دو راهی راه آهن
ترجمه: بهرنگ رجبی
***
سال ۱۹۲۶ خطر مرگ از بیخ گوش مدرس گذشت، قبل سحر داشت میرفت سمت کلاسش و عبای پشمشترش را روی صورتش کشیده بود و بابت همین قاتلها نتوانسته بودند او را درست ببینند. با این حال زخمی شد و بعد بردندش به بیمارستان ارتش و پیش دکتری که به خاطر تزریقهای مرگبارش بدنام بود. جمعیتی ریختند توی بیمارستان و تخت مدرس را سر دست گرفتند و بردند به بیمارستانی دیگر که تویش قرار نبود دکترها قصد جانش کنند. رضاشاه که رفته بود شمال تا کنار خزر هوایی عوض کند، پیام همدردی فرستاد.
مصدق جوابش را با طنز و طعنه داد، کاری که دیکتاتورها ازش متنفرند. در سخنرانیای گفت تهران تحت حکومت رضاشاه شهری شده کمتر خطرناک و بعد متین اضافه کرد «ممکن است محلهٔ آقای مدرس ناامن باشد.» سر بحثی در مورد صندوق ذخیرهٔ مالی کشور، پیشنهاد کاهش بودجهٔ دو بخش را داد؛ حتی به زبان آوردنش هم به صلاح نبود: پلیس مخفی و سانسور. یک بار که زمان غذا خوردن داشت نزدیک میشد و مصدق هنوز داشت حرف میزد، نمایندهای پرید وسط حرفش و درخواست تنفس کرد. مصدق گفت «شکم شما به قار و قور افتاده، اما من شکمم را از اعتقاداتم پر نگه میدارم.»
مسئلهٔ مصدق با استبداد نه فقط اصرار آن به زورگویی بلکه رفتارهای خودنمایانه و نافهمیاش هم بود. رضاشاه انگ معاصرانی بود مثل آتاتورک، موسولینی، و پریمو دریورا ــ مردانی که برای خودشان مأموریتی شخصی قائل بودند که کشورشان را تغییر دهند. مصدق هم آدمی خردگرا بود. میگفت «دانش یگانه ابزار تمیز خوب است از بد» ــ جملهاش ناخودآگاه یادآور یکی از مشهورترین جملات قصار آتاتورک است. اما دانش فقط به معنای علم و پیشرفت نبود. معنایش استفاده از چیزهایی بود که یک آدم با آنها به دنیا میآید ــ محیط مادی و اخلاقی دور و بر، دین، نژاد و تبار.
رضاشاه آتشینمزاج اصلاحات میکرد. نامهای عربی و ترکی را از روی اسم ماهها برداشت و معادلهای فارسی کهنشان را دوباره باب کرد. ماه خورشیدی ایرانی را ــ که از ۲۱ مارس شروع میشود، هنگامهٔ اعتدال بهاری ــ جایگزین ماه قمری عربی کرد که از زمان حملهٔ اعراب متداول شده بود. با زحمت و مرارت ادارات دولتی را گسترش داد و بعدترش سنگبنای دانشگاه تازه تأسیس تهران را گذاشت، جایی که برای درس خواندن در آن دختر و پسر در شرایطی یکسان امتحان میدادند و پذیرفته میشدند. بانی یک جور صنعتی شدن تجربی نیز بود؛ معدود کارخانجات تازهای هم ساخت. سال ۱۹۳۵ رضاشاه کلمهٔ «ایران» را جایگزین عبارت «پرشیا» کرد که تا پیش از آن معمول بود و آن را نام رسمی کشور خواند ــ نامی که مردم استفادهاش میکردند نه اسمی که اروپاییها از دوران باستان استنساخ کرده بودند.
مصدق مخالف اقداماتی بود که به ضرر «ایرانیت» و «اسلامیت» کشور بودند، چون همینها بودند که پایه و اساس هویت ایران را شکل میدادند. تحریفهای تاریخی رضاشاه به نظرش پرت میآمد. حکومت، ایران عهد کهن را ترجیح میداد، میراث پیشااسلامی را به گذشتههای متأخرتر رجحان میداد و نظرش این بود که تأثیر اعراب، سنتها و فرهنگ بومی مملکت را ضعیف و ناتوان کرده. (حقیقت این بود که حملهٔ اعراب سنتها و فرهنگ ایرانی را تقویت هم کرده و منجر شده بود به رنسانسی در ملکداری و هنرها.) مصدق ایرانیان باستان را میستود و بانی ترجمهٔ کتاب فوستل دکولانژ، «شهر باستان» هم بود، اما آبش با خیالپردازیهای باستانی رضاشاه توی یک جو نمیرفت، خیالپردازیهایی که منجر شده بود به ساختن بناهایی دولتی به تقلید از دوران هخامنشی و رواج تازهٔ اسامی پیشااسلامی. مصدق میگفت «ما باید ایرانی زندگی کنیم، برگردیم به چیزهای خوبی که داریم و چیزهای خوب دیگران را هم ازشان اخذ کنیم.»
نوآمدهها ناپلئون را میستودند اما مصدق دلبستهٔ «روح قانون» مونتسکیو بود، نوشتهای به سال ۱۷۴۸، که تویش نویسندهٔ فرانسوی برای هر جور دولتی، اصلی الهامبخش قائل شده بود (پاکآیینی جمهوریخواهانه، غرور سلطنتی، ترس استبدادی) و برای نخستین بار مسئلهٔ تفکیک قوا را مطرح کرده بود (قانونگذاری، اجرایی و قضایی) و گفته بود جمعی از عوامل ثانویهاند که حکومتها را از همدیگر متفاوت میکنند، عواملی چون اقلیم و مذهب. از این نظرات تا تصورات مصدق در مورد «ایرانیت» و «اسلامیت» و اعتقادش به این که سلطنت مشروطه مناسبترین حکومت ممکن برای ایران است، خیلی راهی نبود. اما برای همه روشن بود که در حکومت رضاشاه، تفکیک قوا دروغ است. هیچ بخشی از زندگی آدمها نبود که از حیطهٔ اختیارات شاه بیرون و از چنگ او مصون باشد.
مصدق کلی از نیرویش را برای جلوگیری از تحقق بزرگترین جاهطلبی شاه گذاشت، کشیدن خط آهن از دریای خزر به خلیج فارس. برای رضاشاه این که ایران خط آهن نداشته باشد، غفلتی شرمآور بود؛ خودش مسئولیت طرح را به عهده گرفت و بر ساخت مایلها خط آهن نظارتی به شدت خردهگیرانه کرد. بابت تنبلی سر کارگرها فریاد میکشید و آخرین ریل را سال ۱۹۳۸ خودش گذاشت. با موانع طبیعی سهمگینی که پیشروی اجرای طرح بود و با سربالاییهای تند و مجموعهٔ پیچیدهٔ پیجها و تونلهایش، خط آهن سراسری ایران شاهکاری بود (و هست) در مهندسی؛ پولش هم در خود مملکت و از مالیاتهایی تأمین شد که از سر میهنپرستی بر چای و قند بستند.
این یکی از طرحهایی بود که مصدق از جایگاه تظاهر به حمایت، به جنگش رفت. پیشبینی او در مورد مایلها خط آهن که از وسط کشوری تُنُک جمعیت میگذرد و زیر نور آفتاب میدرخشد و عاطل و بیکار است، درست از آب درآمد و پیشنهادش برای احداث جادههای بیشتر به مطلوب کشوری چون ایران نزدیکتر بود. سالها پیش از آنکه کار ساختن خط آهن تمام شود، ماشینهایی باری که مسافتهای دور را میرفتند، بدل شده بودند به نمادهای حملونقل داخل کشور. دستاورد رضاشاه بیشتر از همه بهکار متفقین اشغالگری آمد که سال ۱۹۴۱ او را سرنگون کردند؛ راهآهن را برای انتقال تجهیزات برای شوروی در حال جنگ بهکار گرفتند.
به بیان پیتر آوری، تاریخنگار موشکاف ایران مدرن، مشکل رضاشاه این بود که فتوحات گذشته را پیش چشم مردمی بالا گرفت که خودشان بهتر میدانستند چی به چی است. «آنها... به تجربه بهتر از کم و بیش هر ملت دیگری در دنیا میدانستند دستاوردهای مادی و جلال و افتخار تا چه حد فانی و گذرا است... نظم نوین رضاشاهی ویرانههای تختجمشید را یادآور آنچه میدانست که ایران زمانی بود و حالا هم باید بکوشد دوباره تبدیل به آن بشود. مردم ایران اما در آن ویرانهها پوچی و بیهودگی موفقیتهای انسانی را میدیدند.»
نظر شما :