خاطرات علی نصیریان از طرفداری مصدق تا دیدار با شریعتی
به گزارش «تاریخ ایرانی»، بخشهایی از این گفتوگو را در ادامه میخوانید:
به نظرم از «هزاردستان» حال و احوال خوشی دارید، این به خاطر داستان است یا به خاطر مرحوم علی حاتمی؟
هم موضوع «هزاردستان» و هم شخصیت علی حاتمی برای من جذاب بود. یکی از خصوصیاتی که من از علی حاتمی دیدم این بود که علی حاتمی بسیار آدم صمیمی بود، حاتمی خودش بود، بیادا بود. این خود بودن بسیار مهم است که آدم ادا درنیاورد و هرچه هست خودش باشد. علی حاتمی مهربان بود به خصوص در مورد کارش آدم بسیار مهربان و آرامی بود. با عوامل کارهایش بسیار با محبت رفتار میکرد و همدورهایهای خودش را بسیار دوست داشت.
شما کودتای ۲۸ مرداد را به یاد دارید؟
بله. خانه ما میدان شاپور بود. در آن روز من به همراه مرحوم اسماعیل داورفر که همکلاسی من بود پیراهن سفید پوشیده بودیم. گفته بودند چپیها و طرفداران مصدق پیراهن سفید بپوشند و ما نمیدانستیم. افسری روی تانک نشسته بود و کلتش را سمت ما گرفت. ما همان جا قالب تهی کردیم و فکر کردیم الان میزند اما نزد و فقط میخواست ما را بترساند.
خود آقای مصدق را یادتان است؟
وقتی از دادگاه لاهه آمد، ما پیاده به سمت مهرآباد میدویدیم تا به استقبال آقای مصدق برویم که نرسیدیم و در کنار خیابان ایستادیم و مرحوم مصدق را دیدیم. بعد از ۲۸ مرداد از اواسط دهه ۳۰ جامعه کمی به سمت هنر رفت و شروع به نقد جامعه از زبان هنر کردند. در همین سالها من وارد تئاتر شدم. تئاتر جدید ما از اواسط دهه ۳۰ یعنی از سال ۳۵ به بعد شروع شد و من و کسانی که کلاسهای تئاتر رفته بودیم و در هنرستان هنرپیشگی درس خوانده بودیم، جمع شدیم و شروع به کار کردیم. یک فرد ارمنی به نام آقای سرکیسیان ما را جمع کرد و به صورت یک ورکشاپ شروع به تمرین و کار کردیم.
تقریبا حضور اول همه شما در سینما با فیلم «گاو» بود. چطور آن متن را با این همه سختی پذیرفتید؟
به دلیل اینکه متن معنا داشت و حرفی که در فیلم زده میشد، بیان آن استحالهای است که یک آدم میشود، آن وضعی که پیش میآید، آن ده، آن فضاحت و گرفتاریها و سختیهایی که در آن ده وجود دارد، برای ما جذاب بود. «گاو» فیلمی بود که امام خمینی از آن تمجید کردند و به فیلمسازان توصیه کردند که فیلمهایی مثل آن بسازند و دستور دادند در تلویزیون پخش شود.
همه شما به جای خودتان حرف زدید؟
بله. اصلا آقای مهرجویی به دوبله اعتقاد نداشت و معتقد بود بازیگر باید جای خودش حرف بزند. برخلاف علی حاتمی که خیلی به دوبله اعتقاد داشت ولی آقای مهرجویی و آقای تقوایی مطلقا به دوبله معتقد نبودند. دوبلورهای خوبی در آن زمان داشتیم، من به دوبله ایراد نمیگیرم. نگاه آقای مهرجویی اینگونه بود. حق است که بگویم آقای مهرجویی برای بازی در فیلم «گاو» برای ما تمرین گذاشت. با وجود اینکه ما کاراکترها را میشناختیم و آن را بازی کرده بودیم، تمرین گذاشت و مدیوم سینما را به ما یاد داد. مهرجویی ما را با سینما، لنز، فاصله و جای دوربین، تراولینگ، نور، حرکت دوربین و نوع اکتینگ در تئاتر و مقابل دوربین آشنا کرد و سر هر صحنه کار کرد... از همان جا بود که کارهای سینمایی ما شروع شد.
مایلید کمی درباره «سربداران» صحبت کنیم؟ راجع به شکلگیری این کار بفرمایید.
[محمدعلی] نجفی یک فرد انقلابی بود و در حسینیه ارشاد فعالیتهای هنری مذهبی داشت. نجفی از شاگردهای دکتر شریعتی بود. یک روز یک نفر از طرف دکتر شریعتی به من تلفن زد و گفت آقای دکتر شریعتی گفته تو و آقای والی امشب بیایید حسینیه ارشاد و نمایشی به نام «ابوذر» که ما داریم اجرا میکنیم را ببینید. وقتی به آنجا رسیدیم دیدم تا وسط خیابان شریعتی مردم ایستادهاند. به درب کتابخانه رفتیم و گفتیم آقای دکتر شریعتی به ما پیغام داده که بیاییم این نمایش را ببینیم. آن آقا رفت و با آقای دیگری بازگشت که محمدعلی نجفی بود. ما را به داخل بردند و جایی نشاندند. تئاتر را دیدیم، بعد رفتیم با آقای شریعتی سلام و علیکی کردیم و بعد آقای شریعتی یک سخنرانی کرد که بسیار جذاب بود. در واقع تمام آن مردم برای آن سخنرانی آمده بودند. رفتیم پشت صحنه آقای شریعتی از ما پرسید «نظرتان چیست؟» من گفتم «آقای دکتر اگر بخواهم صادقانه بگویم سخنرانی شما از نمایش برای من جذابتر بود.» این اولین و آخرین باری بود که من دکتر شریعتی را دیدم.
مدتی بعد آقای نجفی زنگ زد، خودش را معرفی کرد و گفت میخواهم این نقش را بازی کنید. فیلمنامه را خواندم خوشم آمد. «قاضی شارع» نقش یک واعظ و قاضی شرع سخنور و صاحبنفوذی بود و باید مثل یک دریل محکم و جدی میبود. گفتم این کار با یک رئالیسم ساده درنمیآید. این یک آدم سیاس پرابهتی است که باید استیلیزه شود و بیاید در استیل؛ یک واعظ مثل آقای فلسفی که تنها یک سخنور نبود بلکه آن را اجرا میکرد و کلام را زنده میکرد. خیلی هم به من ایراد گرفتند که چرا اینگونه حرف زده و دستهایش را حرکت میدهد؟ اما نفوذ کرد و مردم هم نقش را قبول کردند. سر سریال «سربداران» در همین شهرک غزالی کار میکردم که یک روز علی حاتمی مرا صدا زد و گفت «یک کاری دارم و نقشی هست به نام ابوالفتح که از سوسیالدموکراتهای سمت قفقاز است. کمیته مجازاتی وجود دارد و او تحت عنوان صحاف آمده که ترور کند. نقش جالبی است و دلم میخواهد شما بازی کنی.» گفتم «من سر سریال سربداران هستم.» گفت «خب هماهنگ میکنیم با آقای نجفی. سربداران هم اواخر کار است.» پرسیدم «چقدر طول میکشد؟» گفت «دو ماه» و واقعا هم کار من دو ماه طول کشید. سریال از قبل از انقلاب شروع شده بود و چندین سال طول کشید چون در اواسط کار متوقف شد.
حالتان با آن سریال چگونه است؟
خیلی خوب است. علی حاتمی فیلمنامه کامل با دیالوگ و جزئیات کامل نداشت. فقط سیر قصه را داشت. فقط سیناپس بود. سیناپس را برای من توضیح داد. من دیدم این کاراکتر از سوسیالدموکراتهای خارج از ایران است که نمیخواهد بگوید آمده برای کمیته مجازات ترور کند؛ پس دو نکته مخفی دارد و تحت عنوان صحاف آمده با تزویر خودش را شخص دیگری جلوه میدهد. پس آدم تودار و مرموز و درخودی است. زیاد حرف نمیزند تا چیزی را بروز ندهد. حتی احساساتش نسبت به زنش و بیماریاش را پنهان کرده است. بر این اساس این آدم را بازی کردم. به حاتمی گفتم که من سرم را برای سریال «سربداران» میتراشم، گفت اشکالی ندارد کلاهگیس میگذاریم. پیش آقای اسکندری و آقای معیریان رفتیم. کلاهگیسهای مختلف را امتحان کردیم هیچ کدام خوب درنمیآمد. کلاه را برداشتم و با همان سر تراشیده روی سرم گذاشتم. دیدم نقش ابوالفتح با همان سر تراشیده خوب است. به علی حاتمی گفتم و او هم پذیرفت. بعد ردا را پوشیدم و عینک را زدم، آن وقت معیریان با قلم روی صورتم سایهروشن کار کرد و دیدیم چهره مورد قبول درآمد. بخشی از رفتن ما به سمت و سوی شخصیت از ظاهر شروع میشود. گریم و لباس خیلی کمک میکند که این آدم باید چطور آدمی بشود و به بازیگر ایده و فکر میدهد. در نتیجه این توداری را نقطه عطف و ستون اصلی این شخصیت قرار دادم.
نظر شما :