زیباکلام: پروژه رضاخان قبضه کردن قدرت بود نه استقرار جمهوری

امید ایران مهر
۲۲ آذر ۱۳۸۹ | ۱۴:۴۸ کد : ۷۰۱۳ تاریخ جهان
مخالفت مدرس،بهار و برخی دیگر با جمهوریت ربطی به مذهب ندارد... مدرس اصلاً و ابداً به دنبال حکومت اسلامی نبود... سلطنتی مثل احمدشاه تمام وحدت ملی را از بین برده بود...مدرس نه تنها با استفاده از احمدشاه و همکاری با او تلاش می‌کند رضاخان را مهار کند بلکه بدتر از احمدشاه. او حتی با شیخ خزعل هم همکاری می‌کند
زیباکلام: پروژه رضاخان قبضه کردن قدرت بود نه استقرار جمهوری
دکتر صادق زیباکلام معتقد است روند حرکت رضاخان از جایگاه فردی نظامی که ایده‌ی جمهوری را مطرح کرده بود تا جایی که به قرار گرفتن در منصب پادشاهی و اعمال سلطنت مطلقه انجامید، روندی طبیعی است. او در گفت و گو با "تاریخ ایرانی"،جمهوری‌خواهی رضاخان را ابزاری برای قبضه کردن قدرت می‌داند و مخالفت مرحوم مدرس و دیگران در مجلس را ناشی از همین می‌داند که آن‌ها نگران عاقبت تمامیت‌خواهی‌های رضاخان بودند. او هرچند می‌گوید مخالفت مدرس با جمهوری ریشه دینی نداشت اما خاطرنشان می‌کند اگر کسی بعد از تحقیقات مکرر به این نتیجه برسد که مدرس از اساس هم - به واسطه اعتقادات دینی - با جمهوریت مخالف بوده است،‌با او مواجهه نخواهد کرد. با این‌حال در بخشی از گفت‌وگو تاکید می‌کند: «مدرسی که من می‌شناسم اگر جمهوری شدن ایران را عامل کنترل قدرت‌طلبی رضاخان می‌دانست با ایده‌ی جمهوری همداستان می‌شد.»

 

 

***

 

ایده‌ی اعلام جمهوری که از سوی رضاخان پهلوی مطرح شد در چه بستری شکل گرفت؟ مراد سردار سپه از جمهوری چه بود، چطور با آن آشنا شد و چه هدفی را از طرح ایده جمهوری دنبال می‌کرد؟

 

طرح مساله جمهوری‌خواهی اینطور نبود که مولود و معلول فکر و اندیشه‌ شخص رضاخان بوده باشد. منتهی وقتی این جریان کم و بیش به راه افتاد یا ایده‌اش به ذهن خیلی‌ها خطور کرد، رضاخان هم به نوبه‌ خود هیزم‌های زیادی را روی آتشی که شعله کشیده بود ریخت. اما به دلایل فراوانی این امر تحقق پیدا نکرد و عدم تحقق این امر برای رضاخان یک نوع شکست سیاسی بود. در واقع وقتی مروری کنیم از سوم اسفند 1299 که کودتا صورت گرفت، تا سال 1303 که داستان جمهوری‌خواهی به راه افتاد و شکست خورد،‌می‌بینیم که این اولین شکست سیاسی رضاخان بود که رقم خورد. اما اینکه چرا جمهوری‌خواهی به راه افتاد؛ چندین مولفه را باید در نظر بگیریم. اول اینکه بسیاری از نخبگان سیاسی،‌روشنفکران،‌نویسندگان،‌روزنامه‌نگاران در مجموع با اینکه ایران جمهوری شود،‌موافق بودند. چند دلیل اصلی برای این مساله وجود داشت. شاید بتوان گفت ناکامی و سرخوردگی از عملکرد قاجارها بخصوص شخص احمدشاه باعث شده بود که خیلی از نخبگان ایرانی این سوال برایشان مطرح شود که چه ضرورتی دارد و چرا باید گروهی افراد نالایق و فاسد صرفاً به دلیل اینکه سیستم حکومتی سلطنت موروثی است بر کشور حکومت کنند و کشور دچار چنین روزگار هولناکی شده باشد. نکته دیگر این بود که جمهوری و جمهوری‌خواهی مترادف بود با پیشرفت،با ترقی،با نوگرایی،با مدرنیته و مفاهیمی از این دست؛بنابراین نخبگان فکری و سیاسی ایران که از مشروطه تا آن زمان یعنی قریب دو دهه می‌شد که به دنبال اصلاحات،نوآوری،نوسازی و مدرنیته در ایران بودند اما نتوانسته بودند موفق شوند، طبیعی بود از مساله جمهوری و جمهوری‌خواهی استقبال کنند. دلیل سوم این بود که در ترکیه اعلام جمهوری شده بود و اعلام جمهوری در ترکیه بدین معنا بود که ترکیه عصر کهن و بقایای امپراطوری کهن عثمانی را پشت سر گذاشته و در حال ورود به عصری جدید است و بالاخره باید عامل رضاخان سردار سپه را اضافه کرد. رضاخان از بعد از کودتای سوم اسفند 1299 تا سال 1303 که مساله جمهوری‌خواهی به راه می‌افتد، چکمه از پا به در نیاورده بود و شبانه‌روز تلاش کرده بود که ثبات،‌امنیت،‌مرکزیت و یکپارچگی را دوباره به مملکت برگرداند. او واقعاً توانسته بود با یکدنگی، جسارت و شهامت ایران را از لب پرتگاه اضمحلال و تجزیه نجات بدهد. البته مجلس چهارم هم تا جایی که می‌توانست به سردار سپه کمک کرده بود. تدین، مصدق، مدرس، سلیمان میرزا، اسکندری، بهار، کازرونی، آسید یعقوب انوار و سایر نمایندگان مجلس که عناصر وطن‌پرست، دلسوز و ملی بودند چون می‌دیدند که سردار سپه در حال کار است و دستاورد دارد از هیچ کمکی به دولت فروگذار نمی‌کردند. منتهی مشکلی که رضاخان داشت این بود که او بخشی از قدرت را نمی‌خواست. او همه قدرت را می‌خواست. نمی‌خواست که وزیر جنگ باشد یا نخست‌وزیر باشد، صدر اعظم باشد،‌رییس دولت باشد، فرمانده ارتش باشد، فرمانده قشون باشد. نه! او همه‌ی قدرت را می‌خواست. چون او می‌دانست که اگر احمدشاه قاجار باقی بماند،‌6 ماه دیگر،‌یکسال دیگر،‌دوسال دیگر به او می‌گویند که شما دیگر رییس دولت نیستید،‌نخست‌وزیر نیستید،‌در کابینه بعدی ممکن است بگویند شما وزیر جنگ هم نیستید، چند صباح دیگر هم بگویند شما فرمانده‌ی کل قوا هم نیستید، شما را بازنشست می‌کنیم، خیلی ممنون به خاطر خدمات شما! حالا دیگر شما بروید و ایام بازنشستگی را بگذرانید. رضاخان چنین موقعیتی را پیش‌بینی می‌کرد و نمی‌خواست به آن دچار شود. او مثل آدمی بود که تلاش زیادی کرده تا مملکتی ویران را به مسیر اصلی بازگرداند و تمامیت ارضی‌اش را حفظ کند و حالا حاضر نبود این دستاورد را دودستی تقدیم رجال قاجار یا مجلس کند و تنها بگوید اجازه ندهید دوباره این وضعیت تکرار شود.

 

 

رضاخان وقتی بحث جمهوری‌خواهی را پیش کشید، آیا حقیقتاً نگاهی واقع‌بینانه به شرایط کشور داشت و جهوریت را علاج درد کشور می‌دانست و قصد داشت به سمت جمهوریت و به تبع آن مدرنیته حرکت کند یا آنطور که از شواهد برمی‌آید می‌خواست از ایده‌ جمهوری‌خواهی به عنوان ابزاری برای تثبیت قدرت خود استفاده کند؟

 

هر دو هست. اما اگر من بخواهم نسبت این دو خواسته را به یکدیگر تعیین کنم می‌گویم قطعاً نسبت اینکه او می‌خواست از جمهوری‌خواهی استفاده ابزاری کند، بسیار بیش از این بود که او مثلاً به خاطر اعتقاد فلسفی و بنیادی به مدرنیته به دنبال جمهوری بوده باشد. جمهوریت برای رضاخان بیشتر و خیلی بیشتر یک ابزار، وسیله، مکانیزم و یک اهرم قدرت بود که او بتواند با استفاده از آن قدرتش را تثبیت کند. شاید ده درصد یا بیست درصد اعتقادش این بود که جمهوری و جمهوری‌خواهی در جهت گسترش مدرنیته است اما 80 درصد این بود که جمهوری شدن ایران برایش ابزاری برای قبضه کردن قدرت است. اینطور تشخیص داده بود که اگر در آن شرایط در ایران اعلام جمهوری شود، عمده‌ترین نهاد قدرت قوای مسلح است و قوای مسلح هم پشتیبان من هستند. البته با توجه به کارهایی که در آن زمان انجام داده بود و توانسته بود امنیت را برقرار کند، توانسته بود وضع تجارت و اقتصاد را بعد از قریب دو دهه رونق ببخشد و سر و سامان بدهد، نه تنها قوای مسلح بلکه اصناف، بازاریان، روحانیون و  خیلی از رجال ملی و از همه مهمتر اکثریت مجلس طرفدارش بودند و پایگاه محبوبیتش کم نبود.‌رضاخان از درون الیگارشی حاکم نبود و از خارج از این دایره وارد شده بود و ما در مقطعی شاهد ظهور او در سپهر ایران بودیم که در این مقطع ایران عملاً توسط قدرت‌های گریز از مرکز تکه‌پاره شده بود. شما ببینید در آن زمان هیچ بخشی از ایران نیست که وقتی رضاخان کودتا می‌کند تحت انقیاد دولت مرکزی باشد. رضاخان آمد و همه‌ این قدرت‌های منطقه‌ ای را سر جای خودشان نشاند و دولت مرکزی قدرتمندی را بنیان نهاد. مردم این کارها را می‌دیدند و در مقابل رضاخان،احمدشاه قاجار را می‌دیدند که در همین زمان در اروپا مشغول خوشگذرانی است و از این کشور به آن کشور در حال سفر است و به هیچ وجه به بحرانی که کشورش گرفتار آن است فکر نمی‌کند.

 

 

این بحثی که مطرح می‌کنید موقعیت برتر رضاخان را از نظر مقبولیت نشان می‌دهد در برابر احمدشاه قاجار. اما برداشتی که رضاخان از جمهوری و جمهوریت داشت در تضاد با ذات جمهوری بود و می‌توان گفت او سخن از جمهوری می‌گفت اما جمهوری‌خواه نبود.

 

پرسش این است که آیا رضاخان به چیزی با عنوان رای مردم، چیزی با عنوان آزادی مطبوعات، آزادی احزاب، آزادی انتخابات اعتقاد داشت؟ پاسخ این است که خیر. خیر. و باز هم خیر! مطلقاً نه! او اعتقادی به این مسائل نداشت. هدف او از جمهوری این است که قاجارها دیگر نتوانند به قدرت بازگردند و او بتواند قدرتی را که توانسته با تلاش زیاد برای خودش به وجود بیاورد حفظ کند و در سایه جمهوری بتواند حاکمیت خودش را تداوم بخشد.‌یادمان باشد که بر اساس قانون اساسی مشروطه علی‌رغم همه خدماتی که رضاخان سردار سپه کرده بود، احمدشاه می‌توانست بازگردد و استعفای سردار سپه را خواستار شود. آن وقت اگر رضاخان نمی‌خواست قدرت را از دست بدهد مجبور بود که کودتای نظامی کند. یعی با قوای مسلح بیاید، تهران را بگیرد و در عمل قانون اساسی مشروطه را زیر پا بگذارد. سردار سپه نمی‌خواهد این کار را بکند بلکه می‌خواهد تا جایی که می‌تواند با حفظ ظاهر و با استفاده از یک محمل قانونی قدرت را در اختیار بگیرد. همه افراد همینطور هستند. ما هم اگر بخواهیم چیزی را از کسی بگیریم ابتدا تلاش می‌کنیم با زبان خوش بگیریم. بنابراین رضاخان هم ترجیح می‌داد در چارچوب اصولی که وجود داشت قدرت را بگیرد.

 

 

می‌خواهم درباره مخالفت‌هایی که با ایده‌ی جمهوری رضاخانی شد صحبت کنیم. انگیزه‌هایی که پشت مخالفت‌های افرادی مثل مدرس، ملک‌الشعرای بهار و دیگران با جمهوری رضاخانی وجود داشت چه بود؟ آیا آن‌ها به دلیل اطلاع از روحیات رضاخان و هدف او با جمهوری مخالفت می‌کردند یا از اساس با جمهوریت مخالف بودند یا دلیلی دیگری وجود داشت؟

 

اینکه چرا مرحوم مدرس، ملک‌الشعرای بهار و برخی دیگر با مساله جمهوریت مخالفت می‌کنند برخلاف آنچه گفته می‌شود ربطی به مذهب ندارد. مرحوم مدرس، مصدق، ملک‌الشعرای بهار و چند نفر دیگر که در مجموع حدود ده نفر می‌شدند و در مجلس چهارم به اقلیت مشهور بودند در مقابل اکثریتی که از رضاخان حمایت می‌کردند، مخالف او بودند. اما چرا این‌ها با جمهوریت مخالف بودند یک بحث اساسی‌تری مطرح بود. این افراد اساساً با رضاخان دچار مشکل شده بودند؛ چون این‌ها از یک‌سو خدمات رضاخان را می‌دیدند که همه‌ ملت هم می‌دیدند و به خاطر آن خدمات از سردار سپه پشتیبانی می‌کردند. نمایندگان اقلیت هم این خدمات را می‌دیدند اما تفاوت این اقلیت با دیگران در اینجا بود که مدرس نگران بود. او فکر می‌کرد که این شمشیری که امروز اینقدر پرقدرت و نیرومند دارد تمام قدرت‌های گریز از مرکز را سر جایشان می‌نشاند،‌شمشیر دولبه است و بعدها اگر مصدق و مدرس و هر کس دیگری در مقابلش بایستند همان رفتار را با مدرس و مصدق و کازرونی و ... هم می‌کند و کرد. بیم و نگرانی‌های مرحوم مدرس خیلی هم بی‌راه نبود. مدرس و همفکرانش یک کار خیلی دشواری را می‌خواستند انجام بدهند.می‌خواستند بعد از این کارهایی که او انجام داده بگویند ممنون که کشور را نجات دادی و دیگر به حضورت نیازی نیست. رضاخان هم فهمیده بود که نگاه آن‌ها به او نگاهی ابزاری است و می‌گفت مگر من نوکر شما بودم که بیایم سه چهارسال مبارزه کنم، فداکاری کنم و حالا که مملکت امن شده است بیایم و آن را به احمدشاه و شما تقدیم کنم. امکان ندارد که من این کار را انجام دهم. دو طرف متوجه شده بودند که جدالی پیش روی دارند. هم رضاخان فهمیده بود که اقلیت مانع از تسلط بر قدرت می‌شود و هم مدرس و دیگران فهمیده بودند که سردار سپه به این سادگی‌ها کنار نمی‌رود و علت مخالفت اقلیت با مساله جمهوریت از این زاویه بود که اگر رضاخان موفق شود ایران را جمهوری کند، همه چیز تمام خواهد شد و رضاخان قدرت مطلق این جمهوری خواهد شد. بنابراین اقلیت با چنگ و دندان تلاش می‌کردند که از احمدشاه استفاده کنند و او را تحریک کنند که بیا و این تاج شاهی را بگذار بر سرت و کاری کن. احمدشاه هم عاقل‌تر از آن بود که با شیری درنده همچون رضاخان دربیافتد و ترجیح می‌داد در همان رم و فلورانس و پاریس باقی بماند.

 

 

پس از نظر شما مخالفت نمایندگان اقلیت با ایده جمهوری رضاخانی مخالفت با رضاخان بود، نه با جمهوری.

 

بله. دقیقاً همین طور است. برخلاف تصویر و تصوری که از مدرس ترسیم شده، مدرس اصلاً و ابداً به دنبال حکومت اسلامی نبود. مدرس در حقیقت یک سیاستمدار ملی و وطن‌پرست بود که لباس روحانیت هم بر تن داشت. او روحانی‌ای نبود که سیاستمدار شده بود، سیاستمداری بود که لباس روحانیت هم بر تن داشت. بنابراین شما می‌بینید که مدرس با جمهوری‌خواهی مخالفت می‌کند چون معتقد است اعلام جمهوری به قدرت گرفتن رضاخان منجر خواهد شد. من هیچ تردیدی ندارم که اگر ایشان می‌دید که جمهوری‌خواهی باعث می‌شود رضاخان تضعیف شود،می‌رفت به دنبال ایده‌ جمهوری و جمهوریت.

 

 

یعنی اگر  ایده‌ی جمهوری از طرف دیگری آمده بود اقلیت با آن موافقت می‌کرد؟

 

بله. چون مدرس نه تنها با استفاده از احمدشاه و همکاری با او تلاش می‌کند رضاخان را مهار کند بلکه بدتر از احمدشاه. او حتی با شیخ خزعل هم همکاری می‌کند. به صورت پنهانی می‌خواهد شیخ خزعل را وادار کند که در مقابل سردار سپه بایستد. من معتقدم که بغض و کینه‌ رضاخان از مدرس که نهایتاً هم منجر به قتل ایشان شد، از جریان خزعل بوجود آمد. چون در ماجرای خزعل،رضاخان متوجه شد که مثلثی وجود دارد؛ یک راس آن احمدشاه که در رم است، یک راس آن خزعل است،‌یک راس آن اقلیت و مدرس در تهران هستند. این مثلث به هر قیمتی می‌خواهند از قدرت گرفتن رضاخان جلوگیری کنند...

 

 

یعنی اقلیت و مرحوم مدرس حاضر شدند برای جلوگیری از قدرت گرفتن رضاخان به جدایی‌طلبی چون شیخ خزعل کمک کنند؟

 

جدایی‌طلبی نه. ولی بله! مدرس به احمدشاه می‌گوید بیا، ما حمایتت می‌کنیم. ما کمکت می‌کنیم. خزعل هم با توست. در حقیقت در یک مقطع اتحادی نانوشته بین مرحوم مدرس، شیخ خزعل و احمدشاه بوجود می‌آید تا...

 

 

خب خواسته‌ی شیخ خزعل از این اتحاد چه بود؟ او به چه چیزی می‌رسید؟

 

شیخ خزعل که به دنبال قدرت و مطامع خود بود اما مدرس می‌خواست از شیخ خزعل و احمدشاه استفاده ابزاری کند که رضاخان سردار سپه بیشتر از این قدرت نگیرد. ما باید درست مسائل را ببینیم. مدرس که آدمی نبود که راضی شود خوزستان را از ایران جدا کنند. نه! مدرس همانند آدمی که در حال غرق است و می‌بیند آخرین نمادهای مشروطه و دموکراسی در حال غرق است به هر چیزی متوسل می‌شود که بتواند در مقابل این غول بی‌شاخ و دمی که به اسم رضاخان سردار سپه هر روز قدرتمندتر می‌شود بایستد. اگر این ایستادن مستلزم استفاده از خزعل است، بله استفاده می‌کند، از احمدشاه هم استفاده می‌کند که بتواند این غول را مهار کند. معنی این کار این نیست که مدرس دوست دارد خوزستان از ایران جدا شود و شیخ خزعل بشود امیر منطقه‌ عربستان ایران!

 

 

ولی این اتفاق می‌توانست بیافتد.

 

اولاً این اتفاق افتاده بود. یعنی خزعل عملاً خوزستان را تقریباً جدا کرده بود. منتهی محاسبه و دید مدرس و اقلیت این بود که فعلاً باید گام به گام پیش برویم و اولین گام این است که قدرت کامل از آن سردار سپه نشود. اگر قدرت کامل ازآن او بشود دیگر حریفی نخواهد داشت.

 

 

شما در سخنان خود گفتید مخالفت مدرس با جمهوری مخالفتی از منظر دینی نیست. یعنی او با اصل جمهوریت مخالف نیست و تنها دلیل مخالفت این است که شخص رضاخان پشت این ایده ایستاده است. این در حالی است که سخنان مرحوم مدرس در مخالفت با جمهوری عمدتاً از منظر فلسفی و اعتقادی مطرح می‌شود. مرحوم مدرس در جایی می‌گوید: «من نمی‌توانم راضی شوم امروز این رئیس قوا با چهار نفر روزنامه‌نویس ساخت مملکت را تغییر بدهد، فردا یک رئیس قوای دیگری با 8 نفر روزنامه‌نویس می‌سازد و تغییر دیگری می‌خواهد. مملکت بازیچه نیست که هر روز یک رئیس قوا رژیم مملکت را عوض کند.» این یعنی مدرس با بخشی از جمهوریت که همان گردش قدرت است و ملزومات خاص خودش را دارد مخالف است. این بخش از مواضع مدرس را چطور تحلیل می‌کنید؟

 

من کاملاً می‌توانم تصور کنم که اگر این سناریو به عکس صورت می‌گرفت یعنی مدرس و رضاخان سردار سپه در یک جبهه قرار می‌گرفتند و آن دغدغه‌هایی که مدرس درباره ذات استبدادی و دیکتاتوری و قلدرمنشی رضاخان سردار سپه داشت، در میان نبود و در مقابلشان احمدشاه و عده‌ای از رجال قاجار قرار می‌گرفتند که با تمام توان می‌خواستند مدرس و سردار سپه را از میان بردارند، من با شناختی که از مدرس دارم و اینکه به لحاظ سیاسی چطور عمل می‌کرد،برایم مثل روز روشن است که مدرس به دنبال جمهوری‌خواهی می‌رفت. مدرس یک سیاستمدار پراگماتیست و عملگرا بوده است. اصلاً و ابداً به دنبال یکسری آرمان‌ها و اوتوپیاها نبوده است. من به عنوان وکیل تسخیری مدرس دارم کاملاً دفاع می‌کنم. می‌گویم درست است که با خزعل زد‌‌ و‌ بند کرده بود، درست است که با احمدشاه زد و بند کرده بود اما این به‌خاطر قدرت و ثروت نبود. به خاطر این بود که تنها ابزاری که داشت برای اینکه جلوی استبداد و دیکتاتوری سردار سپه را بگیرد، خزعل بود یا احمدشاه بود.

 

 

آقای دکتر! شما می‌گویید این مخالفت‌ها دلیل دینی نداشت چون مرحوم مدرس اول سیاستمدار بود و بعد روحانی. شما می‌گویید وکیل تسخیری مدرس هستید، من به عنوان مدعی‌العموم می‌پرسم؛ آیا این برای مدرس و دیگر نمایندگان مجلس قابل تصور نبود که با وجود شاه ضعیفی که از احمدشاه تصویر می‌کنید و در واقعیت هم همین بود، آدمی که آمده با ایده‌ی جمهوری می‌خواهد قدرت را در اختیار بگیرد و اکثریت مجلس را هم با خود دارد، در صورت ناکامی در اعلام جمهوری به پادشاهی چشم خواهد داشت؟ آیا اگر این آدم رییس یک جمهوری بود قابل مهارتر بود یا زمانی که به پادشاهی رسید؟

 

ببینید؛ فکر جمهوری و جمهوریت ایده‌ای نبود که خیلی در موردش برنامه‌ریزی شده باشد، زوایای مختلفش سنجیده شده باشد و کسی از آنچه در قالب این ایده اجرا خواهد شد تصوری داشته باشد. ریشه طرح ایده جمهوری بحث‌هایی کلی بود که بین روشنفکران و روزنامه‌نگاران مطرح شد مبنی بر اینکه چه ضرورتی دارد سلطنت داشته باشیم و اصرار داشته باشیم که بماند. یک زمانی بود ما می‌گفتیم که سلطنت نماد وحدت ملی است اما سلطنتی مثل احمدشاه که تمام وحدت ملی را از بین برده بود، چه لزومی دارد باقی بماند. ایده جمهوری از اینجا آمد و...

 

 

این را می‌پذیریم که بحث حفظ نماد وحدت یا همان سلطنت نبود. اما بحث من الان اعتقادی است. اینکه آیا مخالفان جمهوری رضاخانی در مجلس و در راس آن‌ها مرحوم مدرس تنها به واسطه‌ی اینکه رضاخان سردار سپه مطرح کننده ایده جمهوری بود با آن مخالف بودند یا خودشان نیز از نظر تئوریک با جمهوریت زاویه داشتند. از سخنان مدرس که می‌گفت حمله به سلطنت حمله به شرع مقدس است اینطور برمی‌آید که او از اساس با «جمهوریت» زوایه داشت.

 

شما درست می‌گویید. اما در مرحله بعدی وقتی رضاخان می‌خواهد مقدمات خلع قاجارها را مطرح کند و خودش پادشاه شود شما می‌بینید که تمام تلاش و تقلایی که مرحوم مدرس برای جلوگیری از شکل‌گیری جمهوریت می‌کند خیلی شدیدتر و پررنگ‌تر در برابر پادشاهی رضاخان انجام می‌شود.

 

 

مخالفت مدرس با رضاخان قابل کتمان نیست. اما بحث این است که علاوه بر اینکه مخالفت شخصی با رضاخان دلیل لازم بود برای اینکه مدرس جلوی جمهوری شدن ایران بایستد،اما دلیل کافی نبود. دلیل کافی این بود که مدرس از اساس هم با ایده جمهوری مخالف بود.

 

مدرس برای من بیش از هر چیز دیگری یک فعال سیاسی است،مثل احمد قوام‌السلطنه. من بین مدرس و احمد قوام‌السلطنه هیچ فرقی نمی‌بینم. بین مدرس و مصدق فرقی نمی‌بینم. یعنی افرادی هستند که آمران و عقایدی برای خودشان دارند ولی وارد عرصه سیاست شده‌اند و وارد کارزار مسائل سیاسی شدند. منتهی اگر شما به من بگویید که آقای زیباکلام! مستقل از مسائل سیاسی،فارغ از اینکه مدرس چه کرد و چه نکرد،با چه کسانی وارد عهد و پیمان شد یا نشد و ... مستقل از زندگی سیاسی عملی مدرس، من در اندیشه‌های سیاسی و فلسفه سیاسی مدرس یکسال یا دو سال تحقیق کرده‌ام، مطالعه کرده‌ام و به این جمع‌بندی رسیدم که اساساً و نفساً و بالمره مدرس با پدیده جمهوریت مخالف بوده چون آن را مخالف شرع می‌دانسته است. من با شما مواجهه نخواهم کرد. من در مقابل شما سر تسلیم فرود می‌آورم و می‌گویم ممکن است شما درست بگویید. چرا؟ چون من خودم این کار را نکردم. برای من زندگی سیاسی، عملی و اجرایی مدرس مهم بوده است. من به عنوان صادق زیباکلام ممکن است یکسری آرمان‌ها، عقاید و اوتوپیا برای خودم داشته باشم، یک مدینه فاضله برای خودم داشته باشم ولی زندگی روزمره من جوری بوده است که هیچ‌وقت این شانس را نداشته‌ام که به دنبال آن افکار و عقاید بروم. من هر چه از مدرس دیدم در حوزه عمل بوده است. یعنی من می‌توانم بفهمم چرا مدرس با قوام‌السطنه همکاری می‌کند،چرا مدرس در مقطعی با رضاخان همکاری می‌کند. چرا در مقطعی با وثوق‌الدوله همکاری می‌کند، چرا...

 

 

این هم یکی از همان چراهاست آقای دکتر. چرا مدرس می‌آید و با جمهوری‌خواهی رضاخان مخالفت می‌کند؟

 

دلیل من این است که نگرانی و خوف دیکتاتوری و قلدری بعدی رضاخان را دارد. ولی اگر شما به من بگویید که افزون بر این اساساً با جمهوری به دلیل فلسفی و جهان‌بینی مخالف است عرض کردم؛ من با شما مواجهه نمی‌کنم.

 

 

من بر اساس سخنان صریح خود مدرس این حرف را می‌زنم. برایتان نقل قول آوردم از خود مدرس که حمله به سلطنت را حمله به شرع مقدس می‌داند.

 

من قبول می‌کنم از شما. در عین حال من با شناختی که از مدرس دارم می‌توانم او را در جایی ببینم که اگر ببیند که رضاخان قلدر نیست،‌قلدریش تنها در برابر افرادی مثل شیخ خزعل است ولی در برابر مثلاً مجلس کوتاه می‌آید،در برابر قانون کوتاه می‌آید،‌به انتخابات آزاد تمکین می‌کند و... اگر مدرس چنین چیزی را در رضاخان می‌دید من با تمام وجود معتقدم که به جای حمایت از احمدشاه، مدرس می‌آمد از رضاخان حمایت می‌کرد.

 

 

البته از رضاخان حمایت می‌کرد برای اینکه شاه شود، نه برای اینکه رییس‌جمهوری شود.

 

این را قبول می‌کنم. ممکن است حتی اگر رضاخان لیبرال هم می‌خواست رییس‌جمهور شود مدرس در مقابلش می‌ایستاد و می‌گفت من تا اینجا با شما بودم، اما از این به بعد نیستم چون شما می‌خواهی جمهوری تشکیل بدهید و جمهوریت خلاف اعتقادات دینی و شرعی من است.

 

 

با توجه به تمام آنچه گفتیم آیا روند رسیدن رضاخان از فردی که به دنبال اجرای ایده‌ی جمهوری بود به پادشاهی که سال‌ها سلطنت مطلقه اعمال کرد، روندی طبیعی بود؟ یعنی آیا قابل پیش‌بینی بود که فردی جمهوری‌خواه به پادشاهی مطلقه بدل شود؟

 

بله طبیعی می‌دانم. چون به دنبال قدرت بود. مزاج رضاخان با بخشی از قدرت سازگار نبود. او به دنبال قبضه کردن قدرت بود. مستقل از بحث جمهوری‌خواهی و بحث سلطنت شما می‌بینید تمام نخبگانی که روی شانه‌هایشان رضاخان بالا و بالاتر رفت یعنی تقی‌زاده،‌فروغی،‌تدین،‌داور،سردار معظم و...آنها را یا از بین برد یا خانه‌نشین کرد. شما می‌بینید که در پایان حکومت رضاشاه نه تیمورتاش باقی مانده‌،‌نه داور، نه فروغی،‌نه تقی‌زاده، نه مستوفی‌الممالک باقی مانده، نه معتمدالملک. هیچ کدام از مردان وزینی که نظام رضاشاهی را از منظر پیشرفت و اصلاحات و مدرنیزه رقم زدند می‌بینید که هیچکدامشان نیستند و همه لای چرخ هولناک استبداد و دیکتاتوری رضاخان له شدند و در اواخر دوران رضاخان افرادی که اطرافش هستند تنها کسانی هستند که به او به چشم خدایگان روی زمین نگاه می‌کنند، به چشم اعلی حضرت نگاه می‌کنند و نمی‌توانند انتقاد کنند، انتخابات آزاد وجود ندارد، روزنامه وجود ندارد،‌حزب وجود ندارد، تنها یک چیز وجود دارد و آن هم قدرت مطلقه رضاشاه.

 

 

پس با قاطعیت می‌توان گفت که آرمان رضاخان نه جمهوریت که قبضه کردن قدرت بود.

 

بله. درست است که جمهوریت یک مقداری هم پز مدرنیته داشت. اما ده، بیست درصد پز مدرنیته بود، 80 درصد این بود که رضاخان تشخیص می‌داد که از طریق جمهوریت می‌تواند قدرت را به طور کامل قبضه کند.

 

 

 

کلید واژه ها: زیباکلام رضاشاه رضاخان مدرس جمهوری خواهی


نظر شما :