شاه نو، راه نو
ترجمه: بهرنگ رجبی
***
رضاشاه به هدف اصلیاش در عرصهٔ سیاست خارجی نرسید: فاصله گرفتن ایران از بریتانیا و روسیه و پیدا کردن همپیمانانی تازه در جاهایی دیگر. او روابط ایران با همسایگانی چون ترکیه و افغانستان را بهبود داد و به واسطهٔ ازدواج ولیعهد محمدرضا با خواهر ملک فاروق پادشاه مصر، جا پایش را در حلقهٔ حکومتهای سلطنتی رو به زوال خاورمیانه محکم کرد. ایالات متحده او را گیج و سرخورده کرد، کشوری که انزوایش در سالهای میان دو جنگ جهانی و مشکلات اقتصادی مانع از پیگیری مشغولیتهای جاهطلبانهاش آن سوی آبها شده بود، و این بود که رضاشاه به آلمان هیتلری به سان قدرت نوظهوری رو کرد که تا پیش از آن احساسات ایرانیها را لگدمال نکرده بود. رایش مشعوف از به دست آوردن دوستان و روابطی تازه زیر دماغ بریتانیا و روسیه بود. در آستانهٔ جنگ دوم جهانی، ایران صاحب جمعی عظیم از مشاوران، استادان دانشگاه و جاسوسان آلمانی بود، و تقریباً نیمی از حجم تجارت خارجی کشور با آلمان بود.
سر جنگ اول جهانی، تبلیغاتچیهای آلمان سود شایعاتی را بُرده بودند که میگفتند قیصر مسلمانی است که این راز را مخفی نگه داشته و الان هم همتش را گذاشته روی انجام اصلاحاتی اسلامی. سر جنگ دوم، اخوت آریایی میان آلمانیها و «عموزادهها»ی ایرانیشان، مضمون مورد علاقه بود. بعد از آنکه در سپتامبر ۱۹۳۹ جنگ شروع شد، پیروزیهای آنی نازیها رضاشاه را مجاب کرد که آلمان شکستناپذیر است و خواستههای بریتانیا را خیلی جدی نگرفت که عذر هزاران آلمانی حاضر در مملکت را بخواهد چون ستون پنچمی تشکیل داده بودند از مأموران و خرابکاران. مسلماً او سودی در دشمنی کردن با آن طرفی از جنگ نمیدید که همه انتظار پیروزیاش را داشتند.
حملهٔ آلمان به روسیه در ژوئن ۱۹۴۱ و پیشروی صاعقهوار نازیها به سمت کوههای قفقاز، اهمیت استراتژیک ایران را بالا بُرد. چرچیل پیشبینی میکرد در صورت پیروزی آلمان بر شوروی، هدف حملهٔ بعدی نازیها منافع نفتی بریتانیا در ایران و عراق باشد، اما اگر روسها مقاومت هم میکردند، باز برای تقویتشان نیاز به گذشتن از ایران و رساندن کمکهایی بود که در خلیج فارس پهلو میگرفتند. بریتانیا و همپیمان روسش به رضاشاه فشار آوردند عذر آلمانیها را بخواهد، اما امتیازاتی که شاه بهشان داد، بسیار اندک بود ــ و بسیار دیر. روز ۲۵ اوت وزرای مختار شوروی و بریتانیا ساعت چهار صبح نخستوزیر رضاشاه را بیدار کردند و بهش خبر دادند که کشورش اشغال شده.
ایران در وضعیتی نبود که بتواند در برابر حمله کاری بکند. اعضای کابینه فقط نگرانی این را داشتند که مبادا خشم شاه را برانگیزند و سر مجلس گرم لایحهای بود که به رضاشاه مجوز میداد زمینهایی حتی بیشتر را تصاحب کند. شاه مبهوت اقدامات متفقین بود و کلی از وقتش را غرّان به قدم زدن زیر درختان چنار بلند بالای کاخ تابستانیاش در سعدآباد میگذراند، دستش را میگرفت به پرچینهای آراستهٔ آنجا و عصبانی سر اضمحلال و متلاشی شدن ارتشی که همیشه لافش را میآمد، داد و فریاد راه میانداخت. بلندپایههای ارتشش را احضار کرد و سردوشیهایشان را کَند. گزارشهای رادیویی لندن هم خشمش را برمیانگیختند، گزارشهایی که از او تصویر آدمی خودکامه و زمینخوار ترسیم میکردند.
این گزارشهای ضد رضاشاه زیر نظر سر ریچارد بولارد تهیه میشدند، وزیرمختار بریتانیا در تهران که نفرتش از ایرانیها حتی صدای وینستون چرچیل را هم درآورد. شاه فکر میکرد متفقین به ایران حمله کردهاند تا او را به زور مجبور به کنارهگیری کنند، و مثلاً بولارد هم در این اعتقادش مصمم بود که وجههٔ بریتانیا نباید بیشتر از این به خاطر همکاریاش با شاهی آسیب ببیند که در مورد بدنامیاش «احتمالاً سخت است بیش از واقع مبالغه کردن». متفقین خیلی زود مشغول مذاکرات برای تعیین جانشینان محتمل شاه شدند و شاه هم سر آخر مهار و خودداریاش را از کف داد وقتی باخبر شد نیروهای شوروی تا چند مایلی پایتخت رسیدهاند. رضاشاه که دیگر مجاب شده بود تنها راه ممکن برای حفظ دودمان سلطنتی کنارهگیری است، به نفع ولیعهد استعفا داد و پیش از آنکه راهی سفر دور و درازش به تبعید بشود، دست ولیعهد را توی دست نخستوزیر سالخوردهاش گذاشت ــ اول رفت به جزیرهٔ موریس که مستعمرهٔ بریتانیا بود و سر آخر هم به آفریقای جنوبی. فردایش شاهزاده سوگند خورد و شد محمدرضا شاه، حتی به رغم اینکه بریتانیاییها و روسها هنوز تصمیم قطعیشان را در مورد او نگرفته بودند.
احتمالاً محمدرضا شاه حسابی احساس تنهایی کرده وقتی دیده پدر و باقی اعضای خانوادهاش سوار کشتیهای جنگی بریتانیا دور میشوند، اما او آدمی بود پیچیدهتر از جوان خجالتی و محجوبی که بولارد دوست داشت از او به دست بدهد. همچنان که همایون کاتوزیان با ایجازی ستودنی نوشته، شاه تازه «جوانی بود محجوب و مرعوب، گرفتار این حس که امنیت ندارد، حسی که بعدترها هم بیمایگی خودش و هم بیسوادی و بیتجربگی تشدیدش کرد. از خردمندان و فرزانگان سندارتر از خودش بدش میآمد چون حس میکرد جلویشان کوتوله جلوه میکند. از معاشرت با زنها و آدمهای چاپلوس لذت میبُرد اما بهشان اعتماد نمیکرد. به شدت نگران توطئهای خارجی (عمدتاً بریتانیایی) برای بر انداختنش بود و برای همین نهایت دقت و تلاشش را میکرد تا آنها را از خودش ناراضی نکند... دلش میخواست دامنهٔ مهار شخص خودش بر کشور را گسترش بدهد اما جرات و صلابت نداشت و امیدوار بود بقیه این کار را برایش بکنند.»
شاه تازه پیوسته به یاد پدرش بود که هم او را میترساند و هم مایهٔ الهامش بود، پدری که او سخت کوشید سرنوشتی مشابهش نیابد.
مصدق، یکی از جملهٔ «پیرمردان صاحب خرد و فرزانگی»، اکتبر ۱۹۴۱ به دیدار شاه جوان رفت ــ هنوز یک ماه از نشستن او به تخت سلطنت نمیگذشت. مصدق از غلامحسین خواسته بود ببردش تا بتواند از شاه بابت تأمین آزادیاش از زندان تشکر کند. محمدرضا ششمین شاه ایرانی بود که مصدق به چشم میدید، و پیرمرد ۵۹ ساله زیادی سخاوت به خرج داد که نصیحت کرد رفتار جوان ۲۲ ساله باید چگونه باشد ــ حرفهایش را به قیاسهایی گزنده هم مزین کرد. رضاشاه را با محمدعلی شاه قاجار مقایسه کرد که پیش از فرارش به تبعیدگاه مجلس را به توپ بست، و شاه جوان را ترغیب کرد شبیه احمدشاه باشد که زیر بار امضای توافقنامهٔ ایران و انگلیس نرفت. وقتی شاه نوآمده اشاره کرد احمدشاه که از سلطنت خلع شد و نمیشود او را الگویی ستودنی دانست، مصدق جواب داد بریتانیاییها او را از سلطنت خلع کردند نه مردم. ادامه داد که در مورد رضاشاه «وقتی بریتانیاییها خواستند رضاشاه را از سلطنت خلع کنند، همهٔ ایرانیها یکصدا با آنها اعلام موافقت کردند.»
برای خودشیرینی نکردن مصدق پیش محمدرضا سخت است تحلیلی فراتر از این را تصور کردن. شاه تازه خیلی زود رو کرد که ترجیح میدهد از قدرت کناره بگیرد تا اینکه احمدشاهی دیگر باشد. محمدرضا شاه به دلایل بسیار میدانست که اگر قرار است برقرار باشد باید خودش را متفاوت از پدرش نشان بدهد، و این همان کاری بود که نخستین ماههای حکمرانیاش کرد؛ به زندانیان سیاسی عفو داد و آن زندان را در تهران که بسیاری از مخالفان (واقعی یا خیالی) پدرش تویش زندانی یا کُشته شده بودند، خراب کرد. خروش علیه رضاشاه حتی پیش از آنکه کشتیاش از خط افق بگذرد و از نظرها محو شود، شروع شده بود؛ نمایندههایی که به خاطر چاپلوسیشان از شاه شهره بودند، حالا علیه مستبد برافتاده نطقهای غَرّا میکردند. روزنامههای دوباره باز شده و سیاستمداران از بند رسته در تحقیر مردی که زمانی پُرشور ستوده بودندش، با هم مسابقه گذاشته بودند.
برای متفقین اینها خردهریزهایی بیاهمیت بودند. جنگی در جریان بود که آنها باید پیروزش میشدند و دغدغههایشان در ایران حفظ شریان نفت و تأمین ارتش سرخ به میانجی راهآهن و جادههای ساخت رضاشاه بود. در غیاب ارتشی کارآمد، زمام امنیت کشور را به دست گرفتند، آلمانیهای مشکوک را مرخص کردند، آلماندوستهای معروف را گرفتند، و ایل و قبایل مملکت را به شدت زیر نظر گرفتند. در تهران، وزرای مختار بریتانیا و شوروی مهار سیاست داخلی را با مهارت و تا حدی به دست گرفتند که از زمان احمدشاه به اینسو بیسابقه بود، دولت تعیین کردند و دم روزنامههای موافقشان را دیدند، اما نتایج مأیوسکننده بود. نمایندهها از آزادی تازهشان بیش از حد استفاده کردند و از اکثریتشان برای مخالفت با صفی از دولتهای ضعیفی که از پی هم سر کار آمدند، استفاده کردند. فساد و مالاندوزی بیداد میکرد.
مشخصاً برای بریتانیاییها اشغال ایران رخداد مشعوف کنندهای نبود و تلاشهای بولارد هم برای بازسازی و بهبود تصویر کشورش در چشم ایرانیها به شکستی قابل پیشبینی انجامید. به مقامهای مافوقش گفت: «ایرانیها حالا دیگر لذتی مضاعف میبَرند از دزدی و بالا کشیدن قیمتها تا حدی که قحطی شود و امثال اینها؛ همیشه هم دارند تقصیرها را گردن بریتانیاییها میاندازند. هیچوقت هم اشارهای به روسها نمیکنند، احتمالاً چون روسها یکهوا نخراشیده و خشناند.»
بنا به معاهدهای که سال ۱۹۴۲ شوروی، بریتانیا و ایران امضا کردند، قرار شد نیروهای متفقین ظرف شش ماه پس از پایان درگیریها ایران را ترک کنند و بگذارند خود ایرانیها برای سرنوشتشان تصمیم بگیرند. اما واقعیات تاریخی این معاهده را به سخره میگرفتند. ایران ذخایر عظیم نفت داشت، نفتی که طرفهای درگیر جنگ در بازسازی ممالک خودشان طمعش را داشتند. در غیاب یک قدرت مرکزی نیرومند، اقلیتهای کشور شروع کردند به جوش و خروش، مشخصاً آذریها و کُردها، و جنبش کمونیستی تازه و منضبطی هم پا گرفته بود که به نظر میآمد میتواند تهدیدی برای شاه تازه باشد. بسیاری از سیاستمداران کارکشتهٔ کشور غلام و بندهٔ یکی از قدرتهای حاضر در کشور ماندند. معدودی بابت پُشت کردنشان به هر دو قدرت موجود نابود شدند. خلاصهاش اینکه ایران کشوری بود غنی، بالقوه بیثبات و مستعد مداخله ــ ویژگیهایی که عنایت سفت و سخت قدرتهای جهانی را به ایران تضمین میکردند، آن هم در زمانهای که همهٔ نیرویشان را برای جنگ سردی تازه جمع کرده بودند.
نظر شما :