ایادی، علم و هویدا از بیماری شاه اطلاع داشتند
خاطرات اشرف پهلوی – ۴
***
والاحضرت اگر اجازه بفرمایید امروز خاطراتشان را راجع به سالهای اخیر دوران اعلیحضرت بفرمایند. آیا والاحضرت در سالهای آخر ۱۹۷۷، ۱۹۷۸ در تهران تشریف داشتید یا در خارج بودید؟
من فورا بعد از اینکه از مسافرتم از مناطق روسیه آمدم، درست مصادف بود با آن روز که خیلی کلاشینگ بود و خیلی جمعیت بود و من اتفاقا با هلیکوپتر که پرواز میکردم، راه بسته بود و من ناچار با هلیکوپتر پرواز کردم و از میدان شهیاد دیدم که چقدر جمعیت بود.
تاریخ آن روز را به خاطر دارید؟
در ماه سپتامبر بود که روز هفتم وارد شدم و روز سیزدهم رفتم. بعد از اینکه برادرم را دیدم، اولین چیزی که به من گفتند، گفتند: من میخواهم که شما بروید. من گفتم که نمیتوانم بروم، حالا یک چند وقتی اینجا هستم، گفتند برای راحتی خیال من تو حتما بروید. در صورتی که بعد من فهمیدم که به ایشان فشار آمده بود که اول کسی که باید برود من هستم و برای بار دوم اولین کسی که قربانی شد من بودم که ناچار شدم مملکت را ترک بکنم البته برای من خیل مشکل بود به خصوص که از دور خبرهایی که هر روز میرسید خیلی ناراحت کننده بود و اعصاب من به کلی داغان شده بود و هنوز اعلیحضرت پنج ماه در ایران بودند، برای اینکه من در سپتامبر آمدم بیرون و اعلیحضرت در ماه ژانویه آمدند و این مدت پنج ماه طول کشید که ایشان در تهران بودند و من در خارج و خیلی به من سخت گذشت از لحاظ اینکه نمیشد هر روز تماس گرفت و تماسها فقط از راه تلویزیون و رادیو بود و تلویزیون و رادیو آن وقت قیامت میکردند دیگر به خبرهای مختلف و خبرهای بد و گوناگون.
چند روزی که تهران تشریف داشتید با مقامات دولتی، هیچ کدام تماس گرفتید که از آنها بپرسید وضع چطور است؟
نه تماس نگرفتم. در آنجا وقتی نداشتم و آن چند روز هم سعی میکردم که هر چه میتوانم برادرم را ببینم.
با علیاحضرت تماس گرفتید، چه میگفتند؟
علیاحضرت هم چیزی نمیگفتند. هنوز آنقدر سخت نشده بود و هنوز هیچ کس فکر نمیکرد که کار به اینجا بکشد، فکر میکردند که یک راهحلی پیدا میشود در هر صورت، دیگر فکر آمدن بیرون از مملکت اصلا نبود و چنین چیزی نبود.
والاحضرت از کسالت اعلیحضرت هیچ اطلاعی داشتند؟
نه اصلا اطلاع نداشتم و فقط در نیویورک مطلع شدم وقتی که آمدند بار اول برای معالجه، آنجا به من گفتند.
علیاحضرت خبر داشتند از کسالت ایشان؟
علیاحضرت هم در دو سال اخیر فقط میدانستند.
چه اشخاصی میدانستند؟
ایادی، علم و هویدا.
هویدا هم میدانست؟
بله.
چند سال بود که اعلیحضرت کسالت داشتند؟
در ایران هفت سال.
آیا اینها از روز اول میدانستند؟
از روز اول که نمیدانم ولی اینها حتما اطلاع داشتند و ایادی که میدانست و علم هم میدانست ولی نمیدانم که از چه موقع میدانستند و اینها اشخاصی بودند که میدانستند.
علیاحضرت در سالهای آخر فهمیدند؟
دو سال آخر و این مرضی بود که خوب مهار شده بود و اگر به طور عادی پیش میرفت اصلا ممکن بود که یا از بین برود و یا سالها طول بکشد و همینطور هم که اتفاقا کارتر در کتابش نوشته دکترها اینجا میگفتند که اگر درست معالجه بشود یعنی همانطور که معالجه شده پیش برود، ممکن بود چند سال طول بکشد. متاسفانه بعد از این اتفاقی که افتاد به واسطه فشار روحی زیاد و یا به واسطه نبودن و دسترسی نداشتن به چیزهای صحی و طبی، هر وقت که باید یک عملی انجام میشد، همیشه سه ماه عقب میافتاد مثلا برادرم در مکزیک که بود از آنجا شروع شد به گرفتن مرض جاندیس یا زرده یا یرقان و این البته کار ما را خیلی عقب انداخت و بعد در اثر آن طحال ایشان خیلی بزرگ شد و در همان موقع میبایستی که طحال عمل بشود ولی متاسفانه چون در آنجا وسیله نبود، حتی خود تالیوت رئیسجمهور مکزیک به اعلیحضرت گفت که شما در اینجا عمل نکنید و این عمل خیلی مهمی است و باید در آمریکا عمل بکنید. به این علت رفتن و آمدن و گفتن و شنیدن و خبر بردن و خبر آوردن بالاخره سه ماه طول کشید و این کار عمل را سه ماه عقب انداخت. بعد از آنکه آمدند اینجا و عمل کردند، همان موقع چون طحال بزرگ شده بود میبایستی که آن را بر میداشتند ولی چون عمل کیسه صفرا داشتند که پر شده بود از سنگ، اول گفتند که کیسه صفرا را باید عمل کرد برای اینکه زرده یرقان تمام بشود و در همانجا بعضی از دکترها عقیده داشتند که در همانجا طحال نیز بایستی برداشته میشد ولی بعضیها گفتند که نه نمیشود چون ساعتهای زیادی باید زیر عمل باشند و برای مریض خطرناک است. بعد در موقعی که اینجا را ترک کردند به عوض اینکه شش هفته در اینجا بمانند فقط دو هفته ماندند در مریضخانه و از اینجا رفتند و خودشان نمیخواستند اسباب زحمت آمریکاییها بشوند. با این هاستیژگیری (گروگانگیری) و اینها رفتند برای له تیام ایربیس لکلند در آنجا پانزده روز ماندند و دکترهای هوستن یونیورسیتی رفتن اعلیحضرت را دیدند گفتند که اصلا عجیب است که چطور این طحال برداشته نشده و این طحال باید الان برداشته بشود و اینها باز طول کشید تا سه، چهار ماه بعد، بعد آن اتفاقهایی که در پاناما افتاد و رفتند به مریضخانه و برگشتند و عمل نکردندشان که خبر دارید و بالاخره رفتند و این عمل را در مصر انجام دادند. باز هم آنجا اقلا یک شش ماهی گذشته بود از موقعی که این مرض در بدن پیدا میشود. اگر معالجه نشود و عمل نشود همه جا را میگیرد و متاسفانه وقتی عمل کردند و طحال را دیدند معلوم شد که به کبد هم سرایت کرده است، آن وقت دیگر کاریش نمیشد کرد.
والاحضرت حالا که برمیگردند به گذشته و یک نظری به اوضاع و احوال میکنند فکر میکنید اینکه این کسالت اعلیحضرت را تا آن آخر اینطوری سری نگاه داشتند آیا این صلاح بود؟
من فکر میکنم که اعلیحضرت حتما خودشان بهتر میدانستند که چکار میکنند چون برنامههای خیلی فشرده داشتند و میخواستند خودشان تمام کنند و میدانستند که و نمیخواستند که ملت را ناراحت بکنند و این هم یک مرضی بود که ناراحتشان نمیکرد، چیزی نبود که اسباب زحمت ایشان باشد، اسباب ناراحتی مزاجی ایشان باشد. اولش بود و خیلی خوب مهار شده بود ولی در هر صورت لابد اگر مانده بودند بالاخره فهمیده میشد.
این دواها و قرصهایی که میخوردند در این روزهای آخر و با این ناراحتیهایی که پیش میآمد، اعلیحضرت چه فکر میکردند؟
همین کارهایی بود که کردند و عمل کردند برای این لابد میدانستند که ممکن بود از بین بروند تا قبل از اینکه ولیعهد به سن قانونی برسد و این تصمیم را گرفتند، لابد در ذهن ایشان این بوده که ممکن است دوام نیاورند تا بیست و یک سالگی ولیعهد.
عدهای مثلا از افسرها و ارتشیها معتقدند و حالا میگویند که اگر ما میدانستیم که اعلیحضرت این کسالت را دارند و آن روزهای آخر و ماههای آخر که اعلیحضرت دائم مواظب این بودند که ماها یعنی ارتش اقدامی نکند، اینها میگویند ما آن موقع خودمان یک اقدام مستقلی میکردیم برای حفظ سلطنت و حفظ ایران.
من فکر نمیکنم که اینطور باشد برای اینکه اعلیحضرت، به طوری ارتش در مهار ایشان بود که بدون اجازه اعلیحضرت ممکن نبود به هیچ اقدامی دست بزنند.
آنها هم همین را میگویند که ما نمیدانستیم که اعلیحضرت مریض هستند.
اگر هم میدانستند باز هم کاری نمیتوانستند بکنند برای اینکه ارتش فقط به دستور یک نفر عمل میکرد حتی روسای آن، مگر اینکه از سرهنگ و سروانها یک کسی کودتایی میکرد و آن را هم فکر نمیکنم برای اینکه ترتیب ارتش یک طوری بود که دسته از دسته دیگر فرق نداشت و تصمیم با آن بالای بالا بود و آنکه در رأس بود میتوانست تصمیم بگیرد وگرنه ردههای پایین یا وسط یا در ردههای بالا، ارتش نمیتوانست تصمیم بگیرد و آن کودتایی که لازم بود بکنند بعد از رفتن اعلیحضرت بود که متاسفانه نکردند.
وقتی که والاحضرت برگشتند به خارج از کشور در سیزده ماه سپتامبر به کجا اول تشریف آوردند؟
من آمدم به آمریکا.
در آمریکا سعی کردید که تماسی با حکومت اینجا بگیرید و آیا اینها با شما تماسی گرفتند.
نه اینها با من تماسی نگرفتند ولی من که دو نفر معاون داشتم وقتی که اعلیحضرت از مملکت آمدند بیرون.
منظورم قبل از آنست که اعلیحضرت بیایند بیرون.
نه هیچ تماسی نگرفتند ولی البته راکفلر و کیسینجر را میدیدم برای خاطر اینکه دیگر بعد از آن بود که اعلیحضرت آمده بودند بیرون برای اینکه یک جایی پیدا کنیم و یک جای مناسبی در نظر بگیریم.
قبل از اینکه بیایند بیرون عرض میکنم.
نه و فایده هم نداشت که تماس میگرفتم برای اینکه اینها تصمیم خودشان را گرفته بودند.
با ایران با آشنایان و یا خود اعلیحضرت تلفنی تماس داشتید؟
جز با خود اعلیحضرت و علیاحضرت من با کس دیگری من در ایران تماس نداشتم.
اعلیحضرت راجع به اوضاع چه میگفتند، خود اعلیحضرت چه احساسی در آن روزها داشتند و فکر میکردند که چطور شده که وضع اینطور شده است؟
خودشان هم نمیدانستند و موضوع را نمیفهمیدند که چطور شد که اینطور همه چیز روی هم ریخت و شلوغ شد و در تمام مدتی که من آنجا بودم به اعلیحضرت میگفتند که یک چیزی گفتند به من، من خیلی تعجب کردم: گفتند که آمریکاییها مرا نمیخواهند و روسها نیستند و آمریکاییها هستند و این کاملا صحیح بود برای اینکه در همان موقعی که اعلیحضرت در تهران بودند آمریکاییها با [آیتالله] خمینی روابطی داشتند به وسیله قطبزاده و اینها.
اعلیحضرت چرا این حس را میکردند و میگفتند چه دلیلی داشته که آمریکاییها ایشان را نخواهند؟
لابد یک چیزهایی را میفهمیدند و در روش و در طرز فکر آنها یک طوری بود که فشار زیاد میآورند برای لیبرالیزاسیون (Liberalization) و هیومن رایت همان چیزهایی که میدانید اصلا در ایران با آن وضعی که بود دمکراسی غیرممکن بود. همانطوری که دیدید که به محض اینکه در را یک خورده باز کردند و لیبرالیزاسیون کردند، دیگر همه چیز مثل یک سدی که ترک خورده باشد به محض اینکه باز کردند، ترک شکست و آب همه چیز را برد. برای ما هنوز خیلی زود بود. همین وضع را میشد در عرض ده سال بکنند و به عوض اینکه فورا این کارها را بکنند در عرض ده سال میکردند و این مسئله هیومن رایتس و همین رایت بازی که درآورده بودند به قدری مسخره است که الان پس از گذشت زمان معلوم شد که موضوع هیومن رایت در ایران وجود نداشته برای اینکه به گفته خود اینها و فراموش کردم که کدام یک از آمریکاییها بود که گفت که در ایران در زمان اعلیحضرت و خود اعلیحضرت هم در کتابشان فرمودند که در زمان من فقط در تمام محبسها سه هزار و چهار صد نفر در تمام مملکت زندانی بودهاند که بیشتر آنها چاقوکش و متهمین مواد مخدر بودند یا اشخاصی که واقعا تروریست و اینها بودند ولی بازداشتی سیاسی ما جز صد و پنجاه نفر بیشتر نداشتیم و متاسفانه برای همین هم بود که این اتفاق افتاد برای اینکه همه آزاد بودند و تمام اشخاصی که در زمان مصدق بودند همه آزاد بودند و تمام کمونیستها و تودهایها همه آزاد بودند و بهترین پستها را گرفته بودند و یکی از موجبات از بین رفتن مملکت همین موضوع شد و این همانطور که قبلا هم به شما گفتم یکپارچه تمام دستگاه تلویزیون و تبلیغاتی ما در دست کمونیستها بود. در مطبعه اطلاعات تمام کارگرهایی که کار را میگرداندند همه کمونیست بودند. در آن روزها اصلا تبلیغاتی نبود و اگر تبلیغاتی بود به ضد خود ما میشد در مملکت خودمان.
این کمونیستها و چپیها که در دستگاهها مثل رادیو - تلویزیون یا اطلاعات نفوذ کرده بودند اینها چطور نفوذ کرده بودند؟ خود دولت اینها را تشویق میکرد یا سازمان امنیت اینها را تشویق میکرد؟
سازمان امنیت، چندین بار به خود من رجوع کردند و گفتند مواظب باشید و خطر زیاد است و در تمام دستگاههای تبلیغاتی کمونیستها رخنه کردهاند و مصدقیها همه آنجا هستند حتی نیکخواه که معاون تلویزیون بود کسی بود که به اعلیحضرت سوءقصد کرده بود. کسی که سوءقصد بکند به کسی، دیگر نمیتواند بیاید و سرسپرده بشود. آمدند و گفتند که البته سرسپرده شدیم و سوگند وفاداری
خوردند ولی باورکردنی نیست که اینها واقعا صادق بودند به اعلیحضرت همانطور که دیدیم که نبودند.
در دستگاههای ارتباط جمعی، رادیو ـ تلویزیون از همه مهمتر بود.
از همه مهمتر بود و از همه هم بیشتر این اشخاص را قبول کرده بودند.
رئیس رادیو ـ تلویزیون آقای قطبی که یکی از!
خود آقای قطبی که گمان نمیکنم خیانت محرزی کرده باشد ولی در تمام دستگاهش اشخاصی را که منصوب میکرد همه را به امضاء خودش و به تعهد خودش آنها را میآورد در آن دستگاه ولی او هم فکر میکنم آدم بهرهبرداری مخصوصا نبوده برای اینکه متاسفانه تبحر و انتلکت، همهاش بیشتر در همین اشخاص بود و نمیشد تلویزیون را دست مثلا یک حمال یا یک نفری که تحصیل نکرده داد و میبایستی بهترین اشخاص را انتخاب میکردند و میگذاشتند سر تلویزیون و متاسفانه آن اشخاص یا مصدقی بودند یا کمونیست بودند. خیلی کم بودند در دستگاه تلویزیون اشخاصی که از این طرف باشند و سرسپرده هم باشند.
آقای قطبی خویشاوندی نزدیک هم با علیاحضرت داشتند؟
بله پسر دایی ایشان بودند. من از آقای قطبی خودم هیچ چیزی ندارم. یقین دارم که به خصوص کاری را نکرده و اگر هم شده اشتباهاتی در دستگاهش بوده و شخصا و به خصوص نکرده و آن هم باز هم روی اشتباه بوده است.
ایراد عمده که همه از ایشان میگیرند، حالا البته، اینست که چرا اعلیحضرت که قدرت در دست ایشان بود یعنی قدرت انتظامی و ارتشی، چرا استفاده نکردند از این قدرت؟
این یک چیزی است که فهماندن آن خیلی مشکل است و من هم هر چه سعی میکنم که بفهمانم نمیتوانم برای اینکه اعلیحضرت یک آدمی بود که در عین اینکه قدرت داشت در عین حال آدم بسیار انسانی بود و اصلا تربیت اولیهاش اینطور بود که آدم دمکراتی بود و عقیده داشت که باید از تمام افراد مملکت استفاده کرد، افکارشان هر چه باشد فرق نمیکند ولی چون مملکتی بود که باید پیش میرفت و نمیشد این عده اشخاص را که مملکت تربیت میکرد آنها را گذاشت کنار برای اینکه دیگر کسی نمیماند. به این مناسبت از دانشگاه گرفته تا اطباء هر جایی که بود اینها را همه را سر کار میگذاشتند و از وجود آنها استفاده میکردند و از آن لحاظ که چرا در مواقع شلوغی شدت عمل به خرج نداند این بود که در آن موقع اگر میخواستند شدت عمل به خرج بدهند حتما میبایستی یک عده را میکشتند و این تنها چیزی بود که ایشان حاضر نبودند که کسی را بکشند یا اینکه دستوری بدهند برای قتل عام اشخاص. برای اینکه میگفتند من پادشاه این مملکت هستم و نه دیکتاتور. بعد از من پسر من باید شاه بشود و پسر من نمیتواند شاهد این باشد که پدرش دستش به خون آلوده باشد و من ترجیح میدهم که اگر لازم باشد حتی مملکت را ترک کنم ولی آدم نمیکشم.
والاحضرت راجع به این موضوع هیچ وقت با اعلیحضرت صحبت کردهاید که اعمال قدرتی در مملکت بشود.
عین همین حرفها را میزدند و اینها حرفهای خودشان است که فرمودند.
نقش علیاحضرت چه بود. خیلی حرف هست از لحاظ تاریخی راجع به نفوذی که علیاحضرت داشتند در سالهای اخیر و مخصوصا این ماههای اخیر سلطنت.
من چیزی نمیتوانم بگویم چون نبود، نمیدانم خیلی چیزها میگویند ولی صحبت عملش را من والله نمیتوانم قبول بکنم و نه میتوانم قبول نکنم و نه میدانم برای اینکه ایشان هم به همان اندازه که من دارم، اعلیحضرت را دوست داشتند و مملکتشان را دوست داشتند. باز هم اگر اشتباهی شده باز هم از روی قصدی نبوده و تمام این حرفها که میگویند مزخرف است برای اینکه ایشان هم به سهم خودشان میخواستند یک کاری بکنند و خدمتی بکنند و انتلکتوئلها (intellectuals) را جمع کنند، بلکه آنها را بتوانند دور هم جمع کنند تا یک پشتیبانی بیشتری برای سلطنت باشد.
در آن دو، سه سال قبل از خروج اعلیحضرت خود محیط دربار چطور بود؟ عدهای البته حالا حرف خیلی زیاد است راجع به خود آقای علم میگویند که باز او خودش یک درباری برای خودش درست کرده بود با دوستانش و اعمال نفوذهایی که میشد والاحضرت هیچ...
نه از آقای علم که به هیچ وجه من نمیتوانم صحبتی بکنم زیرا اگر ما دو یا سه نفر داشتیم که واقعا صمیمی بودند به اعلیحضرت یکی آقای علم بود و یکی اقبال که متاسفانه هر دو رفتند و من فکر میکنم که اگر اینها زنده بودند اصلا کار مملکت ما به اینجا نمیکشید.
هر دو به یک اندازه روی اعلیحضرت نفوذ داشتند یا به اعلیحضرت نزدیک بودند.
هیچ کس روی اعلیحضرت نفوذ نداشت ولی نزدیک بودند که بتوانند باز صحبت بکنند و توصیه بکنند و از این لحاظ آقای علم نزدیکتر بود ولی آقای اقبال هم به همان نزدیکی بود اما به آن شدت ممکن است نبود. برای اینکه آقای علم بزرگ شد با اعلیحضرت و در یک سن بودند و با همدیگر در دستگاه اعلیحضرت بزرگ شدند.
آقای هویدا چه نقشی داشت، خب سیزده سال نخستوزیر بود، او رابطهاش با اعلیحضرت چطور بود؟
آنطور که میدیدیم که رابطهاش خیلی نزدیک بود و اعلیحضرت خیلی آقای هویدا را دوست داشتند ولی در این اواخر همان چند روزی که من در ایران بودم گفتند که بزرگترین اشتباه من این بود که هویدا را شش سال پیش عوض نکردم، از شش سال پیش آقای جمشید آموزگار را میبایستی میآوردم یعنی همان زمانی که نفت بالا رفت میبایستی در همان موقع من آموزگار را میآوردم. برای اینکه مردم یک چهره را اگر زیاد ببینند اصلا زده میشوند به خصوص که آقای هویدا دیگر کاری از خودش نشان نمیداد، همینطور هر کس میرفت پهلویش میگفت من فقط عصای دست هستم و من فقط اطاعت امر میکنم در صورتی که یک نخستوزیر این حرف را نباید بزند و مخصوصا که کمال قدرت را اعلیحضرت به او داده بودند و او همه کاری را مثل یک نخستوزیر میکردند و عصای دست نبودند یا رئیس دفتر نبودند و نخستوزیری بودند که آنطور عمل میکردند.
اعلیحضرت از آقای آموزگار راضی بودند؟
بله، منتهی چیزی که فرمودند این بود که گفتند باز هم یک اشتباه دیگری که من کردم این بود که آموزگار را نبایستی بلند میکردم که بعد شریف امامی بیاید برای اینکه دولت شریف امامی اصلا کمر ما را شکست.
علت اینکه این نظر و لطف خاص را به آموزگار داشتند نگفتند که چه بود؟
برای اینکه آموزگار یک فردی بوده که از اول با درستی، با صمیمیت خدمت کرده بود در دستگاه و در دستگاهی هم که بود اعلیحضرت از او خیلی راضی بودند و در مورد کار نفت خیلی زحمت کشید و خیلی از او راضی بودند و فردی بود بسیار پاک و به عقیده من یکی از بهترین عناصر ما و ایران بود که کار خودش را هم خوب کرد منتهی بد موقعی آمد، دیر آمد.
چه عواملی باعث شد که اعلیحضرت، شریف امامی را بیاورند؟
من دیگر آن موقع آنجا نبودم نمیدانم ولی خب اشتباه بزرگی بود که شریف امامی آمد و او واقعا از همانجا کمر قتل ما را بست.
والاحضرت بفرمایید که اگر بعد از همان جریان تبریز، شلوغی تبریز یعنی همان اواسط حکومت آموزگار، اگر همان موقع اعلیحضرت حکومت نظامی اعلام میکردند در سراسر ایران و یک نظامی را...
ولی نه اینکه، حکومت نظامی مثل آقای ازهاری، البته فورا جلوی اغتشاش گرفته میشد ولی همانطور که به شما گفتم آن وقت لازمهاش این بود که با خون و کشتار گرفته بشود، دیگر جلوی جمعیت سیصد هزار نفری را که نمیشد گل ریخت، باید جلویش را میگرفتند، همانطور که در پانزدهم بهمن کردند همان دفعه اول که [آیتالله] خمینی چیز شد در آنجا چند نفر کشته شد ولی خوب غائله هم میخوابید و تمام میشد.
پانزده خرداد را میفرمایید. بله، نظر والاحضرت نسبت به سازمان امنیت چه بود؟
سازمان امنیت یک مسئله خیلی طولانی است، سازمان امینت اصلا اینطور که میگویند و میخواستند نشان بدهند نیست و نبود و متاسفانه سازمان امنیت هم کار خودش را نمیکرد بلکه کارهای کوچک میکرد. بیشتر کارش روی شناخت کمونیستها و گرفتن کمونیستها و گرفتن اشخاص تروریست و اینها بود و اصلا این حرفهایی که میزدند درباره سازمان امنیت اصلا دروغ بود و شکنجه که میگویند دروغ بود و بعدها همه فهمیدیم. کاش سازمان امنیت هم یک کمی بیشتر خشونت داشت کاش که بهتر عمل میکرد یعنی که شدیدتر عمل میکرد.
از آن اول که سازمان امنیت درست شد بعد از سقوط مصدق؟
اول که درست شد تیمسار بختیار آن را درست کرد و آن هم فقط صرفا به خاطر شناخت کمونیستها بود و از بین بردن کمونیستها در دستگاهها بود و حتی در ارتش اگر یادتان باشد در ارتش ۳۰۰ افسر کمونیست بود که از ارتش بیرون کردند و در زمان همان بختیار شد. اصلا اساس سازمان امنیت را سیا ترتیب داد. چندین نفر متخصصین این امر سیا آمدند به ایران و اساس سازمان امنیت مثل سازمان سیا در آمریکا است و هرچه آنها یاد گرفتند از اینها یاد گرفتند یعنی اگر شکنجه هم بوده اینها یاد دادهاند و اگر دستگاه شکنجه هم بوده اینها دادهاند لابد، ولی من فکر نمیکنم که چنین چیزی اصلا بوده برای اینکه اگر بود بعدها معلوم میشد. حالا بعد یک دستگاهی را نشان دادند و یک دالان سیاهی را نشان دادند که این جای کشتن اشخاص بوده ولی اگر اینطور بود که بالاخره همه میفهمیدند.
سازمان امنیت روی هم رفته چهار رئیس داشت بختیار، پاکروان، نصیری و این اواخر مقدم. آیا والاحضرت هر چهار نفر آنها را میشناختند؟
هر چهار نفر را خیلی خوب میشناختم.
بختیار چطور آدمی بود؟
بختیار اولش بسیار آدم خوبی بود و موقعی که تبعید شد و به غیرتش برخورد و نفهمیدم که چه شد. بعد از رفتن این قدر ناراحت شد از رفتن در حالی که اعلیحضرت به او گفتند که از مملکت برود و کمک کردند که برود برای اینکه اگر میماند امینی او را میگرفت. برای اینکه گرفته نشد اعلیحضرت فرمودند که برود یک مدتی به خارج و بعد از اینکه این اتفاق افتاد به واسطه همه این حرفها که در اطراف سازمان امنیت میزدند و در اطراف بختیار میزدند، اعلیحضرت گفتند که بهتر است یک مدتی شما نیایید به ایران و همین امر باعث شد که او هم برگشت و آن بساط را راه انداخت.
در خارج بختیار با کسی تماس داشت؟
هیچ نمیدانم لابد تماس داشته است.
پاکروان چطور آدمی بود؟
آدم بسیار خوبی بود. بسیار مومن و آدم بسیار پاک و واقعا یکی از بهترین روسا ما بود و همین پاکروان بود که باعث شد که [آیتالله] خمینی کشته نشود و الا در همان خرداد حکم قتلش صادر میشد و پاکروان از اعلیحضرت خواست که او کشته نشود و فقط تبعید بشود و پاکروان باعث شد، گرچه اگر او هم نبود اعلیحضرت نمیکشتند.
ّ[...]
نصیری چطور آدمی بود؟
نصیری هم بر خلاف تمام آن چیزهایی که میگویند او هم آدم خوبی بود تا آخر هم دیدیم آدم صمیمی بود. بزرگترین صفتی که داشت صمیمیت او بود با اعلیحضرت و این چیزهایی که درباره او میگویند درست نیست، شاید این اواخر یک کمی رفته بود در کار داشتن زمین و گرفتن زمین و این چیزها آن هم نه اینکه برود و به زور بگیرد و اعلیحضرت لطف کردند و در شمال به او زمین دادند که ساختمان کرد و این باعث شد که مردم یکخورده حرف بزنند. او هم چیزی نداشت و وقتی که مرد دیدیم.
والاحضرت میدیدند نصیری را؟
نه خیلی کم میآمد به منزل من، من که دعوتش نمیکردم، اصلا من سعی میکردم که زیاد با دستگاه امنیت تماس نگیرم. آنها خودشان هم زیاد نمیآمدند و بیشتر دوست داشتند که در جاهایی که جمعیت هست نیایند.
والاحضرت ثابتی را چطور؟
ثابتی را من در عمرم شاید سه بار دیدم و هر سه دفعه هم به خاطر این بود که همین حرفهایی که میشنیدم و این چیزهای مزخرفی که در روزنامه مینوشتند و من خودم هم باور میکردم درباره حقوق بشر و چون خودم در کمیسیون حقوق بشر بودم از او سؤال میکردم که آیا حقیقت دارد که شکنجه هست و او هر دفعه میگفت که نه. حتی من به او گفتم که خودم میخواهم شخصا بروم و این اشخاص را از نزدیک ببینم و از آنها بپرسم که در زندان چطور از آنها پذیرایی میشود. او رفت و گفت خیلی خب من ترتیب آن را میدهم. بعد برگشت و به من گفت که صلاح است که شما نیایید برای اینکه ممکن است در آنجا به شما اهانت کنند، برای اینکه به شما اهانت نشود بهتر است که از این کار منصرف بشوید ولی من خودم همانطور که به شما گفتم یک دفعه سرزده رفتم به محبس که ببینم چه خبر است ولی دیدم که خبری از این چیزها نبود، مثل هر محبس عادی و حتی محبسهای ما این اواخر خیلی هم خوب شده بود به طرز آبرومند و مدرن بود.
تیمسار مقدم چطور آدمی بود؟
تیمسار مقدم را نمیشناختم ولی راجع به او، بعضیها میگفتند خوب بود بعضیها میگویند بد بود، یعنی میگویند خائن بود، بعضی میگویند نبود و من درست خبر ندارم و اصلا او را نمیشناسم و شکلا هم نمیشناسم.
حالا برگردیم به اینکه اعلیحضرت از ایران خارج شدند و آمدن شاپور بختیار. بختیار را اعلیحضرت هیچ وقت دیده بودند قبلا.
نه هیچ وقت. اولین باری که من بختیار را دیدم در پاریس بود. بعد از اینکه دو، سه روز بود که از ایران فرار کرده بود که حتی چشمش درست نمیدید. در آنجا به خاطر همین که رئیس دولت قانونی ایران بود و آخرین رئیس دولت برادرم بود خیلی مایل بودم که به او کمک کنم. خیلی هم سعی کردم که به او کمک کنم و چند بار هم او را دیدم ولی اصلا رفتار و برداشت بختیار عوضی بود، یعنی ممکن بود که برای خودش خوب باشد ولی به درد من نمیخورد برای اینکه ما درست در دو راه مختلف میرفتیم، من صد درصد شاهپرستم و ایشان داعیه و افکار دیگری دارند و اینست که نتوانستیم با هم کنار بیاییم و بعد از مدتی این ارتباطات قطع شد.
بختیار هیچ وقت با والاحضرت صحبت کرد که چطور از ایران آمده بیرون؟
بله با ریش و سبیل و بعد از انقلاب مدتی در ایران بوده و شش ماه مخفی بوده. بعد همینطور علنا با طیاره آمده بیرون منتهی به طوری خودش را چیز کرده و از فرانسه فکر میکنم که برایش پاسپورت فرستادهاند.
پس فرانسویها به او کمک کردهاند و با طیاره از فرودگاه مهرآباد آمده بیرون و این جالب است چون هیچ جا این را نشنیده بودیم و میگفتند که بازرگان و اینها هم کمک کردند که بیاید بیرون. در این موضوع به شما چیزی نگفتند؟
ممکن است که بازرگان هم به او کمک کرده باشد ولی من فکر میکنم که فرانسویها به او کمک کردهاند.
وقتی که اعلیحضرت تصمیم به خروج گرفتند و تشریففرما شدند اول به مصر، والاحضرت رفتید به مصر؟
نه برای اینکه یک چیز رسمی بود و در یک جا هم نبودند. مدتی در قاهره بودند و مدتی هم رفتند به اسوان و من هیچ وقت در مسافرتهای رسمی نمیخواستم شرکت کنم، جای من نبود، این بود که من نرفتم ولی وقتی که تشریف بردند به مراکش، من هم رفتم مراکش.
یک مطلبی چند جا گفته میشود و آن اینست که در مراکش امراء ارتش به اعلیحضرت تلفن کردند که از ایشان کسب اجازه کنند که چکار کنند، آیا اقدام بکنند و کودتا کنند و اعلیحضرت جواب آنها را نداده بودند. هیچ اطلاعی از این موضوع ندارید؟
نه من هیچ اطلاعی ندارم و من فکر نمیکنم که امراء ارتش این استدعا را کرده باشند برای اینکه لازم نبود که استدعا کنند خب خودشان میتوانستند بکنند و دیگر لازم نبود که از ایشان بپرسند ولی این را میدانم که اعلیحضرت قبل از رفتن تمام امراء ارتش را خواسته بودند و به آنها گفته بودند پشتیبانی صد درصد باید بدهید به بختیار و اگر بختیار نتوانست کاری بکند و لازم شد کودتا بکنید.
اعلیحضرت روی قرهباغی حساب میکردند که واقعا این کار را میکند؟
ایشان حساب میکردند ولی دیدیم که درست درنیامد و آن هم البته دلیلش بودن ژنرال هایزر در آنجا بود که باعث شد که هر کدام از ارتشیها را خواسته بود که شما کنار بکشید و دخالت نکنید و کار را سویل میکند، او هم خیال میکرد که شاید اینطور بهتر باشد ولی خب باعث شدند اینکه کودتایی نشود در حالی که با بختیار هم قرار بود که کودتا بشود، روزش را هم قرار گذاشته بودند و مقرراتش را معلوم کرده بودند و قرار بود که بختیار اینها را در یک روز معینی ببیند ولی هیچ کدام حاضر نشدند.
یعنی ارتشیها حاضر نشدند؟
ارتشیها حاضر نشدند، یعنی در روز موعود هیچ کدام نیامدند و در همانجا بختیار فهمید که دیگر کارش تمام است و از همانجا در رفت.
بختیار میخواست که آن روز ارتش کودتا کند؟
میخواست با اینها صحبت کند که ارتش کار را در دست بگیرد.
علت اینکه ارتشیها نیامدند وجود هایزر بود در ایران؟
بله صد درصد، یعنی در آن موقع [آیتالله] خمینی اصلا ایران بود؟
اعلیحضرت در مراکش چه میگفتند، هیچ حرفی راجع به اوضاع و احوال نمیگفتند، روحیه ایشان چطور بود؟
حتیالمقدور من سعی میکردم کمتر در این موضوعات با ایشان صحبت کنم. خیلی مورال ایشان خراب بود و من میفهمیدم که در تحت فشار هستند و حتیالمقدور سعی میکردم که در آن مدتی که من با ایشان هستم اقلا روحیه ایشان را تقویت کنم و از این حرفها نزنم برای اینکه خودشان که از همه بهتر میدانستند، من هم که وارد بودم و دیگر چه صحبتی بکنم.
تماس تلفنی با تهران داشتند هنوز از مراکش؟
فکر نمیکنم، گمان نمیکنم.
برای ملاقات ملک حسین اردن رفته بوده آنجا؟
نمیدانم.
ملک حسین در مراکش نبود و ایشان با ملک حسن بودند و میهمان ایشان بودند؟
بله.
بعد از آنجا سعی شد که بیایند به آمریکا و آمریکاییها قبول نکردند یا خود اعلیحضرت آن موقع نخواستند بیایند؟
دیگر اعلیحضرت خودشان نمیخواستند بیایند و آمریکاییها هم از خدا میخواستند. اعلیحضرت اگر میخواستند بیایند به آمریکا هیچ کس نمیتوانست جلوی ایشان را بگیرد، مثل یک آدم عادی میتوانستند بیایند اینجا، ویزای آمریکا را داشتند ولی خودشان حاضر نشدند که بیایند اینجا. بعد از این شلوغبازی که در دستگاه تبلیغاتی آمریکا بود، با آن مزخرفاتی که مینوشتند دیگر آمدن ایشان معنی نداشت.
خب کجا میخواستند تشریف ببرند، یعنی اگر میآمدند کجا میخواستند بروند؟
فرق نمیکرد برای ایشان. منتهی در موقعی که قرار شد که از مراکش بروند بیرون، ۲۴ ساعت به ایشان چیز دادند که باید از مراکش بروید برای اینکه سومه (Summite) سران اسلامی در آنجا جمع میشدند.
یعنی دولت مراکش از اعلیحضرت خواست که بروند؟
بله دیگر در آن موقع بود که من اینجا خیلی ناراحت بودم و جایی پیدا نمیکردیم و بالاخره به وسیله دوستان کیسینجر و راکفلر، باهاماس را در نظر گرفتم که تشریف بردند آنجا. بعد باز هم دولت آمریکا اصلا کوچکترین کاری که اعلیحضرت بتواند جایی پیدا کند نکرد و هر کاری که کردند و هر جایی را که پیدا کردند یا کیسینجر کرد و یا راکفلر.
بعد تشریف بردند به مکزیک؟
بله تشریف بردند به مکزیک. بعد آمدند اینجا برای چیز ولی موقع برگشتن دیگر پرزیدنت مکزیک قبول نکرد که تشریف ببرند و آنجا بود که بیجا ماندند و نمیدانستیم که چه باید کرد.
والاحضرت باهاماس تشریف بردند؟
من تمام مدت اینجا بودم تا سعی کنم که یک جایی پیدا کنیم برای ایشان که بهتر باشد.
در اینجا فقط توسط دیوید راکفلر اقدام میکردید؟
و به وسیله کیسینجر.
نظر دیوید راکفلر و کیسینجر چه بود، آنها چه نظری داشتند؟
آنها از اول گفتند که دولت آمریکا اشتباه میکند و باید اعلیحضرت حتما... و قرار هم بود که اعلیحضرت تشریف بیاورند و جای ایشان هم معلوم بود و قرار بود تشریف ببرند پهلوی آلن برگ در کالیفرنیا ولی خب خودشان دیگر نخواستند بیایند، البته آمریکاییها هم آن وقت نمیخواستند، در کتاب کارتر خودش نوشته است.
آن چند ماهی که اعلیحضرت در مکزیک بودند راحت بودند آنجا؟
خیلی خوب بودند یعنی تنها جایی که خوب بود مکزیک بود ولی متاسفانه ناخوش شدند آنجا و زرده یرقان گرفتند آنجا و اغلب اوقات مریض بودند، تب شدید میکردند و از کبد ناراحت بودند ولی مربوط به مرض اولی ایشان نبود، این یک ناخوشی جداگانه بود و یرقان به خاطر کیسه صفرا بود که پر از سنگ شده بود.
والاحضرت آن موقع در نیویورک تشریف داشتید و در نیویورک به شما اطلاع دادند که اعلیحضرت مریض هستند یا اصلا شما نمیدانستید تا وقتی که وارد نیویورک شدند؟
وقتی که وارد نیویورک شدند فهمیدم.
شما هیچ در جریان نبودید که ایشان دارند میآیند به نیویورک؟
چرا بودم و میدانستم که میآیند به نیویورک ولی فکر میکردم برای خاطر کیسه صفرا میآیند.
این را شما میدانستید که ایشان مریض هستند و دارند میآیند به نیویورک؟
بله همه میدانستند و دولت آمریکا هم میدانست. تشریف آوردند اینجا برای اینکه در آنجا نمیشد عمل را کرد و حتما باید در محلی عمل میشد که وسایل باشد و درست باشد و آن وقت آمریکاییها قبول کردند که اعلیحضرت آمدند به نیویورک.
بعد از چه مدت توقیف در اینجا قضیه هاستژگیری (گروگانگیری) در ایران پیش آمد؟
پانزده روز بعد، بعد در کتاب کارتر هم نوشته شده که مربوط به موضوع اعلیحضرت نبوده و این کاری بوده که خودشان کردند و بعد گذاشتند به گردن اعلیحضرت، اصلا دست خود [آیتالله] خمینی هم نبوده و اینها رادیکالهای ایران بودند.
در آن موقع که این موضوع هاستژها (گروگانها) پیش آمد، اعلیحضرت چه میفرمودند؟
اعلیحضرت خیلی ناراحت بودند و تنها فکرشان این بود که از اینجا بروند که مبادا یک بهانه باشد به دست ایرانیها که صدمه به این پنجاه نفر هاستژ بزنند و هیچ میل نداشتند که این اتفاق بیفتد و خیلی ناراحت بودند و به همین علت به عوض اینکه شش ماه بمانند، سه هفته ماندند.
وقتی در نیویورک بودند از مقامات آمریکایی کسی به دیدن اعلیحضرت آمد.
نه تلفن نه دیدن، هیچ به جز همین دوستان خودمان یعنی راکفلر و کیسینجر هیچ کس دیگر نبود.
وقتی که آمدند و تشریف بردند تگزاس، یک هفته تگزاس بودند؟
بله، آنجا دیگر در حالت تقریبا بازداشت بودند برای اینکه در یک قسمتی بودند که اصلا نمیتوانستند تکان بخورند، محوطه نظامی بود.
بعد که از آنجا قرار شد بروند به پاناما، اعلیحضرت هیچ مایل بودند که بروند پاناما یا میخواستند از اینجا به هر نحوی که شده خارج بشوند؟
به هر نحوی که بود میخواستند بروند و اگر میگفتند هر جا شده بروید، ایشان در هر صورت میرفتند برای اینکه نمیخواستند در آمریکا بمانند.
معلوم شد که چرا مکزیک این تصمیم را گرفت؟
تا الان هم هیچ کس نفهمید که چرا، برای اینکه نه رابطهای با ایران داشت، نه نفت میفروخت، هیچ معلوم نبود. لابد آنها هم تحت تاثیر افکار عمومی قرار گرفته بودند یعنی دولت مکزیک.
در پاناما به اعلیحضرت خیلی بد گذشت.
خیلی بد گذشت، بدترین جا بود، در پاناما بود که مسئله اکسترادیشن و پس دادن و اینها مدام مطرح بود و تقریبا میشود گفت که در اواخر حالت بازداشتی داشت.
خود والاحضرت هم تشریف بردند به پاناما؟
من سه دفعه رفتم و سه روز قبل از اینکه اعلیحضرت بروند به مصر من برگشتم به آمریکا برای اینکه باز هم همین موضوع عمل و اینها را درست بکنم که شاید برگردند به آمریکا و دوباره عمل بکنند که بعد خودشان میل نداشتند و حاضر نشدند. دعوت سادات را قبول کردند و در این مدت من دو دفعه به کارتر نامه نوشتم، یک نامه اولی مرا کریستوفر جواب داد و نامه دوم هم که شدید بود، به کارتر نوشتم که مسئول مرگ برادر من شما هستید و هر طوری که شده باید وسایل معالجه ایشان را فراهم بکنید و من این دفعه از شما میخواهم که شخصا به من جواب بدهید. نه اینکه از «استیت دیپارتمنت» جواب بدهند و این دفعه خودش شخصا جواب داد و در نامهاش قول داد که اعلیحضرت در هر صورت از بهترین وسایل استفاده خواهند کرد و اگر در پاناما نشود در «بیس ما» خواهند بود و اگر در بیس ما هم که در پاناما هست معالجه نشوند در هوستن عمل خواهند کرد.
این نامهها را والاحضرت به طور عادی میفرستادند به وایت هاس یا پست یا طور دیگر؟
به وسیله یک نفر آدم مطمئن میفرستادم که به دستش برسد.
بعد از چند روز کارتر جواب شما را داد.
فورا، دو یا سه روز.
در پاناما رابطه اعلیحضرت با حکومت پاناما چطور بود؟
اولش بسیار خوب بود، بعد کم کم، حتی روزی یک دفعه میآمدند دیدن اعلیحضرت و اعلیحضرت میرفتند آنجا ولی اواخر نه میآمدند و نه میدیدند و نه رابطه داشتند.
اینکه میگویند که اینها خیلی پول میخواستند این جریان درست بوده؟
بله. دولت ایران یک پول مفتی داده بود برای اینکه اعلیحضرت را برگردانند به ایران و هیچ بعید نبود که این کار صورت بگیرد اگر اعلیحضرت نمیرفتند زودتر.
اعلیحضرت در پاناما که بودند این مرضشان شدت پیدا کرد، خودشان تصمیم گرفتند که بروند به مصر؟
خودشان اول میگفتند و صحبت این بود که خود در پاناما عمل بشوند. حتی یک روز هم یادم هست که در هلیکوپتری ایشان و علیاحضرت و من رفتیم در یک مریضخانه پاناما که ایشان عمل بشوند و پروفسور دیبیکه عملشان بکند. در آنجا که رفتیم موقعی که قرار بود دیبیکه برود و اعلیحضرت را ببینند جلوی در یک سرهنگ که رئیس پلیس بود جلوی ایشان را گرفت و گفت که شما نمیتوانید وارد اطاق بشوید. بعد آنجا خیلی بحث شد و دکترهای پانامایی میگفتند که ما باید عمل بکنیم و ما هم حاضر نبودیم که دکترهای پانامایی عمل بکنند و میخواستیم حتما دیبیکه عمل بکند. بعد دیگر وقتی که آنها حاضر شدند که دیبیکه عمل بکند، دیبیکه عمل نکرد و گفت من در این محیطی که هست میدانم که مریض را بعد از آنکه عمل کردم خواهند کشت و حاضر نیستم که در این شرایط عمل بکنم و برگشت. ما هم برگشتیم و آمدیم به جزیره و دیبیکه هم برگشت به آمریکا و موضوع عمل همینطور معلق بود تا اینکه بالاخره مسئله دعوت سادات پیش آمد و سادات دعوت کرد و اعلیحضرت فورا قبول کردند و هامیلتون جردن در کتابش هم میگفت و حتی به ایرپرت که رسیدند آنها چهار ساعت طیاره را توقیف کردند برای اینکه میخواستند و فکرشان این بود که اعلیحضرت را برگردانند به پاناما یا تحویل بدهند به ایران. این کار را هامیلتون جردن طرف خودشان کرده بودند و وقتی که به کارتر گفته بودند کارتر خیلی عصبانی شده بود که شما از حدود قانونی خودتان گذشتهاید و هیچ حق نداشتید که این طیاره را بازداشت بکنید و بعد از چهار ساعت تاخیر بالاخره اجازه پرواز طیاره را دادند.
اعلیحضرت در پاناما با سلاطین و روسا کشورهای دیگر تماس میگرفتند که آنها از اعلیحضرت احوالپرسی بکنند، مثلا ملک حسین، ملک حسن.
آنها تلفن میکردند.
در همین روزها بود که سادات از اعلیحضرت دعوت کرد؟
اصلا سادات به اعلیحضرت گفته بود که از مصر نروید ولی اعلیحضرت چون نمیخواستند اسباب ناراحتی ایشان بشوند میخواستند بروند در مملکتی که از این حرفها نباشد و رفتن ایشان به آنجا باعث نگرانی آن مملکت نشود. این بود که اول قبول نمیکردند ولی وقتی که دیدند که جانشان در خطر است و موضوع اکسترادیشن هست این بود که قبول کردند.
در آن دو، سه روز آخر والاحضرت در آمریکا بودند؟
گفتم که تا سه روز قبلش در پاناما بودم و بعد آمدم به اینجا و شروع کردم به تماس گرفتن با دوستان خودم و با استیت دیپارتمنت و خود کارتر و اینها که وضعیت اعلیحضرت را روشن بکنید یا بیاورندش به آمریکا و یا بروند.
کرایه هواپیما و اینها را دولت آمریکا داد یا خود اعلیحضرت؟
نه خیر، خود ایشان کرایه کردند و تا دینار آخر پولش را هم گرفتند و فقط آنها هواپیما را در اختیار گذاشتند.
در مصر حال اعلیحضرت بهتر شد؟
در مصر بعد از عمل حالشان خوب شد و حتی در روز دو ساعت در باغ راه میرفتند و در آن موقع هم من هر پانزده روز یا یک ماه یک دفعه میرفتم مصر، هم قبل از عمل و هم بعد از عمل ایشان را میدیدم که وقتی که حالشان بهتر شد من برگشتم آمریکا، بعد یک مرتبه برای بار دوم شروع کردند به تب کردن و معلوم شد که یک کیسه چرکی در زیر ریه وجود دارد و بعد آن باعث شد که دیگر...
حالا والاحضرت بعد از این جریانات که به طور مشروح فرمودید نظر خودتان راجع به آینده چیست؟
من نظرم را راجع به آینده در چهار سال پیش در اینجا در یک باشگاه افسران که یک میهمانی برای من ترتیب داده بودند که من آنجا سخنرانی بکنم من همان وقت گفتم و حال هم میگویم که ایران هیچ چاره ندارد جز اینکه دوباره، سلطنت برگردد به ایران. چون شما در ایران شنیدهاید که میگویند خدا، شاه، میهن یعنی بعد از خدا، شاه است […] اگر روسها پیشدستی نکنند و مملکت را بعد از خمینی نگیرند، یا اینکه کمونیست میشود مملکت و یا سلطنت برمیگردد و شق سومی ندارد و اصلا، یعنی مملکت ایران هنوز حاضر به داشتن جمهوری با این شلوغکاریها که در ایران شده نیست که هر دسته یک جا رفتهاند. کردستان یک جا و بلوچستان یک جا و جایی که اینها حکومت میکنند در خود تهران است و جای دیگر نیست. [...]
نظر شما :