خانه مصدق بود.»
وقتم را با امام تنظیم میکردم
هاشمی رفسنجانی حضورش در درس خارج امام را چنین روایت کرده است: «من از سالهای ۳۴-۱۳۳۳ به درس خارج امام میرفتم و ما هم به خارج رسیده بودیم. من هفت ساله سطح را تمام کردم و سال هفتم بود که به درس خارج رفتم. هم به درس آقای بروجردی میرفتم و هم به درس امام. امام خیلی چیزها به ما داد. امام خمینی تحول دیگری در ما ایجاد کردند؛ چون با امام همسایه بودیم. بعضی روزها وقتم را تنظیم میکردم تا هنگامی که برای درس به فیضیه میرفتند، همراهشان باشم و موقع برگشت نیز با ایشان برمیگشتم و در مسیر سئوالاتم را میپرسیدم و ایشان هم محبت میکرد و پاسخ میداد. این تحول روحی بود و نشأت گرفته از رفتار انسان؛ امام در آن روزها خیلی پرابهت و دوستداشتنی بودند.»
انتشار مجله «مکتب تشیع» کار بزرگی بود که هاشمی در زمان حضور در قم به همراه دوستان دیگرش انجام داد: «در دوره اقامت قم، کار بزرگ دیگری که شروع کردیم، انتشار مجله مکتب تشیع بود که یک کار دستهجمعی بود و آقای باهنر، من، آقای صالحی و مهدوی کرمانی انتشار این مجله را از صفر و بدون هیچ سرمایه و امکانی شروع کردیم که تا هفت سال ادامه داشت. نشریه خیلی خوبی بود و بهترین مقالات آن زمان در این مجله نوشته میشد. بزرگانی نظیر علامه طباطبایی، مطهری، بهشتی، بازرگان، سحابی و سیدابوالفضل زنجانی برای ما در این نشریه مقاله مینوشتند.»
دوستی با سید مصطفی خمینی از دیگر بخشهای خاطرات هاشمی بود که درباره آن گفته است: «آقا مصطفی همسایه ما بود؛ البته او از من بزرگتر بود و خیلی به ما اعتنا نمیکرد؛ محبت بین ما برقرار بود. آنها گروهی داشتند مثل آقا شیخ محمد محلاتی، آقای توسلی، خلخالی و آقای ابطحی کاشانی این پنج شش نفر یک گروه بودند و ما یک گروه بودیم، اما یک درجه از اینها پایینتر بودیم و خیلی جوان بودیم چون با امام خمینی همسایه بودیم با ایشان آشنایی و رفاقت داشتیم. بعد از اینکه در مرحله اول که امام را گرفته بودند طلبهها در اعتراض به بازداشت امام قند و شکر را تحریم کردند و آقا مصطفی از مردمی که به خانه امام برای همدردی میآمدند، وقتی میخواست پذیرایی کند، به دلیل تحریم قند و شکر، سرکه شیره میداد. ما به شوخی به مردم میگفتیم به جای قند و شکر، سرکه شیره مصرف کرده است. جوک خوبی برای او شده بود.»
حرامهای برخی مقدسین
هاشمی درباره نظر برخی مقدسین که به مظاهر تمدن جدید مثل دوش گرفتن و خوردن گوجه فرنگی و آسفالت کردن خیابانها اعتراض کرده و آنها را حرام میدانستند، توضیح داده است: «در هر مرحله از تاریخ تمدن بشری این وضع بوده است؛ در غرب کلیسا با مظاهر جدید تمدنی مخالفت میکرد در اینجا هم بعضی از علما با این مظاهر جدید مخالفت میکردند، اما اینطوری که شما میگویید، نبود.»
ایشان با اشاره به نظر برخی روحانیون که استفاده از بلندگو و قاشق و چنگال یا پوشیدن پیراهنهای با آستین و دکمه را عیب میدانستند، گفته: «من هنوز هم شلوار فرنگی نمیپوشم و آقای خامنهای به ما که اینجور لباس میپوشیدیم میگفت امل! آن موقع پوشیدن این لباسها مرسوم بود و بعضیها میپوشیدند. در آن شرایط از نظر برخی افراد، خواندن نیز مشکل بود؛ اگر طلبهها روزنامه داشتند، بایستی آن را مخفی میکردند.»
هاشمی مخالفت با روزنامه یا دیگر مظاهر تمدن را به خاطر جدید بودن آن میدانست: «مثلاً در باب استفاده از روزنامه، همین اواخر که ما در زندان بودیم، جمعی از علمای خوشفکر و روشنفکر از جمله آقای منتظری بودند که وقتی میخواستیم به اخبار گوش بدهیم، چون آهنگ ابتدای اخبار را حرام میدانستند، نمیگذاشتند آن آهنگ پخش شود. بنابراین ما هم صدای رادیو را میبستیم و بعد از اتمام آهنگ، صدای رادیو را روشن میکردیم و به اخبار گوش میدادیم. در قم روزنامه و مجلهای نبود؛ اولین مجلهای که در آن شهر منتشر شد مکتب اسلام بود و یک سال بعد ما مجله مکتب تشیع را منتشر کردیم.»
به گفته او، «وقتی طلبه شدیم کتابی بود که در اول کار، همه طلبهها آن را میخواندند. نام آن «آیین اخلاق طلبگی» بود و بسیاری از محدودیتهای زندگی طلبگی در آن نوشته شده بود.» با این همه هاشمی جزو نخستین طلبههایی بود که رادیو خرید؛ رادیویی به قیمت ۴۰۰ تومان که ۲۰۰ تومان آن را امام داده بود.
هاشمی همچنین در مورد ادامه تحصیلات حوزوی در نجف گفته که هیچ وقت به این فکر نکرده بود که از قم برود: «قم کم کم رقیب نجف شده بود؛ آقای بروجردی در قم اقامت داشت و مرکز اینجا بود. بعدها گفتیم برویم و درسهای نجف را ببینیم. من، آقای سید علی خامنهای، آقا جعفر شبیری (زنجانی) و یکی دو نفر دیگر با هم به آنجا رفتیم و درسهای همه آقایان را دیدیم.» او در نجف در جلسه درس آقایان سبزواری، حکیم، زنجانی، خویی، شاهرودی شرکت کرد.
او خاطره نخستین منبری که رفته بود را نیز نقل کرده است: «اولین منبر را در نوق رفتم. ما طلبهها تمرین منبر داشتیم و در حجرهها جمع میشدیم. شب جمعه یا شب شنبه یا وقتهایی که درس تعطیل بود، جلسه تمرین منبر میگذاشتیم و هر کسی منبر میرفت، مضحکه نیز میشد، چون گاهی حرفهای بیخودی به عنوان منبر هم گفته میشد. مثلاً یکی از دوستان کرمانی ما با حرارت در حال صحبت بود و در همان حال که صحبت میکرد، مطلبی میخواست از حضرت زینب بگوید که اشتباهی به جای زینب گفت یزید.»
شخصیت قاجاری الگوی طلبه حوزوی
بخش دیگری از این گفتوگو درباره نگارش کتاب امیرکبیر است؛ کتابی که بسیاری از پژوهشگران آن را نخستین کتاب درباره شخصیتی غیرروحانی میدانند که توسط شخصیتی حوزوی نوشته شده است. آیتالله هاشمی سابقه این کتاب را زمانی میداند که او با شخصیت امیرکبیر آشنا شد: «در مورد امیرکبیر در مطالعات متفرقهام یک بار کتاب «میراثخوار استعمار» را خواندم. کتاب خوبی است. شخصی به نام بهار آن را نوشته است. در آن کتاب فصلی راجع به امیرکبیر بود. من دیدم آن کسی که الان من کمبودش را در جامعه میبینم شخصیتی مثل امیرکبیر است. چون هم ضد استعمار بود، هم راه را پیدا کرده بود که هم باید کشور خود را اول بسازد و هم آدم تربیت کند و تحصیلات جوانان کشور را به جای اینکه در خارج باشد به داخل بیاورد و در کارهای اساسی و عمرانی بکند و راه سلطه و نفوذ خارجی را هم در کشور قطع بکند. من دیدم درست آن چیز که همان جرقه اول در زندگی من بود را در امیرکبیر میبینم. لذا دنبال فرصتی بودم مطالعه کنم. اول در اندازه یک مقاله بود. چیز زیادی نبود. در قم جمعیتی داشتیم که یک جمعیت سری بود، یازده نفر بودیم و حتی این جمعیت سری لو رفت. مجبور شدیم متواری شویم. بعضیهایمان را گرفتند. آقای منتظری، آقای ربانی شیرازی و آقای قدوسی را گرفتند. ما هم از قم بیرون آمدیم. من و آیتالله خامنهای، با هم به تهران آمدیم و یک منزل مشترکی گرفتیم. مبدأ آشنایی من و آیتالله خامنهای، مال سابق است. اینکه من میگویم حدود سال ۴۲ است.»
سابقه دوستی هاشمی و مقام معظم رهبری از قم آغاز و در نجف به دوستی نزدیک تبدیل شده بود؛ همین زمینهای شد که بعد از آمدن به تهران با هم خانهای مشترک گرفتند. در این دوران بود که آیتالله هاشمی در زندگی نیمه مخفی خود تصمیم گرفت روی امیرکبیر کار کند و برای مطالعه به کتابخانه مجلس رفت و تحقیقی کامل درباره امیرکبیر نوشت.
آیتالله هاشمی کتاب «سرگذشت فلسطین» را هم در زمانی نوشت که سرباز بود و از پادگان حر (باغشاه) فرار کرد و کتاب عربی به نام مسئله فلسطین را همراه خود به بهرمان برد و در چهار ماه تابستان به کمک یک کتاب لغت عربی به فارسی برگرداند.
آیتالله هاشمی این دو کتاب را کتابهای تاثیرگذاری دانست که در زمان درستی نوشته شدند: «سرگذشت فلسطین به کلی محیط کشور ما را عوض کرد. در رابطه با فلسطین قبلاً هیچ اطلاعاتی در ایران نبود. علما نمیدانستند، طلبهها نمیدانستند. حتی امام نیازمند بودند به اینکه کسی این چیزها را برایشان توضیح بدهد، خود ما هم نیازمند بودیم. تاریخ فلسطین در ایران دقیقاً از آن زمان معروف شد و بچهها با آن آشنا شدند. در رابطه با امیرکبیر زیادی نوشته بودند ولی در حوزه توجه نمیشد. دانشگاهها نوشته بودند و در بین روشنفکران و مورخین خوب شناخته شده بود. اما حوزه یک فضای دیگری بود. ما آن مسئله را به حوزه بردیم. اینکه یک طلبه برای جامعه از یک سیاستمدار زمان قاجار شخصیتی الگو بسازد یک کار نو بود.»
***
در آیینه
چهار گفتوگوی صریح و صمیمی با آیتالله هاشمی رفسنجانی
غلامعلی رجایی
نشر کویر
چاپ اول، ۱۳۹۵
نظر شما :