سردار حسین علایی در گفتوگو با تاریخ ایرانی: احتمال جنگ را میدادیم اما غافلگیر شدیم
زینب صفری
***
فرضیههای مختلفی درباره چرایی تهاجم ارتش عراق به خاک ایران مطرح شده است. مثلاً برخی مدعیاند که صدام دست به یک حمله پیشدستانه زد تا از صدور انقلاب به آن کشور جلوگیری کند یا اینکه صدام به دلیل دستیابی به آبهای آزاد و ارتقا موقعیت ژئوپلیتیکی عراق دست به حمله به ایران زد و یا برخی معتقدند آمریکا پشت صحنه تصمیم صدام قرار داشت و بعد از شکست کودتای نوژه با حمله صدام قصد بازگشت دوباره به ایران را داشته و یا برخی این حمله عراق را تحت تاثیر صهیونیستها و اسراییل میدانند تا با این اتفاق هم با امواج ضدصهیونیستی انقلاب ایران مقابله کنند و هم ارتش قدرتمند عراق را برای مدتی مشغول کنند و.... آیا شما این تحلیلها را میپذیرید؟ به نظر شما نمیتوان تحلیل دقیقتری از علت حمله عراق به ایران ارایه داد؟ از نظر شما علت اصلی حمله و تجاوز به خاک ایران چه بوده است؟
رژیم بعثی عراق قبل از پیروزی انقلاب، مخالفت و مقابله با امام خمینی و انقلاب اسلامی را آغاز کرد. اولین اقدام حکومت عراق در همکاری با رژیم شاهنشاهی ایران، ممانعت از فعالیتهای سیاسی امام خمینی در نجف اشرف و سپس اخراج ایشان از عراق در ۱۳ مهرماه سال ۱۳۵۷ و در زمان اوجگیری نهضت اسلامی در ایران بود. طبق اطلاعاتی که مربوط به قبل از پیروزی انقلاب اسلامی است رژیم بعث عراق به محض اینکه آثار فروپاشی نظام شاهنشاهی در ایران را مشاهده میکند یک قرارگاه اطلاعاتی عملیاتی در بصره ایجاد میکند که اوضاع ایران را تحت کنترل بگیرد. بنابراین من معتقدم که رژیم عراق قبل از پیروزی نهضت اسلامی مردم ایران، جنگ با انقلاب اسلامی را شروع کرده و این جنگ فرآیندهایی را در طی حدود دو سال طی کرد تا به جنگ سراسری و تمامعیار انجامید. اقدامات عراق علیه مردم ایران از ایجاد محدودیت شدید برای رهبری نهضت اسلامی در خاک عراق پیش از پیروزی انقلاب اسلامی شروع شد تا انجام فعالیتهای اطلاعاتی و عملیاتی علیه انقلاب اسلامی ادامه یافت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی هم تسلیح و تجهیز گروههای قومی در کردستان ایران و خوزستان توسط دولت عراق آغاز شد. از طرفی ارتش عراق درگیریهای مرزی با ایران را از ابتدای سال ۵۸ آغاز کرد که این درگیریهای مسلحانه مرزی تا زمانی که جنگ در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ رسماً شروع شد ادامه یافت. رژیم بعث عراق از زمانی که برنامهریزی برای جنگ را شروع کرد، ایرانیتبارهای درون عراق را به مرور اخراج کرد. به این صورت چندین هزار نفر از ایرانیتبارها قبل از آغاز و پس از شروع جنگ از شهرهای مختلف عراق اخراج شدند و تعداد زیادی از آنها هم در عراق کشته شدند. به هر حال اقدامات رژیم بعثی عراق علیه ایران مراحلی را طی کرد تا به جنگ گسترده در روز آخر تابستان ۵۹ انجامید. در این مدت رژیم عراق علاوه بر درگیریهای مرزی در پشت سر اکثر فعالیتهایی که علیه انقلاب در داخل ایران انجام میشد قرار داشت. از جمله دولت عراق پشت کودتای نقاب موسوم به نوژه هم قرار داشت. بنابراین عراق به دنبال این بود که در جهت ضدیت با انقلاب اسلامی مردم ایران که حکومت شاهنشاهی را از بین برده و جمهوری اسلامی را به وجود آورده بودند عمل کند.
مگر صدام از این منظر چه احساس خطری میکرد؟
اصولاً حزب بعث عراق یک حزب ناسیونالیستی عربی و توسعهطلب بود. در اندیشههای حزب بعث توسعهطلبی آن هم از نظر فکری و ایدئولوژیکی و حتی توسعه سرزمینی و اقلیمی وجود داشت. در تفکر رهبران این حزب ضدیت با شیعه و دشمنی با ایران نهفته بود. به همین خاطر صدام یکی از ضد شیعهترین و یکی از ضد ایرانیترین عناصری بود که تاکنون در عراق به حکومت رسید.
این انگیزه توسعهطلبی که شما به آن اشاره کردید در زمان شاه هم وجود داشت. چرا در آن زمان تعدی با این ابعاد صورت نگرفت؟
در آن زمان هم دو درگیری مرزی به وجود آمد ولی منجر به جنگ گسترده نشد. مسوولان عراقی احساس میکردند که شاه مورد حمایت امریکا است و جنگ با ایران امکانپذیر نیست. چون در دوران جنگ سرد، عراق به عنوان کشور وابسته به شوروی و ایران به عنوان کشور وابسته به آمریکا تلقی میشد و هر نوع جنگی با ایران به عنوان درگیری بین نمایندگان دو ابرقدرت جهانی تلقی میگردید. بنابراین ابتدا باید این دو ابرقدرت با هم اراده جنگ نیابتی میکردند و آنها چنین موافقتی نداشتند.
مرور اتفاقات سال ۵۹ نشان میدهد که عراق حملات پراکنده خود به مناطق مرزی ایران را از تیرماه ۵۹ آغاز کرده و این حملات را به شکل جدیتر و سنگینتری از اواسط مردادماه دنبال میکند. اما با این حال ایران در ۳۱ شهریور که اعلام رسمی آغاز جنگ بوده است از حمله عراق غافلگیر میشود. علت این را شما چه میدانید؟
وقتی بر اثر قیام مردم نظام شاهنشاهی در ایران فروریخت، دولت و نظام جدیدی با اراده ملت به وجود آمد. این نظام جدید درگیر فرآیند تشکیل دولت موقت و دائمی بود. بنابراین مهمترین مسالهاش چگونگی تشکیل نظام جدید و ایجاد فرآیندهای قانونی مثل انجام همهپرسی برای تعیین نوع حکومت و برگزاری انتخابات برای تدوین قانون اساسی و تشکیل دولت دائمی بود. همچنین کشور بعد از پیروزی انقلاب درگیر التهابات سیاسی فراوانی بود. بنابراین در چنین وضعیتی امکان اینکه مسوولان ایرانی به یک تهدید خارجی فکر کنند وجود نداشت. از طرف دیگر در آن زمان تنها قدرت دفاعی ایران ارتش بود و خود ارتش هم در آن زمان درگیر مسایل مربوط به بقای خودش بود. از آنجا که در ماههای آخر حکومت پهلوی، شاه برای بقای خود ارتش را به خیابانها آورد و در مقابل مردم قرار داد، بنابراین بسیاری از مردم آسیبدیده از اقدامات ارتش و نیز گروههای سیاسی معتقد بودند این ارتش کارآمدی لازم را نخواهد داشت و باید منحل شود، اما امام خمینی در آن فضای سنگین با هوشیاری جلوی انحلال ارتش را گرفتند. بنابراین میبینید که در آن زمان خود ارتش درگیر این موضوع بود که آیا در نظام جدید ادامه حیات خواهد داد یا نه و اولویتش مسایل مرز و تهدید خارجی نبود. از طرف دیگر بسیاری از امرای ارتش وابسته به رژیم شاه بودند و هنگامی که انقلاب شد خودشان از ارتش رفتند. یعنی یا به دلیل جنایاتی که انجام داده بودند به خارج از کشور فرار کردند یا در داخل کشور دولت برای رعایت افکار عمومی نمیتوانست این افراد را بپذیرد. به همین خاطر حدود ۱۵ هزار نفر از اعضای ارتش از درجه سرهنگ به بالا را بازنشسته کردند. در واقع همه فرماندهان عالیرتبه ارتش کنار رفتند و تنها کسانی بر سر کار باقی ماندند که در سطح سرهنگ بودند و چند رده پایینتر از سطح فرماندهان اصلی ارتش بودند. بنابراین زمان بیشتری لازم بود تا این ارتش بخواهد در مورد مسایل مربوط به تهدیدات برون مرزی به صورت جدی اقدام کند.
با این حال در آن زمان نیروهایی که در مناطق مرزی حضور داشتند مثل سپاه و ژاندارمری و… اطلاعاتی که دریافت میکردند حاکی از این بود که عراق قصد جنگ با ایران را دارد، ولیکن وقتی این مساله را در سطح بالای کشور بررسی میکردند احتمال نمیدادند عراق با ایران وارد جنگ شود چون دلیلی منطقی برای این امر وجود نداشت. تصور بر این بود که حداکثر کاری که عراق ممکن است انجام دهد همان درگیریهای مرزی خواهد بود که در زمان شاه هم سابقه داشت. کسی تصور نمیکرد عراق ارتش خودش را به سمت مرزهای ایران گسیل کند و بخواهد خاک ایران را تصرف کند. این منطقی نبود. کسی فکر نمیکرد یک کشور همسایه بدون هیچ دلیلی بخواهد به کشور همسایه خود حمله کند. هیچ دلیلی وجود نداشت و ایران در آن زمان حتی اختلاف مرزی هم با عراق نداشت و طبق معاهده ۱۹۷۵ اختلافات مرزی دو کشور حل شده بود. اگر عراقیها مدعی چیزی بودند این معاهده روش حل اختلاف را هم بیان کرده بود و دلیلی برای آغاز جنگ نبود. ولی در عین حال مسوولان ایران احتمال جنگ را میدادند مثلاً امام خمینی در ۲۸ فروردین سال ۱۳۵۹ در سخنرانی خود در حسینیه جماران احتمال جنگ عراق را مطرح کردند، ولیکن مساله اینجاست که با وجود اینکه ایران احتمال جنگ را میداد اما ارتش ایران که باید در مرزها از کشور دفاع میکرد بعضی از افراد و یگانهای آن در کودتای موسوم به نوژه نقش داشتند. بنابراین اعتماد کامل به ارتش هنوز بازسازی نشده بود. در تابستان ۱۳۵۹ مساله اصلی ایران این بود که ارتش چگونه میتواند به طور کامل در خدمت انقلاب مردم ایران قرار بگیرد و به ابزاری برای کودتا جهت بازگرداندن نظام شاهنشاهی و وابستگان به آن رژیم تبدیل نشود.
چرا طی این مدت (یعنی تا ۳۱ شهریورماه ۵۹) هیچ اظهارنظری از سوی مسوولان درباره تجاوز عراق به خاک ایران و محکوم کردن آن صورت نمیگیرد؟ جز الوالحسن بنیصدر، رئیسجمهور وقت که در ۲۴ مرداد ۵۹ و آن هم بعد از حملات پیاپی عراق به مناطق مرزی ایران میگوید: «به نیروهای مسلح دستور داده شد تا به عراق مجال ندهند» ما دیگر هیچ اظهارنظری از هیچیک از مقامات مسئول نمیبینیم. حتی بعد از حملات سنگین عراق که از اوایل شهریورماه آن سال آغاز شده و طی آن قصر شیرین به توپ بسته شده و برخی از مناطق مرزی ایران (مانند تنگ ترشابه) به تصرف عراقیها در میآید باز هم هیچ واکنشی از سوی مسوولان دیده نمیشود. شورای فرماندهی سپاه در ۱۹ شهریور بیانیه میدهد اما در این بیانیه به رفتارهای بنیصدر و اختلافات او با رجایی میپردازد و کلمهای در مورد این تجاوزات گفته نمیشود. یا شهید رجایی بعد از بازدید از مناطق غربی کشور در ۲۳ شهریور یعنی زمانی که حملات نظامی عراق به اوج خود رسیده است، میگوید: «از دستاوردهای این سفر این است که معلوم شد من و رییسجمهور در عمل اختلاف نظری با هم نداریم.... ما از این جنگ در رشد روحیه انقلابی خودمان استفاده میکنیم.» به هر حال در این اظهارات هیچ از محکوم کردن تجاوزات انجام شده خبری نیست. به علاوه ما هیچ تحرک دیپلماتیکی برای محکوم کردن متجاوز و جلوگیری از وقوع جنگ در آن زمان نمیبینیم. دلیل این بیتوجهیها را در چه میدانید؟
در آن زمان فرمانده کل قوا بنیصدر بود و بنابراین هر نوع اقدام پیشگیرانه در مسئولیت فرمانده کل قوا که رییسجمهور بود قرار داشت و از نظر قانونی بنیصدر باید هشدار میداد و موضع میگرفت و نیروها را علیه دشمن بسیج میکرد. به هر حال امام خمینی فرماندهی کل قوا را به بنیصدر واگذار کرده بودند. بنابراین بنیصدر از نظر قانونی باید مسایل مربوط به تهدید خارجی و اقدامات مربوط به بهکارگیری نیروهای مسلح در مرزها را انجام میداد. نکته دیگر اینکه در آن زمان به دلیل اختلافات سیاسی پس از برگزاری انتخابات ریاستجمهوری، اولین دولت منتخب مجلس خیلی دیر تشکیل شد. حتی روزی که جنگ شروع شد ایران وزیر امور خارجه نداشت. بنابراین ایران در روزهای قبل از شروع جنگ در گیر و دار تشکیل دولت دائمی بود و مسایل سیاسی داخلی اهمیت بیشتری نسبت به احتمال تهدید خارجی داشت. اما با این وجود بسیاری از مسوولان کشور و کسانی که درگیر مسایل مربوط به امنیت ملی بودند علیه احتمال تجاوز عراق موضعگیری کردند، مثلاً حدود دو هفته قبل از آغاز جنگ بنیصدر به کرمانشاه میرود و در آنجا جلسه شورای عالی دفاع با حضور شهید رجایی و فرماندهان ارتش و سپاه غرب تشکیل میشود. در این جلسه فرماندهان سپاه غرب کشور مثل شهید بروجردی و سردار صفوی و برخی دیگر قاطعانه میگویند که ارتش عراق قصد حمله به ایران را دارد، اما آن موقع بنیصدر استدلال میکرد که اگر بخواهد حملهای به ایران صورت بگیرد باید موازنه قوای بینالمللی بهم بخورد و بنابراین از سادگی شماست که میگویید عراق میخواهد به ایران حمله کند. فرماندهان سپاه غرب تاکید میکنند که ما از ارتفاعات قصر شیرین دیدهایم که یک لشگر زرهی مکانیزه عراق به سمت ایران آرایش گرفته و این را با چشم میتوان دید، اما بنیصدر و بعضی از مسوولان حاضر در آن جلسه، آن را فقط یک تهدید تلقی میکنند و احتمال حمله نظامی به ایران را جدی نمیگیرند. حتی یکی از فرماندهان عالی ارتش در آن زمان هم میگوید شما به دنبال گرفتن سلاح برای خودتان هستید و به همین خاطر میگویید که عراق دنبال جنگ است و بنیصدر هم به فرماندهان سپاه میگوید که شما بهتر است به مسایل کردستان بپردازید. بنابراین در عین حالی که اطلاعاتی حاکی از جنگ عراق با ایران وجود داشت ولیکن دو مساله باعث شد که ایران تقریباً در این موضوع غافلگیر شود، یک مساله مهم این بود که ایران در گیر و دار مسایل داخلی بود و دومین مساله این بود که تصور مسوولان عالی کشور این بود که عراق به چه دلیل میخواهد با ایران بجنگد! چنین دلیلی وجود ندارد و عراق دست به چنین کار احمقانهای نمیزند که بخواهد جنگی با ایران به راه بیندازد.
این در واقع تحلیل جمعی مسوولان ما بود یا شخص بنیصدر؟
نه در مجموع میتوان گفت خود بنیصدر هم احتمال وقوع جنگ را میداد ولی وقتی منطقی فکر میکرد همین جوابی را میداد که دو هفته قبل از جنگ اعلام کرده بود. بنابراین به نظر میرسد که ایران هم احتمال جنگ را میداد و هم در جنگ غافلگیر شد. احتمال میداد چون بخشی از واحدهای ارتش و نیروهایش را در مرز آرایش و گسترش داده بود، ولی غافلگیر شد به این معنا که همه نیروهایی را که ارتش در اختیار داشت به کنار مرز نیاورد. بعضی از لشکرهای قدرتمند ارتش مثل لشکر ۱۶ زرهی قزوین یا لشگر ۷۷ خراسان و یا لشگر ۲۱ حمزه (که تازه دو هفته قبل از جنگ از ادغام دو لشگر گارد یک و دو تشکیل شده بود) بعد از اینکه جنگ آغاز شد به سمت مرز حرکت کردند.
خیلیها بنیصدر را در این قضایا محکوم میکنند که به خاطر نوع تصمیمگیریهایش و عدم بسیج به موقع همه نیروهای ایران در مرز ضربه زیادی به ایران زد. شما این تحلیل بنیصدر که احتمالاً حمله انجام نمیشود را یک تحلیل فردی میدانید یا پای خیانت در میان بود؟
نه به نظرم خیانت نبود و برداشت بنیصدر اینگونه بود، چون بنیصدر رییسجمهور بود و افتخارش این بود که کشور را بتواند در برابر تهدیدات مختلف حفظ کند. هیچ رییسجمهوری حاضر نیست که کشور خودش را در اختیار بیگانگان قرار دهد و هر فردی به دنبال این است که خودش به افتخار و عزت برسد. به نظر من دیدگاه و روش بنیصدر در برخورد با مساله تهدید اشکال داشت. افراد به هر حال نظر خودشان را دارند ولی من فکر میکنم که در آن زمان بنیصدر عامل عراق نبود که بخواهد برای عراقیها جاده را صاف کند. بنیصدر یک فرد با دانش نظامی نبود و بنابراین دیدگاه نظامی نداشت. دوم اینکه بنیصدر یک شخصیت سیاسی دور از کشور بود که اقتصاد خوانده بود بنابراین درک لازم را از مسایل امنیت ملی همانند افرادی که در این حوزه کار کرده بودند نداشت، همانطور که خیلی از شخصیتهای دیگر کشور هم در آن زمان چنین درکی را نداشتند. نکته دیگر اینکه بنیصدر درگیر مسایل داخل کشور بود. در آن زمان او تازه رییسجمهور شده بود و برای تشکیل دولت دچار چالشهای بزرگی با رقبای خود بود. مجلسی که تشکیل شده بود مخالف بنیصدر بود و اکثر نمایندگان مجلس شورای اسلامی بنیصدر را قبول نداشتند. خود اینها باعث میشد تا در کشور چالشهای عظیم سیاسی وجود داشته باشد و اختلافات بین جناحهای سیاسی تصمیمگیریها را با دشواری مواجه کند.
ضعفهای ارتش در آن زمان مشهود است اما سپاه هم ان زمان کاملاً شکل گرفته بود. با این حال موضعگیری در قبال جنگ از طرف سپاه هم دیده نمیشود.
به محض اینکه انقلاب اسلامی پیروز شد مردمی که در خیابانها علیه رژیم پهلوی مشغول تظاهرات بودند و در چند روز قبل از پیروزی کنترل بعضی از شهرها، محلهها و خیابانها را در دست گرفته بودند، تبدیل به کمیته و سپاه و مسلح به سلاحهای سبک مثل کلت و یوزی و ژ۳ شدند. سپاه در آن زمان در هیچ کجای ایران دارای ساختار و سازماندهی نظامی نبود. سپاه برای حمایت از مردم در مقابل احتمال بازگشت رژیم شاهنشاهی و پاسداری از انقلاب تشکیل شده بود نه برای مقابله با یک تهدید نظامی. برای مقابله با تهدید نظامی، ارتشی لازم است که مجهز به هواپیما، هلیکوپتر، توپ، تانک و سایر سلاحهای سنگین باشد و سپاه در شروع جنگ چنین جنگافزارهایی را نداشت. البته همین سپاه با کمک نیروهای داوطلب مردمی عامل اصلی ممانعت ورود و پیشروی سریع ارتش عراق به خاک ایران در روزهای اول جنگ بود. سپاه در استانهای مرزی با استفاده از سلاحهای انفرادی بلافاصله با ارتش متجاوز عراق وارد جنگ شد و به دفاع از کشور پرداخت. بنابراین سپاه آن زمان را نباید با سپاه اواخر جنگ و سپاه این زمان قیاس کرد. سپاه آن زمان تازه تشکیل شده بود و اصلاً به ماموریتهای مربوط به یک تهدید نظامی خارجی فکر نمیکرد.
نکته دیگری که وجود دارد بعد از شروع جنگ است. از مواضعی که مقامات ما در قبال این موضوع گرفتهاند این استنباط میشود که ارادهای برای پایان دادن به جنگ نداشتند، مثلاً ۵ مهرماه شهید رجایی عنوان میکند که «من هرگز حاضر به مذاکره با عراق نیستم» یا دو روز بعد سیداحمد خمینی این طور عنوان میکند که «ما مصمم هستیم جنگ را ادامه بدهیم» و یا در همین تاریخ وقتی جلسه شورای امنیت برای بررسی این موضوع تشکیل میشود نماینده ایران اصلاً حاضر به شرکت در این جلسه نمیشود و یا خود بنیصدر وقتی صحبت از میانجیگری میان ایران و عراق میشود عنوان میکند که «میانجیگری بین حق و باطل اصلاً بیمعناست». علت اینکه مقامات ما تمایل داشتند جنگ ادامه پیدا کند چه بوده است؟
جمهوری اسلامی ایران از روز اول جنگ، به دنبال دفع تجاوز عراق و پایان دادن به جنگ بود.
ولی دست کم در مواضع مسوولان این طور به نظر نمیرسد...
با آغاز جنگ، مسوولان ایران همگی برای خاتمه دادن به جنگ تلاش میکردند. وقتی که جنگ شروع شد عراق در همان دو ماه اول بخش زیادی از سرزمینهای ایران در حوالی مرز را گرفت. ارتش عراق در همان هفته اول جنگ حدود ۱۷ هزار کیلومتر مربع از خاک ایران را اشغال کرده بود، البته هنوز خرمشهر و بعضی جاهای دیگر را نگرفته بود ولیکن تلاش برای تصرف هرچه بیشتر شهرها و اراضی ایران ادامه داشت ولی بخش اعظم تصرفات ارتش عراق در همان هفته اول جنگ صورت گرفت. وقتی که جنگ شروع شد و ارتش عراق در خاک ایران در حال پیشروی بود اولاً شورای امنیت سازمان ملل، دولت عراق را به عنوان آغازگر جنگ و متجاوز محکوم نکرد. دوم اینکه عراق پس از اینکه کارش تمام شد و احساس کرد دیگر نمیتواند به پیشروی در خاک ایران ادامه دهد، اعلام آتشبس کرد. آتشبس در این وضعیت یعنی اینکه عراق خاک ایران را اشغال کرده، حالا ایران برای بیرون راندن ارتش متجاوز با عراق نجنگد و اجازه دهد خاک کشور در اختیار ارتش عراق باقی بماند و فقط از طریق مذاکره برای اخراج ارتش متجاوز تلاش کند. خوب در این شرایط مذاکره به نفع دولتی است که سرزمین شما را اشغال کرده است. بنابراین ایران با مذاکره کاری نمیتوانست بکند. امام خمینی همان هفته اول جنگ چند سیاست را اعلام کردند؛ اول اینکه ارتش عراق باید از خاک ایران بیرون برود، دوم اینکه مجامع بینالمللی اعلام کنند که عراق، جنگ را آغاز کرده و متجاوز است، سوم اینکه تا زمانی که یک سرباز و نظامی عراقی در خاک ایران حضور داشته باشد ما از کشور و خاکمان دفاع میکنیم. بنابراین جمهوری اسلامی ایران دنبال ادامه جنگ نبود بلکه به دنبال دفاع و بیرون کردن ارتش متجاوز از خاک خود بود. ایران هیاتهای صلح و میانجیگران منطقهای و بینالمللی را پذیرفت و با آنها مذاکره هم کرد. یادم هست در همان ماههای اول جنگ هیاتی از سازمان کنفرانس اسلامی به ایران آمد. در آن زمان آقای حبیب شطی، دبیرکل سازمان کنفرانس اسلامی آمد و گفت بیایید جنگ را تمام کنید. امام خمینی به ایشان گفتند شما از این اتاق من بیرون بروید و جلوی حسینیه جماران اعلام کنید که صدام متجاوز بوده و جنگ را آغاز کرده است در این صورت ما جنگ را تمام میکنیم. اما وی حاضر نشد این اقدام را انجام دهد و علیه تجاوز عراق موضع بگیرد. بنابراین ایران از روزی که جنگ شروع شد به دنبال خاتمه دادن به جنگ بود نه دنبال ادامه جنگ و میخواست که سرزمینهای خود را از دست اشغالگران آزاد کند.
شاید این طور باشد. ولی در هفته اول جنگ در گفتوگویی که بنیصدر با نیوزویک انجام داد شرایط ایران برای آتشبس و خروج عراق از خاک ایران و خاتمه تحرکات آن در کردستان و خوزستان را اعلام کرد. اما کمی بعد این مواضع در اظهارات مقامات ایرانی دچار چرخش شد، مثلاً دو هفته بعد از آغاز جنگ رجایی گفت: «ایران مبارزه با عراق را تا ریشهکن کردن کفر در سرزمین عراق ادامه میدهد. اگر صدام حسین زنده دستگیر شود، او را محاکمه خواهیم کرد.» یا هاشمی رفسنجانی این طور عنوان میکند که: «استراتژی کلی ما این است که جنگ را از حرکات کلی نظامی به طرف حرکات مردمی ببریم. امیدوارم نبردی که شروع شده با پایان بسیار خوبی ختم شود و ما بدون آن پایان دستبردار نخواهیم بود». و به همین ترتیب سرهنگ جواد فکوری، وزیر دفاع و فرمانده نیروی هوایی معتقد بود: «با توجه به این جنگ و انقلاب اسلامی ایران این نظریه پدید آمده که در حال حاضر جنگ ما با عراق از مرحله کلاسیک خود خارج شده و نبرد ما به صورت جنگ مردمی درآمده است. پس جنگ ما، جنگ نظامی بین دو ارتش و بر سر مسایل ارضی و اقتصادی نیست، بلکه جنگ بین دو نظام اسلام و ضد اسلام است.» بنابراین به نظر میرسد که اگر در ابتدا خروج عراق از مرزهای ما شرط آتشبس بود اما به تدریج سرنگونی نظام استبدادی صدام و نجات شیعیان عراق شرط ما برای پایان دادن به جنگ میشود. علت این چرخش را چه میدانید؟
اینها از نظر من چرخش در مواضع نیست بلکه پاسخ به اظهارات جنگطلبانه مقامات عراقی است. اگر صحبتهای صدام و طارق عزیز و طهیاسین رمضان و سایر مقامات عراقی در آن زمان را بخوانید میبینید که میگویند ما هدفمان از شروع جنگ این است که انقلاب و جمهوری اسلامی را ساقط کنیم. هدفمان تجزیه کشور ایران است و هدفمان این است که جزایر ابوموسی و تنب بزرگ و تنب کوچک را به اعراب برگردانیم. هدفمان این است که خوزستان را عربستان بخوانیم و در آنجا دولت عرب وابسته به عراق را تشکیل بدهیم و آن را از ایران جدا کنیم. وقتی که مقامات عراق این حرفها را میزنند مقامات ایرانی هم در پاسخ ناچار میشوند که اینگونه اظهارنظر کنند.
ولی بعد از آزادسازی خرمشهر و پس گرفتن خاکمان واقعاً ضرورتی برای ادامه جنگ وجود نداشت...
با آزادسازی خرمشهر ما خاکمان را به طور کامل پس نگرفتیم. ما از ابتدای جنگ چند هدف مشخص برای پایان جنگ داشتیم. اول اینکه کل ارتش عراق از خاک ایران خارج شود و به مرز باز گردد. دوم اینکه عراق و صدام به عنوان آغازگر و متجاوز شناخته شوند. سوم اینکه عراق خساراتی را که به ایران وارد کرده است بپردازد. ما هدفی غیر از اینها از اول تا آخر جنگ نداشتیم. زمانی هم که خرمشهر را آزاد کردیم این سه شرط هنوز محقق نشده بود. هنوز هزار کیلومتر مربع از خاک ایران و از جمله نفتشهر و ارتفاعات مرزی در اختیار ارتش عراق بود و عراق حاضر به عقبنشینی از این مناطق نبود. مساله دیگر اینکه یکی از شرطهای ما این بود که ارتش عراق به پشت مرزهای خود برگردد. این مرز کجا بود؟ مرز تعیین شده بر اساس معاهده ۱۹۷۵. در حالی که صدام چهار روز قبل از آغاز جنگ معاهده ۱۹۷۵ را پاره کرد و گفت اعتبار ندارد. حالا اگر ارتش عراق عقبنشینی هم میکرد باید اعلام میکرد که عراق معاهده ۱۹۷۵ را قبول دارد و این برگشت به مرز باید بر اساس خطوط مرزی معاهده ۱۹۷۵ صورت میگرفت ولی عراق این کار را نکرد. بنابراین اولاً بعد از فتح خرمشهر هم هنوز هزار کیلومتر از خاک ایران در اختیار ارتش عراق بود و هم اینکه عراق اعلام نکرد که معاهده ۱۹۷۵ را قبول دارد. سوم اینکه نه خود عراق اعلام کرد که من آغازگر جنگ بودهام و نه واسطههای بینالمللی و منطقهای اعلام کردند که این جنگ را عراق آغاز کرده و مقصر اوست. بنابراین هیچیک از شروط ما محقق نشد و تکلیف خسارتها و غرامت جنگ هم مشخص نبود.
ما این شروط را چطور پیگیری کردیم؟ آیا ما دیپلماسی قوی در آن بازه داشتیم؟ وقتی ما اصلاً حاضر به شرکت در جلسه شورای امنیت نمیشویم و یا برخی سازمانهای بینالمللی را به رسمیت نمیشناختیم چطور میتوانستیم امیدوار به تحقق این شروط باشیم؟
خوب اعلام این شرایط، سیاست ایران در روزهای اول جنگ بود. در روزهای اول جنگ ما حتی وزیر امور خارجه هم نداشتیم. البته من شخصاً معتقدم که دستگاه دیپلماسی ایران در طول جنگ میتوانست خیلی قویتر عمل کند، یعنی ما توانایی و ظرفیت آن را داشتیم که از پیروزیهای نظامی در جبههها دستاورد سیاسی بسازیم. حالا اینکه دستگاه سیاست خارجی چگونه عمل کرده است باید با دیپلماتها صحبت شود، ولی اینکه رفتار ایران در جنگ کاملاً منطقی بوده این حرف کاملاً درستی است. هیچ مقطعی از دوران جنگ نیست که رفتار ایران منطقی و طبق قوانین بینالمللی نبوده باشد. این رفتار از روز آغاز جنگ تا انتها درست بوده است. اما آیا بهتر از این هم میشد اقدام کرد یا نه این بحثی جدا است. بالاخره بعد از فتح خرمشهر هزار کیلومتر مربع از خاک ایران در اختیار ارتش عراق بود. عراق معاهده ۱۹۷۵ را که پاره کرده بود اعلام نکرد که آن را قبول دارد تا مبنایی برای خاتمه جنگ شود. نه خود عراق اعلام کرد که در این جنگ متجاوز بوده و نه کشورهای حامی عراق و نه سازمان ملل هیچکدام اعلام نکردند که عراق متجاوز بوده است. تکلیف خسارات و ضایعات و تلفاتی هم که به ایران وارد شده بود هم روشن نبود. بنابراین جنگ منطقاً نمیتوانست خاتمه پیدا کند. به همین دلیل میتوان گفت ایران جنگ را ادامه نداد بلکه جنگ وجود داشت و خاتمه نیافت. ما تنها کاری که کردیم این بود که موافقت نکردیم با حضور ارتش عراق در خاک ایران آتشبس را بپذیریم و اجازه بدهیم متجاوز در داخل خاک ایران باشد. این اتفاق نیفتاد که البته تصمیم درستی هم بود، اما اینکه در ادامه توانستیم به دستاوردهای بالاتری برسیم قابل بحث است. بنابراین روشی که ایران در جنگ به کار گرفت کاملاً منطقی و درست بوده است.
آن موقع بین نیروهای نظامی و سیاستمداران درباره ادامه جنگ، نوع مواجهه و ابعاد آن اختلافات جدی وجود داشت؟
البته در همه مسایل اختلافنظر یک امر طبیعی است. در مورد اینکه چگونه جنگ را ادامه دهیم بحثهای زیادی وجود داشت، ولی اختلاف نبود. معمولاً سپاه و ارتش به دنبال اجرای دستورات امام به عنوان فرمانده کل قوا بودند و بعضی وقتها راجع به چگونگی خاتمه دادن به جنگ با شیوه نظامی طرحهایشان را ارایه میکردند.
واکنش مقامات ایرانی را در همان روزهای ابتدایی جنگ چگونه ارزیابی میکنید؟ به نظر میرسد ما تحلیل واحدی نداشتیم که این اصلاً یک جنگ تمام عیار است یک هفته قرار است طول بکشد یا چند سال؟
از روزی که جنگ شروع شد مقامات ایران همه یکپارچه نظر واحدی داشتند. مسوولان سیاسی و نظامی همه معتقد بودند باید ارتش عراق را از خاک ایران بیرون کرد و با تمام قدرت دفاع کرد. باید به عراق امتیاز نداد و مرز تالوگ را در اروندرود حفظ کرد و بایستی که عراق در این جنگ تنبیه شود. این چیزی بود که همه سیاستمداران و مقامات نظام بر روی آن توافق داشتند. بنابراین اختلافنظر دست کم در هفتههای اول جنگ تقریباً بین هیچکس وجود نداشت. اما قبل از جنگ هم این بحث وجود داشت که عراق آیا با ما میجنگد یا نه؟ بعضیها معتقد بودند میجنگد و برخی معتقد بودند نمیجنگد. دلایل خود را هم میگفتند و این به معنای نظرات متفاوت است نه آشفتگی در نظرات.
نظر شما :