هارون یشایایی؛ از دوستی با بیژن جزنی تا تهیهکنندگی سینما
عکس: بخارا
فرانک آرتا: وقتی یکی از روزهای سال به هر دلیلی نامگذاری میشود، حتماً آن موضوع اهمیت وافری دارد که در تقویم سالانه درج میشود. ۲۱ شهریور، «روز ملی سینما» است و چقدر خوب که در این روز از سینماگری نام ببریم که به سینمای ایران خدمت کرده. اصولاً از بدو ورود دوربین سینماتوگراف به ایران، اقلیتهای مذهبی کمک شایانی به توسعه سینمای ایران کردهاند که بدونشک هموطنان ارمنی ازجمله این افراد هستند؛ اما اگر بخواهیم از هموطنان کلیمی هم یادی کرده باشیم، قطعاً نام هارون – معروف به پرویز- یشایایی به میان میآید. این تهیهکننده سینما – که چند سالی آگاهانه و عامدانه از تهیهکنندگی سینما دوری کرده – در دهه ۶۰ (دهه حساس تاریخ معاصر ایران)، نقش مهمی در ساخت فیلمهای خوب داشته. با او گفتوگو کردیم و درباره سابقه، عملکرد و دیدگاهش درباره سینما پرسیدیم. هرچند که قرار است در کتابی مستقل، مفصل این بخش از زندگی هنریاش را به رشته تحریر درآورد. جدا از آن او فعالیتهای سیاسی– اجتماعی داشته. او از دوستان نزدیک بیژن جزنی بود که اتفاقاً در این مصاحبه به او هم اشاره کرده است. یشایایی در ابتدا خودش را اینگونه معرفی کرد: «من، «هارون یشایایی» هستم. از کودکی به «پرویز» شهرت داشتم و امروز نیز بیشتر با همین نام شناخته میشوم. در سال ۱۳۱۴ در یک خانواده پُر اولاد یهودی در محله سنتی کلیمیان تهران یعنی «عودلاجان» متولد شدم و دوران کودکی و نوجوانی خود را در همان محله گذراندم. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در مدرسه «اتحاد» (خاص کلیمیان) تهران به پایان رسانده و با وقفهای کوتاه، وارد دانشگاه شدم و مدرک لیسانس و فوقلیسانس را در رشته فلسفه علوم تربیتی کسب کردم…».
شما یکی از مطرحترین تهیهکنندههای سینمای ایران در دهه ۶۰ خورشیدی هستید؛ با توجه به اینکه چندی پیش کتابی درباره وقایع اجتماعی- سیاسی مقطعی از تاریخ معاصر را که خود شاهد عینی بودید را منتشر کردید. اما در این کتاب به طور مستقل به فعالیتهای سینمایی خود نپرداختید. چگونه وارد سینما شدید؟
البته وقتی وارد سینما شدم با تهیهکنندگی فیلمهای داستانی کارم را شروع نکردم. من از نوجوانی با سینما آشنا بودم. آن زمان جمعیت سینمارو اینقدر زیاد نبود. درواقع کار من در سینما به معنی عام (نه سینمای حرفهای) در سال ۱۳۳۴ شروع شد؛ بعد از ۲۸ مرداد که از زندان آزاد شدم. قبل از آن آشناییای با «بیژن جزنی» داشتم و در زندان فرصتی پیش آمد که با هم بیشتر آشنا شویم. اردیبهشت سال ۳۴ از زندان آزاد شدم. هردو رشته ادبیات خوانده بودیم و در کنکور همان سال شرکت کردیم و دانشجوی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران شدیم. بعدها من در دانشکده ادبیات رشته فلسفه خواندم. از همان زمان به سینما تُک میزدیم؛ یعنی به سینما علاقه داشتیم و فیلمهای ایتالیایی را که باب روز بود میدیدیم. درواقع با سینما از این لحاظ آشنا بودیم که بیژن یک دوربین هشتمیلیمتری داشت و کمکم تصمیم گرفتیم کاری پیدا کنیم، چون هر دو دانشجو بودیم و وضعیت خانوادههایمان طوری نبود که بتوانند هزینههای ما را تقبل کنند. سال ۱۳۳۵ مؤسسهای به نام «پرسپولیس» درست کردیم. اتاقی در ساختمان علمی در خیابان جمهوری فعلی گرفتیم که هنوز هم هست. با قرض و کمک از دوستان این کار را انجام دادیم. کارهای مطبوعاتی هم انجام دادیم؛ انواع و اقسام کار چاپ جعبه دارو و کفش و…، ولی در این کار دوام نیاوردیم. زمانی که اتاق گرفتیم دوستان دیگری مثل اصغر بیچاره به ساختمان علمی آمدند که کارش عکاسی سینما بود و شاید غنیترین آرشیو سینمای قبل از انقلاب را داشت. اصغر بیچاره و برادرش عکاسهای حرفهای بودند. آن زمان در سینما تصاویری به نام اسلاید وجود داشت که قبل از فیلمها پخش میشد.
یعنی درواقع همان آگهیهای تبلیغاتی بود؟
بله. کارهای تجارتی، بانکها و بیمهها را که کالای مصرفی مردم بود نشان میداد. این اسلایدها سیاهوسفید بودند. یک روز اصغر به بیژن پیشنهاد داد که اسلایدها را رنگی کنیم که با قلممو اینها را رنگ کردیم.
یک نوع درآمدزایی بود؟
البته. برای آخرتمان که انجام نمیدادیم!
منظورم این بود که جنبه هنری را فقط دنبال نمیکردید؟
در هر حالت تجربه کسب میکردیم؛ مثلاً زمانی که اسلایدها رنگی شد، سفارشدهندهها خوششان آمد. تصمیم گرفتیم اسلایدها را همراه با صدا پخش کنیم که این کار خیلی بزرگی بود. مدتی این کار را ادامه دادیم و بعد با کمک دوستان زمان تحصیل و دانشکده، مثل اکبر صادقی، نصرالله افجهای، عباس کیارستمی، علی حاتمی و دیگران که من یا بیژن را میشناختند گروه صمیمانهای تشکیل دادیم.
آن زمان به فکر ساخت فیلم داستانی نبودید؟
اتفاقاً چرا. به ما میگفتند چرا فیلم نمیسازید؟ خب ما امکانات فیلمبرداری نداشتیم. وقتی قرار شد فیلم بسازیم، چون جوان بودیم بهاضافه اینکه بیژن خیلی خوشصحبت بود، مورد استقبال قرار میگرفتیم. آن زمان «ایرانفیلم» که حالا خانه سینما شده، مدیری بسیار شریف داشت به نام آقای رضایی که وقتی گفتیم میخواهیم فیلم بسازیم به ما گفتند سفارش بگیرید، من برایتان فیلم میسازم. من شروع به بازاریابی کردم و سفارش ساخت فیلم گرفتم. «کفش ملی» تازه شروع به کار کرده بود و برای ساخت فیلم استقبال کرده بودند.
اولین فیلم تبلیغاتیتان مربوط به کجا بود؟
احتمالاً کفش ملی بود. آقای رضایی به ما کمک کرد و کمکم به این نتیجه رسیدیم که خودمان سرمایهگذاری کنیم. دوستان خوبی مثل آقای فرشباف، مرحوم منصور یزدی و عکاسانی که در کار فیلم وارد شده بودند به ما کمک کردند. ما هم درآمدمان خوب شده بود. خودمان دوربین فیلمبرداری خریدیم.
همزمان تحصیل هم میکردید؟
بله. خلاصه اینکه شروع به فیلمبرداری کردیم. آقای منصور یزدی که چندی قبل فوت کرد، تحصیلاتش در آلمان بود و اتفاقاً در رشته فیلمهای کوتاه کار میکرد که شریک ما شد و سهمی هم از شرکت گرفت. فیلمبردار خوبی بود و کارمان خیلی مورد استقبال قرار گفت. از شاهآباد (جمهوری فعلی) نقلمکان کردیم و توانستیم جایی در کوچه برلن بگیریم و کارمان را وسعت دادیم. به کمک دوستان این دفتر را خریدیم.
پس وضع مالیتان خیلی خوب شده بود؟
بله. فیلم میگرفتیم و مونتاژ فیلم را با کمک دوستانمان شروع کردیم. بیژن خیلی خوشاخلاق و باسواد بود. بیژن دوره عکاسی و فیلمبرداری را گذرانده بود تا کاربلد شود. بههرحال کارمان خیلی خوب پیش میرفت، طوری که از خاک بلند شدیم. معروف هم شده بودیم و همه علاقهمند بودند از ما سهم بخرند.
با کدام دفاتر فیلمسازی کار میکردید؟
آنقدر خودمان سفارش داشتیم که از کسی سفارش قبول نمیکردیم.
نام شرکتتان چه بود؟
تا این مرحله «پرسپولیس» بود. وقتی از کوچه برلن رفتیم، خیلیها خواستند با ما شریک شوند؛ چون ما در کار سینما واقعاً تحول ایجاد کرده بودیم و ما سینما را با وجه تبلیغاتی معرفی کردیم. بعد علی عباسی، آقای فنزی، دکتر احمد عبدلی و آقای شریفا آمدند. امکانات مالی زیادی هم داشتیم و به خیابان تنکابن رفتیم و کارمان را وسعت دادیم. سیستمهای موویلا آوردیم و دوربین خریدیم و برای اولین بار در سال ۱۳۳۸-۱۳۳۹ امکانات ساخت انیمیشن را فراهم کردیم و انیماتورها به ما خیلی کمک کردند.
چه کسانی؟
مرحوم اسفندیار احمدیه، استاد بنام انیمیشن که مدتها با ما کار میکرد.
اولین کارش را در وزارت فرهنگ و هنر آن زمان انجام داد؟
بله. همه کسانی که با ما کار میکردند، کارشان جنبی بود و تمام کارشان مختص به ما نبود. البته اگر حمل بر خودستایی نباشد، مدیریت منسجمی داشتیم که توان اداره سینمای تهران و شهرستانها را داشت. ما آگهی قبول میکردیم و فیلمهایی را که خودمان میساختیم، نمایش میدادیم که از تولید بهمراتب سودآورتر بود.
البته نمایش فیلم همیشه در ایران سودآور بوده.
بله. البته منظورم فیلم تبلیغاتی است؛ نه سینمایی. چند فیلم مستند هم ساختیم. آن زمان با ما قرارداد فیلمبرداری تکمیل جاده هراز را دادند که چون دیدیم خیلی زمانبر است، رها کردیم. بههرحال به خیابان تنکابن رفتیم که خیلی توسعه پیدا کرده بود. فیلمهایی که میگرفتیم، باید برای سینماها تکثیر میکردیم و این خودش یک حرفه شد. به ما پیشنهاد کردند که لابراتوار بسازیم که ساختیم. بیژن، مدیرعامل لابراتوار شد و مدیریت کرد و آقای مهندس کامرانی، صاحب سینما سانترال (مرکزی) واردکننده لابراتوار بود. ما هم پول زیادی نداشتیم، گفت ببرید من بهمرور از شما پول میگیرم. از آن به بعد اسم شرکتمان «تبلیفیلم» شده بود.
معنایش چه بود؟
در واقع تبلیغ فیلم بود که «غ» را حذف کردیم! سهامداران که به ما پیوستند به خیابان تنکابن رفتیم. قبل از انقلاب در هر سینمایی که میرفتید، آگهیهای «تبلیفیلم» را میدیدید.
در این مدت رقیب پیدا نکردید؟
همه با ما شریک میشدند.
پس بیشتر رفیق بودند، نه رقیب؟
البته کسانی بودند که آنها هم در کار تبلیغ فیلم فعال بودند؛ اما امکاناتی را که ما داشتیم، نمیتوانستند فراهم کنند؛ بنابراین با ما شریک میشدند و کارشان را توسعه میدادند؛ سپس به خیابان صفیعلیشاه رفتیم و تبلیفیلم را که کارش توزیع فیلمهای سینمایی شده بود، گروه تازهای به ما پیوستند. آقای گیریوم هایراپتیان که سینماگر خیلی خوبی بود، در کنار منصور یزدی که فعالیتهای تولید و لابراتوار در خیابان تنکابن بود و دفتر پخش فیلم در خیابان صفیعلیشاه داشت و آن زمان حدود ۶۰ پرسنل داشتیم. یکسالو نیم طول کشید تا بیژن شرکت فیلمسازی را راه انداخت. لابراتوار را هم راه انداخته بودیم تا اینکه در سال ۱۳۴۶ بیژن دستگیر شد!
ماجرای دستگیری چه بود؟
بعد از مدتی که در شرکت مستقر شده بودیم، یک روز ساواک به دفترمان در صفیعلیشاه ریختند و همه ما را با وانت به زندان قزلقلعه بردند! ولی من و مسعود کلانتری، دایی بیژن و بقیه را آزاد کردند و ما به کارمان ادامه دادیم. با توجه به سرمایههای شرکا، همینجایی که الان هستیم- خیابان سمیه – زمین را خریدیم و برای استودیو ساختیم. اتاقهای صدابرداری ساختیم و سیستمهای انیمیشن را جاسازی کردیم و اینجا مؤسسه خیلی فعال فیلمسازی شد. بعد از انقلاب «کمالالملک» و «برج مینو» را در پلاتوی فیلمبرداری اینجا ساختند یا بخشی از فیلم «حاجی واشنگتن»؛ ولی ما همچنان کنار قضیه بودیم. قبل از انقلاب قسمتی از فیلم «آرامش در حضور دیگران» ناصر تقوایی هم اینجا ساخته شد یا بخشی از «طبیعت بیجان» شهیدثالث هم همینطور. بعد از دستگیری بیژن، وقتی فهمید دلایل بازداشتش جدی است، به من پیغام داد که منتظر من نباشید. مدیرعامل شرکت را عوض کردیم و کار را ادامه دادیم. البته داییهای بیژن، منوچهر و مسعود کلانتری در کارهای شرکت با ما همکاری کردند.
بیژن جزنی در کار چگونه بود؟
در کار خودش مدیر خوبی بود؛ اما در کارهای بازاریابی مداخله نمیکرد! آدم جدی و هنرمندی بود. حتی نقاشی میکرد. نقاشیهای بیژن نشان میدهد که واقعاً هنرمند بود. متأسفانه بیژن در فروردین ۱۳۵۴ به همراه گروهی از دوستانش ازجمله حسن ضیاء ظریفی، سورکی، محمد چوپانزاده، سرمدی و مشعوف کلانتری به وسیله مأموران ساواک کشته شد.
وقتی خبر را شنیدید، چه واکنشی نشان دادید؟
با تأسف بسیار، بهترین عزیزانمان را از دست داده بودیم. بعد از وقایعی که در سیاهکل اتفاق افتاد، مشخص بود که کار سخت شده. اوایل سال ۵۰، ساواک به دفتر تبلیفیلم آمد و دفتر را تعطیل کرد و همه ما را بازجویی کردند. حدود ۹ ماه شرکت پلمب بود. ما را خیلی بردند و آوردند؛ اما بازداشت نکردند. تمام مدارک را مطالعه کردند که ارتباط ما با مسئله بیژن را متوجه شوند. به ما میگفتند از چین اسلحه میخرید و بعد متوجه شدند که اینطور نیست. یکی از خصوصیات اخلاقی بیژن این بود که نمیخواست ما را درگیر مشکلات خودش بکند. حتی حسابها را که رسیدگی کردند، یک ریال جابهجایی نداشت و بیژن به خاطر مدیرعاملی شرکت دیناری از شرکت برنداشته بود. بیژن آنقدر اتوریته و شخصیت داشت که دیگران را قربانی اهداف خودش نکند. هر کس میخواست با او همدست شود و مسئولیت مبارزه مسلحانه داشته باشد، به او میگفت هر کس این کار را بکند، عمرش بیشتر از دو سال نیست. اینقدر این کار خطرناک بود. بعد از مدتی ساواک مدیرعاملی برای شرکت تبلیفیلم گذاشت به نام مهندس پرویز کیایی که حدود دو سال اینجا بود و قرار شد سهام بیژن را بفروشیم که به پدر همسرش آقای قریشی فروختیم و ایشان بعداً سهام را فروخت و برای فرزندان بیژن خانهای خرید. حتی قبل از اینکه بیژن کشته شود. مهندس کیایی از ما حقوق نمیگرفت. چون مأمور ساواک بود و هیچ دخل و تصرفی در کار ما نمیکرد. بعد از دو سال گفتند به کارتان ادامه دهید و مجدداً کارمان را شروع کردیم تا مصادف شد با کشته شدن بیژن در سال ۵۴ که بعد از آن حال خوبی نداشتیم و کار شرکت تقریباً گسسته شد. بعد از کشته شدن بیژن که برای ما واقعهای بسیار مهم بود، شروع به جمع کردن شرکت کردیم. دفاتر شهرستانها را یکی یکی بستیم و کارمان محدود شد. تا اینکه اواخر سال ۵۶ با تمام پرسنل شرکتی که تعدادشان خیلی زیاد بود، تسویهحساب کردیم. بعد از اینکه در سال ۱۳۵۰ ساواک به دفتر ما آمد گفتند اسم شرکت را عوض کنید که نامش را «پخشیران» گذاشتیم. سالهای ۵۷ مبارزات انقلاب اسلامی شروع شده بود و من بهشدت انقلابی بودم و کلاً از کار فرهنگی منفک شدیم. از امکانات این دفتر برای تکثیر اعلامیهها استفاده و نوارهای صوتی را با ضبط صوت تکثیر میکردیم. تا دو سال تقریباً کار سینمایی نکردیم. بالاخره باید از امکاناتی که در دفتر داشتیم استفاده میکردیم.
بعد از پیروزی انقلاب چگونه کارتان را آغاز کردید؟
اولین فیلممان اواخر سال ۱۳۵۸ «جایزه» به کارگردانی علیرضا داوودنژاد بود که علی عباسی هم با ما در این کار شریک شد. ما دستاندرکاران تبلیغات سالهای زیادی را صرف تبلیغات و پولپاروکردن کرده بودیم. «جایزه» در واقع فیلمی بود که این قضیه را افشا میکرد و در واقع از خودمان انتقاد کرده بودیم، البته این انتقاد در سالهای اول انقلاب معنا داشت، اما امروزه دیگر موضوعیتی ندارد. متأسفانه فیلم «جایزه» با بحران مواجه شد. تا آن زمان هنوز حجاب اجباری، قانون نشده بود. خانم ایرن که در فیلم بازی کرده بود، حجاب نداشت. زمانی که فیلم مونتاژ شد، قانون حجاب تصویب شد و در نهایت به فیلم اجازه نمایش ندادند. با این حال وارد عرصه سینما شده بودیم و محل کارمان را اهالی سینما میشناختند. دوربین، اتاق صدا و لابراتوار داشتیم و لازم نبود برای کارهایمان به جاهای مختلف مراجعه کنیم. بعد از مدتی وقفه در سال ۱۳۶۳ «اجارهنشینها» را با آقای مهرجویی ساختیم.
معیارتان برای انتخاب فیلمنامهها چه بود؟
به دلیل اعتباری که در این سالها پیدا کرده بودیم، هر فیلمی را قبول نمیکردیم. به هر حال من ۴۰ سال در سینما بودم و پیشینه فکری داشتم. در «اجارهنشینها» یک نگاه فلسفی وجود دارد.
در واقع تحصیلات شما در فلسفه اینجا تأثیر گذاشت؟
ضمن اینکه خود مهرجویی هم فلسفه خوانده بود. بله. یک سال بعد از «اجارهنشینها» که هنوز آماده نمایش نشده بود، «ناخدا خورشید» را ساختیم.
البته ساخت «ناخدا خورشید» هم داستان مفصلی دارد. از ابتدا قرار بود تقوایی این فیلم را بسازد؟
آقای خامین و سعادتپور، تهیهکنندگان قبلی فیلم، که در اصفهان با ناصر آشنایی داشتند و ناصر آنها را به ما معرفی کرده بود، قبلاً کار فیلم را شروع کرده بودند اما نتوانسته بودند ادامه دهند. بنابراین وارد شدیم و با هم کار را ادامه دادیم، در حالی که فیلم در مرحله پیشتولید بود. فیلم پرهزینه و پرمشقت شد. ناصر خیلی زحمت کشید. در زمانی که سینما و فرهنگ ایران هنوز ابعاد جهانی پیدا نکرده بود، این فیلم با دریافت جوایز متعدد ازجمله جایزه شیر طلایی جشنواره لوکارنو قدم اول برای شناساندن سیمای ایران به جهان را برداشت.
چرا «ناخدا خورشید» در زمان نمایش با مشکل مواجه شد؟
برای انتخاب سینما با مشکل روبهرو شدیم. اما همیشه مردم از این فیلم استقبال کردند. خوشبختانه وزارت ارشاد فیلم را از نظر فنی مرمت کرد که خیلی هم خوب شد. بعد از این فیلم، در سال ۱۳۷۴ با احمدرضا درویش «کیمیا» را ساختیم.
زمانی که این دو فیلم را ساختید، آقای بهشتی در بنیاد سینمایی فارابی مدیر بود. نگاهشان به فیلمها چگونه بود؟
به نظرم آقای بهشتی یکی از مدیران آگاه و دلسوز جمهوری اسلامی هستند. محمد بهشتی شاید بیش از دیگران بر گردن سینمای بعد از انقلاب حق دارد چون خیلی کاردان و آگاه بود و هرجا که رفت مدیر خوبی شد. بعضی از سینماگران اوایل فشاری را که انوار و بهشتی به دفاتر فیلم آوردند، ملاک قرار میدهند. اما این کار اصلاً نمیتواند ملاک قضاوت باشد. آقای انوار بسیار انسان شریفی است. ولی نمیدانم در کار سینما چقدر مؤثر بود چون با ایشان ارتباطی نداشتم. اما قبل از شروع همه فیلمها با آقای بهشتی صحبت میکردم و امروز هم به ایشان اعتقاد دارم. دهه ۶۰ بود که بعد از اظهار نظر تاریخی امام (ره) درباره فیلم «گاو»، سینمای نوین ایران را بهشتی راه انداخت و فارابی شکل گرفت. فیلم «کیمیا» که مربوط به دفاع مقدس بود، با بازی خسرو شکیبایی و بیتا فرهی یکی از بهترین فیلمهای دفاع مقدس شد، همراه با فیلمبرداری بینظیر آقای کلاری. از این فیلم خیلی راضی هستم.
در مورد «هامون» شاهکار آقای مهرجویی بگویید.
«هامون» را تقریباً همزمان با «کیمیا» کار کردیم. البته با مهرجویی شریک بودیم ولی تهیهکننده ما بودیم و سرمایهگذاری مشارکتی بود. «هامون» به این دلیل ماندگار شد چون بیانکننده مشکل نسل جوان آن زمان بود و ظاهراً هنوز هم هست. یعنی نگاه مهرجویی به مشکلات روشنفکرانه بود. خودش از این مشکلات آگاه و خوب هم ترسیم کرده بود. خوشبختانه «هامون» خیلی مورد توجه نسل جوان قرار گرفت. البته «اجارهنشینها» از نظر فروش از همه بهتر بود. «هامون» هم فروش خوبی داشت. بعد از آن «در مسیر تندباد» را در سال ۱۳۶۸ ساختیم که از همه فیلمهایمان بزرگتر بود.
حتی از «ناخدا خورشید»؟
بله. چهار لوکیشن بزرگ داشتیم؛ در سمیرم، فارس، شیراز و تهران فیلمبرداری کردیم. به نظرم بهترین فیلمی است که مسعود جعفریجوزانی کارگردانی کرده و آنطور از کار درآمد که میخواست. پس از آن با تقوایی «ای ایران» را ساختیم.
به نظر میرسد در حق «ای ایران» اجحاف شد. نظرتان چیست؟
حین اجرای پروژه مشکلاتی پیش آمد. چون شرکایی داشت که ناصر با آنها به توافق نرسید و به من گفت تو فیلم را تمام کن. من سهم شرکایش را دادم. البته آشفتگیهای ذهنی ناصر پیش آمد و باعث شد او کار را نیمهکاره رها کند. من این فیلم را دوست دارم. بخشهایی از فیلم به نظرم بینظیر است. سپس در سال ۱۳۷۵ با مخملباف فیلم «نون و گلدون» را ساختم.
کار با ایشان چطور بود؟
قابلیتهای هنری زیادی دارد و در عمل خیلی مبتکر است. ولی خیلی از بالا دنیا را میبیند. یعنی اینطور خیال میکند که من همهچیز را میبینم و بقیه نمیبینند! تغییر دیدگاه داشت. از یک طرف «توبه نصوح» را ساخت و بعدها «سکس و فلسفه» را! این نوسان محل سؤال است. بعد از آن در سال ۱۳۷۷ «شهر زنان» را به کارگردانی عطاالله حیاتی ساختیم که گویای سنتهایی از مردم کوهپایههای دماوند بود. سپس در سال ۱۳۸۶ «دیوار» را به کارگردانی محمدعلی طالبی ساختیم که گلشیفته فراهانی در آن بازی میکرد. بعد از آن کار ساخت فیلم سینمایی را رها کردیم. البته دو فیلم هم با مشارکت ساختیم؛ «مدرسه پیرمردها» و «سلام سرزمین من». چند سال است به مستندهای محیطزیستی روی آوردهایم که پسرم کیارش کار میکند؛ ازجمله فیلمهای «از آشوراده تا آستارا» و «تهران، شهری سرفراز در طبیعت بهیغمارفته» و چند فیلم دیگر.
یعنی کار سفارشی انجام میدهید؟
سینمای مستند به این صورت است که سفارش میگیرید و فیلم میسازید. آنها مستندسازان حرفهای هستند، اما ما به سلیقه خودمان در زمینه محیط زیست فیلم میسازیم و سفارش نمیگیریم.
واقعاً دوست ندارید دیگر فیلم سینمایی تهیه کنید؟
خیر.
چرا؟
چون قواعد بازی عوض شده و ما روابط را بلد نیستیم و مدام وارد خاکی میشویم. کلاً دیگر از فضای فعلی سینما خوشم نمیآید!
به نظر شما وضعیت آتی سینمای ایران چطور خواهد شد؟
فیلمهای خوبی ساخته میشود. من چند سال داور جشنوارههای مختلف سینمای ایران بودم. جالب است بازار فیلمهای زرد درجه سه بیمحتوا سینما را اشغال کرده بود و الان دیگر این فیلمها هم خواهان ندارند.
به نظرتان «متری شیشونیم»، ساخته سعید روستایی، خوب است؟
به نظرم فیلم قابل توجه و دیدنی است. تدارکاتی که در این فیلم دیده شده شوخی نیست. آن سیاهیلشکر را ادارهکردن آسان نیست. اینکه این افراد، افراد واقعی جامعه هستند کار را مشکلتر کرده است. به اضافه بازی بسیار هنرمندانه نوید محمدزاده و پیمان معادی خیلی به فیلم کمک کرده بود اما سوژه تکراری بود. یکی از فیلمهایی که به نظرم جالب است «سرخپوست» است. البته نوید محمدزاده تا به حال نقشهای معتاد و عصبی را بازی کرده اما در «سرخپوست» واقعاً بازی خوبی ارائه داده بود و نشان داد یک هنرپیشه در فضای درک موقعیت خودش است. به نظرم بازی نوید در این فیلم خوب بود. فیلم «بمب؛ یک عاشقانه» را هم پسندیدم.
شاید چون فضای دهه ۶۰ را نشان میدهد که شما هم با آن آشنا هستید؟
شاید! اما نمیدانم چرا مورد توجه قرار نگرفت! بهلحاظ فیلمنامه، باید بهترین انتخاب میشد.
البته در هشتمین شب فیلمنامه کانون فیلمنامهنویسان جایزه بهترین فیلمنامه درام را به پیمان معادی اهدا کردند.
چه خوب. حسنش این بود از فیلمنامههای تکراری مثلث عشقی و خیانت گذشته بود و روی مسیر خوبی پیش رفت. پسصحنهها و فیلمبرداری خوبی هم داشت. نکتههای جالبی داشت و برای ما که آن سالها را تجربه کرده بودیم، قابل درک بود؛ مثلاً رفتن به پناهگاه و تختهنرد بازی کردن.
نظرتان درباره سینمای آقای فرهادی چیست؟
باید سینمای جهان امروز را بشناسیم تا درباره سینمای فرهادی قضاوت کنیم. سینمای فرهادی در روال سینمای امروز است؛ چیزی که عباس کیارستمی به سینمای جهان داده بود. کیارستمی واقعاً خدمت بزرگی به سینمای ایران و جهان کرد. به نظرم فیلمهای فرهادی خوباند، البته فیلم «همه میدانند» به نظرم جالب نبود. حتی «فروشنده» هم افت داشت. فیلم اساسی فرهادی «درباره الی» بود.
در آستانه روز سینما، نظرتان درباره این روز چیست؟ از نظر شما روز ملی سینما چه مفهومی دارد؟
سینما الان متعلق به جوانان است. قبلاً خانوادهها به سینما میرفتند، ولی الان تلویزیون و نمایش خانگی مشغولشان کرده است. سینمارفتن دیگر فقط فیلمدیدن نیست. این یک سرگرمی برای نسل جوان است. دنیای مجازی خیلی مشغله فکری جوانان شده اما سینما همچنان مورد قبول است. شنیدهام در تمام دنیا توجه به گیشه سینما بیشتر شده و معلوم است میل مردم در دنیا به سینما بیشتر شده. موجی که اخیراً گریبانگیر سینما شده همانا ورود پولهای مشکوک به این هنر است. اینکه سینما از دست اهل سینما دربیاید، خبر خوبی نیست. لزوماً هر کس پولی دارد، نباید وارد سینما شود. سینما یک تخصص است. مثلاً هر کس پول داشته باشد نمیتواند نقاشی بکشد یا ویلن بزند. صرف داشتن پول باعث شده سینما از مدار خارج شود. شما مجبورید به نیازها و گفتههای صاحبان پول تمکین کنید و نمیتوانید خواستههای آنها را نادیده بگیرید. خطری که الان سینما را تهدید میکند این است که صاحبان حرفه باید سرمایهگذاری و جذب سرمایه کنند یا اسپانسر پیدا کند تا بتوانند کار را ادامه دهند.
درباره خانوادهتان بگویید.
همسرم، فریده پوراتیان، لیسانس مددکار اجتماعی است و سالها سابقه کار در مؤسسات خیریه را دارد. دو فرزند دارم. کیارش فوقلیسانس مدیریت صنعتی دارد که دفتر پخشیران را اداره میکند و سازنده فیلمهای محیطزیستی است و دخترم مرجان، فوقلیسانس جامعهشناسی دارد و عضو هیئت تحریریه هفتهنامه سلامت است.
منبع: روزنامه شرق / ۲۱ شهریور ۹۸
نظر شما :