چه کسی مصدق را سرنگون کرد؟ - صادق زیباکلام
کسانی که این فرصت را داشته و نگاهی هرچند اجمالی به اسنادی که به تازگی درباره کودتا منتشر شد، انداختهاند، معتقدند مطالب جدیدی در بر نداشته و عمدتا شامل جزئیات مطالبی است که از قبل میدانستهایم به عنوان مثال، همین نکتهای که پیرامون ارتباط آیتالله کاشانی گفته شده، به هیچ وجه نکته جدیدی نیست. در واقع اختلافات آیتالله کاشانی و دشمنی ایشان با دکتر مصدق، آنقدر عمیق شده بود که مشارالیه هیچ مخالفتی با برکناری او نداشت چه برسد به ایستادگی در مقابل کودتا. ایشان از کودتا و اساسا هر مکانیسم دیگری که منجر به برکناری مصدق از قدرت میشد، کاملا هم استقبال میکرد. چند روز بعد از کودتا، در مصاحبه با یکی از مطبوعات هم مصدق را به واسطه «نپذیرفتن حکم برکناریاش از نخستوزیری از سوی شاه و سایر اقدامات دیگرش، خائن خوانده و مستحق مجازات اعدام میداند.» درباره نقش آمریکاییها و انگلیسیها هم هیچ اما و اگر یا تردیدی وجود ندارد که بگوییم اسناد جدید بر معلومات ما میافزایند. به بیان دیگر، نه درباره نقش محوری آمریکا و انگلستان در طرحریزی کودتا تردید یا ابهامی وجود دارد و نه درباره کنار آمدن شمار دیگری از یاران سابق دکتر مصدق با کودتا.
اشکال اساسی در جای دیگری است؛ اینکه همواره در قبال کودتای ٢٨ مرداد، برخوردی سیاسی به معنای ایدئولوژیک صورت گرفته است. قبل از انقلاب، «٢٨ مرداد» یک روز ملی و حماسی بود؛ تعطیلی رسمی بود و همواره هم شماری از زندانیان به تقاضای مسئولان و موافقت شاه، مورد عفو ملوکانه قرار گرفته و از زندان آزاد میشدند. در خیابانهای شهرهای بزرگ «طاق نصرت» بسته و ارکستر زنده، شیرینی، شربت و جشن و سرور عمومی برپا میشد. یکی پس از دیگری، مسئولان کشوری درباره اهمیت تاریخی سالروز «قیام ملی ٢٨ مرداد» سخنرانی کرده و مقالات زیادی درباره اهمیت و جایگاه رویداد تاریخی «قیام ملی ٢٨ مرداد» در روند مبارزات ضد استعماری مردم ایران و اتحاد، انسجام و همبستگی آنها به هدایت اعلیحضرت، چاپ میشدند و اینکه در نتیجه آن «قیام مردمی»، ایرانیان توانستند پس از نیم قرن که نفت تیول و در انحصار انگلیسیها بود، مدیریت و اداره آن صنعت عظیم را به تدریج خود به دست بگیرند و سایر مطالب دیگر درباره بزرگداشت آن روز تاریخی و نقش شاه در هدایت آن حرکت تاریخی ملت بزرگ ایران.
بعد از انقلاب، از این رخداد به عنوان واقعه سیاه، خنجری از پشت بر ملت ایران و... یاد شد. از سویی دیگر، ٢٨ مرداد تبدیل شد به ابزار و شاهد زندهای برای حقانیت موضوع «آمریکاستیزی» و حجتی بر اثبات نشان دادن خوی تجاوزگری غرب. امسال هم این روند پررنگتر دنبال شد و سخنان برخی منتسبان به کاشانی علیه دکتر مصدق، جنبه روشنتری پیدا کرد. دلیل نگارش این مطلب، این است که نه قبل و نه بعد از انقلاب، کمتر تلاشی «غیرسیاسی» و «غیرایدئولوژیک» پیرامون بررسی ابعاد واقعی رویداد تاریخی ملی شدن نفت و سرانجام تلخ آن در قالب کودتای ۲۸ مرداد صورت گرفته است.
انگلستان
در اینکه شرکت نفت یا درستتر گفته باشیم انگلستان، سهم بسیار اندکی از درآمد نفت را به ایران میداد و سهم بسیار بیشتر را برای خود برمیداشت، تردیدی نیست. این احساس اجحاف ناروایی که در حق ایرانیان از سوی انگلستان در زمینه نفت صورت میگرفت، در عصر بعد از رضاشاه (دهه ۱۳۲۰) که از یک سو فضای سیاسی کشور باز شده و از سوی دیگر، جریانات سیاسی جدیدی ظهور کرده بودند، به تدریج تبدیل میشود به یک خواست و اراده ملی. به تدریج اصطلاحی در دهه ١٣٢٠ در سپهر سیاسی ایران جا افتاد با عنوان «استیفای حقوق ملت ایران» که مقصود افزایش سهم ایران از درآمدهای نفتی کشور بود. پاسخ انگلستان به احساس نارضایتی و اعتراض به ناعادلانه بودن سهم ایران از نفت، آن بود که «میان دولت ایران و شرکت نفت یک قرارداد رسمی منعقد شده و شرکت نفت، سهم ایران را حسب آن قرارداد پرداخته است؛ بنابراین آنچه ایرانیان مطالبه میکنند، بیرون از چارچوب قرارداد است.» ایرانیان هم پاسخ میدادند که «آن قرارداد یکسویه و در نتیجه اعمال قدرت انگلستان در سال ١٣١٢ (١٩٣٣) به حکومت رضاشاه منعقد شده بوده و چندان اعتباری ندارد.» متقابلا مقامات انگلیسی هم پاسخ میدادند «قرارداد ١٩٣٣ به هر حال با یک دولت رسمی و قانونی که در ایران بر سر کار بوده و یک شخصیت حقوقی به نام شرکت نفت، منعقد شده که برای هر دو طرف تعهدآور بوده است. حسب آن قرارداد، شرکت، سرمایهگذاریهای گسترده و برنامهریزیهای بلندمدتی در ایران کرده است.» در قرارداد پیشبینی شده بوده که موارد مورد اختلاف طرفین چگونه میبایست مورد رسیدگی قرار میگرفت؛ بنابراین نه ایران و نه شرکت نمیتوانستند به صورت یکجانبه اقدام به لغو قرارداد بنمایند.
طبیعی بود که این ردوبدل شدنهای حقوقی در فضای سیاسی ملتهب ایران دهه ١٣٢٠ جایی نداشتند و هر روز بیش از پیش «استیفای حقوق ملت ایران» اهمیت بیشتری پیدا میکرد. به تدریج دولتها و مقامات ارشد کشور در مطبوعات و در مجلس مواخذه میشدند که برای «استیفای حقوق ایران از نفت» گامی برنداشتهاند یا وعدههایی را که دادهاند، عملی نکردهاند. در این فضا بود که دکتر مصدق به همراه اقلیتی از نمایندگان مجلس شانزدهم در اواخر سال ١٣٢٩ به نام «سعادت ملت ایران...» موفق شدند قانون ملی شدن نفت را به تصویب برسانند. مرحوم آیتالله کاشانی هم با تمام وجود در آن مرحله از «ملی شدن نفت» جانبداری میکند. دکتر مصدق که رهبری جریان ملی شدن نفت را بر عهده داشت، در ابتدا، سال ١٣٣٠ به پیشنهاد شاه و با موافقت مجلس نخستوزیر میشود و زمام امور کشور را در یک شرایط بسیار دشوار که ایران وارد یک مرافعه عظیم با قدرت جهانی به نام انگلستان شده، به دست میگیرد. بگذارید قبل از بررسی عملکرد دکتر مصدق، اشارهای به واکنش انگلستان به ملی شدن نفت داشته باشیم.
انگلیسیها بعد از نیم قرن که زمام امور صنایع نفت کشور را در انحصار داشتند، مجبور به ترک ایران میشوند. از آنجا که حسب قرارداد ١٩٣٣ نفت را از آن خود میدانستند، اجازه فروش به ایران نمیدهند و مصدق حتی با ارائه تخفیف هم نمیتواند نفت را صادر کند. مصدق فقط با انگلستان مواجه نیست. آنقدرها طول نمیکشد که جبهه گستردهای از مخالفان داخلی هم در مقابلش صفآرایی میکنند. شاه، دربار، اشراف، ملاکین و خوانین، رجال وابسته به انگلستان، ارتش و بسیاری از فرماندهان نظامی، حزب توده، مجلس، مطبوعات چپ وابسته به حزب توده صرفا بخشی از جبهه مخالفان مصدق را تشکیل میدادند. تکلیف دربار و نیروهای محافظهکار وابسته به انگلستان روشن بود؛ اما مخالفت تودهایها نیاز به توضیح دارد. حزب توده، ملی شدن نفت را از اساس یک رقابت سیاسی میان آمریکا و انگلستان میدید. از دید رهبران حزب توده، مصدق و جبهه ملی تلاش میکردند انحصار نفت ایران را از چنگال انگلستان درآورده و پای آمریکا را هم به نفت ایران باز کنند. در حالی که دربار به همراه اشراف و خوانین که متحدان سنتی انگلستان بودند از منافع آن کشور حمایت میکردند. به زعم حزب توده، کل نهضت ملی شدن نفت یک رقابت و نبرد پنهانی میان غولهای نفتی بزرگ و یک بازی سیاسی بیشتر نبود. رهبران حزب از روشنفکران، زحمتکشان، ترقیخواهان، نویسندگان و میهنپرستان کشور میخواستند که فریب ملیگرایی مصدق را نخورند و در دام تضادهای میان امپریالیستها گرفتار نشوند. دستکم یک دلیل پشت کردن حزب توده به مصدق به واسطه نگاه سرد مسکو به موضوع ملی شدن نفت در ایران بود. روسها تا به آخر هم حاضر نشدند هیچ کمکی به دولت مصدق بکنند.
ایالات متحده آمریکا
میرسیم به «آمریکا»؛ بر خلاف آنچه در روایتهای جهتدار درباره رویکرد آمریکاییها گفته میشود مبنی بر اینکه از ابتدا در جهت همراهی و همکاری با لندن و موضعگیری علیه مصدق گام برداشتند، اینگونه نبود. آمریکاییها تا حدود زیادی در اوایل کار با دولت مصدق و با موضع ایرانیها در قبال مسئله نفت همراهی داشتند. آنها هم مانند ایرانیها معتقد بودند که سهمی که شرکت نفت به ایران میپردازد، بسیار ناچیز است. حتی اگر ١٧ سال پیش به هنگام انعقاد قرارداد ١٩٣٣، سود ایران از عملیات شرکت خیلی هم ناعادلانه نبوده، امروز (سال ۱۹۵۰ که نفت ملی شده بود) و با قراردادهای جدید، سودی که شرکت نفت به ایران میپرداخت بسیار ناعادلانه بود. واشنگتن از یک سو لندن را در برخورد با مصدق دعوت به خویشتنداری میکرد و از سوی دیگر تلاش میکرد اختلاف میان دو کشور با مصالحه و توافق فیصله پیدا کند. یک پای آمریکاییها در تهران بود، پای دیگر در لندن و پای سوم در واشنگتن و واقعا سعی میکردند بحران ملی شدن نفت با مصالحه و توافق حلوفصل شود. راهحل یا فرمولهایی هم ابداع کردند که عمدتا به دلیل مخالفت ایران به جایی نرسیدند.
سه عامل باعث شد واشنگتن نگاه مثبت اولیهاش را در قبال دولت دکتر مصدق از دست بدهد: انتخابات آمریکا در سال ١٣٣١ که باعث پیروزی جمهوریخواهان و روی کار آمدن آیزنهاور به جای ترومن تا حدودی لیبرال شد. ثانیا تلاشهای زیادی که برای یافتن یک راهحل میان ایران و آمریکا صورت گرفت، عملا راه به جایی نبرده بود. ثالثا که از هر دو مهمتر بود، قدرت گرفتن حزب توده بود. از دید واشنگتن اگر حکومت مصدق ادامه مییافت، ممکن بود حزب توده بتواند به کمک اتحاد شوروی نخستوزیر ناسیونالیست را کنار زده و خود قدرت را به دست گیرد؛ بنابراین از نیمه دوم سال ١٣٣١ آمریکا هم به صف مخالفان مصدق پیوست.
با پیوستن آمریکا به صف مخالفان دکتر مصدق از اوایل سال ١٣٣٢ حالا دیگر حلقه مخالفان دولت مصدق تکمیل شده بود. آمریکا، انگلستان، دربار، خوانین، اشراف، حزب توده، ارتش، محمدرضا پهلوی، اشرف، حسین مکی، مظفر بقایی و حزب زحمتکشان و اکثریت مجلس هفدهم جملگی جدای از مخالفتها و تضادهایی که با یکدیگر داشتند، درباره دشمنی با مصدق و برکناری او همداستان بودند. در برابر آن صف گسترده مخالفان و ناراضیان، مرحوم دکتر مصدق فقط به محبوبیت در میان دانشجویان، بازار، برخی از چهرههای ملی مانند دکتر حسین فاطمی، شماری از روزنامهنگاران مستقل و بالاخره یکی دو نفر از روحانیون مانند مرحوم آیتالله طالقانی و حاج سید رضا فیروزآبادی متکی بود. حاجت به گفتن نبود که آن محبوبیت به هیچ روی در برابر صف گسترده مخالفان شانسی برای موفقیت مصدق باقی نمیگذارد؛ بنابراین خیلی هم تصادفی نبود که وقتی حرکت کودتا در نخستین ساعات صبح روز ٢٨ مرداد آغاز شد تا پایان کار که در حدود یک بعدازظهر به طول انجامید، حرکتی برای حمایت و پشتیبانی از او انجام نشد.
کدام قضاوت؟
آنچه گفتیم تاریخچه بسیار کوتاهشده نهضت ملی شدن نفت، روی کار آمدن دولت دکتر مصدق و نهایتا کودتای ٢٨ مرداد بود. تلاشمان آن بود که حتیالامکان و بدون جهتگیری سیاسی آن را نقل کنیم. ظهور و سقوط نهضت ملی شدن نفت بدون تردید یکی از مهمترین بخشهای تاریخ معاصر ایران است و پرداختن به آن کار عظیمی است. ضمن آنکه کارهای زیادی هم پیرامون آن صورت گرفته. با جود تحقیقات و مطالعاتی که تاکنون صورت گرفته، با این حال پرسشهای بسیار مهمی در خصوص این بخش از تاریخ معاصر ایران مطرح است که عمیقا به آنها پرداخته نشده. علت پرداخته نشدن به این موضوعات یا پرسشها آن بوده که کل سوژه ملی شدن نفت و کودتای ٢٨ مرداد در یک هاله پررنگی از عواطف و احساسات ملیگرایانه از یک سو و از سویی دیگر بغض و کینه نسبت به نفوذ و استیلای قدرتهای غربی در ایران فرو رفته است. صرفنظر از آنکه جزئیات و واقعیات این رویداد چگونه بوده است، از منظر ایرانیان این رویداد در هالهای از حماسه و نبرد میان خیر و شر، نور علیه ظلمت، سیاهی علیه سفیدی و حق علیه باطل فرو رفته است. در یک طرف این نبرد نابرابر (از منظر ما ایرانیان)، ملتی قرار دارد که میخواسته نگذارد ثروت ملیاش (نفت) توسط قدرتهای زورگو و چپاولگر غربی (انگلستان) به تاراج برود و در طرف دیگر امپراتوری بزرگ انگلستان قرار دارد که مظهر استعمار، استثمار، چپاولگری، غارت، تجاوز، زورگویی و سلطهگری علیه ملتهای ضعیف و به تاراج بردن منابع کشورها و ملتهای کوچکتر و ضعیفتر است. بالطبع روایتی که بر این اساس به رشته تحریر درمیآید، نمیتواند یک تاریخنگاری ابژکتیو و واقعگرایانه باشد؛ بیشتر یک حماسهسرایی خواهد بود. در عمل هم بسیاری از آثار و تالیفات ما پیرامون نهضت ملی شدن نفت با چنین نگاهی به رشته تحریر درآمدهاند؛ چه قبل و چه بعد از انقلاب.
روایت رسمی نهضت ملی شدن نفت در سه دهه اخیر دچار تغییراتی شد. اولا سعی شد کل ماجرا در خدمت «آمریکاستیزی» قرار گیرد. در نتیجه آمریکا به صورت مرکز ثقل درآمد، نقش انگلستان تا حدود زیادی کمرنگتر و ذیل آمریکا قرار میگیرد. به نقش عناصر و عوامل داخلی هم خیلی اشارهای نمیشود. آمریکاییها کودتای ٢٨ مرداد را به راه میاندازند، دولت قانونی دکتر مصدق را به کمک انگلیسیها سرنگون میکنند، بعد از کودتا همهکاره ایران میشوند و به مدت ٢٥ سال جلوی رشد و توسعه و پیشرفت و ترقی ایران را میگیرند؛ در قالب برنامهریزیهای ضد ملی که توسط رژیم شاه در ایران به اجرا میگذارند، کشاورزی ایران را نابود میکنند؛ جلوی ایجاد صنایع ملی و بومی را میگیرند و به جای آن صنایع وابسته و مونتاژ را در کشور ایجاد میکنند؛ سعی میکنند فرهنگ ملی و اسلامی ما را از میان ببرند و به جای آن فرهنگ مبتذل و پوچ غربی را رواج میدهند؛ کاپیتولاسیون را به رژیم شاه تحمیل میکنند تا هر سیاست و اقدامی را بتوانند در ایران به اجرا بگذارند؛ ساواک و ابزار سرکوب را برای رژیم شاه راهاندازی میکنند و مبارزان، مجاهدان و آزادیخواهان را از بین میبرند؛ درآمدهای نفتی ایران را به جای آنکه صرف توسعه و عمران کشور شود، صرف خرید تسلیحات و گسترش قوای مسلح ایران میکنند و رژیم شاه را به صورت ژاندارم منطقه درمیآورند و بالاخره در دوران انقلاب هم تا دقیقه آخر از رژیم شاه حمایت و پشتیبانی میکنند و از آن رژیم میخواهند با سرکوب و کشتار مردم جلوی انقلاب را بگیرد. بعد از انقلاب هم از همان فردای ٢٢ بهمن بساط انواع توطئه علیه انقلاب و نظام اسلامی را به راه میاندازند تا امروز.
اما به اینکه از آن سو در جریان آن نهضت و اجرای کودتای ٢٨ مرداد چه میشود و چه نمیشود و اینکه خود ایرانیان در اجرای آن کودتا چه میزان دخیل بودند، خیلی پرداخته نمیشود. عنصر دیگری که در برخی روایتها پررنگ شده، مقصر جلوه دادن دکتر مصدق در جریان کودتا و به همان میزان تبرئه سایرین است. در این رویکرد، اشکال اساسی دکتر مصدق اعتمادش به آمریکاییهاست. کودتای ٢٨ مرداد و شکست نهضت ملی شدن نفت به واسطه اعتماد دکتر مصدق به آمریکاییها صورت گرفت. معنی این روایت آن است که اگر مصدق به آمریکاییها اعتماد نمیکرد، آمریکاییها نمیتوانستند کودتای ٢٨ مرداد را به راه بیندازند و دولتش را سرنگون کنند. واقعیت آن است که کودتا اساسا اسباب و علل بسیار دیگری داشت و تنها چیزی که نقشی در آن نداشت، مسئله اعتماد کردن یا نکردن دکتر مصدق به آمریکاییها بود.
نقش عوامل داخلی
جایگاه و نقش کنشگران داخلی در کل آن ماجرا در سایه تقسیمبندی «حق و باطل» تعریف شدهاند؛ شاه، دربار، سرلشکر زاهدی، شعبان جعفری، اشرف پهلوی و... در کنار آمریکا و انگلستان و بر عکس نقش دکتر مصدق، آیتالله کاشانی، دکتر حسین فاطمی و... در کنار ملت در طرف مقابل. واقعیت آن است که ۶۳ سال است که ما این سناریو را برای خودمان ساخته و پرداختهایم؛ اما مثل همه رویدادهای دیگر زندگی، آنچه برای یک طرف ماجرا «حق مطلق» است، برای طرف مقابل اینگونه نیست. از نظر ما ایرانیان، «حق» این بود که نفت تعلق به ملت ایران داشت و بالطبع عمده درآمدهای آن هم از آن ایرانیان بود.
بیاییم برای یک بار هم که شده، در موضوع ملی شدن نفت ببینیم طرف مقابل، یعنی انگلستان به موضوع چگونه مینگرد. البته مراد ما به هیچ روی آن نیست که حق با انگلستان است؛ بلکه صرفا رفتن در ورای پارادایم سادهانگارانه که ما حق مطلق و در مقابل مخالفانمان باطل مطلق هستند. از نظر انگلیسیها، شرکت نفت یک قرارداد رسمی با دولت ایران منعقد کرده بود که بر اساس آن اگر در ایران به نفت میرسید، طبق قرارداد درصد مشخصی از درآمد آن به ایران تعلق میگرفت. همه هزینهها هم بر عهده شرکت بوده است. نخستین و مهمترین نکته این قرارداد آن است که هیچ هزینهای بر عهده ایران نبوده و ایران صرفا در سود سهیم بود. اگر شرکت ضرر میکرد یا به نفت نمیرسید، کوچکترین هزینه و زیانی متوجه ایران نمیشد. قبل از انگلیسیها هم اروپاییهای دیگری به دنبال یافتن نفت از اواخر قرن نوزدهم به این طرف به ایران (و مناطق دیگری که احتمال یافتن نفت وجود داشت) آمده بودند و بسیاری از آنها هم همه هستیشان را در بیابانهای جنوب و غرب ایران که حدس زده میشد دارای نفت است، از دست داده و دست از پا درازتر و ورشکسته ایران را ترک کرده بودند. ویلیام ناکس دارسی هم یکی از این ماجراجوها بود که برای یافتن نفت به ایران آمد و پس از پرداخت مبالغی به مسئولان ایران «امتیاز دارسی» را در سال ۱۹۰۱ از آنان اخذ کرد. او به مدت شش سال در بیابانها و تپهماهورهای خوزستان به جستوجوی نفت پرداخت. انگلیسیها مجبور بودند همه ماشینآلات و وسایلی را که برای حفاری و زندگی نیاز داشتند، با کشتی به بوشهر آورده و از آنجا با قاطر و شتر صدها کیلومتر پیموده و به بیابانهایی که امروزه آغاجری، مسجدسلیمان و هفتکل نامیده میشوند، منتقل کنند. بیش از شش سال کارکنان دارسی زیر چادر در بیابانهای خوزستان به دنبال نفت بودند؛ اما به جای نفت به آب شور، صخره و ناکجاآباد میرسیدند. دارسی که قبل از آمدن به ایران یک میلیونر موفق بود و درآمد سرشاری از کشف معادن طلا در استرالیا و کشتیرانی به دست آورده بود، همه ثروتش را در جریان جستوجوی نفت در ایران از دست داد و بعد از چند سال مجبور شد از بانکها و دولت انگلستان قرض بگیرد؛ اما باز هم به نفت نرسید و سرانجام در پایان سال ششم ورشکسته و مقروض تصمیم گرفت به عملیات حفاری و جستوجو برای یافتن نفت پایان بخشیده و ایران را ترک کند.
برخی از تجهیزات و کارکنان دارسی ایران را ترک کرده، شماری دیگر هم در کشتی و مابقی هم در راه بندر بوشهر بودند که یکی از چاههای مسجدسلیمان به نفت رسید. دارسی که عملا ورشکسته و مقروض بود، مقداری از سهام شرکتش را به دولت انگلستان فروخت؛ اما همانطور که گفتیم، هیچ ایرانیای حاضر نشد حتی یک سهم از او خریداری کند. بعد از رسیدن به نفت سهام شرکت چندین برابر شده و انگلیسیها زمین بزرگی را که ما امروزه به نام شهر آبادان میشناسیم، از شیخ خزعل خریداری میکنند و با صرف میلیونها دلار، پالایشگاه بزرگی در آن میسازند، نفت خام را از فاصله صدها کیلومتر با لولهکشی از مناطق مختلف خوزستان به آبادان منتقل میکنند. همه امور هم بر عهده خود انگلیسیها بوده، از تامین امنیت، بهداشت، آب آشامیدنی و احداث جاده تا مدرسه و بیمارستان. حسب امتیاز دارسی ۱۶ درصد از درآمد، اگر به نفت میرسیدند، به دولت ایران تعلق میگرفت. طبیعی بود که وقتی انگلیسیها به نفت رسیدند و ایرانیها متوجه درآمد سرشار آن شدند، خواهان سهم بیشتر میشوند؛ اما پاسخ انگلیسیها هم روشن بود. ما با شما یک قرارداد داشتیم و حسب آن عمل کردهایم. مگر در زمانی که ما ورشکست شده بودیم و مجبور شدیم بساطمان را جمع کنیم و از ایران خارج شویم، از شما تقاضای ضرر و زیان کردیم؟ آیا از شما خواستیم که چون این همه هزینه کردهایم و به نفت نرسیدهایم، دولت ایران باید به ما کمک کند؟ آیا در زمان ناکامی ما، شما حاضر شدید مقداری از سهام شرکت را خریداری کنید؟
بسیاری از خوانندگان ممکن است نگارنده را به جانبداری از انگلیسیها متهم کنند؛ اما همه هدفم آن است که بگویم طرح مسئله به صورت «سیاه و سفید»، ساده کردن موضوع است. آن چاه که آن روز در مسجدسلیمان یا آغاجاری به نفت رسید، به راستی از آن چه کسی بود؟ آیا از آن ایرانیان بود که صاحب آن خاک و سرزمین بودند؟ یا از آن انگلیسیها که هفت سال در بیابانهای آن مناطق و زیر چادر با مار و عقرب زندگی کرده و حالا به نفت رسیده بودند؟ آیا پالایشگاه آبادان که سالها ساخت آن طول کشیده بود، از آن ایرانیان بود یا شرکت نفت؟ در عین حال این هم یک واقعیت دیگری است که از زمانی که انگلیسیها به نفت رسیدند، به جنوب ایران و در سطحی وسیعتر به کل ایران به عنوان یک مستعمره، یک دارایی و ملک تلقشان نگریستند و عملا از هیچ مداخله و انجام هر حق و ناحقی که برای حفظ و حراست از نفت بود، خودداری نکردند.
ما هر بار که سر وقت موضوع ملی شدن نفت رفتهایم، مسئله را صرفا از دید خودمان مطرح کردهایم. انگلستان هم بالطبع یک طرف دیگر مرافعه بود و استدلالهای خودش را داشت. در عین حال همانطور که پیشتر اشاره داشتیم صرفنظر از «اما» و «اگر»های حقوقی و فلسفی، صرفنظر از آن که ایرانیان در کشف، حفاری، استخراج، پالایش، حملونقل و سایر مراحلی که نفت خام از صدها متر زیر زمین به دست آمده و تبدیل به یک فراورده ارزشمند و دلار میشد، ایرانیان چقدر سهم داشتند و انگلیسیها چقدر؟ ما چقدر زحمت کشیده و سرمایهگذاری و ریسک کرده بودیم و متقابلا انگلیسیها چقدر؟ واقعیت تلخ آن بود که بخش عمده درآمدهای نفتی به حساب انگلیسیها ریخته میشد و درآمد ایران بسیار ناچیز بود و باز همانطور که پیشتر اشاره داشتیم، در مقایسه با استانداردهای قراردادهای آن مقطع (دهه ۱۹۵۰) هم درآمدهای ایران ناچیز بود. در همان مقاطع شرکتهای نفتی آمریکایی که وارد خاورمیانه شده بودند، در عربستان، کویت و سایر مناطق قراردادهای موسوم به ٥٠-٥٠ با کشورهای دیگر منعقد میکردند؛ یعنی نصف درآمد کمپانیهای نفتی از آن شرکت و نصف دیگر از آن کشورهای صاحب نفت بود، سهمی که در قراردادهای جدید به کشورهای نفتی میرسید، به مراتب بیشتر از سهم دریافتی ایران بود؛ بنابراین مسئله «استیفای حقوق ملت ایران»، مسئلهای جدی و واقعی بود.
ملی شدن صنعت نفت
میرسیم به مبحث دیگری که باز در خصوص موضوع «ملی کردن نفت» همواره آن را فرض گرفتهایم که درست بوده. آیا ملی کردن نفت تنها راه استیفای حقوق ملت ایران بود؟ آیا هیچ راه دیگری برای افزایش درآمدهای ایران وجود نداشت؟ نکته دیگری که توسط برخی از مسئولان وقت ایران در پاسخ به اصرار دکتر مصدق مبنی بر «ملی کردن» مطرح شد آن بود که به فرض ملی کردن هم با موفقیت صورت گیرد، انگلستان هم قبول کند و کل صنایع و تاسیسات نفت را به ما واگذار کند، آیا ما ایرانیان میتوانیم آن صنعت عظیم را اداره کنیم؟ پاسخ مصدق آن بود که ما بنا نداریم انگلیسیها و متخصصان و کارشناسان نفتی را اخراج کنیم. آنها میتوانند همچنان در ایران و صنایع نفت باقی بمانند؛ منتها به عنوان کارکنان دولت ایران؛ به عبارت دیگر، دولت ایران میشود «کارفرما» و شرکت نفت میشود «پیمانکار» که در استخدام ایران است. منتها مشکل این بود که آیا انگلیسیها حاضر بودند شرکت نفت و تاسیساتی را که در ٥٠ سال ایجاد کرده بودند در اختیار ایرانیان قرار دهند و صرفا مقداری خسارت دریافت کنند و در استخدام دولت ایران درآیند؟ پاسخ انگلیسیها «نه» قاطع به پیشنهاد مصدق بود.
آنچه مسئله «ملی کردن» را پیچیده کرده بود، این واقعیت بود که «ملی کردن» به تدریج از یک مسئله حقوقی (استیفای حقوق ملت ایران) خارج و بدل به یک رویارویی و مبارزه استقلالطلبانه و آزادیخواهانه بر ضد استیلای ٢٠٠ ساله انگلستان در ایران شد. به بیان دیگر، مسئله صرفا این نبود که انگلستان درصد سهم ایران را افزایش دهد یا قرارداد ١٩٣٣ اساسا کنار گذاشته و قرارداد جدیدی منعقد شود. همه بغض و کینههای تاریخی ایرانیان علیه استیلا و علیه «آقایی» و «سروری» انگلستان در ایران، علیه دخالتهای مستقیم و غیرمستقیم آن کشور در ایران، علیه زورگوییهای آن ابرقدرت به ایرانیان، همه در آرمانی به نام ملی شدن نفت متمرکز شده بود. مهم نبود که آیا ایرانیان قادر به اداره تاسیسات عظیم نفتی بودند یا نه، مهم نبود که آیا شرکت حاضر بود سهم بیشتری به ایران بدهد یا نه، مهم این نبود که دادگاه بینالمللی لاهه حق را به ایران داده بود یا به انگلستان؛ مهم این بود که ملی شدن نفت بدل شده بود به یک اسطوره ملی، یک آرمان ملی، یک آرزوی ملی، یک خواست و اراده ملی و مصدق در راس آن آرمان و اراده ملی قرار گرفته بود. آن امواج و احساسات ملیگرایانه و استقلالطلبانه، آنقدر نیرومند شده بود که نه تنها ٢٠ میلیون جمعیت ایران را به حرکت درآورده بود بلکه آن امواج خود دکتر مصدق و سایر رهبران جبهه ملی را هم از جا کنده بود. در واقع احساسات و عواطف ناسیونالیستی که ملی شدن به راه انداخته بود، آنقدر نیرومند بود که حزب توده را با آن همه عظمت و پیشاهنگی که در میان جریانات ترقیخواهانه و روشنفکری کشور داشت، وادار به سکوت کرده بود. حزب بر سر دوراهی سختی قرار گرفته بود: از یک سو همراهیاش با جریان نیرومند ملی کردن باعث میشد عملا برود زیر پرچم دکتر مصدق ناسیونالیست، لیبرالآریستوکرات که حاضر به دشمنی با آمریکا به عنوان امپریالیسم نبود و از سویی دیگر اگر زیر پرچم دکتر مصدق و ملی شدن نفت نمیرفت، با محبوبیت عظیمی که ملی شدن به راه انداخته بود و بسیاری از هواداران حزب را هم به سمت خود جلب کرده بود، نمیدانست چگونه کنار بیاید. دربار، اشراف، ملاکین، وکلای محافظهکار مجلس، رجال و شخصیتهای سیاسی انگلوفیل هم مانند حزب توده در مقابل سیل خروشان عظیمی که نهضت ملی شدن نفت به راه انداخته بود، مجبور به سکوت شده بودند. برخی هم حتی از روی اعتقاد یا فرصتطلبی به آن پیوسته بودند.
قدرت و شدت امواج و احساسات ملیگرایانه علیه امپراتوری و ابرقدرت بریتانیا را میتوان در نخستوزیری خود دکتر مصدق متجلی دید. با اینکه نه شخص شاه، نه دربار، نه اکثریت مجلس و نه بسیاری از رجال و چهرههای مقتدر و بانفوذ کشور موافق نخستوزیری دکتر مصدق نبودند، اما امواج سیاسی - اجتماعی بهراهافتاده در جریان ملی شدن آنقدر نیرومند بودند که مصدق به آسانی نخستوزیر شد.
طبیعی بود که امواج احساسات آرمانگرایانه ناسیونالیستی که ملی شدن به راه انداخته بود (همانند احساسات ملی دیگر) دیر یا زود فروکش میکرد و باز همانند بسیاری از وضعیتهای مشابه، واقعیتهای تلخ و عریان اقتصادی دیر یا زود باعث فروکش کردن احساسات سیاسی - ناسیونالیستی میشدند.
همه آنان که در فضای آرمانگرایانه سالهای ٣١-١٣٣٠ مجبور شده بودند مخالفتشان با دکتر مصدق را قورت بدهند، با ظهور نخستین علایم فروکش کردن آن موج در ابتدا شروع به انتقاد، سپس اعتراض و مخالفت و در پایان هم تلاش در سرنگونی دکتر مصدق کردند. افزایش مشکلات و دردسرهای بیشتری که مصدق در اداره کشور با آن روبهرو شده بود، از یک سو و حل نشدن مناقشه نفت با انگلستان از سوی دیگر، نه تنها مخالفان وی، بلکه شماری از طرفداران او را هم به تدریج به بیتفاوتی در قبال برکناریاش سوق داده بود.
عملکرد دولت مصدق
نفس مقوله ملی کردن نفت و درست یا نه چندان درست بودن آن به کنار، موضوع مهم دیگری که امسال در سالگرد ٢٨ مرداد و البته همه ۶۲ سال قبل از آن، کمتر بررسی شد، عملکرد دولت مرحوم دکتر مصدق بعد از ملی شدن و در جریان مذاکرات است. بعد از ملی شدن و نخستوزیر شدن دکتر مصدق در اردیبهشت ١٣٣٠، مذاکرات مفصلی میان ایران و انگلستان با میانجیگری آمریکاییها صورت گرفت. هدف آن مذاکرات شکستن بنبست اختلافات میان ایران و انگلستان و یافتن یک راهحل مرضیالطرفین بود. بالطبع انگلستان کاملا مخالف ملی شدن نفت بود و ایران کاملا موافق. انگلستان معتقد بود که یک قرارداد دوجانبه قانونی با دولت ایران داشته و حسب آن قرارداد یا توافق، نه ایران و نه انگلستان نمیتوانستند یکجانبه قرارداد را فسخ کنند. لندن استدلال میکرد که در قرارداد، پیشبینی شده بود اگر هر یک از طرفین ایراد، دعوا و ادعایی میداشتند یا فکر میکردند حقی از آنان سلب شده یا طرف مقابل مواردی از قرارداد را درست عمل نکرده یا هر موضوع دیگری، مسئله باید به داوری و حکمیت که در قرارداد پیشبینی شده بود، ارجاع میشد. نه ایران و نه انگلستان، حسب قرارداد ١٩٣٣ نمیتوانستند یکجانبه آن را نقض کنند.
قبل از ادامه بررسی موضوع نحوه برخورد دکتر مصدق در جریان مذاکرات بعد از ملی شدن نفت، مجبوریم آمریکا و نقش آن کشور در جریان مذاکرات را هم به بحثمان بیفزاییم. همانطور که پیشتر اشاره شد، اگر نگفته باشیم که آمریکاییها در ابتدای ملی شدن از ایران جانبداری میکردند، دستکم علیه ما هم نبودند و یقینا از انگلستان هم جانبداری نمیکردند. واشنگتن «اوریل هریمن» را به عنوان مذاکرهکننده اصلی میان ایران و انگلستان انتخاب کرده بود. او تلاش زیادی کرد تا بتواند راهحلی در برونرفت از مناقشه میان ایران و انگلستان بیابد. راهحلها یا فرمولهایی هم در ماههای بعدی طراحی کرد، اما متاسفانه همه تلاشهای میانجیگرانه آمریکاییها بینتیجه ماند.
همانطور که گفتیم تاکنون تحقیقات منصفانه و بیطرفانهای درباره این مذاکرات صورت نگرفته [مثلا اینکه] آیا راهحلها یا پیشنهادهای آمریکاییها منصفانه بودند؟ آیا امکان مصالحه وجود داشت؟ آیا مصدق بیش از اندازه سرسختی نشان میداد یا بر عکس انگلستان حاضر به دادن هیچ امتیازی نبود؟
برخی از پیشنهادها یا راهحلهایی که آمریکاییها پیدا و طراحی کرده بودند، میتوانستند راهگشا باشند. در یکی از راهحلها که به نام «بانک جهانی» شهرت پیدا کرده بود، مسئله مناقشهبرانگیز مالکیت صنایع نفت (اینکه آیا تعلق به انگلستان داشتند یا ایران) به صورت معلق باقی میماند تا در یک آیندهای ایران و انگلستان روی آن موضوع میتوانستند به توافق برسند. فعلا آن تاسیسات که عملا تعطیل شده بودند به راه میافتادند و تولید و صادرات نفت از سر گرفته میشد. بانک جهانی به عنوان «سرپرست موقت» اداره تاسیسات نفت را از انگلیسیها تحویل میگرفت؛ متخصصان و کارشناسان انگلیسی بازمیگشتند و تولید و صادرات نفت از سر گرفته میشد. بخشی از درآمد حاصله از فروش نفت به ایران داده میشد؛ بخشی شرکت، مقداری هم بانک جهانی به عنوان مدیریت برمیداشت و الباقی به حسابی ریخته میشد تا اگر قرار میشد ایران بابت در اختیار گرفتن تاسیسات شرکت به آن غرامت بدهد، از آن محل پرداخت کند. این فرمول به نسبت وضعیتی که ایران تا قبل از ملی شدن در آن قرار داشت و به نسبت وضعیتی که بعد از کودتا در آن قرار گرفت بسیار مناسبتر بود. در عین حال این راهحل یا توافق، یکی از بزرگترین خواستههای ایران و شخص دکتر مصدق را که عبارت بود از برکناری انگلیسیها از مدیریت شرکت نفت و به تعلیق درآمدن مالکیت آنان از نفت را تحقق میبخشید. اهمیت این راهحل به واسطه موضوع پیچیده ادعای تاریخی مالکیت لندن بر نفت ایران بود. همانطور که گفتیم انگلیسیها حسب امتیاز دارسی و توافق ١٩٣٣ خود را صاحب صنایع نفت میدانستند. از سوی دیگر مصدق مُصر بود که حق مالکیت آنها از منابع و کلیه تاسیسات نفتی کشور باید سلب شده و در اختیار دولت ایران قرار گیرد و انگلیسیها صرفا میتوانند به عنوان کارکنان دولت ایران در صنایع نفتی حضور داشته باشند و نه مالکان آن صنایع. فرمول بانک جهانی گام بزرگی در جهت خواسته اصلی ایران که سلب مالکیت انگلیسیها بود، برمیداشت؛ تملک انگلیسیها بعد از نیم قرن دستکم به حالت تعلیق درمیآمد.
نکته مهم دیگر آن توافق در شکسته شدن انحصار مدیریتی انگلیسیها بر تاسیسات نفتی کشور بود. مدیریت تاسیسات در دست بانک جهانی قرار میگرفت و جدای از آنکه انگلیسیها برای بانک جهانی کار میکردند، راه برای ورود ایرانیان و غیرایرانیان به اداره صنایع نفتی باز و بالاخره تحول مهمی برای درآمدهای ایران ایجاد میشد؛ به جای آنکه درآمد ایران درصدی از سود یا فروش باشد، ما شریک در درآمد از هر بشکه نفت میشدیم و هر بشکه نفتی که صادر میشد، سهم معینی از آن به ایران تعلق میگرفت. اینکه چرا مصدق آن راهحل را قبول نکرد و اینکه اساسا چرا ماهها مذاکرات نفتی راه به جایی نبرد، معمایی است که کمتر مورد بررسی قرار گرفته. یک نظر آن است که مصدق احساس میکرد، اگر با انگلیسیها به توافق برسد، مخالفان و رقبای وی، از جمله حزب توده و آیتالله کاشانی او را متهم به سازش با انگلستان خواهند کرد؛ مستقل از آنکه ذات توافق چگونه بوده باشد.
برخی از مخالفان و منتقدان مصدق در عین حال معتقدند که او چندان به دنبال دستیابی به توافق در مورد نفت نبود و ترجیح میداد انگلیسیها او را برکنار کنند تا همچنان همانند یک قهرمان ملی باقی بماند. به هر حال واقعیت هرچه بود، به نظر میرسد دکتر مصدق چندان اصرار و اشتیاقی به مصالحه و رسیدن به توافق با انگلیسیها نداشت. واضح است که هر نوع مصالحهای با شرکت نفت مستلزم دادن امتیازاتی از سوی ایران بود. راهحل او خلاصه میشد در سلب مالکیت کامل از شرکت نفت و تحویل گرفتن صنایع و تاسیسات از انگلیسیها. مدیریت صنایع نفت باید در دست ایرانیان قرار میگرفت و ایران میتوانست متخصصان و شرکتهای نفتی غربی را برای اداره شرکت نفت دعوت کند. انگلیسیها میتوانستند در صنایع نفت باقی بمانند اما به عنوان کارکنان دولت ایران و بالاخره در خصوص تاسیسات نفتی که توسط شرکت ایجاد شده بود مصدق حاضر به پرداخت غرامت بود. پرداخت غرامت هم از محل درآمدهای آینده ایران از نفت باید صورت میگرفت چون کشور درآمد دیگری نداشت.
حاجت به گفتن نیست که هیچ یک از این خواستهها مورد قبول شرکت نبود. بنبست مذاکرات و تداوم بحران نفت نتایج زیانباری برای ایران و مصدق دربر داشت: نخست آنکه انگلستان در نگاه منفیاش به مصدق مبنی بر اینکه هیچ توافقی با وی ممکن نیست و چارهای به جز برکناری وی وجود ندارد، ثابتقدمتر شد. لندن معتقد بود بغض و کینه مصدق نسبت به انگلیسیها آنقدر زیاد است که او تن به هیچ مصالحه و توافقی نخواهد داد. به بنبست رسیدن مذاکرات، انگلیسیها را کاملا مجاب کرده بود که مادام که مصدق بر سر کار باشد، به هیچ توافقی نمیتوان در مورد نفت دست یافت؛ بنابراین هیچ چاره دیگری جز سرنگونی وی وجود ندارد. تحول بعدی که شکست مذاکرات به بار آورد، تغییر موضع آمریکاییها بود. واشنگتن همانطور که پیشتر اشاره داشتیم در ابتدا هم با ملی شدن نفت همراهی داشت و هم نگاهش به دکتر مصدق مثبت بود. آمریکاییها که در آن مقطع نگران رخنه و نفوذ اتحاد شوروی و قدرت گرفتن کمونیستها در ایران بودند، نگاه مثبتی به مصدق ناسیونالیستلیبرال داشتند و او را مانعی بر سر راه نفوذ کمونیسم و قدرت گرفتن حزب توده در ایران میپنداشتند؛ اما از یک سو جمهوریخواهان در انتخابات سال ١٣٣١ به قدرت رسیده بودند و از سویی دیگر بحران نفت نتوانسته بود به سرانجام برسد و تلاشهای آنها برای یافتن راهحل بینتیجه مانده بود. به تدریج آمریکاییها هم متمایل میشدند به راهحل لندن؛ اینکه با بودن مصدق راهحلی برای برونرفت از بنبست نفت وجود ندارد و به نظر میرسد که چاره کار برکناری وی باشد.
حزب توده و جریان چپ
حزب توده، تیر خلاص را در شقیقه دکتر مصدق در رابطه با آمریکاییها شلیک کرد. قدرت گرفتن روزافزون حزب چپگرا و کمونیست توده که مورد حمایت کامل روسها بود، واشنگتن را مجاب کرد که تداوم دولت مصدق نه تنها از به قدرت رسیدن کمونیستها در ایران ممانعت نمیکند، بلکه بر عکس دارد راه را برای به قدرت رسیدن چپهای طرفدار روسیه در ایران هم هموار میکند. واشنگتن احساس میکرد به کمک و حمایت روسها، حزب توده دیر یا زود مصدق و دربار ضعیفشده را سرنگون خواهد کرد و با برچیدن سلطنت دست به یک انقلاب چپگرایانه مورد حمایت روسها خواهد زد. حل نشدن بحران نفت در داخل کشور نیز باعث شده بود شماری از مخالفان مصدق و حتی کسانی که در ابتدا از وی حمایت میکردند، به تدریج متمایل به برکناری وی شوند. قطع درآمدهای نفتی و محاصره آبادان وضع اقتصادی کشور را در شرایط نامطلوبی قرار داده بود. طیف مخالفان مصدق در داخل کشور هم حالا جدیتر و نیرومندتر شده بود. همانند آمریکاییها، قدرت گرفتن روزافزون حزب توده در میان جریانات مذهبی و محافظهکار نیز نگرانیهای جدی را ایجاد کرده بود. برخی از شعارها و تحرکات رادیکال حزب توده بدون تردید باعث افزایش ترس و نگرانی شماری از علما، روحانیون و جریانات محافظهکار مذهبی از تداوم دولت مصدق شده بود. شواهدی در دست است که نشان میدهد با وجود آنکه به واسطه تیرگی روابط میان ایران و انگلستان سفارت آن کشور در تهران تعطیل شده بود، با این حال جریانات وابسته به انگلستان تعمدا شعارهای چپگرایانه انقلابی مشابه حزب توده علیه روحانیت، اسلام، دربار، برچیدن سلطنت و اعلام جمهوری و اینکه به زودی در نتیجه یک انقلاب تودهای یک حکومت کمونیستی در ایران به قدرت خواهد رسید و شعارهایی از این دست میدادند تا مردم به خصوص اقشار و لایههای متدینتر را به وحشت و نگرانی از وضعیت کشور بیندازند.
نکته پایانی
نکتهای که در خصوص ملی شدن نفت و کودتای ٢٨ مرداد باید ذکر کرد، نحوه وقوع خود کودتاست؛ کودتای ٢٨ مرداد اساسا اینگونه نبود که از ساعات نخست روز ٢٨ مرداد اهالی تهران بیدار و متوجه شوند که تانکها و زرهپوشهای نظامی در مراکز تهران و خیابانهای اصلی پایتخت ظاهر شدهاند و مراکز مهم و حساس حکومتی را اشغال کرده یا به محاصره خود درآوردهاند. حدود ساعت هفت و سی دقیقه صبح روز ٢٨ مرداد چند صد نفر از نظامیان که لباس غیرنظامی به تن کرده بودند، به علاوه شماری از زنان بدکاره منطقه بدنام تهران به همراه لاتها، چاقوکشها و بارفروشان میدان ترهبار تهران از مناطق جنوب شهر تهران حرکت کرده و در حالی که شعار «جاوید شاه» میدادند، با کامیون، سواری و وانت به طرف مرکز شهر حرکت میکنند. رفتهرفته بر تعداد آنها افزوده میشود و حدود ساعت ١٠ صبح به هزاران نفر بالغ میشوند و تا ظهر تعدادشان به دهها هزار نفر میرسد.
ساعت یک و سی دقیقه بعدازظهر رادیو را به اشغال خود درمیآورند و سپس وارد کاخ نخستوزیری، محل استقرار دکتر مصدق، میشوند. اطرافیان دکتر مصدق او را از پشت ساختمان خارج میکنند. مهمترین سوالی که ما نخواستهایم در این ۶۳ سالی که از کودتا میگذرد از خودمان بپرسیم آن است که در فاصله هشت صبح تا یک بعدازظهر که آن جمعیت از چند صد نفر به دهها هزار نفر رسیده و موفق به تصرف رادیو و کاخ نخستوزیری میشوند، طرفداران دکتر مصدق کجا بودند؟ چرا به طرفداری از او هیچ حرکتی انجام ندادند؟ ۱۴ ماه قبل از ٢٨ مرداد، در ٣٠ تیر ١٣٣١ و به دنبال بالا گرفتن اختلافات دکتر مصدق با شاه بر سر کنترل ارتش (مصدق میخواست وزارت جنگ و کنترل ارتش را خود به دست گیرد اما شاه موافق نبود) دکتر مصدق استعفا داد و شاه احمد قوامالسلطنه را جانشین او کرد. بلافاصله بعد از اعلام این خبر، هزاران نفر به طرفداری از دکتر مصدق به خیابانها ریخته و با وجود تیراندازی و کشته و مجروح شدن بسیاری به تظاهرات و اعتراضاتشان ادامه دادند. سرانجام پس از سه روز شاه تسلیم شده و مجددا دکتر مصدق را به نخستوزیری منصوب کرد. در تقویم ما این واقعه به نام «قیام ملی ٣٠ تیر» معروف شده است. فاصله میان قیام ملی ٣٠ تیر تا کودتای ٢٨ مرداد، ۱۴ ماه بیشتر نیست. چرا بسیاری از مردمی که در ٣٠ تیر در حمایت از مصدق آنگونه پایداری از خود نشان داده بودند، ۱۴ ماه بعد و در چهار الی پنج ساعتی که شاهد تظاهرات طرفداران شاه بودند، هیچ حرکتی از خود نشان ندادند؟ آیا میتوان نتیجهگیری کرد که در آن ۱۴ ماه محبوبیت دکتر مصدق کاهش پیدا کرده بود؟ اگر چنین فرضی را نپذیریم، در آن صورت چه عوامل دیگری میتوانست باعث بیتفاوتی طرفداران او شده باشد؟ آیا اساسا این فرض که طرفداران دکتر مصدق روز ۲۸ مرداد به طرفداری از او حرکتی نکردند، چقدر میتواند درست باشد؟ به عبارت دیگر، ما فرض میکنیم مصدق همچنان طرفداران زیادی داشته و در نتیجه با شگفتی میپرسیم پس چرا در ۲۸ مرداد واکنشی نشان ندادند؟ آیا به راستی اینگونه بوده و مردم زیادی در ۲۸ مرداد همچنان از او حمایت و طرفداری کردهاند؟ اینها پرسشهایی است که ما نخواستهایم در خلال ۶۳ سالی که از کودتای ۲۸ مرداد میگذرد، مطرح کنیم. در عوض ترجیح دادهایم به جای این دست پرسشها، همه تقصیرات را بر گردن دیگران بیندازیم؛ اما نه از بسیاری از واقعیتهای نهضت ملی شدن نفت میتوان گریخت و نه از واقعیتهای کودتای ٢٨ مرداد.
یکی از واقعیتهای تلخ کودتای ٢٨ مرداد آن است که این درست است که آمریکاییها و انگلیسیها آن را طراحی کردند، اما هیچ کدام حتی یک سرباز یا نیروی غیرنظامی وارد ایران نکردند؛ چون دهها هزار نفر از مردم ایران به علاوه تعداد شایان توجهی از رجال و شخصیتهای مذهبی، سیاسی، نظامی و بانفوذ کشور در خدمت کودتا و ساقط کردن دولت دکتر مصدق درآمده بودند.
منبع: روزنامه شرق [۷ شهریور ۱۳۹۶]
نظر شما :