امیرکبیر؛ خادم سنت یا پدر تجدد؟
حامد الگار، استاد دانشگاه برکلی
تاریخ ایرانی: میرزا تقیخان امیرکبیر که با نامهای اتابک و امیرنظام نیز شناخته میشود، صدراعظم ناصرالدین شاه بود و در چهار سال اول سلطنت او به یکی از لایقترین و شایستهترین شخصیتهای دوران قاجار بدل شد.
او در هزاوه حوالی شهر فراهان در خانوادهای متوسط به دنیا آمد. پدر او کربلایی محمدقربان به عنوان آشپز به خدمت میرزا بزرگ قائممقام فراهانی درآمد. زمانی که میرزا بزرگ قائممقام به وزارت نایبالسلطنه عباس میرزا در تبریز منصوب شد کربلایی قربان نیز همراه او رفت و پسرش را نیز با خود به تبریز برد.
امیرکبیر در امور منزل میرزا بزرگ به پدرش کمک میکرد، میرزا بزرگ استعداد خارقالعادهای در او کشف کرد و او را همراه فرزندان خود به تحصیل گماشت؛ او خواندن و نوشتن و ریاضیات را آموخت. سپس میرزا بزرگ او را مسئول اصطبل خود کرد، او در این کار نیز موفق بود.
میرزا بزرگ در سال ۱۲۳۷ از دنیا رفت و پسر او میرزا ابوالقاسم قائممقام جانشین پدر در وزارت نایبالسلطنه شد. تحت حمایت او امیرکبیر وارد خدمات دولتی شد و ابتدا لشکرنویس ارتش آذربایجان شد. در سال ۱۲۵۱ ارتقا رتبه یافت و مستوفی نظام شد تا بر امور مالی ارتش آذربایجان نظارت کند. چندین سال بعد او به نظارت مالی کل ارتش گماشته شد و به مقام وزیر نظام نائل آمد. امیرکبیر در سه مأموریت خارجی نیز شرکت داشت. نخستین مأموریت اعزام خسرو میرزا به سنپترزبورگ در سال ۴۵-۱۲۴۴ بود، هدف از این سفر عذرخواهی رسمی برای مرگ گریبایدف سفیر روسیه در تهران به دست اراذل و اوباش بود. امیرکبیر به عنوان منشی در این سفر شرکت کرد و در فاصلهٔ ده ماهی که در تفلیس، سنپترزبورگ و مسکو سپری کرد فرصت یافت تا از مدارس دولتی، خصوصی، نظامی، انبار مهمات جنگی، ضرابخانه، کارخانهٔ درشکهسازی، شیشهسازی، رصدخانه، بانکها و اتاقهای بازرگانی، تعداد زیادی سالن نمایش و وزارتخانهها و ادارات مختلف روسی دیدن کند. از او یادداشتهای زیادی در باب تاثیرات روسیه باقی نمانده است ولی تردیدی وجود ندارد که او به دقت از این مناطق دیدن کرده و بسیاری از اصلاحات بعدی او از نمونههای روسی متأثر بوده است. او شاهد شکوفایی صنایعی در روسیه بود و پس از آن تلاش کرد تا این صنایع را در ایران ترویج دهد. (آدمیت، امیرکبیر، صص۶۰-۵۴، ۸۱-۱۶۶)
در سال ۱۲۵۳ ناصرالدین میرزا را - که در آن هنگام نایبالسلطنه بود - به ایروان همراهی کرد. ناصرالدین میرزا در آنجا با تزار نیکلاس اول دیدار و از شهرهای قفقاز بازدید کرد. زمانی که ناصرالدین میرزا به تزار معرفی شد، او نیز در جمعیت حضور داشت و شاید چند کلمهای نیز به زبان روسی با تزار سخن گفته باشد. اما این سفر کوتاه بود و تأثیر چندانی در آیندهٔ امیرکبیر نداشت. (همان، صص ۶۱-۶۰)
آنچه که مهم بود چهار سالی است که او در ارزروم سپری کرد. او در ماموریتی شرکت داشت تا بر تعیین خطوط مرزی ایران - عثمانی نظارت داشته باشد و برخی دیگر از مسائل میان دو کشور را نیز حل و فصل کند. او مهمترین عضو هیات مذاکرهکننده ایرانی بود، حضور او سبب شد تا تلاش برای جداسازی محمره، خرمشهر امروزی، از ایران ناکام بماند. همچنین از پرداخت غرامت برای حضور ایران در سلیمانیه جلوگیری به عمل آورد. او در این روند مستقل از حکومت مرکزی در تهران عمل کرد. حکومت قادر نبود سیاستی برای رویارویی با عثمانیها در پیش بگیرد و علاوه بر آن با بسیاری از راهکارهای امیرکبیر نیز مخالفت میکرد. اگرچه معاهده میان ایران و دولت عثمانی به امضا رسیده بود ولی خطوط مرزی هنوز مشخص نشده بودند که جنگ کریمه درگرفت و بریتانیا و روسیه که میانجی این پیمان بودند خود را میان جنگ یافتند و کنارهگیری کردند.
اما با این وجود امیرکبیر اطلاعات دست اولی از روند دیپلماسی بینالمللی به دست آورد و به اهداف و سیاستهای بریتانیا و روسیه در قبال ایران پی برد. این مساله باعث شد تا در زمان صدارتش سیاستهای مشخصی در قبال این دو قدرت اتخاذ کند. اقامت او در ارزروم مصادف شد با اصلاحات اداری - نظامی در حکومت عثمانی که با نام «تنظیمات» شناخته میشوند. (همان، صص۶۲-۱۵۴، ۱۸۴-۱۸۱) برخی از این اصلاحات الهامبخش او شدند تا در سیاستگذاریهای دوران صدارتش، از نفوذ روحانیت در حکومت بکاهد. او در توضیح تصمیماتش به شورای تبریز گفت: «دولت عثمانی زمانی توانست قدرتش را احیا کند که قدرت ملاها را در هم شکست.»
امیرکبیر در سال ۱۹۲۶ به تبریز بازگشت. یک سال بعد زمانی که عنوان وزیر نظام را بر دوش میکشید، مربی شخصی ناصرالدین میرزا شد که در آن زمان فقط پانزده سال داشت. اندکی بعد در شوال ۱۲۶۴ محمدشاه از دنیا رفت و ناصرالدین میرزا به تهران رفت تا بر تخت سلطنت بنشیند. اما وزیر او میرزا فتحالله نصیرالملک قادر نبود تا مخارج لازم را تأمین کند و در نتیجه ناصرالدین میرزا به امیرکبیر روی آورد تا ترتیب امور را بدهد. اعتماد ناصرالدین میرزا به امیرکبیر افزایش یافت و اندکی پس از ترک تبریز مقام امیرنظام را به او بخشید تا مسئولیت تمام ارتش ایران را بر عهده بگیرد. پس از رسیدن به تهران مقام شخص اول ایران نیز به او اعطا شد، به همراه عناوین امیرکبیر و اتابک (ذوالقعده ۱۲۶۴). امیرکبیر مقامی است که تا امروز با آن شناخته میشود و اتابک عنوانی بود که از زمان سلجوقی تا آن زمان مورد استفاده قرار نگرفته بود و به رابطهٔ استاد و شاگردی اشاره داشت و به او عاملیت تقریباً مستقلی میبخشید. صدارت اعظم باعث برانگیختن حس حسادت در افراد بسیاری شد که خود را مستحق این مقام میدانستند و از همه بیشتر در میرزا آقاخان نوری اعتمادالدوله و نیز در ملکه مادر که از اعتماد به نفس و منش متکبرانه امیرکبیر بیزار بود. این دشمنیها باعث شد تا بخشی از ارتش آذربایجان در تهران مستقر شود و در ربیعالثانی ۱۲۶۵ خواستار برکناری و اعدام امیرکبیر شدند. اما با وساطت میرزا عبدالقاسم امام جمعه تهران و دستور او برای تعطیلی بازار و همکاری ارتش این شورش به پایان رسید و امیرکبیر به خدمت ادامه داد.
اما ناآرامیها با شدت بیشتری در شهرستانها به خصوص در مشهد ادامه یافتند. در پایان سلطنت محمدشاه، حمزه میرزا حشمتالدوله حاکم خراسان شد ولی حسنخان سالار و برخی از روسای قبایل دیگر به شورش علیه حکومت مرکزی برخاستند. (۱۲۶۲) حمزه میرزا خراسان را به حسنخان واگذار کرد و خود به هرات گریخت. امیرکبیر دو گروهان ارتش را به خراسان عازم کرد تا حسنخان را به جای خود بنشانند، دستهٔ دوم به فرماندهی سلطان مراد میرزا موفق شدند تا حسنخان را شکست داده و او را دستگیر کنند. امیرکبیر دستور داد تا او را به همراه یکی از پسران و برادرش اعدام کنند (۱۲۶۶). مجازاتی که تا آن زمان برای مقاومت علیه حکومت مرکزی سابقه نداشت و به صراحت نشان از نیت امیرکبیر برای محکم ساختن حکومت مرکزی داشت. (همان، ص۴۱-۲۳۲). وظیفهٔ مهمی در همان روزهای آغازین وزارتش به او محول شد تا قیام بابیها که با تغییر سلطنت از محمدشاه به ناصرالدین شاه مصادف شده بود را سرکوب کند. این قیامها در مازندران به سرکردگی ملا حسین بشرویه و ملا محمد بارفروشی، و در زنجان توسط ملا محمد زنجانی و در نیریز توسط سید یحیی دارابی هدایت میشدند. پس از چندین نبرد خونین در سال ۱۲۶۶ هر سه شورش مغلوبه و رهبرانش اعدام شدند. امیرکبیر برای پیشگیری از شورش بابیها دستور داد تا بنیانگذار این فرقه سید علیمحمد باب را در ۲۷ شعبان ۱۲۶۶ در تبریز اعدام کنند. محتمل است که این اعمال با هدف کاملاً سیاسی صورت گرفته باشند تا حفاظت از اسلام شیعی.
پس از آنکه نظم به استانهای کشور بازگشت، امیرکبیر تمام نیروی خود را صرف انجام اصلاحات دولتی، فرهنگی و اقتصادی مختلف کرد که از موفقیتهای دوران کوتاه صدارتش محسوب میشوند. او که در هنگام ورود به تهران با خزانهٔ خالی مواجه شده بود تصمیم گرفت تا بودجهٔ کشور را متعادل سازد و برای این کار درآمد را افزایش و مخارج کشور را کاهش داد.
برای انجام این مهم، شورای بودجهبندی به ریاست میرزا یوسف مستوفیالممالک تشکیل داد و مشخص شد که کمبود بودجه چیزی در حدود یک میلیون تومان (۵۰۰ هزار پوند) است. در آنجا بود که امیرکبیر تصمیم گرفت تا درآمد کارکنان دولت را به میزان زیادی کاهش دهد و در برخی مواقع این درآمد به نصف کاهش یافت؛ همچنین مواجب مستمریبگیرانی که کاری برای دولت انجام نمیدادند را قطع کرد. این عمل باعث نارضایتی شخصیتهای مهم گردید و در نهایت به مرگ او ختم شد.
همزمان خراجگزارانی را به استانها اعزام کرد تا بدهیهای معوقهٔ حاکمان و خوانین را از تمامی کشور جمعآوری کنند. مخارج گمرکی که پیشتر به دست افراد جمعآوری میشد دولتی شد و شیلات دریای خزر که منبع درآمد مهمی بود از دست روسها خارج شد و به ایران رسید. درآمد حاصل از زمینهای سلطنتی (خالصجات) بیش از همیشه تحت نظر قرار گرفت. میزان حاصلخیزی و بازده زمین معیار ارزیابی مالیات شد نه حوزهٔ جغرافیایی. زمینهای مرده نیز تحت کاشت محصول قرار گرفتند. این تدابیر باعث پیشرفت کشاورزی و صنعت شد و در نتیجه با افزایش ثروت ملی و مالیاتی، درآمد کل کشور افزایش یافت. (همان، صص ۸۵-۲۶۵)
از دیگر اصلاحات اولیه امیرکبیر، مسائل مالی ارتش بود. امیرکبیر در زمان حضورش در آذربایجان تجربه کافی در این زمینه اندوخته بود. او که قصد داشت از نفوذ بریتانیا و روسیه جلوگیری کند، مستشاران نظامی ایتالیایی و اتریشی را به استخدام درآورد تا تلاش عباس میرزا برای تجهیز یک ارتش منظم را ادامه دهد. سربازگیری بر اساس درآمد مالیاتی مناطق و حوزههای مختلف صورت میگرفت. تعداد سربازان ارتش به ۱۴۰ هزار نفر افزایش یافت، به سربازان جدیدترین تکنیکهای جنگی آموزش داده شد و برای نخستین بار یک تیپ ارتش مجزا برای مسیحیان تشکیل شد که مشتمل بود از آشوریان ارومیه و ارامنهٔ جلفا در نزدیکی اصفهان.
برای اینکه وابستگی ایران به تسلیحات نظامی روسیه و بریتانیا کاهش بیابد، امیرکبیر دستور داد تا کارخانجات تولید اسلحه در تهران، خراسان، آذربایجان، فارس و اصفهان راهاندازی شود و نیز کارخانهٔ توپسازی در تهران تأسیس شد. او همچنین دستور داد تا قلعههایی در مناطق مرزی و برخی مناطق استراتژیک داخلی ساخته شوند. آخر آنکه سیورسات نظامی به حالت مستمر و منسجم درآمد. (همان، صص ۳۰۶-۲۸۶، ۲۴-۳۲۱)
دغدغهٔ امیرکبیر برای تقویت اقتصاد ایران و خدمترسانی به مردم از مجموع تمام پادشاهان ایرانی از شاه عباس اول به بعد بیسابقه بود. او دستور ساخت بازار تهران ـ بازار امیر - را داد و همچنین کانال آبی برای تأمین ذخیرهٔ آب تهران از کرج به پایتخت ایجاد گردید. در زمان صدارت امیرکبیر ساخت دو میدان اصلی - توپخانه و سبزه میدان - طرحریزی شدند. شهرستانهای مختلف نیز شاهد ساختوساز بناهای مهم بودند: ارگ در شیراز، یک مرکز تجاری جدید در اصفهان، سربازخانهای در خرمشهر (محمره). کارخانجاتی با حمایت دولت تأسیس شدند: از تولید درشکه، اجاق و سماور گرفته تا ابریشم و کریستال و سرامیک و طناب و شکر. صنعتگران به مسکو و سنپترزبورگ فرستاده شدند تا تکنیکهای مختلف صنعتی را بیاموزند و برخی نیز به استانبول اعزام شدند تا روش بافت ابریشم را فرا بگیرند. تعرفهها افزایش یافتند تا از ورود اقلام خارجی جلوگیری به عمل بیاید و از تولیدات نوپای داخلی حمایت شود. از خروج طلا و نقره از ایران جلوگیری شد و در سال ۱۲۶۷ فرمانی صادر شد که طبق آن افراد میتوانستند با اخذ مجوز دولتی از معادن سنگهای قیمتی و مواد کانی بهرهبرداری کنند و با اجرای این عملیات برای پنج سال نخست از پرداخت مالیات معاف شوند. تعدادی زمینشناس خارجی نیز استخدام شدند تا برای استخراج ثروت ملی ایران یاری برسانند.
امیرکبیر توجه خاصی به استان خوزستان (عربستان آن زمان) نشان میداد زیرا موقعیت آن را استراتژیک میدانست، استانی که در شمال خلیج فارس قرار داشت و از ثروتی بالقوه برخوردار بود. او تولید نیشکر را در آن استان به راه انداخت و سدی در رود کرخه و پلی در شوشتر نیز به دستور او بنا شدند. برنامهٔ توسعه محمره نیز در زمان او طراحی شد. او در راستای زراعت پنبهٔ آمریکایی در نزدیکی ارومیه و تهران نیز گامهایی برداشت.
از میان تمام امور انجام شده به دست امیرکبیر، تأسیس دارالفنون در تهران یکی از طولانیترین تاثیرات را داشته است. هدف نخست از تأسیس این موسسه آموزش دولتمردان و سربازان بود تا آنچه را امیرکبیر آغاز کرده بود احیا سازند ولی از آنجایی که این موسسه نخستین مرکز آموزشی مدرن بود تاثیرات گستردهتری داشت. علوم طبیعی، زمینشناسی، داروسازی و طب، جراحی، تاریخ طبیعی و ریاضیات در آن تدریس میشد. آموزگاران این موسسه اغلب توسط داودخان در اتریش انتخاب شده بودند؛ داودخان فردی آشوری بود که در جریان مأموریت تعیین مرز ایران - عثمانی با امیرکبیر آشنا شده بود.
زمانی که آموزگاران از اتریش به ایران رسیدند، محرم سال ۱۲۶۸، امیرکبیر دیگر برکنار شده بود و داودخان به تنهایی به استقبال آنان رفت. میرزا آقاخان نوری، جانشین امیرکبیر تلاش کرد تا ناصرالدین شاه را متقاعد سازد تا این پروژه ملغی شود ولی دارالفنون به زودی به یک شاهکار بدل شد که یادگار موسسش است. آموزگاران اتریشی در آغاز زبان فارسی را نمیدانستند و مترجمانی به استخدام درآمدند تا سخنان آنها را ترجمه کنند ولی برخی از آنها فارسی را آموختند و کتابهای مختلفی از علوم طبیعی را به فارسی تدوین کردند. این متون باعث شدند تا نثر فارسی از پیش سادهتر شده و تأثیر آن بیشتر شود.
امیرکبیر به صورت غیرمستقیم بر پیشرفت رسانه مدرن در ایران تأثیرگذار بود و آن تأسیس روزنامهٔ وقایع اتفاقیه است؛ روزنامهای که تا زمان مظفرالدین شاه تحت نظر افراد مختلف به کار ادامه داد. برای آنکه حداقل تیراژ تضمین شود دستور داده شد تا هر کارمندی که بیش از ۲۰۰۰ ریال درآمد سالیانه دارد مشترک روزنامه شود.
امیرکبیر قصد داشت تا با تأسیس این روزنامه توجه مردم را به احکام دولتی جلب کند و در نتیجه متن فرمان ممنوعیت سیورسات نیز در شماره سوم روزنامه منتشر شد. او همچنین امیدوار بود تا عموم مردم از پیشرفتهای سیاسی و علمی در جهان آگاهی بیابند؛ در شمارههای اولین سال نشر روزنامه مسائلی همچون نبرد ماتزانی علیه امپراتوری هابزبورگ، پروژهٔ کانال سوئز، اختراع بالن، سرشماری در انگلستان و آدمخوارهای برونئی به چاپ رسیدند.
تمام مواردی که تاکنون نام برده شد هدفشان ایجاد یک کشور ثروتمند و منظم بود که توسط یک حکومت منسجم مرکزی اداره میشد. اما این هدف با خواستهٔ علما همخوانی نداشت، آنها در طول سلطنت قاجار حقانیت حکومت را زیر سؤال میبردند و در تلاش بودند تا یک حکومت مستقل را تشکیل دهند. امیرکبیر روشهای مختلفی در پیش گرفت تا نفوذ آنها را به خصوص در حوزهٔ قانون محدود سازد. او در ابتدا دادگاههای شرع را در پایتخت لغو کرد و در برخی از موارد خود به جای قاضی نشست؛ اما زمانی که متوجه شد دانش کافی برای قضاوت را ندارد و احکام نادرست صادر کرده است، از این تلاش دست کشید. سپس با قدرت بخشیدن به دیوانخانه و حوزهٔ قضایی عرفی تلاش کرد تا دادگاههای شرع را محدود کند. تمامی موارد قضایی پیش از ارائه به دادگاه شرع میبایست به دادگاه عرفی فرستاده میشدند و تمامی احکام صادرهٔ شرعی نیز تنها در صورت تأیید دیوانخانه رسمیت مییافتند.
علاوه بر آن، در مواردی که مسالهٔ اقلیتهای غیرمسلمانان نیاز به قضاوت داشت به دیوانخانه سپرده میشد. امیرکبیر که از امتیازات دادگاه شرع خوشنود نبود با قاضیان شرع که به اتهام رشوهگیری و دروغگویی محکوم میشدند به شدت سختگیرانه برخورد میکرد؛ به این ترتیب زمانی که ملا عبدالرحیم بروجردی در دعوای میان یکی از خدمتکاران امیرکبیر به نفع یکی از وزرا رأی داد، او را از تهران تبعید کرد. امیرکبیر همچنین تلاش کرد تا قدرت علما را بیش از پیش محدود سازد و اجازهٔ بستنشینی به محکومان و فراریانی که از حکومت به مساجد پناه میبردند را از آنها گرفت. در سال ۱۲۶۶ «بستنشینی» در مسجد شاه تهران ممنوع اعلام شد، ولی پس از سقوط امیرکبیر از سر گرفته شد. در تبریز تلاشهای فراوانی صورت گرفت تا بستنشینی در مساجد مختلف حفظ شود و افسانهای ساخته شد از گاوی که دو بار از سلاخخانه فرار کرده و به بقعهٔ صاحبالامر پناه برده بود. بلافاصله عاملان این «معجزه» ساختگی به تهران فرستاده شدند و اندکی بعد امام جمعه و شیخالاسلام تبریز که قصد تضعیف حکومت داشتند نیز تبعید شدند. اما تلاش امیرکبیر برای ممنوعیت تعزیه و زنجیرزنی در محرم ناکام ماند. او توانست حمایت تعدادی از علما را جلب کند ولی با مقاومت شدیدی به خصوص از جانب اصفهان و آذربایجان مواجه شد.
امیرکبیر توجه خاصی به اقلیتهای مذهبی ایران نشان میداد زیرا امید داشت که تمام کشور را با هم متحد سازد. در زمان استقرارش در ارزروم متوجه شده بود که قدرتهای اروپایی در امور عثمانی دخالت میکنند به این بهانه که قصد حمایت از اقلیتهای مذهبی را دارند. نشانههایی وجود داشت که فرانسه، بریتانیا و روسیه نیز قصد سوءاستفاده از حضور آشوریان و ارامنه در کشور را دارند. در نتیجه امیرکبیر راه هر شکایتی را بست تا نیاز به یک «حامی» خارجی وجود نداشته باشد. او کشیشان فرقههای مختلف را از پرداخت مالیات معاف کرد و به مدارس مسیحی در اصفهان و آذربایجان یاری رساند. علاوه بر آن رابطهٔ نزدیکی با زرتشتیهای یزد برقرار کرد و به فرماندار این استان دستور اکید داد تا آنها مورد تعرض مالیاتی و یا آزار و اذیت قرار نگیرند. همچنین تلاشهایی که در شوشتر انجام میگرفت تا صائبین را به زور به اسلام گرایش دهند، متوقف ساخت.
سیاست خارجی امیرکبیر نیز همچون سیاست داخلیاش تا حد زیادی با نوآوری همراه بود. ابداع سیاست «موازنه منفی» به او نسبت داده میشود، برای مثال نفی امتیازات اعطایی از سوی دو قدرت رقیب در ایران، بریتانیا و روسیه، و پرهیز از گرایش به سمت هر کدام از آنها.
او معاهدهای را با روسیه باطل اعلام کرد که طبق آن روسها متعهد به ساخت یک مرکز تجاری و یک بیمارستان در استرآباد میشدند و به این ترتیب به اشغال آشوراده جزیرهای در جنوب شرقی دریای خزر توسط روسها پایان داد و همچنین اجازهٔ بارگیری کشتیهای روسی در مرداب انزلی را لغو کرد. با اخذ تصمیماتی مشابه حضور انگلیسیها در خلیج فارس را محدود کرد و به آنها اجازه نداد تا به بهانهٔ جستجو برای برده، کشتیهای ایرانی در خلیج فارس را متوقف سازند. به همین دلیل جای تعجب نیست که او همواره با دولگوروکی و شیل سفرای روسیه و انگلیس در تهران در حال مجادله بود.
برای مهار نفوذ بریتانیا و روسیه به برقراری رابطه با کشورهایی روی آورد که منفعت مستقیم در ایران نداشتند، کشورهایی همچون اتریش و ایالات متحده. باید به این موضوع نیز اشاره داشت که سازمان ضد جاسوسی به راه انداخت که در سفارتخانههای روسیه و بریتانیا مأمور مخفی داشتند.
زندگی حرفهای پرثمر امیرکبیر در ۲۰ محرم ۱۲۶۸ به ناگاه به پایان رسید؛ ناصرالدین شاه او را از مقام صدارت عزل کرد. پنج روز پس از آن او از تمامی عناوین و مناصبش برکنار شد. اندکی بعد او را تحت نظر نیروهای نظامی به کاشان فرستادند و پس از چهل روز حبس با زدن رگ دستانش در حمام فین او را به قتل رساندند. (۱۷ ربیعالاول ۱۲۶۸) قاتل او علیخان مقدم تحت حمایت امیرکبیر وارد دولت شده بود.
در برکناری و قتل امیرکبیر همان عواملی دست داشتند که از ابتدا رقیب و مخالف او بودند؛ آقاخان نوری و مهدعلیا ملکه مادر. به نظر میرسد که آنها ناصرالدین شاه را متقاعد کردند که امیرکبیر قصد توطئه دارد تا شاه را برکنار کرده و خود جانشین او شود. شاه جوان نیز بیمیل نبود که چنین تهمتهایی را بپذیرد زیرا از زمان آغاز سلطنتش در تبریز، امیرکبیر روشی متکبرانه اختیار میکرد و به رسوم معمول دربار بیاعتنا بود.
ناظران معاصر اروپایی نظر مساعدی نسبت به امیرکبیر دارند و او را فردی صادق، وطنپرست و کاردان میشمارند. امیرکبیر مورد ستایش شاعران این عصر همچون سروش و قاآنی قرار گرفت ولی خدمات او به ایران در دوران قاجار مورد تقدیر قرار نگرفت. در تاریخنگاری مدرن ایران به صورت عادلانه به او پرداخته شده و یکی از معدود دولتمردان کارآمد و صادق دوران قاجار شناخته میشود که پدر تمام اصلاحات سیاسی و اجتماعی است که نیم قرن پس از او پدید آمدند. اما باید توجه داشت که امیرکبیر پیش از هر چیز دیگر خدمتگذار و وفادار به حکومت سنتی بود که هدف اصلیاش تقویت حکومت مرکزی در ایران محسوب میشد. او به طور تصادفی به عامل مدرنیزاسیون و غربگرایی بدل شد، موضوعاتی که بعدها ملعبه دست دولتمردان دیگری شدند که با او تفاوت بسیار داشتند.
منبع: ایرانیکا
نظر شما :