سینماگران بهترین آثارشان را بعد از انقلاب ساختند

خاطرات محمدعلی نجفی- ۵
۰۴ دی ۱۳۹۲ | ۲۱:۴۲ کد : ۷۷۲۶ خاطرات یشایایی، صابری، عدل و نجفی
آن قدر جریان‌های شبه تجدد غربی بود و ما را زده کرده بود، که به ریسمان مذهب پناه آوردیم...ما مخالف جشن هنر شیراز بودیم... در حسینیه ارشاد نمایشگاه نقاشی و عکاسی برگزار می‌کردیم...بعد از انقلاب لمپنیسم از سینما جمع شد...همان موقع می‌گفتیم شاه و عواملش سینما رکس را آتش زده‌اند...اصلا فکر نمی‌کردیم با هنرمان انحراف به وجود بیاوریم، با آن تجارت کنیم...پس از انقلاب کارگردان‌سالاری آغاز شد یعنی تفکر پشت دوربین قرار گرفت...با سربداران می‌خواستم نشان دهم رضاخان محصول انقلاب مشروطه بود.
سینماگران بهترین آثارشان را بعد از انقلاب ساختند
گیسو فغفوری

 

تاریخ ایرانی: محمدعلی نجفی گرچه به صفت کارگردانی شناخته می‌شود، اما بیش از هنرمندان، خاطراتی شنیدنی از سیاستمداران دارد؛ از دکتر علی شریعتی و مهندس بازرگان و احسان طبری گرفته تا حسن آلادپوش، حبیب‌الله پیمان و میرحسین موسوی. او از نخستین کسانی بود که اجرای تئا‌تر در حسینیه ارشاد را به راه انداخت و پیش از انقلاب تاسیس شرکت فیلمسازی «آیت فیلم» و ساخت دو فیلم «جُنگ اطهر» و «لیلة‌القدر» را در کارنامه داشت و پس از انقلاب، نخستین مسئول امور سینمایی در وزارت فرهنگ شد.

 

نجفی در پنجمین بخش گفت‌‌وگو با «تاریخ ایرانی»، با مروری بر اعتقادات خود و همکفرانش پیش از انقلاب و نیز فعالیت‌های هنری انجام شده در آن سال‌ها، سینمای پس از انقلاب را نیز ارزیابی کرده و معتقد است سینماگران بهترین آثارشان را بعد از انقلاب ساختند.

 

***

 

مرور سال‌ها فعالیت این را نشان می‌دهد که شما به هنر در کنار دین علاقمند بودید. شما فکر می‌کردید صاحب هنری باشید که مضامین دینی را در خود جای دهد و یا ساختارهای دینی را در آثار هنری خود بگنجانید. چه چیزی از هنر مد نظرتان بود، چه انقلابی و چه مذهبی آن؟

 

ما آدم‌های معتقدی بودیم. مسلمان معمولی هم نبودیم، مسلمانی بودیم که اعتقاد داشتیم جامعه را باید حرکت بدهیم. دین خودمان را به جامعه ادا کنیم و چون جامعه برای ما شرایطی فراهم کرده که مثلا من مهندس شوم، پس باید دینم را به جامعه ادا کنم. متوجه شدم که یکی از وسائل ارتباطم با جامعه برای ادای این دین، هنر به خصوص هنر نمایش و به خصوص هنر سینما است. آدم‌های معتقد و به طور نسبی هم باسواد بودیم. یعنی می‌دانستیم که وقتی از سینما حرف می‌زنیم، ربطی به دین ندارد، مثل مجله یا کتاب. می‌شود متنی را نوشت که از نظر ما خیلی بد باشد، پس فیلم هم می‌تواند همین باشد، می‌تواند بد باشد یا خوب باشد. با این تقسیم‌بندی انتخاب کردیم و با همین تز از انقلابی که در حال شکل‌گیری بود، فیلم گرفتیم تا به آیندگان نشان دهیم. از مردم که در خیابان بودند، خون می‌دادند، زخمی می‌شدند و گرسنگی می‌کشیدند، سردشان بود، نفت نداشتند، فیلم گرفتیم. می‌خواستیم بگوییم این روندی بود که برای مردم پیش آمد. از ۵۰ سال سلطنت پهلوی صحبت کردیم که دیکتاتوری چه بلایی بر سر مردم می‌آورد و چگونه رضاخان میرپنج، می‌تواند شاه شود و کمی بعد که جا افتاد می‌تواند اموال مردم را بگیرد. هر کسی که مخالفش باشد، حتی دوستانش را به شیوه‌های مختلف بکشد. داشتیم این‌ها را می‌گفتیم که مردم مواظب باشید این اتفاق‌ها نیافتد.

 

چرا این فکر را می‌کردیم؟ چرا سربداران را بعد از انقلاب ساختم؟ چون می‌خواستم نشان دهم رضاخان محصول انقلاب مشروطه بود. انقلاب مشروطه اتفاق افتاد که نظام پادشاهی و آریستوکراسی ترک بخورد. حزب به وجود بیاید، اما عدم آگاهی مردم، از رضاخان میرپنج یک دیکتاتور دیگر به وجود آورد. کسی که وقتی می‌خواهند از او حرف بزنند می‌گویند پل ساخته است. رضاخان مهندس بوده؟ شهرساز بوده؟ چرا راه‌آهن ساخت؟ چون جنوب و شمال را به هم وصل کند، امنیت خارجی‌ها را فراهم کند.

 

 

نگاه بدبینانه‌ای نیست؟

 

اصلا! البته وقتی یک کشور مستعمره است اتفاق‌های خوبی هم برایش می‌افتد. چون برای خودشان هم شده آنجا را آباد می‌کنند. نتیجه‌اش این است که اکثر اندیشمندان یا خانه‌نشین شدند یا از بین رفتند. دلیلش دهه ۲۰ است، از رفتن رضاخان تا کودتای ۲۸ مرداد. یکی هم دهه ۴۰ است. نهضت ترجمه در آن زمان پدید آمد. اندیشیدن را مطرح می‌کند، شما را با اندیشیدن آشنا می‌کند. ما یک فرمول داریم؛ در حوزه گفت‌و‌گو، تفکر؛ در حوزه عمل، قانون؛ در حوزه گفتمان، آزادی. وقتی می‌خواهند آزادی را لوث کنند، می‌گویند هرج و مرج و بی‌بندوباری به وجود می‌آید. این چه معنی دارد؟ وقتی برای هر کار و عملی ما قانون داریم. پس اندیشه در حوزه تفکر است که معنی دارد. وقتی می‌خواهی گفت‌و‌گو کنی و تفکر پشتش نباشد، آوا می‌شود. چه تاثیری بر شمای شنونده دارد؟ در حوزه اندیشه، آزادی معنی دارد. وقتی می‌خواهی خلق کنی، آزادی معنی دارد. دهه ۴۰ این خفقان کمی باز شد. می‌توان دید چه اتفاقی افتاد، مجله خوشه، مجله نگین، مجله فردوسی، تئاترهایی که اجرا شدند، چه در سنگلج و چه در دانشگاه تهران. این‌ها را بررسی کنید و ببینید!

 

 

این دو جا، تنها مکان‌هایی بود که می‌شد تئا‌تر دید؟

 

در سنگلج حمید سمندریان و محمد کوثر بودند و خانم پری صابری و... در دانشگاه تهران اجرا می‌کردند. تئاترهایی مانند کرگدن، آندورا، در انتظار گودو، آنتیگونه، «شهر قصه» بیژن مفید، همه نتیجه دهه ۴۰ است. کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان همه نتیجه دهه ۴۰ بود، همه آن موقع به وجود آمد. کانون پرورش باعث شد چهره‌ای مثل صمد بهرنگی به جامعه معرفی شود. نتیجه دهه ۴۰ شد انقلاب ۵۷.

 

 

پس نتیجۀ اعطای آزادی و باز کردن فضا می‌شود انقلاب یا مجبور شدند که آزادی بدهند؟

 

شرایطی پیش آمد که این وضع نفس گرفته را باز کرد. یک روزنه را باز کرد. آن‌ها هم بلافاصله جلویش را گرفتند.

 

 

دستگیری آیت‌الله طالقانی و مهندس بازرگان و... در‌‌‌ همان زمان بود.

 

آن‌ها جلوی این اتفاق را گرفتند، هم افراد معتقد به تفکر چپ را دستگیر کردند، هم افراد مذهبی همچون بازرگان و طالقانی را دستگیر کردند. مهندس بازرگان به رئیس دادگاهش گفت: آقای رئیس دادگاه ما آخرین نسلی هستیم که با شما با این زبان سخن می‌گوییم. هشت سال بعد چریک‌ها ظهور پیدا کردند. هم چپ‌ها که فدائیان خلق را تشکیل دادند و هم مذهبی‌ها که مجاهدین بودند. مهندس بازرگان در اوایل دهه ۴۰ از گفت‌و‌گو گفت. این نتیجه خفقان شاه بود. جلوی فکر را که نمی‌شد گرفت. این‌ها همه نشان می‌دهد چه اتفاقی افتاد. آن قدر جریان‌های شبه تجدد غربی بود و ما را زده کرده بود، که به ریسمان مذهب پناه آوردیم.

 

 

چه چیزی در آن نگاه غربی اذیتتان می‌کرد؟

 

من معمار هستم، ما می‌گوییم معماری ماکت تاریخ است. شما از تهران که بیرون می‌رفتید، انگار وارد یک مملکت دیگر می‌شدید. به ندرت ساختمان سه طبقه می‌دیدید، اما در تهران هتل هیلتون و ساختمان پلاسکو را داشتید، دوتا درایور سینما داشتید. در شهرستان‌ها به ندرت سینما بود. اصلا بسیاری از فیلم‌هایی که در تهران اکران می‌شد به شهرستان‌ها نمی‌رفت، مثل «تاکسی درایور» یا «آن‌ها به اسب‌ها شلیک می‌کنند»، ولی در تهران سینه‌راما داشتید. این یعنی چی؟ چه نتیجه‌ای می‌گرفتم؟

 

 

می‌شد نتیجه گرفت که برویم آنجا را آباد کنیم، اما شما لابد نتیجه دیگری می‌گرفتید!

 

با چه سرمایه‌ای؟ به این نتیجه می‌رسیدیم که بقیه مملکت برای کسی مهم نیست. در آبادان گاز می‌سوخت اما مردم فقیر بودند، قسمت انگلیسی‌ها کاملا از نظر معماری فرق داشت. پس به این نتیجه می‌رسیدیم که همه کار را برای خارجی‌ها انجام می‌دهند. به همین خاطر خارجی‌کُشی شروع شد.

 

 

در چه سال‌هایی؟

 

دهه ۵۰. حسن آلادپوش و گروهش در وسط میدان، ساعت هفت صبح آمریکایی‌ها را کشتند، بعد هم کشته شدند. همه این‌ها را می‌دیدیم. اواسط دهه ۴۰ شریعتی ظهور کرد. حرف‌های سوسیالیستی را با زبان مذهب می‌زد. پس گرایش مذهبی شدیدی به وجود آمد. برخی دختر‌ها فقط به دلیل مبارزه روسری سر می‌کردند. روحانیت به یک باره جایگاه خاصی پیدا کرد، به نظر می‌رسید تنها کسانی که دروغ نمی‌گویند این‌ها هستند. چون بسیاری از روشنفکران یا متفکران چپ را می‌دیدند که در عین انتقاد کردن با آن طرف پالوده می‌خوردند. در فضاهایی مانند هتل هیلتون، هتل مرمر، چاتانوگا که در خیابان پهلوی سابق بود این صحنه‌ها تکرار می‌شد. همان جشن هنر که هر سال برگزار می‌شد، اهالی شیراز نمی‌توانستند شرکت کنند، اما هنرمندان دستچین می‌شدند و در آن شرکت می‌کردند. اتفاقا‌‌‌ همان هنرمندان تا دیدند مردم شروع به انقلاب کردند، آمدند و در کنار مردم قرار گرفتند. یکی از آن‌ها گروه شجریان و علیزاده بود. انگار هنرمندان تنها یک راه بروز داشتند. بنابراین این فضا شکل گرفت. همه فکر کردند در حال انقلاب کردن هستند و با فرهنگ و زبان خودشان این کار را انجام می‌دهند. اگر دقت کنید می‌بینید که در دهه ۶۰ سینمای ایران چگونه متولد شد و چگونه سرپا ماند، از سال ۶۲ تا اوایل ۷۰. ببینید چه فیلم‌هایی ساخته می‌شود، بنیاد فارابی شکل می‌گیرد و...

 

 

شما و دوستان دیگر که فعالیتی مرتبط با جشن هنر شیراز نداشتید؟

 

ما مخالف بودیم. ما در حسینیه ارشاد نمایشگاه نقاشی و عکاسی برگزار می‌کردیم.

 

 

از چه کسانی؟

 

از خانم زهرا رهنورد، مهندس موسوی.

 

 

لباس‌های خانم‌ها و پوششان چه شکلی بود؟

 

مانتو و روسری ساده.

 

 

از چه سالی؟

 

حدود ۵۰. دخترهایی که دانشجو بودند به احترام حسینیه ارشاد یک روسری هم سرشان می‌کردند. حالا شاید از آنجا که بیرون می‌آمدند، روسری را برمی‌داشتند، برخی هم با چادر می‌آمدند. اصلا از این بحث‌ها نبود. کسی به این کار‌ها کاری نداشت. کسی که داخل مسجد می‌رفت، اتوماتیک‌وار روسری و حجاب داشت. اصلا مساله این نبود، خیلی عمیق‌تر بود؛ حرکتی چشمگیر، عمیق و مردمی. بلافاصله بعدش ما در مساجد تئا‌تر اجرا می‌کردیم.

 

 

همان سال‌ها؟

 

بله!

 

 

راهتان می‌دادند؟

 

چرا راهمان نمی‌دادند؟ خودمان بودیم، کسی قرار نبود ما را راه بدهد.

 

 

پس چرا همه چیز تغییر کرد؟ چرا سینماگران فکر می‌کردند که پس از انقلاب سینما دارد نابود می‌شود؟

 

نه! اتفاقا سینماگران احساس شکوفایی داشتند. بهترین آثارشان را بعد از انقلاب ساختند.

 

 

مگر بحث بر سر بودن یا نبودن سینما نبود؟

 

کسی چنین نگاهی نداشت. شما دهه ۶۰ را مطالعه کنید!

 

 

پس ماجرای آن فیلمی که مونتاژ کرده بودند و می‌گفتند سینما مرکز فحشا است، چه بود؟

 

یک عده‌ای که منافعشان در خطر بود، یا منافعشان در جای دیگری بود از این شعار‌ها می‌دادند. سینما حرکت جدی خودش را شروع کرد. کارگردان‌سالاری آغاز شد یعنی تفکر پشت دوربین قرار گرفت.

 

 

شما اوایل دهه ۶۰ را می‌گویید. سال‌های اول انقلاب چطور بود؟

 

آن موقع که هنوز جامعه در حال انقلاب بود. البته مرگ یزدگرد «بهرام بیضایی»‌‌‌ سال ۵۸ اجرا شد؛ داریوش فرهنگ‌‌‌ همان سال‌ «دایره گچی قفقازی» را روی صحنه برد. بسیار کارهای خوبی اجرا شد. اصلا هنر شکل گرفت. لمپنیسم از سینما جمع شد. سال‌ها بعد من «سربداران» را ساختم، آقای علی حاتمی «دلشدگان» و داریوش فرهنگ سریال «سلطان و شبان» را ساختند.

 

آثار سینمای ایران را تا آن موقع فیلم‌فارسی می‌گفتند، انگشت‌شمار بودند کسانی مانند داریوش مهرجویی و بهمن فرمان‌آرا و ناصر تقوایی که آثاری می‌ساختند و اتفاقا آن طرفی‌ها علاقه‌ای به این آثار نداشتند. در حالی که آثار زیادی بعد از انقلاب ساختند. فیلم‌های «ناخدا خورشید» تقوایی، «سرب» کیمیایی و «مدرسه‌ای که می‌رفتیم» و «اجاره‌نشین‌ها» مهرجویی را ببینید. مسعود جعفری جوزانی می‌آید، خسرو سینایی فیلم می‌سازد، مهدی فخیم‌زاده از بدنه سینمای فارسی می‌آید و چه فیلم‌هایی تولید می‌کنند، محسن مخملباف و دیگران فیلم می‌سازند و کسانی مانند ابراهیم حاتمی‌کیا و کمال تبریزی می‌آیند.

 

 

این‌ها همه بعد از سال ۶۲ است. اما شما می‌ببینید در روز ۲۱ بهمن ۵۷ که صدا و سیما اشغال شد…

 

عده‌ای آمدند و بلافاصله شروع به پخش برنامه کردند.

 

 

اتفاقات ناراحت‌کننده‌ای هم درباره سینما افتاده بود مثل آتش‌سوزی سینما رکس آبادان.

 

بله! همان موقع می‌گفتیم شاه و عواملش آتش زده‌اند، چون می‌خواستیم از هر چیزی برای پیشبرد انقلاب استفاده کنیم.

 

 

شما مطمئن بودید انقلاب پیروز می‌شود؟

 

امیدمان این بود. کسی می‌توانست درباره مسائل اجتماعی با اطمینان حرف بزند؟ ولی آن قدر امید داشتیم که با آن جلو می‌رفتیم.

 

 

انقلاب کردن برای شما در آن زمان یعنی خراب کردن و از نو ساختن؟

 

می‌خواستیم دقیقا یک چیزی را از نو بسازیم. می‌خواستیم بازی را بهم بزنیم و از نو شروع کنیم. ما که آرزویمان این بود که فقط یک بار پای صندوق رای برویم، این طور فکر نمی‌کردیم؛ یک بار به وکیل مجلس فکر کنیم، به انتخاب نخست‌وزیر فکر کنیم، به مسائل شهر و انتخاب شهردار فکر کنیم.

 

 

پس ما الان مزیت‌هایی داریم که زمانی آرزوهای شما بوده است؟

 

بسیاری از بچه‌های الان هم این آرزو‌ها را دارند. آن زمان پدیده‌ای مانند انتخابات برای عده‌ای خاص بود. بعضی از واژه‌ها دست‌نیافتنی بود. جنبه اجرایی‌اش را نمی‌دانستیم. اصلا به وکیل مجلس فکر کنید. همیشه می‌گفتند این وکیل توست. شاه فرمودند این. می‌گفتند انقلاب شاه و مردم؛ یعنی شاهنشاه تصمیم گرفتند حالا انقلاب شود. شاهنشاه الان تصمیم گرفتند الان آزادی باشد. آزادی دادنی که نیست، گرفتنی است. اینکه خودمان انتخاب کنیم با تمام سختی‌هایش. اینکه همیشه یک طبقه حق داشتند انتخاب کنند، این پیچیدگی را ایجاد کرده بود که ما نمی‌توانیم برای چیزهای کوچک زندگی‌مان تصمیم بگیریم، اما عده‌ای می‌توانند بزرگترین تصمیمات را بگیرند. می‌خواستید بروید خارج ویزا لازم نبود، هواپیما زیاد بود، ارز خیلی ارزان بود، منتها برای جماعتی آزادی بود، اما برای افراد شرایط آزادی نبود. کسی که جدا از شما بود باید در آن دخالت می‌کرد.

 

 

همین تفکر در شما انگیزه‌ای برای نوشتن مانیفست هنر مطلوب متعهد ایجاد نکرد؟

 

ما می‌دانستیم و در ذهنمان داشتیم اما احتیاج به نوشتن نبود. ما می‌گفتیم خدا مسلمان را آزاد آفریده است و اگر کاری انجام می‌دهد قبل از مردم و دیگران در پیشگاه خدا مسئول است. ما واقعا این طوری فکر می‌کردیم. بنابراین فکر می‌کردیم هنرمان فرهنگ‌ساز است. اصلا فکر نمی‌کردیم با هنرمان انحراف به وجود بیاوریم، با آن تجارت کنیم. پول را وسیله زندگی می‌دانستیم، نه هدف زندگی. چیزی که الان می‌بینید دلیل این است که پول هدف زندگی است، همه به آن فکر می‌کنند، چون تنها چیزی است که معضلاتشان را حل می‌کند. یادم می‌آید یک کاری را در اصفهان انجام می‌دادیم و باجناقم هم کارفرما بود. ساعت یک بعدازظهر پنجشنبه رفته بودم دم حجره که برای کارگران و بقیه پول بگیرم، بهم گفت الان که ندارم بانک هم تعطیل شده، یک مقدار دلار دارم، به دردتان می‌خورد؟ گفتم دلار چیه؟ الان مردم عادی هم درگیر دلار هستند. این‌ها چیزهایی است که به چشم خودم دیدم. ما مساله‌ای به اسم دلار و ارز نداشتیم، بهش فکر نمی‌کردیم، مساله‌ای به نام پول نداشتیم، آن قدر آرمان و ایده‌آل داشتیم که مثل تابلو جلویمان روشن بود.
 

کلید واژه ها: محمدعلی نجفی سینما


نظر شما :