ریشههای ایرانیت در اندیشه فروغی/ تاجبخشی که نام و نشان به پهلوی داد
فرزانه ابراهیمزاده
***
شاید اگر با نگاهی امروزی به نطق محمدعلی فروغی نگاه شود آن را خطابهای سراسر تملق از مردی باید دانست که تاریخ ثابت کرده که یکی از بهترین گزینههای اصلی جانشینی قاجاریه به شمار میآمد، اما نخستین و آخرین رییسالوزرای پهلوی اول شد. اما اگر به یاد بیاوریم که این حرفها از زبان مردی چون ذکاءالملک دوم شنیده شد که جز سالها معلمی شاه نوجوان، سالهای گذشته عمر و وقت خود را صرف تحقیق در تاریخ و فرهنگ ایران و آثار کلاسیک زبان فارسی کرده و با دانشمندانی ایرانی چون علامه قزوینی و دکتر قاسم غنی، حشر و نشر داشت و پای صحبتهای مستشرقانی چون آرتور پوپ و سر هنری راولینسون و ارنست هرتسفلد که آن روزها اجازه یافته بود در تخت جمشید کاوش کند نشسته بود، چنین قضاوتی سخت است. چرا که محمدعلی فروغی در همان زمان نه به دلیل اثبات اسماعیل رایین در استاد بزرگی لژ فراماسونری ایران و عضویت در گراند لژ انگلستان بلکه به لحاظ شخصیت فردی قوی و مستقل بود که احتیاجی به تملق گفتن قزاق تازه قدرت گرفته که خودش را از نام «پالانی» به سلسلههای بزرگ ساسانیان و هخامنشیان با نام «پهلوی» ربط داده بود، نداشت. او در این مجلس به شاه جدید یادآور میشود که وارث شاهان بزرگی چون کوروش و انوشیروان شده است و تنها برای این تاج بر سر گذاشته که ایران را به دوره شکوه خود ببرد. او در این نطق به طور رسمی از مکتبی که کسانی چون او و دکتر قاسم غنی و پدرش بنیان گذاشته بودند نام میبرد که ما امروز آن را به نام ناسیونالیسم ایرانی و ایرانیت یا به قول شادروان شاهرخ مسکوب، ملیگرایی و تمرکز و فرهنگ میشناسیم. مکتبی که از دل آن جشنهای دو هزار و پانصد ساله و پانایرانیسم خارج شد و امروز هم به شیوههای معقول و افراطی آن در میان عوام و خواص جریان دارد و باعث بازگشت به ریشههای کهن ایران باستان شده است.
ملیگرایی، پاسخ تحقیر
نقل مشهوری به ناصرالدین شاه قاجار منسوب است که میگوید: «میخواهم به شمال بروم باید از انگلیس اجازه بگیرم. میخواهم به جنوب بروم باید از سفیر روس اجازه بگیرم. ای خاک برسر مملکتی که شاهش اجازه سفر به شمال و جنوب ندارد.» در اینکه این نقل واقعا حرفهای سلطان صاحبقران باشد یا نه سند معتبری در دست نیست اما همین نشانه آن است که ایران در دوره قاجاریه اگرچه مانند هند و کشورهای شبهقاره هیچگاه مستعمره نشد اما همواره در معرض نفوذ بیگانگانی قرار داشت که حضور فیزیکی در این سرزمین نداشتند و تنها همسایگان شمال و جنوبش بودند. این روند اگرچه از ابتدای دوران فتحعلیشاه آغاز شده بود، اما شوک دو عهدنامه ننگین گلستان و ترکمانچای و بعد کنفرانس پاریس که سه پاره این سرزمین یعنی بخش شمالی آذربایجان، ارمنستان و قراباغ، گرجستان و شکی گنجه را از یک سو و هرات را از سوی دیگر از این سرزمین جدا کرد حتی باعث دق کردن نایبالسلطنه فتحعلیشاه شد. این روند در دوران محمدشاه و جانشینش به جایی رسید که وزیر مختارهای کشورهای همسایه آن چنان در عزل و نصبها دخالت میکردند که حتی صدای ناصرالدین شاه نیز در آمد. این روند با ورود به سالهای ۱۹۰۰ شدت گرفت و انگلیس که به شدت در پی سدی در مقابل مستعمراتش در هند بود و روسیه که به بهانه وصیتنامه جعلی پطرکبیر قصد شستن دستهایش در آبهای گرم جهان را داشت ایران را وجهالمصالحه خود کردند و در دو قرارداد ۱۹۰۷ و ۱۹۱۵ این سرزمین را به سه قسمت و سرانجام به دو قسمت تقسیم کردند. اگر انقلاب کمونیستی در روسیه رخ نمیداد بعید نبود سرزمین ایران دو پاره شود. اما انگلیسیها از سرگرم شدن روسها به نبردهای داخلی بلشویک و منشویکها استفاده کرده و قرارداد ۱۹۱۹ را تنظیم کردند که ایران را رسما تحتالحمایه خود میکرد، قراردادی که با مخالفت نمایندگانی چون ملکالشعرای بهار و مدرس به تصویب نرسید. اما در خلال جنگ جهانی اول بود که روس و انگلیس از یک سو و قدرتهای تازهای چون آلمان و آمریکا از سوی دیگر به طور آشکارا در امور داخلی ایران دخالت میکردند و حتی دستور تغییر رییسالوزرا را به شاه جوان ایران میدادند.
این وقایع از چشم ایرانیان وطنپرست و دردآشنا دور نبود و تحملشان تمام شده بود. نقض بیطرفی ایران در جنگ جهانی، بیخاصیتی دولت مرکزی را با تغییر بیش از ۳۶ بار دولت نشان داد و علمهای استقلال از هر طرف برخاست. به قول دکتر شاهرخ مسکوب در مقاله «ملیگرایی تمرکز و فرهنگ در غروب قاجاریه و طلوع پهلوی»: «پس از پایان جنگ حتی پیش از خروج نیروهای خارجی، در هر ولایت و منطقه کسانی از همه دست با انگیزههایی از هر قماش: وطنخواهی، جاهطلبی یا خیانت دم از استقلال خود میزدند.» در خوزستان شیخ خزعل، در گیلان جنگلیها، در خراسان کلنل پسیان، در آذربایجان، کردستان، لرستان، بلوچستان سر به شورش برداشته بودند. بختیاریها و قشقاییها هر چند روز یک بار قصد تصرف شیراز و اصفهان را میکردند و نایب حسین کاشی در کاشان حمام خون راه انداخته بود. در تهران کسی حق نداشت از چند کیلومتری زرگنده و باغ قلهک بیاجازه دولتین روس و انگلیس رد شود. اینها دل وطندوستانی که برای رسیدن به مشروطه تلاش زیادی کرده بودند را چنان به درد آورد که در نوشتارها و صحبتهایشان دم از درد وطن زدند. در اشعار میرزاده عشقی و تصنیفهای عارف میتوان رد پای آن را دید. به قول شاهرخ مسکوب شاید این وطنیه «بهار» شاهبیت وضعیت آن روز ایران بود آنجا که سرود: «ای خطه ایران میهن، ای وطن من/ ای گشته به مهر تو عجین جان و تن من/ دور از تو گل لاله و سرو و سمنم نیست/ ای باغ گل و لاله و سرو و سمن من. بیت آخر این شعر انگار همه درد میهنپرستان را در خود دارد آنجا که میگوید: «امروز همی گویم با محنت بسیار/ دردا و دریغا وطن من وطن من.»
همین درد وطن بود که حس مشترک کسانی شد که به فکر چاره برای کشوری افتادند که پیشترش فرمانروای کشورهای بسیاری بود و آنها با همین اندیشه مشروطه کرده بودند. این گروه که در راس آنها کسانی چون مستوفیالممالک، محمدحسین فروغی، حسن پیرنیا، ملکالشعرای بهار و البته محمدعلیخان ذکاءالملک فروغی بود این بود که باید ابتدا غریبه را از خانه بیرون کنند و بعد به فکر سهم صاحبخانه باشند. این گروه به اعتقاد مسکوب در نهایت به این نتیجه رسیدند که چاره کار در دو شیوه بود: ایرانیگری (ناسیونالیسم) در ایدئولوژی و سر کار آمدن یک دولت مرکزی نیرومند در میدان عمل.
راه حل دوم البته راهی بود که به ذهن همسایه جنوبی برای بستن مرزهای ایران بر نفوذ اندیشههای کمونیستی همسایه شمالی هم آمده بود و همزمان به روی کار آوردن یک دولت مرکزی مقتدر در پایتخت دست زدند. البته از دید این گروه روشنفکران ناسیونالیسم یا ایرانیگری راه حل واقعیتری از روش دوم به شمار میآمد. این مهم حاصل نمیشد مگر بازگشت به هویت ایرانی و یافتن نقطههای قوت فرهنگ و پیشینه این سرزمین. ریشههای ناسیونالیسم و ایرانیت در این دوران بود که به همت کسانی چون فروغی گذاشته شد.
زبان پر افتخار
اندیشمندانی که به دنبال تغییر و تحول در ایران بودند برای رسیدن ایرانیها به هویت واقعی خود دو ابزار اصلی داشتند یکی زبان و دیگر تاریخ. ایرانیها در طول تاریخ هر چقدر نسبت به خطشان تعصبی ندارند درباره زبانشان تعصب فراوانی داشتند. به طوری که نه حمله اسکندر و نه سلطنت ۲۰۰ ساله یونانیها و نه استیلای اعراب و نه حمله مغولان نتوانست زبان فارسی را تغییر محتوایی زیادی بدهد و زبان اجدادی پارسی از دوره هخامنشیان با کمترین تغییر به روزگار قاجاریه رسیده بود. در طول تاریخ زبان فارسی همواره زبان اندیشه و ادبیات و عشق بود. تنها در دوره کوتاهی بعد از صفویه بود که کسانی چون میرزا مهدی استرآبادی با هدف آرایش زبان نوشتاریشان واژههای عربی و پر طمطراقی را وارد زبان کردند و نثر و نظم فارسی را به سمت مصنوع و سبک هندی پیش بردند. نخستین هدف این گروه پالایش زبان از واژههای نامانوس با زبان فارسی بود که فرهنگستان ایران به همت محمدعلی فروغی بنیان گذاشته شد. دغدغه زبان یکی از دغدغههای اصلی فروغی بود. او حتی وقتی در سال ۱۳۰۴ داشتن نامخانوادگی اجباری شد، فامیلی رضاخان را از پالانی به پهلوی تغییر داد که یادآور یکی از خطها و زبانهای باستانی ایران بود. اما هدف او از پرداختن به زبان فارسی پالایش کامل زبان از واژههای بیگانه نبود. او در زمانی که مدیر مدرسه عالی علوم سیاسی بود در نطقی که به زبان فرانسه در مدرسه آلیانس در ۱۳ آوریل ۱۹۰۷ ایراد کرد با اشاره به برخی ویژگیهای زبان فارسی به نفوذ زبانهای بیگانه در زبان فارسی پرداخت و در مقابل کسانی که به فکر مقابله با واژههای عربی افتادند از خاصیت منعطف بودن زبان فارسی سخن گفت و در بخش پایانی سخنان خود این نکته را یادآور شد که: «من به شما پند میدهم که از فراگرفتن زبان مادری خود کوتاهی نورزید. زیرا وقتی به فارسی خوب آشنا شدید تصدیق میکنید که زبان ما آن قدر هم که عدهای ادعا دارند حقیر نیست. پس باید فارسی موزون و شاعرانه را که یکی از السنه زیبای امروزی است حفظ و نگهداری کرد و باید این لسان شیرین را تحصیل کرد و محترم شمرد چرا که زبان خیام و حافظ و سعدی بوده است.» او در افتتاحیه فرهنگستان هم در پیامی نوشت: «من به زبان فارسی دلبستگی تمام دارم زیرا گذشته از اینکه زبان خودم است و ادای مراد خویش را به این زبان میکنم از لطایف آثار آن خوشیهای گوناگون فراوان دیدهام. نظر دارم به اینکه زبان آیینه فرهنگ قوم است و فرهنگ مایه ارجمندی و یکی از عاملهای نیرومند ملیت است. هر قومی که فرهنگستانی شایسته اعتنا و توجه دارد زنده و باقی است.»
نگاه به گذشته
اما تاریخ دومین دستاویز متفکرانی چون فروغی برای ایجاد حس ناسیونالیسم ایرانیان بود. محمدحسین فروغی پدر فروغی نخستین تاریخ کامل ایران را به زبان ساده در زمانی که معلم دارالفنون بود با نام پادشاهیهای بزرگ و دنیای قدیم نوشت. نگارش نخستین تاریخ مدارس را نیز به عهده پسرش محمدعلی گذاشت و او کتاب تاریخ مدرسه دارالفنون را نوشت. بعد از به قدرت رسیدن پهلوی در زمان ریاستالوزرایی چنانچه عباس اقبال در مقدمه تاریخ مفصل میگوید وزارت فرهنگ سه نفر از مردان صاحب فضل زمانه را مامور نوشتن تاریخ مفصل کرد. حسن پیرنیا، حسن تقیزاده و عباس اقبال قرار بود تاریخ ایران را در سه دوره تاریخ ایران باستان، از ظهور اسلام تا حمله مغول و از حمله مغول تا قاجاریه بنویسند که از این میان دو تاریخ پیرنیا و عباس اقبال نوشته شد و هنوز هم منبع بسیاری از مورخان است. اما در این زمان نام کوروش هخامنشی به نام نخستین پادشاه ایران چنان جا افتاد که در سالهای بعدی پهلوی دوم به عنوان شاهنشاه ایران از او میخواهد که آسوده بخوابد و تاریخ به تخت نشستن او را مبدا تاریخ ایران میکند. در زمانی که فروغی بر مسند کار بود و در آستانه ظهور پهلوی با توجه به احاطهای که ذکاءالملک به تاریخ ایران داشت این سوال پیش میآید که چرا او به جای عیلامیان که در آن زمان گیرشمن وجودشان را در سیلک ثابت کرده بود و مادها، به سراغ هخامنشیان رفت و کوروش را به عنوان نخستین پادشاه ایران دانست. نکته قابل تامل این است که فروغی و یارانش برای ایجاد روح ناسیونالیستی در میان ایرانیان به دنبال سلسلهای بودند که تمامیت ایران را فراتر از مرزهای امروزی برده بود. از این لحاظ شاید تنها هخامنشیان بودند که نخستین پادشاهی یکپارچه را فراتر از مرزهای فلات ایران تا مصر بردند. پرداختن به تاریخ اسطورهای نیز نمیتوانست کافی باشد. پس باید به دنبال پادشاهی بودند که نمود واقعی داشت و مقبره کوروش در پاسارگاد و روایت هردوت از او این گروه را به هدف خود چنان نزدیک کرد که بعد از ۱۰۰ سال همچنان نمیتوان پادشاهی دیگر را جایگزین کوروش کرد. البته راهاندازی انجمن آثار ملی و برگزاری هزاره فردوسی در ادامه این هدف را نباید از یاد برد.
در یک کلام شاید اگر ایران بعد از دوران قاجار با وجود حمله متفقین توانست از همه حوادث و حملهها گذر کند مدیون حضور مردانی چون بدیعالزمان فروزانفر، قاسم غنی، دهخدا، علامه قزوینی و شاید در یک کلام رییسالوزرایی چون فروغی بود.
منابع:
زندگی و زمانه محمدعلی فروغی، احمد واردی، ترجمه عبدالحسین آذرنگ، چ۱، ۱۳۹۱، تهران، نشر نامک.
فکر آزادی و مقدمه نهضت مشروطیت، فریدون آدمیت، تهران، انتشارات سخن،۱۳۴۰.
ایران دوران قاجار و برآمدن رضاخان ۱۱۷۵-۱۳۰۴، نیکی کدی، ترجمه مهدی حقیقت، چ۱، ۱۳۸۱، تهران، ققنوس.
از سیدضیا تا بختیار، مسعود بهنود، چ۷، تهران، انتشارات جاویدان.
ایران برآمدن رضاخان، برافتادن قاجارها، نقش انگلیسیها، سیروس غنی، ترجمه حسن کامشاد، چ۴، تهران، نشر نیلوفر.
مجموعه مقالات محمدعلی فروغی (ذکاءالملک) ۲جلد، به کوشش محسن باقرزاده، چ۳، ۱۳۸۷. تهران، نشر توس.
تاریخ بیست ساله ایران، حسین مکی، تهران، انتشارت امیرکبیر.
تاریخ کامل ایران، ایران از استیلای مغول تا ظهور صفویه، عباس اقبال آشتیانی، تهران، فرهنگ پارسیان، ۱۳۹۰.
ایران باستان، حسن پیرنیا، تهران، امیرکبیر، کتابهای جیبی، چ۱۳.
ملیگرایی، تمرکز و فرهنگ در غروب قاجاریه و طلوع پهلوی، شاهرخ مسکوب. ایراننامه، سال ۱۲.
هویت ایرانی در کتابهای درسی تاریخ، مجله پژوهشهای تاریخی، سال دوم، شماره ۱، بهار ۸۹.
عقلانیت و مدرنیته در نوشتههای محمدعلی فروغی، رامین جهانبگلو، ایراننامه، سال بیستم.
تاریخپردازی و ایرانآرایی، محمد توکلی طرقی، ایراننامه، سال ۱۲.
نظر شما :