اسم سینماها را خود سینمادارها تغییر دادند
خاطرات محمدعلی نجفی- ۳
تاریخ ایرانی: محمدعلی نجفی گرچه به صفت کارگردانی شناخته میشود، اما بیش از هنرمندان، خاطراتی شنیدنی از سیاستمداران دارد؛ از دکتر علی شریعتی و مهندس بازرگان و احسان طبری گرفته تا حسن آلادپوش، حبیبالله پیمان و میرحسین موسوی. او از نخستین کسانی بود که اجرای تئاتر در حسینیه ارشاد را به راه انداخت و پیش از انقلاب تاسیس شرکت فیلمسازی «آیت فیلم» و ساخت دو فیلم «جُنگ اطهر» و «لیلةالقدر» را در کارنامه داشت و پس از انقلاب، نخستین مسئول امور سینمایی در وزارت فرهنگ شد.
نجفی در سومین بخش گفتوگو با «تاریخ ایرانی»، چگونگی انتصاب خود به عنوان مسئول امور سینمایی پس از انقلاب، روابطش با اهالی سینما و وضعیت سینماها را شرح داده است.
***
وقتی انقلاب شد، کجا بودید؟
من در تدارک ساخت فیلم «لیلةالقدر» یعنی دومین فیلم آیت فیلم بودم، در حال انجام کارهایش در خارج بودم. میخواستیم از کودتای سال ۱۲۹۹ تا انقلاب ۱۳۵۷ را بازخوانی کنیم. شعارش این بود: ۵۰ سال سلطنت، ۵۰ سال جنایت. ما تاریخ سیاسی آن سالها را تا انقلاب با نقاشی به تصویر کشیدیم. حسین خسروجردی را یک ماه بردیم در یک زیرزمین. خواستیم به خانواده بگوید رفته مسافرت. نگذاشتیم از زیرزمین بیرون بیاید. تمام سوژهها را دادیم، تابلوها در کمتر از یک ماه کشیده شد. من هم کارگردان بودم، میدانستم چه میخواهیم. نقاشیها آماده شد، بردیم لندن، از نقاشیها فیلمبرداری کردیم، همان جا صداگذاری و مونتاژ کردیم. در همین فاصله هم، من رفتم نوفللوشاتو، از امام فیلمبرداری کردم. فیلمبردار هم یک انگلیسی بود. خانم دکتر پیمان هم آنجا بود. بعد هم یکسری سؤال از امام خمینی درباره زنان و موقعیت و وظیفهشان پرسیده شد.
پس فیلم تلفیق نقاشی، مستند و روایت داستانی این ۵۰ سال بود، درست است؟
اینکه چه اتفاقهایی در این مدت میافتد. یک بخش هم در نوفللوشاتو میگذشت.
آن سخنان امام درباره زنان را از کجا میشود پیدا کرد؟
هیچ کجا. اصلا فیلم لیلهالقدر را نمیتوان دید، چون درباره همه گروهها بود. در اوایل سال ۵۸ هم یک ماه در تئاتر شهر اکران شد.
دیگر جایی اکران نشد؟
۱۶ میلیمتری بود. در مساجد و تکیهها هم پخش میشد. بعد هم توقیف شد.
جملاتی از سخنان امام درباره زنان یادتان هست؟
اینکه زن آزاد است، هیچ محدودیتی وجود ندارد، میخواهیم زن شیء نباشد، الان در غرب زن شیء است. همان نکتههایی که با آنها «فاطمه، فاطمه است» را ساختم.
شما زمان پیروزی انقلاب در لندن بودید؟
بله! من و آقای انوار برای مراحل فنی فیلم لیلةالقدر آنجا بودیم. بعد از پیروزی انقلاب برگشتیم. باید آن فیلم را تمام میکردیم و برگشتیم.
وقتی برگشتید کجا رفتید؟
وقتی برگشتیم برو بچهها همه جا بودند دیگر. تلویزیون بودند، تئاتر شهر بودند. رفتیم و شروع کردیم.
یعنی آقای انوار در تئاتر شهر مستقر شدند؟
نه! اول مسئول امور فرهنگی تلویزیون بود. فکر کنم اولین مسئول تئاتر شهر مهندس حجت بود.
همان موقع بحث پاکسازیها شروع شده بود؟
در یک دورهای چندتا از بچههای مجاهدین شروع کردند به این بازیها و انجام دادن این کارها. من در آن قسمتهای صدا و سیما نبودم. خیلی از کارمندان و مجریهای صدا و سیما خودشان رفتند؛ آنهایی که جلوی دوربین بودند، افراد فنی هم که بودند. آنها خودشان تصمیم میگرفتند بروند. یک عده هم وقتی مساله حجاب جدی شد، رفتند، خانمهایی بودند که نمیخواستند باحجاب باشند.
این مربوط به چه سالی بود؟
حوالی ۵۹ و ۶۰ بود. تا سال ۶۰ عدهای در خیابانها بیحجاب بودند و وقتی میآمدند داخل اداره یا سر کار روسری سر میکردند. من یادم هست هنگام فیلمبرداری سربداران عدهای از خانمها وقتی میخواستند سر کار بیایند روسری میگذاشتند و از در که بیرون میرفتند روسری را در کیفشان میگذاشتند. در دولت آقای رجایی مساله حجاب جدی شد. وقتی که جنگ شد، همه کشور از شهریور ۵۹ به شکل خاصی درآمد.
شما از همان وقتی که وارد تهران شدید، سر کار رفتید؟
بله، اواخر فروردین ۵۸ بود.
و قبل یا بعد از اینکه از طرف پرویز ورجاوند، کفیل وزارت فرهنگ و هنر حکم بگیرید و سرپرست اداره کل نظارت و نمایش شوید، دیداری با امام داشتید...
قبل از آن بود. بعد از آن دیدار پست گرفتم.
خاطرتان هست چه حرفهایی زده شد؟ بعضی جاها نوشته شده کمال خرازی هم همراه شما بود...
نه، نبود.
ولی گویا شما در گفتوگویی با جمال امید گفتهاید که کمال خرازی، فخرالدین انوار و محمد بهشتی در آن دیدار بودند.
خیر. انوار و بهشتی بودند و مهدی حجت. کمال خرازی نبود. خرازی آن زمان به گمانم رئیس شبکه اول تلویزیون شده بود.
شما در آن دیدار به امام چه گفتید؟
من چیزی نگفتم. آقای مهندس بازرگان به امام گفت ما تصمیم گرفتیم سینما را بدهیم دست آقای نجفی، همین یک نفر را داریم... جلسه شورای انقلاب بود.
شورای انقلاب که فردای آن روز بود. گویا شما رفته بودید قم امام را ببینید...
بله، ما چهارشنبه رفتیم، گفتند بمانید پنجشنبه امام را ببینید، که ما هم ماندیم. فردایش شورای انقلاب در خدمت امام جلسه تشکیل دادند. ما هم که رفتیم تقریبا اکثرشان مرا میشناختند. شهید مطهری، آقای دکتر بهشتی و... آقای مهندس بازرگان و امام کنار هم نشسته بودند، ما هم روبهرویشان. مهندس بازرگان گفت ما تنها کسی که داریم و از سینما اطلاع دارد ایشان است، امام اشاره کرد ما رفتیم جلو، گفتند که خب بفرمایید سینما را اداره کنید. من گفتم اصلا روحیۀ اداری ندارم، گفتند یعنی چه که روحیه ندارم؟ تکلیف است! شنبه آقای صباغیان وزیر کشور زنگ زدند، رفتم آنجا. دکتر شریعتمداری به آقای ورجاوند گفت، ورجاوند هم به من حکم داد.
آن اظهارنظر مشهور امام درباره فیلم گاو را یادتان هست؟ آیا مقدماتی داشت؟ چطور امام با فیلم گاو آشنا شده بود؟
شرایطی ایجاد شد که بچههای تلویزیون با همکاری حاج احمدآقا نسخهای از فیلم گاو را برایشان بردند. گفته امام درباره آن فیلم در روند سینما خیلی تاثیر داشت.
پس از انقلاب یکی از مسائلی که در ارتباط با سینمای ایران پیش آمد موضوع ممنوعالکار شدن برخی بازیگران سینمای دوران پیشین بود. چهرههایی که در عین حال که حضور پررنگی در سینمای بدنۀ آن روزگار مشهور به فیلمفارسی داشتند، اما در بسیاری فیلمهای موج نو هم نقشآفرین بودند. مثال مشخص بهروز وثوقی است که در فیلمهای گوزنها اثر کیمیایی و سوتهدلان علی حاتمی بازی کرده بود. این سیاست از چه نگاهی نشأت میگرفت و چه کسانی دنبالش کردند؟
بعد از اینکه من رفتم، دیگر خیلی در جریان سیاستگذاریها نبودم. همه این اتفاقات بعد از اینکه من از مجموعه سینمایی رفتم اتفاق افتاد، اما چیزی که من حس میکنم و بر اساس مشاهداتم در دوران فعالیتم به آن رسیدم این است که کسانی به مجموعه سینمایی آمدند که سینما را نمیشناختند. یعنی واقعا تصور میکردند که اگر جریان سینمایی ما منحرف شده یا اگر مثلا به نظرشان سینمای غیرقابل دفاعی است، علت و عاملش بازیگران هستند.
یعنی همان که میدیدند.
بله. دقیقا فقط همان چیزی که جلوی دوربین بود را میدیدند. غافل از اینکه بدانند در سینما سناریست، کارگردان و تهیهکنندگانی هم وجود دارند که همگی کنار هم یک فیلم را میسازند؛ همانطوری که مثال هم میزنید از فیلمهای آقای حاتمی، کیمیایی و مهرجویی قبل از انقلاب، درک میکنید که اینها به دلیل نگاه کارگردان، تهیهکننده و سناریست است که به چنین فیلمهایی رسیدهاند. مثلا خانم فروزان که فیلمهای بسیار زیادی بازی کرده، وقتی در «دایره مینا» آقای مهرجویی بازی میکند و شما فیلم را میبینید، نمیتوانید فکر کنید که چه کس دیگری میتوانست غیر از او این نقش را بازی کند. تشخیص کارگردان این بوده و ایجاب میکرده که چنین کسی جلوی دوربین بیاید. یا بسیاری دیگر از هنرمندان بزرگ تئاتر ایران مثل نصیریان و انتظامی و... که به سینما آمدند، به خاطر نگاه خاص کارگردانها بوده که لازم دیدند از آنها در فلان نقش استفاده کنند. ولی ما شاهد بودیم که این گروه از افراد بند کردند به همان ظاهر و نتیجه شد آنچه فرمودید.
شما گفتید این سیاست پس از رفتن شما اعمال شد، اما آیا شما در دوران مسئولیتتان با چنین نگاه یا مطالبهای از سوی این افراد مواجه بودید؟ واکنشتان چه بود؟
من اصلا اجازه نمیدادم کسی در این مسائل دخالت کند. حتی اتفاق افتاد، آمدند نامه بگیرند که فلانی بازی کند یا نه؛ میگفتم بله. تز من این بود که اگر قرار است سینما درست شود، چه خوب است که ما همین بدنه و همین عوامل را در مسیر درست بیاندازیم، اگر درست نشود هم که چرا ما آدمهای دیگری را درگیرش کنیم؟ من تصورم این است که دلیلش عدم شناخت آنها از سینما بود.
آیا موقعی که مسئول سینمایی بودید از شما به طور مشخص درخواستی برای ممنوعالکار کردن افراد وجود داشت؟
درخواست نبود. نه. کسی اصلا کاری به این کارها نداشت. بعد که آدمهای دیگر آمدند برای اینکه خودشان را مطرح کنند، دست به این عمل زدند. شما اگر بررسی کنید میبینید که اواخر دورۀ ما فیلم «برزخیها» ساخته شد و همین بازیگران در آن بازی کردند و فیلم موفقی هم شد.
بحث دیگری که در آن سالها وجود دارد تغییر اسم سینماهاست. پیشنهاد اینها از کجا آمد؟
خود سینماداران! تنها سینمایی که مال خود فرهنگ و هنر بود و ما با آقای ریپور بازسازی کردیم، اسمش سیلورسیتی بود که گذاشتیم سینما فرهنگ.
یعنی مثلا سینما رویال که شد انقلاب یا امپایر که استقلال شد، وزارتخانه هیچ دخالتی نداشت؟
نه، خود مدیران سینما به خاطر تغییر شرایط کشور پیشنهاد میدادند. فقط عصر جدید را به نظرم میآید آقای کاوه با ما یک مشورتی کرد. اسم قبلیاش سینما تخت جمشید بود، اما بعد از اینکه بازسازی کرد، به گمانم آمد مشورتی کرد و در نهایت اسمش عصر جدید شد.
شما در دورۀ مدیرتتان، تیر ۵۸ گفتوگویی با خبرگزاری پارس داشتید. گفتید که هر واردکنندۀ خارجی تهیهکنندۀ یک فیلم ایرانی هم باشد. همچنین گفتید که نمایش فیلمهای کاراتهای ممنوع میشود! چرا؟
به این دلیل که آن زمان با فیلمهای سطحی کاراتهای، ترکی و هندی سینماها را تصاحب کرده بودند. ما گفتیم که یک مقداری فضای سینما متفاوت شود و راه برای تولید باز شود. تا پیش از آن واردکنندهها با هزینۀ کمی یک فیلم معمولی میآوردند، دوبله و اکران میکردند. ما به این نتیجه رسیدیم با ادامۀ این روند سینمای ایران نمیتواند دوام بیاورد. به همین دلیل قبل از انقلاب هم سینمای ملی منتفی شده بود. تولید ۱۰۰ فیلم در سال به هفت، هشت تا ده فیلم رسیده بود، به دلیل همین رقابت نابرابر با فیلمهای معمولی وارداتی ایتالیایی و ترکی و اینها. این فیلمهای وارداتی بسیار معمولی بودند. ما این سیاست را اتخاذ کردیم تا تولید سینمای ایران را به حرکت درآوریم.
سینمادارها رابطهشان با شما و مسئولین چطور بود؟
دائم جلسه میگذاشتیم.
تعداد زیادی سینما آتش گرفته بود.
بله! ولی بقیه را علم کردیم؛ گفتیم سینماها را باید راه بیاندازیم.
مردم سینماها را میسوزاندند؟
هنوز معلوم نیست، تاریخ باید قضاوت کند. یک مقدار به دلیل پلاکاردهایی بود که بر سر درشان قرار داشت، یک مقدار هم تحریک بود.
آیا بودجهای برای سینماهای سوخته توانستید بگیرید؟
شرایط مملکت آنگونه نبود، این کارها از سال ۶۲ که آقای خاتمی وزیر ارشاد شد، آغاز شد.
تا آن سال تعداد سینماها کم بود؟
بله! من سعی میکردم با تشویق کارگردانان، سینماداران و تهیهکنندگان بخواهم خودشان برای تهیه فیلم سرمایهگذاری کنند، چند تا فیلم هم ساخته شد. آن موقع فقط فیلمهای خارجی بود که میشد نشان داد. یکسری از صحنههای رقص فیلمهای قدیمی ایرانی را هم در میآوردیم و شرایطش را برای اکران مناسب میکردیم.
پیش از انقلاب سندیکای هنرمندان وجود داشت که ریاستش با حمید قنبری بود. بعد از انقلاب یعنی در روز ۲۴ اسفند ۵۷ جلسهای برگزار شد در خانۀ هنرمندان خیابان سبزوار؛ جلسهای که دستور کارش «دستیابی به حقوق پایمال شدۀ سینماگران و زحمتکشان این صنعت که همواره در رژیم سابق با اختناق و سانسور مواجه بودهاند» و در حقیقت احیای سندیکای هنرمندان بود؛ البته بعد از اینکه عملکرد مدیران قبلی سندیکا از منظر همکاری با ساواک و مسائل مالی بررسی شود. همزمان شما و بخش دیگری از بدنۀ سینما در دفتر آقای فرمانآرا در خیابان سهروردی دور هم جمع میشدید. جمعی که بدنۀ اصلی آن انشعابیون سال ۵۲ سندیکای هنرمندان یا همان کانون سینماگران پیشرو بودند. آشنایی شما با آن جمع از کجا بود؟ آیا آنچنان که گفته میشود معرف شما مسعود کیمیایی بود؟
نه، من آقای فرمانآرا را قبل از این جریانات میشناختم چون پخشکنندۀ جُنگ اطهر بود. دفتر آقای فرمانآرا هم از قبل رفتوآمد داشتم، چون قرار بود فیلمی بسازم که سناریستش آقای ژکان بود و با آقای فرمانآرا هم به عنوان مدیر تولید و تهیهکننده صحبت کرده بودیم. بنابراین با آقای فرمانآرا از قبل از انقلاب ارتباط داشتیم، با آقای کیمیایی هم همینطور. آقای شیردل را از قبل از انقلاب میشناختم. بقیه را هم از طریق کارهایشان کمابیش میشناختم؛ کیارستمی، مهرجویی، اصلانی، حاتمی و...
این جلسات کی و چرا شروع شد؟
وقتی فضای اجتماعی به هم ریخت، طبیعتا آدمها همجنسها و همسنخان خودشان را پیدا میکردند.
خب پیدا میکردند برای چه؟ زمانی هست که شما در دل آشوب و برهمریختگی جامعه، میخواهید برنامهای را پیش ببرید، موقعی هست میخواهید اخباری که از این سو و آن سو میرسد را با هم به اشتراک بگذارید، موقعی هم هست که بحث درد دل مطرح است و خبر شدن از هم. این جمع از کدام جنس بود؟
مساله خوبی را مطرح کردید. پیش از اینکه من به انگلیس بروم یادم هست به بهانههای مختلف وقتی میدیدیم یک جمعی هست از افراد همدل و همکار، در آن شرکت میکردیم. فکر میکنم آقای محمد بهشتی هم بود، آقای امیر نادری هم بود. اوایل فکر میکنم یک شب چنین مجلسی در خانۀ آقای کیمیایی بود. آقای باقر پرهام بود، آقای امیر نادری بود، خیلیها بودند و تا صبح هم صحبت میکردیم؛ راجع به مسائل مختلف فرهنگی و سیاسی و اجتماعی تا اینکه انقلاب شد و همینها شدند همکاران ما. آقای کیمیایی را من خودم دعوت کردم به عنوان مشاورم آمد در ارشاد. آن موقع البته ارشاد نبود وزارت فرهنگ بود. یا آقای بهرام ریپور را که از قبل میشناختم. آقای جمال امید هم آنجا آمد. خیلی از این نشستها هم در منزل کارگردان فیلم «بیتا» بود.
هژیر داریوش؟
بله. آقای داریوش کارگردان بیتا. بسیار مرد باسواد و باشعوری بود. کارمند وزارت فرهنگ بود و «گود مقدس» را هم ساخته بود و من پیش از انقلاب دیده بودم. جلساتی داشتیم که بعد از انقلاب جدیتر شد. طبیعتا اولین افراد ما بودیم که سینمای پس از انقلاب را شکل دادیم. سینمای ایران تا پیش از انقلاب سه بخش داشت. یک بخش آدمهای الیت بودند که نامشان را بردیم؛ چهرههایی مثل مهرجویی، اصلانی، کیمیایی، فرمانآرا و... یک بخش هم که فیلمفارسی بودند و رضا صفایی و عباس کسایی شاخصهایشان بودند. یک بدنۀ وسط هم داشت که من برای ادامۀ کار سینما پس از انقلاب، روی آنها فکر و حساب میکردم؛ افرادی مثل داوودنژاد، فخیمزاده، قدکچیان، سیروس الوند، میرلوحی و...
این گروه چه ویژگیهایی داشتند که باعث شد حساب ویژهای برایشان باز کنید؟
ویژگیشان این بود که هم با بدنۀ سینما ارتباط داشتند؛ بدنۀ سینما به معنای ساختاری که در آن فیلمی از ابتدا ساخته میشود تا برسد به مرحلهای که در سالن نمایش داده شود، هم اینکه فیلمهایشان خیلی بیسر و شکل نبودند، ساختار داشتند. مثلا بخواهم مثال بزنم، فیلم «تپلی» رضا میرلوحی، «جمعه» قدکچیان، «فریاد زیر آب» الوند و... در دوران پیش از انقلاب بعضا فیلمهای خوبی هم ساخته شده بود که اینها سازندگانش بودند. ما با همکاری همینها توانستیم سینمای تازه را برنامهریزی کنیم. در عین حال با افرادی مثل اصلانی و مهرجویی و فرمانآرا و اینها هم در ارتباط مستقیم بودیم. مثلا من خودم وقتی از فستیوال مسکو برگشتم، به آقای فرمانآرا پیشنهاد دادم فیلمهای «مسیح هرگز به ابولی نیامد»، «زد» و یا «حکومت نظامی» را بخرد، دوبله کند تا اکران شوند. چون میدانستم آقای فرمانآرا امکانش را دارد، به او سفارش کردم.
چون تهیهکنندۀ با سابقهای بود؟
بله، هم تهیهکننده بود، هم دو زبان انگلیسی و فرانسه را خوب میدانست، هم با آن طرفیها آشنا بود. به راحتی آورد، اکران شد و خیلی هم موفق بود.
شما گفتید سر جُنگ اطهر با فرمانآرا آشنا شدید، این آشنایی چطور شکل گرفت؟
ازش دعوت کردیم، آمد جُنگ اطهر را ارائه کردیم و...
شما که آن زمان تازهکار محسوب میشدید، از چه طریقی با ایشان ارتباط برقرار کردید؟
من میدانستم که پسر عمویم ابوالحسن نجفی با ایشان یک ارتباط فرهنگی دارد، از طریق گلشیری و بچههای جُنگ اصفهان. فرمانآرا یکی از کسانی بود که با آنها ارتباط مستقیم داشت.
بدنۀ جلسات سهروردی را گروهی تشکیل میداد به اسم کانون سینماگران پیشرو. علی حاتمی، محمدرضا اصلانی، داریوش مهرجویی، هژیر داریوش، هوشنگ بهارلو، علامهزاده، شیردل، کیارستمی. بعد هم که شما، آقای بهشتی و محمدعلی هاشمی به این جمع اضافه شدید. این گروه اساسا برنامهاش برای سینما چه بود؟ معنای پیشرو بودنش چه بود؟
همین که بیاییم سینما را به واقعیت، به مسائل مردم نزدیک کنیم.
آیا آن سندیکای هنرمندان نمیتوانست چنین نقشی ایفا کند؟
آنجا بیشتر سندیکایی بود که از منافع صنفی دفاع میکرد. به مسائل فرهنگی زیاد کاری نداشت. بیشتر درگیر مسائل صنفی بود. دقیقا یک سندیکا بود. این گروه بیشتر درگیر مسائل فرهنگی بود. همین اسامی که شما خواندید، میبینید که همه چهرههای فرهنگی برجستهای هستند منتهی لزوما یک جور فکر نمیکنند.
جریانهای مختلف سینمای روشنفکری یا همان موج نو...
بله، مثلا علامهزاده بود، من هم بودم. اصلا کمترین قرابت فکری نداشتیم. یادم هست در یک جلسهای آقای علامهزاده آمد. اولین بار بود که با من روبهرو میشد، هرچه از دهانش درآمد به من گفت...
این قضیه مربوط به چه سالی است؟
سال ۵۸ که من تازه سرپرست امور سینمایی شده بودم. هرچه خواست گفت، بعد یکی گفت بگذاریم نجفی هم از خودش دفاع کند. من صحبت کردم به اینها گفتم خیلی خوب آقایان من که بخشی از شما را از قبل از انقلاب میشناسم. تشریف بیاورید در اداره، شما تصمیم بگیرید. بعد از آن جلسه بود که آقای فخیمزاده و الوند و کامران قدکچیان و داوودنژاد آمدند، نشستیم و در همان جلسات بود که این تصمیمات گرفته شد که کسانی که واردکننده هستند باید در ازای هر چهار فیلمی که وارد میکنند، یک فیلم ایرانی هم تهیه کنند. در حقیقت گفتیم ابتدا یک فیلم ایرانی بسازند اگر درجۀ بالایی از کیفیت را داشت، بهشان اجازه میدهیم که فیلم خارجی هم وارد کنند.
نظر شما :