موگابه؛ قهرمانی که دیکتاتور شد
تاریخ ایرانی: فقط یک چهارم استادیوم ۶۰ هزار نفری هراره پر شد؛ بدرقهای سرد از قهرمانی که دیکتاتور شد. دیروز رهبران آفریقایی، در مراسم تشییع پیکر رابرت موگابه رئیسجمهور پیشین زیمبابوه در استادیوم ملی در پایتخت این کشور از او به عنوان «قهرمان آزادی» تقدیر کردند، امرسون منانگاگوا رئیسجمهور زیمبابوه، او را آیندهبین نامید و گفت «سرزمین ما در اشک و آه فرو رفت» اما بسیاری از مردم گفته بودند به دلیل سرکوبهایی که در حکومت موگابه رخ داد، در مراسم تشییع جنازه او شرکت نمیکنند. یکی از اهالی هراره به خبرگزاری فرانسه گفت: «اکنون ما خوشحالتریم که او رفته است. چرا باید به این مراسم بروم؟ نمیخواهیم چیزی درباره او بشنویم. او مسبب مشکلات ماست.»
تابوت حاوی جسد رابرت موگابه، رئیسجمهور پیشین زیمبابوه، روز پنجشنبه ۱۲ سپتامبر (۲۱ شهریور) در استادیوم ورزشی شهر هراره به معرض نمایش گذاشته شد. این استادیوم همان محلی است که وی برای نخستین بار بعد از سخنرانی استقلال زیمبابوه در سال ۱۹۸۰ در آن سخنرانی کرد.
در جریان این مراسم رسمی برای دقایقی هرجومرج حاکم شد و شماری از شرکتکنندگان زیر دستوپا ماندند که توسط کادر پزشکی مورد درمان قرار گرفتند.
رئیسجمهور سابق زیمبابوه که ۳۷ سال بر این کشور حکمرانی کرد و در نوامبر سال ۲۰۱۷ توسط ارتش از قدرت کنار زده شد، روز ۶ سپتامبر ۲۰۱۹ (۱۵ شهریور ۱۳۹۸) در ۹۵ سالگی در بیمارستانی در سنگاپور درگذشت.
به گزارش ایسنا، امرسون منانگاگوا رئیسجمهور فعلی زیمبابوه که در توئیتر خبر درگذشت موگابه را منتشر کرده بود، او را چنین توصیف کرد: «موگابه یک طرفدار آفریقا بود که عمرش را صرف قدرتمندسازی و آزادی مردم زیمبابوه کرد. رفیق موگابه یک تمثال آزادی و یک طرفدار آفریقا بود که حیاتش را صرف قدرتمند کردن و آزادسازی مردمش کرد و مشارکتهای او در تاریخ کشور و قاره ما هرگز فراموش نخواهد شد. ما امیدواریم روح او غرق در آرامش باشد.»
خانوادهاش میگویند اکنون توافق شده که او در یک بنای یادبود ملی در هراره دفن خواهد شد. بیبیسی نوشته سخنگوی خانواده و لئو موگابه برادرزاده او میگویند این مساله باید طی یک ماه آینده صورت گیرد. در حالی که گریس موگابه اصرار دارد که جسد همسرش را به زادگاهش منتقل کند، اما منانگاگوا که قدرت را از دو سال پیش در این کشور به دست گرفته تاکید دارد موگابه را در کنار دیگر شخصیتهای ملی در هراره به خاک بسپارد. به گزارش ایرنا، همسر موگابه رئیسجمهور زیمبابوه را متهم کرده است که قصد دارد در یک اقدام توطئهآمیز همسرش را به نحوی به خاک بسپارد که در آینده اثری از او در میان نباشد، به همین دلیل اصرار دارد یک بنای یادبود در زادگاه موگابه ساخته شود تا شخصیت و میراث تاریخیاش همچنان در این کشور در خاطرهها بماند. این درحالی است که منانگاگوا در یک نطق تلویزیونی اعلام کرد که دولت در حال طراحی ساخت یک بنای یادبود ویژه بر فراز «تپه قهرمانان» در آِیکر است تا موگابه را به عنوان رهبر ملی مبارزه با اقلیت سفیدپوستان استعمارگر در کنار دیگر شخصیتهای ملی دفن کند و تا زمانی که این بنا تکمیل نشود، برگزاری مراسم اصلی تدفین او را یک ماه به تعویق میاندازد، اقدامی که در فرهنگ قبایلی زیمبابوه و در واقع قبایل جنوب قاره آفریقا بسیار مذموم است.
چنانکه درباره خاکسپاری جنازه موگابه مناقشه در جریان است، داوری درباره میراث او نیز گفتوگوهای بسیاری را برانگیخته است. «تاریخ ایرانی» نگاه رسانهها به درگذشت قهرمان مبارزه با آپارتاید که تبدیل به ضدقهرمانی دیکتاتور شد را مرور کرده است؛ رهبری که مانند ماندلا نشد و مردم با شنیدن خبر درگذشت او به خیابانها آمدند و با خودروها بوق زدند و شادمانی کردند.
قهرمان و ضد قهرمان زیمبابوه
موگابه قهرمان مبارزه طولانی علیه استعمار و آپارتاید بود. وی در جوانی به مدت ۱۰ سال در حبس بود و به محض آزادی به مبارزه مسلحانه پیوست. وی در سال ۱۹۷۹ یکی از امضاءکنندگان موافقتنامه موسوم به «لنکستر هاوس» بود که به جنگ داخلی کشور پایان داد.
در نخستین دهه رهبری موگابه، زیمبابوه و خرده کشاورزانش در رفاه به سر بردند. مرگومیر و سوءتغذیه در میان کودکان کاهش یافت و متوسط عمر مردم بالا رفت.
زیمبابوه موفقترین نظام آموزشی را در منطقه داشت و هنوز هم در قرن بیست و یکم بالاترین تعداد باسواد را در آفریقا دارد. اما از سوی دیگر دولت همواره با مخالفانش با نهایت خشونت برخورد کرد. موگابه سران مخالفین را استعمارکنندگان جدید توصیف میکرد.
اوایل سال ۲۰۰۰، آن یک درصد شهروندان سفیدپوست زیمبابوه، هنوز بیش از ۷۰ درصد زمینهای قابل کشت کشور را در اختیار داشتند. با این حال موگابه در اصلاحات ارضیاش چندان موفق نبود. وی زمینهای کشاورزی را در میان حامیانش که با سفیدپوستان عداوت داشتند اما لزوماً کشاورزان خوبی نبودند، تقسیم کرد.
زیمبابوه برای اخذ وام از بانک جهانی باید برنامههای ریاضتی دشواری را به اجرا میگذاشت. اما اعانات نقدی دولت به نهادهای عامالمنفعه، اقتصاد کشور را نابود کرد و مردم به گونهای فزاینده به کمکهای دولتی محتاج شدند. موگابه همچنان از شنیدن هرگونه انتقادی ابا داشت و از هرگونه تغییر سیاست پرهیز میکرد.
هنگامی که مورگان چانگیرای، رهبر مخالفان او را به چالش کشید، نیروهای امنیتی ویژه وی را به شدت مورد ضرب و جرح قرار دادند. اما وقتی همین مخالفان در انتخابات ریاستجمهوری سال ۲۰۰۸ پیروز شدند، موگابه از کنارهگیری از سمتش خودداری کرد. وی سرانجام موافقت کرد که رهبر مخالفان در جایگاه نخستوزیری قرار گیرد اما از هرگونه شراکت در قدرت با وی سرباز زد.
رابرت موگابه قصد داشت تا آخر عمر در سمت ریاستجمهوری باقی بماند اما سال ۲۰۱۷ توسط نظامیان کشورش از قدرت خلع شد. او قصد داشت راه را برای ریاستجمهوری همسرش گریس موگابه هموار کند، از سال ۲۰۱۰ با دو مدعی جدید قدرت روبرو شد: جویس موجورو معاون رئیسجمهور و امرسون منانگاگوا معاون پیشین رئیسجمهور و رئیس پیشین ارتش و رئیس سرویس مخفی کشور. اگرچه هر دوی این افراد توسط موگابه از مقام خود برکنار شدند، اما این کار مانع از تسلیم آنها نشد.
در شب ۱۵ نوامبر ۲۰۱۷ یعنی ۸ روز پس از اخراج امرسون منانگاگوا، ارتش دست به کودتا زد و نزدیکان موگابه را دستگیر کرد. موگابه نیز در کاخش در انزوا نگه داشته شد. او برای چند روز مقاومت کرد اما صدها هزار زیمبابوهای به خیابانها آمدند و خواستار برکناری او شدند. همزمان حزب حاکم یعنی زانو - پی اف (اتحاد ملی آفریقایی زیمبابوه - جبهه میهنپرستان) که توسط موگابه بنیان نهاده شده بود نیز بر او فشار آورد تا استعفا دهد.
به این ترتیب در ۲۱ نوامبر، دو روز پس از برگزاری قیامی بزرگ و کمسابقه در زیمبابوه، موگابه نامه استعفای خود را منتشر کرد.
یورونیوز
موگابه در یک نگاه
۱۹۲۴: به دنیا آمد
در جوانی برای تدریس آموزش دید
۱۹۶۴: از سوی دولت رودزیا زندانی شد
۱۹۸۰: برنده انتخابات بعد از استقلال شد
۱۹۹۶: با گریس ماروفو ازدواج کرد
۲۰۰۰: یک همهپرسی را باخت. شبهنظامیان هوادار موگابه به مزارع تحت مالکیت سفیدپوستها یورش بردند و به طرفداران مخالفان حمله کردند
۲۰۰۸: در دور اول انتخابات ریاستجمهوری بعد از مورگان چانگیرای، دوم شد. چانگیرای بعد از حملات گسترده به هوادارانش از انتخابات کنار رفت
۲۰۰۹: همزمان با فروپاشی اقتصادی چانگیرای به عنوان نخستوزیر دولت رابرت موگابه سوگند خورد. او چهار سال در دولت پر تنش وحدت ملی نخستوزیر بود
۲۰۱۷: موگابه متحد قدیمی خود، امرسون منانگاگوا را از سمت معاونت ریاستجمهوری برکنار کرد تا راه را برای جانشینی همسرش گریس هموار کند. ارتش دخالت کرد و او در نهایت وادار به استعفا شد.
بیبیسی
کارنامه موگابه
سرگذشت زندگی رابرت موگابه، رئیسجمهور سابق زیمبابوه را میتوان به دو کارنامه روشن و تاریک یا سفید و سیاه تقسیم کرد، بخش سفید آن مبارزه برای استقلال و آزادی زیمبابوه از شر استعمار و نظام آپارتاید و بخش سیاه آن اصرار شدید وی برای ماندن بر کرسی قدرت و فساد اقتصادی در کشور است.
خبر درگذشت رابرت موگابه رهبر و بنیانگذار «رودزیا» ی سابق (زیمبابوه کنونی) برای مردم و سیاستمداران در دنیا به دو شکل تفسیر میشود، دسته اول از جمله بریتانیا که موگابه آنان را «دشمنان» معرفی میکرد از مرگ وی ابراز خوشحالی میکنند و رسانههایشان موگابه را دیکتاتور معرفی میکنند.
موگابه در ۲۱ فوریه ۱۹۲۴ در خانوادهای کاتولیک در «کوتاما میشن» در شمال غربی هراره متولد شد. در سن ۱۰ سالگی پس از آنکه پدر نجارش خانواده را رها کرد، موگابه روی تحصیلات خود متمرکز شد و در سن ۱۷ سالگی به عنوان معلم شایسته مدرسه شناخته شد.
این سیاستمدار زیمبابوهای که از سال ۱۹۸۷ تا ۲۰۱۷ رئیسجمهور این کشور و پیش از آن یعنی در سالهای ۱۹۸۰ تا ۱۹۸۷ به عنوان نخستوزیر زیمبابوه بر سر کار بود، از نظر ایدئولوژیک یک ملیگرای سوسیالیست آفریقایی به شمار میرفت که از سال ۱۹۷۵ اتحادیه ملی آفریقایی ملی زیمبابوه – جبهه میهنی (زانو - پیاف) را رهبری کرد.
موگابه که رهبری کهنسال و ۹۵ ساله بود از دو سال پیش در بستر مریضی به سر میبرد و برای درمان به سنگاپور رفته بود، اما بیماری سرطان بیش از این به وی مهلت نداد و جهان روز ۱۵ شهریور، «نماد آزادی و طرفدار جنببش پانآفریقا» را از دست داد، این توصیفی است که امرسون منانگاگوا، رئیسجمهور کنونی زیمبابوه از وی کرد.
رئیسجمهور کنونی زیمبابوه در واکنش به درگذشت موگابه گفت: «او زندگیاش را وقف رهایی و تقویت ملت خود کرد، سهم او در تاریخ ملت و قاره آفریقا، هرگز فراموش نخواهد شد. موگابه را ملیگرای آفریقایی و سوسیالیستی میشناختند که از سال ۱۹۷۵ اتحادیه ملی آفریقایی زیمبابوه جهبه میهنی «زانو پی اف» (حزب حاکم) را رهبری میکرد. او را روزی به عنوان مبارزی در راه استقلال و آزادی زیمبابوه میشناختند.»
دوستان و طرفداران موگابه از جمله حامیان استقلال و پانآفریقا در قاره سیاه دسته دومی هستند که از خبر درگذشت وی ناراحت هستند و او را یادآور آن روزهای مبارزه در راه استقلالطلبی میدانند و معتقدند موگابه با اینکه ۳۷ سال در قدرت بود و تا آخرین لحظات عمر خود بر ماندن در کرسی قدرت اصرار میکرد، اما هم او بود که زیمبابوه را از چنگ استعمار رها کرد و این کشور و مردم آن را از شر خوی استعماری بریتانیا راحت کرد.
موگابه در دهه ۱۹۷۰ به عنوان یک زندانی سیاسی سابق در کشور رودزیا (زیمبابوه کنونی)، تحت حاکمیت اقلیت سفیدپوست حاکم در این کشور ظاهر شد، وی در جریان مبارزه علیه دولت نژادپرست این کشور که سفیدپوستها را نژاد برتر در زیمبابوه میدانست رهبری گروهی از چریکهای مسلح چپگرا را به دست گرفت.
وی سرانجام در سال ۱۹۸۰ توانست استقلال را برای رودزیا - که دیگر زیمبابوه نام داشت - به ارمغان بیاورد و از همان ابتدا با اعمال اصلاحات ارضی، زمینهای کشاورزان سفیدپوست را گرفت و میان سیاهپوستان تقسیم کرد، در واقع این امر پایانی بر فئودالیسم (ارباب رعیتی به نفع طبقه سفیدپوست) در این کشور بود.
پس از استقلال، او از محبوبیت فراوانی در میان مردم برخوردار شد و اقدامات او در گسترش امکانات درمانی و آموزشی استقبال فراوانی را در داخل و خارج از کشورش در پی آورد.
موگابه از زمان استقلال زیمبابوه در سال ۱۹۸۰ در سمتهای نخستوزیر و رئیسجمهوری بر این کشور حکومت کرد. اوضاع نابسامان اقتصادی در طول دوران ریاستجمهوری، فساد و سوءمدیریت دولتی به بروز بحران اقتصادی منجر شد که رابرت موگابه آن را به وجود زمینداران سفیدپوست نسبت میداد.
مردم زیمبابوه این اواخر دیگر راضی به ماندن موگابه در قدرت نبودند از سوی دیگر ارتش و پارلمان چندین مرتبه به وی ابلاغ کرده بود که از کرسی قدرت کنار برود، در عین حال ارتش نمیخواست با اجبار وی به کنارهگیری، احترام او را از بین ببرد.
موگابه در سال ۲۰۱۳ برای هفتمین بار رئیسجمهور زیمبابوه شد، اما اوضاع نابسامان اقتصادی و رشد تصاعدی نرخ تورم در این کشور، آستانه تحمل مردم را به سر آورده بود، علاوه بر این ارتش و پارلمان هم دیگر راضی به ابقای وی در قدرت نبودند، بنابراین ارتش این کشور در نوامبر ۲۰۱۷ موگابه را دستگیر و او را به حصر خانگی برد.
وی هفت روز پس از دستگیری در ۲۱ نوامبر ۲۰۱۷ از ریاستجمهوری استعفا داد. او در زمان خلع قدرت، پیرترین رهبر سیاسی بر سر قدرت، در جهان بود.
موگابه در طول دوران حکومت خود همواره روابط خوبی با کشورهای مستقل در منطقه داشت و سفرهای مکرر وی به جمهوری اسلامی ایران و دیدار با مقامات ارشد ایران و از جمله سفر رؤسای جمهوری ایران به این کشور آفریقایی صحه بر این مطلب میگذارد که روابط زیمبابوه با کشورهای انقلابی و مستقل همواره روابطی حسنه بوده است. موگابه در یک سخنرانی، ایران را «دوست بزرگ خود» معرفی کرده بود.
او با «نلسون ماندلا» نخستین رئیسجمهور آفریقای جنوبی نیز روابط دوستانه نزدیکی داشت و هر دو برای یک امر مبارزه میکردند و آن هم مبارزه علیه آپارتاید و استعمار در آفریقا بود اما مسیر آنان از یک جایی به بعد از هم جدا شد و ماندلا ترجیح داد پس از کسب دستاوردهای بزرگ خود برای آفریقای جنوبی از قدرت کنار برود در حالی که موگابه سخت بر کرسی قدرت تکیه زد.
از سوی دیگر موگابه روابط خوبی با دنیای غرب برقرار نمیکرد زیرا آنان را «دشمنان» خود معرفی میکرد و معتقد بود مشکلات کشورش ناشی از سیاستهای خصمانه آنان در قبال زیمبابوه است.
مبارزه با سیاستهای بریتانیا در آفریقا همواره مورد توجه ویژه موگابه بود، او معتقد بود منشأ همه مشکلات در قاره سیاه بریتانیاست و همه کشورها باید علیه سیاستهای این کشور مبارزه کنند.
در نهایت، پایان موگابه هم رسید و واکنشها به درگذشت وی با یکدیگر متفاوت و حتی برخی با هم متناقض بودند. در داخل کشور زیمبابوه، هم مخالفان و هم موافقان به تحسین وی پرداختند و از او به عنوان «رهبر مبارزات ضد استعماری در آفریقا» یاد کردند، این توصیف «تندای بیتی» سیاستمدار مخالف موگابه از وی بود.
اما واکنشها در لندن متفاوت بود و وزارت امور خارجه بریتانیا با صدور بیانیهای ضمن تسلیت به دولت زیمبابوه، گفت که مردم زیمبابوه برای مدتی بسیار طولانی مصیبت حکومت خودکامه موگابه را تحمل کردند، بریتانیا امیدوار است مردم زیمبابوه به حرکت به سوی آیندهای دموکراتیک ادامه دهند.
در ایران نیز سخنگوی وزارت خارجه مراتب تأثر دولت ایران از درگذشت رابرت موگابه ابراز داشت. وی با اشاره به «نقش بیبدیل موگابه به عنوان یک قهرمان ملی در مبارزات استقلالطلبانه و رهایی بخش کشورش از استعمار» افزود: «موگابه پس از استقلال زیمبابوه نیز در دفاع از حاکمیت ملی این کشور در برابر مداخلات بیگانگان ایستاد و روابطی نزدیک و دوستانه با جمهوری اسلامی ایران داشت.»
ایرنا
مأموریت تا زمان مرگ
موگابه تا سال ۲۰۱۷ مسنترین رئیسجمهور یک کشور به شمار میآمد. او تنها رهبری بود که زیمبابوه پس از استقلال در سال ۱۹۸۰ به خود دیده بود. موگابه هم مانند بسیاری از سران کشورهایی که از استعمار رهایی یافته بودند، تصور میکرد که مأموریت دارد تا زمان مرگ کشورش را رهبری کند. موگابه یک سال قبل از برکناری از قدرت، در سخنرانی خود در نشست اتحادیه آفریقا گفته: «تا زمانی که خداوند من را فراخواند، در مسند رهبری زیمبابوه میمانم.»
حدود یک سال بعد و پس از هفتهها تنش سیاسی، زمانی که اتومبیلهای نظامی در حال جولاندادن در هراره، پایتخت زیمبابوه بودند، موگابه نمیتوانست شکست را باور کند. ارتش زیمبابوه در کودتایی نرم و محترمانه، او را تحت بازداشت خانگی قرار داد. موگابه در نهایت پس از ۳۷ سال قبضه قدرت، مجبور به کنارهگیری شد، اما حزب حاکم همچنان در قدرت باقی ماند.
موگابه در حالی از سوی حامیانش «قهرمان آزادی زیمبابوه» خوانده میشود که در هیچ میدان نبردی حضور نیافت و صعود خود به رأس قدرت در زیمبابوه را مدیون قدرت سلاح دیگران بود و در نهایت هم با قدرت سلاح دیگران از قدرت کنار گذاشته شد. با سقوط موگابه عمق واقعی فاجعه اقتصادی در زیمبابوه نمایان شد. او در تمام این سالها به ولخرجی در حزب حاکم و رقابت برای از میدان به در کردن رقبایش میپرداخت و کمترین توجهی به تولید ملی و گسترش نگرانکننده فقر نداشت. امرسون منانگاگوا، جانشین موگابه هم از زمان به قدرت رسیدن بارها تأکید کرده بود که ورشکستگی اقتصادی زیمبابوه نتیجه سیاستهای دیکتاتور سابق این کشور بوده است.
موگابه رهبری همدوره نلسون ماندلا بود، اما دستاوردهای این دو رهبر تأثیرگذار قاره آفریقا تفاوتهای قابل توجهی با هم دارد. تفکرات سیاسی موگابه نیز مانند ماندلا در آکادمی «فورت هیر» آفریقای جنوبی شکل گرفت و در ابتدا، او نیز در میان رهبران آزادیخواه آفریقا قرار داشت. نلسون ماندلا، رهبر مبارزه با آپارتاید در آفریقای جنوبی، به عنوان رئیسجمهور از ماه می ۱۹۹۴ تا ژوئن ۱۹۹۹، رهبری انتقال از فرمانروایی اقلیت و آپارتاید را بر عهده داشت و به دلیل حمایت از صلح ملی و بینالمللی، تحسین بینالمللی را به دست آورد؛ اما موگابه با همان قدرت و نفوذ، راه دیگری را در زیمبابوه پیمود و نزدیک چهار دهه به سرکوب مخالفان و ویرانی اقتصاد کشورش پرداخت.
روزنامه شرق
موگابه و ماندلا!
رابرت موگابه رهبر سابق زیمبابوه یا همان رودزیای دوران استعمار نیز فوت کرد. مرگ حقیقتی است که هیچکس از آن گریزی ندارد. موگابه را بهطور معمول با ماندلا مقایسه میکنند، از شباهتها و تفاوتهایشان، موگابه ۶ سال کوچکتر از ماندلا بود، او همچنین دقیقاً ۶ سال پس از فوت ماندلا نیز درگذشت. هر دو به یک میزان عمر کردند. هر دو سیاهپوست و هر دو حقوق خوانده بودند در یک دانشگاه. هر دو علیه استعمار و نژادپرستی مبارزه مسلحانه کردند. هر دو در یک منطقه جغرافیایی و همسایه یکدیگر هستند؛ ولی روزی که ماندلا رفت در اوج محبوبیت بود و جهان به پاس احترام او کلاه از سر برداشت در حالی که موگابه زمانی از این جهان رخت بربست که به دست ارتش خودش و برای جلوگیری از تداوم استبدادش از کار برکنار شده و در حصر بود و گمان نمیرود که افراد چندانی در غم از دست دادن این چریک پیر غمگین شده باشند و فقط منتظرند که او را در گوشهای از خاک زیمبابوه به خاک بسپارند. واقعیت این است که آفریقای جنوبی همچنان مشکلات بسیار بزرگی دارد، کافی است که گفته شود یکی از بالاترین ضریب جینی یا همان نابرابری اقتصادی جهان در آفریقای جنوبی است که حدود ۶۴ درصد است که بالاترین نرخ نابرابری است. تعداد بیماران ایدز در این کشور با فاصله زیادی از کشورهای دیگر قرار دارد که سالانه بیش از ۲۰۰ هزار نفرشان فوت میکنند. امید به زندگی به نسبت پایین و زیر ۶۰ سال است. خشونت همچنان گسترده است و درگیریهای طبقاتی و قومی چشمگیر است و همه اینها در حالی است که ۳۰ سال از آزادی مردم آفریقای جنوبی از یوغ نژادپرستی گذشته است.
با این حال وضع این کشور بسیار بهتر از زیمبابوه یا رودزیای سابق است که حدود ۱۵ سال زودتر از آفریقای جنوبی از شر نژادپرستی یان اسمیت آزاد شد. زیمبابوه کشوری با نابرابری بالا، درآمدهای بسیار کم، بیثباتی چشمگیر، تورمهای کلان، فساد و ناکارآمدی گسترده و از همه بدتر نظام سیاسی فردی و خودمحور که در نهایت دو سال پیش هنگامی که موگابه در پی جانشین کردن همسر جوانش بود به وسیله ارتش از کار برکنار و حکومت از شرّ موگابه نیز خلاص شد.
میراث این دو رهبر را چگونه باید با یکدیگر مقایسه کرد؟ به نظر بنده داوری بلندمدت نسبت به گذشته واجد اهمیت است. تردیدی نیست که هر دو نفر در مبارزه خود علیه نژادپرستی حق داشتند. اگر کسی لحظهای را در یک رژیم مبتنی بر تبعیض نژادی زندگی کند، بویژه آنکه نژاد برتر اقلیت محض هم باشند؛ متوجه این حقانیت میشود، هرچند برای فهم این حقیقت نیازی به این تجربه هم نیست. با این حال معلوم نیست که مردم زیمبابوه چهل سال پس از آزادی از رژیم یان اسمیت؛ آن مردم امروز چه آرزویی در سر دارند؟ آیا آرزو دارند که ای کاش همان رژیم ادامه مییافت؟ و آرزوی بازگشت آن را میکنند؟ یا آنکه به قهرمان مبارزه با آن رژیم دست مریزاد میگویند؟ بعید میدانم که مردم آفریقای جنوبی چنین آرزویی داشته باشند یا از عملکرد قهرمان آزادیبخش خودشان یعنی ماندلا رویگردان شده باشند، هرچند وضع خوبی ندارند.
تفاوت ماندلا و موگابه در این است که موگابه شاخهای را که روی آن نشسته بود از بیخ برید و خودش هم با شاخه سقوط کرد، ولی ماندلا نه آن را برید و نه روی آن لانه کرد! و مردم آفریقای جنوبی را به گذشته خویش و به سرمایه تاریخی و مبارزاتی خود بدبین نکرد. مردم آفریقای جنوبی میتوانند به گذشته خود افتخار کنند و آن را دستمایهای برای ساختن آینده خود قرار دهند، ولی مردم زیمبابوه به کدام گذشته باید افتخار کنند؟ گذشتهای که قهرمانش موگابه بود؟ موگابهای که با رفتار مضحک و سیاستهای نادرست و قدرت و ثروت اندوختن، جامعه را به نابودی کشاند، او چگونه میتواند امید به آینده را در پرتو گذشته زنده کند؟ به نظر میرسد که موگابه با رفتار خود بیش از هر چیز دیگری به گذشته مردم خود خیانت کرد و خودش را نیز با بدنامی قرین کرد. واقعیت این است که از جزئیات وضع دو کشور آفریقای جنوبی و زیمبابوه آشنایی نداریم که برای خود تحلیل کنیم که سهم ساختارهای اجتماعی در بروز این وضعیت چگونه است و سهم افراد چقدر است، ولی به نظر میرسد مقایسه موگابه و ماندلا مصداقی مهم است که فرد میتواند فراتر از برخی از ساختارها و در جهت اصلاح آنها نقش مثبت یا منفی مهمی در سرنوشت کشور و مردمش بازی کند.
عباس عبدی / روزنامه ایران
میتوانست ماندلا شود
نسل من روزنامهنگاری بینالمللی را با اسمهایی شبیه رابرت موگابه میشناخت. او در نیمه دوم قرن بیستم علیه استعمار انگلیس در منطقهای که رودزیا نام گذاری شده بود و یان اسمیت انگلیسی در آن حاکم بود، مبارزه میکرد. البته در جهان دوقطبی آن روز در همان بخش از آفریقا دو سیاهپوست مبارز با استعمارگران انگلیسی میجنگیدند که یکی از آنان رابرت موگابه بود و دیگری جاشوا انکومو نام داشت. موگابه از غرب کمک میگرفت و انکومو از بلوک شرق. یعنی در واقع این دو هم با یکدیگر میجنگیدند و هم با استعمارگران و دولت رودزیا. جنگهای چریکی خونینی بین سیاهپوستان با سفیدپوستان که زمینهای حاصلخیز زیمبابوه را در اختیار داشتند جریان داشت که در نهایت به شکست دولت خودخوانده یان اسمیت که پشتیبانی انگلیس را داشت، انجامید و دو رهبر ملیگرا یکی در کسوت رئیسجمهور (رابرت موگابه) و دیگری در کسوت معاون رئیسجمهور (جاشوا انکومو) در رأس زیمبابوه متحد قرار گرفتند. سالهای نخستین، به شادی برای پیروزی و البته مصادره اموال سفیدپوستان انجامید. اوضاع اکثریت سیاهپوست بهبود یافت، مدارس زیادی ایجاد شد ولی ثروت زیمبابوه به جای ساختن کارخانه و کشاورزی صنعتی به عقب رفت. پول به جامعه تزریق شد و مردم به گرفتن کمک و یارانه عادت کردند. اوضاع اقتصادی زیمبابوه به جایی رسید که همان مردم با کمکهایی که میگرفتند به مخالفت با دولتمردان برخاستند، رابرت موگابه انقلابی باید به نوعی نظام جدید زیمبابوه را حفظ میکرد، پس با مخالفانش به تندی و خشونت رفتار کرد. البته جاشوا انکومو نیز سالیانی پیشتر برکنار شده و درگذشته بود. نتیجه آن شد که نباید میشد، دو سال پیش مردم زیمبابوه تظاهرات برپا کردند و حکومت رابرت موگابه را نخواستند، حتی یاران موگابه نیز بر آن شدند تا با یک کودتای سفید او را برکنار کنند و چنین کردند. مردی که دیروز درگذشت سالها پیش قهرمان زیمبابوه بود. او میتوانست حکومتداری را از نلسون ماندلا رهبر آفریقای جنوبی فراگیرد که چنین نکرد و تاریخ هیچگاه نام او را در کنار ماندلا نخواهد نوشت.
بهروز بهزادی / روزنامه اعتماد
موگابه دو سال پیش مُرده بود
رابرت موگابه رئیسجمهور پیشین زیمبابوه هم درگذشت. او البته دوست داشت در قدرت بمیرد (و به عبارت درستتر در واقع دوست نداشت بمیرد و همواره در قدرت باشد) ولی دو سال پیش و در پاییز ۱۳۹۶ از قدرت کنار زده شد و این دو سال آخر را بیمعشوق سپری کرد. در قدرت نمُرد اما با مرضِ قدرت مُرد.
این سخن از جولیو آندروئوتی سیاستمدار سرشناس ایتالیایی است که هفت بار نخستوزیر این کشور شده است: «قدرت، یک بیماری است. کسی که به آن مبتلا شود دیگر معالجه نخواهد شد.» و رابرت موگابه به این بیماری به شکل سرطانی و بدخیم آن مبتلا بود.
این جمله هم از سیاستمدار ایتالیایی است: «سختترین دیکتاتوری که میتوانی از او بیزار باشی دیکتاتور درون خودت است.»
دو سال پیش این عبارات را به بهانه اصرار رابرت موگابه حاکم وقت زیمبابوه بر ماندن در قدرت نوشتم در حالی که حزب خود او حکم به برکناری دبیرکل داده و همه انتظار داشتند در نطق تلویزیونی کنارهگیری خود را اعلام کند اما چنین نکرد تا تحت فشار بسیار سرانجام تن داد.
در واقع به اختیار بیرون نرفت منتها چون صاحب عنوان پدر و بنیانگذار زیمبابوه بود ارتش احترام او را نگاه داشت و به شکل محترمانه در خانه نگاه داشته شد و مایل نبودند تلقی کودتای نظامی درگیرد زیرا حزب خود او کنارش زده بود و ارتش در واقع بیمار چسبیده به قدرت را از معشوق خود جدا ساخت! این اواخر البته اجازه یافت برای درمان به سنگاپور برود. این سفر اما بیبازگشت بود.
اگر همان دو سال قبل و در نطقی تلویزیونی و قبل از آنکه هیچ راه دیگری پیش روی او نباشد خبر استعفای خود را اعلام میکرد باقیمانده عمر خود را دور از قدرت و سیاست و به استراحت میگذراند و شاید دستکم از بخش پایانی مانند دوران قبل از قدرت به نیکی یاد میشد. اما او به بیماری لاعلاج چسبندگی به قدرت مبتلا بود و آن قدر ماند تا کندندش.
رابرت موگابه و نلسون ماندلا دو رهبر سرشناس آفریقایی بودند و هر دو برای استقلال و رهایی از استعمار مبارزه میکردند اما پس از موفقیت دو شیوه متفاوت و به تعبیر درستتر متضاد در پیش گرفتند.
موگابه به قدرت چسبید؛ آن هم چه چسبیدنی و هرگز رها نکرد تا او را در سن بالای ۹۰ و ظاهراً محترمانه و در واقع تحقیرآمیز کنار زدند ولی ماندلا پس از یک دوره و در حالی که میتوانست بماند داوطلبانه کنار رفت و سالها بعد با شکوه از دنیا رفت و در قلبها باقی ماند.
نلسون ماندلا هم ۹۰ سالگی را دید ولی نام و یاد او زنده مانده حال آنکه رابرت موگابه با چسبندگی به قدرت خیال میکرد همچنان زنده است اما به واقع مرده بود و از این رو میتوان گفت او پیشتر مرده بود و در واقع همان روز که از معشوق خود – قدرت - جدا افتاد.
ماندلا اما پس از قدرت نمرد و زندهتر و پویاتر شد زیرا بیرون از قدرت هم اقتدار و نفوذ خود را حفظ کرد و تندیس او در لندن هم نصب شده اما از مرگ موگابه موجی درنمیگیرد و بعید است مجسمه او در زیمبابوه هم بماند یا مانده باشد و تنها اتفاقی که ممکن است رخ دهد شادی و پایکوبی بیشتر مردمان زیمبابوه است. هر چند که از نظر مردم همان دو سال پیش مرده بود.
در عرفان ایرانی این سخن ضربالمثل است که «موتوا قبل ان تموتوا». یعنی بمیرید قبل از آنکه بمیرید. این جمله به معنی توصیه به خودکشی و مرگ خودخواسته نیست. منظور این است که قبل از اینکه مرگ شما را از نعمتهای دنیا محروم کند و ناگزیر از ترک شوید خودتان رشتههای تعلق را ببُرید. موگابه هم مرده بود قبل از آنکه بمیرد اما منظور از بمیرید قبل از آنکه بمیرید این نیست.
در عالم سیاست و قدرت میتوان گفت «قدرت را ترک کنید قبل از آنکه بپوسید!» و موگابه آن قدر ماند تا او را بیرون انداختند و حالا به لحاظ فیزیکی و جسمی هم مرده است.
دو سال پیش به بهانه خلع او نوشتم: «موگابه نمرده اما پوسیده و حالا دیگر کنار نرفته او با کنار رفتهاش تفاوتی ندارد و دیر و دور نیست ارتش احترام باقی مانده را هم کنار بگذارد و کار او را تمام کند» اکنون اما به این گزاره میتوان اضافه کرد که واقعاً مرده است.
رابرت موگابه تاج و تخت نداشت اما مفهوم جمهوری را در عمل به سُخره گرفته بود. چون در حکومتهایی که رئیسجمهوری به صورت مادامالعمر قدرت را قبضه کرده امکان انتقال طبیعی در قالبهای پادشاهی وجود ندارد تلاشهای انتقال هزینه ساز میشود. کمااینکه اگر معمر قذافی در سودای انتقال به پسرش سیف الاسلام نبود و حسنی مبارک برای پسرش جمال خواب ندیده بود چه بسا هیچیک خلع نمیشدند. موگابه هم دوست داشت همسرش جانشین او شود تا این پرسش در ذهن مردمان شکل گیرد که آیا آن همه مبارزه برای آن بود که او به قدرت برسد و به دیگری نسپارد و دست آخر بخواهد همسرش را جای خود بنشاند؟!
دستکم اگر حزب به طور کامل در مُشت حاکم بود مانند حزب بعث در سوریه یا حزب کارگر در کره شمالی انتقال قدرت به فرزند از طریق حزب صورت میپذیرفت. در زیمبابوه اما حزب زیر بار انتقال قدرت به همسر او نرفت و ارتش به عنوان یک نهاد وارد عمل شد و گزینه خود را مستقر کرد.
اصرار موگابه بر ماندن در قدرت آن هم در ۹۳ سالگی تنها به خاطر سن و سال بالا و عطش قدرت و مقایسه با ماندلا نبود به این خاطر هم بود که در قرن بیستویکم شاهد کنارهگیریهای داوطلبانه از قدرت و واگذاری به دیگری بودهایم.
از همه تأثیرگذارتر کنارهگیری پاپ بندیکت شانزدهم بود. در حالی که میتوانست آن قدر بماند تا بمیرد. ملکه هلند هم کنار رفت و قدرت را به ویلیام الکساندر سپرد. شیخ حمد بن خلیفه آل ثانی در قطر نیز کنار رفت و شاهزاده تمیم به جای او نشست.
نکته تناقضآمیز قضیه اینجاست که گاهی آنچه ثبات تصور میشود موجب تزلزل است. شاه ایران تصور میکرد دوره طولانی نخستوزیری امیرعباس هویدا ثباتآفرین است در حالی که تا قبل از هویدا دولت مساوی حکومت نبود و با تغییر نخستوزیر سیاستها تغییر میکرد. هویدا اما ۱۳ سال بر اریکه صدراعظمی نشست و این ذهنیت شکل گرفت که دیگر تغییر دولت جوابگو نیست. به همین خاطر هر چه بعد او نخستوزیر تغییر کرد افاقه نکرد و مردم به کمتر از تغییر خود حکومت رضایت ندادند.
انسان مدرن به جای توصیه به کنارهگیری، قدرت را دورهای کرده است. با این حال در نظامهای سلطنتی و غیرجمهوری هم کنارهگیری داوطلبانه گاهی رخ میدهد و مثالهای آن را ذکر کردیم. از پاپ رهبر واتیکان تا امیر قطر.
در تاریخ کهن بسیار به ندرت اما به چنین نمونههایی برمیخوریم. با این حال عرصه خالی نیست. پسر یزید یا معاویه دوم با کُنیه عبدالرحمن که در جوانی و ۲۲ سالگی به خلافت رسید وقتی لعن پدر و جد خود را دید تاب نیاورد و روی منبر سخت گریست و بعد خود را خلع کرد. (تاریخ یعقوبی، ترجمه آیتی، جلد ۲)
در زبان عربی همچنین اصطلاح «داء الکرسی» وجود دارد. به معنی بیماری صندلی یا مرض قدرت. آشکار است که رابرت موگابه به داء الکرسی یا مرض قدرت مبتلا شده بود که رها نمیکرد. ولی کار او نه با مرگ طبیعی که قبلاً تمام شده بود.
حالا هم رابرت موگابه مرده و هم نلسون ماندلا و به تعبیر خیام «فردا که از این دیر کهن در گذریم / با هفت هزار سالگان سر به سریم» و همه انگار صفر میشوند و تفاوت نمیکند ده سال پیش مردهای یا دقیقهای پیش. ماندلای مرده اما در قلبها، در ذهنها و در خاطرهها زنده بود حتی وقتی موگابه زنده بود چه رسد به حالا که واقعاً مرده است.
اوایل دهه ۸۰ در یکی از شبهای احیا در حسینیه ارشاد و در شب بیست و یکم ماه رمضان مرحوم مهندس سحابی سخنرانی میکرد و در پایان نشست پرسش و پاسخ برگزار شد.
یکی از حاضران پرسید: آیا بهتر نبود حضرت علی (ع) قدری انعطاف به خرج میداد تا حکومت او پنج ساله نمیشد و بیشتر به درازا میکشید؟
عزتالله سحابی پاسخ داد: گیرم که از اصول خود کوتاه میآمد و چند سال بیشتر حکومت میکرد. اما اگر هم ترور نمیشد مگر چند سال بیشتر زندگی میکرد؟ نهایتاً ۱۰ سال. در حالی که راه و رسم او بیش از ۱۰۰۰ سال است که زنده است.
بلاتشبیه میتوان گفت ماندلا هم میتوانست صندلی قدرت را ترک نکند و آن قدر بماند تا مثل موگابه بپوسد اما کنار رفت تا نپوسد. تا بماند و مگر نمانده هنوز؟
رابرت موگابه استعفا نکرد و به صندلی چسبید تا کنارش زدند و در واقع مُرد. رابرت موگابه در واقع اول آذر ۱۳۹۶ مُرد اما خبر آن در نیمه شهریور ۱۳۹۸ اعلام میشود!
مهرداد خدیر / عصر ایران
موگابه؛ آزادی، خشونت و ارزان شمردن جان آدمیان
رابرت موگابه، رئیسجمهور سابق زیمبابوه چند بار مرد؛ چند روز پیش در سن ۹۵ سالگی به طور بیولوژیک مرد. مرگ سیاسی او در اواخر سال ۲۰۱۷ اتفاق افتاد، پس از کودتایی که برای جلوگیری از انتقال قدرت به شکل موروثی به همسرش گریس ماروفو روی داد. اما او احتضار اخلاقیاش را پس از استقلال و در دست گرفتن قدرت در سال ۱۹۸۷ شروع کرد. مرگ اخلاقیاش با بالا آمدن نلسون ماندلا به عنوان چهره نقیضی که افریقا برای آزادی از نژادپرستی عرضه کرد، کامل شد.
دوره اول استقلال شاهد دستاوردهای اقتصادی و آموزشی بود و گواهی بود بر گشایش و تنشزدایی نژادی. به زودی مشخص شد که هدف توسعه پایههای قدرت است. در سال ۱۹۸۳ و به مدت چهار سال، هزاران نفر از قبایل اندبله طرفدار جاشوا نکومو، رقیب سیاسی موگابه، کشته شدند. کارورزانی از کره شمالی در این کشتار شرکت داشتند. از آن زمان تصویری از موگابه آغاز به ترسیم شدن کرد که با چهره او به عنوان مبارزی که نژادپرستان رودزیا او را ده سال به زندان انداختند، منافات داشت.
برخی رسانهها در تجربهاش «تضاد» و «تناقض» یافتند. جوان مارکسیستی که کشورش را به سوی آزادی از نژادپرستی رهبری کرد، خود پایهگذار نظامی بسیار استبدادی و خشن شد که ۳۷ سال ادامه یافت و موجب مرگ فراوان و رنج بسیار و گرسنگی اکثریت مطلق ساکنان آن شد.
کار ارزشمند اول موجب آزادی ۶ میلیون سیاه از حاکمیت ۲۷۰ هزار سفیدی شد که قدرت و زمین را در انحصار خود داشتند. کار دهشتناک دوم کشور را به سمتی کشاند که هر کس توان داشت از کشور آزاد شده فرار کرد.
اما آیا مساله را وقتی دهها بار در کشورهای متعدد اتفاق میافتد، «تضاد» و «تناقض» میخوانیم؟ بیشک دستیابی به استقلال و پاکسازی نژادپرستی کار تاریخی ارزشمندی است. حق انسانی و سیاسی و اخلاقی که هر ملتی شایستگی آن را دارد. آنچه درباره موگابه و موارد دیگر رهبران «آزادی ملی» مشابهاش اتفاق افتاد این بود که باکی از مرگ و رنج در راه اهداف سیاسی درست نداشتند. مهم پیروزی است. فاجعه از همین نگاه متولد میشود. […]
این منظومه فرهنگی آدمی را از دیدن خشونتی کور میسازد که محال است بتوان بر آن لگام زد. خشونت ابزاری نیست که پس از پیروزی یا بعد از تصفیه مخالفان نظام جدید قابلیت رام شدن داشته باشد. خود نظامی قائم به ذات است که پس از پیروزی وضعیت جدید و پس از تصفیه مخالفان، قوام میگیرد. اما آدمی را از چیزی خطرناکتر نیز کور میکند: جدا کردن سیاست از هزینههای انسانی، یعنی ارزان دیدن انسان در راه پیروزی. آدمیان تبدیل به مازادی میشوند که نیازی به آنها نیست. مرگی که در آستانه مبارزه استثنا و نادر بود، بدل به قاعدهای میشود که خود روش یا شاید عادت کاملی بشود.
اینگونه است که خودمان را با سناریویی مواجه میبینیم که معمولاً تکرار میشود: مبارزان فعالیت سری، مخفیانه حکومت میکنند و وقتی بدل به نخبگان قدرت بسته شدند، این حق را مییابند هر کاری که میخواهند با دیگران بکنند. دیگران چیزی نیستند جز… آدمی! و برای انجام مأموریت، چسباندن تهمت «خیانت» و «مزدوری» به اینان آسان میشود.
در تجربه «سری» موگابه همه چیز به عکس آنچه که در ابتدا توصیف میشد، تبدیل شد: انحصار اقلیت سفید را از میان برد، و این به خودی خود دستاوری است، اما همین کار، بیحساب و کتاب و بیهدف انجام شد به گونهای که زمین در انحصار حکومت درآمد و به کشاورزان سیاه نرسید. نتیجه، نابودی اقتصاد کشور و تثبیت نژادپرستی معکوس شد. آزادی بدل به پدرسالاری اخلاقی شد و آموزش شهروندان به اینکه چگونه بخورند و چطور بنوشند و چطور آمیزش کنند… در کارهای ریز و درشت به اصل «انجام بده و انجام نده» عمل شد و دستورات گنجینهای از خطاها و واپس گرایی بودند. «برنامه» ی مورد نظر زمینه بکر و حاصلخیزی شد برای تفسیر جهان توطئهآمیز. سوسیالیزم، موگابه را به ثروتمندترین ثروتمندان زیمبابوه بدل کرد (به او نسبت میدهند که جایزه لوتو را به خودش داد). رئیسجمهور فقید به اجرای انتخابات پایبند بود، اما از گروههای مسلح و برخی افراد آنکه در جریان استقلال حضور داشتند، برای تعدیل نتایجی که خوشایندش نبود، استفاده میکرد. به شراکت در قدرت نیز پایبند بود، اما چطور؟ در سال ۱۹۸۷ وقتی که کشتار قبایل اندبله متوقف شد، جاشوا نکومو نام نائب رئیس به خود گرفت. نکومو، رهبر صنفی، «پدر جنبش ملی زیمبابوه» بود. پذیرش این پست ظاهری و منحل شدن حزبش «زابو» در حزب «زانو» ی حاکم دو شرط پایان دادن به کشتار بود. نکومو در سال ۱۹۹۹ در میان تقدیر فراوان درگذشت!
مورگان چانگیرای، یکی دیگر از فعالان سندیکایی، کار مبارزه را در حزب موگابه آغاز کرد، سپس از او جدا شد و «جنبش دموکراتیک تغییر» را تأسیس کرد. چند بار به او سوءقصد شد و زنش کشته شد، همینطور چند بار به زندان افتاد. این اتفاقات مانع از رقابتش با موگابه در انتخابات نشد. در سال ۲۰۰۸ در آستانه پیروزی قرار گرفت، اما خشونت ملیشیا او را ناچار ساخت پیش از برگزاری مرحله دوم عقبنشینی کند. موگابه او را به عنوان نخستوزیر معرفی کرد و به طور ظاهری به او اختیاراتی برای اصلاحات واقعی داد، اما در عمل و با توسل به دستگاه امنیتی، مانع از انجام آن اختیارات شد. تا سال ۲۰۱۳ نخستوزیری او را تحمل کرد، تا زمانی که انتخاباتی برگزار کرد که به او اجازه تقلب و زدوبند گسترده داد. اینطور بود که پست نخستوزیری را به طور کامل حذف کرد.
آیا «تناقض» یا «تضاد» ی میان دو مرحله موگابه یا دو چهرهاش وجود دارد؟ به احتمال زیاد نه. چرا که رسیدن به قدرت به وسیله زور و خشونت به اعمال آن قدرت به وسیله زور و خشونت تبدیل میشود. درسی که میتوان از تجربه موگابه گرفت و تجربههای بسیاری از رهبرانی همچون او این است که، مساله با همه بزرگیاش در جای دیگری اتفاق میافتد. اولویت در دوری گزیدن از خشونت و مرگ. کسی که میمیرد، هرگز به زندگی بازنمیگردد، در حالی که استقلال را میتوان به روز یا شرایط دیگری عقب انداخت که میتوان بدون دست زدن به هیچ خشونتی یا ارزان دیدن آدمیان به آن رسید. این درس ماندلاست.
حازم صاغیه / الشرقالاوسط
همیشه دشمن را مقصر میدانست
شرایط اقتصادی در زیمبابوه موگابه آنقدر باورنکردنی است که حتی وقتی اقتصاددانها میخواهند مثالی برای شرایط نابسامان اقتصادی بزنند، هم سراغ این کشور نمیروند. اسکناسهای چند هزار میلیاردی و صفرهای زیادشان به دنبال سوءمدیریت اقتصادی در حکومت تقریباً ۴۰ ساله موگابه بر این کشور ایجاد شد. البته موگابه حتی در اواخر دوران ریاستجمهوری خود نیز، عامل آن را استعمار و دشمنان خارجی میدانست.
بعد از اعلامیه یکجانبه استقلال زیمبابوه، تحریمهای اقتصادی از سال ۱۹۶۶ تا ۱۹۶۸ بر تجارت خارجی این کشور در هر دو بعد صادرات و واردت اعمال شد که البته در دسامبر ۱۹۷۹ / آذر ۱۳۵۸ لغو شدند. این تحریمها بر عرضه و صادرات مواد معدنی، پتروشیمی و کالاهای تجاری مانند سیگار تأثیرگذار بودند. اگرچه مازاد تجاری زیمبابوه با افزایش قیمت جهانی نفت در سال ۱۹۷۹ / ۱۳۵۸ تا حدودی کاهش یافت، اما واردات همچنان بیشتر از صادرات بود.
دولت موگابه در سال ۱۹۸۰ و بعد از استقلال زیمبابوه سعی داشت هر چند محتاطانه، الگوهای مدیریتی که از رژیم اقلیت سفیدپوست در دوران استعمار به ارث برده بود، حذف کند.
اقتصاد زیمبابوه در دهه ۱۹۹۰ وارد سیر نزولی شد و این مسیر را با سرعت بیشتری در اوایل دهه ۲۰۰۰ ادامه داد. برنامه مشکلساز اصلاحات ارضی دولت از سال ۱۹۹۰ تا سال ۲۰۰۲ ادامه داشت. هدف دولت موگابه در این طرح، تسریع توزیع مجدد زمینهای اقلیت سفیدپوست بین جمعیت سیاهپوست کشور بود. اصلاحات ارضی، مهمترین مقصر مسائل اقتصادی در این سالها بود، البته نقش عوامل دیگر را نمیتوان نادیده گرفت.
در سال ۱۹۹۸ موگابه تصمیم گرفت در جنگ داخلی کنگو مداخله کند و این تصمیم دو پیامد منفی برای کشورش به همراه داشت: صرف صدها میلیون دلار در کنگو و قطع کمکهای بینالمللی که پیش از این در اختیار زیمبابوه قرار میگرفت.
دستور موگابه به بانک مرکزی برای چاپ پول و تأمین هزینههای حضور در جنگ کنگو، سرمایهگذاران خارجی را از این کشور راند و در سالهای بعد، سایر کمکها و وامهای بینالمللی نیز در اعتراض به عملکرد دولت زیمبابوه در شیوه اصلاحات ارضی، نقض حقوق بشر و همچنین ناتوانی در بازپرداخت وامهای قبلی، به طور کامل متوقف شد.
سوءمدیریت اقتصادی، خود را در تورم، نرخ بیکاری، رکورد و بدتر شدن وضعیت اقتصادی نشان میداد. شاید در کلاسهای درس، زیمبابوه مثال خوبی از ابرتورم باشد، اما حتماً مردم آن با تورم ۸۹. ۷۰۰ میلیارد میلیارد درصدی در سال ۲۰۰۸ حال خوبی نداشتند. رقمی که حتی آلمان سالهای ۱۹۲۰ را هم پشت سر گذاشته بود.
زیمبابوه مثال خوبی برای نشان دادن تأثیر سوءمدیریت اقتصادی، منازعات سیاسی و فساد بر منابع طبیعی هم هست. قطعاً برای ملتی که روزگاری ۱۰ درصد از ذرت و گندم قاره آفریقا را تولید میکردند، آسان نبوده که به واردکننده مواد غذایی تبدیل شوند.
با این حال، این نتیجه شیوه غلط و فساد در اصلاحات ارضی زیمبابوه بود؛ اصلاحاتی که در آن زمینهایی به همحزبیهای رئیسجمهور میرسید و دستنخورده و بلااستفاده به حال خود رها میشد.
زیمبابوه کشور فقیری نبود؛ معادن این کشور، ذخایر غنی طلا و الماس هستند و دوسوم ذخایر پلاتین جهان را هم در اختیار دارد، اما جز برای گروههای حاکم و آن هم در بهرهبرداری شخصی، این منابع به نفرینی برای مردم این کشور تبدیل شدند.
زیمبابوه بیش از حد به بازار سیاه و دلار آمریکا برای خرید اقلام ضروری مانند مواد غذایی و سوخت وابسته بود. این وابستگی در نهایت منجر به سقوط پول ملی این کشور شد و موگابه رسماً در سال ۲۰۰۹ این واقعیت پذیرفته شده در بین مردم را اعلام کرد: دلار آمریکا، پول رسمی زیمبابوه است. البته در سال ۲۰۱۵ پول جدیدی را معرفی کرد که بین مردم پذیرفته نشد. اخیراً هم تلاشهایی برای معرفی یک پول ملی جدید در این کشور آغاز شده و باید دید بعد از یک دهه بیاعتمادی، واکنش مردم به این پول جدید چه خواهد بود. سومین رئیسجمهور این کشور یعنی امرسون منانگاگوا هم در فوریه ۲۰۱۹ استفاده از دلار را غیرقانونی اعلام و پول جدیدی به نام زولار را به عنوان پول ملی کشور، معرفی کرد.
مشخص است فساد نهادینه شده در دوران موگابه، مانند سرطان، اقتصاد این کشور را میبلعد و منانگاگوا برای اصلاح در نظام اقتصادی این کشور، دست به دامان برنامههای صندوق بینالمللی پول شده است. برآوردهای این صندوق نشان میدهد بدهی خارجی زیمبابوه چیزی حدود ۴۰ درصد تولید ناخالص داخلی این کشور است. شاخصهای پایین توسعه انسانی و دسترسی محدود به امکانات اولیه زندگی مانند قطعیهای برق تا ۱۸ ساعت در روز به دلیل عدم سرمایهگذاری در امور زیربنایی از جمله یادگارهای موگابه در زیمبابوه هستند. این یادگارها حتی با مرگ دیکتاتوری که روزی آزادی خواه بود، بهآسانی فراموش نخواهند شد.
ایرنا
«شام با موگابه»؛ از ارباب تا دیکتاتور در ادبیات زیمبابوه
«دیکتاتورها و استبدادها پدیدههایی موقتی هستند، آنان آغازی و پایانی دارند.» این جملهای است که چنجرای هاوه، نویسنده و شاعر بزرگ زیمبابوهای در دهههای اخیر مدام آن را تکرار میکرد، اما خودش آنقدر عمر نکرد تا سقوط دیکتاتوری رابرت موگابه و سپس مرگش را ببیند.
چنجرای هاوه، بیگمان بهترین و جهانیترین نمونه برای وضعیت نویسندگان، شاعران و هنرمندان زیمبابوهای در دوران ۳۷ سال حکومت بیوقفه رابرت موگابه است.
او سال ۱۹۵۶ در رودزیای جنوبی، مستعمره پیشین بریتانیا که اکنون منطقهای از کشور زیمبابوه به شمار میرود، به دنیا آمد و در آفریقای جنوبی و زیمبابوه تحصیل کرد و معلم و استاد دانشگاه شد.
چند سال پس از استقلال کشورش، در سال ۱۹۸۴، اتحادیه نویسندگان زیمبابوه را تأسیس کرد و خودش ریاست آن را برعهده گرفت.
همچنین در تأسیس اولین دفتر انجمن حقوق بشر زیمبابوه در سال ۱۹۹۰ مشارکت داشت، اما به دلیل مواضعی که علیه رابرت موگابه، رئیسجمهور وقت زیمبابوه گرفت، مجبور شد وطنش را ترک کند و پس از مدتی اقامت در آمریکا و فرانسه، در نهایت، تابستان سال ۲۰۱۵ در نروژ درگذشت.
مرور زندگی ادبی چنجرای هاوه به خوبی سرنوشت روشنفکران این خطه از آفریقا را بازگو میکند. چنجرای هاوه اولین آثار خود را به زبان شونا (یکی از سه زبان رسمی زیمبابوه در کنار انگلیسی و ندیبیلی) منتشر کرد، زیرا در زمان استعمار بریتانیا تا سال ۱۹۸۰ که نظام تبعیض نژادی حکمفرما بود، نوشتن به زبان انگلیسی فقط امتیازی برای «اربابان سفیدپوست» به شمار میرفت و اگر نویسندهای بومی قصد داشت که کتابش به زبان شکسپیر منتشر شود، باید آن را در خارج از کشور چاپ میکرد.
اما پس از استقلال زیمبابوه، چنجرای هاوه که آثار نویسندگان بزرگ و کلاسیک انگلیسیزبان را خوانده بود و ظرافت ادبی آنها را خوب میشناخت، تلاش کرد که آثارش را مستقیماً به زبان انگلیسی بنویسد. او در ابتدا قصد داشت که رمان «تل استخوان» (یکی از آثار مهم این نویسنده که در سال ۱۹۸۸ در هراره منتشر شد) را به زبان شونا بنویسد، اما پس از مدتی حس کرد که باید آن را به انگلیسی بنویسد: «بعضیها فکر میکنند این رمان ترجمهای از زبان شوناست، اما در حقیقت من زبان انگلیسی را در آن به گونهای استفاده کردهام که دارای یک چشمانداز دیگر است: چشمانداز آفریقایی.»
برخی از منتقدان معتقدند که نثر انگلیسی هاوه متاثر از زبان مادری اوست و این، به غنای ادبی آثارش کمک کرده است. چنجرای هاوه همچنین مقالاتی به زبان انگلیسی در روزنامه استاندارد زیمبابوه منتشر میکرد که در نقد وضعیت سیاسی و فرهنگی کشورش بود. «فرهنگ به مثابه سانسور»، «سایههای قدرت: استعمار و پسااستعمار»، «معلمان روستایی، اتوبوسهای روستایی و زانو-پیاف» عنوان برخی از این مقالات بود که آخری اشاره مستقیم به حزب حاکم در زیمبابوه داشت.
با انتشار این مقالات، که برخی از آنها در نقد «فساد و وحشیگری» حاکم بود، او هدف تهدیدهای مکرر قرار گرفت و در سال ۲۰۰۱ مجبور به ترک وطن شد.
اما چنجرای هاوه از کودکی طعم تلخ تبعید را چشیده بود؛ زمانی که پدرش مجبور شده بود برای کار در مرزعه یک سفیدپوست، همراه با خانوادهاش به شمال کشور و در نزدیکی مرز زامبیا مهاجرت کند: «برای من این جابهجایی یک فاجعه بود. همه چیز فرق داشت، آبوهوا، پرندگان… به علت وجود شیرها و فیلها نمیتوانستیم [مثل قبل] شبها را بیرون از خانه به موسیقی و پایکوبی بگذرانیم، حتی شناکردن در رودخانه سخت شده بود.»
چنجرای هاوه ۱۲ ساله بود که پشت تراکتور نشست و در کنار پدرش در مزرعه کار کرد: «شدیدا کار میکردیم. پدرم وسواس موفقیت داشت.»
این دوران که با مرگ پدر به پایان رسید، در رمان «نیاکان» (۱۹۹۷) به تصویر کشیده شده است. هرچند که دیگر اکثریت زمینهای زیمبابوه متعلق به اقلیت سفیدپوست نیست، اما اکنون مرزعهای که چنجرای هاوه و پدرش در آن کار میکردند، به بوتهزار تبدیل شده است.
از نظر حکومتی که پس از استقلال شکل گرفت، کارگران سیاه سفیدپوستان، به اندازه همان سفیدپوستان مجرم بودند: «قتل ۳۹ مزرعهدار سفیدپوست در دو دهه ابتدای استقلال، سروصدای زیادی [در جهان به ویژه در غرب] به پا کرد. بسیار بیشتر از قتل ۳۰۰ سیاهپوستی که در همین دوره کشته شدند.»
چنجرای هاوه در رمان «تل استخوان» مینویسد: «فقر، بسیار بدتر از جنگ است. جنگ را میشود با یک حرف به پایان برد، اما فقر با حرف از بین نمیرود.»
این رمان در سال ۱۹۸۹ برنده جایزه بهترین رمان قاره آفریقا (Noma Award for Publishing in Africa) شد. همچنین این نویسنده در سال ۲۰۰۱ در برلین، جایزه دموکراسی و آزادی بیان در آفریقا را به دست آورد.
اما چنجرای هاوه جزو نسلی از نویسندگان زیمبابوه نظیر ویلسون کاتیو، چارلز مونگوشی، دامبودزو مارچهرا و ایوان ورا بود که به طور گسترده از فرهنگ بومی کشورشان در آثارشان بهره میبردند و خوانندگانشان را به بازخوانی حکایتهای تمثیلی گذشته فرامیخواندند.
از این نظر این نویسندگان در کنار دیگر بزرگان ادبیات انگلیسیزبان آفریقا مثل وله سوینکا اهل نیجریه، نگوگی وا تیونگو اهل کنیا و آیی کوی آرماه اهل غنا قرار میگیرند.
مثلاً یکی از حکایتهای کهن زیمبابوه که چنجرای هاوه به آن بسیار علاقه داشت، حکایت یک میمون است که از نوک درختی به نوک درختی دیگر میپرید تا توجه دیگر میمونها را به خود جلب کند. هر بار که او به نوک درختی میرسید، بقیه میمونها پائین درخت از خنده رودهبر میشدند. اما خنده آنها به رشادتهای ورزشکارانه آن میمون نبود، بلکه نمایش باسن برهنه و قرمز آن میمون، بقیه را به خنده میانداخت.
چنجرای هاوه درباره این حکایت گفته بود: «این آن چیزی است که مردان سیاست از خود نمایان میسازند. هر چه از نردبان قدرت بالاتر روند، برهنگی خود را بیشتر نشان میدهند و خودپسندی و میلشان به قدرت را عیانتر میکنند.»
با وجود استعداد فراوان، بسیاری از نویسندگان این نسل، چه در زیمبابوه و چه در دیگر کشورهای آفریقایی، در جریان جنگها و خشونتها و سرکوبها و تنگدستیها، فرسوده شدند و حتی گاهی جانشان به خطر میافتاد.
انتقاد از موگابه بیهزینه نبود. به عنوان نمونه، در سال ۲۰۱۲، جسد هایدی هالند، روزنامهنگاری که سه دهه اول عمرش را در زیمبابوه گذرانده بود و پس از ۱۹۸۲ در ژوهانسبورگ، در آفریقای جنوبی، در همسایگی زیمبابوه ساکن شده بود، در خانهاش پیدا شد. هر چند که در همان ابتدا گفته شد که او خود را دار زده، اما انتشار کتاب او با نام «یک شام با موگابه» که علیه رئیسجمهور وقت زیمبابوه نوشته بود، تردیدهایی را در این باره به وجود آورد.
یکی از موضوعاتی که نویسندگان زیمبابوه درباره آن نوشتهاند، کشتار گسترده مخالفان موگابه در منطقه متبیلیلند در میانه دهه ۱۹۸۰ است. مثلاً ایوان ورا در رمان «باکرههای سنگی» (۲۰۰۲)، با یک نثر موشکافانه و در عین حال شاعرانه، این دوران دردناک کشورش را به تصویر کشیده است.
این نویسنده که سه سال پس از انتشار این شاهکار خود درگذشت، داستان این کشتار را با روایت زندگی دو خواهر بازگو میکند؛ سربازان دولتی در سرکوب متبیلیلند، سر یکی از این دو خواهر را از تنش جدا میکنند و دیگری که زنده میماند، درد و رنج ساکنان آن منطقه را بیان میکند.
این نویسنده همچنین در رمان «زیر زبان» (۱۹۹۷) که برنده چند جایزه ادبی شد و دیگر رمانهایش، به وضعیت زنان در زیمبابوه میپردازد. قهرمان همه رمانهای این نویسنده، زنانی هستند که در زیر فشار اسطورهها و تاریخ، سرکوب شدهاند.
نسل جدید نویسندگان زیمبابوه نیز گرچه زاده و پرورشیافته دوران آموزش رایگان موگابه هستند، اما از زاویه دید خود به بحرانهای کشورشان مینگرند.
سیفیوه گلوریا ندلوو، نویسنده جوان زیمبابوهای که اولین رمانش را درباره کشتار متبیلیلند نوشته، معتقد است که افزایش میزان کودکانی که پس از ۱۹۸۰ به مدرسه رفتند و همچنین افزایش کیفیت ادبیات این کشور، نشاندهنده پیشرفتهای دوران موگابه است، اما حکومت هراره در سالهای پس از استعمار نتوانست برای فارغالتحصیلان مدارس و دانشگاهها ایجاد شغل کند. او میگوید: «موگابه کار خود را با تبدیل زیمبابوه به کشور بیکاران پایان داد.»
وضعیت بد اقتصادی در زیمبابوه بیتاثیر بر وضعیت آموزشی و فرهنگی کشور نبود. مثلاً فقط در عرض دو سال، در فاصله سالهای ۲۰۰۷ تا ۲۰۰۹، حدود ۲۰ هزار معلم از زیمبابوه خارج شدند و به کشورهای اطراف به ویژه آفریقای جنوبی رفتند.
گرانی کتاب و دفتر و لوازمالتحریر، خیلیها را از ادامه تحصیل باز داشت و فساد اقتصادی حاکم حتی به کمکهای بینالمللی در حوزه کتاب و آموزش هم رحم نمیکرد. با این حال، نسل جدید نویسندگان زیمبابوه، به ویژه نویسندگان زن این کشور، توانستهاند قدرت نویسندگی خود را به اثبات برسانند.
در سال ۲۰۱۳، نوویولت بولاوایو، نویسنده زن زیمبابوهای، به عنوان اولین نویسنده زن آفریقایی توانست با رمان «ما به اسامی جدید نیاز داریم» نامزد جایزه معتبر من بوکر شود. این رمان داستان زندگی یک دختر نوجوان است که به علت قحطی از زیمبابوه فرار میکند و همراه عمهاش به آمریکا میرود.
در آثار این بخش از نویسندگان زیمبابوه، خشونت، فقط خشونت سیاسی و نظامی نیست، بلکه عناصر خشن خود جامعه، از نوزادکشی تا تجاوز به محارم، به تصویر کشیده شده است.
همچنین نویسندگان زیمبابوه، حتی در دوران موگابه، دست از به چالش کشیدن تابوهای جامعه مثل ممنوعیت همجنسگرایی نشستند. «بهترین آرایشگر هراره» (۲۰۱۴) عنوان رمانی از «تندای هوشو» نویسنده جوان زیمبابوهای است که داستان رابطه همجنسگرایانه راوی با یک آرایشگر را روایت میکند.
همچنین بخش مهمی از تصویر زیمبابوه در ادبیات را باید در آثار نویسندگان خارجی جستوجو کرد. دوریس لسینگ، نویسنده بریتانیایی زاده کرمانشاه ایران و برنده جایزه نوبل ادبیات، که همراه با پدر و مادرش از شش سالگی به رودزیای جنوبی مهاجرت کرد، در این میان جایگاه ویژه دارد. او در اولین رمانش با عنوان «علفها آواز میخوانند» به تبعیض نژادی در این منطقه در دهه ۱۹۴۰ میپردازد که با استقبال گسترده در محافل ادبی اروپا و آمریکا قرار گرفت.
دوریس لسینگ در سال ۲۰۰۳، در مقالهای با عنوان «گریه کن، آه، زیمبابوه عزیز من!» و عنوان فرعی «وقتی انقلاب فرزندانش را میخورد»، قدرت حاکم در این کشور را به نقد میکشد.
او مینویسد: «وقتی سیاهها قیام کردند و در جنگ پیروز شدند، آنان در خود ثروت و شایستگی را یافتند که در هیچ جای دیگر آفریقا وجود نداشت، حتی در آفریقای جنوبی که رقابتهای قبیلهای و زاغهنشینیهای گسترده آن را فلج کرده بود. اما امروز، همه آنها از بین رفته است…»
لسینگ همچنین در سخنرانی نوبل خود به نقل از زنان فرودست زیمبابوه که آنان را در سفری به این کشور دیده بود، گفت: «آنان به ما خواندن را یاد دادند، اما اکنون دیگر کتابی نیست.»
بیبیسی
نظر شما :