سرود «خمینی ای امام» دو سال ممنوع بود
گفتوگو با حمید شاهنگیان
تاریخ ایرانی: همزمان با آغاز دهه فجر امسال، سرود «خمینی ای امام» در فهرست آثار ناملموس ملی به ثبت رسید؛ سرودی که با گذشت ۳۸ سال از انقلاب ۵۷، بیش از هر ساخته دیگری با نام این انقلاب گره خورده است، اما پخش همین سرود انقلابی، در اوایل دهه ۶۰، برای حدود دو سال از رادیو و تلویزیون ایران ممنوع شد. این ممنوعیت، به خوبی گویای وضعیت موسیقی در سالهای اولیه پس از انقلاب است؛ وضعیتی که حمید شاهنگیان، سازنده این اثر و نخستین رئیس مرکز موسیقی صداوسیمای پس از انقلاب، در مواردی آن را «گریهدار» توصیف میکند. شاهنگیان، در سال ۵۸ و آغاز ریاست و نظارتش بر مرکز موسیقی رادیو و تلویزیون، جوانی انقلابی و ۳۰ ساله بود و تا سال ۶۰ در ریاست این مرکز باقی ماند. «تاریخ ایرانی» با او درباره وضعیت موسیقی در سالهای اول انقلاب، ممنوعیتها و مخالفتها و برخی رویههای ماندگار در برخورد با این هنر به گفتوگو نشسته است.
***
سال ۱۳۵۸ آقای علی لاریجانی حکم شما را برای ریاست دفتر موسیقی صداوسیما امضا کرد. خاطرتان هست چه ماهی بود؟
نه، خاطرم نیست.
بعد از دوره آقای عبدالرحیم مکری بود؟
آقای مکری اوایل انقلاب، برههای در صداوسیما و برههای هم در ارشاد فعالیتهایی داشت، ولی رئیس واحد نبود. به دلیل اینکه اصلا آن واحد وجود نداشت. واحد موسیقی صداوسیما در واقع با همین حکم آقای لاریجانی ایجاد شد.
بر این اساس میپرسم که دوم مرداد ۵۸، بخشنامهای در روزنامه کیهان به نقل از عبدالرحیم مکری سرپرست موسیقی صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران منتشر شد که اعلام میکرد، بنا بر توصیه امام پخش موسیقی تا اطلاع ثانوی از رادیو و تلویزیون قطع میشود.
اینها با هم در تضاد نیستند. چون قبل از انقلاب، موسیقی در رادیو و تلویزیون بود، بعد از انقلاب هم طبیعتا باید وجود داشته باشد؛ ولی در هر حال واحد موسیقی با حکم آقای لاریجانی ایجاد شد. من واقعا هم تعجب میکنم از دستوری که ایشان آن روز اعلام کردند؛ چون نه نظر حضرت امام اینچنین بود و نه آقای مکری فردی مذهبی بود که به این مسائل بپردازد. به نظر میرسد شخصی مغرض ایشان را برای انجام این کار هل داده باشد. در اوایل انقلاب با این تفکر روبهرو بودیم که موسیقی نباشد، فشار زیادی هم روی ما بود. حالا بعد از گذشت نزدیک به ۳۸ سال از انقلاب، دیگر بر هیچ کس پوشیده نیست که امکان اداره رادیو و تلویزیون هیچ مملکتی بدون موسیقی وجود ندارد. ممکن است مثلا در مجموعهای از پنج ایستگاه رادیویی یا حتی تلویزیونی، یک ایستگاه باشد که موسیقی عمومی جهان را پخش نکند و آن را با کارهای وُکال و کُرال پر کند (که آن هم البته موسیقایی است، فقط بدون آلات موسیقی)، ولی در هیچ جای دنیا نمیشود بگوییم که رادیو و تلویزیونی را میشود بدون موسیقی اداره کرد؛ دلیلش هم واضح است.
به هر حال آن تصمیم، فکری غلط بود و من آن را قطعا مغرضانه میبینم. افرادی داشتیم و الان هم داریم که هنوز به اندازه کافی درکی از شرایط اجتماع و موضوعات جامعه ندارند، بر همین اساس، تصمیمهایی فکرنشده میگیرند که بعدا هم قریب به اتفاق آن تصمیمات به بنبست میخورد و دردسر درست میکند؛ ولی اینکه این تصمیم را به امام نسبت میدهند، من بر اساس استنباط خود و نه بر اساس دانش تاریخی، به ضرس قاطع میگویم صحیح نیست.
بعدها آقای صادق طباطبایی و خواهرشان، عروس امام هم گفتند که از اظهارات امام درباره موسیقی اشتباه برداشت شد. شما که آن فضا را تجربه کردهاید، میفرمایید که چطور ممکن است چنین اتفاقی بیفتد؟ یعنی همه فکر کنند این حرف امام است و بر اساس آن یک سنگ بنای اشتباهی گذاشته شود که هنوز هم آثار منفی آن را در صداوسیما میبینیم، در حالی که مثلا حرف امام نبوده. چه کسانی پیام امام را اشتباه منتقل کردند؟
استنباط من این است که امام چنین تفکری نداشتند و نمیتوانند چنین فرمایشی کرده باشند؛ چراکه امام انسانی بسیار روشن با نگاهی بسیار ژرف و دورنگر بود. ایشان از درون اتاق خود میتوانست کاخ کرملین را ارزیابی کند؛ بنابراین نمیشود این بزرگوار اینقدر تنگنظرانه گفته باشد موسیقی نه! من مطمئن هستم همان کسانی که از روز اول، میخواستند این انقلاب به بنبست بخورد، از هر مسیری وارد میشدند که مردم را خسته کنند. در زمینه موسیقی هم اینطور بود. به خاطر دارم که در سال ۱۳۵۸ تعداد کسانی که آمادگی داشتند برای ما سرود و موسیقی بسازند به انگشتان یک دست هم نمیرسید.
آمادگی از چه نظر؟ تعداد موسیقیدانان که زیاد بود.
بله، ولی همکاری نمیکردند. گروهی از آنان که اصلا انقلاب را قبول نداشتند و عمدتا هم فرار کردند و رفتند. گروهی هم انقلاب را قبول نداشتند، اما شهامت یا امکان رفتن نداشتند، این افراد گوشهگیری کردند و کنار نشستند. گروهی دیگر هم انقلاب را قبول نداشتند، ولی نمیتوانستند کنارهگیری کنند؛ چون نانشان به اینجا بستگی داشت. برای همین سر کارشان میآمدند، اما کارشکنی میکردند. فقط گروهی بسیار نادر همکاری کردند. اینها کسانی بودند که بعد از انقلاب هوشمندانه فهمیدند که بالاخره یک اتفاقی افتاده. خیلی هم سیاسی فکر نمیکردند، تنها متوجه بودند که مردم اینطور خواستهاند و متخصصان هم باید کارشان را انجام دهند. این گروه انگشتشمار بودند؛ کسانی مثل احمدعلی راغب، فیروز برنجان، رضاقلی ملکی، مجتبی میرزاده، فریدون شهبازیان، مهیار فیروزبخت و تعدادی دیگر که امروز بعد از حدود ۴۰ سال در خاطرم نیست. اینها آمدند و هر کدام به شکلی همکاری کردند؛ برخی ملودی و آهنگ ساختند، برخی مثل مجبتی میرزاده تنظیم میکردند یا اگر آهنگی میساختند به نام دیگران پخش میشد. کسانی هم مثل آقای شهبازیان کارهای تخصصی انجام میدادند؛ یعنی کارهای مربوط به ضبط، ارزیابی و اصلاحات فنی؛ چون من که مدیر اجرایی بودم، تخصص این کار را نداشتم. گروهی هم هنرمندان انقلابی بودند ولی از نظر ایدئولوژیک ربطی به انقلاب اسلامی نداشتند و آن موقع به نام چپ و تودهای شناخته میشدند. این گروه اتفاقا هنرمندان بسیار قابلی بودند و کارهای بسیار زیبایی کردند.
در جوار دو گروه آخر، گروهی هم بودند که نه صداوسیمایی بودند و نه وزارت ارشادی؛ ولی بالاخره خانه هنرشان همین دو جا بود و با این دو مرکز ارتباطاتی داشتند. آنها هم آرامآرام کارهایی انجام دادند و بعدا واقعا جامعه از هنر و تلاششان بهره برد. روزگاری سخت بود و من هیچ کدام از آنها را سرزنش نمیکنم. هنرمندان روحیه لطیف و سلیمی دارند و نباید از همهشان انتظار داشت که وارد دایره نهضت و انقلاب میشدند. البته بعضیها هم شدند، حتی قبل از پیروزی انقلاب هم در خیابانها صدمه دیدند و شهید شدند.
فکر نمیکنید صداوسیما و به ویژه مرکز موسیقی با این دوستان هنرمند نامهربان بود؟ مثلا آقای محمدرضا لطفی و دیگر اعضای گروه چاووش پس از واقعه ۱۷ شهریور از تلویزیون استعفا دادند و رفتند. گرچه در دایره انقلاب اسلامی نبودند، اما انقلابی بودند. به هر دلیلی از ایران نرفتند و ماندند، اما تنها جایی که میتوانستند کار کنند یا صداوسیما بود و یا ارشاد که این دو هم با آنها مهربان نبودند. شاید اگر یک مقدار با آنها بهتر رفتار میشد، بعدا مجبور نمیشدند برای امرار معاش مثلا مسافرکشی کنند و یا کارهایی مثل این.
من حرف شما را تا حدودی قبول دارم. به طور کلی بسیاری از ما در مدیریتهایمان در اوایل انقلاب، به دلیل اینکه تجربه کافی نداشتیم، به قول ضربالمثل حکیمانه ایرانی «غوره نشده مویز شده بودیم». تجربه نکرده بودیم، کار را یاد نگرفته بودیم و نمیدانستیم مدیریت یعنی چه. یکی از رفتارهای تقریبا مشترک قریب به اتفاق ما مدیران در آن زمان همین رفتارهای سلبی بود؛ ولی من که مسئول شدم، در مورد موسیقیدانها و موزیسینها به هیچ وجه به این ترتیب عمل نکردم و شاهد هم بسیار دارم که متاسفانه تعدادی از آنها ما را ترک کردهاند، از جمله عزیز بزرگوار مرحوم آقای لطفی که خدا انشاءالله رحمتشان کند؛ ایشان به کرات تشریف میآورد دفتر ما و با هم گپ میزدیم. کارهایش را به صورت مجانی در اختیار من، به عنوان مدیر واحد موسیقی میگذاشت و من آنها را پخش میکردم. فرد دیگر استاد محمدرضا شجریان بود. فکر میکنم آن زمان رادیو به ایشان ماهیانه حدود هزار و پانصد تومان میداد تا هفتهای یک بار یا دو هفته یک بار، کلاس آوازی را که قبلا در رادیو داشت، ادامه دهد. آن زمان گروهی فشار میآوردند که این کلاس باید تعطیل شود و حمله میکردند که ایشان حق ندارد به رادیو بیاید و نباید به ایشان وجهی پرداخت کرد. من مقاومت کردم و نگذاشتم. مشخصا پیگیر بودم که این دوره آموزشی ادامه پیدا کند و احترام آن بزرگوار هم حفظ شود. من مطمئن بودم بیش از اینکه ایشان به این وجه نیاز داشته باشد، این جامعه امروز و آینده است که به هنر و تعهد ایشان که از قضا قاری برجستهای نیز بود، نیاز دارد.
این اتفاقات مربوط به سال ۵۸ بود؟
بله همان سال بود، مثلا بارها برای آقای جهانبخش پازوکی که برای خانمها سوسن و مهستی و... ترانه نوشته بود، پیام فرستادم که برای گفتوگو و احیانا همکاری در جهت آرمانهای انقلاب بیاید؛ به دلیل یکی، دو کار بسیار زیبای انقلابی که نوشته بود.
همان سرود «به لاله در خون خفته»؟
بله یکی همین سرود بود. من وقتی این پتانسیل را در ایشان دیدم، با اینکه هیچ شناختی از ایشان نداشتم، به کرات ایشان را به صداوسیما دعوت کردم که نیامد، اگر میآمد قطعا محترم بود. در آن واحدی که خودم بودم به دلیل روحیات و دانشی که داشتم به هیچ وجه با هیچ کدام از آنها رفتار سلبی نکردم با اینکه بسیاری از آنها به حق، با من رفتار بدی کردند. چرا میگویم به حق؟ برای اینکه آنها احساس میکردند کسی را که خودش اعلام میکند به هیچ وجه موسیقی نخوانده و موزیسین نیست، بالای سرشان گذاشتهاند. بسیاری از آنها چون من را نمیشناختند با من بدخلقی کردند و بعضا قهر یا اهانت کردند.
مشخصتر میفرمایید چه رفتارهایی داشتند؟
مثلا اگر به جلسه دعوتشان میکردم، نمیآمدند. این هم بیتوجهی بود و هم سرپیچی. فرض بفرمایید که یک جلسه میگذاشتیم که با آنها صحبت کنیم، وارد واحد حفظ و اشاعه موسیقی میشدیم؛ مثلا ۵۰ نفر موزیسین از ما حقوق میگرفتند، اما فقط ۱۱ نفر آنجا نشسته بودند. کاملا عکسالعملی رفتار میکردند. الان همه پیر شدیم؛ اما وقتی خودشان من را میبینند، خیلیهایشان میگویند که خیلی خاطرات خوبی از تو داریم. میگویند بعضی از ما متوجه نبودیم که تو چه تفکراتی داری، فکر میکردیم تو هم مثل کسانی هستی که به موسیقیدانها حمله میکنند.
اتفاقی افتاده بود به نام انقلاب. این انقلاب خصوصیاتی داشت که بسیاری از آنها هیچ شناختی از آن نداشتند و برایشان حکم تاریکی مطلق داشت. آدم هم از تاریکی میترسد، اطمینان ندارد که جلوی پایش چاه است یا راه. در آن مدت تاریکی، من مسئول بودم. باید زمان میگذشت تا آرام آرام شناخت پیدا کنند. برای همین من به آنها حق میدهم. از هیچ کدامشان هم دلگیر نیستم، هر کدامشان را هم الان ببینم با احترام برخورد میکنم.
گفتید اینها کارمند صداوسیما بودند، اما مثلا در جلسات حاضر نمیشدند. آنها بعدها کمکم پاکسازی نشدند؟ مثلا روزنامه اطلاعات آن سالها را که ورق بزنیم، در دورهای هر چند شماره یکبار، فهرستی از اعضای پاکسازیشده صداوسیما منتشر کرده است. شاید آنها هم پیشبینی میکردند که ممکن است به زودی پاکسازی شوند و برای همین نمیآمدند.
به نظرم دلیلش عدم شناخت بود. اینکه پاکسازی شدند یا نه را هم خبر ندارم؛ اما من یک نفر را هم پاکسازی نکردم، حتی یک نفر را. من آن موقع با پنج، شش نفر برخورد کردم. برخوردم هم حداقل ۹۰ درصدش سازنده بود. من دیدم در آن ارکستر سی و چند نفره صداوسیما، هر روز نوازندگان سازشان را دستشان میگیرند، میآیند و چند ساعت تمرین میکنند و میروند. بررسی کردم و دیدم که خیلی از آنها سنی ازشان گذشته است؛ هم محترماند و هم وقت بازنشستگیشان رسیده، باید بروند خانه بنشینند و به جایشان جوانان بیایند. چهار پنج نفر از آنها را دعوت کردم و به آنها گفتم که من خجالت میکشم ببینم شما هر روز ساز دستتان بگیرید، بیایید اینجا، دو، سه ساعت تمرین کنید و بروید. شما آزاد هستید، هر موقعی که خواستید بیایید، ولی هیچ لزومی ندارد که ۸ صبح بیایید و مثلا ساعت ۲ بعدازظهر بروید. من حقوق کامل شما را میدهم، فقط یک خواهش دارم؛ با توجه به اینکه هر کدامتان ۵۰-۶۰ سال در کار موسیقی بودهاید و سابقه آهنگسازی دارید، در خانه که نشستهاید، با استانداردهای امروز جامعه ملودی و آهنگ بسازید. آهنگ را که ساختید و شورا تصویب کرد، اگر یک آهنگ ساخته باشید، من پول دو آهنگ را میدهم. اگر دو آهنگ ساختید من پول سه آهنگ را میدهم. آنها دیدند چه از این بهتر؛ هم خانهشان بنشینند و هم درآمدشان دو سه برابر بشود و هم جایگاهشان حفظ شود، قبول کردند و من چهار، پنج جوان از هنرستان موسیقی را به جای آنها به کار دعوت کردم. این خونی تازه در رگهای ارکستر شد. فقط خانمی در این ارکستر بود که هنوز هم از برخوردم با ایشان خوشحال نیستم؛ چون ایشان تنها بانو در آن مجموعه بود او را منتقل کردم به واحد حفظ و اشاعه که تعداد خانمها زیاد بود.
یعنی دیگر در ارکستر ساز نزند و کار اداری انجام دهد؟
نه، ساز بزند، اما در آنجا ساز بزند. جوان دیگری هم بود که اتفاقا با او در دبیرستان همکلاس بودم، تنبک میزد. در آن روزها به دلیل فشارهایی که برای تعطیلی موسیقی وارد میشد، مجبور شدم بعضی از سازها را حذف، جابهجا یا کم کنم.
همان جایگزینی دف با تنبک؟
بله من دف را جایگزین تنبک کردم. دوست جوانم که تنبک میزد، احتمالا انتظار نداشت به خاطر همکلاس بودن و رفاقتمان، این کار را بکنم؛ ولی من مصلحت جامعه و انقلاب و موسیقی را دیدم و ساز او را موقتا کنار گذاشتم. نه حقوقش را کسر کردم، نه گفتم ساز نزند، گفتم به جایش دف بزند. ایشان از من دلخور شد و دیگر نیامد. تنبک یکی از عناصر اصلی موسیقیهای بزمی بود و در بزمها یا با ویولن و یا با تار همراه میشد؛ لذا تصمیم گرفتیم این شکل موسیقی را یک ذره عوض کنیم و این کار را کردیم. کسانی که کنار رفتند اینطور رفتند؛ ما هیچ کدام را پاکسازی نکردیم.
البته از قول آقای مکری یک بار آمدند و به من گفتند که پاکسازیهایی شده و میگویند که شورایی هست و تو این کار را کردی. گفتم من نه اصلا چنین شورایی را میشناسم، نه عضوش هستم و نه راجع به این پاکسازیها هیچ اطلاعی دارم. فکر میکنم آن پاکسازیها مربوط به وزارت ارشاد بود. بعضی دوستان این کارها را میکردند و گردن ما انقلابیترها میانداختند!
اسامی آن پنج، شش نفر در ارکستر رادیو و تلویزیون که بهشان گفتید اگر نخواستند سر تمرین نیایند، خاطرتان هست؟
یکی آقای رضاقلی ملکی بود که اولین محصول این حرکت، سرود بسیار زیبای «الله و یاالله» شد و بعدتر «وطنم وطنم». دیگری آقای حسن یوسفزمانی بود که وقتی فرصت پیدا کرد، به تنظیم کارهای انقلابی پرداخت، از جمله تنظیم زیبایی که روی سرود «برخیزید ای شهیدان راه خدا» انجام داد. شخص دیگر آقای حسین یوسفزمانی بود. دو نفر دیگر هم بودند که الان یادم نیست. همهشان مرحوم شدهاند.
اعضای شورای شعر یا شورای موسیقی چطور انتخاب میشدند؟
بالاخره انقلاب ضوابط و شرایطی را حاکم میکرد که با استانداردهای قبل از آن تفاوت بسیاری داشت. این شرایط تنها در موسیقی یا ادبیات هم نبود، مثلا در هواپیمایی هم بود. خلبانها در شرکتهای هوایی چیزی به نام «سینیوریتی لیست» دارند. منظور از این لیست آن است که هر کس زودتر خلبان شده و بیشتر پرواز کرده، بر نفر بعدی ارجح است؛ چیزی شبیه به ارجحیت سرهنگ به سرگرد. وقتی انقلاب شد، دیدیم اگر سینیوریتی لیست آنها بخواهد باقی بماند که همه چیز باز دست آنهاست که البته بود؛ اما انقلاب شده بود و باید اتفاقی دیگر میافتاد. ما نمیتوانستیم آقایان خامنهای، رفسنجانی، میرحسین موسوی، موسوی اردبیلی، معاونان آنها، نمایندگان مجلس و حضرات آیتاللهها را دست هر خلبانی بدهیم که آنها را این طرف و آن طرف ببرند. ممکن است مثلا هواپیما را بردارند و به عراق ببرند. کمااینکه این اتفاق افتاد و بالاخره هواپیماهایی برده شد؛ بنابراین ما باید یک سری آدمهایی را که به لحاظ اعتقادی و امنیتی مورد اطمینان بیشتری بودند، در لیست بالا میآوردیم و این مخالف سینیوریتی لیست بود.
در رابطه با شورای موسیقی هم همینطور بود. ما اگر قرار بود که مثلا در شورای موسیقی همه کسانی را که برترینهای زمان شاه بودند در این شوراها بگذاریم که خب محصول این تصمیمگیری همانی میشد که در زمان قبل بود. ما سینیوریتی لیست موسیقی و شعر را هم باید تغییر میدادیم. به همین دلیل شعرایی که عضو شورای شعر شدند، هیچ کدام سابقه حضور در فعالیتهای شعری پیش از انقلاب نداشتند؛ از جمله مرحوم مهرداد اوستا، مرحوم محمود شاهرخی، مرحوم حمید سبزواری و مرحوم مشفق کاشانی و اگر اشتباه نکنم آقای دستپیش برای شعرهای آذری و آقای ستوده هم برای شعرهای کردی بودند. از این شورای هفت، هشت نفره، فقط یکی دو نفرشان در قید حیات هستند.
شورای موسیقی مقداری فرق داشت چون کار تخصصیتر بود. در این شورا کسانی که قبلا هم بودند، حضور داشتند، مثلا آقایان شهبازیان، مارسل، میرزاده از قبل از انقلاب حضور داشتند، ما هم بودیم که من خودم را نماینده گوش جمعیت انقلابی میدانستم. شاید تجانس زیادی بین این افراد و موسیقی وجود نداشت، چه در شورای شعر و چه آدمهای تازهوارد به شورای موسیقی؛ ولی با همه تفاسیر شورای شعر و موسیقی با هم خوب کار کردند. تا مدتی که من بودم مسئولیت هر دو شورا با من بود.
آثار را برای اجرا ممیزی میکردید؟ مثل کارهایی که شوراها الان میکنند؟
تحت عنوان ممیزی نبود؛ ولی این حضرات شعرهایی را که از جاهای دیگر پیشنهاد میشد، به لحاظ ادبیات و مفاهیم بررسی میکردند. گاهی پیشنهاد اصلاح میدادند، گاهی تایید میشد و گاهی هم رد میشد. آنها که رد میشد، استدلال این بود که یا مفاهیم درستی ندارند یا به لحاظ ادبی ارزش لازم را ندارند یا به لحاظ جهتگیری سیاسی مخالفاند.
جایی آقای بیژن کامکار درباره همین حذف تنبک و جایگزینی دف گفته: «ما خسته شدیم از بس که دف زدیم!» فکر نمیکنید یک سری از این تصمیمها نباید اتفاق میافتاد؟ تصمیمات اشتباهی که بعدتر سنگ بنای اشتباهاتی تا امروز شد.
فکر نمیکنم نباید اتفاق میافتاد، فکر میکنم شاید باید درستتر اتفاق میافتاد. معما چو حل گشت آسان شود. شما ۳۸ سال بعد از آن روزها که حوزه با تمام توان برای تعطیلی موسیقی فشار میآورد، ماجرا را مرور میکنید. امروز ۳۸ سال بعد از انقلاب، عالمی در مشهد تصمیمی میگیرد یا اظهار نظری میکند، ببینید تاثیرش چیست؟ اصلا انگار خراسان مملکتی جداست، طوری که انگار موسیقی در آنجا حرام است. شما این فشار را به ۳۸ سال قبل برگردانید. جایی که این فشار نه از طرف یک فرد بلکه از طرف یک حوزه (حوزه قم که مرکز انقلاب بود) روی ما بود. من باید چه کار میکردم؟ باید راه میانهای را پیدا میکردم. اگر لازم میشد که ۱۵ ساز دیگر را هم حذف کنم، اما موسیقی حذف نشود، باید این کار را انجام میدادم؛ اما این حذف تا چه زمانی ادامه داشت؟ آیا مثلا در سال ۱۳۹۵ اینگونه است؟ نه. از سال ۶۰ که آرام آرام گوشها عادت کرد و استدلال منطقی ما اثبات شد، این فشارها هم کمتر شد. به خصوص بعد از آنکه حضرت امام سرود مربوط به شهید مطهری را تایید کرد، ایشان با این کار در واقع استانداردی به ما داد که بتوانیم کارها را بر مبنای آن تحلیل کنیم. دیگر به تدریج این سازها برگشت. منتها باز نحوه نواختنش یک مقداری کنترلشدهتر بود.
من این را بارها گفتهام. آقای مجبتی میرزاده یکی از اساتید مسلم ویولن بود با آرشهای بینظیر، واقعا فکر میکنم هنوز هم نظیر او را نداریم؛ ولی قمیشهایی ته آرشهاش داشت که از جنس انقلاب نبود. من با او صحبت کردم تا به کلمهای واحد برسیم؛ کلمهای که هر دو بفهمیم و بر اساس تعریف آن، بتوانیم کار را ادامه بدهیم. آن هم این بود که گفتم: «مجتبی آهنگت نانجیبه، برو نجیبش کن.» اصلا نجابت برای موسیقی معنا ندارد؛ ولی باید کلمهای واحد پیدا میکردیم که هر دو مقصود هم را بفهمیم. او هم که کرمانشاهی بود، گفت «حالا فهمیدم چه میگویی.» رفت و ته آرشههایش را درست کرد. ناچار بودیم این کار را بکنیم. البته خیلیهایش را هنوز هم معتقدم که صد درصد درست بود، اما خیلیهایش را میگویم نه، ممکن است اشتباه بوده باشد؛ چون آن روز ما باید تجربه میکردیم و راهی پیدا میکردیم برای اینکه موسیقی نابود نشود.
در همان دورهای که بحث ممنوعیت پخش موسیقی مطرح بود، چگونه کارتان را پیش میبردید. شنیدهام که گاهی بین برنامههای رادیو سکوت برقرار میشد به جای روال معمول که بین برنامهها آهنگ و ترانهای پخش میشود. اینها در دوره شما اتفاق افتاد؟
بله، همه سختیها برای دوره ما بود. بعدش دیگر آرام آرام راه افتاد. گریهدار بود. برای اینکه من باید معضلی بزرگ را که در مقابلمان بود، برطرف میکردم و این راهی بود برای فهم مشترک بین متقاضیان قطع موسیقی و خودمان که استدلال میکردیم نباید موسیقی قطع شود. زبان مشترکی نداشتیم؛ کار خیلی سخت بود. هیچ کس در بین این ۸۰ میلیون نفر شاید این را به اندازه من حس نمیکند. هیچ بعید نیست که بین برنامهها، سکوت بوده باشد. احتمالا به این دلیل که مثلا تهیهکنندهای جرات نمیکرده موسیقی پخش کند و میگفته چه پخش کنم؟ فردا من را میگیرند، میبرند و شلاق میزنند یا ممکن است فرد هوشمندی گفته باشد مدام میگویند موسیقی پخش نکنید، بگذار پخش نکنیم که بفهمند بدون موسیقی چگونه میشود؛ ولی به هر حال این حرف غلط نیست، احتمالش هست.
منشا برخی تصمیمات مثل این مشخص است، اما منشا یک سری تصمیمها مثل نشان ندادن ساز در تلویزیون یا حتی تکخوانی خانمها مشخص نیست. چطور این اتفاقات افتاد؟
برای تکخوانی خانمها اصلا نیازی نیست دنبال منشا بگردید. تکخوانی خانمها دستوری شرعی است. مثل اینکه گفتهاند خانمها باید حجاب داشته باشند یا اینکه گفتهاند آقایان باید چشمان خود را از نامحرم بپوشانند.
شاید؛ اما بسیاری از دستورهای دینی دیگر هم وجود داشت که بعد از انقلاب تبدیل به دستورالعمل نشد. به این دلیل که احتمالا کسی اجرایی شدنش را پیگیری نکرد. اگر اوایل انقلاب، یکی از همین مدیران دستور میداد که مثلا خانمها به تنهایی روی صحنه نمایش نیایند یا اصلا تئاتر بازی کردن خانمها ممنوع است، ممکن بود همین رویه تا امروز هم ادامه پیدا میکرد.
نه اینها مقداری با هم فرق دارند. خانمها الان هم که میآیند تحت شرایطی مجاز هستند؛ یعنی همان خانمی که الان تئاتر اجرا میکند، مجاز نیست که ابعاد بدنش را در تئاتر نشان بدهد یا مجاز نیست که روی سن برقصد، مجاز نیست که بخواند و جمعیت مرد صدایش را به تنهایی بشنوند؛ اما مجاز است همه این کارها را در جمع بانوان انجام دهد. این حکم شرعی دارد. درست است که من حاکم شرع یا فقیه نیستم، ولی این مسائل را میفهمم. میتوانید این را از یک فقیه بپرسید. شاید افرادی مثل آقای قرائتی که معمولا برای همه چیز مثالهایی بسیار ملموس دارد، برایتان پنج مثل هم بزند که واقعا کَالنَقشِ فِی الحَجَر در ذهنتان بنشیند؛ اما در مورد تئاتر و... خدمتتان عرض کنم که تا چند قرن پیش و شاید کمتر، خانمها در اروپا هم مجاز به حضور و خواندن نبودند، گروه کرشان یک سری مرد و یک سری پسربچه داشت که صدای خانمها را یا در واقع صداهای زیرتر را اجرا میکردند، این محدودیت در غرب هم بوده است و اینگونه نبوده که فقط در ایران این اتفاق بیفتد. در ایران بلافاصله پس از انقلاب راهحل منطقی برایش پیدا کردند.
دوره بعد از انقلاب را که نمیشود مثلا با ۲۰۰ سال پیش اروپا مقایسه کرد.
بالاخره اروپایی که برای بسیاری مرجع است هم اینچنین بوده؛ بنابراین مختص به ایران نیست. در ضمن جمهوری اسلامی بسیار پیشرفتهتر از آنها عمل کرد؛ یعنی فقط گفتند که بر اساس اسلام صدای تک مجاز نیست و اگر خانمها دو نفری یا سه نفری با هم بخوانند، مشکلی نیست. همانطور که الان هم هستند و گروههای کُر چند نفری میخوانند؛ حتی دو صدای خانم یا حتی یک خانم و یک آقا با هم خواندهاند که مجوز دارد و پخش شده است.
در مورد ممنوعیت پخش تصویر ساز چطور؟ آن دوره که شما بودید چنین ممنوعیتی وجود داشت؟
فکر نمیکنم، من این مورد را یادم نمیآید، ولی همانطور که اشاره کردم شاید اصلا هیچ حکم حکومتی هم برایش وجود نداشته باشد.
تنها جایی که من دیدهام به این موضوع اشاره شده، آییننامه داخلی صداوسیماست.
بله. شاید اصلا هیچ حکم حکومتی هم برایش وجود نداشته باشد. همان آییننامه داخلی را چه کسی نوشته است؟ فردی مثل من یا مثل آن آدمی که گفته امام معتقد است موسیقی حرام است و نباید پخش شود. مثالی برایتان بزنم که تعجببرانگیز است؛ همین سرود «خمینی ای امام» برای دو سال غیرقابل پخش بود! یعنی مگر از «خمینی ای امام» سرودی انقلابیتر سراغ دارید؟
دلیلش چه بود؟
دلیلش این بود که با کلمه «مجاهد» شروع میشد! این دستور را یک آدم نفهمی که هنوز هم زنده است و آن زمان در صداوسیما بود، صادر کرد. او اختیار داشت بنویسد با توجه به اینکه با کلمه مجاهد شروع میشود، غیرقابل پخش است. بر همین اساس، صداوسیما دو سال آن را پخش نکرد. من به دلیل اینکه خودم این سرود را ساختهام، روی این موضوع حساسیت دارم.
شما خودتان آن زمان در صداوسیما نبودید؟
من آن موقع هنوز جزو شورای صداوسیما بودم.
خندهدار است!
از خندهدار خیلی آن طرفتر، مسخره است! خب همین تفکر است که در جایی دیگر مینویسد نشان دادن ساز ممنوع است. با شبکه «افق» مصاحبهای داشتم. اولین حرفی که زدم این بود که من نمیفهمم، سازی که ساختش حلال است، حملش مجاز است، دیدن، آموزش و نواختنش اشکالی ندارد و تمام کارهای انقلابی و غیرانقلابی که میشنویم محصول آن است؛ چگونه دیدنش از قاب تلویزیون اشکال دارد؟ آخر این چه منطقی پشتش دارد؟ این منطق ندارد یا اگر هم دارد، منطقش اعلام نشده و ما نمیدانیم، جامعه نمیداند. باید منطقش اعلام شود و بگویند به این دلیل دیدن ساز از تلویزیون حرام است. بعد از اینکه ضبط تمام شد، همه عواملی که آن پشت بودند دست زدند. گفتند خدا پدرت را بیامرزد، بالاخره یک نفر پیدا شد که این حرف را بزند.
این گفتوگو از شبکه افق پخش شد یا این بخشش را حذف کردند؟
خبر ندارم.
تا چه سالی در مرکز موسیقی صداوسیما حضور داشتید؟
تا سال ۱۳۶۰. بعد از آن البته مدتی هم در شوراها عضو بودم.
خودتان بیرون آمدید یا خواستند بروید؟
هر دو.
یعنی تفکری حاکم شده بود که شما را هم برنمیتابید؟
خواستهای عنواننشده از سوی گروهی خاص بود که حتی امروز هم تفکری غیر از خودشان را برنمیتابند؛ اما در مدیریت کلان اینگونه نبود؛ خیلی هم به من لطف داشتند و میگفتند بمان. از بیرون هم پیشنهادهایی برای کار داشتم. شرکت هواپیمایی آسمان طی دو سال هشت مدیرعامل عوض کرده بود؛ یعنی عمر متوسط هر مدیر سه ماه میشد. وزیر راه به من گفت به آنجا بروم.
کدام وزیر؟
دو وزیر بودند: یکی مرحوم موسی کلانتری به من گفتند؛ من مشغول تصمیم بودم که بروم یا نه که حادثه هفت تیر اتفاق افتاد و ایشان شهید شد. وزیر بعدی هم آقای محمدهادی نژادحسینیان بود که با آمدنشان دوباره همای خوشبختی چرخید و روی دوش ما نشست. من پذیرفتم و پنج سال آنجا بودم.
در آن مدت به وزارت ارشاد نرفتید؟ یعنی با وزارت ارشاد همکاری نمیکردید؟
نه، در مدتی که در صداوسیما بودم، با وزارت ارشاد همکاری داشتم اما نه به عنوان عضو ارشاد. آن زمان آقایان مهدی کلهر و مهدی مسعودشاهی که از دوستانم بودند، در ارشاد حضور داشتند و ما با همدیگر همکاریهایی داشتیم، از جمله اینکه آن زمان، ما در صداوسیما باید پول میدادیم تا گروه کر بیاید و کارهای کرالمان را بخواند. از طرفی وزارت ارشاد گروه کر داشت که به آنها حقوق میداد و کاری برایشان نداشت. ما برای استفاده از تخصص این گروه با وزارت ارشاد هماهنگ کردیم، از آن پس گروهی از آنها، هفتهای دو روز به صداوسیما مامور شدند و کارهای کر ما را اجرا میکردند.
مرکز موسیقی صداوسیما، در زمان شما عنوانش را به مرکز سرود تغییر داد؟
یادم نمیآید این تغییر اسم چه زمانی رخ داد؛ ولی پیش از آن در صداوسیما واژه «ترانه» به جای «سرود» به کار میرفت، خودآگاه یا ناخودآگاه نمیدانم، اما با رفتن من به مجموعه صداوسیما، کلمه تصنیف و ترانه دیگر به کار برده نشد. ماهیت موسیقیاش هم مقداری فرق داشت، ولی کمتر حساسیت ایجاد میکرد. ضمن اینکه به حالوهوای آن دوران هم شبیهتر بود. بعدا که ذره ذره وضعیت تغییراتی کرد، این کارها هم به شکل سابق برگشت. کمکم واژه ترانه هم برگشت، هرچند که هنوز هم استفاده چندانی نمیشود و بیشتر تصنیف یا آهنگ به کار میرود.
در ارشاد هم تحت تاثیر همین جریان اسم مرکز را به سرود و آهنگهای انقلابی تغییر دادند؟
نمیدانم ولی همینطور که عقلایی نگاه میکنم، به یک نتیجه میرسم. امام حرفی بسیار عجیب زد که خیلی قشنگ بود، گفت رادیو و تلویزیون یا صداوسیما، دانشگاه عمومی است. وقتی در همه خانهها حضور دارد، تاثیرش همان اندازه است. به همین دلیل وقتی که صداوسیما میگفت سرود، احتمالا دیگران هم همین را استفاده میکردند.
یک سری از سرودهای دوره انقلاب طی سالهای پس از آن بیشتر از رادیو و تلویزیون پخش شد، اما یک سری از ساختهها نه؛ مثل «شبنورد» و «سپیده» آقای لطفی یا آثار دیگرانی که در ایران مانده بودند. این آثار اگر هم آن اوایل پخش میشد، کمکم حذف شد. در مقابل آثاری از ساختههای هنرمندانی مثل آقای منفردزاده یا پازوکی که نامشان اتفاقا با موسیقی لسآنجلسی گره خورده، هنوز هم پخش میشود.
این همان سلیقهای است که گفتم. خوب نیست سر این قضایا مدام از خودم مثال بیاورم، اما چند سال پیش به مناسبت دهه فجر، در یک برنامه زنده رادیویی بودم. قبلش به من گفتند، اسم چند سرودی را که ساختهام و فکر میکنم برای این ایام مناسب است، به آنها بدهم. فکر کنم سه سرود را معرفی کردم، ولی روی دو تا اصرار داشتم: یکی «چگونه میشود» و دیگری «طلایهداران». ملودی و ضربآهنگشان واقعا زیباست و شعرش هم واقعا زیباست. حدود هفت، هشت دقیقه قبل از اجرای برنامه گفتند این آثار، غیرقابل پخش است. من نوشتم که به مسئولیت من آنها را پخش کنید و اگر کسی چیزی گفت، خودم پاسخگو هستم. بالاخره هم پخش شد. خب این تنگنظریها وجود دارد، خیلیها نمیخواهند که بعضی چیزها یا افراد مطرح باشند، هرچند که خودم هرگز نخواستهام مطرح بشوم.
چرا نمیخواهند نام شما مطرح شود؟
تنگنظری. یک روز دیدم در روزنامه همشهری نوشته سرود «خمینی ای امام» به عنوان اثر میراث فرهنگی در ارشاد به ثبت رسید. راستش خیلی خوشحال شدم. به صفحه مربوطه رفتم و دیدم اینگونه نوشته: «سرود خمینی ای امام ساخته احمدعلی راغب که توسط فردی به نام حمید شاهنگنیا تنظیم شده، به ثبت رسید.» آن کسی که این را نوشته بود، به خوبی میدانست که این اثر، کار من است؛ اما عامدانه و برای حذف من، متن را اینطور تنظیم کرده بود؛ ولی میدانست که شاهنگیان از این اثر حذفشدنی نیست؛ چراکه نزدیک به ۴۰ سال است که هر سال حداقل ۱۰ بار راجع به این سرود صحبت میشود و هر بنی بشری در این مملکت میداند این کار، اثر من است. برای اینکه یک طوری اسمم باشد، نوشته بودند کار توسط فردی به نام حمید شاهنگنیا تنظیم شده! در صورتی که این کار همان زمانی که در حضور امام اجرا شد، اصلا تنظیم نداشت؛ بنابراین دستهایی هست که میخواهد دستکم تاریخ انقلاب را به شکلی مخدوش کنند.
فکر میکنم تنها کسی باشید که دو سرودی که قبل از انقلاب ساختید، همان روز ۱۲ بهمن اجرا شد؛ یکی «برخیزید ای شهیدان راه خدا» در بهشتزهرا در حضور امام و دیگری سرود «خمینی ای امام» در فرودگاه و وقت ورود امام. چه زمانی فرصت کردید این کارها را بسازید و با بچههای مدرسه علوی آنها را تمرین کنید؟
ما این کارهای انقلابی را از ماهها قبل شروع کرده بودیم. پیش از انقلاب من در خارج از ایران دانشجو بودم، اما رها کردم و برگشتم. بعد از آن شروع کردم به فعالیتهای فرهنگی - انقلابی. اول تنها بودم، بعد با آقای حسین شمسایی، مرحوم حاج حسین صبحدل، مرحوم عباس صالحی، حمید یگانه و محمدرضا شریفینیا پنج، شش نفری کارهایی را که ساخته بودم، تمرین میکردیم. دی ماه ۵۷ که دیگر ساواک هم ضعیف شده بود، آقای صبحدل در مسجد قبا که مرحوم شهید مفتح امام جماعت آن بود، اعلام کرد که میخواهیم گروه سرود درست کنیم و هر کس علاقهمند است بیاید. جمعیت کثیری آمده بودند. مشابه این فراخوان را هم در مدرسه علوی دادند و عده زیادی هم در آنجا جمع شدند. از بین تمام آنها حدود ۱۲۰ - ۱۰۰ نفری را انتخاب کردیم و تمرین را با این گروه سرود شروع کردیم. سرود «خمینی ای امام» را از قبل ساخته بودم، اما سرود «برخیزید ای شهیدان راه خدا» را که همان اواخر دی و اول بهمن شعرش به من داده شد در یکی، دو شب ساختم. میدانستیم که اگر حضرت امام بیاید حتما به بهشتزهرا میرود؛ بنابراین این کار را برای آنجا آماده کرده بودیم. البته این کار زمانی که در بهشتزهرا اجرا شد، اصلا تنظیم نشده بود، بعد آقای یوسف زمانی بسیار فوقالعاده تنظیمش کرد.
در فیلمی که از این اجرا در بهشتزهرا موجود است، جایی، انگار گروه کمی خارج میخواند. آن موقع خودتان آنجا بودید؟
نه ما گروه را دو قسمت کرده بودیم: حدود ۳۰-۲۰ نفر را برای فرودگاه انتخاب کرده و بقیه را به بهشتزهرا فرستادیم. گروه اول در فرودگاه برنامه اجرا کرد و بعد به سمت بهشتزهرا راه افتادیم؛ اما در شلوغی مسیر بهشتزهرا گیر کردیم و به گروه دوم نرسیدیم. دقیقا به پشت صحنه که رسیدیم، گروه خواندن سرود را در حضور امام شروع کرده بود. صدایشان را کاملا میشنیدیم، شاید مثلا اگر یک دقیقه دیرتر شروع کرده بودند، گروه اول هم رسیده بود و سرود بهتر اجرا میشد. این کار یک سختی دارد؛ نت اولیه دو بندش، خیلی به هم شبیه است. بعضیها قسمت سوم را در قسمت دوم شروع میکردند که ترس ما هم همین بود؛ اما خوشبختانه فقط یک نفر اشتباه کرد و بقیه درست خواندند.
اگر بخواهید تاثیرگذارترین سرودهای دوره انقلاب را انتخاب کنید، غیر از ساختههای خودتان، کدام را انتخاب میکنید؟
کارهای آقای لطفی، واقعا عالی و زیبا بود.
«الله الله» یکی از سرودهای معروف آن دوره است که هاتف، از خوانندگان پاپ لسآنجلس آن را خوانده است. نامی از سازندهاش نیست. میدانید ملودیاش از چه کسی بود؟
با اطمینان کامل نمیدانم، ولی دوستانی که آن موقع فعالیتهایی داشتند و نوازندگی میکردند، میگویند بسیاری از این کارها را مرحوم مجتبی میرزاده ساخته است، مثلا یک نفر مثل من، میخواست کاری کند و یک ملودی بسازد، بعد مثلا میرزاده، وقت ضبط آن قطعه در استودیو به ارکستر میگفت، اینجایش را اینطوری بزن، آنجایش را آنطوری بزن. او یا کاری را از اول خودش تنظیم میکرد یا اصلا خودش کاری را میساخت که بعدا به اسم شخص دیگری معروف میشد.
نظر شما :