میرزا رضا کرمانی قاتل شاه شهید
فریدون مجلسی
وقتی قرار شد مطلبی به مناسبت همزمانی با سالگرد اعدام میرزا رضا کرمانی قاتل ناصرالدینشاه قاجار بنویسم، به یاد مجموعه بازجوییهای بسیار جالب مقامات قضایی آن زمان افتادم که بعد از قتل ناصرالدینشاه از میرزا رضا و کسانی که به نحوی با او ارتباط یا برخورد داشتند، شده و سرگه بارسقیان با دقت آنها را جمعآوری و تنظیم کرده است.
پیش از اشاراتی به آن مجموعه بد نیست اشارهای به شرایط زمان بشود. دوره سلطنت ناصرالدینشاه به پنج دهم قرن و خودش به هفتاد سالگی نزدیک میشد. اکنون دیگر اکثر مردم ایران در زمان او بزرگ شده و غیر از او پادشاهی ندیده بودند. دستگاه دولت و سلطنت حرکتی آرام و آهسته داشت. شاه به تجربه دانسته بود که رسیدن به پای فرنگی که در سفرهایش با تحسین و دقت صنایع و هنرها و زیباییهای آن را دیده بود، کار آسانی نبود. ناصرالدینشاه در یادداشتهایش حتی آزادیهای رایج در فرنگ در رفتار و گفتار و نشریات را میستود. اما تراوشات فکری آزادیخواهان عجولی که گاه به داخل کشور رخنه میکرد، تبدیل به مشکلات و ناآرامیهایی میشد که شاه را از سرعت بخشیدن به کاروان تحول و ترقی باز میداشت و فکر میکرد همان دارالفنون بتواند زیربنایی برای آینده باشد.
در اوایل سلطنتش با شورش و مسائلی مواجه بود و سلطنتش مدعیان بسیار داشت. اما در آخر کار خیالش راحت بود که پذیرفته عام و خاص است و مدعی و رقیبی ندارد. با همسایگان نیز پس از منازعاتی بازنده در صلح و صفا میزیست. به عبارت دیگر کار دولت و ملت بر وفق مراد بود. جهان در تکاپو بود و چهرهای جاهطلب و ترقیخواه و اروپادیده در استانبول دوستی سلطان را جلب کرده و به او نوید خلافت کل جهان اسلام را داده بود. او سید جمالالدین اسدآبادی بود. از اینکه عالم اسلام عقب مانده و فرنگیان پیشرفته و عنان اختیار مسلمانان را نیز در اختیار داشتند، رنجیده بود و فکر میکرد اگر کشورهای اسلامی زیر یک پرچم و یک سلطان جمع شوند، قدرتی مییابند که با پشتوانه آن به ترقیات مادی نیز دست خواهند یافت.
نمیدانست که هیچ پادشاه و صاحب قدرتی به خاطر دین و خدا هم حاضر به تقسیم قدرت خود نیست. به دربار ایران نیز راه یافت و میرزا رضا کرمانی طلبه جوان و ماجراجو و ستیزهگری بود. با او آشنا میشود، روابط ادامه مییابد و به او بسیار ارادت میورزد. کشمکشهای میرزا رضا او را با کامران میرزا نایبالسلطنه در تقابل قرار میدهد و سالها در بند و زندان او میماند و رنجها میکشد. بعدها در سفری به استانبول سید جمالالدین را میبیند و از مصائبش برای او سخن میگوید. بهطوری که در بازجویی میگوید سید چرا او را نکشتی؟ به فکر میافتند که چرا؟ چرا صدراعظم را نکشد؟ اما صدراعظم نسبت به او کاری نکرده بود. اصلاً چرا خود شاه را نکشد؟ میگوید آن روز که قرار بود شاه به زیارت شاه عبدالعظیم بیاید او در صحن تصمیم میگیرد که کار را تمام کند! به خانه میرود و اسلحهای را که در بارفروش (بابل) خریده بود، فشنگگذاری میکند و به صحن باز میگردد. در پس عریضهای پنهان میکند و به شاه نزدیک میشود و تیر را به قلبش شلیک میکند. زن و مرد هجوم میآورند و او را میگیرند.
عجیب این است که از او بازجویی متمدنانهای میشود و پاسخهای او هم صریح و گاه گستاخانه است. چرا او را کشتی؟ با چه کسانی در تماس بودی؟ در فلان جا با فلان کس چه کار داشتی و چه گفتی و او چه گفت؟ میکوشد با صراحت پاسخ دهد و میداند که اعدام در انتظارش است. در پایان گزارش بازجویی دو نکته برایم جالب بود. آنجا که بازپرس ضمن معرفی خود میگوید: «این کتابچه سؤال و جواب و استنطاقی است که در مجالس عدیده، در حضور این غلام خانهزاد ابوتراب و جناب حاج حسینعلیخان رئیس قراولان عمارت مبارکه همایونی «عجالتا بهطور ملایمت و زبان خوش» از میرزا رضای حرامزاده ملعون به عمل آمده. «لکن مسلم است، در زیر شکنجه و صدمات لازمه استنطاق، بهتر از این مطالب و مکتومات بروز خواهد داد»، اما عجالتاً از این چند مجلس سؤال و جوابی که این غلام خانهزاد با این ملعون حرامزده کرده است، چیزی که بر غلام، معلوم و یقین شود، این است که او به طوری که خودش در همه جا میگوید، ابداً در خیال صلاح مردم و خیر عامه نبود و تمام این مهملات و مزخرفات را از سید جمالالدین ملعون شنیده… در خصوص آن مهملاتی که مبنی بر خیرخواهی عامه اظهار میکند، دور نیست در میان مردم، بعضیها هم عقیده داشته باشند؛ اما در این خیال شومی که داشت، گویا همدستی نداشته است. اگر قبل از وقت از خیال خود کسی را مطلع کرده باشد، این فقره در زیر شکنجه و صدمات دیگر معلوم خواهد شد. نظمالدوله، غلامجان نثار ابوتراب، ذیالحجه ۱۳۱۳.»
میرزا رضا در بازجویی میگوید: «من قدری از خارجه را دیدهام. ببینید دیگران چه کردند، شما هم بکنید. لازم هم نیست حالا قانون بنویسید. قانوننویسی حالا در ایران مثل این است که یک لقمه نان و کباب به حلق طفل تازه متولد شده بطپانند. البته خفه میشود، ولی با رعیت مشورت کنید.» در واقع کاش آرمانخواهان مشروطه که فکر میکردند با آن جنبش بزرگ میتوان با شتاب به آزادی و دموکراسی رسید، دستکم به این دیدگاه میرزا رضا توجه داشتند.
نکته جالب اولاً تاکید بازپرس بر ملایمت و زبان خوش در هنگام بازجویی بوده و به نتایجی از جمله همدست نداشتن او هم رسیده است. نکته دیگر اظهار امیدواری صمیمانه و بسیار عادی او درباره این است که در زیر شکنجه نتیجه بهتر حاصل خواهد شد. شاید در اینجا تکرار و اشاره به سخن ناصرالملک رجل روشنفکر و برجسته قاجار که بعدها نایبالسلطنه احمدشاه شد، بد نباشد که گویند در مقابل سرکشیهای میرزا رضا به او گفته بود: «شاه را کشتی، نادری پشت در داشتی؟» که اگر واقعیت هم نداشته باشد، حقیقت دارد!
منبع: روزنامه اعتماد / ۲۳ مرداد ۹۹
نظر شما :