سیاست امریکا در ایران و عراق؛ مفید یا مضر؟

رزماری هالیس، مدیر برنامه خاورمیانهٔ مؤسسه سلطنتی امور بین‌الملل لندن
۲۹ شهریور ۱۳۹۰ | ۱۵:۳۸ کد : ۷۳۲۸ گفتگو با تاریخ
واکنش سریع امریکا به جنگ ایران و عراق که با تجاوز عراقی‌ها در ۱۹۸۰ آغاز شد، بیش از آنکه برآمده از قهرمان‌بازی و انسان‌دوستی باشد، نتیجهٔ نگرانی از قیمت نفت و ترس از استفادهٔ شوروی از این موقعیت برای دست یافتن به خلیج فارس بود...امریکا مهم‌ترین عاملی بود که موجب شد عراق در جنگ شکست نخورد...استفادهٔ عراق از سلاح شیمیایی علیه ایرانیان هم با فعالیت‌های دیپلماتیک امریکا لاپوشانی شد.
سیاست امریکا در ایران و عراق؛ مفید یا مضر؟
ترجمه: امیر احمدی

 

تاریخ ایرانی: در پنجاه سال اخیر، ایران و عراق همواره در دستورالعمل‌های کلی دولت‌های امریکا حاضر بوده‌اند. خلاصه‌ای از نقاط کلیدی سیاست‌گذاری در قبال این کشور‌ها نشان می‌دهد که رابطهٔ آنان با امریکا، همواره هم جداگانه هر دو حزب اصلی این کشور را تحت تأثیر قرار داده و هم بر رابطهٔ این دو حزب با یکدیگر مؤثر بوده است. در نتیجه، می‌توان مشاهده کرد که امریکا خود رابطه‌ای بین ایران و عراق برقرار کرده و این دو را همچون یک زوج می‌نگرد و رفتاری مشترک با آنان دارد ـ چه دخالت‌ها در جنگ ایران و عراق، برخورد مشترک با دو کشور در سیاست «مهار دوگانه» دههٔ ۱۹۹۰، و چه سخنرانی مشهور جورج بوش در ژانویه ۲۰۰۲ دربارهٔ محور شرارت. یک سال بعد، مداخلهٔ نظامی امریکا در عراق را امریکایی‌ها همچون نخستین گام در استراتژی دموکراتیزه کردن منطقه وانمود کردند و ایران را نیز بخشی از این تغییر دانستند.

 

از سوی دیگر، مشخص بود مکاتب فکری گوناگونی در دل نظام تصمیم‌گیری سیاسی امریکا وجود دارد. در وضعیت بی‌ثبات پس از سقوط شاه و اشغال سفارت، در دههٔ هشتاد امیدهای امریکا از ایران قدیم به عنوان متحد رخت بربست و عرب‌گرایان دست به کار شدند تا بغداد را به عنوان جانشین بالقوهٔ ایران جا بزنند. اما توهم‌زدایی در دوران حملهٔ عراق به کویت صورت گرفت که نتیجه‌اش نوعی حس رویگردانی کلی یا اشاعهٔ ناامیدی ناشی از وضعیت «مصیبت در دو خانه» در دههٔ ۱۹۹۰ بود. اوج‌گیری نومحافظه‌کاران پس از آن دوران، در تصمیم‌گیری امریکا برای حمله به عراق بسیار مؤثر بود.

 

در مجموع سیاست‌های امریکا نسبت به منطقهٔ خلیج فارس از ۱۹۵۰ به بعد مضامین ثابتی به چشم می‌خورد. مسالهٔ نفت و همچنین کالا‌ها و مواد خامی که برای مصرف‌کنندگان و تولیدکنندگان امریکایی ارزان تمام می‌شوند، همواره بخش مهمی از منافع امریکا در این منطقه بوده‌اند. از سوی دیگر حفاظت، مشاوره و گاه همکاری با اسراییل نیز از این مضامین ثابت است. در دههٔ هفتاد عراق به عنوان دشمن اسراییل و در نتیجه حامی بالقوهٔ تروریسم شناخته می‌شد فقط به این دلیل که از گروه‌های فلسطینی حمایت می‌کرد. در آن دوران نیروهای امنیتی اسراییل همکاری نزدیکی با پلیس مخفی ایران داشتند، اما در دههٔ هشتاد، شکاف درون دستگاه تصمیم‌گیری سیاسی اسراییل بازتابی از شکاف درون دولت امریکا بود، آنان نیز نمی‌دانستند به بغداد روی آورند یا روابط با تهران را احیا کنند. حتی بعد‌ها هم نگرانی‌های اسراییل از جاه‌طلبی‌های هسته‌ای ایران و عراق نیز انعکاسی از نگرانی‌های اخیر امریکاست.

 

در سوی دیگر، ایدهٔ «تغییر رژیم» همواره در طول زمان در تصمیم‌گیری‌های امریکا حضور داشته است. سال ۱۹۵۳، به خاطر دخالت امریکا در سقوط دولت قانونی دکتر محمد مصدق و بازگرداندن شاه به رأس امور، سالی تعیین‌کننده در تاریخ روابط ایران و امریکا بود. دخالت سیا در کودتای ۱۹۶۳ عراق هنوز اثبات نشده، هر چند که رد هم نشده است. البته سقوط رژیم صدام حسین در عراق هم نتیجهٔ یک حملهٔ نظامی مستقیم و عینی بوده است. هر چند علایق نفتی امریکا در منطقه حفظ شده، اما بسیاری از دیگر ثابت‌های رابطهٔ این دو کشور از دههٔ ۱۹۵۰ به بعد، که ترس از حضور شوروی در منطقه تعیین‌شان می‌کرد، از بین رفته‌اند. در عوض مبارزه با تروریسم بدل به هستهٔ اصلی سیاست‌های امریکا شده، به خصوص پس از حمله به برج‌های دوقلو و پنتاگون در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱.

 

پس خلع سلاح عراق و از بین بردن رژیم بعث، بازسازی سیاسی عراق، همگی تبعات سیاست جنگ علیه تروریسم امریکا بودند، هر چند که ارتباط رژیم صدام با القاعده در حملات ۱۱ سپتامبر هرگز اثبات نشد. در آغاز سال ۲۰۰۳ و اوایل جنگ، روابط تهران و امریکا بسیار حساس بود، چرا که امریکایی‌ها از مداخله ایران می‌ترسیدند. اما به نظر می‌رسید وعده‌های دموکراسی برای اکثریت شیعهٔ عراق هم امیدبخش بود و دخالت ایران در این مقطع توأم با خطر فراوان می‌نمود.

 

 

جنگ سرد و سیاست مهار: از ترومن تا نیکسون

 

در دهه‌های پس از جنگ جهانی دوم، جنگ سرد معیار اصلی ارزیابی امریکا از تهدید منافع این کشور در نقاط مختلف جهان بود. در خلیج فارس هم وضع مستثنا نبود. مهار شوروی و جلوگیری از نفوذ کمونیسم اهداف اصلی آن سال‌ها به شمار می‌رفت. بنای نظری یا دکترینی که سنگ بنای نگاه و تفکر امریکایی‌ها دربارهٔ ایران و عراق در دهه ۱۹۵۰ را شکل می‌داد، برآمده از دکترین ترومن بود که بدل شد به بنیانی برای حمایت امریکا از ترکیه و یونان، و تقویت این دو دولت در برابر رشد کمونیسم در اروپای شرقی. به طور کلی، ایران، ترکیه و عراق برای امریکا نوعی سپر بلا یا هستهٔ مقاوم بودند بین شوروی و خاورمیانه. پس باید این دولت‌ها را تقویت می‌کردند و یاری می‌رساندند تا مانع از دسترسی شوروی به منابع انرژی و راه‌های ارتباطی شوند. رییس‌جمهور ترومن کسی بود که به شوروی فشار آورد تا نیرو‌هایش را در پایان جنگ جهانی دوم از ایران خارج کند و از آن‌جا که توان بریتانیا برای حفظ منطقه و تسلط در آن مدام کاهش می‌یافت، امریکا از شکاف به دست آمده ‌‌نهایت استفاده را برد.

 

امریکایی‌ها به بلندپروازی‌های دو استعمارگر پیر، بریتانیا و فرانسه، برای حفظ سلطه بر منطقهٔ خاورمیانه چندان بها نمی‌دادند. در واقع، هم ناسیونالیست‌های عرب و هم ناسیونالیست‌های ایرانی، برای مبارزه با بقایای امپریالیست‌ها، گوشه چشمی هم به امریکا داشتند. اما هم‌دلی امریکا با ناسیونالیست‌ها بیش از هر چیز واکنشی بود به گسترش روابط شوروی با سوسیالیست‌ها و جنبش‌های کمونیستی. بدون شک این رقابت عامل مؤثری بود در تصمیم‌گیری امریکا برای دخالت در دعوای شاه و مصدق در اوایل دههٔ ۱۹۵۰. از سوی دیگر مسالهٔ نفت هم بود، به خصوص که دکتر مصدق موفق شده بود نفت شرکت ایران و انگلیس را ملی کند.

 

جیمز بیل در کتاب درخشانش دربارهٔ روابط ایران و امریکا می‌نویسد: عدهٔ زیادی بر این باورند که امریکایی‌ها مصدق را جلو انداختند تا اقتدار انگلیسی‌ها بر منابع نفتی ایران را بشکنند. به گفتهٔ مصطفی فاتح، یکی از بهترین متخصصان اقتصاد نفت که سال‌ها در شرکت نفت ایران و انگلیس کار کرده بود، شکی نیست که در این مورد منافع نفتی امریکا و انگلیس هم‌سو بود. در عوض کودتای امریکایی‌ها و سرنگونی دولت مصدق به دست آن‌ها، بریتانیایی‌ها هم ۴۰ درصد از سود نفت ایران را به عنوان پیشکش به امریکا دادند. فاتح اشاره می‌کند که شرکت‌های امریکایی برای دستیابی به منابع نفتی ایران تلاش زیادی کردند، اما تا زمانی که مصدق بر سر کار بود ناکام ماندند.

 

واکنش امریکایی‌ها به اوضاع داخلی عراق در دههٔ ۱۹۵۰ هم نشان‌دهندهٔ دغدغهٔ مشابه آنان است در راه مهار شوروی و کنترل دغدغه‌های کمونیستی، اما در این مسیر به هیچ وجه در دفاع از منافع بریتانیا عملی صورت نمی‌گیرد. امریکا حامی معاهدهٔ بغداد بود، پیمان صلح بین عراق و ترکیه در ۱۹۵۵، که‌‌ همان سال ایران و پاکستان هم به آن پیوستند. با این همه، امریکا بر خلاف بریتانیا هیچ وقت رسماً این معاهده را امضا نکرد. وقتی در کودتای ۱۹۵۸ پادشاهی وابسته به انگلیس در عراق با کودتا از بین رفت، امریکایی‌ها برای حفظ او هیچ تلاشی نکردند. در عوض به لبنان سرباز فرستادند تا علیه ناسیونالیست‌های عربی در کنار دولت لبنان بجنگند،‌‌ همان کاری که بریتانیایی‌ها در اردن کردند.

 

در میان شورش‌های فرقه‌ای که مشخصهٔ اصلی نخستین دوران نخست‌وزیری ژنرال عبدالکریم قاسم بود، حزب کمونیست عراق نقش عمده‌ای ایفا کرد. قاسم عراق را از معاهده‌ بیرون کشید و حمایت خود را از شوروی اعلام کرد، و در این راه بیشتر اسلحه و حمایت سیاسی مد نظرش بود تا همدلی ایدئولوژیک. چارلز تریپ در این باره می‌گوید: شوروی از سقوط نظام پادشاهی و تثبیت جمهوری بسیار راضی بود. فعالیت‌های حزب کمونیست نشان می‌داد که نیروی کمونیست‌ها در سیاست یکی از مهم‌تری دول خاورمیانه بیش از پیش نفوذ خواهد کرد. از سوی دیگر، خروج عراق از معاهدهٔ بغداد دیگر فرصتی به بریتانیایی‌ها نمی‌داد تا به پایگاه‌های هوایی عراق، که کنترلشان را به دست نیروهای عراقی سپرده بودند، باز گردند. اما به نظر نمی‌رسید رهبران شوروی خیلی هم به این رژیم جدید عراق دل بسته باشند، برخلاف دولت‌های غربی و دولت‌های منطقه، که تحت تأثیر فضای جنگ سرد نفوذ کمونیست‌ها و شوروی را بر قاسم زیاد از حد تخمین می‌زدند.

 

ترک معاهده و نزدیکی به مسکو موجب شد رژیم قاسم رودرروی شاه ایران بایستد. این دو بر سر مرز اروندرود اختلاف پیدا کردند، و بغداد در ادامهٔ سیاست‌های ناسیونالیست‌های عرب، نام خلیج فارس را به خلیج عربی تغییر داد. همچنین آنان خوزستان را عربستان نامیدند. یکی از سیاست‌های شاه برای مقابله با زیاده‌خواهی عراقی‌ها (که ادعای مالکیت کویت در سال ۱۹۶۱ را هم در بر می‌گرفت)، نزدیک شدن به رهبر کردهای عراق، ملا مصطفی بارزانی بود. اما قاسم خود در سال ۱۹۶۳، در کودتای مشترک ناسیونالیست‌های عرب و بعثی‌ها (از جمله صدام حسین، رییس‌جمهور آیندهٔ عراق) سرنگون شد. هنوز مشخص نیست امریکا تا چه حد در این ماجرا دست داشته است. در مجموع ماجرا به نفع امریکا شد، اما همهٔ کسانی که دستی در ماجرا داشتند می‌گویند بعید می‌دانند سیا در سرنگونی قاسم نقشی ایفا کرده باشد.

 

کم کم دغدغه‌های جنگ سرد امریکا معطوف به دیگر نقاط جهان می‌شد تا اینکه جنگ اعراب و اسراییل در ۱۹۶۷ بار دیگر توجه جهانیان را جلب کرد و دو ابرقدرت را در برابر هم قرار داد. در این نقطه بود که امریکا علناً به اسراییل اسلحه صادر کرد و از آن پس، حل مشکلات با اعراب به مرکز سیاست منطقه‌ای امریکا بدل شد. در این بین، بغداد هم روابط دیپلماتیک خود با واشنگتن را قطع کرد.

 

پس از جنگ ۱۹۶۷، بریتانیا خبرساز شد که اعلام کرد می‌خواهد شرق سوئز را ترک گوید. این تصمیم که در ژانویه ۱۹۶۸ گرفته و در سال ۱۹۷۱ عملی شد، پایان دوران اقتدار بریتانیا بر ضمانت کشتی‌رانی در آب‌های خلیج فارس، و در نتیجه پایان دسترسی مستقیم آنان به منابع انرژی بود. در واشنگتن این باور به وجود آمد که رفتن انگلیس خلائی در منطقه به وجود می‌آورد که ممکن است به دست روس‌ها پر شود. از آن‌جا که امریکا به شدت درگیر هند و چین بود و نمی‌خواست دردسر جدیدی متحمل شود، دستگاه سیاسی نیکسون دکترین جدید را پیش کشید: فراخوانی به همهٔ ملت‌های جهان، که هر ملتی دفاع از خویش را برعهده گیرد. مهم‌تر از همه شاه ایران بود که برای خرید هر نوع سلاحی از امریکا، به جز سلاح اتمی، دستش باز بود.

 

حمایت همزمان و فروش توأمان اسلحه به ایران و عربستان سعودی بی‌شک سیاستی بود برای حفظ تعادل و امنیت منطقه. در عمل، نتیجهٔ این کار سپردن وظیفهٔ پلیس منطقهٔ خلیج فارس به شاه و باز نگه داشتن شیرهای نفت عربستان سعودی به سوی غرب بود. این عصر، دوران ملی شدن نفت در خاورمیانه و شمال افریقا بود، و اهمیت کشورهای صادرکنندهٔ نفت وقتی مشخص شد که سازمانی از کشورهای اصلی تولیدکنندهٔ نفت به نام اوپک تشکیل شد تا از آرمان اعراب در جنگ ۱۹۷۳ با اسراییل حمایت کند. کشورهای توسعه‌یافته هرگز ضربه‌ای را که قطع ناگهانی فروش نفت و افزایش شدید قیمت‌ها به اقتصاد آنان وارد کرد، از یاد نبردند.

 

در این بین شاه که در طول بحران ۱۹۷۳ همچنان به فروش نفت ادامه می‌داد بیش از پیش نزد غربیان محبوب شد و بسیار خوشحال بود که نقش قدرت بر‌تر منطقه را به او تقدیم کردند. قیمت بالای نفت ناگهان قدرت خرید او را بالا برد و او پول عظیمی برای تجهیز زرادخانه‌های خود به دست آورد. از آن سو، بعثی‌های عراق که در ۱۹۶۸ جای متحدان ناسیونالیست خود را گرفته بودند، خروج بریتانیا از منطقه را توطئهٔ مشترک امریکا و ایران و عربستان دانستند و گمان کردند امپریالیست جدید برای تصرف منطقه خواب‌هایی دیده است. به این ترتیب، عراقی‌ها هم به دنبال تجهیز خود رفتند تا به عنوان حافظ اصلی منافع اعراب در منطقه مشروعیت داشته باشند.

 

نتیجه، مسابقهٔ غیرعادی ایران و عراق در خرید سلاح بود که هم بسیار گران تمام می‌شد و هم امکان بی‌ثباتی را می‌افزود. از آن سو، مشخص شد سیاست انتخاب شاه به عنوان حافظ منافع امریکا غلط بوده است، چرا که همین بدل شد به عامل اصلی خشم مردم ایران علیه خاندان پهلوی، و امریکا نیز در این بین به عنوان متحد اصلی جاه‌طلبی‌ها و ولخرجی‌های شاه منفور واقع شد.

 

 

جنگ سرد دوم و مسالهٔ مداخله: دکترین کار‌تر و ادامهٔ راه با ریگان

 

در دوران ریاست جمهوری جیمی کار‌تر، دغدغه‌های اصلی واشنگتن مذاکرات استراتژیک بر سر سلاح و مساله صلح اسراییل و فلسطین بود. در دستگاه سیاسی امریکا هیچ کس خود را برای انقلاب ایران و فروپاشی رژیم شاه آماده نکرده بود. سال‌ها اعتماد و تکیهٔ بیش از حد بر شاه به عنوان پلیس منطقه نشان می‌داد امریکایی‌ها خود بسیار ضعیف‌اند، نشانه‌اش هم اینکه نتوانستند از ورود شوروی به افغانستان در دسامبر ۱۹۷۹ جلوگیری کنند. آن واقعه که در ادامهٔ انقلاب ایران رخ داد، موجب شد کار‌تر دکترین پاسخ مستقیم به هر نوع تهدید منافع امریکا در منطقه خلیج فارس را طراحی کند. اما عملی کردن این دکترین برعهدهٔ جانشینانش ماند. دوران ریاست جمهوری کار‌تر زیر سایهٔ گروگان‌گیری در ایران به پایان رسید.

 

پس از کار‌تر، رونالد ریگان، برندهٔ خوش‌شانس آزادی گروگان‌های امریکایی که بدون هیچ تلاشی از جانب او در نخستین روزهای ریاست جمهوری‌اش رخ داد، در سال ۱۹۸۰ به قدرت رسید، و از‌‌ همان آغاز اعلام کرد در سیاست خارجی تمرکز او بر ایران خواهد بود و بر همهٔ تهدیداتی که مسکو به واسطه‌های گوناگون ایجاد می‌کند. به همین دلیل فرد هالیدی عصر او را جنگ سرد دوم نامید. ریگان دولت شوروی را «امپراتوری شر» نامید و ایدهٔ دفاع هوایی استراتژیک را پیش کشید که نزد مردم به «جنگ ستارگان» مشهور شد، که اگر بالا می‌گرفت کل معاهدات صلح شرق و غرب را متلاشی می‌کرد (همان اتفاقی که در دوران ریاست‌جمهوری بوش پسر رخ داد). در امریکای لاتین، سیاست امریکا بدل شد به دفاعی موذیانه از نظام‌هایی که با هر شکلی از مخالفان دست چپی مبارزه می‌کردند، و در نیکاراگوا، امریکایی‌ها به ضدچپ‌ها کمک کردند تا دولت قانونی این کشور را سرنگون کنند. در جبههٔ افغانستان، آنان به تجهیز و آموزش و تشویق مبارزان مسلمان یا‌‌ همان مجاهدین افغان با شوروی اقدام کردند که علاوه بر افغان‌ها، بسیاری از مبارزان پاکستانی و عرب نیز به آنان ملحق شده بودند.

 

برای جلوگیری از نفوذ نیروی دریایی شوروی در اقیانوس هند، تجهیزاتی از بریتانیا به دیه‌گو گارسیا اعزام شد، منطقه‌ای که بعد‌ها برای نیروی دریایی امریکا اهمیتی خاص یافت. او همچنین سیاست واکنش سریع کار‌تر را به سیاست صف‌بندی و موضع‌گیری سریع تغییر داد که در نتیجهٔ آن نیروهای امریکایی تحت فرمان مرکز فرماندهی ارتش امریکا در منطقهٔ خلیج فارس، پاکستان، شبه‌جزیرهٔ عرب، مصر و شاخ افریقا مستقر شدند. ریگان همچنین تعهدی جدی داشت به دفاع از عربستان سعودی، و علی‌رغم اعتراض کنگره، سیستم‌های هشدار و کنترل هوایی را به این کشور فروخت.

 

واکنش سریع امریکا به جنگ ایران و عراق که با تجاوز عراقی‌ها در ۱۹۸۰ آغاز شد، بیش از آنکه برآمده از قهرمان‌بازی و انسان‌دوستی باشد، نتیجهٔ نگرانی از قیمت نفت و ترس از استفادهٔ شوروی از این موقعیت برای دست یافتن به خلیج فارس بود. وقتی مشخص شد جنگ بر قیمت نفت تأثیر شدید نخواهد گذاشت، شور و شوق اولیهٔ امریکا به نوعی «خنثی‌بودگی فراموش‌کارانه» بدل شد، اما پس از حملات موفقیت‌آمیز ارتش ایران در ۱۹۸۲، واشنگتن بار دیگر به محاسبهٔ سود و زیان نشست. پیروزی ایران به مذاق آنان خوش نمی‌آمد، به خصوص که از نفوذ اسلام‌گرایان افراطی در منطقه می‌ترسیدند. در نتیجه، سال ۱۹۸۳ امریکا به عراقی‌ها روی خوش نشان داد.

 

برای تثبیت دوبارهٔ روابط دیپلماتیک با عراق، امریکایی‌ها سال  ۱۹۸۴ به اندازه ۲ میلیارد دلار کالا برای عراقی‌ها کنار گذاشتند که از آن جمله می‌توان به فروش هلی‌کوپتر به عراق و تشویق دولت‌های عرب منطقه به حمایت مالی از عراق اشاره کرد. انتونی کوردسمن، تحلیلگر مسایل نظامی، در سال ۱۹۸۴ نوشت که جنگ به مرحلهٔ ثبات رسیده است و نه عراق و نه ایران نمی‌توانند تصمیم نهایی برای کسب پیروزی را بگیرند. به هر تقدیر، واشنگتن از سوی دیگر برای عراقی‌ها کار اطلاعاتی هم می‌کرد و اطلاعات را در اختیارشان می‌گذاشت تا در جنگ بهتر تصمیم‌گیری کنند. در این بین، استفادهٔ عراق از سلاح شیمیایی علیه ایرانیان هم با فعالیت‌های دیپلماتیک امریکا لاپوشانی شد. در مجموع عراق علاوه بر امریکا از حمایت فرانسه و روسیه هم برخوردار بود که به صدام سلاح می‌فروختند، و واشنگتن که اعلام کرده بود از برابری در فروش سلاح به هر دو جناح حمایت می‌کند، بر این وضعیت چشم بسته بود.

 

در واقع در سال ۱۹۸۶ واشنگتن بیشتر به دنبال ثبات منطقه‌ای بود تا اغراق در تهدید روسیه، چرا که بی‌ثباتی را بهترین بستر برای نفوذ روس‌ها می‌پنداشت. چرخشی دیگر در سیاست واشنگتن در قبال جنگ در سال ۱۹۸۷ رخ داد. تا آن زمان رفت‌و‌آمد نفت‌کش‌ها در منطقه طبق روال انجام می‌شد، اما در آن سال خطر وقفهٔ آن به چشم آمد. به علاوه، کویت ادعا کرد که نمی‌تواند مراقبت از کشتی‌هایش را پیش از تحویل به امریکا و تعویض پرچم، برعهده گیرد. کوتاه آمدن واشنگتن بی‌شک به این دلیل بود که امارات متحده هم درخواست مشابهی از شوروی داشت و آن‌ها هم پذیرفته بودند. مارس ۱۹۸۷، واشنگتن به کویت اطلاع داد که پذیرفته است نه فقط آن کشتی‌های کویتی را که برای امریکا نفت می‌برند حفاظت کند، بلکه مراقبت از کشتی‌هایی را که برای روسیه فرستاده می‌شوند هم برعهده گیرد.

 

مداخله مستقیم نیروی دریایی و هوایی امریکا در حراست از نفت‌کش‌های خلیج فارس در آخرین مرحله از جنگ ایران و عراق، به بغداد فرصت مداخلهٔ بین‌المللی را، که از اوایل دههٔ ۱۹۸۰ به دنبالش بود، فراهم کرد. نتیجه این شد که ابرقدرت‌ها وارد عمل شدند تا جنگ را به پایان رسانند. در این دوران، تحلیلگران نظامی واشنگتن معتقد بودند عراق توانسته مواضعش را در میدان جنگ پس بگیرد و می‌تواند با سربلندی از جنگ بیرون بیاید. در واقع،‌‌ همان‌گونه که بعد‌ها مشخص شد، امریکا مهم‌ترین عاملی بود که موجب شد عراق در جنگ شکست نخورد.

 

صدور سلاح امریکا به ایران تحت قرارداد «ایران کنترا» یا «سلاح در عوض گروگان» که در نوامبر ۱۹۸۶ فاش شد، در ‌‌نهایت تأثیر چندانی بر سرنوشت جنگ نداشت. طبق این قرارداد، ایران دو کشتی تجهیزات نظامی از امریکایی‌ها گرفت و در عوض جیمز ویر امریکایی را از اسارت در لبنان آزاد کرد. اما به لحاظ مدیریت سیاسی، این قسمت از جنگ حکم استثنا، یا به قول وزیر دفاع وقت کاسپر وینبرگر حکم «انحراف» از استراتژی اصلی را داشت. با این همه، این مساله و موارد دیگر نشان می‌دهد که دستگاه تصمیم‌گیری ریگان در مورد درگیری‌های جدی جهانی (لبنان، خلیج فارس و امریکای لاتین) هیچ توجهی به پیامدهای اعمال خود نداشتند. سخنگوی دولت در آن زمان، جورج شولتز، بعد‌ها چنین گفت ما از سیاست خودمان در قبال خاورمیانه تخطی کردیم. عرب‌ها روی امریکا حساب باز کرده بودند و گمان می‌کردند نقشی جدی و متعهدانه در راه مهار جنگ و به پایان رساندن آن ایفا خواهد کرد. در عوض، ما کمک‌کننده به افراطی‌ترین گروه‌های منطقه از آب درآمدیم. برای توقف جنگ باید راه رسیدن سلاح را می‌بستیم و ما درست مسیر عکس را پیمودیم.

 

شولتز خود در زمرهٔ کسانی بود که موافق کمک به عراق و مخالف ازسرگیری روابط با ایران بودند. قرارداد ایران- کنترا از دو جهت قابل بررسی است: نخست، ایرانی‌ها پی بردند واشنگتن قابلیت دور زدن قول و قرار‌هایش را، در شرایطی که منافعش ایجاب کند، دارد. از سوی دیگر، مشخص شد امریکایی‌ها برای هر هدفی حاضر به مذاکرهٔ مخفیانه با مقامت ایرانی هستند. این شبکه از نتایج عامل محدودیت استفاده از دیپلماسی آرام برای بهبود روابط با ایران در دوران پس از [امام] خمینی شد.

کلید واژه ها: حمله عراق جنگ تحمیلی رزماری هالیس


نظر شما :