دوران پرهرجومرج بوریس یلتسین
ستاره بخت کمونیستها طلوع کرد
تاریخ ایرانی: یک روز گرم پاییزی در سال ۱۹۹۲ بود. در تابستان آن سال روزهای خوشی سپری شد و در نگاه اول به نظر نمیرسید که پروژهای عظیم در روسیه آغاز شده است. در آن روز اول اکتبر «آناتولی چوبایس» معاون اول دولت روسیه و رئیس کمیته اموال دولتی به منطقهای کوچک واقع در مسکو رفت. او مردی ۳۷ ساله و آکنده از خوشبینی و اعتمادبهنفس به نظر میرسید، اگر کسی برایش پیشبینی میکرد که به زودی تبدیل به یکی از منفورترین سیاستمداران کشور خواهد شد، بیتردید به حرف گوینده میخندید.
جناب معاون اول در آن روز به میان مردم عادی رفت تا نظر روسها را به مهمترین کشف دوران فعالیت سیاسیاش جلب کند، کشفی به نام «واوچر» که همان روز شعبههای صندوق پسانداز ملی به چاپ آن اقدام کردند. واوچر کاغذها یا اسنادی بود که روسها با خرید آن میتوانستند در اموال دولتی سهیم شوند.
نزدیک به یک سال پس از فروپاشی اتحاد شوروی هنوز هم زندگی و امورات روسیه از پساندازهای آن دوره تامین میشد. روسیه یا همان مرکز و کانون امپراتوری سابق کمونیستی که در سال ۱۹۹۱ و بر اساس یک دستنوشته اعلام استقلال کرده بود، همچنان بار وعدههای عملینشده را بر دوش میکشید و هنوز هم موسسههای صنعتی، کارخانهها، شرکتهای تجاری و مغازهها در مالکیت دولت قرار داشتند.
بوریس یلتسین، رئیسجمهور جدید، اما مصمم بود اموال دولتی را به بخش خصوصی واگذار کند و از روسیه کشوری ثروتمند بسازد. او اعلام کرد: «ما به میلیونها ثروتمند نیاز داریم و نه یک گروه ثروتمند.» آنچه تا آن روز تنها به صورت ظاهری وجود داشت باید صورت واقعیت به خود میگرفت یعنی «ثروت ملی».
از آن روز به بعد هر شهروند جمعیت ۱۵۰ میلیون نفری روسیه میتوانست یک چک خصوصیسازی به ارزش بیش از ۱۰ هزار روبل دریافت کند، سپس آن را در قبال دریافت سهام کارخانههای بخش خصوصی تحویل دهد. ۱۰ هزار روبل با معیارهای امروز برابر با ۳۰ یورو است.
در آن زمان ۲۵ هزار کارخانه و شرکت متوسط و بزرگ به ارزش اسمی ۴٫۵ بیلیون روبل به معرض فروش گذاشته شد. طرح خصوصیسازی شرکتها در واقع حاصل کار چوبایس بود. او اصرار داشت تا ۵۱ درصد از سهام این شرکتها باید به کارگران و مدیران آن منتقل شود. او به هر ترتیب توانست مقاومتهای مدیران پیشین شوروی در برابر خصوصیسازی را خنثی کند، در نتیجه یک طبقه حاکمه جدید قدم به عرصه وجود گذاشت؛ طبقهای که از آن با عنوان «سرمایهداران سرخ» یاد میشود.
اگرچه ایده انتقال و واگذاری اموال و ثروت دولتی به ملت در ظاهر زیبا به نظر میرسید اما این تغییر و تحول شکست خورد. در همان دوره ناگهان چنان قیمتها بالا کشید که مردم برای تهیه ضروریترین مواد غذایی خود مجبور شدند چکهای خصوصیسازی را به دستفروشها تحویل دهند، به همین خاطر ارزش چکها به شدت کاهش یافت.
اکثر این چکها در بازار سیاه به فروش رسید و یا در اختیار صندوقهای سرمایهگذاری گذاشته شد. این صندوقها اما غالبا ابزاری برای کلاهبرداری و یا پوششی بودند برای بازگرداندن سهام و اموال دولتی به کنسرسیومهای دولتی؛ بنابراین نه مردم عادی که بخشی از همان الیت قدیمی شوروی برنده اصلی این خصوصیسازی همگانی شدند. افزون بر آن بسیاری از باندهای جنایتکاران و شرکتهای برساخته از بازار سیاه نیز از همین چکهای خصوصیسازی به عنوان سرمایه اولیه امپراتوریهای اقتصادی بعدی خود استفاده کردند.
مرحله دوم خصوصیسازی نیز که طی آن شرکتها و کارخانههای دولتی به حراج گذاشته شد، باز هم موفقیتی در پی نداشت. کارخانهها و موسسات دولتی به قیمتی بیش از اندازه نازل به صاحبان جدید فروخته شد. شرکت انحصاری گازپروم به قیمت ۲۲ میلیون دلار به صاحبان جدید انتقال یافت و کارخانه معظم خودروسازی زیل در مسکو به انضمام یکصد هزار کارمند و کارگر آن به قیمت ۱۶ میلیون دلار به فروش رسید. حتی امروز نیز بسیاری از شهروندان روس از آغاز آن حرکت پرشتاب به سوی سرمایهداری به عنوان یک دروغ و فریب یاد میکنند؛ زیرا میلیونها نفر از مردم در آن دوره فقیر شدند. گویی سایهای شوم بر این کشور نوپا و حکومت بوریس یلتسین افتاده بود.
یلتسین که زمانی دبیرکلی شعبه حزب در مسکو را بر عهده داشت، با مطرح کردن و تاسیس کشور و دولت روسیه در واقع نه تنها حکومت لرزان شوروی را به پایان کار خود رساند، بلکه به دلیل جاهطلبیهای بیاندازه خود انگیزهای مضاعف برای سرنگون کردن میخائیل گورباچف نیز داشت.
تسویه حساب با گذشته از همان آغاز فعالیت دولت جدید در دستور کار قرار گرفت؛ اما ظاهرا یلتسین تمایل چندانی به این کار نشان نمیداد. او اگرچه همه فعالیتهای حزب کمونیست سابق را ممنوع اعلام کرد، اما احزاب مختلف کمونیستی همچنان به فعالیتهای خود ادامه میدادند، حتی سرویس جاسوسی امنیتی بدنام کا.گ.ب نیز تنها تغییر نام داده شد و شمار کارکنان آن کاهش یافت؛ اما نه دسترسی به آرشیوها برای عموم آزاد شد و نه کا.گ.ب به عنوان سازمانی جنایتکار معرفی گردید. مردان قدیمی این سازمان مخوف و سرکوبگر همچنان به فعالیتهای خود ادامه میدادند.
یلتسین تصمیم گرفت برای کنترل و تسلط بر وضعیت اسفبار کشور یک شوکدرمانی انجام دهد. او به همین منظور اصلاحطلبانی مانند چوبایس و نخستوزیر آینده یعنی «یگور گایدار» را به دور خود گرد آورد و قیمتهای تعیینشده توسط دولت را ملغی کرد، به نوعی آزادسازی قیمتها را محقق کرد و تجارت را نیز آزاد اعلام کرد. این کار اگرچه موجودی کالا را در بازار افزایش داد، اما مردم نیز به همان اندازه فقیر شدند. هزاران کارخانه و موسسه اعلام ورشکستگی کردند و حقوق و دستمزدهای کارکنان آنان هرگز پرداخت نشد. کشور به مرحلهای رسید که تنها اقتصاد مبادلهای جریان داشت، از آنجایی که پولی نبود، مردم فروش مایملک شخصی خود را آغاز کردند.
آثار منفی این به اصطلاح شوکدرمانی به اندازهای بود که دولتمردان روسیه را البته بعدها وادار به پوزشخواهی کرد. در آن زمان روسیه ۷۶ میلیارد دلار بدهی خارجی داشت. از سوی دیگر ذخایر طلای کشور به شدت تقلیل یافت و قیمت نفت نیز که مهمترین منبع درآمد این کشور پهناور محسوب میشد، کاهشی چشمگیر پیدا کرد. همزمان سالیانه ۲۰ میلیارد دلار سرمایه خارجی به روسیه وارد میشد.
در همین حال مقاومتهای شدیدی در برابر خط مشی یلتسین شکل گرفت. یلتسین در دومای روسیه نیز دوستان و البته دشمنان زیادی داشت. طیف مخالفان او از کمونیستها تا ناسیونالیستها را در بر میگرفت. چیزی نگذشت که روسیه در دام حاکمیتی دوگانه گرفتار و فلج شد. نمایندگان پارلمان همه تصمیمهای دولت را یکی پس از دیگری لغو میکردند، یلتسین نیز بار دیگر مانند دوران شوروی با فرمانهای حکومتی به اداره کشور ادامه داد. افزون بر آن شورای عالی دوران شوروی هنوز وجود داشت، چراکه پارلمان از انحلال آن جلوگیری میکرد. در همین حال شایعات، رسواییهای شنود، دسیسهها و توطئه برای قتل و سوءقصد جایگزین تصمیمهای سیاسی شد. در پایان سال ۱۹۹۳ به نظر میرسید گذار به اقتصاد بازار آزاد شکست خورده است.
یلتسین تلاش کرد با برگزاری یک همهپرسی مقاومت و مانعتراشیها را در برابر خود بشکند. در این همهپرسی بار دیگر ۵۹ درصد از روسها اعتماد خود را به او نشان دادند. یلتسین با این پشتوانه مردمی، شورای عالی شوروی را البته بر خلاف قانون اساسی منحل کرد؛ پارلمان نیز بر همین اساس اقدام وی را بیاثر گذاشت.
در اکتبر سال ۱۹۹۳ گروهی از ناسیونالیستها و طرفداران حکومت تزارها شورشی مسلحانه را آغاز کردند. این غائله با دستور رئیسجمهور توسط تانکها ختم شد؛ اما مردم در خانهها ماندند. تا امروز مشخص نیست که چند نفر در جریان نبردهای اطراف پارلمان و برج تلویزیون کشته شدند. برخی منابع از ۱۸۰ قربانی میگویند و برخی دیگر از ۱۰۰۰ کشته حکایت دارند.
به این ترتیب یلتسین دست به اقدامی رادیکال زد و دستور تدوین قانون اساسی جدید را صادر کرد. او بر اساس این قانون که شباهت زیادی با قانون اساسی تزار در سال ۱۹۰۶ داشت میتوانست از اختیاراتی نامحدود برخوردار شود. بر اساس قانون اساسی جدید، نهاد پارلمان همچنان میتوانست در تشکیل دولتها نفوذ و اثر خود را اعمال کند. بدین صورت روسیه بار دیگر و البته به صورت دوفاکتو به دوران حکومت مطلقه فردی بازگشت. پس بر خلاف تصور رایج، این پوتین نبود که به عنوان جانشین یلتسین، از اختیاراتی گسترده و کامل برخوردار شد بلکه شخص یلتسین این تغییر را کلید زد. با این حال انتخابات همچنان به صورت دموکراتیک برگزار میشد. در نخستین انتخابات دومای دولتی، یلتسین شکست خورد زیرا بلوک راست لیبرال حامی وی نتوانست رای لازم را کسب کند. به همین خاطر تصمیم گرفت رفتاری محتاطانه را در قبال کمونیستهای هنوز قدرتمند و متعصب در پیش گیرد. او در این راستا فرمان عفو شورشیان اکتبر ۱۹۹۳ را صادر کرد، دستور داد برخی خیابانها به نام کمونیستهای اولیه نامگذاری شوند و جسد مومیاییشده لنین در همان محل سابق باقی بماند. اصلاحطلبان معروف و مهم نیز دولت را ترک کردند.
با این حال روند کاهش محبوبیت رئیسجمهور همچنان ادامه داشت؛ زیرا در پایان سال ۱۹۹۴ جنگ چچن به اوج خود رسیده و به معضلی جدی بدل شده بود. یلتسین تصمیم داشت به هر صورت ممکن و با ابزار خشونت این جمهوری سرکش قفقاز را در مجموعه جمهوریهای روسیه حفظ کند؛ اما این سماجت به قیمت جان ۸۰ هزار سرباز، شورشی و غیرنظامی تمام شد.
اقتصاد خویشاوندسالارانه یلتسین نیز از جمله مشکلات دوران وی بود. پیرامون او را کسانی گرفته بودند که هرگز توانایی کنترلشان را نداشت. الکساندر کورشاکف محافظ یلتسین، دخترش تاتیانا و آن الیگارش تازه به دوران رسیده یعنی بوریس برزوفسکی به مراتب بیش از شخص رئیسجمهور نفوذ داشتند و در واقع فرامین این سه نفر از دستورات یلتسین بیشتر اطاعت میشد. بدین ترتیب روسیه نوپای دموکراتیک بار دیگر تحت حکومت یک خاندان و سلسله قرار گرفت.
در انتخابات سال ۱۹۹۶ محبوبیت یلتسین به صفر رسید و ستاره بخت کمونیستها طلوع کرد، آنها به نوعی شاهد نوزایی خود بودند. یلتسین برای نجات خود به این فکر افتاد که دوما را منحل کند، برگزاری انتخابات را دو سال به تعویق بیندازد و فعالیتهای حزب کمونیست را ممنوع اعلام کند؛ اما بعدا تصمیم دیگری گرفت و بر آن شد که با طبقه الیگارشی جدید که به دلیل تملک داراییهای ارزان دولتی صاحب ثروت و قدرت شده بود، وارد معامله شود و از رسانههای بیشمار آنان استفاده کند. از اینجا بود که شبکههای تلویزیونی و روزنامههای این طبقه نوپا یکصدا علیه «خطر کمونیستی» هشدار دادند؛ بنابراین یلتسین توانست در دور دوم انتخابات پیروز میدان شود و دور دوم ریاستجمهوری خود را آغاز کند؛ اما این اقدام او در واقع اولین تابوشکنی بزرگ در روسیه دموکراتیک به شمار میرفت، زیرا نه تنها یلتسین به طور کامل به الیگارشی وابسته شد بلکه حتی امروز نیز در این مورد که در آن انتخابات تقلبهای گسترده صورت گرفت تردیدی وجود ندارد، زیرا برنده واقعی انتخابات گنادی زوگانوف رهبر حزب کمونیست (با کسب ۵۳ درصد از آرا) بود؛ حتی آناتولی کولیکوف وزیر وقت کشور نیز پیروزی زوگانوف را تایید کرد. این نخستین گناه مطبوعات آزاد روسیه بود، مطبوعاتی که در سال ۱۹۹۶ بیطرفی خود را کنار گذاشتند و به نفع یلتسین وارد صحنه شدند.
آیا میتوان اقدامات غیرقانونی یلتسین و هوادارانش را اینگونه توجیه کرد که به هر حال باید از بازگشت کمونیستها به قدرت و از تولد دوباره و احتمالی شوروی به هر صورت ممکن جلوگیری میشد؟ بسیاری از لیبرالهای روسیه در آن مقطع چنین دیدگاهی به اقدامات یلتسین داشتند؛ اما چرا طرفداران حزب کمونیست با وجود آگاهی و اطمینان از تقلب در انتخابات به خیابانها نیامدند و اعتراض نکردند؟ زوگانوف رهبر حزب کمونیست روسیه در پاسخ میگوید کمونیستها نمیخواستند عامل یک گسستگی جدید در کشورشان باشند. البته سران کمونیست به هر حال در بازی قدرت باقی ماندند.
یلتسین تا سه سال پس از این به اصطلاح پیروزی در قدرت ماند؛ اما ضربه مرگبار زمانی به دولت وی وارد آمد که روسیه در سال ۱۹۹۸ در عمل به کشوری ورشکسته بدل شد و توانایی بازپرداخت بدهیهای خود را نداشت. بانکها دچار فروپاشی شدند، ارزش روبل باز هم کاهش یافت، تورم به نزدیک یکصد درصد رسید و مردم روسیه برای دومین بار از سال ۱۹۹۲ همه پسانداز خود را از دست دادند.
یلتسین کوشید با تغییر پیدرپی دولتها از ادامه سقوط کشور جلوگیری کند. هنگامی که استوارترین حامیانش از او روی برگرداندند، این سرکرده الیگارشی جدید یعنی برزوفسکی بود که به رئیسجمهور کمک کرد نخستوزیر خود را انتخاب کند، نخستوزیر کسی نبود جز رئیس وقت کا.گ.ب یعنی ولادیمیر پوتین.
رویدادهای عجیب روسیه در عید پاک سال ۱۹۹۹ به اوج خود رسید و اختیارات رئیسجمهور به نخستوزیر جدید واگذار شد. یلتسین بیمار در مقابل دوربینهای تلویزیون خطاب به ملت گفت: «امیدوارم من را عفو کنید. من به نفع نسل جدیدی کنار میروم که تواناییهای بیشتری دارد.» ۸۶ درصد مردم از کنارهگیری یلتسین حمایت کردند و بدین ترتیب نخستین دهه روسیه پساکمونیست سپری شد.
منبع: اشپیگل
نظر شما :