گفت‌وگوی تاریخ ایرانی با محمدحسین خسروپناه: چپ ایرانی دچار کیش شخصیت استالین شد

مجید یوسفی
۲۶ فروردین ۱۳۹۲ | ۱۵:۰۰ کد : ۷۶۱۵ حکایت ما و دایی یوسف
توده‌ای‌ها کیش شخصیت استالین را محکوم و چریک‌های فدایی از استالین دفاع کردند...فداییان خلق آگاهی درستی درباره اردوگاه‌های کار اجباری نداشتند. دیکتاتوری شاه و اختناق سیاسی حاکم بر جامعه ایران و همچنین جهان دوقطبی به آن‌ها و دیگر مبارزان داخل کشور اجازه و فرصت نمی‌داد که بتوانند کار تحقیقی همه‌جانبه‌ای به عمل بیاورند و پی به واقعیت‌ها ببرند. آن‌ها اردوگاه کار اجباری را چند سال کار بدنی روشنفکران خائن و منحرف می‌نامیدند...تلقی چپ‌های جدید از استالین، مبتنی بر نشریات و تبلیغات شوروی بود.
گفت‌وگوی تاریخ ایرانی با محمدحسین خسروپناه: چپ ایرانی دچار کیش شخصیت استالین شد
تاریخ ایرانی: استالین‌گرایی بخش مهمی از تاریخ شوروی سابق است که میلیون‌ها نفر را در داخل و خارج از آن کشور مشغول خود کرده بود. استالین در ایران دست‌کم در دوره پهلوی دوم خاصه در جمع مارکسیست ـ لنینیست‌های ایرانی چنان شیفتگانی داشت که پس از مرگ در مراسم یادبود او در میدان فوزیه تهران چنان غمگنانه اشک می‌ریختند که گویی بخشی از سرزمین وطنی ضمیمه خاک دیگری شده است. نسبت چپ ایرانی با استالین و تصویر و تصوری که از شوروی استالینی داشتند، محور گفت‌وگوی «تاریخ ایرانی» است با محمدحسین خسروپناه، پژوهشگر تاریخ و نویسنده کتاب «سازمان افسران حزب توده ایران» که از نظر شما می‌گذرد:

 

***

 

روشنفکری چپ ایرانی چه نگاهی به استالین داشت؟ آیا پیشرفت‌های شوروی در دوره استالین را تجسم عینی کمونیسم لنینی می‌دانست؟ آیا این تصویر با افشای جنایات استالین توسط خروشچف سه سال پس از مرگش دچار خدشه نشد؟ پیشرفت به بهای قربانی کردن آزادی؟

 

در ایران، مانند دیگر کشور‌ها، روشنفکران و فعالان سیاسی چپ (اعم از چپ مارکسیستی و غیرمارکسیستی) همواره یک ارزیابی واحد از استالین نداشتند و هنوز هم ندارند؛ بنابراین، برای اینکه ارزیابی نادرستی به دست ندهیم، دقیق‌تر است بگوییم در طول تاریخ یعنی از ۳ آوریل ۱۹۲۲ که استالین به دبیرکلی کمیته مرکزی حزب کمونیست روسیه (بلشویک‌) رسید تا الان، تلقی و ارزیابی روشنفکران و فعالان سیاسی چپ از استالین چگونه بوده است. برای پاسخ به این پرسش این دوره زمانی ۹۱ ساله را می‌توان به چهار مرحله تقسیم کرد: مرحله اول یعنی دوره فعالیت حزب کمونیست ایران ((۱۲۹۹-۱۳۱۰ مرحله دوم از مهرماه ۱۳۲۰ تا بهمن سال ۱۳۳۴/ فوریه ۱۹۵۶ که کنگره بیستم حزب کمونیست شوروی تشکیل شد، مرحله سوم از کنگره بیستم تا فروپاشی شوروی و مرحله چهارم از فروپاشی به بعد؛ در هر یک از این چهار مرحله، در مجموع ارزیابی روشنفکران و فعالان سیاسی چپ ایرانی بخصوص کمونیست‌ها از استالین متفاوت است. اگر به جراید و نشریات حزب کمونیست ایران (۱۳۰۹-۱۲۹۹) مراجعه کنیم متوجه می‌شویم استالین نه به دلیل شخصیت اعجاب‌آور و توانایی‌های خارق‌العاده‌ای که بعدا به او نسبت داده شد بلکه برای اینکه دبیرکل حزب کمونیست شوروی بود مورد توجه و احترام کمونیست‌های ایرانی بود.

 

تا آنجایی که یافته‌ام، در نشریات حزب کمونیست ایران هرگاه به شوروی پرداخته شده دولت و حزب کمونیست شوروی مورد توجه و تاکید قرارگرفته و درباره موفقیت‌های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی دولت و حزب کمونیست نوشته‌اند اما استالین را برجسته نکرده‌اند. از استالین خیلی کم و به عنوان «رفیق استالین» یاد می‌کردند و القابی را که از اواسط دهه سی میلادی در شوروی و بعدا نزد کمونیست‌های دیگر کشور‌ها رواج پیدا کرد مانند رفیق کبیر، رهبر پرولتاریای جهان و امثالهم بکار نمی‌بردند. تصور رهبران حزب کمونیست ایران بر این بوده که در حزب کمونیست و دولت شوروی رهبری جمعی وجود دارد و دستاورد‌ها نتیجه توانایی و درایت جمعی است نه ناشی از شخص استالین. البته نباید فراموش کرد کمونیست‌های ایرانی اقدامات دولت و کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی، حتی تصفیه و حذف جناح‌های مخالف استالین در کمیته مرکزی و تشکیلات حزب کمونیست شوروی را تائید می‌کردند اما از تصفیه‌شده‌ها با اتهام‌ها و القابی مانند «دشمن خلق»، «جاسوس امپریالیسم»، «خائن» و... که در شوروی مرسوم بود و در دهه‌های بعد در ایران هم رواج پیدا کرد نام نمی‌بردند. نمونه بارز این نحوه برخورد، موضع پلنوم بهمن‌ماه ۱۳۰۸ کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران در قبال تصفیه شخصیت‌های برجسته حزب بلشویک است که در مجله ستاره سرخ (فروردین ـ اردیبهشت ۱۳۰۹) منتشر شده است: «یکی از موفقیت‌های بزرگ حزب بلشویک جماهیر شوروی تسویه تمایلات دست چپ تروتسکی و دست راست بوخارین و رفقای آن‌ها است. این تمایلات در نتیجه عدم اعتماد به ایجاد و تاسیس سوسیالیزم در روسیه تولید شده، عناصر ناراضی و بورژوازی کوچک را مجذوب نموده، برای پیشرفت کارهای انقلابی حزب موانع بزرگی بوده است. پلنوم این پیشرفت مهم حزب بلشویک روسیه را با کمال مسرت استقبال می‌نماید.»

 

در مرحله دوم، یعنی زمانی که حزب توده ایران و حزب پیکار و بعدا تشکل‌هایی مانند کروژوک‌های مارکسیستی، تشکیلات کارگران انقلابی ایران، حزب زحمتکشان، گروه جریان و... تشکیل شدند و نسل بعدی جنبش چپ ایران را پدید آوردند، ارزیابی آن‌ها از استالین متفاوت بود. این نسل برخلاف مارکسیست‌های قبل از خود شناخت و آگاهی‌شان از انقلاب اکتبر و تشکیل دولت شوروی صرفا بر اساس خوانده‌ها و شنیده‌هایشان بود. حال آنکه عده‌ای از رهبران و اعضای حزب کمونیست ایران قبل از سال ۱۹۱۷ در حزب بلشویک یا تشکل‌های جنبی و وابسته به آن فعالیت می‌کردند و از نزدیک شاهد وقایع و تحولات در روسیه و بعدا در شوروی بودند. با توجه به اینکه آن عده از رهبران و اعضای حزب کمونیست ایران که در شوروی زندگی می‌کردند در دهه سی و اوایل دهه چهل میلادی گرفتار زندان و اردوگاه‌های کار اجباری شدند و اکثر قریب به اتفاق آن‌ها یا تیرباران شدند یا به دلیل بیماری و گرسنگی یا از شدت کار در اردوگاه‌های کار اجباری مردند، نسل جدید چپ در ایران نتوانست از دانسته‌ها و تجارب آن‌ها برخوردار شود. نسل جدیدی که از ایرانیان به جنبش چپ پیوستند اطلاع و آگاهی از آنچه در شوروی می‌گذشت نداشتند و در خصوص تاریخ حزب بلشویک و انقلاب اکتبر و...‌‌ همان روایت رسمی دولتی در شوروی را که از دهه سی میلادی به صورت کتاب‌ها و جزوه‌ها و... منتشر شده بود تکرار می‌کردند. در آن روایت استالین یار و یاور وفادار لنین و کسی بود که نقش و تاثیر قاطع و اصلی را در انقلاب اکتبر و تحولات بعدی داشت و مخالفان استالین از بوخارین، تروتسکی، زینوویف و... یعنی نام‌آوران حزب بلشویک، افراد حاشیه‌ای و متزلزلی بودند که گهگاه به لنین و حزب بلشویک خیانت هم کرده بودند. در نتیجه، نسل جدید چپ به آنچه بعد‌ها «کیش شخصیت استالین» نام گرفت باور داشتند. آن‌ها برخلاف بیشتر چپ‌های مرحله اول، هرگونه اقدام عمرانی و نوسازی در شوروی را به حساب رهبری داهیانه استالین می‌گذاشتند. تصور و تلقیشان هم از آنچه در شوروی می‌گذشت مبتنی بر نشریات و تبلیغات حزب کمونیست و دولت شوروی بود و هرگونه خبر یا گزارش و توضیحی را که با تصوراتشان نسبت به استالین و عملکرد دولت شوروی و حزب کمونیست شوروی مغایرت داشت، ساخته و پرداخته امپریالیسم و ارتجاع و دشمنان خلق می‌دانستند.

 

نه تنها توده‌ای‌ها بلکه دیگر تشکل‌های کمونیستی ایران در آن دوره هم با شدت و حدت با این تصور که آنچه دولت شوروی به آن عمل می‌کند نمود بارز دیکتاتوری پرولتاریا است، از استالین و اقدامات سرکوبگرانه دولت او حمایت می‌کردند و بدون اینکه از نظرات و مواضع قربانیان دستگاه ترور و سرکوب دولت شوروی و دولت‌های دست‌نشانده آن کشور در اروپای شرقی اطلاعی داشته باشند در تائید بازداشت و محکومیت آن‌ها مقاله و جزوه می‌نوشتند. نمونه مشخص آن کتابچه «درباره انحرافات آناپوکر، ولوکارت ژئورژیسکو» است که تشکیلات کارگران انقلابی ایران به رهبری انور خامه‌ای در آذرماه ۱۳۳۱ در تهران منتشر کرد.

 

 

واکنش مطبوعات آن روز نسبت به مرگ استالین چگونه بود؟

 

استالین پنج مارس ۱۹۵۳ در نتیجه سکته مغزی درگذشت. خبر مرگ استالین در ۱۶ اسفند ۱۳۳۱ در ایران منتشر شد. به این مناسبت کمونیست‌های ایرانی در سوگ استالین مقاله‌ها نوشتند و مراسم‌هایی برگزار کردند. از آن مقاله‌ها و مراسم‌ها می‌توان به نظرشان نسبت به استالین پی برد. مثلا، روزنامه صبح انقلاب (به جای حجار) ارگان جمعیت رهایی کار و اندیشه در مقاله‌ای با عنوان «نظری اجمالی به زندگی استالین» درباره او نوشت: «استالین متفقا با لنین تهییج کننده و رهبر انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر بود... استالین معتقد باوفا، صمیمی‌ترین همکار، همفکر و دوست لنین بود. او به اتفاق لنین یک نوع جدیدی از حزب انقلابی کارگران ـ حزب بلشویک ـ را ایجاد نمود و سازمان داد. او اصول لنینیسم را با مبارزه علیه تروتسکیست‌ها و بخارینیست‌های خائن و دیگر دشمنان مردم نگاهداری نمود... استالین، لنین امروز بود. مردم شوروی وضع حاضر و آینده خود، تمام موفقیت‌ها و پیروزی‌های خود را با نام استالین یکی و ممزوج کرده‌اند.» از این دست ادعاهای بی‌پایه در این مقاله و مقاله‌های دیگری که در آن دوره برای استالین نوشتند کم نیست؛ ادعاهایی که اگرچه واقعیت نداشت اما نویسندگانش با اعتماد و اعتقادی که به تبلیغات دولت و حزب کمونیست شوروی داشتند تصور می‌کردند واقعیت دارد و آن‌ها در مورد استالین حقیقت را می‌نویسند.

 

 

بطور دقیق واکنش چپ‌های ایرانی نسبت به مرگ استالین چگونه بود؟ تا چه اندازه این اقوالی که در باره تاثیر درگذشت او در ایران می‌گویند درست بود؟ آیا در بین چپ‌باوران آن روز هیچگونه اختلاف نظری هم وجود داشت؟

 

در آن دوره استالین نزد کمونیست‌های جهان (بجز تروتسکی و طرفدارانش در بین‌الملل چهارم) اعتبار بسیار زیادی داشت. در ایران هم چنین بود. در مراسمی که بعدازظهر دوشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۳۱ به دعوت جمعیت مبارزه با استعمار و جمعیت ایرانی هواداران صلح (دو تشکل علنی حزب توده در آن زمان) در میدان فوزیه تهران برگزار شد، چند هزار نفر شرکت کردند. در عکس‌هایی که از آن مراسم موجود است می‌توان عکس‌های بزرگ استالین و پلاکارد‌ها و پارچه نوشته‌های بسیاری را که بر روی آن‌ها جمله‌هایی در ستایش از استالین و گرامیداشت او نوشته شده است، در دست مردم حاضر در میدان فوزیه دید. استقبالی که از دعوت آن دو تشکل شد بسیار چشمگیر است. مراسم قرار بود که در ساعت ۳ونیم شروع شود، به گزارش روزنامه‌ها حداقل از یک ساعت قبل از آن میدان مملو از جمعیت شده بود. گزارش‌هایی که از این مراسم در جراید وابسته به حزب توده منتشر شده حاکی از اعتقاد عمیق شرکت‌کنندگان در مراسم به استالین است و... ناگفته نماند در‌‌ همان زمان چپ غیرمارکسیستی ایران و به طور مشخص جمعیت آزادی مردم ایران که به خداپرستان سوسیالیست شهرت دارند، موضع متفاوتی نسبت به استالین و حکومت او داشتند. در ارگان آن جمعیت، روزنامه مردم ایران (۱۷ فروردین ۱۳۳۲) مقاله‌ای با عنوان «اثرات مرگ استالین ظاهر می‌شود» منتشر شده که موضع انتقادی نسبت به استالین و دوران حکمرانی او دارد. البته این بخش از چپ ایرانی در حاشیه بودند و نظراتشان تاثیری در تلقی و باور جنبش چپ بخصوص کمونیست‌ها نسبت به استالین نداشت.

 

 

بخش مهمی از دگردیسی چپ‌ها در ایران پس از کنگره بیستم حزب کمونیست شوروی بود. برگزاری این کنگره چه بازتابی در ایران پیدا کرد و دیگر کشورهای کمونیست متحد چگونه با این دگردیسی مواجه شدند؟

 

مرحله سوم با کنگره بیستم حزب کمونیست شوروی آغاز می‌شود. در این کنگره که علاوه بر نمایندگان منتخب اعضای حزب کمونیست اتحاد شوروی، هیات‌های نمایندگی ۵۵ حزب کمونیست و کارگری از دیگر کشور‌ها و از جمله حزب توده ایران حضور داشتند، خروشچف در آن نطق تاریخی پرده از گوشه‌هایی از جنایات دوران استالین برداشت و همه را مبهوت کرد و وحدت جنبش جهانی کمونیستی را از بین برد. اکثر احزاب کمونیست در قدرت مانند چین، آلبانی و... با گزارش خروشچف مخالفت کردند. مثلا انور خوجه رهبر حزب کار آلبانی به صراحت علیه گزارش خروشچف موضع گرفت و مقاله‌ای در ارگان آن حزب نوشت. رهبران حزب کمونیست چین هم معترض بودند که چرا با استالین چنین برخوردی شده و مائو به «میکویان» گفته بود ﺧﻂ ﻣﺸﯽ ﺣﮑﻮﻣﺖداری اﺳﺘﺎﻟﻴﻦ درست و اصولی ﺑﻮدﻩ و نباید برخی اشتباهات را برجسته کرد و با رﻓﻴﻖ استالین مانند دشمن برخورد کنید. احزاب کمونیست آلبانی و چین و به تبع دولت‌های این دو کشور از محکوم کردن کیش شخصیت استالین در کنگره بیستم و ارائه نظریات جدید حزب کمونیست شوروی مانند همزیستی مسالمت‌‌آمیز دو اردوگاه سوسیالیسم و سرمایه‌داری، تضاد اساسی دوران ما، گذار مسالمت‌آمیز از سرمایه‌داری استفاده کردند و از زیر سایه شوروی خارج شدند. در احزاب کمونیست و کارگری که در قدرت نبودند هم اختلاف نظرهای جدی پیش آمد که سرانجام به انشعاب انجامید. در ایران هم چنین وضعیتی پدید آمد. اختلاف در کمیته مرکزی حزب توده و اخراج قاسمی و فروتن و سغایی از حزب و جدا شدن اعضاء و هواداران حزب توده در اروپای غربی که به تشکیل سازمان انقلابی انجامید، واکنش تشکیلات حزبی به آن تحول بود. ناگفته نماند بی‌عملی رهبری حزب توده در قبال ایران هم بخش عمده‌ای از علل آن انشعاب بود. علاوه بر این انشعاب و اخراج، چپ‌های داخل کشور هم واکنش منفی به گزارش خروشچف نشان دادند. آن‌ها از افشاء جنایات دوره استالین در کنگره بیستم بهت‌زده شده بودند...

 

 

سخنرانی خروشچف در کنگره بیستم سری بود، چه طور در داخل ایران چپ‌ها به آن دسترسی پیدا کردند؟

 

بله، سری بود اما مدت زمانی خیلی کوتاه سری بود. در کنگره خروشچف اعلام می‌کند برای شنیدن یک گزارش محرمانه آماده باشید و کسی نباید یادداشت بردارد و این گزارش هم نباید به خارج درز کند. اما خیلی سریع متن گزارش ابتدا در مجارستان و بعد در اروپای غربی منتشر می‌شود. در ایران هم‌‌ همان زمان منتشر شده است. جدا از گزارش‌های خبری روزنامه‌ها، در سال ۱۳۳۵ اداره مطبوعات سفارت شوروی در ایران متن کامل سخنرانی خروشچف در کنگره بیستم را که به زبان فارسی ترجمه شده بود به صورت کتابی با عنوان «وضعیت بین‌المللی و داخلی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی» در ۱۴۲ صفحه منتشر کرده است. روزنامه کیهان یا اطلاعات (درست به خاطر ندارم کدامیک) بعدا ترجمه دیگری از آن سخنرانی را به صورت پاورقی منتشر کرد که اگر اشتباه نکنم این ترجمه دوم متعلق به گروه «جریان» بود (از باقیمانده تشکیلات انقلابی کارگران ایران) که به اسم مترجمش در روزنامه چاپ شده است.

 

علاوه بر افشای گوشه‌هایی از واقعیت‌های دوران حکومت استالین در کنگره بیستم و نه همه آنچه روی داده بود، نظریات جدید حزب کمونیست شوروی هم برای بیشتر چپ‌ها، بخصوص برای جوانان چپ تامل‌برانگیز و غیرقابل قبول بود. این جوانان یک دهه بعد چریک‌های فدایی خلق و گروه‌های مشابه را تشکیل دادند. آن‌ها افشای کیش شخصیت استالین و نظرات جدید را به صورت یک مجموعه به هم پیوسته ارزیابی کردند و به این نتیجه رسیدند که حزب کمونیست شوروی دچار انحراف و رویزیونیسم در مارکسیسم ـ لنینیسم شده است. آن‌ها مانند سازمان انقلابی هم عمل نکردند و طرفدار حزب کمونیست چین هم نشدند. به این ترتیب جنبش چپ ایران در قبال استالین سه موضع پیدا کرد: اول، مواضع حزب کمونیست شوروی را پذیرفتند و کیش شخصیت استالین را محکوم کردند (مانند حزب توده و عده‌ای از افراد مستقل چپ)، دوم، از استالین دفاع کردند و به مواضع چین و آلبانی گرویدند (مانند سازمان انقلابی و بعدا سازمان توفان)، سوم، از استالین دفاع کردند اما در اختلاف و انشعاب درون جنبش جهانی کمونیستی مستقل ماندند (مانند گروه‌هایی که بعدا چریک‌های فدایی خلق را تشکیل دادند). اما هر سه در ارزیابی دوره حکومت و اقدامات استالین کلیاتی مشابه هم را مطرح می‌کردند و در جزئیات اختلاف داشتند.

 

 

این تشابه چه بود؟

 

خیلی خلاصه آن‌ها متفق‌القول بودند که دوران حکومت استالین و اقداماتش را باید منصفانه مورد بررسی و داوری قرار داد. نباید یک جنبه را برجسته و جنبه‌های دیگر را فراموش کرد. استالین دیکتاتوری پرولتاریا را در شوروی برقرار کرد، با بورژوازی و خرده‌بورژوازی مبارزه کرد و ابزار تولید را از دست آن‌ها و زمینداران بزرگ درآورد و به کارگران و زحمتکشان داد، کشاورزی را اشتراکی کرد، استثمار انسان از انسان در شوروی از میان رفت و سوسیالیزم را پی‌ریزی کرد. خدمات اجتماعی را به طور گسترده در اختیار عموم مردم قرار داد، بیکاری در شوروی از بین رفت و رفاه نسبی پدید آمد، مبارزه با بی‌سوادی، تحصیل و بهداشت و درمان رایگان، نوسازی و صنعتی کردن جامعه عقب‌مانده روسیه، رشد علم و فرهنگ و هنر و... از خدمات استالین است. روسیه درمانده و عقب‌افتاده دوره تزار در دوره استالین به قدرت جهانی که در خدمت کارگران و زحمتکشان جهان است تبدیل شد و... البته در جریان این تلاش عظیم اشتباهاتی هم صورت گرفته است که ما آن اشتباهات را محکوم می‌کنیم. در خصوص اشتباهات هم بر مسائلی مانند از بین رفتن یا تضعیف رهبری جمعی در حزب کمونیست، شدت عمل نسبت به مخالفان، یکی گرفتن مبارزه و نابودی خرده‌‌بورژوازی با مبارزه با نمایندگان سیاسی و فکری آن‌ها و... تاکید می‌کردند.

 

 

بطور مشخص در مورد سرکوب مخالفان و کشتارهای دوره استالین چه نظری داشتند؟ آن زمان هیچگونه مستندات و اشاراتی درباره واقعیت شوروی استالینی وجود داشت؟

 

قبل از هر چیز باید بگویم که به طور کلی چپ ایران اطلاع چندانی درباره واقعیت‌های جامعه و حکومت شوروی نداشت. در بین چپ‌های ایرانی رهبری حزب توده و آن عده از اعضای این حزب که در شوروی دوره استالین زندگی کرده بودند اطلاع بیشتری داشتند اما با توجه به نشریات و جراید حزب توده و خاطرات منتشر شده اعضای آن، اطلاع و آگاهی آن‌ها هم دقیق و کامل نبوده است. در حد مشاهدات و برخوردهای روزمره اطلاع از کم و کاستی‌های جامعه شوروی داشتند و تحت تاثیر باورهای ایدئولوژیکشان آن را هم به طریقی توجیه می‌کردند. در هرحال، کمونیست‌های ایرانی مانند همتایان خود در دیگر کشور‌ها تحلیل طبقاتی از حکومت‌ها داشتند و جامعه را صحنه مبارزه طبقاتی و دموکراسی را طبقاتی می‌دانستند و تصور می‌کردند که دیکتاتوری پرولتاریا حد اعلای دموکراسی واقعی و مقدور در جامعه غیرکمونیستی است؛ چرا که اکثریت عظیم بر اقلیت ناچیز روبه زوال یعنی بورژوازی و خرده‌بورژوازی حکومت می‌کند. بر این اساس ممنوع شدن فعالیت احزاب سیاسی و انتشار جراید مستقل و دگراندیش، مبارزه با گولاک‌ها و اشتراکی کردن کشاورزی در دهه بیست میلادی، حذف فراکسیون‌ها و جناح‌های مخالف استالین در درون کمیته مرکزی و تشکیلات حزب کمونیست شوروی و... را جزیی از مبارزه طبقاتی و در نتیجه موجه و لازم می‌دانستند. همچنین بسیاری از اقدامات سرکوبگرانه را با این تصور که اتهامات زده شده به آن اشخاص و گروه‌ها صحیح است تائید می‌کردند. تصور می‌کردند که تندروی‌های به عمل آماده در جریان اشتراکی کردن کشاورزی، مقابله با مخالفان و... اگرچه قابل پذیرش و تائید نیست اما در جریان انقلاب و فضای انقلابی ناگزیر است. باید درس بگیریم و نگذاریم تکرار شود. بسیاری از واقعیت‌های جامعه و حکومت شوروی را به این عنوان که محصول تبلیغات رسانه‌های امپریالیستی و جلوه‌ای از مبارزه آن‌ها با کمونیسم و شوروی است نمی‌پذیرفتند و روایت رسمی دولت شوروی در آن زمینه‌ها را تکرار می‌کردند.

 

 

مثلا سازمان چریک‌های فدایی خلق که به گفته شما مستقل از شوروی و چین بود درباره اردوگاه‌های کار اجباری در شوروی چه نظری داشت؟

 

قبل از آنکه نظرشان را بگویم یک توضیح مختصر ضروری است. فداییان اطلاع چندان و آگاهی درستی درباره اردوگاه‌های کار اجباری نداشت. دیکتاتوری شاه و اختناق سیاسی حاکم بر جامعه ایران و همچنین جهان دوقطبی به آن‌ها و دیگر مبارزان داخل کشور اجازه و فرصت نمی‌داد که بتوانند کار تحقیقی همه‌جانبه‌ای به عمل بیاورند و پی به واقعیت‌ها ببرند. البته باور ایدئولوژیک سرسختانه خودشان و بسته بودن جامعه شوروی هم نباید فراموش شود. اما سؤال شما؛ بر اساس دو جزوه‌ای که قبل از سال ۱۳۵۵ فدایی‌ها در جریان بحث با گروه ستاره (بعدا اتحاد کمونیستی و بعد‌تر سازمان وحدت کمونیستی نام گرفت) نوشته‌اند می‌توان به نظر سازمان چریک‌های فدایی در دهه ۵۰ نسبت به استالین و اردوگاه‌های کار اجباری پی برد.

 

 

عناوین این دو جزوه‌ها چه بود؟

 

یکی «استالینیسم و مسئله بوروکراسی در جامعه سوسیالیستی» و دیگری «جواب به خطوطی در طرح مسئله استالین». از جزوه جواب به خطوطی می‌توان به نظرشان درباره اردوگاه‌های کار اجباری و بی‌خبریشان از واقعیت‌های آن پی برد. در این جزوه نوشته شده: «روشنفکران منحرف که خط مشی ضد پرولتری داشتند به کار بدنی فرستاده شدند. در واقع آنچه را که مبلغان امپریالیزم با آه و ناله، شکنجه و اردوگاه کار اجباری و غیره می‌نامند، چند سال کار بدنی روشنفکران خائن و منحرف است. آقای سولژنیتسین تمام داد و فریاد و خشم دیوانه‌وارش برای این است که ۸ یا ۱۰ سال مجبور شده است کارگری کند. کاری که میلیون‌ها کارگر روی زمین سراسر عمرشان مجبور به آنند. تازه، آن هم کارگری در شرایط کارگران از بند رسته شوروی نه عملگی در کشوری مانند ایران.» ناگفته نماند که در همین مرحله در مقایسه با دیگر گروه‌های کمونیستی ایران گروه ستاره موضع انتقادی‌تری نسبت به استالین داشت که می‌توان به جزوه استالینیسم آن‌ها مراجعه کرد.

 

در دوره چهارم که پس از فروپاشی شوروی و اردوگاه سوسیالیسم است چپ ایران مانند همتایان خود در دیگر کشور‌ها ناچار به بازبینی و خیلی‌ها هم بازنگری در مجموعه آرا و عقاید خودشان شدند. در این مرحله است که بیشتر جریان‌های فعال در جنبش چپ ایران بالاخره توانستند بر دگم‌ها و تصورات بی‌پایه خود نسبت به استالین و سازمان حکومتی او و اقداماتش و همچنین ماهیت سوسیالیسم ادعایی در شوروی فائق بیایند و با شناخت و آگاهی بیشتری درباره استالین و ماهیت حکومت او داوری کنند. اسطوره استالین برای آن‌ها کاملا درهم شکسته شد. با این حال، هنوز هم هستند تشکل‌ها و افرادی که به شیوه مرحله سوم همچنان قاطعانه از استالین دفاع می‌کنند.

 

 

خاطرات عده‌ای از کوشندگان چپ که شوروی دوره استالینی را دیده بودند، نشانه پارادوکس ایده‌آل ذهنی و رئال عینی بهشت سرخ بود؛ بنظر شما این دیده‌ها و شنیده‌ها مجال عمومیت یافت و توانست لااقل برای برخی از کوشندگان چپ تردیدی در ماهیت تدافعیشان از عملکرد رفقای بزرگتر ایجاد کند؟

 

اولین گروه از نسل دوم کمونیست‌های ایرانی که ناگزیر از مهاجرت به شوروی شدند مربوط به سال ۱۳۲۵/۱۹۴۶ و در پی از هم پاشیدن حکومت فرقه دموکرات آذربایجان است. آن‌ها زمانی به جمهوری آذربایجان شوروی وارد شدند که تازه جنگ جهانی دوم به پایان رسیده بود و کشور شوروی در حال بازسازی آسیب‌های پس از جنگ بود. این وضعیت اجازه نمی‌داد که آن تناقض‌ها آشکار شود. اما گروه‌های بعدی که پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به شوروی مهاجرت کردند به وضوح با چنین تناقضی بین باور‌ها و پنداشته‌های خود با واقعیت‌های جامعه و حکومت شوروی مواجه شدند. اما این تجربه فردی بود و در‌‌ همان محدوده هم باقی ماند. اگر آن‌ها به ایران هم بازمی‌گشتند و تلاش می‌کردند آنچه را که در جامعه شوروی دیده و تجربه کرده‌اند به رفقای خود بگویند کسی آن‌ها را نه جدی می‌گرفت و نه به گفته‌هایشان باور و اعتماد می‌کرد. نمونه بارز آن خاطرات مهرعلی میانجی است که در بهمن ماه ۱۳۳۳ در تهران چاپ شد. در این کتاب میانجی تجربه خودش را از هفت سال اسارت در اردوگاه‌های کار اجباری در شوروی توضیح می‌دهد.

 

 

اسم کتاب میانجی؟

 

«توده‌ای در بهشت موعود یا هفت سال زیر چکش». این کتاب کمترین توجهی را برنیانگیخت. شک دارم که در آن زمان حتی یک نفر از توده‌ای‌ها هم آن را خوانده باشند. بر فرض هم اگر می‌خواند می‌پذیرفت یا سؤال و تردیدی برایش پیش می‌آمد. دکتر عنایت‌الله رضا وقتی به ایران برگشت عده‌ای از دوستان قدیمی‌اش که افسران توده‌ای بودند به سراغش می‌روند و وقتی تجربه خودش را از جامعه و حکومت شوروی برای آن‌ها توضیح می‌دهد کسی قبول نمی‌کند. سرهنگ آذر که به ایران بازگشت با همین وضع مواجه شد. ناصر زربخت، ابراهیم شفایی و... همین طور. چرا راه دور برویم. وقتی ده سال پیش، پس از این همه مطلب که درباره جزئیات دوران حکومت استالین و برژنف منتشر شد و از سر گذراندن پرسترویکا و فروپاشی شوروی و...، کتاب‌های «مهاجرت سوسیالیستی» نوشته بابک امیرخسروی و محسن حیدریان و «خانه دایی یوسف» نوشته اتابک فتح‌الله‌زاده در ایران منتشر شد خیلی از بچه‌های چپ همسن و سال خودم را می‌دیدم که این سؤال برایشان مطرح است که آیا مطالب این کتاب‌ها صحت دارد؟

 

 

الهه کولایی در کتاب استالین‌گرایی و حزب توده ایران نوشته است: «تاثیر استالین‌گرایی بر حزب توده سبب شد تا رهبران آن بر ساخت حزب و کلیه فعالیت‌های آن حاکمیت پیدا کنند و اصول دمکراسی را زیر پا نهند... همانگونه که در دوران حاکمیت مطلقه استالین بر شوروی، کنگره‌های حزب کمونیست شوروی مرتب برگزار نمی‌شد (میان تشکیل کنگره ۱۸ تا ۱۹ حزب کمونیست شوروی ۱۳ سال فاصله افتاد)، کنگره‌های حزب توده نیز که بر طبق اساسنامه آن می‌بایست هر سال یک‌بار تشکیل شود، با حاکمیت رهبری بر سازمان حزب و اختلافات درونی آنان (که نیاز به جمع کردن آراء و نظریات توده‌های حزبی را از میان برد) به طور منظم تشکیل نشد. در تمام دوران فعالیت علنی حزب از سال ۱۳۲۰ تا سال ۱۳۲۷ هـ. ش. و نیز سال ۱۳۲۹ تا سال ۱۳۳۲ هـ. ش تنها دو کنگره در سال‌های ۱۳۲۳ و ۱۳۲۷ هـ. ش. تشکیل شد. بر مبنای سیاست‌های استالینی، احتیاجی به اتخاذ تصمیمات جمعی نبود. این سیاست همواره در حزب توده مورد اجرا قرار می‌گرفت.» شما چقدر با این گزاره و سلطه افکار استالین بر ساختار ذهنی و تشکیلاتی حزب توده موافقید؟

 

تا پیش از فروپاشی شوروی، به لحاظ نظری شیوه اداره احزاب کمونیست مبتنی بر سانترالیسم دموکراتیک بود. به لحاظ عملی سانترالیسم اصل بود و دموکراتیک در حاشیه. در کشورهای جهان سوم احزاب کمونیست و کارگری وجود فراکسیون در درون حزب را نمی‌پذیرفتند و طبق اساسنامه حزبی همه اعضاء موظف بودند مواضع و نظرات رهبری حزب را حتی اگر نسبت به آن انتقاد و اشکال داشتند تبلیغ و ترویج کنند. رده حزبی آن‌ها هم مهم نبود و باید از این اصل پیروی می‌کردند. در درون حوزه حزبی خودشان می‌توانستند بحث کنند و بگویند این اشکالات به آن سیاست، موضع و... حزب وارد است و بخواهند اصلاح شود یا تغییر کند اما نباید بیرون از آن حوزه و در بین دیگر اعضای‌‌ همان حزب مواضع و نظرات مغایر رهبری حزب را مطرح و دنبال می‌کردند. اعضاء در تصمیم‌گیری‌ها و اتخاذ مواضع و سیاست‌های حزب عملا نقشی نداشتند و رهبری حزب همه کاره بود، البته صد درصد فعال مایشاء نبود و در مجموع باید احساسات عمومی و خواست‌های اعضا را در نظر می‌گرفت. به لحاظ نظری اعضا می‌توانستند رهبری حزب را مورد بازخواست قرار دهند و به آن‌ها انتقاد کنند اما به لحاظ عملی چنین نبود و تاثیری هم نداشت. کمیته مرکزی و از آن میان هیات سیاسی و هیات اجرائیه تسلط تام و تمام بر حزب داشتند. در حقیقت حقوق و اختیارات اعضا در مقابل کمیته مرکزی بسیار اندک و در شرایطی تقریبا هیچ بود. کنگره و اجلاس حزبی زمانی موثر است که اعضا از حقوق و اختیارات لازم و کافی برخوردار باشند و بتوانند در جنبه‌های گوناگون زندگی حزب اعمال نظر کنند نه اینکه فقط تشکیل شود که مشروعیت نظر و مواضع رهبران حزب را تامین کند. اگرچه وضعیت و مناسبات درون حزبی حزب کمونیست شوروی در دوره استالین بر وضعیت و مناسبات تشکیلاتی دیگر احزاب کمونیست و کارگری کم و بیش تاثیر گذاشت اما چنان نبود که چون در شوروی چنین بوده و کنگره‌های حزبی برگزار نمی‌شده پس به‌‌ همان علت احزاب کمونیست و از جمله حزب توده هم کنگره برگزار نکنند.

 

در تحلیل خانم کولایی عامل بسیار تعیین کننده اختناق و دیکتاتوری و از هم پاشیدگی حزب توده در نظر گرفته نشده است. از ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ حزب توده غیرقانونی اعلام شد، تشکیلات آن از هم پاشید و دبیرکل و عده‌ای از اعضای کمیته مرکزی آن ناچار به مهاجرت به شوروی شدند. در نیمه دوم سال ۱۳۲۸ تشکیلات این حزب دوباره شکل گرفت و از سال ۱۳۳۰ تا کودتای ۲۸ مرداد به طور نیمه علنی و گسترده فعالیت کرد. پس از کودتا تشکیلات حزب توده بشدت زیر ضرب قرار گرفت و بتدریج تحلیل رفت و رفت تا در سال ۱۳۴۰ آخرین بقایای آن در گوشه و کنار کشور هم متلاشی شد. در دوره غیرقانونی بودن حزب بخصوص پس از کودتا‌‌ همان دموکراسی درون حزبی محدود قبلی هم خیلی محدود‌تر شد. شاید در دوره سه ساله دولت دکتر مصدق می‌شد حزب توده کنگره‌ای تشکیل دهد اما پس از آن در شرایط پیگرد شدید پلیسی و سردرگمی هیات اجرائیه و کادرهای حزب و روزمرگی که حزب توده دچار آن شده بود تشکیل کنگره در ایران عملی نبود. در مهاجرت هم حزب توده به معنای تشکیلاتی آن تا پلنوم چهارم وجود نداشت. جمعی آشفته و درهم ریخته و معترض به مواضع و عملکرد رهبری حزب در قبال نهضت ملی شدن صنعت نفت و دولت دکتر مصدق و کودتای ۲۸ مرداد در شوروی و اروپا پراکنده بودند. کنگره حزبی به معنای حاضر شدن عده‌ای از اعضا در یک مکان و سخنرانی و تصویب چند قطعنامه نیست. بلکه هم به لحاظ مباحث نظری و هم به لحاظ مباحث سیاسی و هم تشکیلاتی نیاز به مقدماتی دارد. قبل از هر چیز نیاز به یک تشکیلات منضبط حزبی با حداقل اعضا و کادر‌ها دارد. انشعاب سازمان انقلابی چیز چندانی از تشکیلات حزب در اروپای غربی باقی نگذاشت و در اروپای شرقی هم در دهه چهل و پنجاه عملا حزب توده تشکیلات نداشت. حوزه‌هایی که تق و لق و یک خط در میان تشکیل شود و نشود که تشکیلات حزبی نیست. به فرض هم که در دهه چهل و پنجاه در اروپای شرقی چیزی به نام کنگره حزب توده تشکیل می‌شد بعید می‌دانم تفاوتی با پلنوم کمیته مرکزی داشت. البته در سال ۱۳۵۸ حزب توده می‌توانست سومین کنگره خود را تشکیل دهد اما رهبری آن حزب چنین نکرد. عدم تشکیل کنگره در سال ۱۳۵۸ ربطی به استالین و حزب کمونیست شوروی نداشت و به نظرم دلایل آن را باید در اختلاف‌های درون رهبری حزب، خط مشی سیاسی که جناح غالب کمیته مرکزی اتخاذ کرده بود، اعتراض‌هایی که نسبت به عملکرد و مواضع حزب توده از سال ۱۳۳۰ به بعد در بین اعضای قدیمی حزب مطرح بود، خصوصیات فردی نورالدین کیانوری دبیر اول حزب توده و... جستجو کرد.

کلید واژه ها: خسروپناه استالین حزب توده


نظر شما :