فروغی؛ نظامالملکی در عصرجدید/ ناصحی که همچنان گوش شنوا میجوید
علی افتخاری روزبهانی
این سخنان محمدعلی فروغی در مهرماه ۱۳۲۰ از رادیو تهران است که در مقام نخستوزیر، اینگونه شهروندان ایران اشغال شده توسط متفقین، اما رها شده از استبداد رضاشاه را به رعایت قانون توصیه میکند. فروغی در این سخنرانی با زبانی ساده تلاش میکند مشکل ایران را برای ایرانیان توضیح دهد. او و روشنفکران ایرانی از نخستین سالهای آشنایی ایرانیان با جهان مدرن به صور مختلف تلاش کردهاند راه حلی برای این مشکل بیابند. فروغی در ابتدا برای شنوندگان رادیو تهران انواع حکومتداری را شرح میدهد: «قسم اول حکومت انفرادی و استبدادی است. قسم دوم حکومت خواص و اشراف است. قسم سوم را حکومت ملی میگویند که اروپاییان دموکراسی مینامند و هر یک از این سه قسم هم اشکال مختلفی دارد که چون مقصود من این نیست که به شما علم حقوق درس بدهم داخل این مبحث نمیشوم... شما ملت ایران به موجب قانون اساسی که تقریباً سی و پنج سال پیش مقرر شده است، دارای حکومت ملی پادشاهی هستید اما اگر درست توجه کنید تصدیق خواهید کرد که در مدت این سی و پنج سال کمتر وقتی بوده است که از نعمت آزادی حقیقی یعنی مجری و محترم بودن قانون برخوردار بوده باشید و چندین مرتبه حکومت ملی یعنی اساس مشروطیت شما مختل شده است. آیا فکر کردهاید که علت آن چیست؟ من برای شما توضیح میدهم.» (۲)
فروغی در ادامه چونان که برای دانشجویانش سخن میگوید مردم ایران را خطاب قرار میدهد و شرایط حکومت ملی را بر میشمارد. او میگوید: «فراموش نکنید که معنای حکومت ملی این است که اختیار امور کشور با ملت باشد.»(۳) فروغی وظایف ملت، نمایندگان پارلمان، هیات وزیران و روزنامهنگاران یعنی نمایندگان افکار عمومی را تشریح میکند و همچنین وظیفه پادشاه را حفاظت از قانون اساسی و نظارت بر اعمال دولت میداند. او مطمئن است یکی از شنوندگان سخنرانیاش از رادیو تهران، محمدرضا پهلوی شاه تازه سوگندخورده است، پس بیپرده شاه را به داشتن «شرافت» نصیحت میکند: «پادشاه باید گفتار و کردار خود را با اصول شرافت و آبرومندی تطبیق کند، چنان که یکی از حکمای اروپا گفته است: اگر بنیاد حکومت استبدادی بر ترس و بیم است، بنیاد حکومت ملی بر شرافت افراد ملت است و مخصوصا اگر متصدیان امور عامه، شرافت را در اعمال نصبالعین خویش نسازند کار حکومت ملی پیشرفت نمیکند.»(۴)
ذکاءالملک فروغی یک سال و اندی پس از این سخنان در شصت و پنج سالگی درگذشت. مرگ او پایانی بود بر زندگی پرکار یک روشنفکر که تمامی عمر برای معرفی تجدد به ایرانیان کوشید و تلاش کرد فرهنگ ایرانی را با عقلانیت مدرن درآمیزد. فروغی در میان روشنفکران ایرانی عهد مشروطه از بسیاری دیگر بختیارتر است چرا که مانند میرزا آقاخان کرمانی و یا مستشارالدوله، برای مشاهده ارزش و غنای تکاپوهای فکری فروغی لزومی به کنکاش در آثار مورخانی چون فریدون آدمیت نیست؛ هنوز با گذشت نزدیک به یک قرن «سیر حکمت در اروپا» نوشته او کتاب مرجع بوده، تجدید چاپ میشود و تصحیح او از گلستان سعدی و رباعیات خیام نیشابوری در خانههای ایرانیان موجود است. او پدری ادیب و دانشمند داشت که شاعر دربار ناصری بود. لقب «فروغی» را شخص ناصرالدین شاه به پدرش اعطا کرده بود. فروغی که فارغالتحصیل دارالفنون بود از بیست سالگی به ترجمه متون فلسفی و تاریخی غربی به فارسی همت گمارد. پدرش محمدحسینخان فروغی کارهای او را ویراستاری میکرد.
در آغاز سلطنت مظفرالدین شاه که نوگرایان به ساخت مدرسههای جدید روی آوردند، فروغی معلمی پیشه کرد و در مدرسه ادب به مدیریت یحیی دولتآبادی، مدرسه علمیه به مدیریت مهدیقلی هدایت و دارالفنون به آموزگاری پرداخت.(۵) همزمان با نگارش و برگردان مقالات فلسفی و تاریخی، در انتشار هفتهنامه و روزنامه تربیت و نشر آموزهها و اندیشههای نو، به پدرش یاری میرساند. روزنامه تربیت که ده سال پیش از انقلاب مشروطه منتشر میشد مجلهای ادبی بود که به قول خود فروغی «آرام آرام تلاش میکرد چشم و گوش مردم را به روی بعضی چیزها باز کند.»(۶) این روزنامه نتیجه تلاشهای پدر فروغی بود. میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل در مورد تربیت میگوید: «تربیت، اول روزنامه آزادی است که در داخله ایران خصوصاً در پایتخت به چاپ رسیده است. خدماتی که این روزنامه به وطن ما کرده است، علاوه بر معلومات و فوایدی که منتشر نموده یکی این است که مردم ایران از هرچه روزنامه بود آزردهخاطر بودند. تربیت به واسطه شیرینی بیان و مزایای چند که دارا بود، مردم را روزنامهخوان کرد. دیگر اینکه اهل هوش میدانند که تمام مطالب گفتنی را ذکاءالملک در تربیت گفته و هنر بزرگ او همین است که چیزهایی را که در زمان استبداد کسی یارای گفتن نداشت به قدرت قلم و پرده و حجاب انشاء و ادب چنان میگفت که اسباب ایراد نمیشد و معذلک زحمت و مرارت و صدماتی که در زیاده از ده سال روزنامهنویسی کشید و آزار و اذیتهایی که از دوست و دشمن دید، در چند سال آخر عمر که وقت استراحت و فراغت بود به تصور کسانی که خارج از کار بودند درنمیآید.»(۷)
هفت سال پیش از پیروزی جنبش مشروطهخواهی، یعنی در سال ۱۳۱۷ هـ.ق. مشیرالدولۀ دوم، مدرسه علوم سیاسی را بنا نهاد. از همان آغاز کار، فروغی به مترجمی و سپس معلمی در این مدرسه میپردازد و برگردانهای او از مهمترین کتابهای درسی به شمار میروند.(۸) به گفته نصرالله انتظام(۹)هر چهار کتاب درسی که در آن زمان به چاپ میرسید، دو تای آن تألیف و ترجمه محمدعلی فروغی و پدرش بود.(۱۰) کتابهایی چون «اصول علم ثروت ملل یا اکونومی پلتیک»، «تاریخ ملل مشرق زمین» و «حقوق اساسی (یعنی) آداب مشروطیت دول». فروغی این کتابها را زمانی که حدوداً ۲۵ ساله بوده به فارسی برگردانده و سالها بعد در خطابه خود در دانشکده حقوق، کتاب «اصول علم ثروت ملل یا اکونومی پلتیک» را تنها کتاب اقتصاد برگردانده شده به فارسی خواند و نبود کتابی دیگر در این زمینه را غمانگیز دانست.(۱۱)
ایران باید ملت داشته باشد!
فروغی در سالهای جنگ جهانی اول و پس از آن همواره وکیل و وزیر بود و با چشمان خود میدید که واحدی به نام ایران در چنگال سپاهیان عثمانی، روس و انگلیس در حال ازهمپاشیدگی است، دولتها از پی هم سقوط میکنند و احمدشاه هنوز به سن قانونی نرسیده و اوضاع روزبهروز نابسامانتر میشود. با پایان جنگ، فروغی همراه هیاتی به نمایندگی از ایران به کنفرانس صلح ورسای در پاریس اعزام میشود. تلاشهای فروغی برای شرکت ایران در این کنفرانس ناکام میماند چرا که همزمان در تهران انگلیسیها در حال عقد قرارداد ۱۹۱۹ با وثوقالدوله هستند و هم از اینرو نمیخواهند نام ایران در کنفرانس مطرح شود و از سوی دیگر دولت ایران هم میل چندانی به شرکت نمایندگان اعزامیاش به کنفرانس ندارد چرا که میترسد مبادا انگلیسیها کشور را تجزیه کنند. در این شرایط فروغی در نامه مفصلی به ابراهیم حکیمی به تشریح وضعیت کنفرانس صلح ورسای پرداخته و از وثوقالدوله انتقاد میکند. فروغی به گلایه از عاقدان قرارداد ۱۹۱۹ میپردازد و مینویسد: «همیشه میگفتیم ایران نه دولت دارد نه ملت. جماعتی که قدرت دارند و کار از دستشان ساخته است، مصلحت شخص خود را در این ترتیب حالیه میپندارند، باقی هم که خوابند. در این صورت هیچ امیدی برای ما نیست. اگر ایران ملتی داشت و افکاری بود اوضاع بهتر برای ایران متصور میشد.»(۱۲)
او در ادامه، سیاست تسلیم محض در برابر انگلستان را نفی میکند و مینویسد: «تنها کاری که انگلیس میتواند بکند آن است که ما ایرانیها را به جان هم انداخته پوست یکدیگر را بکنیم و هیچ کار نکنیم و متصل به او التماس کنیم که بیا فکری برای ما کن... میگویند اگر بر خلاف میل انگلیس رفتار کنیم فرضاً اعمال قوه قهریه نکند اعمال نفوذ و دسیسه میکند، ملت را منقلب ساخته اسباب تجزیه آن را فراهم میآورد. کسی نمیگوید خلاف میل انگلیس رفتار بکنید. فقط مطلب در حد تسلیم به انگلیس است که لازم نیست ما خودمان برویم به او التماس کنیم که بیا قلاده به گردن ما بگذار!»(۱۳)
فروغی ناامید و مغموم خطاب به ابراهیم حکیمالملک مینویسد: «ایران ملت ندارد، افکار عامه ندارد. اگر افکار عامه داشت به اینروز نمیافتاد و همه مقاصد حاصل میشد. اصلاح حال ایران و وجود آن متعلق به افکار عامه است... ایران اول باید وجود پیدا کند تا بر وجودش اثر مترتب شود. وجود داشتن ایران وجود افکار عامه است، وجود افکار عامه بسته به این است که جماعتی ولو قلیل باشند از روی بیغرضی در خیر مملکت کار بکنند و متفق باشند اما افسوس بس گفتم زبان من فرسود.»(۱۴)
اوضاع مملکت در سالهای پایانی سلطنت قاجار و در آستانه برآمدن پهلوی آنچنان به هم ریخته که فروغی امید به اصلاح امور را از دست داده است. او در دوران تصدی وزارت خارجه پس از کودتای ۱۲۹۹ در نامهای به سیدحسن تقیزاده اوضاع و احوال آشفته سالهای پس از جنگ را چنین توصیف میکند: «وزرا به قول عوام مثل پیراهن و زیرجامه عوض میشوند و هر وزیری که عوض میشود و بر سر کار میآید، اجزاء ادارات را بیرون میکند و یک دسته تازه از قوم و خویشهای خود یا دوستان یا کسانی که با او برای وزیر شدنش در دسیسه کاری شریک بودهاند بر سر کار میآورد بیهیچ مناسبتی.»(۱۵) فروغی در ادامه از قحطالرجال گلایه میکند و به تقیزاده میگوید: «حضرت عالی میدانید که قحطالرجال امروزی ما نتیجه آن است که در دوره سلطنت ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه از لیاقت اشخاص صرفنظر شده و هوسناکی اولیای مملکتمدار امور بود. حالا به مراتب بدتر شده و فقط انتریک و دسیسه و دستهبندی و فحاشی و بستگی به مقامات مقتدره خارجی و داخلی میزان پیشرفت مقصود است...از طرف دیگر آخوند و ملا و روضهخوان منکر مدارس جدیده شده، میخواهند در آنها را ببندند و روزنامهای که برای نسوان طبع میشود توقیف میکنند. مختصر خربازار غریبی است.»(۱۶)
فروغی که در این زمان وزیر خارجه در کابینه مستوفیالممالک است، اوضاع آشفته پارلمان را اینگونه توصیف میکند: «بالاخره از عاقبت کار این مملکت چه نوحه بسرایم؟ یک نفر نیست از صالح و طالح که به فکر مملکت باشد. رودربایستی از میان رفته صریح میگویند ما طالب نفع خود هستیم و به کار مملکت کار نداریم! باور میکنید؟ نماینده ملت به آقای مستوفیالممالک میگفت فلان کس را حاکم فلان جا کنید، جواب میدادند این کار غلط از من شایسته نیست، جواب میداد حالا او را بفرستید تا من از آنجا انتخاب شوم بعد از دو ماه او را معزول کنید!»(۱۷)
فروغی در شرایطی است که از هر نوع تغییر در اوضاع کشور ناامید است و سقوط کشور را حتمی میداند. او مینویسد: «حرکت قهقرایی مثل قوه ثقل به قانون تصاعدی سریع میشود و خدا عاقبت آن را خیر کند. بنده که عقلم نمیرسد که چگونه تصور نجاح و فلاحی برای این قوم میشود کرد، فقط امیدی که میتوانم به خود بدهم این است که همان طور که برخلاف قواعد عقلی تاکنون این ملت و دولت باقی مانده (اگرچه به کثافت و فضاحت) باز هم بماند، یا بهبودی یابد و الا در جبین این کشتی نور رستگاری نیست.»(۱۸)
در چنین شرایطی است که فروغی و اکثریت قریب به اتفاق روشنفکران و رجال سیاسی همعصرش، سردار سپه را تنها امید باقی مانده برای حفظ موجودیت ایران و وسیلهای برای تحقق نهادسازی مییابند. سردار سپه که در مدت کوتاه وزارت و صدارت منشأ خدمات شده است، برخلاف شاهان قاجار دست همکاری به سوی روشنفکران دراز میکند.
نصیحتهایی در روز تاجگذاری
فروغی در چهارم اردیبهشتماه ۱۳۰۵ خورشیدی خطابه تاجگذاری را ایراد میکند. او در این خطابه تلاش میکند تا به شیوه وزرای سیاستمداری چون خواجه نظامالملک، رضاشاه را نصیحت کند. از این روست که به شاه اندرز میدهد که هوای نفس و خودمحوری را فرو گذارد و در خدمت به مردم و آبادانی کشور اندیشه کند، کانون مرکزی فکر و عمل خویش را بهبود وضع مردم قرار دهد و سرمشق درستی و راستی باشد تا مردم نیز راه درست را در زندگی بپیمایند. سرانجام فروغی بر موضوع فساد در ایران انگشت میگذارد که متاسفانه پیشینهای دراز و تاریک در تاریخ این سرزمین داشته و دارد.
فروغی برای انتقال این مفاهیم البته زبانی فصیح دارد. او خطاب به شاه و حاضران میگوید: «ملت ایران باید بداند و البته خواهد دانست که امروز تقرب به حضرت سلطنت به وسیله تایید هواهای نفسانی و استرضای جنبه ضعف بشریِ سلطان و تشبثات گوناگون و توسل به مقامات غیرمقتضیه میسر نخواهد شد...راه درست و یگانه راه نیل به آن مقصد عالی، احراز مقامات رفیعه هنر و کمال و ابراز لیاقت و کفایت و حسننیت و درایت در خدمتگذاری این آب و خاک است. خادم محترم و عزیز و خائن خوار و خفیف خواهد بود... ملت ایران میداند که [...] آن ضمیر منیرانی از خیال رعیت آسوده نیست و دائما در فکر بهبود احوال آنان است، و اگر هر آینه به واسطه موانع طبیعی یا فقدان وسایل و اسباب، در انجام منظور همایونی راجع به اصلاح امور مملکتی اندک تاخیر و تأنی حاصل شود، خاطر مقدس مکرر و قلب مبارک متألم میگردد... ملت ایران میبیند که امروز به فیض وجود شاهنشاهی فایق شده که رفتار و گفتارش برای هر فردی از افراد و هر جمعیتی از جماعات باید سرمشق واقع شود، و اگر طریق الناس علی دین ملوک بپیماید، همانا به سرمنزل سعادت و شرافت خواهد رسید.» (۱۹)
رضاشاه رویای تجددخواهانی چون فروغی برای ایجاد دولت مقتدر مرکزی، ارتش مدرن، دانشگاه، نظام حقوقی جدید، آموزش همگانی، راهسازی، و شکلدهی دولت- ملت را با کمک خود آنها محقق ساخت اما به قواعد حکومت پارلمانی وقعی ننهاد و تبدیل به خودکامهای تمامعیار شد. او معماران حکومت جدید را یک به یک مقتول و خانهنشین ساخت. در این میان، سهم فروغی موسس دانشگاه تهران که در حکومت پهلوی اول دو دوره نخستوزیر و همچنین سفیر و وزیر بوده، لقب «زن ریشدار» است و خانهنشینی ۶ ساله. سرنوشت او البته به دردناکی آنچه بر تیمورتاش، نصرتالدوله فیروز و سردار اسعد رفت، نبود.
ملیگرایی و لیبرالیسم در آثار فروغی
فروغی بر نشر ارزشها و آرمانهای مدرن غربی در خصوص آزادی، تفکیک قوا و اصول روشنگری تاکید داشت. اندیشه سیاسی فروغی در کتاب «آداب مشروطیت دول» که اندکی بعد از توشیح فرمان مشروطیت منتشر شده به خوبی قابل ارزیابی است.
آنچه از نوشتههای فروغی بر میآید، باوری خالص به ایده ترقی و مجادلهای بر سر تفکیک قوا و حقوق مردمان تحت یک نظام لیبرالی است. پیش و بیش از هر چیز در اندیشه فروغی، ایده ضرورت ترقی موج میزند و این واقعیت که پیشرفت در غرب، اساساً به اعتبار یک بازسازی لیبرالی در حوزههای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی بوده است. راز این بازسازی ـ که به گمان فروغی عامل اصلی پیشرفتها و موفقیتهای علمی و فناورانه تمدن غربی است ـ در ایجاد سیستمی برای مدیریت تمام زمینههای مبتنی بر فرآیند تکاملی نهفته است.(۲۰)
او در توضیح نقش دولت اینگونه مینویسد: «وظیفهٔ دولت این است که حافظ حقوق افراد ناس، یعنی نگهبان عدل باشد. دولت از عهدهٔ انجام وظیفهٔ خود بر نمیآید مگر اینکه به موجب قانون عمل کند. وجود قانون متحقق نمیشود مگر به دو امر: اول وضع قانون و دوم اجرای آن. پس دولت دارای دو نوع اختیار میباشد: یکی اختیار وضع قانون و دیگر اختیار اجرای قانون. هرگاه اختیار وضع قانون و اختیار اجرای آن در دست شخص واحد و یا هیأت واحد باشد، کار دولت به استبداد میکشد... بر این پایه دولت تنها زمانی قانونی است که این دو قوه آن از هم جدا و در دست دو گروه مستقل و جدا باشد.»(۲۱)
فروغی همچنین در کتاب دیگرش «اصول علم اقتصاد یا اکونومی پلتیک» تکلیفش را با اندیشه چپ روشن میسازد: «عدالت ایجاب میکند که میان اعضای جامعه تساوی حقوق برقرار باشد و همه بتوانند به یکسان از هیات اجتماعیه بهره برند. ترتیب آزادی به علت اینکه هم موجب ترقی کل جامعه و نیز برقراری تساوی حقوق میگردد لذا مبنی بر عدالت است. در چنین وضعی چون هر فردی مختار اعمال خویش است و هیچ قانون منع و انحصاری در کار نیست، هر کس حق دارد در همه چیز ادعا داشته باشد و پیشرفت ادعای او فقط به لیاقت و کفایت و همراهی بخت و اتفاق بستگی دارد. اما عدهای این استدلال را نمیپذیرند و میگویند چون همیشه بخت و اتفاق با کفایت و لیاقت همراه نیست، بنابراین تمام مردم با وجود داشتن مساوات حقوقی، در تمتع و بهره بردن یکسان نیستند، پس دولت باید در امور تولید و توزیع ثروت دخالت کند و برابری میان مردم را برقرار سازد. نویسنده معتقد است که با چنین کاری عدالت استقرار نخواهد یافت، زیرا که، بالضروره برای اجرای این ترتیب باید از بعضی گرفته، به بعضی دیگر داد و این عدالت و مساوات نیست که اشخاص قابل را به کار وادارند و حاصل زحمت ایشان را به اشخاص ناقابل بدهند.» (۲۲)
فروغی و شهریور ۱۳۲۰
شهریور ۲۰ زمانی که متفقین از شمال و جنوب به ایران یورش آوردند، رضاشاه، فروغی را به نخستوزیری مامور کرد. فروغی متهم است که در این لحظات به یاری دیکتاتور آمده و تاج و تخت پهلوی را حفظ کرده است اما این قسمتی از حقیقت است. فیلسوف سیاستمدار در شرایطی مسوولیت دولت را قبول کرد که تمامیت ارضی کشور در مخاطره بود. روسها چنان که بعدها نشان دادند بخشهای حاصلخیز خاک ایران را اشغال و بدان چشم طمع دوخته بودند. فروغی اگرچه سلطنت پهلوی را حفظ کرد اما از یک سو شاه را متقاعد به استعفا و از سوی دیگر متفقین را متقاعد کرد که شاه مستعفی باید کشور را ترک کند تا امرای ارتش از شاه جدید اطاعت کنند. دولت فروغی زندانیان سیاسی را آزاد کرد و به دلجویی از خانواده قربانیان قتلهای سیاسی دوران رضاشاه پرداخت. فروغی، رضاشاه را ترغیب کرد تا املاک وسیعی را که غصب کرده به شاه جوان هبه کند و سپس محمدرضا شاه را ترغیب کرد تا این اموال را به دولت ببخشد. او مطبوعات را آزاد کرد و با اشغالگران ایران پیمان مودت و دوستی امضا کرد تا استقلال ایران تضمین شود. بر اساس این پیمان مودت سهجانبه دول اشغالگر موظف شدند ۶ ماه بعد از پایان جنگ جهانی دوم قوای خود را از خاک ایران خارج ساخته، استقلال و تمامیت ارضی کشور را به رسمیت شناسند.(۲۳) او سیاستمداری واقعگرا و ملیگرا بود، او آزادانه در روی کار آوردن رضاشاه مشارکت کرد چرا که این اتفاق را ضامن حفظ تمامیت ارضی و ثبات ایران میدانست و به دلیلی مشابه در شهریور ۲۰ در حفظ سلطنت پهلوی نقش آفرید چرا که این امر را ضامن موجودیت ایران و حفظ ثبات کشور میدید. با گذشت ۷۰ سال هنوز هم صدای نصیحتهای فروغی از رادیو تهران که فرد فرد ملت را به مسوولیتپذیری، قانونگرایی و ایراندوستی ترغیب میکند، گوش شنوا میطلبد.
منابع:
۱- سخنرانی از رادیو تهران، سه شنبه ۱۴ مهرماه ۱۳۲۰- سیاستنامه ذکاءالملک- به اهتمام ایرج افشار و هرمز همایونپور- نشر کتاب روشن- ص۲۲۶
۲- همان ص۲۲۷
۳- همان ص۲۲۷
۴- همان ص۲۲۸
۵- ریشههای تجدد، پژوهش چنگیز پهلوان، نشر قطره، ص۱۰۱
۶- خطابه دانشکده حقوق- سیاستنامه ذکاءالملک- به اهتمام ایرج افشار و هرمز همایونپور- نشر کتاب روشن- ص۲۷۶
۷- صوراسرافیل، ش۱۵
۸- خطابه دانشکده حقوق- سیاستنامه ذکاءالملک- به اهتمام ایرج افشار و هرمز همایونپور- نشر کتاب روشن- ص۲۷۸
۹- دانشجوی مدرسه علوم سیاسی
۱۰- خاطرات نصرالله انتظام- انتشارات سازمان اسناد ملی
۱۱- خطابه دانشکده حقوق
۱۲- ایران در سال ۱۹۱۹- سیاستنامه ذکاءالملک- به اهتمام ایرج افشار و هرمز همایونپور- نشر کتاب روشن- ص۷۳
۱۳- همان
۱۴- همان
۱۵- نامه ذکاءالملک به تقیزاده- سیاستنامه ذکاءالملک - به اهتمام ایرج افشار و هرمز همایونپور- نشر کتاب روشن- ص۹۹
۱۶- همان
۱۷- همان
۱۸- همان
۱۹- خطابه تاجگذاری
۲۰- رامین جهانبگلو-عقلانیت و مدرنیته در نوشتههای فروغی- نشریه بنیاد مطالعات ایران- سال بیستم، شماره اول
۲۱- همان
۲۲- همان
۲۳- پیمان مودت میان ایران، انگلستان و شوروی- سیاستنامه ذکاءالملک - به اهتمام ایرج افشار و هرمز همایونپور- نشر کتاب روشن - ص۲۳۲
نظر شما :