نشستن بر تخت شاهی(۳)/ وراثت تاج در خاندان پهلوی

فصلی از کتاب زندگی و زمانه شاه نوشته غلامرضا افخمی
۲۵ شهریور ۱۳۹۰ | ۲۳:۲۵ کد : ۷۳۲۵ رجال
همان روزی که فروغی به سمت نخست‌وزیری منصوب شد، سفیر انگلستان و وزیر امور خارجه شوروی به ساعد، سفیر ایران در اتحاد شوروی گفتند که رضا شاه باید برود... اشرف «مردی بسیار کهنسال» را دید که با دو همراه جلو می‌آمد: «نزدیک‌تر که ‌شدند از اینکه تشخیص دادم این پیرمرد در لباس غیرنظامی پدرم است، حیرت کردم. در مدتی کمتر از یک ماه به نظر می‌رسید به قدر بیست سال پیر شده است.»
نشستن بر تخت شاهی(۳)/ وراثت تاج در خاندان پهلوی
تاریخ ایرانی برای نخستین بار ترجمه فصل چهارم کتاب «زندگی و زمانه شاه» نوشته غلامرضا افخمی را در چهار بخش منتشر می‌کند. این فصل از کتاب به روایت روزهای پایانی سلطنت رضا شاه پهلوی می‌پردازد.

 

***

 

رضا شاه فرمان بسیج عمومی داد. لشگر‌های یک و دو از پایتخت بیرون رفتند و در اطراف آن موضع دفاعی گرفتند. ستاد جنگ فرماندهی کل قوا در باشگاه افسران، به فرماندهی سرلشگر عزیزالله ضرغامی، رییس ستاد ارتش تشکیل شد. افراد ذخیره به خدمت فرا خوانده شدند ولی روشن بود که جنگ بی‌فایده است. در روز چهارم شهریور شورای جنگ پیشنهاد آتش‌بس یک‌جانبه داد و شاه هم تایید کرد. آن روز عصر شاه اعضای هیات دولت را به کاخ سعدآباد فرا خواند و اعلام داشت که قصد دارد استعفا بدهد: «هرچه از دستمان بر می‌آمد کردیم تا مانع از در گرفتن این جنگ شرارت‌بار در سرزمین‌مان شویم. هیچ دلیل دیگری برای این اقدام حاد آنها وجود ندارد جز اینکه می‌خواهند نظام ما را از بین ببرند و جلوی پیشرفت ما را بگیرند که با کار و تلاش فراوان به دست آورده‌ایم. اصل قضیه این است که آنها مرا دشمن خود می‌دانند زیرا از این سرزمین حفاظت کرده‌ام. من مایل نیستم علت خصومت نسبت به کشور و ملتم و مایه بدبختی آنها شوم. بنابراین تصمیم گرفته‌ام استعفا بدهم.» او سپس به منصور نگریست و به او گفت بیانیه‌ای مناسب را تنظیم کند تا به مجلس اعلام گردد.(۵۶)

 

اعضای هیات دولت به اتفاق آرا با این تصمیم مخالفت کردند، وزرا گفتند تصمیم شاه در مورد استعفا برخلاف تمام اقداماتی است که او برای ساختن کشور انجام داده است، استعفای او به منافع ملی ایران لطمه می‌‌زند و حتی استقلال کشور را به خطر می‌اندازد. شاه از آنها خواست با یکدیگر مذاکره و گفت‌وگو کنند و سپس در دیداری «نظر سنجیده» آنان را گوش می‌دهد. اعضای هیات دولت فوری در کاخ جلسه‌ای تشکیل دادند و به بحث درباره این موضوع پرداختند و دوباره به‌‌‌ همان نتیجه رسیدند. سپس در حضور شاه و ولیعهد، منصور نتیجه مشورت هیات وزرا را اعلام کرد: استعفای شاه در این زمان به نفع ملت نیست. اما با توجه به وقایع اخیر، هیات دولت به این نتیجه رسیده بود که اجازه شاه برای استعفا دادن را کسب کند. او و همکارانش سیاست بی‌طرفی را دنبال کرده بودند، اما اکنون شرایط آشکارا فرق کرده بود. شاه باید دولتی جدید را منصوب می‌کرد که از موقعیتی بهتر برای مذاکره با دولت‌های متجاوز برخوردار باشد، همچنین لازم بود شورایی از دولتمردان مسن‌تر تشکیل می‌شد تا به بررسی عمیق وضعیت موجود بپردازند و در مورد سیاست نظر مشورتی بدهند. شاه به این سخنان گوش داد و در پایان گفت بزودی هیات دولت را از تصمیم خویش آگاه می‌کند.(۵۷) صبح روز بعد، پنجم شهریور، شاه به اطلاع منصور رساند که فعلا تصمیم گرفته است استعفا ندهد. بعدازظهر‌‌‌ همان روز هیات دولت را فرا خواند تا درباره دولت بعدی با آنان مشورت کند.

رضا شاه، مجید آهی وزیر دادگستری را برای سمت نخست‌وزیری پیشنهاد کرد، ولی آهی با توجه به اینکه در این دوره دولتمردی با تجربه‌تر مورد نیاز است، درخواست کرد او را معذور دارند و بلافاصله محمدعلی فروغی را برای این سمت پیشنهاد کرد که زمانی نخست‌وزیر شاه بود و اکنون چند سالی می‌شد که مورد عنایت نبود. شاه تمایلی به این کار نداشت. گفت فروغی بیمار و پیر است و چون سال‌ها از امور دولت دور مانده، احتمالا از کارهای ضروری روز بی‌اطلاع است، «چطور است وثوق‌الدوله را برای این کار در نظر بگیریم.» دلیل این پیشنهاد شاید این بود که می‌اندیشید وثوق‌الدوله مناسبات نزدیکی با انگلستان دارد. به عرض رساندند که وثوق در خارج از کشور است. وزرا قول دادند تمام تلاش خویش را به کار گیرند تا نظارت و مباشرت فروغی موفقیت‌آمیز باشد. کشور به تجربه، اعتبار و وقار او نیازمند بود. شاه، نصرالله انتظام رییس تشریفات دربار را اعزام داشت تا فروغی را به دربار بیاورد. وقتی آن مرد محترم و سالمند را به حضور رضا شاه آوردند، شاه اظهار داشت: «شما آن قدر که به من گفته بودند پیر نشده‌اید.» فروغی از وخامت اوضاع باخبر بود و پیشنهاد شاه را بدون چون و چرا پذیرفت. فروغی در مورد تصمیم خود به برادران و پسرانش گفت: «ملت ما را برای چنین روزهایی پرورده است و بر ما فرض است که خدمت کنیم.»(۵۸) همان روز بعدازظهر نخست‌وزیر انتصابی با وزرای موجود نخستین جلسه خود را در حضور شاه برگزار کرد. هیات دولت از نو تصمیم گرفت آتش‌بس را به صورت یک‌جانبه اعلام و درباره شرایط آن با سفرای انگلستان و شوروی مذاکره کند.(۵۹)

 

همان روزی که فروغی به سمت نخست‌وزیری منصوب شد، سفیر انگلستان و وزیر امور خارجه شوروی به ساعد، سفیر ایران در اتحاد شوروی گفتند که رضا شاه باید برود و وارث قانونی او کسی نیست که متفقین برای تاج و تخت ایران در نظر گرفته‌اند. احتمال دارد یکی از شاهزاده‌های جوان‌تر به این منظور برگزیده شود تا در کنار نایب‌السلطنه‌ای که متفقین از میان دولتمردان ایرانی مورد نظر خود انتخاب می‌کنند، حکومت کند. ساعد اظهار داشته بود که نه قانون اجازه می‌دهد و نه مردم می‌پذیرند که شاه آینده کسی غیر از ولیعهد باشد و به نفع متفقین است که ولیعهد پادشاه شود. ساعد موضوع را به اطلاع فروغی رساند و از او تقاضا کرد مقدمات جلوس ولیعهد به تخت شاهی را سریعا فراهم آورد.(۶۰)

 

تا فرا رسیدن ۸ شهریور ۱۳۲۰ دیگر اثری از انضباط نظامی باقی نمانده بود. در آن روز تلاش چند افسر نیروی هوایی برای کودتا ناکام ماند، برخی از آن‌ها، اما توانستند با دو هواپیمای کوچک فرار کنند. شورای عالی جنگ تصمیم گرفت تمام احضار شدگان به خدمت سربازی را مرخص کند و این دستور را به سربازخانه‌ها ابلاغ کرد. سربازان در سراسر کشور، پیاده به جاده‌ها هجوم بردند تا به روستاهای خود بازگردند. شاه مبهوت شده بود. او افسرانی که این فرمان را صادر کرده بودند فرا خواند و آنها را به خیانت متهم کرد. او قول داد شخصا سرلشگر احمد نخجوان، کفیل وزارت جنگ و سرتیپ علی ریاضی، رییس رکن۲ ارتش را که به زعم وی مجرمان اصلی بودند اعدام کند و فقط میانجیگری پسرش او را از این کار منصرف کرد.(۶۱)‌‌ همان روز شاه، فریدون جم، داماد خود را احضار کرد و به او دستور داد فرزندانش را به اصفهان ببرد. فقط ولیعهد در تهران ماند.

 

***

 

ولیعهد که به زودی شاه می‌شد، با واقعیتی سخت و نامنتظر روبرو شده بود. او ظرف چند روز گذشته چیزهای زیادی درباره آدم‌ها، خودخواهی و وفاداری آموخته بود. پدرش در رفتار با دیگران سخت‌گیر بود، ولی همیشه نامهربان نبود اما تمام کسانی که ولیعهد می‌شناخت از پدرش می‌ترسیدند، و این حالت طبیعتا احساس او را هم نسبت به آن مرد خشن تحت تأثیر قرار داده بود. درباریان به او گفته بودند که پدرش فقط دو عشق در سر داشت: ولیعهدش و ایران. ولیعهد این حرف را باور می‌کرد ولی دانستن این نکته مایه آرامش خاطر او نمی‌شد. در خشونت پدر حالتی بود که پسر را می‌آزرد، هر چند به ندرت حاضر به اعتراف این نکته در دل خویش بود. ولیعهد عمیقا به پدرش وفادار و نگران سرنوشت او بود. او نمی‌خواست ببیند پدرش در شرایطی مشابه با چند روز گذشته به سر برد.

 

پدر در طول سالیان به او گفته بود که اعتماد کردن به افراد استثنایی در این مورد که پا را از حد خود فرا‌تر نمی‌گذارند، حماقت است. پدر گفته بود که خودش حجتی بر این قضیه است. این پند همیشه در ذهن محمدرضا باقی ماند و سال‌ها بعد، پس از آنکه تاج و تخت را از دست داده بود، بار‌ها آن را دلیل این دانست که نخست‌وزیری مانند بیسمارک یا ریشلیو نداشته است. اکنون اما، در ۲۲ سالگی، این گونه بی‌اعتمادی با غرایز او جور نبود، هم به این دلیل که در «لو روزه» خلاف آن را فرا گرفته بود و هم به این دلیل که فاقد آن خشونت درونی بود که لازمه اعتماد نکردن به همه است. او در مناسباتش با دیگران رفتاری آشکارا دموکراتیک و مهربان داشت. رضا شاه در سفر‌هایش او را به همراه خود می‌برد و مسوولیت‌هایی گوناگون، به ویژه مسوولیت‌هایی نظامی به او محول می‌کرد. محمدرضا تقریبا همواره تمایلی به عطوفت و انصاف داشت. پدرش، مثل بسیاری دیگر، او را فردی معقول ولی مهربان می‌دانست. رضا شاه یکبار به پسرش گفته بود امیدوار است پیش از مرگش همه چیز را سامان دهد و کشوری بسامان برای او به جا گذارد که حکومت کردن بر آن آسان باشد. مرد جوان این گفته را به هیچ روی مثبت تعبیر نکرده بود. در آن وقت آزرده‌خاطر شده بود و با خودش اندیشیده بود که «آیا او فکر می‌کند من درخور این کار نیستم؟» ولی حالا فکر می‌کرد مملکتی سامان‌یافته بهترین هدیه‌ای بود که پدرش می‌توانست برای او به جا گذارد. بعد‌ها، وقتی دوران خود او سر آمد، به خاطر می‌آورد که وقتی در جلسه هیات وزرا کنار پدرش نشسته بود از خود می‌پرسید چطور ممکن بود در حالی که پدرش به ظاهر به این شدت تمام افراد تشکیلات خود را کنترل می‌کرد و بر همه چیز اشراف داشت، چنین فاجعه‌ای رخ دهد. چطور ممکن بود مقامات ارتش، بدون اطلاع او، سربازان را مرخص کرده باشند؟ او یکبار دیگر نزد پدرش شفاعت کرده بود تا آن دو تیمسار را نجات دهد، شاید به این دلیل که خود او نادانسته با ملاحظاتش آنها را به اشتباه انداخته بود. آنها با محمدرضا حرف زده بودند و او هم پاسخ‌هایی داده بود، ولی آن فرماندهان از رضا شاه دستور می‌گرفتند و زمانی که مورد عتاب وی قرار گرفتند هیچ اشاره‌ای به آن گفت‌وگو نکردند. اگر پدرش که با چنین اقتداری عهده‌دار مسوولیت بود، در بحرانی‌ترین لحظات فرمانروایی خود اشتباه کرده بود، آیا او می‌توانست از پس این کار برآید؟ پدرش وزرا را مورد عتاب قرار می‌داد و شاید ناخواسته به آنها توهین می‌کرد، آیا او در آینده که از حمایت پدر برخوردار نیست، در موقعیت‌های مشابه، می‌توانست خودش را کنترل کند؟

 

در این هنگام این شایعه را به گوش ولیعهد رساندند که متفقین می‌خواهند عبدالرضا، برادر ناتنی او را به پادشاهی گمارند و این حرف به روشنی انعکاس‌‌‌ همان مطالبی بود که در مسکو به ساعد گفته بودند و وی با فروغی در میان گذاشته بود. ارنست پرون(۶۲)، دوست دوران مدرسه او در «لو روزه» بی‌اندازه نگران بود و از او تقاضا کرد پدرش را وا دارد تا برای پیشگیری از این «فاجعه» دست به هر اقدام لازمی بزند، ولی این امور دیگر به اختیار پدرش نبود. حالا فروغی مطرح بود به ویژه که اعتقاد شاه به احتمال اینکه همچنان در مقام شاه به کارش ادامه دهد، روز به روز کمتر می‌شد. او به وزرای خود گفته بود «هدف من هستم» و فروغی هم پیش از پذیرفتن مقام نخست‌وزیری همین‌گونه تصور کرده بود. در روز ۱۱ شهریور ۱۳۲۰ شاه پاسخ بی‌طرفانه روزولت، رییس‌جمهور امریکا را به درخواست کمک خود دریافت کرد. این پیام کمکی به او نکرد، ولی نوعی اطمینان خاطر در مورد آینده مملکت به رضا شاه داد و نخست‌وزیر جدید را دلگرم و تشویق کرد که هر چه زود‌تر بر اوضاع مسلط شود.

 

تهاجم به ایران در همه جا مردم را ترسانده بود. انحلال ارتش، ایران و مردم را بی‌دفاع به حال خود‌‌‌ رها کرده بود. با این همه، فرماندهان ارتش رضا شاه به صرف حضور خود توانستند آرامش را حفظ کنند. ‌‌‌همان‌گونه که سپهبد کریم ورهرام تقریبا نیم قرن بعد با حالتی پر احساس به خاطر می‌آورد، احمد امیراحمدی، نخستین و تا آن زمان تنها سپهبد ایران، که پس از تهاجم به ایران به سمت فرماندار نظامی تهران منصوب شده بود، به صرف قدم زدن در خیابان سپه و «تاباندن سبیل خود» شهر را آرام نگه داشت.(۶۳) به هر حال، ارتش به درد آینده می‌خورد؛ اکنون توپ سیاسی در میدان فروغی بود، و آینده ولیعهد جوان به این بستگی داشت که آن پیرمرد محترم چگونه با آن توپ بازی کند. فروغی بهتر از آنچه انتظار می‌رفت از عهده این مهم بر آمد.

 

رضا شاه در ۲۵ شهریور ۱۳۲۰ استعفا داد. فروغی متن استعفانامه او را آماده کرد و از شاه خواست به دقت متن را بخواند و هر جا را لازم می‌داند اصلاح کند، اما شاه بدون هیچ اظهارنظری آن را امضا کرد. متن به شرح زیر بود: نظر به اینکه من همه قوای خود را در این چند ساله مصروف امور کشور کرده و ناتوان شده‌ام، حس می‌کنم که اینک وقت آن رسیده است که یک قوه و بنیه جوان‌تری به کارهای کشور که مراقبت دائم لازم دارد بپردازد و اسباب سعادت و رفاه ملت را فراهم آورد، بنابراین امر سلطنت را به ولیعهد و جانشین خود تفویض کردم و از کار کناره نمودم. از امروز که بیست و پنجم شهریور ۱۳۲۰ است عموم ملت از کشوری و لشگری، ولیعهد و جانشین قانونی مرا باید به سلطنت بشناسند و آنچه از پیروی مصالح کشور نسبت به من می‌کردند باید نسبت به ایشان منظور دارند.(۶۴)

 

پس از آن شاه در اتوموبیلی بدون ملازم که فقط راننده‌ای آن را می‌راند، عازم اصفهان شد تا به خانواده‌اش ملحق شود. ستوان فریدون جم، داماد او که خانواده شاه را به اصفهان برده بود چند کیلومتر بیرون از اصفهان به استقبال وی رفت. او بیمار بود، در محل معهود از اتوموبیل بیرون آمد و کنار جاده دراز کشید تا اتوموبیل شاه برسد. احتمالا چرتش برده بود. با ضربه نوک عصایی بیدار شد. رضا شاه بالای سرش ایستاده و از او می‌پرسید چرا کنار جاده خوابیده است. هر دو سوار اتوموبیل «قدیمی و فکسنی» شاه شدند و به سوی شهر و خانه‌ای راندند که افراد خانواده در آن اقامت گزیده بودند.(۶۵) زمانی که شاه به طرف ساختمان راه می‌رفت، دخترش اشرف که کنار پنجره نشسته و حیاط را نگاه می‌کرد «مردی بسیار کهنسال» را دید که با دو همراه جلو می‌آمد. «نزدیک‌تر که ‌شدند از اینکه تشخیص دادم این پیرمرد در لباس غیرنظامی پدرم است، حیرت کردم. در مدتی کمتر از یک ماه به نظر می‌رسید به قدر بیست سال پیر شده است... در تمام عمرم رضا شاه را فقط در لباس نظامی دیده بودم، و همیشه تصور مردی مغرور و قوی را از او داشتم. کار نیروی حیات‌بخش او بود، و حالا ناگهان او تبدیل به مردی بی‌هدف شده بود، مردی که به قلمرو پیرمردانی فرستاده شده بود که دیگر کارآیی نداشتند. موقع عروسی برادرم آرزو کرده بود ده سال دیگر سر کار بماند تا برنامه‌هایی را که آغاز کرده به پایان رساند، ولی زمان لازم برای برآوردن آن آرزو به او داده نشد.»(۶۶) شاهدخت اشرف تصور کرد شاید پدرش پس از استعفا سکته کرده است.(۶۷)

 

***

 

صبح روز ۲۵ شهریور ۱۳۲۰، پس از آنکه رضا شاه استعفانامه‌اش را که فروغی، نخست‌وزیر برای او تنظیم کرده بود، امضا کرد و عازم اصفهان شد، فروغی و علی سهیلی، وزیر امور خارجه به زرگنده، محل سفارت شوروی رفتند تا استعفای شاه را به اطلاع اسمیرنوف و بولارد برسانند. آن دو از آنجا به مجلس رفتند تا در جلسه اختصاصی آن به منظور اعلام استعفای رضا شاه به نفع ولیعهد، که فروغی وی را «شاه جدید» می‌خواند، شرکت کنند. مجلس که نمایندگانش به لطف رضا شاه برگزیده شده بودند، به شاه مستعفی نظری محبت‌آمیز نداشت، ولی نمایندگان اهمیت موضوع را درک و با نخست‌وزیر همراهی کردند. روز بعد، ۲۶ شهریور، در ساعت ۳۰:۴ بعدازظهر، شاه جوان در مجلس سوگند یاد کرد:

سوگند به کلام‌الله مجید و خداوند تبارک و تعالی

بسمه تعالی

من خداوند متعال را گواه گرفته، به کلام‌الله مجید و هر آنچه در نزد خداوند محترم است قسم یاد می‌کنم که تمام عمر خود را مصروف حفظ استقلال ایران نموده، حدود مملکت و حقوق ملت را محفوظ و محروس بدارم. قانون اساسی و مشروطیت و ایران را نگهبان و طبق آن و قوانین سلطنت نمایم و در ترویج مذهب جعفری اثنی‌عشری سعی و کوشش نمایم و در تمام اعمال و افعال، خداوند عز شأنه را حاضر و ناظر دانسته و منظوری جز سعادت و عظمت دولت ایران نداشته باشم و از خداوند مستعان در خدمت به ترقی ملت ایران توفیق می‌طلبم و از ارواح طیبه اولیای اسلام استمداد می‌نمایم.(۶۸)

 

نمایندگان به گرمی از شاه جدید استقبال کردند. او پس از آنکه سوگند یاد کرد درباره حکومت قانون، مشروطیت، تفکیک قوا و اهمیت همکاری نزدیک دولت و مجلس «در این روزهای تیره و تار اشغال خارجی»(۶۹) سخن گفت. او گفت میراث خود را به دولت واگذار می‌کند. وقتی شاه جدید از مجلس به قصر باز می‌گشت، مردم که در خیابان‌ها ازدحام کرده بودند به گرمی از او استقبال کردند و شور و نشاط آنها بیش از انتظار یا تمایل متفقین بود. فروغی که شاه جوان را در رفتن و بازگشتن از مجلس همراهی می‌کرد، اظهار داشت: «امروز مردم سلطنت اعلیحضرت را تضمین کردند.»(۷۰) دیگران اظهار داشتند مردم تقریبا شاه و کالسکه او را روی دست بلند کرده بودند. سر ریدر بولارد، سفیر انگلستان متوجه این شادی و سرور شد ولی در گزارش خود حالتی بی‌طرفانه و سرد داشت: «شاه جوان در نخستین حضور عام خود مورد استقبالی خودجوش قرار گرفت که احتمالا بیشتر ناشی از آرامش خاطر رفتن پدرش بود تا علاقه مردم به خود او.» بولارد گزارش داد که گمان می‌رفت مرد جوان به آلمان گرایش و با سفارتخانه آن کشور مناسباتی نزدیک داشته باشد، «ولی این وضع امکان دارد مصلحت‌آمیز بوده باشد،» اما «برای او شخصیتی قوی قائل نیستند»، که «اگر درست باشد برای اوضاع فعلی مناسب است.»(۷۱) این گزارش حاکی از سوءظن شدید مقامات بریتانیا نسبت به خاندان پهلوی است. بولارد هشدار می‌دهد که به هر حال شاه جدید نباید فوری و بدون تأمل به عنوان «پادشاهی الزاما بد» برکنار شود زیرا «فعلا گزینه دیگری وجود ندارد و گزینش هر فرد دیگر مستلزم صرف وقت و موجب تأخیر است و باعث دسیسه‌های فراوان می‌شود.» به هر حال این موضوع اهمیت زیادی نداشت؛ «اگر شاه فعلی مناسب نباشد کمی بعد می‌توانیم از دست او خلاص شویم.» در این فاصله «احتمال دارد بتوانیم مانع از آن شویم که لطمه زیادی وارد آورد.»(۷۲)

 

فروغی به شاه جوان گفت که باید مراقب متفقین باشد. متفقین پس از آنکه دریافتند گزینه شاهزاده قاجار عملی نیست، ناگهان فکر برقراری جمهوری به ریاست فروغی برای آنها مطرح شده بود،(۷۳) البته این گزینه هم عملی نبود. فروغی هم مثل دیگر مقامات کشوری و نظامی تن به این کار نمی‌داد. شاه جوان می‌دانست که مقامات انگلیسی و روسی دوست نداشتند او بر تخت ایران بنشیند و اگر مجالی پیدا می‌کردند در پی گزینه‌ای دیگر بودند. ولی او این را هم می‌دانست که آنها در عمل گزینه‌های زیادی پیش رو نداشتند زیرا نه به دنبال گزینه‌ای مشابه بودند و نه به دلایلی مشابه به دنبال آن بودند. مقامات بریتانیا به دنبال حکومتی مطیع بودند که همانند آغاز قرن گوش به فرمان آنها باشد؛ مقامات شوروی معتقد بودند خلاص شدن از دست شاه نخستین گام برای استقرار جمهوری شورایی ایران است و همین باعث می‌شد که فکر استقرار جمهوری در ایران برای مقامات بریتانیایی خوشایند نباشد. با وجود این شاه با احتیاط پیش می‌رفت. او چند پیام برای بولارد فرستاد و او را از «همکاری صمیمانه» خود مطمئن کرد. در عین حال از بولارد و اسمیرنوف پرسید که آیا مایل هستند متفقا ایران را اداره کنند یا موافق هستند حکومتی ایرانی بر کشور فرمان براند. اگر مورد دوم مورد نظر آنهاست، پس «چگونه ممکن است حکومتی از اقتدار برخوردار باشد در حالی که پایتخت در محاصره قوای خارجی است.»(۷۴) شاه جوان تلگرامی برای جورج، پادشاه انگلستان، فرستاد تا به اطلاع وی برساند که خودش بر اساس قانون اساسی بر تخت شاهی نشسته است. او نوشت آرزوهایی صمیمانه برای رفاه ملتش دارد و امیدوار است با وظیفه سنگینی که بر دوش گرفته است، بتواند نتیجه‌های دلخواهش را به بار بیاورد. مایل است فکر کند که پادشاه بریتانیا دوستی خود را از وی دریغ نمی‌دارد‌‌‌ همان‌گونه که او هم، به نوبه خود، از تجدید بهترین مناسبات ممکن بین دو پادشاه و کشورهای آنها استقبال می‌کند. او بهترین آرزوهای خود را همراه با دوستی پایدارش نثار خانواده سلطنتی کرد. پاسخ دریافتی رسمی بود و جورج، پادشاه بریتانیا، او را از «دوستی و حمایت» خویش مطمئن کرده بود.(۷۵)

 

در تاریخ ۲۸ شهریور ۱۳۲۰ شاه فرمانی عمومی در مورد بخشودگی زندانیان سیاسی و غیرسیاسی، از جمله دو افسری که پدرش آنها را به دلیل مرخص کردن سربازان در دوران جنگ، به خیانت متهم کرده بود، صادر کرد. ‌‌‌همان روز مجید آهی، وزیر دادگستری، نامه رضا شاه را که تمام اموال منقول و غیرمنقول خود را به پسرش بخشیده بود و همچنین اعلامیه شاه جدید را که هر چه را از پدرش دریافت داشته بود به دولت انتقال می‌داد، در مجلس قرائت کرد.(۷۶) بولارد در نامه‌ای به ایدن اموال بخشوده شده را به استهزا «هدایایی سخاوتمندانه»(۷۷) نامید.

 

 

پی‌نوشت‌ها:

 

۵۶ـ گاهنامه، ۱: ۱۷۴؛ روزشمار، ۱: ۳۲۹؛ صفایی، پیشین، ص. ۳۹۲.

۵۷ـ صفایی، پیشین، ۳۹۴-۳۹۳.

۵۸ـ حبیب لاجوردی (ویراستار)، خاطرات محمود فروغی، از مجموعه تاریخ شفاهی ایران، دانشگاه هاروارد، ۲۰۰۳، ص. ۴۳.

۵۹ـ مصطفی الموتی «نگاهی به واپسین روزهای سلطنت رضا شاه پهلوی و محمدرضا شاه پهلوی»، در رهاورد، شماره ۵۸، صص. ۲۴۴-۲۲۰،

۶۰ـ ابراهیم صفایی، خاطرات ساعد، به نقل از مقالۀ الموتی، «آخرین روز‌ها...» در رهاورد، پیشین، صص. ۲۲۹-۲۲۸.

۶۱ـ روزشمار، ۱: ۳۳۱.

62- Ernest Perron

۶۳ـ گفتگو با تیمسار سپهبد کریم ورهرام، واشنگتن دی. سی.، ۸ اوت ۱۹۸۹.

۶۴ـ گاهنامه، ۱: ۱۸۰.

65- Fereydun Jam, "In the Service of the Pahlavi Shahs," Op. cit. p. 239.

66- Ashraf Pahlavi, Faces in Mirror, Englewood-Cliff, NJ, Prentice-Hall, 1980, p. 42.

۶۷ـ همان

۶۸ـ گاهنامه، ۱: ۱۸۱.

۶۹ـ همان.

۷۰ـ خاطرات محمود فروغی، ویراستار حبیب لاجوردی، طرح تاریخ شفاهی ایران، دانشگاه هاروارد، ۲۰۰۳، ص. ۵۶.

71- Sir Bullard to Mr. Eden, September, 26, 1941, Intelligence Summary, No. 132, E 6869/268/34, FO 371/27188.

72- Ibid.

۷۳ـ لاجوردی، پیشین. ص. ۶۴. من در سازمان اسناد دولتی انگلستان هیچ منبعی ندیدم که اشاره‌ای به احتمال برقراری جمهوری ایران داشته باشد مگر در ارتباط با آنچه مقامات شوروی به خاطر منافع خود می‌خواستند. به هر حال، معنای این گفته این نیست که چنین امکانی هرگز بررسی نشده است.

74- Bullard to Eden, September 26, 1941, Op. cit.

75- FO 371/27197

این تلگرام به زبان فرانسوی نوشته شده است و با جمله‌ای احترام‌آمیز و رسمی پایان می‌گیرد –خواهشمندم مراتب..... - در پاسخ پادشاه انگلستان به تاریخ ۲۴ سپتامبر ۱۹۴۱ جمله‌ای مشابه به چشم نمی‌خورد.

۷۶ـ گاهنامه، ۱: ۱۸۲-۱۸۱؛ روزشمار، ۱: ۳۳۵-۳۳۳.

77- Bullard to Eden, September 26, 1941, Op. cit.

کلید واژه ها: غلامرضا افخمی رضا شاه محمدرضا شاه


نظر شما :