گفتوگوی تاریخ ایرانی با حبیبالله زنجانی: اصلاحات ارضی تاثیر چندانی در مهاجرت به شهرها نداشت
مجید یوسفی
دکتر حبیبالله زنجانی، استاد جمعیتشناسی دانشکده علوم و تحقیقات دانشگاه آزاد اسلامی معتقد است که مساله مهاجرت به شهرهای بزرگ، یکی از گمگشتههای جداول و آمارهای جمعیتی ایران در دهههای ۴۰ و ۵۰ است و چنین تفاوت فاحشی در سرشماریهای جمعیتی دیده نشده و مهاجرتی اینگونه پس از اصلاحات ارضی هرگز در ایران روی نداده است. گفتوگوی «تاریخ ایرانی» با این عضو انجمن بینالمللی مطالعات علمی جمعیت، مدیر مطالعات جمعیت و امور اجتماعی مرکز مطالعات و تحقیقات شهرسازی و معماری وزارت مسکن و شهرسازی و نویسنده کتابهایی چون «مهاجرت»، «جمعیت و شهرنشینی»، «تحلیل جمعیت شناختی» و «شناخت و تحلیل جمعیت در مطالعات روستایی»، نگاهی آماری در تحلیلها دادههایی است که موید نبود چنین مهاجرت گستردهای است.
***
بسیاری بر این باورند که اجرای اصلاحات ارضی در مناطق روستایی ایران تحولی ایجاد کرد که بر اثر آن، کمی بعد روستاها دستخوش تغییرات جمعیتی شدند. از نظر دکتر موسی غنینژاد اصلاحات ارضی باعث شد مالکان از چرخه کار حذف شوند و در مقابل هم هیچ نظام جایگزینی معرفی نشد. در بیانیه نهضت آزادی ایران نیز که همان زمان منتشر شده بود، کم و بیش همین منظور افاده میشود که در روستا، مالک یک تنه هم بانک و هم تعاونی و هم انبار غلات است. حالا وقتی این بخش از چرخه تولید از بین میرود، چه چیزی جایگزین آن میشود؟ مالکان حذف شدهاند و در مقابل هیچ نظام جایگزینی که بتواند تامینکننده حتی مایحتاج خود کشاورز باشد نیست و در اینجا کشاورز با انبوهی از مشکلات مواجه میشود و دست به مهاجرت وسیع میزند. در مقابل، نظریه دیگری نیز وجود دارد که میگوید وضع کشاورزان در سال ۵۶ در روستا خوب بوده است. این نشان میدهد آنها توانستهاند محصول خوبی بفروشند که ناشی از وضع درآمد نفت و فرهنگ مصرفی بالا بوده است. یکی هم نظریه غالب مبتنی بر مهاجرت است که معتقد است اصلاحات ارضی باعث شد حاشیه شهرها قوت بگیرد و تضادی بین حاشیه و متن شهر ایجاد شود. گروههای چپ از این دیدگاه استفاده میکردند و این تضاد به نارضایتیهایی که موجب انقلاب شد، کمک میکرد.
مطمئناً وقتی با صاحبنظران مختلف صحبت میکنید هر کدام از پشت عینک خود مساله را میبینند اما اینکه خان و مالک رفت و چیزی جایگزین آن نشد درست نیست. هر نظم اجتماعی که از بین برود تا نظم جدیدی ایجاد شود، خلایی شکل میگیرد و زمانی صرف میشود تا آن خلا پر شود. ولی مهاجرت یک مساله جدی است و من فکر میکنم اشتباهات اساسی در بحث رابطه اصلاحات ارضی با مهاجرت وجود دارد.
نظریهای هم وجود دارد که میگوید اصلاحات ارضی آغاز کننده یکسری جریانات و تحولات در ایران بود ولی علت تامه بروز ناآرامیها در سالهای ۵۷ ۵۶ نیست. بر اساس این نظر، اصلاحات اولین عامل است اما آن چیزی که باعث شد روند موجود به نوعی بهمن تبدیل شود، مجموعهای از تحولات داخلی و بینالمللی بود که در نقطهای حوالی سالهای ۵۳ ۵۲ به یکدیگر میرسند و به بروز ناآرامیها منجر میشود، ولی به هیچ روی اصلاحات ارضی تمامکننده ماجرا نبوده است. در منابع خارجی هم که به گزارشهایی درباره دهههای ۴۰ و ۵۰ پرداختهاند بیشتر به شکاف و فاصله طبقاتی و کنار هم قرار گرفتن مهاجرینی که از روستا به شهر آمده بودند، میپردازند.
اولین اطلاع جامع از جمعیت شهری ایران مربوط به سالهای ۱۳۱۸ تا ۱۳۲۰ است. در اواخر سلطنت رضاشاه جمعیت ۳۵ شهر کشور سرشماری شد. آن زمان سرشماریها مثل امروز همزمان نبود، چون کادر و سازمان مشخصی وجود نداشت، مثلاً گروهی شهر A را سرشماری میکردند و وقتی تمام میشد میرفتند سراغ شهر B . اینگونه بود که کارشان دو سال طول کشید و شاهرود آخرین شهری بود که سرشماری در آن انجام شد. سوم شهریور ۱۳۲۰ یعنی روزی که ایران اشغال شد، این سرشماری به اتمام رسید. بنابراین اجرای آن برنامهای که باید کل ایران را سرشماری کند ناتمام ماند. قانون آن در ۱۳۱۶ تصویب و ۳۵ شهر در آن فاصله دو ساله سرشماری شد. کل جمعیت این ۳۵ شهر، ۲ میلیون و ۲۶۴ هزار و ۸۶۶ نفر شد. تهران پرجمعیتترین شهر آن زمان، ۵۴۰ هزار و ۸۷ نفر جمعیت داشت و کوچکترین شهر هم فیروزکوه بود با ۳۰۴۱ نفر جمعیت. طبیعتاً به دلیل اینکه ایران اشغال شده بود، تعدادی از شهرها سرشماری نشدند. ما جمعیت بقیه شهرهای ایران را بر پایه اسناد و مدارکی که موجود بود محاسبه کردیم و به این نتیجه رسیدیم که در حوالی سال ۱۳۲۰ جمعیت شهری ایران چیزی در حد ۳ میلیون و ۲۰۰ تا ۳۰۰ هزار نفر بوده است. این جمعیت شهری ما در سال ۱۳۲۰ است که سیستم حکومتی در آن زمان، تا حدودی مختل بوده است. در مورد جمعیت کل ایران نقل قولهای بسیار متفاوتی وجود دارد. از گذشتههای دور اگر جستجو کنیم خواهیم دید که هرودوت در جنگ ایران و یونان، ایران را یک کشور ۵۰ میلیونی نام میبرد. اما در همان زمان «اطلس تاریخی جمعیت جهان»، ایران را کشوری با یک جمعیت ۵-۴ میلیونی میشناسد، در حالی که آمار ۵۰ میلیون با ۴ میلیون تفاوتی نیست که بتوان از آن گذشت.
در دوره ناصرالدین شاه قاجار دو سرشماری شروع شد؛ یک سرشماری از قم بود و دیگری از تهران. در آن دوره تهران ۱۵۶ هزار نفر جمعیت داشت که ۸۷ هزار نفر از این جمعیت متعلق به دربار و نظامیان و ۱۴۸ هزار نفر مردم عادی بودند. این سابقه شهر تهران از یک دوره ۲۰۰ تا ۲۵۰ سال به این سو است. اطلاعات مختلفی که در مورد همین ۲۰۰ سال گفته شده حاکی از آن است که جمعیت ایران در سالهای ۱۸۶۰ تا ۱۸۹۰ بین حداقل ۴.۴ تا حداکثر ۱۰ میلیون نفر بوده است.
شما برای این استدلالات آماری به چه اسناد و متونی رجوع کردید؟
من مجموعهای از نقل قولها و اسناد را بررسی کردم. مثل کتاب «ایران و قضیه ایران»، کتاب «تاریخ اقتصادی ایران»، گزارش آبوت به نقل از تامپسون و…و با تصحیح دادههای آنها به این نتیجه رسیدم که ایران در سال ۱۲۸۰ شمسی یعنی آغاز قرن بیستم میلادی در حدود ۱۰ میلیون و ۳۰۰ هزار نفر جمعیت داشته است. سپس محاسبه کردم از ۱۲۸۰ تا ۱۳۳۵ جمعیت ایران در سالهای مختلف چقدر بوده است. این نتایج را نیز در کتاب «جمعیت و شهرنشینی ،۱۳۷۰: ۱۹» آوردهام. اولین تلاش جدی برای سرشماری در سال ۱۳۳۵ به ثمر رسید و اولین سرشماری عمومی کشور در آبان ماه همان سال انجام شد. این پژوهش جمعیت کشور را حدود ۱۹ میلیون نفر و جمعیت شهری را نزدیک ۶ میلیون نفر نشان داد. بنابراین از ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۵ جمعیت ۳.۳ میلیونی شهرنشین ایران به رقم ۶ میلیون نفری و جمعیت کل ۱۰ میلیونی به یک رقم ۱۹ میلیونی رسید، یعنی تقریباً دو برابر شد. بنابراین رشد جمعیت شهری و روستایی پا به پای هم حرکت کردهاند. در همان زمان که ایران ۶ میلیون نفر جمعیت شهری داشت، جمعیت تهران یک میلیون و ۵۱۲ هزار نفر بود. پس ملاحظه میکنید که بزرگ شدن شهر تهران سابقه در پیش از اصلاحات ارضی دارد. در یک دوره ۱۶ ساله از ۱۳۱۹ تا ۱۳۳۵ جمعیت تهران ۳ برابر شد در حالی که جمعیت کل کشور کمتر از دو برابر شده بود. پس نشان میدهد مساله مهاجرت به سمت تهران که الان مهمترین نقطه مهاجرپذیر کشور است قبل از اصلاحات ارضی نمود پیدا کرده و خود را نشان داده بود.
در سال ۱۳۴۵ جمعیت ایران ۲۵ میلیون و ۸۰۰ هزار نفر شد و جمعیت شهری از ۶ میلیون نفر به ۹ میلیون و ۷۹۴ هزار تن میرسد، درحالیکه جمعیت کل ایران دو برابر نشده بود. این نشان میدهد رشد جمعیت شهری بیشتر بوده است. بنابراین در فاصله سالهای ۳۵ تا ۴۵ هم ما با یک نوع رشد بالای شهرنشینی نسبت به روستانشینی مواجه بودهایم، اما مساله مهم این است که در این فاصله جمعیت تهران از یک میلیون و ۵۱۲ هزار به ۲ میلیون و ۷۱۹ هزار نفر افزایش یافت. پس باز هم تهران در این مرحله مهاجرپذیر بوده است. حال میرسیم به دوره پس از اصلاحات ارضی که جمعیت تهران در فاصله سالهای ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۵ از دو میلیون و ۷۱۹ هزار نفر به ۴ میلیون و ۵۳۰ هزار نفر رسید. با این تذکر که در همین فاصله، شهرهای ری و کرج با ۲۰۰۳۱۱ نفر و ۹۹ آبادی پیرامونی با ۳۵۴۲۴ نفر (تهران پایتخت دویست ساله، ۱۳۷۵: ۲۹۳) در آن شهر ادغام شد، یعنی همان آهنگ رشد دوره ۲۰ به ۳۵، ۳۵ به ۴۵، در ۴۵ تا ۵۵ نیز ادامه داشت. مضاف بر اینکه میزان رشد جمعیت را اگر به صورت متوسط و سالانه بگیریم در دوره ۲۰ تا ۳۵ بالاتر بوده است.
اما در سال ۱۳۵۵ که ایران ۳۳ میلیون و ۷۰۸ هزار نفر جمعیت داشت، جمعیت شهری حدود ۱۵ میلیون و ۸۰۰ هزار نفر بود یعنی ۴۷ درصد جمعیت کشور شهرنشین شده بودند. در حالی که در سال ۱۳۳۵، نزدیک ۶ میلیون نفر جمعیت شهرنشین داشتیم. پس ما دهه به دهه این رشد جمعیت را دنبال کردیم. این قالب کلی بحث ماست. اما در پاسخ به اینکه چرا بعضی وقتها مبالغه شده که اصلاحات ارضی روستاها را مهاجرفرست، تخریب و خالی از سکنه کرد، چند مثال میتوان زد؛ در اولین سرشماری در سال ۱۳۳۵، ۱۱۹ شهرستان داشتیم و هر نقطهای که بیش از ۵ هزار نفر جمعیت داشت شهر و هر نقطهای که کمتر از ۵ هزار نفر جمعیت داشت روستا بشمار میرفت، مضاف بر اینکه اگر شهرستانی وجود داشت که مرکز آن کمتر از ۵ هزار نفر جمعیت داشت آن نقطه هم شهر به حساب میآمد. در سرشماریها تعداد شهرها در سال ۱۳۳۵، ۱۹۹ نقطه بود و از این ۱۹۹ نقطه، ۱۳ نقطه کمتر از ۵ هزار نفر جمعیت داشت، یعنی یا مرکز شهرستانی بودهاند که جمعیت آن ۵ هزار نفر نشده بود و یا دلیل دیگری داشت اما طبق قانون آن نقطه شهر به حساب میآمد. پس در سرشماری سال ۱۳۳۵ ما ۱۹۹ شهر داریم که از آن تعداد ۱۸۶ شهر بالای ۵ هزار نفر جمعیت داشتند. برداشتی که میکنند این است که در آن زمان راههای دسترسی به روستاها خیلی محدود بود، بنابراین در دستورالعمل روستایی گفته شد که روستاهای کوچکی که در کنار روستاهای بزرگتر قرار گرفته جزئی از آن روستاهای بزرگ به شمار بیاید. به همین دلیل است که در سرشماری سال ۱۳۳۵، ۴۸۰۵۴ آبادی شمارش شده داریم که از این تعداد، آبادیهایی هستند که از چند آبادی دیگر تشکیل شده و مستقلاً سرشماری نشدهاند ولی این مشکلی در بررسی نتایج اصلاحات ارضی ایجاد نمیکند، چرا که در اولین سرشماریای که پس از اصلاحات ارضی در سال ۱۳۴۵ انجام شد تعداد آبادیهای دارای سکنه ۶۵۴۸۸ عدد بود و این بار همه آبادیها سرشماری شدند حتی آبادیهای خالی از سکنه. در سال ۱۳۵۵ هم تعداد روستاهای دارای سکنه ۶۵۱۲۴ عدد بود؛ در این فاصله ۵۳۹ روستا با ۲۴۱۱۸۸ نفر در شهرها ادغام شده و علاوه بر آن ۱۰۱ شهر نیز بر تعداد شهرها افزوده شده است که بعضی از آنها هم از ادغام چند آبادی تشکیل شده بودهاند، پس روستاهای ما به گونهای که تصور شده است خالی از سکنه نشده بود.
یعنی هیچ آمار محسوسی از کاهش تعداد روستاها در سالهای اجرای اصلاحات ارضی وجود ندارد؟
من این آمار را از سالهای ۴۵ تا ۶۵ و از ۶۵ تا ۹۰ در اختیار دارم و در کتاب «شناخت و تحلیل جمعیت روستایی» منتشر کردهام، چه روستاهایی که خالی از سکنه شده و چه روستاهایی که جدید ایجاد شدهاند. در مطالعات جمعیت «طرح کالبدی ملی» این اشتباهات آماری را زیاد میدیدم. بنابراین کار را از پایه شروع کردم و رفتم بالا تا ببینم چه چیزی وجود دارد. متوجه شدم در فاصله سالهای ۱۳۴۵ تا ۱۳۶۵ حدود ۱۰ هزار روستای ما خالی از سکنه شده و تقریباً همین تعداد هم ایجاد شده است. اگر از آبادیهای ما تعدادی کم شده، همان تعداد هم جایگزین شده است و تعدادی نیز در شهرها ادغام و یا به شهر تبدیل شده اند و اینگونه نیست که تفاوت زیادی میان آنها وجود داشته باشد. راه دیگر این است که دیگر آبادیها را نبینیم، بلکه جمعیت روستایی را ببینیم چون اگر مهاجرت شدید شده باشد اینجا خودش را نشان میدهد. جمعیت روستایی ما در سال ۱۳۳۵، ۱۳ میلیون نفر بوده است، در سال ۱۳۴۵ نزدیک ۱۶ میلیون نفر و در سال ۱۳۵۵، ۱۷ میلیون و ۸۰۰ هزار نفر. پس به جمعیت روستایی کشور اضافه شده است. این رشد جمعیت در تضاد با مهاجرت است.
در حال حاضر در آمار سال ۱۳۹۰، ۱۳۳۱ نقطه شهری داریم. در فاصلههای ۱۰ ساله وقتی شهرها رشد پیدا میکنند روستاهای حاشیه شهرها نیز داخل شهرها میشوند، یعنی با شهرها ادغام میشوند. به طور مثال طی سالهای ۱۳۴۵ تا ۱۳۶۵ در یک دوره ۲۰ ساله، ۱۰۲۴ نقطه روستایی در شهرهای کشور ادغام شدند. پس دو عامل مهم وجود دارد، یکی تبدیل آبادیها به شهر و دیگری ادغام آبادیها در شهر است که دائماً اتفاق میافتد. مهاجر کسی است که محل اقامت خود را در یک فاصله زمانی تغییر داده باشد. اگر غیر از این باشد مهاجر به حساب نمیآید. نباید در تعریف مهاجر اشتباه کرد. به طور مثال دو آبادی وجود دارد که میان آنها رودخانهای وجود دارد، اگر خانوادهای از این رود عبور کرده و از یکی از آبادیها به آبادی دیگر نقل مکان کند مهاجر محسوب میشود چون ماهیت هر دو آبادی و محدوده مدیریتی مشخص آنها با هم فرق میکند، درحالی که اگر از منتهیالیه شرقی شهر تهران به منتهیالیه غربی شهر تهران که شاید ۲۰ تا ۳۰ کیلومتر هم فاصله داشته باشد جابجا شوند، مهاجرت محسوب نمیشود.
پس در فاصله سالهای ۴۵ تا ۵۵ جمعیت روستایی ما افزایش پیدا کرده و تعداد روستاهای ما نیز کم نشده است و تفاوت جمعیت شهری و روستایی هم به دلیل نقل و انتقالات بوده است. اشتباه مهمی در آمارهای ما به وجود آمده که جامعهشناسان روستایی وقتی این آمارها را دیدند تعجب کردند. در سرشماری سال ۱۳۵۵ دو جدول وجود دارد؛ یکی جدول مقدمه که میگوید مردم از نظر محل سکونت و محل تولد در چه وضعیتی قرار دارند. در آن جدول افرادی که در داخل استان جابهجا شدند یک میلیون و ۸۰۰ هزار نفر است. مرکز آمار در جدولهای اصلی این تعداد را به ۴ میلیون و ۳۹۲ هزار نفر اعلام کرده است. اختلاف رقمی که بسیار معنیدار است. من میخواستم ببینم کدامیک از این ارقام صحیحتر است. طبیعتاً کسی که اشراف به همه اطلاعات آماری در مقیاسهای مختلف در همه ستونهای آماری نداشته باشد نمیتواند قضاوت کند که کدام رقم درست است. وقتی رسیدم به کل کشور دیدم رقم یک میلیون و ۸۰۰ هزار نفر درست است. جدولهای جدید را تهیه کردم و برای مرکز آمار فرستادم و این اشتباه را گوشزد کردم که اصلاح کنند ولی در پاسخ نامه من نوشتند که چون جدولگیری این دادهها، بعد از انقلاب اسلامی صورت گرفت اشتباه تایپی رخ داده است. من گفتم این اشتباه تایپی نیست و یک اشتباه اساسی است. پس اشتباهی که صورت گرفته اینست که وقتی محقق تعداد مهاجران داخل استانی را از جدول اول بگیرد یا از جدول دوم، رقمها با هم تفاوت میکنند و به اشتباه میافتد.
من معتقدم برداشتی که در مورد مساله مهاجرت و ارتباط دادن آن با اصلاحات ارضی وجود دارد، برداشت نادرستی است. این به معنی آن نیست که اصلاحات ارضی بر مهاجرت اثر نداشته، ولی آن اثری که تصور میشود نبوده است. اگر مهاجرت موثر بوده باشد باید روی اشتغال نیز اثر بگذارد. مهاجرت بر روی تعداد آبادیها اثر نداشته است، تعداد جمعیت نیز کم نشده است. جمعاً در یک دوره ۱۰ ساله از ۷۵ به ۸۵، دو میلیون و ۳۰۰ هزار نفر از روستاها به شهرها مهاجرت کردند و دو میلیون نفر هم از شهر به روستا رفتند. پس موازنه مهاجرت شهری ۳۰۰ هزار نفر میشود که رقم خیلی مهمی نیست. بنابراین باید روی تعداد قضاوت کنیم که من از ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۵ را ترسیم کردم و در این روند خلا مهمی دیده نشد.
در سال ۱۳۳۵، ۴ میلیون و ۱۰۰ هزار نفر شاغل در جمعیت روستایی بود، در سال ۱۳۴۵ این رقم به ۴ میلیون و ۲۴۸ هزار نفر رسید که به کندی افزایش داشته است. در سال ۱۳۵۵ که انتظار میرفت این تعداد کمتر شود میبینیم که به عدد ۴ میلیون و ۶۸۶۷۸۴ هزار نفر رسید. پس شاغلان روستاها را ترک نکردهاند. بخش کشاورزی و صنعت روستاها را بررسی میکنیم میبینیم اشتغال در بخش کشاورزی ممکن است کم شده باشد اما اشتغال در صنعت و خدمات بیشتر شده است. بنابراین روستایی مهاجرت نکرده و در روستای خود باقی مانده است. در هر حال اصلاحات ارضی روی مهاجرت از شهر به روستا و روستا به شهر به صورت دوطرفه اثر داشته است اما نه به صورت انبوه جمعیت.
در سال ۱۳۳۵، ۵۵.۵ درصد جمعیت شاغل در کشاورزی در روستاها بود و در سال ۱۳۵۵ به ۵۸.۹ درصد افزایش داشت. ولی اگر سال ۴۵ را در این آمار دخالت دهیم باید بگوییم کاهش یافته است چراکه در ۱۳۴۵، جمعیت شاغل روستایی ۶۹ درصد بوده است.
این افت به چه دلیلی بوده است؟
به این دلیل که کشاورزی ما توان نگهداری جمعیت شاغل زیاد را نداشت. یک روز یکی از وزرای کشاورزی گفت من تا دو سال آینده ۳ میلیون شغل کشاورزی ایجاد میکنم. من رفتم دفتر این وزیر و گفتم چگونه این کار را میکنید؟ شما میدانید که برای ایجاد شغل کشاورزی نیاز به زمین کشاورزی دارید؟ ما از ۱۸ میلیون هکتار زمین کشاورزی ۱۲ میلیون هکتار زیر کشت داریم. شما میخواهید زمین وارد کنید؟! خود او وقتی این را شنید متعجب شد و فهمید این حرفِ زیادی است. در تاریخ معاصر ایران، کل شاغلان بخش کشاورزی از چهار میلیون تن تجاوز نکرده است، برای اینکه زمینهای زراعی ما ظرفیتی دارد و از طرف دیگر کار روی زمینهای دیم از صرفه اقتصادی خارج میشود و دیگر کسی روی آن کار نمیکند. جمعیت شاغل در کشاورزی از ۵۵.۵ به ۵۸.۹ رسیده است و جمعیت شاغل در صنعت از سال ۳۵ تا ۶۵، از ۲۲.۶ به ۳۰.۹ رسیده است، پس کاهشی نداشته ولی جمعیت شاغل در بخش خدمات کم شده و از ۱۷.۹ به ۱۰.۲ رسیده است که این کاهش جای بحث و بررسی دارد.
مرکز آمار اصطلاحی دارد تحت عنوان «آبادیهای خالی از سکنه» که هر جایی که روزی کسی در آنجا زندگی میکرده و دیگر حضور ندارد را آبادی خالی از سکنه میخواند. به این ترتیب میبینیم تعداد آبادیهای خالی از سکنه در سرشماریها از ۱۵۹۲۵ در سال ۱۳۴۵ به ۲۶۹۲۵ در سال ۱۳۵۵، به ۳۸۵۷۱ در سال ۱۳۶۵ و به ۵۹۹۹۰ در سال ۱۳۷۵ میرسد. مگر ممکن است از ۶۵ هزار آبادی دارای سکنه نزدیک به ۶۰ هزار آبادی خالی از سکنه بشود و باز هم ۶۵ هزار آبادی دارای سکنه در کشور وجود داشته باشد؟ بیتردید در این مورد برداشت نادرستی وجود دارد که از دادههای سرشماریها حاصل شده است. من این را اصلاح کردهام و نام آن آبادیها را گذاشتهام «آبادیهای خالی شده از سکنه» و آنها را پیدا کردهام.
در بسیاری از موارد وقتی سرشماری انجام میشود اگر در یک منطقهای هوا سرد شده باشد آن آبادیهای بالای کوه که دام را نمیتوانند نگه دارند به دشت میآیند و در سرشماری خالی از سکنه محاسبه میشوند. خوب این یعنی اگر هوا در آن مناطق همچنان عالی بود آن آبادی دارای سکنه میماند اما میبینیم که به این نکتهها هیچ توجهی نمیشود.
به نظر شما چطور میشود که با وجود کارهایی که از سوی بسیاری از صاحبنظران انجام شده، چنین اشتباه فاحشی رخ میدهد و تا مدتها هم کسی به آن پی نمیبرد؟
کسی روی این مطالب اشراف پیدا میکند که با این اعداد و ارقام کار کرده باشد. شما حتی از بین دوستان جمعیتشناس هم نمیتوانید کسی را پیدا کنید که روی همه این موارد کار کرده باشد. ما در مطالعات جمعیت در طرح کالبدی ملی ۲۶ نشریه استانی منتشر کردهایم که تنها روی این مساله کار شده و تمام آبادیهای ایران را از جوانب مختلف بررسی کردهایم. نرمافزاری را تحت عنوان «نرمافزار آبادی» درست کردهایم. در این نرمافزار کاربر میتواند با وارد کردن نام یک آبادی، تمام اطلاعات جمعیتی و کالبدی یک آبادی را به دست آورد. از طریق همین طرح ما به این نتیجه رسیدیم که در جابجاییهای درون استانی آمار یک میلیون و ۸۰۰ هزار درست است، نه ۴ میلیون و ۳۹۲ هزار نفر.
در گالری تصاویر در ذیل تعدادی از نقشههای جمعیتی برگرفته از کتاب «مهاجرت» دکتر زنجانی آمده است:
نظر شما :