موسی صدر و انقلاب ایران؛ رابطه‌ای در دو بستر تاریخی و سیاسی

دیداری که به پیگیری رسمی ناپدید شدن رهبر شیعیان لبنان پایان داد
۱۴ خرداد ۱۳۹۶ | ۲۲:۴۶ کد : ۵۸۶۹ وقایع اتفاقیه
دیداری که به پیگیری رسمی ناپدید شدن رهبر شیعیان لبنان پایان داد
موسی صدر و انقلاب ایران؛ رابطه‌ای در دو بستر تاریخی و سیاسی
محمد عطایی، دانشجوی دکترای تاریخ در دانشگاه ماساچوست، امهرست

 

تاریخ ایرانی: گفت‌وگوی اخیر یکی از برنامه‌های «خشت خام» میان آقایان حسین دهباشی و محمد نوری‌زاد، انگیزه‌ای شد برای نوشتن این مقاله درباره برخی موضوعات تاریخی مطرح شده پیرامون نقش ایران در لبنان، پیگیری سرنوشت سید موسی صدر و روابط ایران با حزب‌الله لبنان. این نوشته بر ضرورت تحلیل این موضوعات در بستر تاریخی آن تاکید کرده تا به این ترتیب فهم بهتری از اینکه چرا ایران در لبنان حضور دارد و به حزب‌الله کمک می‌کند و چرا موضوع پیگیری سرنوشت سید موسی صدر از سوی انقلابیون ایران همیشه جنجالی بوده، به دست آید. این نوشته تلاش دارد بیش از آنکه پاسخگویی به برخی موضوعات مطرح شده تلقی شود، آغازگر نوعی بحث عمومی درباره چند موضوع ‏تاریخی و سیاست خارجی کشورمان باشد.‏

 

اصولا بیشتر بحث‌ها درباره روابط ایران با لبنان به گونه‌ای است که گویی نقطه آغاز این رابطه و به تعبیر برخی دخالت، به دوران سی و چند سال اخیر جمهوری اسلامی و حزب‌الله لبنان بازمی‌گردد. گویی که پیش از انقلاب، نه پهلوی در لبنان حضور داشت و نه پیوندی بود میان ایران قاجار و صفویه با جبل عامل و شام! این نگاه که در تحلیل‌های سیاسی غربی، عربی و حتی داخل کشورمان بسیار رایج است، نه تنها بستر تاریخی پیوندهای ایران و کشور لبنان را نادیده می‌گیرد، بلکه نقش محمدرضا پهلوی را در منطقه عربی و خصوصا لبنان برای مقابله با جمال عبد‌الناصر، رهبر پان‌عربیسم مصر و مهار موج رادیکالیسم در منطقه عربی به فراموشی می‌سپارد.

 

 

رویارویی شاه با ناصر در زمین لبنان

 

به همان اندازه که جمهوری اسلامی، لبنان را نقطه ارتباط با جریان‌های مهم جهان عرب و صدور انقلاب می‌دید، شاه نیز به این کشور به عنوان نقطه‌ای راهبردی برای مقابله با موج ناصریسم و جریان‌های مترقی و انقلابی منطقه توجه داشت. حضور قدرتمند ساواک در لبنان برای رصد فعالیت گروه‌های رادیکال و کمک‌های مالی محمدرضا شاه به برخی سران شیعیان لبنان چون کامل الاسعد و رهبران راستگرای آن کشور، به مانند کمیل شمعون، موضوعی پنهانی نبوده است، حتی شاه در مقاطعی کمک‌هایی به فعالیت‌های سید موسی صدر می‌کرد. با این حال روابط شاه با وی پس از تعیین منصور قدر، از چهره‌های مهم ساواک، به عنوان سفیر در لبنان، به تیرگی گرایید تا جایی که در سال ۱۳۵۳، اسدالله علم، وزیر دربار شاه، از خط اعتدالی و مستقل صدر به سفیر لبنان گله می‌کند که بله او «تو سرخ از کار درآمد!»(۱) هدف شاه از سرمایه‌گذاری در میان شیعیان لبنانی، جلوگیری از جذب آن‌ها توسط جریان‌های چپ و گروه‌های متمایل به ناصر بود تا به تعبیر سرهنگ مجتبی پاشایی، مسئول خاورمیانه ساواک، با مهار آن‌ها در سواحل مدیترانه، خونی در خاک ایران به زمین ریخته نشود.(۲)

 

سیاست محمدرضا شاه در خاورمیانه و لبنان دو دوره مشخص دارد: از اواخر دهه ۳۰ خورشیدی تا حدود سال ۱۳۵۰، این سیاست در منطقه متاثر از محبوبیت جمال عبد‌الناصر، رهبر مصر در خاورمیانه بود و برای همین مقابله با ناصر و متحدانش در لبنان در دستور کار وی قرار داشت.‎‏ تعیین منصور قدر، از چهره‌های مهم امنیتی به عنوان مسئول ساواک در بیروت (بین سال‌های ۱۳۴۳ تا ۱۳۵۱) و سپس تعیین وی به عنوان سفیر در لبنان، نشان‌دهنده اوج حساسیت شاه است. ‏با افول ناصریسم و مرگ رهبر مصر در سال ۱۳۴۹، این اولویت متوجه مقابله با گروه‌های فلسطینی شد که به دنبال کشتار سپتامبر سیاه، مقر اصلی و فعالیت‌های چریکی خود را از اردن به لبنان منتقل کرده بودند. این گروه‌ها به زودی پیوندهای محکمی با انقلابیون ایرانی مستقر در لبنان و سوریه به وجود آوردند.

 

در این دو دوره، کمیل شمعون، رئیس‌جمهور اسبق لبنان و رهبر «حزب الوطنیین الاحرار»، پییِر جمیل، رهبر فالانژها و کامل الاسعد، از فئودال‌های قدرتمند شیعه، از جمله چهره‌های ضد ناصر و ضد فلسطینی بودند که از حمایت مالی و تسلیحاتی شاه برخوردار شدند. از پیچیدگی‌های تمام‌نشدنی سیاست لبنان است که سید موسی صدر همزمان با چالش با این جریانات راستگرای داخل لبنان و زعمای فئودال شیعه چون خاندان الاسعد، روابط پرتنشی نیز با طرفداران ناصر و فلسطینی‌ها داشت.

 

 

صدر در پیچ و خم سیاست لبنانی شاه و اسد

 

بخشی از این تنش به رقابت میان جریان صدر با گروه‌های چپگرا که از پشتیبانی ناصر و بعدا فلسطینی‌ها برخوردار بودند، برای نیروگیری از میان جوانان شیعه بازمی‌گشت. شیعیان لبنان از لحاظ تاریخی در محرومیت بسیار شدیدی به سر می‌بردند. این موضوع زمینه‌ساز نفوذ قوی جریان‌های چپ در میان جوانان شیعه و در نتیجه تنش با صدر برای کسب نفوذ و رهبری شده بود. از سوی دیگر، فعالیت فدائیان فلسطینی در جنوب لبنان که صدر به درستی عملیات چریکی بدون ضابطه آن‌ها را خطری برای روستاهای شیعه‌نشین جنوب می‌دید، باعث درگیری با گروه‌های رادیکال چپ فلسطینی و حتی یاسر عرفات شده بود.

 

این مسئله به تنش دامنه‌داری میان سید موسی صدر با گروهای چپگرای لبنانی و فلسطینی و متحدین منطقه‌ای آن‌ها از جمله سرهنگ قذافی تبدیل شد؛ یعنی همان کسانی که رابطه خوبی با بخش مهمی از گروه‌های ایرانی مخالف شاه در منطقه داشتند. این تنش‌ها در سال ۱۳۵۴/۱۹۷۶ به اوج خود رسید؛ زمانی که صدر از مداخله نظامی حافظ اسد علیه چپگرایان لبنانی و «جنبش ملی لبنانی» (الحرکه الوطنیه اللبنانیه) به رهبری کمال جنبلاط پشتیبانی کرد. این جنبش، ائتلافی از نیروهای رادیکال لبنانی مخالف فالانژها بود که می‌رفت با پشتیبانی گروه‌های مسلح فلسطینی، جریان راستگرای مارونی را در لبنان ریشه‌کن کند؛ اما مداخله نظامی سوریه ورق را برگرداند. با عقب‌نشینی نیروهای چپ لبنانی و فلسطینی، اردوگاه آوارگان فلسطینی تل الزعتر به دست فالانژها افتاد و به دنبال آن صدها غیرنظامی فلسطینی سلاخی شدند.

 

تشخیص حافظ اسد، رئیس‌جمهور وقت سوریه، این بود که مداخله نظامی در لبنان برای حفظ توازن داخلی این کشور و جلوگیری از سرکوب مارونی‌های مسیحی به دست گروه‌های رادیکال حامی کمال جنبلاط ضروری است. صدر نیز با همین باور از اقدام دمشق اعلام حمایت کرده بود؛ اما بازتاب این دخالت در میان گروه‌های انقلابی ایران، تائید «آقا موسی» از دخالت نظامی سوریه علیه مقاومت فلسطینی و کشتار فلسطینی‌ها در اردوگاه تل الزعتر بود؛ دخالتی که با چراغ سبز آمریکا صورت گرفت.

 

از سوی دیگر، در اوایل دهه ۵۰ خورشیدی، با افول موج ناصریسم، شاه ایران روابط خود را با رژیم‌های پان‌عرب منطقه مانند سوریه و مصر بهبود بخشید و تلاش کرد سیاست پیشین حمایت همه‌جانبه از اسرائیل را تعدیل کند. به نظر می‌رسد یکی از اهداف محمدرضا شاه این بود که از همکاری حکومت‌های رادیکال منطقه با اپوزیسیون چپ و اسلامی خود جلوگیری کند. این تغییر تا به آنجا بود که در جریان جنگ ۱۹۷۳/۱۳۵۲، شاه دستور ارسال کمک‌های پزشکی و حتی اقتصادی را به دمشق صادر کرد. بهبود روابط با دمشق به گونه‌ای پیش رفت که نخستین سفر حافظ اسد به ایران در دوران شاه صورت گرفت.

 

تحول جالب توجه در همین مقطع این است که روابط سید موسی صدر و شاه در همین دوران رو به تیرگی می‌گذارد. با آغاز حملات علنی صدر به شاه و سیاست‌های منطقه‌ای وی، شاه دستور داد که گذرنامه ایرانی صدر تمدید نشده و عملا از او سلب تابعیت کرد. همزمان، صدر روابط خود را با سوریه پایه‌ریزی کرد. اقدامی که به نظر می‌رسد به نوعی برای جبران آسیب در روابط با شاه باشد، چراکه عدم پشتیبانی ایران به عنوان مرکز شیعه و یک قدرت مهم منطقه، پیامدهای منفی برای جایگاه و فعالیت‌های صدر برای بهبود وضعیت شیعیان لبنان داشت. شاید به همین دلیل هم بود که وی نمی‌خواست به طور کامل رویاروی نظام شاه در لبنان قرار گیرد.

 

بر اساس یک سند ویکی‌لیکس که تلگرامی است به تاریخ اول اردیبهشت ۱۳۵۵ از سفارت آمریکا در بیروت به واشنگتن، جلسه مصالحه‌ای میان صدر و منصور قدر، سفیر وقت ایران در بیروت، تشکیل شده بود که نشان می‌دهد تلاش برای حل اختلاف‌ها با تهران، حتی پس از سال ۱۳۵۲/۱۹۷۳ نیز متوقف نشده است.(۳) شاید به دلیل همین اهمیت حفظ روابط با حکومت ایران بود که صدر در مراسم چهلم شریعتی در بیروت، حاضر به قرار دادن عکس امام نمی‌شود و تنها پس از اصرار شهید محمد منتظری، عکس کوچکی از آیت‌الله خمینی در مراسم قرار می‌گیرد.

 

با وجود تیرگی روابط صدر و شاه ایران و کمک‌های وی به اطرافیان امام خمینی، به ویژه برخی چهره‌های نزدیک به نهضت آزادی ایران، اما خط سیاسی صدر در لبنان و منطقه موجب شده بود که تردید و بدبینی در میان جناحی از روحانیون و چهره‌های رادیکال ایرانی نسبت به وی افزایش یابد. در حالی که انتظار جناح‌هایی از انقلابیون ایران که با فلسطینی‌ها همکاری داشتند، این بود که او اولویت خود را مبارزه با شاه ایران و هم‌پیمانان منطقه‌ای وی و آمریکا قرار دهد، صدر نگاهش معطوف به اصلاح نظام سیاسی لبنان و اولویتش بهبود وضعیت شیعیان در چارچوب نظام فرقه‌ای آن کشور بود.

 

تفاوت نگاه صدر با روحانیون انقلابی ایران که روابط نزدیکی با جناح‌های فلسطینی داشتند، در چند مرحله پررنگ می‌شود: وی موضعی علنی در جریان سرکوب ۱۵ خرداد نگرفت و روابط خود را با سفارت ایران در لبنان ادامه داد. در ژانویه ۱۹۷۲ با شاه دیدار کرد و هر چند در پاسخ انتقادها گفته بود در این دیدار درباره زندانیان سیاسی با محمدرضا پهلوی گفت‌وگو خواهد کرد، نتیجه‌ای از آن برای علمای زندانی حاصل نشد. پس از درگذشت آیت‌الله سید محسن حکیم، وی آیت‌الله خویی را به عنوان مرجع جانشین او اعلام کرد و نه آیت‌الله خمینی را که به باور روحانیون مبارز، شاخص مبارزه محسوب می‌شد.

 

بیان این سرگذشت خیلی فشرده، از این جهت اهمیت دارد که زمینه تاریخی برخی تنش‌هایی شد که پس از انقلاب اسلامی ۱۳۵۷، در ایران، میان جریان‌های نزدیک به سازمان آزادی‌بخش فلسطین و لیبی با دولت موقت مهندس بازرگان و بعدا در لبنان، میان جنبش امل و مجلس اعلای شیعیان (دو جریانی که توسط صدر پایه‌گذاری شده بودند) با حزب‌الله، به وجود آمد. بدون فهم این پس‌زمینه، یا آنچه در روش‌شناسی تاریخی «کانتکست» نامیده می‌شود، نمی‌توان درک درستی از تحولات پس از ۱۳۵۷ میان ایران و لبنان به دست آورد. دو نمونه آن را که در برنامه «خشت خام» مطرح شد، در ذیل می‌گویم.

 

 

امتداد و انقطاع تاریخی رابطه ایران و حزب‌الله لبنان

 

آنچه درباره «دخالت» ایران در لبنان و کمک به حزب‌الله بیان شد، به یک معنا امتداد پیوند تاریخی میان ایران و سرزمینی است که از اوایل قرن بیستم «لبنان» نامگذاری شده است. در گذشته، شاهان ایران همیشه به وضعیت شیعیان در مناطق خارج از سرحدات حساس بودند. هر چند شاهان صفویه و قاجار بر سرزمینی فرمان می‌راندند که «ممالک محروسه ایران» نامیده می‌شد، اما جبل عامل لبنان و عتبات عراق به همان اندازه برای شاه‌عباس مهم بود که شیعیان هرات و حفاظت از عتبات در برابر حملات وهابی‌ها برای ناصر‌الدین‌ شاه ‌قاجار. هر چند در دوران پهلوی، محمدرضا شاه دیگر «سلطان شیعیان» خوانده نمی‌شد، ولی سیاست توجه و تعامل با شیعیان ورای مرزهای ایران پابرجا ماند. شاه نه تنها از رابطه تاریخی با شیعیان در منطقه دست نشست، بلکه فعالانه در امور آن‌ها دخالت می‌کرد. کافی است نگاهی به خاطرات اسد‌الله علم بیندازیم تا ببینیم چقدر موضوع شیعیان در لبنان، عراق، بحرین و تنظیم ارتباط با علما و زعمای شیعیان در ورای مرزهای ایران، برای محمدرضا پهلوی اهمیت داشته است.

 

این تداوم تاریخی در سیاست خارجی و رابطه ایران با شیعیان منطقه پس از انقلاب ۵۷ نیز دیده می‌شود. با این حال سیاست ایران در این دوره یک تغییر مهم کیفی، به ویژه در قبال لبنان به خود دید که به ایدئولوژی جهان‌وطنی انقلاب اسلامی و رهبری آن مربوط می‌شد. رابطه ایران با منطقه از حالت شیعه‌محور به یک پیوند وحدتی و پان‌اسلامیسمی تبدیل شد. نقش یا دخالت ایران در لبنان و مناطق دیگر جهان اسلام نه در بستر سنتی گسترش تشیع و سنی‌ستیزی، بلکه در چارچوب نگاه آرمانی انقلاب برای حمایت از مستضعفین و آرمان فلسطین جریان پیدا کرد. از این منظر، سیاست ایران انقلابی در منطقه و جهان هر چند از رگه‌های شیعه‌گری خالی نشد، اما فرقه‌گرایانه نیز نبود. (هر چند در سال‌های بعد، گرایش‌های شیعه‌محور به مرور در آن رشد کرده است که پیامدهای جدی برای جایگاه منطقه‌ای ایران و تنش‌های فرقه‌ای داشته است.)

 

حزب‌الله لبنان، بر خلاف ادعایی که می‌شود، سیاست فرقه‌گرایانه نداشته است. اینکه حزب‌الله در سال ۱۳۶۰ در واکنش به اشغال لبنان توسط ارتش اسرائیل به وجود آمد و اینکه این گروه «شیعه» هدف اصلی خود را مبارزه با اشغال فلسطین دانسته و اینکه بخشی از درگیری حزب‌الله با گروه شیعی امل و مجلس اعلای شیعیان لبنان در دهه ۱۳۶۰ بر سر خصومت آن‌ها با فلسطینی‌های «سنی» بود، چند مثالی هستند که این ادعا را توضیح می‌دهد. اینکه اشغال عراق و سرنگونی رژیم صدام، بحران سوریه و جنگ یمن به تشدید تنش‌های فرقه‌ای انجامیده، نباید باعث نادیده انگاشتن نگاه وحدت‌گرایانه در رویکرد ایران پس از انقلاب به منطقه شود.

 

 

پیگیری سرنوشت صدر و مثلث سوریه، ایران و لیبی

 

دومین نکته‌ای که در برنامه «خشت خام» مطرح شد این بود که آیت‌الله منتظری مانع از پیگیری سرنوشت امام موسی صدر شد. تردیدی نیست که حکومت لیبی به واسطه کمک‌هایی که به انقلابیون ایرانی علیه شاه کرده بود، روابط نزدیکی با بیشتر جناح‌های انقلابی ایران از جمله محمد منتظری، فرزند ارشد آیت‌الله منتظری داشت. پس از حمله عراق به خاک ایران، این رابطه به دلیل مواضع سرهنگ قذافی علیه صدام حسین که مانع از ایجاد اجماع عربی علیه ایران شد و همچنین برخی کمک‌های تسلیحاتی طرابلس به تهران اهمیت بیشتری پیدا کرد. هر چند سایه ناپدید شدن صدر در لیبی چنان سنگین بود که هیچ‌گاه زمینه سفر سرهنگ قذافی به ایران فراهم نشد، ولی روابط جمهوری اسلامی با طرابلس به عنوان یکی از کشورهای مهم عضو گروه ممانعت قوی باقی ماند. دیدار گرم سرگرد عبدالسلام جلود، مرد شماره دو لیبی با امام خمینی و استقرار سعد مجبر، از نزدیکان قذافی در تهران، نشان‌دهنده اهمیت روابط دو کشور در دوران جنگ هشت‌ ساله بود. طبیعی بود که این رابطه، اطرافیان امام موسی صدر را برنجاند و آن‌ها جمهوری اسلامی را در موضوع پیگیری مقصر بدانند.

 

این در حالی است که در همان روزهای نخست که حجت‌الاسلام‌والمسلمین علی‌اکبر محتشمی‌پور به عنوان سفیر ایران در دمشق مستقر شد، ایشان به درخواست آیت‌الله خمینی برای مشخص کردن وضعیت صدر با حافظ اسد دیدار می‌کند؛ دیداری که به نظر می‌رسد عملا تبدیل به نقطه پایانی برای پیگیری رسمی موضوع ناپدید شدن رهبر شیعیان لبنان شد. در این دیدار حافظ اسد به سفیر ایران می‌گوید که قضیه آقای صدر را تمام شده بدانید و پیگیری این موضوع نه به صلاح ماست و نه شما.

 

به نظر می‌رسد اتهاماتی که علیه آیت‌الله منتظری در خصوص عدم پیگیری سرنوشت صدر مطرح می‌شود را باید در سابقه اختلاف شهید محمد منتظری با برخی سیاست‌های امام موسی صدر و روابط نزدیک بیت آیت‌الله منتظری با گروه‌های فلسطینی و لیبی جست‌وجو کرد و الا باید به طریق اولی این پرسش را مطرح کرد که چرا شخص حافظ اسد و چهره‌های قدرتمند حکومت سوریه که رابطه بسیار دوستانه با صدر داشتند، اقدامی برای قطع رابطه با لیبی یا حتی انتقاد علنی از قذافی نکردند. عجیب است کسانی که از روابط جمهوری اسلامی و قذافی انتقاد می‌کنند، سخنی مشابه در خصوص سکوت رهبری سوریه مطرح نکرده‌اند. معروف است که محمد ناصیف که جزو مریدان امام موسی صدر بود و تا همین سال گذشته سمت‌های کلیدی امنیتی و خارجی سوریه را در دست داشت، در جلسات خصوصی به قذافی و نقش وی در ربودن رهبر شیعیان لبنان دشنام می‌داد؛ ولی چرا سوری‌ها علنا علیه لیبی موضع نگرفتند؟ احتمالا پاسخ این پرسش مصلحت سیاسی باشد، همان مصلحتی که در دوران جنگ به گسترش روابط ایران و لیبی انجامید.

 
در نگاهی وسیع‌تر و تاریخی، در تحلیل روابط امام موسی صدر با انقلابیون ایران و رابطه وی با امام خمینی، نباید فراموش کرد که از دو بستر تاریخی و سیاسی سخن می‌گوییم. اولویت اساسی صدر در لبنان سامان دادن به وضعیت شیعیان آن کشور بود و اولویت آیت‌الله خمینی مبارزه با شاه ایران و متحدان بین‌المللی وی در یک چارچوب پان‌اسلامیسمی. این سخن به معنای این نیست که امام موسی صدر فرقه‌گرایانه عمل می‌کرد یا آیت‌الله خمینی به شیعیان در جهان اهمیت نمی‌داد. بلکه سخن بر سر دو رویکرد با دو خاستگاه تاریخی متفاوت است: یکی در بستر جامعه لبنان که در آن شیعیان به عنوان یک گروه اجتماعی سرکوب شده به دنبال رسیدن به حقوق برابر در درون ساختاری سیاسی بودند که در اوایل قرن بیستم با مشارکت مارونی‌ها و سنی‌ها بنیان گذاشته شده بود. خاستگاه جریان سیاسی و فکری پیرامون امام خمینی، جامعه‌ای بود که مسئله اساسی آن نه رقابت فرقه‌ای، بلکه مبارزه با رژیمی بود که اتفاقا ادعای شیعه‌گری می‌کرد ولی در داخل دست به سرکوب می‌زد و در جهان همگام با منافع آمریکا و اسرائیل عمل می‌کرد. درک این دو بستر تاریخی، فهم بهتری درباره دلایل واگرایی و اختلاف‌هایی به دست می‌دهد که میان جریان صدر و انقلابیون ایرانی به وجود آمد؛ اختلاف‌هایی که هنوز سایه آن بر سیاست ایران و لبنان سنگینی می‌کند.

 
پی‌نوشت‌ها:

 

۱. علینقی عالیخانی، یادداشت‌های علم، جلد چهارم، ۱۳۵۳، بی‌ جا، بی تا، ص ۴۷.

2. Abbas William Samii. “The Shah's Lebanon Policy: The Role of SAVAK.” Middle Eastern Studies, (Vol. 33, No. 1, January 1997), 69.

3. “Possible Reconciliation Of Imam Musa Sadr With Iranians” https://wikileaks.org/plusd/cables/1975BEIRUT04510_b.html, 1975 April 8.

کلید واژه ها: امام موسی صدر ایران و لبنان


نظر شما :