۱۵ خرداد ۴۲ به مثابه سرآغاز/ هژمونی اسلام سیاسی

۱۰ خرداد ۱۳۹۰ | ۱۸:۴۰ کد : ۸۵۴ از دیگر رسانه‌ها
مسعود رفیعی طالقانی: بیراه نیست اگر آنچه در پانزدهم خرداد ۱۳۴۲ خورشیدی در ایران رخ داد را یکی از نقاط عطف مبارزات ضدسلطنتی در کشورمان بدانیم زیرا بی‌تردید پانزدهم خرداد که در هوای بسته و مه‌آلود سال‌های پس از کودتای ۲۸ مرداد رخ داد، خون تازه‌ای در شریان‌های مبارزان علیه رژیم پهلوی تزریق کرد و این در حالی بود که پیش از آن محمدرضا پهلوی مغرور و سرمست از ختم غائله مصدق و در گرماگرم سواری بر اریکه قدرت در این خیال خام به سر می‌برد که دیگر برای همیشه به مدد نیروهای امنیتی سرکوبگرش آتش جنبش‌های مردمی را به خاکس‌تر نشانده است.

 

نوشتار پیش رو هر چند همچون سایر نوشته‌های مطبوعاتی مجالی اندک دارد اما می‌کوشد قیام پانزدهم خرداد ۴۲ را از منظری متفاوت بنگرد؛ رویکردی به مساله اسلام سیاسی فقاهتی در ایران به عنوان یک گفتمان پرجوش و خروش و البته همواره مترصد در غلتیدن به سازوکار قدرت برای تشکیل حکومت اسلامی. البته ناگفته پیداست که آنچه از آن با عنوان اسلام سیاسی یاد می‌شود، دقیقا معطوف به جریانات اسلامی است که در اندیشه تشکیل حکومت اسلامی بوده و این جریانات تنها مختص به مرزهای ایران نیز نبوده‌اند. اما چرا این رویکرد داعیه‌دار نگاهی متفاوت به مساله قیام پانزدهم خرداد است؟ آنچه در صفحات تاریخ ایران تاکنون در باب مناسبت‌های تاریخی صورت گرفته، بیشتر معطوف به وضعیت سیاسی – اجتماعی جوامع و در اینجا به طور مشخص جامعه ایران است و این رویکرد البته برای تاریخ نگاران رویکردی به عنوان فرض ثابت لحاظ شده است اما آنچه در این نوشتار به آن به طور اجمالی اشاره می‌شود، نه وضعیت سیاسی – اجتماعی جامعه ایران به طور عام، بلکه وضعیت ژلاتینی جریانات اسلامی فقاهتی در طول قریب ۳۰۰ سال گذشته است که بیشتر به عنوان نحله‌هایی از یک اندیشه دینی شناخته می‌شوند و البته به سبب فضای مذهبی جامعه ایران همواره در طول تاریخ پایگاه و جایگاه خاص خود را داشته‌اند.

 

دست بر قضا اقشاری که در قیام پانزدهم خرداد شرکت جستند صرفا اشخاص و نحله‌های منتسب به جریانات اسلامی نبودند، بلکه در آن قیام گروه‌ها و طبقات مختلف از جمله دانشجویان و روشنفکرانی که نگران سرکوب‌های سیاسی بودند نیز حضور داشتند اما به این دلیل که قاطبه معترضان در پانزدهم خرداد ۴۲ پیرو علما و روحانیون به حساب می‌آمدند، می‌توان قیام خونین خرداد را یکی از نقاط عطف هژمونی‌طلبی گفتمان اسلام سیاسی در ایران دانست.

 

تلاش نیروهای مذهبی در قیام ۱۵ خرداد یکی از شاخص‌ترین اعمال هژمونیک گروه‌های مذهبی بوده است که در سال‌های بعد رنگ و بویی قوی‌تر نیز به خود گرفت و تا آستانه انقلاب اسلامی هر روز بر قدرتش افزوده شد. البته در نظر گرفتن این پیش فرض می‌تواند به تحلیل نقش و جایگاه سایر جریانات اجتماعی به جز روحانیون کمک کند و آن اینکه، هژمونی هرگز مطلق یا تام نیست و هیچ‌گاه یک گفتمان هژمونیک نمی‌تواند همه نیروهای اجتماعی را جذب کند. در ادامه با در نظر داشتن توضیحات بالا که الگوی نظری این تحلیل قرار گرفته است به سراغ شرح قیام ۱۵ خرداد و تحلیل آن با دستمایه قرار دادن نظریه گفتمان‌ها خواهیم پرداخت اما پیش از آن اشاره‌ای مختصر به تاریخ اسلام سیاسی در ایران به عنوان یک گفتمان در جست‌و‌جوی معنا و هویت و در واقع در پی هژمونی خواهیم داشت.

 

گفتمان اسلام سیاسی در ایران سازه‌ای سیاسی است که در پی فرآیند‌های سیاسی به گفتمان هژمونیک تبدیل شده و ساماندهی هویت‌ها، نیروهای اجتماعی و حقیقت‌ها را بر عهده گرفته است. گفتمان اسلام سیاسی در ایران به آن شکلش که در جست‌وجوی هویت و معنا بوده است به عهد صفوی بازمی‌گردد. پس از آن در عهد قاجار رنگ و بویی دیگر یافته، در عصر مشروطه با پیدایش مشروعه‌خواهان جدی‌تر شده تا اینکه به دوران سلطنت پهلوی‌ها می‌رسد. بارز‌ترین شکاف در ایام پیش از استقرار سلطلنت پهلوی اما ایام ظهور نظریه‌های جدید در حوزه علوم انسانی است. نظریه‌هایی که پسوند مدرن را با خود داشتند. در فضای بی‌قرار قرن نوزدهم نظریه‌های گوناگونی برای ساماندهی جامعه ایرانی مطرح شد که بیشتر در دو فضای فکری قرار می‌گرفتند؛ دسته اول نظریه‌هایی که سنت مذهبی ایرانی را به طور کامل طرد می‌کردند و پذیرش نهاد‌ها و باورهای غربی را مد نظر داشتند و دسته دوم نظریه‌هایی که اصلاحات را از راه بازیابی و بازتفسیر سنت‌های مذهبی و فرهنگی دنبال می‌کردند. به نظر می‌رسد گفتمان اسلام سیاسی در ایران در سال‌های اوج‌گیری مدرنیته در جهان در این نظریه دوم ریشه‌هایش را حفظ کرده و خود را کشان‌کشان تا روزگار پهلوی‌ها آورده باشد و اکنون روزگار سلطنت پهلوی دوم، سال‌های پس از کودتای ۲۸ مرداد، سرکوب و اختناق و آغاز دهه ۴۰ که گرچه شاه ایران تصور می‌کرد پرغرور‌ترین سال‌های سلطنتش را خواهد گذرانید اما سخت در اشتباه بود زیرا گفتمان‌های حاشیه‌ای می‌رفتند تا از لاک سکوت و انزوا سر برآورند.

 

آغاز دهه ۴۰ خورشیدی است، دولت اسدالله علم لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی را گذرانده اما با مخالفت سرسختانه نیروهای اجتماعی به‌خصوص علما و روحانیون مواجه شده است، پس ناگزیر از باز پس‌گیری لایحه شده است. شخص شاه برنامه انقلاب سفید را مطرح می‌کند– هر چند کنار هم قرار نهادن اصطلاح مدرن انقلاب در کنار کلمه سفید که در آن زمان به عنوان آرام و رام‌کننده استفاده شده است جمع نقیضین است زیرا انقلاب فرآیندی خشونت آمیز، قهری و رادیکال است و نمی‌توان به صورت یک امر محافظه‌کار قلمداد شود – این برنامه شامل شش اصل است که بعد‌ها اصول دیگری نیز به آن اضافه می‌شود؛ اصولی عبارت از اصلاحات ارضی که هدف آن تقسیم زمین‌های کشاورزی بین کشاورزان و خلع ید از مالکان بزرگ بود، ملی کردن جنگل‌ها، عرضه سهام انحصارهای دولتی به مردم برای تامین منابع مالی اصلاحات ارضی، سهیم شدن کارگران در سود کارخانه‌ها و فروش سهام به آنان، ایجاد سپاه دانش از راه اعزام دیپلمه‌های وظیفه برای مبارزه با بی‌سوادی و اصلاح قانون انتخابات و دادن حق رای به زنان. شاه در فرآیند آنچه انقلاب سفید می‌خواند، چند هدف موازی را پیگیری می‌کند؛ نخست، خلع سلاح روشنفکران و نیروهای رادیکال چپ در زمانی‌که جهان در دو بلوک غرب و شرق تعریف می‌شود و پس از تجربه حزب توده، او نگران است که مبادا آگاهی طبقاتی در میان کارگران و دهقانان دامانش را بگیرد و دوم، در غلتیدن به جاده مدرنیسم توسعه‌گرای غربی که در این ایام آرزوی بزرگ محمدرضا محسوب می‌شود. در یک کلام به نظر می‌رسد هدف از اصلاحات رژیم شاه مشروعیت یابی برای خود، خلع سلاح روشنفکران و مخالفان داخلی و نیز اخذ پشتیبانی آمریکا بوده است. در چنین فضایی و درست در حالی‌که شاه تصور می‌کند دیگر صدایی از مخالفان برنخواهد خواست، صدای اعتراض‌ها از قم و چند مرکز مذهبی دیگر بلند می‌شود. در این زمان گفت‌وگوهایی بین نماینده شاه و علمای قم صورت می‌گیرد که به نتیجه نمی‌رسد و این در حالی است که شاه در دیدار نماینده علما تاکید کرده است که بقای سلطنتش به اجرای این اصول بستگی دارد پس بی‌اعتنا به اعتراض‌ها، اصول انقلاب سفید به رفراندوم گذاشته می‌شود – هر چند در رژیم دیکتاتوری شاه رفراندوم بیشتر به نمایش می‌ماند– و بر اساس اعلام رسمی با ۹۹ درصد آرا به تصویب می‌رسد. در اینجاست که امر سیاسی، بی‌قراری، غیریت‌سازی و قدرت همه در کار می‌شوند تا صدای گفتمان اسلام سیاسی این بار بلند‌تر از قبل شنیده شود.

 

اولین هشدار‌ها و تهدید‌ها و انذار‌ها نسبت به سست شدن اساس سلطنت شاه در نوروز ۴۲ برای دیدار با علما به قم رفته است اما به فتوای امام خمینی کسی به استقبال او نمی‌شتابد و همین استقبال سرد سبب می‌شود که شاه اصطلاح «ارتجاع سیاه» را در کنار ترکیب «قوای مخرب سرخ» بنشاند. حالا دیگر مذهبی‌ها هم به اندازه نیروهای چپ در نزد شاه ایران منفور شده‌اند: «ارتجاع سیاه اصلا نمی‌فهمد زیرا از هزار سال پیش یا بیشتر اصلا فکرش تکان نخورده.» شاه در مقایسه علما با کمونیست‌ها نیز می‌گوید: «من اتفاقا کینه‌ام نسبت به آن‌ها – کمونیست‌ها – کمتر است. من اینها- مذهبی‌ها - را بد‌تر از توده‌ای‌های خائن می‌دانم.» مشابه این سخنان محمدرضا را حتی هیچ‌کس از پدرش نیز نشنیده است، پس حالا دیگر رادیکالیسم نیروهای مذهبی شکل گرفته است و زمینه‌های آشتی بین روحانیت و دربار از بیخ و بن فنا شده است. اگر روزی رضاخان پهلوی پیشاپیش دسته‌های عزاداری گریه‌کنان کاه بر سر می‌ریخت تا به عوام این‌گونه بفهماند که چهره‌ای مذهبی است و علقه‌های دینی دارد، این بار پسرش تمام رشته‌ها را پنبه کرده است و شمشیرش را برای یکی از مهم‌ترین نهادهای اجتماعی ایران که در سال‌های بعد از انقلاب مهم‌ترین نهاد سیاسی ایران نیز شد، از رو بسته است، آن هم بدون غلاف و غلاف شکسته شمشیر شاه در مرکز میدان روحانیت قرار گرفته است. امام خمینی (ره) در ۱۳ خرداد ۴۲ به مناسبت عاشورا در مدرسه فیضیه سخنرانی می‌کند و برای نخستین بار شاه را با لحنی آمرانه خطاب می‌کند: «این‌ها با اساس اسلام و قرآن مخالفند و نمی‌خواهند در این مملکت قرآن و علما موجود باشند.» امام به شاه توصیه می‌کند به علما توهین نکند وگرنه با تکفیر روبه‌رو خواهد شد و مردم او را زنده نخواهند گذاشت. این سخنرانی به دستگیری امام منجر می‌شود و دو روز بعد کماندوهای رژیم پهلوی، معترضان به بازداشت وی را به خاک و خون می‌کشند.

 

حالا دیگر قیام ۱۵ خرداد اتفاق افتاده است و این یعنی ایجاد یک نقطه مرکزی برای هویت‌سازی و معنایابی اسلام سیاسی در ایران. گرچه پس از خرداد ۴۲ فضای سرکوب و اختناق رژیم شاه مرزهای زیادی را در نوردید اما به‌‌ همان نسبت این فضای مبارزات علیه رژیم بود که مدام رادیکالیزه می‌شد. تا آنجا که در نیمه دهه ۴۰ هسته تشکیلاتی چریکی با عناوین سازمان مجاهدین خلق و گروه مسلح جزنی – ظریفی تشکیل شدند که بعد‌ها یکی از گروه‌های تشکیل‌دهنده سازمان چریک‌های فدایی خلق بودند. به هر ترتیب گفتمان اسلام سیاسی فقاهتی در ایران گرچه در سال‌های آغازین سده چهاردهم خورشیدی، گفتمانی در سایه بوده اما در سال‌های میانی این سده به یکی از گفتمان‌های آلترناتیو بر گفتمان هژمونیک موجود یعنی گفتمان سلطنت پهلوی مطرح و مدام مطرح‌تر شد تا اینکه در انقلاب اسلامی سال ۵۷ توانست به سازوکار قدرت دست یابد. آنچه مسلم است اینکه گفتمان اسلام سیاسی نیز همه شاخصه‌های یک گفتمان را بر اساس نظریه گفتمان‌ها داشته است.

 

منابع اصلی:

اسلام سیاسی در ایران، دکتر حسینی‌زاد ایران بین دو انقلاب، یرواند آبراهامیان

 

 

منبع: روزنامه شرق

 

کلید واژه ها: 15 خرداد


نظر شما :