فیلمساز نمیتواند نسخهای دلخواه از تاریخ بپیچد
گفتوگو با جواد طوسی
تاریخ ایرانی: «تاریخ» از بدو تولد سینما و تلویزیون، به عنوان عنصری جذابیتزا مورد استفاده کارگردانان، فیلمسازان و فیلمنامهنویسان قرار گرفته است و هر کدام از آنان نیز در جهت هدفی که از ساخت اثر خود داشتهاند آن را به گونه دلخواه مورد استفاده قرار دادهاند. اما از شروع ساخت نخستین سریال و فیلم تاریخی در جهان نیز منتقدانی در برابر این آثار قد علم کرده و خطاهای تاریخی آنها را گوشزد کردهاند. رویارویی مورخان با کارگردانان پس از نمایش یک فیلم یا سریال تاریخی اکنون دیگر به امری عادی بدل شده است؛ جدالی که به نظر میرسد پایانی ندارد. اما به راستی تا چه حد میتوان از ابزار تاریخ در جذب مخاطب بهره برد، چقدر یک اثر نمایشی تاریخی میتواند از واقعیت فاصله بگیرد و صدا وسیما تا چه حد در سالهای بعد از انقلاب موفق شده از ابزار تاریخ در جذب مخاطب به درستی استفاده کند. «تاریخ ایرانی» در گفتوگو با جواد طوسی، منتقد سینما نظر او را در این باره جویا شده است.
***
در عرصهای مثل تلویزیون و سینما عنصر تاریخ چقدر میتواند در جذب مخاطب تأثیرگذار باشد؟
تاریخ اساساً میتواند محملی مناسب برای ارائه تعریف درستی از رسانه باشد. بر همین اساس فارغ از سلایق، ایدئولوژیها و نگاههای مختلف، از جنبههای متفاوت میتواند مورد توجه فیلمسازان، کارگردانان و دستاندرکاران حوزه رسانه قرار گیرد. عنصر تاریخ میتواند یک نگاه عبرتآموز و به موقع را در پی داشته باشد، ما را به یک تنوع موضوعی و ساختاری سوق دهد و همچنین عاملی باشد برای تداوم رونق در فضاهای رسانهای، مثل تلویزیون، سینما و... یعنی اگر جامعه ما در وضعیتی به سر میبرد که به دلایل مختلف دچار یک انقطاع، انفعال، بیاعتمادی و بیانگیزگی شده است، انتخاب درست برخی مقاطع حساس تاریخی که از بافت و بار دراماتیک برخوردار است و نیز انتخاب یک شخصیت محوری و در کنار آن شخصیتهای مکمل که بتواند آنتاگونیست، پروتاگونیست را به درستی تعریف کند، خودبهخود عامل جذابیت و جذب مخاطب میشود. به تبع آن رسانه نیز میتواند از طریق این آثار برای خود محبوبیتی کسب کند و مخاطبین و افراد دیگر آن جامعه را از مسائلی که میتواند خلأ محسوب شود، به یک وضعیت بهنجار و سازمانیافته سوق دهد. چون فرهنگ و رسانه ارتباطی تنگاتنگ و لازم و ملزوم دارند، اگر به درستی فهم شوند و برایشان یک برنامهریزی مدون کوتاه و بلندمدت در نظر گرفته شود حتی اگر یک جامعه، سرزمین و نظام حکومتی از یکسری بحرانها برخوردار باشد نیز میتواند با اینچنین تمهیدات، خوراک و تولیداتی دوپینگ کند یا دستکم میتواند به عنوان یک مسکن از آن بهره برد و مخاطب را در جهت اعتماد به رسانه داخلی و اقلیمی خود و نه گفتن به رسانههای دیگر ترغیب کند.
به صرف پیدا کردن دستمایه و خوراک مناسبی چون تاریخ میتوان به جذب مخاطب امیدوار بود یا این اصل فروعاتی هم دارد؟
قطعاً دارد، اگر تاریخ به عنوان خوراک مناسب انتخاب میشود، نباید مورد تحریف بیمنطق قرار بگیرد. شرطش این است که بتوان قواعد را به درستی در مقاطع منتخب به اجرا درآورد به طوری که قصه به درستی معنا شود، جاذبههای اجتنابناپذیری که میتواند عامل جذب منطقی بیننده شود مد نظر قرار گرفته و برنامهریزی منسجمی صورت گیرد که بتواند مخاطب سریال تاریخی را از ابتدا تا انتها به دیدن آن ترغیب کند؛ یعنی به گونهای نباشد که مخاطب با دیدن دو سه قسمت اولیه، عطای آن را به لقایش ببخشد. تحریف، یکسویهنگری و محدود و مقید شدن به تیپسازی ـ آن هم تیپسازیهایی که فقط در کلیشهها دور میزند ـ نباید به حدی باشد که مخاطبی که شناخت کافی از رسانه دارد و یا دوره تاریخی مورد نظر را به خوبی مطالعه کرده است با دیدن چند قسمت از آن، از دنبال کردنش منصرف شود. اینگونه پرداختن به تاریخ قطعاً موجب ریزش مخاطب میشود و نشانگر این است که فیلمساز یا کارگردان هنوز در مرحله آزمون و خطا به سر میبرد؛ یعنی هنوز به بدیهیترین اصول رسانهای و سریالسازی اشراف ندارد و نمیداند که چطور باید رکب هنرمندانه بزند، بهطوریکه نه از مخاطب بهرهبرداری و سوءاستفاده و نه او را احمق فرض کند. نباید به عنوان یک فیلمساز یا کارگردان، تصور کرد که میتوان بدون اینکه کسی متوجه شود و آب از آب تکان بخورد، نسخهای دلخواه از تاریخ پیچید. اصلاً اینگونه نیست، مخاطبان هوشمندتر از این حرفها هستند. حتی آن عدهای که اصلاً دغدغه مطالعه ندارند و به آن دوره تاریخی و شخصیتهای پرداختهشده اشراف زیادی ندارند نیز از طریق نقل رویدادها به یک جمعبندی، دستاورد و آگاهی نسبی رسیدهاند. این امر مخصوصاً در مورد دورههای تاریخی صادق است که از مقطع کنونی فاصله چندانی هم ندارند و هنوز در کانون یک خانواده افرادی مثل پدر یا پدربزرگ به طور کمرنگ یا پررنگ آن دورهها و رخدادهای مهماش را به خاطر میآورند. به همین دلیل، اصولاً باید در پرداختن به تاریخ نگاهی منصفانه و واقعبینانه داشت.
از این منظر معتقدید که باید در ساخت یک سریال تاریخی نعل به نعل با واقعیت پیش رفت؟
نه، قرار نیست که فیلمساز طابقالنعل بالنعل به تمام واقعیتهای تاریخ و عملکرد شخصیتها موضع وفادارانه داشته باشد، منتها بعضی از شخصیتهای تاریخی از اهمیتی انکارناپذیر برخوردارند و به چهره مطرح تبدیل شده و حضوری جریانساز داشتهاند، مثلاً یک آرمان، دیدگاه یا یک نگاه انسانی را تعمیم دادهاند؛ فیلمساز نمیتواند آنها را در یک وضعیت تحریفشده و مخدوششونده قرار دهد و چهره دیگری به تصویر بکشد ولی میتواند به شکل هنرمندانهای با آنها بازی بخردانه کند.
منظورتان از بازی بخردانه چیست؟
مثلاً اینکه کارگردان به موقع شوکهای منطقی به مخاطب بدهد و شخصیتها را کمی باورپذیرتر کند؛ یعنی شخصیتها گوشت، پوست و هویت داشته باشند و برای مخاطب یک زمینه همذاتپنداری با آنان ایجاد شود. یعنی فیلمساز و یا کارگردان به موقع جایگاه واقعی شخصیت تاریخی خود را به نمایش بگذارد، به موقع هم فرصتی به او بدهد که در خلوت خود عملکرد خطایش را توجیه کند. پرداختن به این جنبه میتواند برای بیننده بسیار متقاعدکننده باشد.
این بازی بخردانه در آثار کدام یک از مجموعهسازان بعد از انقلاب تبلور پیدا کرده است؟
یکی از اولین نمونههای درخور اعتنا سریال «هزاردستان» بود که زیاد هم مراحل ساخت و تولید آن کارشناسانه صورت نگرفت. بخشی از آن حسی و بخشی ناشی از یک مسئولیت فرهنگی، اجتماعی و تاریخی از ناحیه فیلمنامهنویس و کارگردان بود. این مجموعه هنوز هم از جنبههای مختلف قابل استناد و بحث است، ولو اینکه بگوییم علی حاتمی تاریخ را از دیدگاه خود روایت کرده است. او آنقدر به کار خود اشراف داشت که همه عناصر و المانها را به صورت کاملاً حرفهای در کنار یکدیگر قرار میداد؛ تیپسازی، شخصیتسازی، طراحی صحنه، آکسسوار، وجوه دراماتیک، محوریت شخصیتی مثل رضا خوشنویس و افرادی که در حلقه او قرار میگیرند، چه دافعهآمیز و چه آمیخته با بارقههای عاطفی در جهت خاکستری شدن شخصیتهایی مثل مفتش ششانگشتی. همه اینها به عقیده من به شدت حسابشده و هوشمندانه شکل گرفته و گاه ابعاد تأویلپذیر پیدا کرده است. در عین حالی که روایتپردازی باید جاذبههای منطقی خود را داشته باشد، مخاطب میتواند برای شخصیتهایی چون خان مظفر و یا رضا خوشنویس، در دورههای دیگر تاریخی - اجتماعی مصادیقی پیدا کند. این وجه دوگانه و تأویلپذیر در شخصیت بزرگآقا سریال «شهرزاد» نیز موضوعیت دارد. اینگونه ظرافتهای هنرمندانه میتواند عامل ماندگاری یک سریال تاریخی باشد و آن را تنها به دوران خود محدود نکند.
نمونهای دیگر از سریالهای تاریخی خوبی که بعد از انقلاب ساخته شده، «سلطان و شبان» داریوش فرهنگ است. این سریال در عین حال که مضمونی متکی بر قصه و روایت دارد و حتی بهگونهای از سیاستهای زمانه خود تبعیت میکند، اما زیاد قضیه را تبلیغاتی و سیاسی نکرده و سعی داشته در روایتپردازی کلاسیک و زبان آمیخته با طنز و هجو خود تعادل را رعایت کند. در واقع داریوش فرهنگ بر اساس پیشینه تئاتری خود متوجه بوده که باید در برابر چنین فیلمنامه و آدمهایی چگونه شخصیتپردازی کند، چگونه اخلاقگرایی را به شکل منطقی به مخاطب انتقال دهد و به چه شکل اصول و قواعد رسانه تلویزیون را در جهت مخاطبشناسی بیشتر در نظر بگیرد. مثلاً علیرغم همخوانی لحن و گویش این سریال با دوران تاریخی خود، چنان برای بیننده این زمانه بیگانه نیست. علاوه بر آن کستینگ بازیگری درست تعریف شده و مخاطب شاهد یک بازی سر و شکلدار و جذاب از مهدی هاشمی و دیگر بازیگران فرعی است.
بخش قابل توجهی از تولیدات این سیواندی ساله تلویزیون به تاریخ صدر اسلام مرتبط میشود. تولید سریالهای مذهبی تاریخی باید اصول و قواعد خود را داشته باشد. این مقاطع تاریخی و شخصیتها و شمایلهایی که با طیفهای مختلف جامعه ما ارتباط سنتی، عامیانه و حسی و عاطفی دارند نباید مخدوش شوند؛ یعنی درعینحال که اینگونه شخصیتها از وجوه دراماتیک برخوردارند و اسطوره و آرمانخواهی را معنا میکنند، نباید تخت و یکبعدی باشند. یعنی قرار نیست کارگردان اینها را تنها در مقام یک شخصیت محوری قرار دهد که فقط شعار بدهند و مدام مونولوگ داشته باشند. این بدیهیترین اصول کار فیلمنامهنویسی و سریالسازی است که خوشبختانه شخصی مثل داوود میرباقری آن را بلد است. زندگی او در نوجوانی، جوانی و میانسالی یک پایین و بالا و کنتراستی داشته است که این در آثارش هم مشهود است. مثلاً میرباقری بعد از «امام علی(ع)»، «معصومیت از دست رفته»، «مختارنامه»، «شاهگوش» و «دندونطلا» را میسازد. این تنوع و تکثرگرایی نشان میدهد او میتواند خودش را با مضامین و فضاهای گوناگون تطبیق دهد. در عین حال میرباقری تراژدی، بیان دراماتیک، روایتپردازی و باورپذیر نشان دادن چند شخصیت کاملاً منفی تاریخی را برای مخاطب به خوبی بلد است. این نشان میدهد که او زمانی را که برای نگارش فیلمنامه و ساخت یک سریال صرف کرده هدر نداده است. مثلاً دیالوگنویسی درست در سریال «مختار» باعث شده که یک مونولوگ مطول سه چهار دقیقهای از سوی مختار، مخاطب را در یک وضعیت دافعهآمیز قرار ندهد. گویش و ادبیات آنقدر سنجیده و با یک جناس و بیان موزون آمیخته شده که ناخودآگاه میرباقری را در کنار آدمهای خوشفکر و آشنا به مقوله دیالوگنویسی مثل زندهیاد علی حاتمی، مسعود کیمیایی و حسن فتحی قرار میدهد.
در مقابل آن شما سریالهایی را میبینید که در ۳۰-۲۰ قسمت همینطوری میآیند و چیزی از آنها ـ حتی در حد یک جمله و دیالوگ تأثیرگذار ـ در ذهن مخاطب باقی نمیماند. درحالیکه هنوز بعضی از دیالوگهای آثار علی حاتمی مثل «سوتهدلان»، «کمالالملک»، «حاجی واشنگتن»، «سلطان صاحبقران» و «هزار دستان» نقل میشود. اینهاست که به یک اثر هویت و امضا میدهد. این دسته از کارگردانهای مؤلف از خود یک شناسنامه چندوجهی به جا گذاشتهاند. مثلاً شیوه شخصیتپردازی، توجه به جزئیات صحنه و نوع مواجهه علی حاتمی با تاریخ، شناسنامه کارش شده است. حتی منتقدی که میگوید حاتمی تاریخ را به روایت شخصی خود به تصویر میکشد، نمیتواند منکر قابلیتهای او و دیالوگنویسی منحصربهفردش شود.
حسن فتحی نیز در عین حالی که از علی حاتمی تأثیر گرفته و این تأثیرپذیری را در دیالوگنویسی و شخصیتپردازیاش در سریالهایی چون «میوه ممنوعه» یا سریال «شهرزاد» شاهدیم، ولی از خود در آثاری مانند «شب دهم»، «مدار صفر درجه» و «کیفر» نگاهی مستقل به جا گذاشته است. اگر بخواهیم ارزیابی منصفانهای داشته باشیم باید بگوییم سریالسازانی چون داوود میرباقری و حسن فتحی بودجه تلویزیون را حرام نکردهاند و نتیجه کارشان آبرومندانه و قابل دفاع بوده و در جذب مخاطب این رسانه در دورههای مختلف نقش مؤثر داشتهاند. در صورتی که برخی سریالها آنقدر در ذهن مخاطب اثر منفی به جا میگذارند که او در همان قسمتهای اول قید دیدن قسمتهای بعد را میزند.
فیلمساز و یا کارگردان یک اثر تاریخی تا چه حد مجاز است با اثر خود، تاریخ را به قضاوت بنشیند؟
او میتواند نگاه خود را درباره یک دوره تاریخی داشته باشد و آن را در اثر خود نیز بروز دهد، اما باید هنرمندانه با موضوع مواجه شود. نمونههایش آثار ماندگاری مثل «بنهور»، «سقوط امپراتوری روم»، «السید»، «شاه شاهان»، «لورنس عربستان»، «گلادیاتور» و یا «محمد رسولالله» و «عمر مختار» مصطفی عقاد هستند. در همه این آثار روایت، شخصیتپردازی، نوع مواجهه و رویارویی با دوره تاریخی مورد نظر، شخصیتهای محوری، کستینگ بازیگری، فیلمنامه، طراحی صحنه، فیلمبردار و آهنگساز اهمیت داشته و با یک شیوه و برنامهریزی حرفهای صورت گرفته است. مثلاً «دکتر ژیواگو» دیوید لین را در نظر بگیرید که هنوز منتقدان از آن به عنوان یکی از ۱۰ فیلم برتر جهان یاد میکنند. در این فیلم نویسنده و کارگردان با نگاهی افراطی تفکر چپ کلاسیک را مورد نقد قرار دادهاند؛ ولی این کار آنقدر با ظرافت و هوشمندانه انجام شده که حتی مخاطبی که چپ کلاسیک است وقتی ژیواگو را میبیند، مسائل دیگری برایش اهمیت مییابد، بهطوریکه حتی گاهی سیاست و ایدئولوژی کاملاً در سایه و حاشیه قرار میگیرد و موقعیتهای نمایشی و رابطههای انسانی ـ عاطفی جایگزینش میشود. رابطه دکتر ژیواگو با محبوبش که به یک بیسرانجامی تبدیل میشود و نهایتاً در سکانس درخشانی که آخر خط و پایانبندی این عشق است، یک مرد قدیمی در شرایطی که کاملاً تنها است به یکباره محبوب قدیمی خود را سوار یک تراموا میبیند، دنبال او میدود و به آن نمیرسد و آخر سر در کنار مجسمهای سکته میکند و میمیرد. مجسمهای که شمایل همان ایدئولوژی است، ولی همان مخاطب مارکسیست اصلاً ممکن است با دیدن این صحنه از آن ایدئولوژی فاصله بگیرد و با این موقعیت انسانی از دست رفته به عنوان آخر خط تراژیک یک عشق بیسرانجام در حافظه تاریخ روبرو شود و این سکانس دیگر دست از سرش برندارد. یا مثلاً در سریال «در چشم باد» مسعود جعفری جوزانی، کارگردان چند مقطع مختلف تاریخ معاصر را انتخاب کرده و با یک نگاه کاملاً وطندوستانه، شرقی و اینجایی با آن روبرو شده است. انگار او احساس وظیفه میکند و میخواهد رسالتی فرهنگی، تاریخی و اجتماعی را در جهت عبور از مقاطع ملتهب تاریخی به جا آورد؛ مقاطعی که انگار رونوشت برابر اصل یکدیگرند، ما از آنان عبور میکنیم، تلفات میدهیم ولی عبرت نمیگیریم و این میتواند نقطه سؤالبرانگیز این قضیه باشد. وظیفه یک کارگردان نیز همین است؛ یعنی متذکر شدن آن دوران به مخاطبین و افرادی که شرایط معاصر را تجربه میکنند. اما نقطه قوت کار جوزانی اینجاست که این را به شعار تبدیل نمیکند، مثلاً وقتی به دوران جنگ و دفاع مقدس میپردازد آن را تبلیغاتی نمیکند. اینها برمیگردد به ذکاوت و هوشمندی یک کارگردان که چقدر بتواند اثر خودش را هم به درستی به استنادات تاریخی وصل کند و هم برایش جاذبههای نمایشی در نظر بگیرد.
فیلم یا سریال تاریخی برای اینکه ماندگار باشد و در دورههای مختلف دچار دافعه نشود، باید در وضعیتی جذاب و درعینحال واقعبینانه به تصویر کشیده شود، نه اینکه کارگردان بهطور شعارگونه، تبلیغاتی و یکسویه از شخصیتها و مقاطع تاریخی سان ببیند و گذر کند و فقط بخواهد بگوید که فلان دوران، دوران بدی بود یا آدمها چقدر هولناک و ظالم بودند. حتی اگر شخصیتهای تاریخی ستمگر باشند وقتی به یک شخصیت نمایشی تبدیل میشوند فقط نباید ظلم و ستم آنها را در دستور کار قرار داد، بلکه پیکره این شخصیتها باید مقداری کنتراست داشته باشند. باید این نکته مهم را در نظر گرفت که خشنترین و قسیالقلبترین شخصیت تاریخی نیز خلوتی دارد که در آن چه بسا شمایلی انسانی داشته باشد، در آن بغض کند و با کسی که محرمش است بدهبستانی عاطفی داشته باشد. اینجاست که دوربین باید به سراغ او برود و در کنار آن خشونت، موقعیتی متفاوت از این شخصیت را به نمایش بگذارد وگرنه این چه فضیلتی برای کارگردان به ارمغان میآورد که فقط بگوید فلان پادشاه در طول دوران زمامداری خود فقط خون و خونریزی راه انداخته است. اتفاقاً این نشان میدهد که قصد او ساختن فیلمی صرفاً تبلیغاتی است، در صورتی که هنرمند تا حدی میتواند با سیاست نشست و برخاست پیدا کند که به ساحت هنر لطمه نخورد.
در برخی از سریالهای تاریخی مثل «معمای شاه» میبینیم که کانون توجه، دربار است و مردم عادی کمتر مورد توجه هستند. در مقابل سریال «شهرزاد» درباره زندگی مردم است که در کوران حوادث تاریخی دستخوش تغییر میشود. نظر شما درباره نقش مردم در سریالهای تاریخی چیست؟
در سریال «معمای شاه» فقط کسانی دیده میشوند که به نحوی به سیاست ربط دارند؛ اما کسانی که ناظر این تاریخ هستند و مناسبات سیاسی و ایدئولوژیک برایشان مهم نیست به هیچ عنوان مورد توجه قرار نمیگیرند. باید در نظر داشت که همین آدمهای عادی بخش اعظم جامعه را تشکیل میدهند و نمیتوان به راحتی از آنان چشم پوشید. ما الآن هم در روزمرگی جامعه خود افرادی را داریم که نه سیاست را میشناسند و نه میخواهند با آن درگیر شوند بلکه میخواهند یک زندگی بیدردسر داشته باشند، کانون خانوادهشان را حفظ کنند و کمتر در تیررس آسیبپذیری در حوزههای مختلف اقتصادی ـ اجتماعی قرار بگیرند. این افراد باید از دریچه سریال تاریخی، تصویر ۳۰-۲۰ سال گذشته خودشان را ببینند؛ چراکه اینها ناظر این تاریخاند ولو اینکه منفعل باشند و از علم سیاست بیبهره؛ بنابراین باید در سریال تاریخی مقداری رئالیستی به مردم عادی پرداخت و آنها را در این میزانسن قرار داد. وقتی فقط دربار و مسائل مربوط به حکومت نشان داده میشود انگار عامدانه بخشی از این رئالیسم حذف میشود؛ چون لابد گمان میکنند پررنگکردن نقش مردم ممکن است به برگزاری میتینگ منجر شود و به قدر کافی این میتینگها کار دست این جامعه داده است!
اما شیوه رویارویی حسن فتحی با تاریخ کاملاً متفاوت است و تقریباً به یک دغدغه، سبک و سلیقه تبدیل شده است؛ یعنی تاریخ برای فتحی محمل و بهانهای است برای پرداختن به قصه و روایتهایش. فتحی از نشان دادن آدمهای عادی ابایی ندارد، مثلاً در سریال «شهرزاد»، از نگاه شهرزاد به تاریخ مینگرد و نه نگاه یک شخصیت وابسته به دربار. شخصیت شهرزاد انگار مام وطن و روایتگری است که من مخاطب را به عبور سریع و شتابناک از این مقاطع ملتهب تاریخ حوالت میدهد؛ مقاطعی که ضایعات و تلفات خود را دارد و با عشقهای بیسرانجام و همنشینی و تقابل طبقات و اقشار مختلف اجتماعی روبرو است. بعضی از این افراد به لحاظ آسیبپذیریهای اقتصادی و برخی به خاطر ضعفهای شخصیتیشان در تیررس سیاست قرار میگیرند، از آنها بهرهبرداری میشود و این بهرهبرداریها باعث تحکیم یک نظام حکومتی میشود که از فضیلتهای اخلاقی و انسانی برخوردار نیست. همینطور که میبینیم این سیر انتقالی تاریخی دارد و فتحی اینها را با بیانی ظریف و هنرمندانه عنوان میکند ولی فقط به این مطلب نمیپردازد، بلکه در کنار آن عشق، جاذبههای نمایشی، بافت دراماتیک و تراژدی را که میتواند در ارتباطهای انسانی قرار گیرد، به یک بیان هنرمندانه تبدیل میکند.
در سریالی مثل «حریم سلطان» که اتفاقاً سریال پرمخاطبی هم بود میبینیم کارگردان خیلی موارد تاریخ را به نفع داستان خود دستکاری میکند. تا چه حد میتوان تاریخ را به نفع داستان دستکاری کرد؟
اگر کارگردان بخواهد برای مدتی طولانی مخاطب را در برابر تلویزیون نگه دارد حتماً باید در شخصیتپردازی از آن حالت خشک، تخت و یکسویه پا فراتر بگذارد و شخصیتها را در موقعیتهایی متکثر و چندوجهی قرار دهد. «حریم سلطان» قطعاً جنبههای مثبتی هم دارد که میتواند برای ما الگو باشد، چه اشکالی دارد اگر کارگردانی از الگوهای مثبت این نوع سریالها مثل شیوه نگارش فیلمنامهها، ساخت و تولید استفاده کند و در کنار آن پایههای ارزشی و مبانی عرفی جامعه را هم حفظ کند؛ البته مشروط به اینکه با احتیاطاندیشی و محافظهکاری قضیه را به سمت سلایقی مشخص و سیاستزدگی سوق ندهد که به ساحت هنر لطمه بزند. ما الآن در دورانی به سر میبریم که به لحاظ کثرت فضاهای رسانهای و مجازی و سهلالوصول بودن دسترسی به این حوزهها، هرچقدر هم بخواهیم کنترلشده برخورد کنیم افراد بالاخره میتوانند انتخابهای دلخواه خود را داشته باشند. پس بهتر است به جای اینکه این انرژی را صرف کاری عبث کنیم، مقداری واقعبینانهتر، منطقیتر و با درکی درست شرایط موجود را تجزیه و تحلیل کنیم، برای آن یک برنامهریزی کوتاه و بلندمدت داشته باشیم و بپذیریم که روشهای سلبی در این مقطع زمانی جواب نمیدهند و به قدر کافی باعث شدهاند که رسانههای ما در انزوا قرار بگیرند و مخاطب خود را از دست بدهند.
در نهایت سیاستگذاری صداوسیما را در سیر ساخت سریالهای تاریخی بعد از انقلاب چگونه میبینید؟
استنباط من این است که ما همواره با سیاستهای دائما در حال تغییر مواجه هستیم یعنی گاهی اوقات یک بیضابطگی، شلختگی و بیبرنامگی حاکم است. در دورهای ممکن است افرادی در رأس کار قرار بگیرند که بیشتر اهل فرهنگ و جسارت باشند و نتیجتاً بخواهند از این فرصت بهدستآمده درست استفاده کنند، بهطوریکه میتوان از آن به عنوان نقاط روشن یک دوران نه چندان قابل دفاع یاد کرد. مثلاً در شرایطی که یک نظام حکومتی رفتهرفته میخواهد موجودیتی را برای خود رقم بزند، شخصی مثل علی حاتمی که برای خود صاحب سبک است سریال «هزاردستان» را میسازد که پس از گذشت سیواندی سال و با وجود رشد کمی تولیدات شبکههای داخلی ما، هنوز به لحاظ کیفی یک سر و گردن بالاتر از سریالهای همرده خود است. با وجود این شکل مدون سازماندهیشدهای که با یک برنامهریزی کوتاه و بلندمدت فرهنگی بخواهد به پیشواز تاریخ برود وجود ندارد؛ چراکه چرخه سیاستگذاری در حوزههای رسانهای مثل تلویزیون و سینما مقطعی است و کسی نمیتواند برای ۱۰ یا ۲۰ سال حضور داشته باشد، سیاستهای مدونی را در این زمینه در پیش بگیرد و مثلاً برنامهریزی کند که در یک دوره ۱۰ ساله به کدام مقاطع تاریخی بپردازد، چگونه آنها را روایت کند و چه آدمهایی را برای ساخت و تولید آن انتخاب کند که حق مطلب ادا شود. به همین دلیل همه انتخابها، سیاستگذاریها و برنامهریزیها دورهای، مقطعی و تا اطلاع ثانوی است. در چنین فضایی فراز و فرود سریالهای تاریخی اصلاً چیز عجیبی نیست مثلاً در دورههایی یکمرتبه جرقههایی زده میشود، کارهای خوب و قابل قبول مثل «هزاردستان»، «سلطان و شبان»، «مدار صفر درجه»، «ولایت عشق»، «امام علی(ع)»، «معصومیت از دست رفته»، «مختارنامه» و... ساخته میشود؛ اما یکباره با دوران فترت مواجه میشویم، یا رشد کمی وجود دارد اما اصلاً کیفیتی در کار نیست، در این رشد کمی هم فقط نگاهی تبلیغاتی، یکسویهنگر و پروپاگاندا در دستور کار قرار میگیرد. اینها لطمه میزند و رسانه را در یک انزوای ناگزیر تاریخی قرار میدهد.
از سوی دیگر در چنین شرایطی کسانی که دغدغه فرهنگی دارند، برای اینکه سر یک میز بنشینند، به تفاهم برسند و انتخابهایی را در اولویت قرار دهند، فرصت چندانی ندارند و هر کسی به طور فردی نسخههای خود را میپیچد. ممکن است این نسخهها هم خیلی انتخابهای درست و توأم با هوشمندی نباشند، چون جامعه آن رفتارشناسی اجتماعی خود را از دست داده است. در واقع اهالی فرهنگ برای اینکه بتوانند به یک همدلی و همکلامی برسند پاتوقهای مناسبی ندارند.
نظر شما :