سقوط رضا شاه و روشنفکران مشروطهخواه در گفتوگو با مازیار بهروز: پشتوانه اجتماعی مانع اشغال ایران نمیشد
سامان صفرزائی
این تاریخنگار همچنین بر این باور است که اگر حکومت پهلوی اول از پشتوانه مردمی برخوردار بود شاید میتوانست مدت بیشتری دوام آورد، گرچه وی خاطر نشان میکند این پشتوانه اجتماعی نمیتوانست اصل شکست ایران و اشغال کشور را تغییر دهد.
دکتر بهروز نویسنده کتابهای «شورشیان آرمانخواه، ناکامی چپ در ایران»، و همچنین «تاملاتی پیرامون تاریخ شورشیان آرمانخواه در ایران» (مجموعهٔ مقالات و مصاحبهها) است.
***
آقای دکتر بهروز، برای شروع بحث اگر موافق باشید به چرایی حمله قوای متفقین به خاک ایران بپردازیم. روایتهای آشنا از رجل بریتانیایی آن زمان این است که آلمانیها در ایران به تشکیل «ستون پنجم» مشغول بودند و در راه آهن و ایستگاه رادیو و کارخانجات نفوذ کرده و در مدارس و دانشکدهها درحال توطئه علیه متفقین بودند. از طرف دیگر گفته میشود دولت ایران سیاست «اخراج آلمانیها» را در پیش گرفته بود، آنچنان که علی منصور، نخستوزیر وقت گفته بود «همه آلمانها دارند میروند، خوب یا بد.» شما آیا دلیل اشغال ایران را صرفا در رابطه حسنه ایران و آلمان میبینید یا دلایل استراتژیک دیگری هم در میان بوده است و به دیگر بیان اشغال ایران سرنوشتی محتوم در جنگ دوم ملل بوده است؟
به نظر من دلیل اصلی حمله به ایران مساله کمکرسانی فوری به نیروهای شوروی بود و مسائل دیگر ثانویه بودند. باید توجه داشت که در ماه ژوئن سال ۱۹۴۱ اتحاد شوروی مورد تجاوز گسترده ارتش آلمان قرار گرفت. عملیاتی که آلمانیها آن را بارباروسا (Barbarossa) نام نهاده بودند و شامل دو میلیون نیروی نظامی در اول محور میشد. از این منظر کمکرسانی به شوروی برای نیروهای متفقین اهمیت حیاتی یافته بود و بنابراین اینان (شوروی و بریتانیا) به دولت رضا شاه اعلام کردند که خطوط ارتباطی ایران را باید در اختیار آنان قرار دهد.
به غیر از این، نقش فعالیتهای نفتی بریتانیا در ایران نیز در تصمیم برای اشغال تاثیرگذار بود؟
باید توجه داشت که شرکت نفت ایران و انگلیس که در واقع متعلق به بریتانیا بود و در خاک ایران قرار داشت، یکی از بزرگترین بنگاههای اقتصادی بریتانیا بود، این شرکت همچنین بزرگترین تولید کننده فرآوردههای نفتی برای بریتانیا در آن زمان بود. حال در حین جنگی حیاتی، دولت بریتانیا نگران حضور عده زیادی مشاور اقتصادی صنعتی و نظامی از سوی دول محور (متحدین) در ایران بود، اینان میتوانستند و احتمالا میخواستند در شرایط مساعد اقدام به خرابکاری علیه بریتانیا کنند و بنابراین وجودشان در نزدیکی تأسیسات نفتی بریتانیا قابل قبول نبود.
نکته دیگر اینکه دولت ایران مسائل بالا را درست تشخیص نداد و خیلی آهسته و حقا دیر دست به اقدام زد. نقل قول شما از نخستوزیر آن دوران، این واقعیت را نمایان میسازد، توافق ایران برای اخراج مستشاران دول محور اصولاً دیر انجام شد.
نکته آخر اینکه سقوط رضا شاه و اعلان جنگ ایران اشغال شده به دول محور (متحدین)، ایران را در صف متفقین قرار داد و تمامی تأسیسات داخل در اختیار آنان و برای کمکرسانی به شوروی به کار گرفته شد و از این منظر به گمان من نقش مهمی برای تقویت شوروی بازی کرد.
اشرف پهلوی در خاطراتش مینویسد: «پدرم به خاطر سن زیاد و ترس از روسها که با طرفدارانش به خشونت رفتار کرده بودند و اینکه وقتی دید ارتشی که آن همه برای ایجادش خون دل خورده و تمام اتکایش به آن بود به این زودی و سادگی مضمحل شده و روسها به طرف تهران حرکت کردهاند، روحیه خود را به شدت باخت.» از سوی سر ریدر بولارد، وزیر مختار انگلیس در تهران نیز ادعا میکند در روزهای نخستین پس از اشغال به جز نخستوزیر جدید (فروغی)، بسیاری از وزرا پیغام داده بودند که رفتار رضاخان «تحملناپذیر» است و خواستار خلع وی بودند. به نظر شما چرا از ۳ پایه اقتدار رضا شاه شامل ارتش نیرومند، بوروکراسی مدرن و پشتیبانی گسترده دربار هیچ یک در روزهای آخر به کمک او نیامدند؟
در پاسخ به این پرسش توجه شما را در وهله اول به این مسأله جلب میکنم که رضا شاه اصولاً حکومتی ساخته بود که پایه اساسی آن ارتش بود. دربار و دیوانسالاری حکومتی همه بر پایه ارتش جدید استوار بودند. حکومت رضا شاه از پایه اجتماعی خاصی برخوردار نبود و این واقعیت باعث میشود که حکومت وی اساسا شکننده باشد. اگرچه تا زمان حمله به ایران هیچ نیروی داخلی قادر به چالش کشیدن رضا شاه نبود، اما اگر یک عامل خارجی ارتش وی را از صحنه خارج میکرد، حکومت او قابل دوام نبود، چنانچه چنین نیز شد. از سوی دیگر به گمان من این درست است که وی روحیه خود را تا حدودی باخته بود و این نیز طبیعی است، وی روزی شاه کشور پهناوری بود و روزی دگر کشورش از هر سوی تحت حمله. این واقعیت به نظر من روحیه هر کسی را میتواند تضعیف کند. اما اینکه وی از شوروی به خاطر رفتارش با کمونیستهای ایران (و در اساس تفکر ضدکمونیستی) ترس داشت و نمیخواست زندگیاش در اختیار آنان قرار گیرد نیز به نظر من از لحاظ تاریخی درست است و بالاخره این موضوع که دولتمردان جدید ایرانی، آنانی که میباید سکان کشتی را پس از اشغال و در حین جنگ دوم به دست میگرفتند، خواهان خروج رضا شاه از صحنه سیاسی کشور بودند نیز درست به نظر میآید.
پشتوانه مردمی و مشروعیت اجتماعی رضا شاه در زمان تهاجم ۱۳۲۰ را چگونه ارزیابی میکنید؟ یرواند آبراهامیان در کتاب «ایران بین دو انقلاب» درباره حکومت رضا شاه چنین داوری کرده: «دولت پهلوی قوی بود، زیرا وسایل نیرومند استبداد را در اختیار داشت. اما ضعیف بود، چون نمیتوانست نهادهای استبدادش را بر ساختار طبقاتی استوار سازد.» به باور شما دلیل فروپاشی اقتدار رضا شاهی در شهریور ۱۳۲۰ هم همین بوده است؟ ریشهدار نبودن اقتدار در لایههای اجتماعی و نداشتن پایگاه طبقاتی در سطح اجتماع؟
با نوشته آبراهامیان موافق هستم و در پاسخ به سؤال قبلی نیز اشارهای کردم. به گمان من بعید به نظر میآید که حتی اگر حکومت رضا شاه از پشتوانه مردمی برخوردار بود، ایران میتوانست در برابر حمله متفقین مقاومت کند، اما شاید اگر پشتوانه مردمی وجود میداشت این خود باعث میشد حکومت رضا شاه قانونمندتر باشد و سلسله مراتب قانون اساسی اعتبار میداشت و بنابراین تصمیمگیریها در دست یک شخص متمرکز نمیشد. اگر چنین میشد مشکل میتوان تصور کرد اشتباهات رضا شاه در عدم شناخت وضعیت جهانی (که به حمله متفقین منجر شد) اتفاق میافتاد. یک نکته دیگر اینکه چنانچه پشتوانه مردمی وجود میداشت شاید حکومت میتوانست مدت بیشتری دوام آورد ولی به گمان من نمیتوانست اصل شکست ایران و اشغال کشور را تغییر دهد.
نگاه روشنفکران مشروطهخواه به فروپاشی حکومت رضا شاه چگونه بود؟ آیا رجل سیاسی مشروطهخواه که در طی حکومت رضاخان از قدرت کنار گذاشته شدند، امید داشتند اشغال کشور بار دیگر امکان بازگشت به حاکمیت قانون را فراهم کند؟
به گمان من بسیاری از رفتن رضا شاه استقبال کردند اگرچه بیشک بسیاری بیشتر از اشغال کشور غمگین بودند. هیچ عقل سلیمی نمیخواهد کشورش مورد تجاوز بیگانگان قرار گیرد، اما روشنفکران دوران مشروطه، چه آنان که با حکومت رضا شاه همکاری کرده بودند و چه آنان که نکرده بودند، به گمان من از طرز رفتار حکومت در ۵ تا ۶ سال آخر دوران رضا شاه شاکی بودند. بسیاری از آنان که با رضا شاه برای پیشرفت کشور همپیمان شده بودند خود در اواخر سلطنت وی دچار غضب و عواقب منفی شده بودند؛ اینکه فروغی در خانه خود در انزوا زندگی میکرد و مصدق در تبعید بود، خود نمونه جالبی است از سرنوشت روشنفکران مشروطهخواه در این دوران.
مطبوعات چطور؟ در فاصله سوم تا ۲۵ شهریور عموما چه مواضعی نسبت به حکومت رضا شاه دنبال میکردند؟
به گمان من در وهله اول همگان متحیر بودند که چه رخ داده است، این دوران به گمان من تا آستانه خروج رضا شاه از ایران ادامه داشت؛ یعنی انتقاد از دوران رضا شاه و آزادانه نقد کردن آن دوران نیازمند گذشت دوران «شوک» اولیه بود که این خود چند هفته طول کشید.
بحثهای نخبگان سیاسی مشروطهخواه پیرامون جانشینی رضاخان چگونه بود؟ آیا آلترناتیوهایی همچون برقراری حکومت «جمهوری»، یا شاه شدن فرزندان نوجوان یا خردسال رضا شاه (محمدرضا و حمیدرضا) به این منظور که شاه صرفا نقشی تشریفاتی داشته باشد و قدرت در دست کابینه باشد (چیزی همانند دوران احمد شاه قاجار) در میان بود؟ اصولا توافق بر سر به قدرت رسیدن محمدرضا شاه چگونه حاصل شد؟
در مورد به سلطنت رسیدن محمدرضا شاه اصولاً به گمان من بحث جدی و فراگیری صورت نگرفت. مجلس سیزدهم در دوران رضا شاه انتخاب شده بود و نمایندگان در واقع انتصابی بودند و برای پذیرش نظمی که خارجیان آماده ادامه آن بودند، آمادگی داشتند. کشور در اشغال بود و کابینه چندان قدرت اجرایی نداشت، بنابراین میتوان گفت که بریتانیا با توجه به شرایط موجود مساله سلطنت ولیعهد رضا شاه را با هماهنگی با فروغی و دیگر رجل آن زمان در مجلس به پیش برد. اما اینکه آیا میخواستند نوعی به مشروطه بازگردند، باید توجه داشت که طبقه حاکم این زمان همان زمینداران بزرگ و اربابان بودند، اینان در زمان رضا شاه تا جایی که حاضر به همکاری با نظم موجود بودند، جزئی از حاکمیت به حساب میآمدند و اگر جلوی وی میایستادند خود حذف میشدند. برای این طبقه، مشروطه تا جایی که به قدرت و موقعیت آنان صدمه نمیزد قابل قبول بود، به همین دلیل هم این طبقه حاکم در پشت دربار سلطنتی صفآرایی کرد و با تقلب در انتخابات عموماً اکثریت مجلس را در اختیار گرفت، مشروطه برای اینان مفهومی محدود داشت و نه فراگیر.
از سوی دیگر بحث جدی در مورد جمهوری صورت نگرفت. به نظر من بحث اصلی در دوران بعد از رضا شاه بسط و گسترش نظریه اولیه مشروطیت بود، از طرفی آنهایی که مشتاق و پشتیبان گسترش قدرت کابینه و مجلس بودند در برابر آنهایی که مشتاق عقیم کردن این دو و گسترش قدرت دربار بودند قرار داشتند.
اشغال شهریور ۱۳۲۰ و رفتن رضاخان، فرصت را برای بازگشت نیروهای مشروطهخواه مهیا کرد، اما تحلیلهایی وجود دارد که بازگشت دوباره نیروهای سیاسی مشروطهخواه این بار نه به واسطه انقلابی اجتماعی بلکه به لطف قشونکشی بریتانیا و شوروی رخ داد. آیا این تحلیل را باور دارید که بریتانیا و غرب به سبب اینکه مشروطه را با سرنگونی رضا شاه به ایران بازگردانده بودند، برای خود حق نقشآفرینی در معادلات سیاسی داخل ایران قائل بودند و بعدها در اواخر دهه بیست و اوایل دهه سی نتوانستند زیر بار این بروند که کشوری که به واسطه تهاجم نظامی آنها از شر دیکتاتوری سنگین رضاخان رها شده است، حالا به واسطه رهبری دموکراتیک منافع آنها را به خطر بیندازد؟
اینان حق دخالت و نقشآفرینی در معادلات داخلی ایران برای خود قایل بودند اما نه برای اینکه گمان داشتند با سرنگون کردن رضا شاه و بازگشت مشروطیت چنین حقی را دارا شدهاند. این دوران جنگ است و همه نیروها بایستی متوجه شکست ائتلاف محور (متحدین) میبودند، در ایران هم تمامی نیروها میبایست هدف نهائی خود را با هدف متفقین هماهنگی میکردند. بعد از جنگ هم دو عامل باعث دخالت آنان شد که بالاخره هم به کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ انجامید. عامل اول شرکت نفت ایران و انگلیس بود که بریتانیا آن را ملک خود میدانست و با دخالت در امور داخلی ایران کوشش میکرد آن را از گزند رشد احساسات ملی در کشور محافظت کند، مساله دوم جنگ سرد بود که در کنار بریتانیا، ایالت متحده آمریکا را درگیر مسائل داخلی ایران میکرد تا جلوی گسترش کمونیسم گرفته شود. از این منظر توسعه دموکراسی و دیگر مسائل سیاسی در داخل ایران برای این منافع جهانی اهمیت چندانی نداشت.
نظر شما :