سیاهکل ۴۹ به روایت حمید اشرف
تحلیلی از یک سال جنگ چریکی در شهر و کوه
بیش از یک سال از آغاز مبارزات چریکی در ایران میگذرد. برای کسانی که در مبارزه شرکت دارند و برای دیگران، هنوز بسیاری از مسائل مربوط به این دوره روشن نشده است. در این جزوه کوشش میشود که مسائل مربوط به یک سال مبارزه روشن شود و از تجارب جنبش تحلیلی صورت گیرد.
در شرایطی که گروههای سیاسی به واسطۀ اعمال فشار نیروهای پلیسی از هرگونه حرکت سازنده بازداشته شده بودند و هرگونه فعالیت نیروهای اپوزیسیون با خشونت تمام متوقف میگردید و انبوه عظیم ترس و خفت بر تودهها و حتی روشنفکران سنگینی بازدارندهای به وجود آورده بود، «گروه جنگل» فعالیت خود را آغاز کرد. ما عملاً به این نتیجه رسیده بودیم که در اوایل کار ایجاد هر نوع سازمان وسیع و گسترده به منظور بسیج تودهها، به علت کنترل شدید پلیس مقدور نیست، لذا به تئوری کار گروهی معتقد شده بودیم. هدف گروه به طور خالص و ساده ایجاد برخوردهای مسلحانه، ضربه زدن به دشمن به منظور درهم شکستن اتمسفر خفقان در محیط سیاسی ایران و نشان دادن تنها راه مبارزه یعنی «مبارزه مسلحانه» به خلق میهنمان بود.
گروه جنگل بر مبنای فعالیت سه تن از کادرهای سابق تشکیل گردید. این سه تن بازماندگان گروهی بودند که در سال ۴۵ با هدف ایجاد جنبش قهرآمیز در ایران تشکیل شد و در زمستان ۴۶ این گروه ضربۀ شدیدی خورد و رهبران اصلی آن دستگیر شدند. عدهای از کادرها فرصتطلبانه از جنبش کنارهگیری کردند و تنها دو تن از وفاداران توانستند از کشور خارج شوند و به جنبش ضد امپریالیستی ـ ضد صهیونیستی فلسطین بپیوندند. هدف این دو تن آن بود که پس از کسب تجارب نظامی به مهین بازگردند.
تنها سه نفر که فعالیتشان برای پلیس افشا نشده بود در ایران باقی ماندند تا گروه جدیدی را متکی بر تجارب گروه شکستخورده سازمان دهند. بر اساس فعالیتهای مقدماتی این سه تن، ۳۲ نفر از معتقدان راه «قهرآمیز» در یک گروه مخفی سازمان یافتند و شروع به عملیات تدارکاتی کردند.
کادرها در این زمان دارای زندگی علنی بودند و همواره به طور کامل در معرض خطر قرار داشتند. به هر حال، این گروه که بعدها به «گروه جنگل» معروف شد در پاییز سال ۴۷ با هشت کادر سازمان داده شد و تعداد نفرات در فاصله پاییز ۴۷ تا زمستان ۴۸ به ۲۲ نفر افزایش یافت.
فعالیتهای تدارکاتی از قبیل خرید ۱۴ قبضه سلاح کمری کوتاه و بلند قدیمی، تهیۀ نقشۀ مناطق شمالی ایران، اجرای برنامههای شناسایی سیستماتیک نواحی کوهستانی و ایجاد بایگانی اطلاعاتی، تا تابستان ۴۸ ادامه یافت. در این هنگام بود که یکی از وفاداران خارج شده از کشور به ایران بازگشت. این رفیق، «علیاکبر صفایی فراهانی» بود که پس از خروج از ایران مدتها در زندانهای کشورهای عربی بهسر برده بود و سپس به جبهۀ «الفتح» پیوست و به خاطر فداکاری و شایستگی به فرماندهی جبهۀ شمالی «الفتح» رسیده بود و در آن سازمان به «ابوعباس» شهرت داشت. او به تنهایی و بدون هیچ اطلاعی از وضع کنونی گروه به ایران بازگشته بود. هدف او جمعآوری مجدد رفقای دیرین و سازماندهی یک جنبش روستایی بود. هنگامی که به ایران رسید علیرغم تصوراتش با گروه آمادهای مواجه شد که بسیاری از عوامل لازمی را که او برای اجرای برنامهاش به آنها نیازمند بود در اختیار داشت.
پس از مواجه شدن با شرایط امیدوارکنندۀ گروه، او به فلسطین بازگشت تا به یاری امکانات نهضت فلسطین مقداری ملزومات جنگی فراهم کند و برای تجهیز گروه به ایران بیاورد. در بهار سال ۴۹ این کار صورت گرفت و رفیق صفایی به اتفاق یکی دیگر از «وفاداران خارج شده» به ایران بازگشتند. بازگشت آنها امید دوبارهای برای گروه ما بود، و بالاخص ملزومات آنها به خوبی میتوانست گروه را مسلح کند. از این به بعد کارهای ابتدایی تدارکاتی برای اجرای برنامۀ منطقهشناسی کوهستان به طور جدی آغاز شد. به منظور حل مسائل مالی یکی از شعبات بانک ملی ایران (شعبۀ وزرا) مصادره گردید و مبلغ ۱۶۰ هزار تومان موجودی آن در خدمت گروه قرار گرفت.
به توسط رفقایی که در شمال داشتیم یک سیستم آذوقهرسانی و ارتباطی را سازمان دادیم. در شهریور ۴۹ همه چیز برای حرکت آماده بود: نقشه، سلاح کمری، مسلسل، مهمات، مواد منفجره، تجهیزات انفرادی و جمعی، سیستم ارتباطی و…
۱
از درۀ «مکار» تا «سیاهکل»
در تاریخ ۱۵ شهریور ۴۹، دستۀ شش نفری پیشگامان کوهستان از درۀ «مکار» در نزدیکی «چالوس» حرکت خود را به سمت غرب آغاز کرد. قرارهای ارتباطی طوری سازمان داده شده بود که اکیپ، هنگام عبور از مناطقی که در کوهپایههای آن رفقای بومی سکنی داشتند با شهر تماس برقرار کند.
اجرای حرکت در امتداد نواحی مرتفع جنگلی گیلان و مازندران از غرب به شرق، و [هدف آن] شناسایی منطقه از نظر جغرافیایی و نظامی [بود]. قرار بود بلافاصله پس از تکمیل شناسایی ابتدایی ـ که امکان تحرک حسابشده را به دستۀ کوهستان میداد ـ عملیات نظامی آغاز شود. این عملیات میبایست به صورت حمله به یک پاسگاه و خلع سلاح آن شروع میشد و افراد موظف بودند بدون درنگ منطقه را ترک گویند تا از عکسالعمل احتمالی دشمن مصون بمانند زیرا واضح بود که بلافاصله پس از اولین عمل چریکی، روستاییان که هنوز درک روشنی از دستۀ چریکی ندارند واکنش موافقی نشان نخواهند داد، بلکه تداوم عملیات نظامی است که میتواند به تدریج روستاییان یک منطقه را تحت تأثیر قرار دهد و آنها را به حمایت معنوی و سپس به حمایت مادی وا دارد.
ما با آگاهی به این دو موضوع ـ یعنی عکسالعمل نظامی دستگاه و عدم امکان حمایت مادی سریع روستاییان ـ معین کرده بودیم که گروه بلافاصله پس از ضربه از منطقه عملیات خارج شود و مدتی بعد، [در] منطقهای دورتر، در جایی که دشمن انتظار ندارد، ضربه بعدی را وارد آورد و کلاً هدف عملیات را تبلیغ مسلحانه و تغییر اتمسفر سیاسی در سطح کشور قرار دهد. به طور خلاصه اولین هدف استراتژیک، تغییر اتمسفر سیاسی کشور و طرح عملی مبارزۀ مسلحانه برای گروههای سیاسی و پایان دادن به جدال چندین ساله بر سر این موضوع بود.
این کار میبایست توسط گروه زبده با تحرک عالی صورت میگرفت که ضربات کوچک ولی پر سر و صدا را رد میکرد و مطلقا از درگیری با نیروهای دشمن اجتناب میورزید.
کلا تدارکات لازم برای چنین عملی انجام گرفته بود و افراد دستۀ کوهستان، در عمل، با تکیه به فداکاری و ایمان انقلابی خود برای این کار آماده شده بودند. مسائل مهمی از قبیل آشنایی و خو گرفتن با مناطق و معابر جنگلی و کوهستانی، تهیۀ آذوقه، تهیۀ ملزومات انفرادی و جمعی و… به تدریج حل میشد.
اینها همه مسائل تکنیکی مربوط به فاز اول مبارزه در کوهستان بود که به خوبی حل میشد، ولی گروه با مسائل دیگری نیز روبهرو بود. لازم تشخیص داده میشد که همزمان با عملیات کوهستان، در شهرستانهای شمالی و مرکز عملیات، تبلیغ مسلحانه آغاز شود. حتی گفتوگو از تقدم آغاز عملیات در شهر میرفت، ولی گروه جنگل با امکانات و انرژی محدودی که در اختیار داشت نمیتوانست در هر دو زمینه مسائل را به طور یکسان حل کند، بالاخص اینکه کادرهای شهری هنوز نظامی نشده بودند و عناصر حرفهای از یکی، دو تن تجاوز نمیکردند. دیگر اینکه برنامههایی مطرح بود که انرژی بیشتری طلب میکرد. در این زمان لزوم ارتباطگیری با گروههای واقعا انقلابی الزامی بود. بنابراین به تماس ابتداییمان با گروه رفیق احمدزاده شکل منظمی دادیم. ارتباط دو گروه بنا به ملاحظات امنیتی و ضد اطلاعاتی بسیار محتاطانه صورت میگرفت و بیشتر بر سر مسائل تئوریک انقلاب ایران بحث میشد.
گروه رفیق احمدزاده متکی بر تجارب و تئوری انقلاب برزیل پیشنهاد سازماندهی جنگ چریکی شهری را میداد و معتقد بود که جنبش باید اول در شهر دور بگیرد و سپس کار در روستا، متکی به مبارزۀ دور گرفته در شهر، آغاز گردد و در این مرحله، مبارزه، به طور عمده از شهر به روستا منتقل شود، ولی گروه جنگل پیشنهاد آغاز مبارزۀ همزمان در شهر و روستا را میداد.
دلیل ما خصلت تبلیغی مبارزۀ مسلحانه در آغاز کار بود. ما معتقد بودیم که کار در شهر و روستا در صورت امکان باید شروع شود. البته به تقدم عملیات در شهر معتقد بودیم ولی این تقدم از نظر ما فقط جنبۀ تاکتیکی داشت و به منظور آماده کردن افکار عمومی برای جذب و تأثیرپذیری بیشتر از عمل کوه بود. در حالی که این تقدم زمانی، از نظرگاه رفقای گروه احمدزاده جنبۀ استراتژیک داشت. به هر حال تماس دو گروه در سراسر پائیز ۴۹ بیشتر به بحثهای تئوریک گذشت. دستۀ کوهستان همچنان به سمت غرب پیش میرفت ولی در شهر هنوز دو گروه فوق به توافق نرسیده بودند.
گروه احمدزاده سازماندهی کار کوه را عملی نمیدانست و معتقد بود که تنها با انرژی ذخیره شدۀ ناشی از جنگ شهری میتوان کار کوه را سازمان داد و به راستی امکانات آنها هم اجازۀ اقدام منظمی را در این زمینه نمیداد و ذخائر تجربی بسیار کمی در این زمینه داشتند و از طرفی امکانات ما و مهمتر از همه، از حرکت عملی ما در این مورد بیاطلاع گذاشته شده بودند. ما میخواستیم پس از توافق تئوریک امکانات را مطرح کنیم، ولی ملاحظهکاریهای اطلاعاتی موجب طولانی شدن بحثها و عدم وصول به نتیجۀ قاطع و نهایی شده بود.
فرماندهی دستۀ کوهستان ـ رفیق صفایی ـ که اینک آمادۀ اجرای طرحهای پیشبینی شده بود، پیشنهاد شروع عملیات را میداد. بالاخص او بر امکانات سربازگیری از طریق گروه احمدزاده حساب میکرد و بهعلاوه، این گروه، امکان ایجاد کارهایی را در شهرهای مازندران دارا بود که میتوانست قسمت مهمی از مسائل دستۀ کوهستان را حل کند. لذا مرتباً فشار میآورد که زودتر با این گروه به توافق عملی برسیم. بالاخره در اوائل زمستان ۴۹ این مهم حاصل شد و توانستیم بر سر این موضوع که کار در کوه را هماکنون باید سازمان داد به توافق برسیم. ولی گروه احمدزاده شروع عملیات در کوه را وابسته به شروع عملیات در شهر میکردند و معتقد بودند که دستۀ کوهستان باید منتظر سازماندهی کادرهای شهری و آمادگی آنها برای عمل بماند؛ ولی ما به همزمانی معتقد بودیم، زیرا دستۀ کوهستان آمادۀ اجرای طرح پیشبینی شده بود و اگر عمل را طبق نقشۀ قبلی شروع نمیکرد با دشواریهایی روبهرو میشد.
این دشواریها عمدتاً عبارت بودند از:
۱ـ امکان بروز خطر ناشی از طولانی شدن مدت شناسایی و احتمال برخورد نادلخواه با قوای ژاندارمری.
۲ـ پایین آمدن روحیۀ کادرهای کوه، ناشی از انتظار نامحدود.
بنابر این دلایل، فرماندهی کوه صلاح را در آغاز نبرد میدید، بالاخص اینکه بر اثر طولانی شدن مباحثات در شهر نسبت به ثمربخشی عملی و سریع این مباحثات بیاعتماد شده بود. به هر حال کادرهای شهری گروه جنگل از فرماندهی کوه یک مهلت دو ماهه خواستند تا به سازماندهی افراد و آماده ساختن آنها برای پیوستن به دستۀ کوهستان بپردازند، ولی با توجه به وضع غیرحرفهای کادرهای گروه احمدزاده و پخش بودن آنها در شهرستانها و اینکه هنوز تمامی افراد گروه احمدزاده نسبت به توافق دو گروه توجیه نشده بودند و هنوز در داخل گروه مباحثات ادامه داشت، کارها طبق برنامه پیش نرفت؛ به طوری که مهلت دو ماهه به پایان رسید در حالی که هنوز اقدامات ما به نتایج عملی نرسیده بود؛ گرچه انتظار میرفت که به زودی نتیجه دهد. به هر حال دستۀ کوهستان به اجرای برنامههای اضافی منطقهشناسی در نواحی شرقی مازندران پرداخت که خارج از برنامۀ پیشبینی شده بود و در اوائل بهمن این کار نیز به پایان رسیده بود و دیگر ادامۀ حرکت به شکل قبل برای دستۀ کوهستان امکان نداشت. یا میبایست به شهر بازگردند، یا برنامۀ عملیاتی را آغاز کنند. (لازم به تذکر است که تا این تاریخ، دستۀ کوهستان، با امکانات محدود درون گروهی، به ۹ نفر افزایش یافت که از این عده یک نفر در جنگل مفقود گردید و جستوجوهای چند شبانه روزۀ افراد دسته برای پیدا کردن وی به نتیجه نرسید.)
و دستۀ کوهستان در دو برنامۀ دو ماهه و یک ماه و نیمه، از درۀ چالوس تا منطقۀ خلخال (شرق مازندران)(۱) و از درۀ چالوس تا منطقه رامیان واقع در شرق مازندران(۲) را شناسایی کرده و اینک آماده عمل بودند. روحیۀ عالی داشتند و به صورت مردان جنگل، محکم و مقاوم و با تجربه شده بودند.
به هر حال فرماندهی کوه اعلام داشت که در نیمۀ دوم بهمن عملیات را علیرغم آمادگی عناصر شهری آغاز خواهد کرد. در داخل گروه ما هنوز طرحهای عملیاتی شهری به طور کامل تنظیم نشده بود ولی برای اجرای ضربههای تبلیغاتی طرحهای آمادهای داشتیم. در نیمۀ اول دی ماه یکی از کادرهای گروه جنگل که افسر وظیفه بود و به همین دلیل وظایف گروهیاش به دیگران داده شده بود به عللی غیر از ارتباط با گروه جنگل دستگیر گردید. این رفیق غفور حسنپور بود و اطلاعات وسیعی نسبت به افراد گروه کوچک ما داشت. پس از بیست روز شکنجه که بالاخره منجر به شهادت او شد(۳) اعترافاتی کرد. این اعترافات سرنخ دستگیری سایر افراد گروه جنگل شد. آنها که انتظار فاش شدن اسرار را نداشتند (کاملاً تصور میشد که چون رفیق نامبرده در ارتباط با فعالیتهای گروه دستگیر نشده موردی ندارد که مسائل مربوط به گروه را مطرح کند که این اشتباهی بزرگ بود و لازم بود رفقایی که به هر نحو در معرض خطر قرار داشتند سریعاً مخفی میشدند) در شهر غافلگیر و دستگیر شدند.
به هر حال انتظار بیش از حد و عدم یک سازمان محکم زیرزمینی شهری در آن موقع، در تاریخ ۱۳ بهمن نتایج مخرب خود را به بار آورد. در این روز حملۀ تدارک شدۀ سراسری سازمان امنیت به گروه ما شروع شد. در فاصله ۲۴ ساعت سه نفر در گیلان و پنج نفر در تهران بازداشت گردیدند. به طوری که از کل کادرهای شهری گروه جنگل فقط پنج نفر باقی ماندند و شبکۀ شهری ما از هم پاشید. در این زمان دستۀ کوهستان که با یک عنصر شایسته از گروه احمدزاده به نام رفیق فرهودی تقویت شده بود و تعدادشان به ۹ نفر رسیده بود، از منطقۀ شرقی مازندران از طریق جادۀ اتوموبیلرو به منطقۀ سیاهکل منتقل شده بودند و در ارتفاعات جنوبی سیاهکل ـ کوهستانهای دیلم ـ مستقر شده آماده عملیات بودند.
در تاریخ ۱۶ بهمن در جنگلهای جنوبی سیاهکل با رفقای دستۀ کوهستان تماس گرفتیم و ضربههای وارده را به اطلاع آنها رساندیم. نه ما و نه آنها هنوز از دستگیری رفیقی که در کوهپایههای سیاهکل معلم بود، رفیق نیری(۴) و محل انبارک آذوقه در آن منطقه را میدانست مطلع نبودیم. البته این رفیق اطلاع نداشت که دستۀ کوهستان در آن موقع در سیاهکل موضع گرفته است، لذا مطرح کردیم که او به زودی دستگیر خواهد شد. بنابراین رفقای کوه تصمیم گرفتند یکی از افراد خود را نزد او بفرستند و فرارش بدهند.
در روز ۱۹ بهمن که برای حمله به پاسگاه ژاندارمری انتخاب شده بود رفیق هادی بنده خدا(۵) از کوه پایین آمد تا در دهکدۀ شاغوزلات معلم جوان ده - رفیق نیری ـ را ببیند و از خطری که او را تهدید میکند مطلعش کند و فرارش بدهد، غافل از آنکه ضربه از شهر به آنجا هم سرایت کرده است و ژاندارمری خانۀ نیری را در محاصره دارد. به هر حال، رفیق هادی بنده خدا در دهکدۀ شاغوزلات پس از یک درگیری مسلحانه به دست دشمن اسیر میشود. رفقایی که در ارتفاعات بودند با صدای تیراندازی از واقعه مطلع میشوند و قرار میشود طبق طرح قبلی حمله را شروع کنند و ضمنا موجبات رهایی رفیق زندانی را فراهم آورند.
در شامگاه ۱۹ بهمن آنها از مواضع خود خارج شدند و پس از تصاحب یک اتوبوس کوچک در جادۀ سیاهکل ـ لونک به سیاهکل حمله کردند. هدف اصلی پاسگاه ژاندارمری و پست جنگلداری بود. در این حمله تمام موجودی سلاحهای پاسگاه که عبارت از ۹ قبضه تفنگ برنو و مسلسل بود تصاحب گردید. در این عمل معاون پاسگاه سیاهکل و فرد دیگری کشته شدند و رفقا بدون دادن تلفات به ارتفاعات جنوبی عقبنشینی کردند (ضمنا رفیق زندانی در پاسگاه نبود و همراه رئیس پاسگاه به رشت برده شده بود).
از ۱۹ بهمن تا ۸ اسفند ۴۹ فاصلهای بود که دستۀ کوهستان مورد حملۀ متمرکز نیروهای دشمن قرار گرفت. آنها دلیرانه نبرد کردند و بیش از ۶۰ نفر افسر و درجهدار و سرباز دشمن را از پای درآوردند.
۲
برای همه این سؤال پیش آمده است که «چرا دستۀ کوهستان به این سرعت متلاشی گردید؟» هر کس به نوعی این شکست را توجیه و تحلیل کرده است، ولی بسیاری مسائل برای کسانی که این شکست را مورد بحث قرار دادهاند روشن نبوده است. در اینجا کوشش میشود علل اصلی و فرعی شکست مورد بررسی قرار گیرد، ولی قبلا لازم میدانم مسائلی را عنوان کنم.
گروه با توجه به این موضوع که ممکن است در هر لحظه از عمل نابود شود کار خود را آغاز کرد. ما بیشترین کوشش را برای مخفی ماندن فعالیتها گمان کرده بودیم. آیا به راستی در این کار موفق شدیم؟ رفقای ما چند ماه در کوهستانها و جنگلها بدون گذاشتن کوچکترین ردپایی به شناسایی پرداختند و کادرهای شهری و ارتباطی ما نیازمندیهای تدارکاتی آنها را تامین میکردند ولی عمر فعالیتهای قبل از عمل باید محدود باشد. ما خود این را نیک میدانستیم و قبلا یک بار تجربه هم کرده بودیم. (در اینجا تضادی مطرح است. تضاد بین مدت زمان تدارک و کیفیت تدارک). یک گروه باید از طرفی برای شروع به عمل دست به تدارکاتی بزند که بدون آنها نمیتواند عمل کند و طبعا هر قدر این تدارکات بهتر صورت گیرد موفقیت عمل بیشتر است و از طرفی باید این کار را در مدت زمان محدودی انجام دهد؛ زیرا زمان تدارک، برای گروههای ابتدایی بیتجربه، خود یک عامل منفی است؛ چرا که زمان به دستگاههای پلیسی امکان ردیابی و وارد ساختن ضربه را به گروه یا تیم بیتجربه میدهد. ما این تضاد را درک میکردیم ولی هیچ معادلهای در دست نداشتیم که بر طبق آن زمان شروع عمل را تعیین کنیم.
لذا تمایل به شروع عمل با امکانات بیشتر، ما را از دست زدن به عمل در رأس موقعی که از قبل پیشبینی کرده بودیم بازداشت و همین باعث شد که زمان به سود دشمن و به زیان ما کار کند و ما در شهر ضربه بخوریم پیش از آنکه دست به عمل زده باشیم. باید خاطرنشان کنیم که عامل زمان، فقط قبل از شروع عمل برای گروه یا تیم یک عامل منفی محسوب میشود، زیرا که گروه یا تیم هیچ تجربۀ عینی از برخورد با دشمن ندارد، ولی مسلما پس از دست زدن به عمل و جذب تجارب حاصل از عمل و استحالۀ چریکی گروه، عامل زمان دیگر نقش منفی نخواهد داشت بلکه از آنجا که آینده از آن انقلابیون است زمان به عاملی مثبت بدل میگردد.
به نظر من عواملی که دست به دست هم داده و موجبات نابودی کامل دستۀ کوه را فراهم آورد عمدتاً خطاهای تاکتیکی بود ولی از لحاظ سیاسی نظامی، فرماندهی، دسته کوهستانی مرتکب یک اشتباه بزرگ استراتژیک شد که ذیلاً بدان میپردازیم. علل تاکتیکی شکست دسته کوه عبارت بود از:
۱ـ تأخیر در شروع عملیات.
۲ـ فقدان یک سازمان زیرزمینی محکم با کادرهای مخفی در شهر.
۳ـ فقدان یک سیستم ضد اطلاعاتی دقیق و حساب شده.
۴ـ عدم هماهنگی گروههای دیگر، از لحاظ عمل و نظر، با گروه جنگل.
۵ـ عدم قاطعیت افراد کوه در برخورد با حوادث. به طوری که چهار نفرشان توسط روستاییان ناآگاه دستگیر شدند و این رفقا به خاطر طرز تفکر ذهنی خود و به خاطر اینکه مبادا یک روستایی آسیب ببیند با آنها رفتار خشن و نظامی نکردند. آنها فکر میکردند که به هیچوجه به هیچ روستایی در هیچ شرایط نباید آسیبی برسد، لذا وقتی دهقانان درصدد دستگیری آنان برآمدند مسلحانه اقدام نکردند. آنها از این اصل که خود بدان آگاهی داشتند غافل شدند که: در مرحلۀ ابتدایی جنگ چریکی، نیات سیاسی دستۀ کوچک چریکی بر روستاییان روشن نیست و آنها بر طبق روابط جاری عمل میکنند.
نشان دادن قاطعیت چریکی قدرت است که ضامن حفظ و بقای چریک است نه ملایمت و ملاطفت او. در اوایل، ملایمت به حساب ضعف گذاشته میشود. چریک باید قدرت تمام و خشونت کامل موجودیت خودش را اثبات کند. آنگاه باید با استفاده از این قدرت برنامههایی به سود دهقانان و به زیان دشمنان آنها انجام دهند. تنها به این صورت است که دهقانان به قدرت و نیت چریک پی میبرند و از او حمایت میکنند.
اما علت اصلی شکست دستۀ کوهستان چیز دیگری بود، زیرا دستۀ کوهستان میبایست متکی به خود باشد و بدون تکیه بر شهر با تدارکاتی که از قبل فراهم شده به حرکت و مبارزه خود ادامه دهد. این، علت اساسی «تغییر در طرح استراتژیک دستۀ کوه» بود. افراد دستۀ کوهستان در هفتههای آخر برنامه شناسایی خود، در مباحثات خویش به این نتیجه رسیده بودند که «عملیات باید طوری تنظیم شود که بر منطقۀ تحت عمل تاثیر بگذارد».
بدین ترتیب «تئوری تاثیرات منطقهای عملیات» جای «تئوری تاثیرات سراسری عملیات» را میگرفت. تاثیر این تغییر استراتژیک بر حرکات تاکتیکی این بود که رفقای کوه، پس از اولین ضربه، دیگر نمیبایست به سرعت منطقه را ترک میکردند، بلکه میبایست در منطقه میماندند و به شناسایی دقیق تاکتیکی میپرداختند تا بتوانند ضربات بعدی را در همان منطقه وارد سازند تا تداوم ضربات بر منطقه تاثیر گذاشته، خلق منطقه را به مبارزه بکشاند. انعکاس عمل این تغییر در برنامۀ استراتژیک بدین صورت بود که رفقا با فراموش کردن اصل اساسی «حرکت مداوم» در منطقه باقی ماندند و قرار گذاشتند که مدت ۲۰ روز از منطقه شناسایی تاکتیکی نمایند و سپس منطقه را به سمت شرقی ترک کنند. با استفاده از انبارهای آذوقه، بدون گذاشتن رد پا، از منطقه دور شوند و پس از پیوستن نفرات جدید از شهر، مجدداً به منطقۀ سیاهکل ـ دیلمان بازگشته با اتکاء به شناسایی تاکتیکی ۲۰ روزه، یکسری عملیات به منظور تاثیربخشی در منطقه لاهیجان انجام دهند. البته آمادگی منطقۀ لاهیجان به علت تضادهای شدید بین چایکاران و سازمان چای، بین دامداران و ادارۀ منابع طبیعی و بین بوروکراسی و متنفذین از یک طرف و خلق از طرف دیگر، شرایط مناسبی را ارائه میکرد.
از طرفی فرماندهی دستۀ کوهستان هیچگاه پیشبینی نمیکرد که دشمن چنین نیروی عظیمی را برای نابودی دستۀ کوچک ۸ نفری کوه گسیل دارد. فرماندهی دسته کوه، در نهایت، انتظار داشت که نیروهای گروهان ژاندارمری لاهیجان در مرحلۀ اول به میدان فرستاده شوند و هرگز تصور نمیکرد که هنگ ژاندارمری گیلان و تمام نیروهای پلیس و ارتش در منطقه بسیج شوند و با استفاده از دهها هلیکوپتر به جستوجو پردازند. در حالی که عملا چنین شد و سپهبد اویسی ـ فرماندۀ ژاندارمری کل ـ شخصا در سیاهکل ستاد عملیات تشکیل داده، عملیات را رهبری میکرد.
غلامرضا ـ برادر شاه ـ هم برای بازرسی و سرکشی به سیاهکل اعزام شده بود. افراد هنگ ژاندارمری گیلان تمام خطوط مواصلاتی منطقه را شدیدا کنترل میکردند و منطقه را به محاصره درآورده بودند و یک گردان ارتشی از پادگان منجیل به سمت منطقه به حرکت درآمده بود.
بدین ترتیب بود که دستۀ کوهستان پس از حمله به پادگان سیاهکل به ارتفاعات جنوبی عقبنشینی کرد و طبق برنامه شروع به شناسایی و گشتزنی کرد. طبعاً آذوقۀ ۲۰ روزه را باید از انبارک آذوقه واقع در قلۀ کاکوه ـ که با کمک نیری، معلم روستایی دستگیر شده ایجاد شده بود ـ تامین میکردند.
به طوری که اکنون میدانیم، نیری دستگیر شده تحت شکنجه محل انبار را به دشمن گفته بود و دشمن عمدۀ نیروی خود را در حوالی کاکوه بسیج کرده با استفاده از همه نوع تجهیزات، بالاخص هلیکوپتر، چهار نفر از رفقای کوه را که به منظور برداشت آذوقه به محل آمده بودند به محاصره درآورده بود. موقعیت طبیعی نیز مناسب نبود. به علت زمستان، درختان جنگلی برگ نداشتند و از نظر نظامی، این یک عامل منفی برای چریک محسوب میشد و امکان استفاده از هلیکوپتر را به دشمن میداد.
فدائیان کوهستان مدت ۴۸ ساعت با قوای متمرکز دشمن پیکار کردند و آنگاه که مهماتشان به پایان رسید، دو نفرشان با دست زدن به عمل فدایی، با انفجار نارنجک، خودشان را با چند تن از عوامل دشمن نابود کردند و دو نفر دیگر که رمقی در تن نداشتند به اسارت دشمن درآمدند. یکی از افراد توانست از محاصره خارج شود که چند روز بعد، در ۸ اسفند، در حوالی یک روستا به طور نیمهجان یافته شد. بدین ترتیب از دستۀ ۹ نفری کوهستان، هفت نفر به اسارت دشمن درآمدند و ۲ تن در جنگل به شهادت رسیدند. در مجموع، از افراد گروه ۲۲ نفری جنگل در کوه و شهر، جمعاً ۱۷ نفر دستگیر شدند که از این ۱۷ نفر، ۱۳ نفر در تاریخ ۲۷ اسفند ۴۹ توسط عوامل امپریالیسم در ایران تیرباران شدند و فقط ۵ تن از گروه جنگل زنده و آزاد ماندند. این عده در تاریخ ۱۸ فروردین ۵۰ به انتقام اعدام رفقای خود رئیس ادارۀ دادرسی ارتش رژیم ـ سپهبد فرسیو ـ را در یک محکمۀ انقلابی محاکمه و او را به مرگ محکوم کردند و حکم اعدام را در سحرگاه همان روز در مورد او به اجرا درآوردند.
توضیحات:
۱ـ خلخال در غرب کوههای طالش و مرکز آن در هفتاد و دو کیلومتری جنوب اردبیل است. معلوم نیست این اشتباه چگونه صورت گرفته. ظاهرا عبارت باید «منتهیالیه غربی گیلان» باشد.
۲ـ این نیز باید «شمال گرگان» باشد.
۳ـ مادر رفیق شهید غفور حسنپور، هنگامی که خبر تیرباران فرزندش را به او رساندند، چنین گفت: انقلاب ایران همچون درخت تناوری است که ریشههای قطوری در دل خاک وطن دارد. پسر من و نظایر پسر من تنها شاخههای این درخت هستند و دشمن تنها میتواند شاخههای این درخت را بزند اما ریشه همچنان پابرجاست و با زدن هر شاخه، شاخههای بسیار خواهد رویید. پس من از مرگ فرزندم دلگیر نیستم، امید من به شاخههای جدید است.
۴ـ رفیق ایرج نیری در زیر شکنجۀ شدید محل انبار آذوقه واقع در قلۀ کاکوه سیاهکل را گفت و بعدها در دادگاه به حبس ابد محکوم شد.
۵ـ رفیق شهید هادی بنده خدا که پس از دستگیری به وسیله ارتش ضدخلقی شاه در زندان همراه با ۱۲ رفیق دیگر تیرباران شد.
این مقاله در سال ۱۳۵۰، یک سال پس از واقعه سیاهکل نوشته شده است.
نظر شما :