شمس لنگرودی در گفتوگو با تاریخ ایرانی: شیوه جدید زندگی، شعر جدیدی میخواست
مجتبا پورمحسن
***
آقای لنگرودی، در بینابین شعر مکتب بازگشت و شعر نو، شعر مشروطه شکل گرفت. چه زمینههای تاریخی باعث به وجود آمدن این جریان شعری شد؟
مجموعهای از عوامل اجتماعی و اقتصادی باعث تغییر و تحول در شعر فارسی شد؛ فاصله سنت تا شعر مدرن را شعر مشروطیت پر کرد. رفتوآمد ایرانیها به غرب، به این معنا که تداوم داشته باشد، از دورهٔ صفویه شروع شد، ولی دچار گسست بود و بیشتر هم به سیاستمدارها و دولتمردانی که میتوانستند رفتوآمد کنند، محدود میشد. از دورهٔ محمد شاه به بعد رفتوآمدها بیشتر شد و شامل روشنفکران و تجار بیشتری هم شد. این رفتوآمدهای سیاستمداران، دولتمردان و روشنفکران باعث ایجاد تغییر و تحولی در ذهن این افراد شد، یعنی هم از داخل حکومت خواهان تغییراتی در زندگی مردم و در نظام سیاسی ایران بودند و هم این تغییر در روشنفکران پیدا شد؛ به طور مثال شما میبینید که عباس میرزا به روسیه میرود و برمیگردد، میرزا صالح شیرازی وقتی به غرب و روسیه و ترکیه میرود، در بازگشت در سفرنامهاش مینویسد من شرمندهام که چرا زندگی و افکار ما و حکمرانان ما اینگونه است و ما چرا نباید مثل آنها باشیم؟ در پی این تغییرات، میرزا تقیخان امیرکبیر تحت تاثیر افرادی همچون میرزا صالح و عباس میرزا دست به اقدامات اصلاحطلبانه میزند و در عین حال روشنفکران و تجار هم دچار تغییر و تحول میشوند. به طور مثال حاج سیاح با سفر به مصر در خاطراتش از اینکه چرا زندگی ما اینگونه است تاسف میخورد. در نتیجه این تحولات اجتماعی، باعث تغییراتی در افکار سیاستمداران، دولتمردان، روشنفکران و بعضا مردم میشوند که به طور مثال روزنامهای به نام «اختر» را منتشر کردند که بعضی فکر میکردند اختر یک مذهب است.
این تحرکات باعث ایجاد زمینهای برای تحول در تلقی این روشنفکران از شعر میشود که با شعر باید مسائل تکراری و عقبمانده را کنار گذاشت و شعر ما از آن پس باید به زندگی مردم بپردازد. جرقههای اولیه این تلقی را در شعرهای قائم مقام فراهانی میبینیم و از آنجا ادامه پیدا میکند. قائم مقام فراهانی شعر بلندی به نام «جلایقنامه» میسراید که از زبان جلایق، نوکر یک خانه است و چون قائم مقام فراهانی این آگاهی را دارد که شعر از زبان یک آدم بیسواد است، الفاظ غلط به کار میبرد و حتی وزن شعر هم غلط است. اینها جرقههای اولیهٔ این تحولات است که نمیتوانستند ادعا کنند قائم مقام فراهانی شعر بلد نیست، ادبیات بلد نیست، میدانستند که او آگاهانه این کار را میکند. دستکاری آگاهانه در شعر، بر بقیه شاعران تاثیر گذاشت که بفهمند این تحولات جدی است.
ضرورتهای زیباییشناسی چقدر همگام با این تحولات نقش داشت؟
زمینههای اجتماعی باعث خلق جلایقنامه میشود؛ همان زمینههایی که روشنفکران در روسیه و ترکیه دیده بودند و ملت خواهان مجلس، روزنامه و قانون شدند، مردم به شعر روی آوردند و بازتاب آن در تغییر زیباییشناسی بود؛ به این معنا که به جای کلماتی که قبلا به کار میبردند، کلماتی استفاده کردند که در زندگی روزمره با آن مواجه بودند. اولین کسی که به شکل تئوریک و آگاهانه با این قضیه برخورد کرد تقی رفعت بود. البته قبل از تقی رفعت، حاج سیاح در خاطراتش نوشته بود که چقدر از شمع و گل و پروانه و بلبل باید حرف زد؟ اینها را کنار بگذارید و به جای شمع در شعرهایتان از کارخانهٔ شمعسازی صحبت کنید، یا اشاره میکند به اینکه چطور از عرفان دست بکشید و بیایید از زندگی مردم صحبت کنید.
نظر زیباییشناسان بر اساس تحولاتی که در زندگی روشنفکران ایجاد شد، تغییر کرده بود ولی توانایی این را نداشتند که بتوانند آن زیباییشناسی هزار ساله را کنار بگذارند و چیز تازهای را جایگزین آن کنند. تقی رفعت در مقالاتش مینوشت «ای جوانان به کاخ استبدادی سعدی حمله برید!» ملکالشعرای بهار به او میگفت که دیگر حرف نزنید، عمل کنید! نشان دهید چطور باید حمله ببرند؟ ملکالشعرا میگفت که به جای این حرفها نمونه شعر بدهید، خب اینها هم توانایی نداشتند که نمونه شعر بدهند. به این دلیل که زیباییشناسی تغییر پیدا کرده بود، ولی توان ارائه آثار جدید که با این زیباییشناسی جدید منطبق باشد در آنها نبود، به همین دلیل شعر بینابینی ایجاد شد که در آن بخشی از ادبیات کهن با لغات جدید ترکیب شده بود که این هم جذاب نبود. اما به هر حال همین تغییرات اندک باعث شده بود که شعر مشروطیت شکل بگیرد و اغلب به همین سمت گرایش داشتند. میانهروها یعنی ایرج میرزا و ملکالشعرا و این دسته شاعران، افرادی که سعی میکردند تغییرات بنیادین ایجاد کنند را مورد تمسخر قرار میدادند و ایرج میرزا به تمسخر به تقی رفعت میگفت: «میکنیم قافیهها را پس و پیش / که شما نابغهٔ دورهٔ خویش». تقی رفعت تنها و مهمترین کسی بود که میدانست چطور این تغییرات باید انجام شود، فلسفهٔ آن را هم میفهمید، که او هم در جوانی خودکشی کرد.
آیا ملکالشعرای بهار که به رفعت میگفت نمونه ارائه دهید، خودش ضرورت این تغییر را احساس میکرد؟
تغییر را احساس میکرد، ولی تصورش مثل آقای نادر نادرپور در سال ۱۳۲۵ بود. در واقع نادرپور اولاد خلف او بود، به این دلیل که او تغییرات جزئی میخواست، تغییرات بنیادی در شعر را دوست نداشت! اینها انسانهای محافظهکاری در تغییر شعر بودند. لزوم این تغییر را میدانستند، به طور مثال ملکالشعرای بهار شعری دارد درباره اینکه با ماشینش به کاشان میرود، او میدانست که دیگر از الاغ و شتر نباید صحبت کند، اما ماشین او شبیه الاغ راه میرود! ماشین را زیر سایهای نگه میدارد و روی آن آب میریزد، نه برای اینکه ماشین را بشوید، گویی میخواهد روی الاغ آب بریزد تا خستگیاش رفع شود! زیباییشناسی در شعر آنها تغییر بنیادی نمیکند، تنها کسانی که تغییر بنیادی ایجاد کردند اول ابوالقاسم لاهوتی در سال ۱۲۸۳ یا ۱۲۸۴ بود و بعد تئوریسین آن، تقی رفعت تا نوبت میرسد به نیما یوشیج.
شاید این به دلیل درک متفاوتشان از قضیهٔ مشروطه هم بود، چون تقی رفعت خطاب به این شاعران مشروطه میگفت که تجدد همانند انقلاب است و انقلاب را نمیشود با قطرهشمار در چشم ریخت که این جمله در کتاب شما هم هست، اما در مقابل خواست بهار از مشروطه، انقلاب حداکثری به نظر نمیرسید.
این نظر درستی است، من اسم آن را شاعران حلقهٔ تبریز گذاشتم. این شاعران حلقهٔ تبریز که به نحوی همهٔ آنها طرفداران شیخ محمد خیابانی بودند، تمام و کمال خواهان برانداختن نظام قاجاریه و حتی نظام فئودالی بودند. اما ملکالشعرای بهار و ایرج میرزا و از این دست شاعران خواهان آن نبودند و در پی اصلاحات بودند. به همین دلیل است که در همهٔ عرصهها گام به گام پیش میآمدند، یعنی وقتی که مطمئن شدند انقلاب در پیش است، انقلابی شدند. به همین علت وقتی دیوان ملکالشعرای بهار را میخوانیم، میبینیم که در شعرهایش دائم جلو و عقب میرود. یعنی شعرهای انقلابی دارد و وقتی اوضاع و احوال نامساعد میشود شعرهای محافظهکارانه میگوید. قصد من محکوم کردن یا انقلابی جلوه دادن کسی نیست، ملکالشعرای بهار در دورهای در دفاع از رضاشاه شعر گفت و بعد عقبنشینی کرد، در حالی که ابوالقاسم لاهوتی که یک انقلابی جدی بود، قبل از این ماجراها فرار کرد، اگرچه در کودتایی دست داشته ولی به هر حال یک انسان انقلابی بود. اینها (لاهوتی و رفعت) با شعر هم انقلابی عمل کردند، اما آنهایی که به عنوان شاعران مشروطه معروف شدند، چه در نظام اجتماعی و چه در نظام زیباییشناسی محافظهکار بودند.
یکی از منابع شاعران دوران مشروطه، مثل تقی رفعت، اشعار ترکی بود، که خود شعر ترکیه در آن زمان متاثر از فرهنگ عامه ترکیه و شعر فرانسه بوده، از طرفی نمایشنامهنویسان هم در آن زمان که تازه نمایشنامهنویسی به شکل جدید خود آمده بود، متاثر از نمایشنامهنویسان مقیم آذربایجان و قفقاز بودند. چرا ادبیات در زمان مشروطه تا این حد از فرهنگ ترک تغذیه میکرد؟
به این دلیل که رفتوآمد به این دو کشور خیلی زیاد بود و بسیاری به دلیل تجارت سفر میکردند و بعدا با شعر و ادبیات آشنا میشدند. بعضی از انقلابیون مشروطه که کمونیستهای روس بوده و با احسانالله خان و این دست افراد از قفقاز و آذربایجان و ترکیه به ایران آمده بودند و در نهضت جنگل نقش داشتند، ایرانیانی بودند که در نوجوانی به آنجا رفته و زبان فارسی هم بلد نبودند، مثلا آخوندوف که در اینجا به نام آخوندزاده مطرح شد، یا خیلی افراد دیگر. بعضیها بودند که با لنین نشست و برخاست میکردند، در حالی که دیگر فارسی بلد نبودند، البته نه همهٔ آنها، عدهای از اینها، مثلا آخوندزاده که در حوزه ادبیات و شعر روی افکار روشنفکران در ایران تاثیر جدی داشته، کسی بوده که عضو حزب کمونیست آنجا بود، الان هم خیلی از خیابانهای آنجا به اسم اوست. ایرانیها به آنها اعتماد کرده بودند و آنها هم خودشان را ایرانی میدانستند و در اینجا تاثیرگذار بودند.
به نظر شما اگر انقلاب مشروطه رخ نمیداد، در شعر فارسی چنین انقلابی پیش میآمد؟
الان که شما میپرسید نظرم متفاوت است. اگر پارسال میپرسیدید، میگفتم قطعا باید انقلاب مشروطه رخ میداد تا ما شاهد اتفاقاتی باشیم که بعدا در تغییر زندگیمان به وقوع پیوست. اما الان نگاه من کمی نسبت به انقلابها تغییر کرده، به این معنا که چه بسا با همان تحولاتی که به وقوع پیوست و یا شاید با اصلاحات هم این اتفاقات میافتاد. من تحت تاثیر پارهای از متفکران حال حاضر فرانسه هستم که این نظر را در مورد انقلاب فرانسه دارند. یعنی چه بسا که همین اتفاقات از طریق اصلاحات میافتاد، چون آب دیگر به صد درجه رسیده بود.
ما به آن معنا شعر روایی در شعر معاصر نداریم. انقلاب مشروطه آبستن حوادث خیلی زیادی بوده ولی در شعرهای فارسی هیچ بازتابی ندارد. فکر میکنید دلیل آن چیست؟
بازتاب آن اساسا فرمیک است، یعنی خود موضوعات دیگر آرام آرام کنار رفتند. فرم نوینی که در زندگی ما اتفاق افتاد، خودش را در شعر نشان داد؛ نیما یوشیج نمونهٔ انقلاب مشروطیت است.
و این محتوایش به طور مثال در شعر میرزاده عشقی و بهار و این دست از شاعران میتواند باشد؟
بله. مسالهٔ نیما هم با آنها همین بود. نیما به آنها میگفت که شما سطح و ظواهر تغییر مسائل را گرفتید و فقط آن را بیان میکنید، در حالی که اساس زندگی و اساس نظام زیباییشناسی عوض شده است، همانطور که به جای الاغ سوار ماشین شدیم و از لباده به کت و شلوار رسیدیم - فرمها عوض شد دیگر- در شعر هم همین اتفاق افتاد، به طور مثال در مورد عدالت و آزادی، آنها صحبت از عدالت و آزادی میکردند اما در شعر نیما، شب سرد زمستانی پیدا شد. این شعر از آزادی میگوید، ولی با واژهها کاری ندارد، به جوهرش میپردازد، یعنی نتیجهٔ آن، یک تغییر فرمیک بوده است.
نظر شما :