داوریهای جدید درباره مصدق؛ نه ناسیونالیست، نه پوپولیست
طرح: بزرگمهر حسینپور
تاریخ ایرانی: دکتر محمد مصدق پوپولیست بود؟ ناسیونالیست بود؟ سوسیالیست بود؟ جمهوریخواه بود یا مشروطهخواه؟ خطای او چه بود که با کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ سقوط کرد؟ ۷۰ سال پس از نخستوزیری مصدق (۷ اردیبهشت ۱۳۳۰) و در ۱۴۲- مین سالروز تولد او (۲۹ اردیبهشت ۱۲۵۸) همچنان این سؤالات معتبر است و در نقد و تحلیل نخستوزیر ملیگرا گریزی از پاسخ به آنها نیست.
مجله «آگاهی نو» که به صاحبامتیازی و سردبیری محمد قوچانی منتشر میشود، در شماره اول خود (پائیز ۱۳۹۹) در گفتوگو و یادداشتهایی از تاریخپژوهان و صاحبنظران کوشیده این سؤالات را به نقد و پاسخ بگذارد.
همایون کاتوزیان ، استاد دانشکده مطالعات شرقی دانشگاه آکسفورد، ناسیونالیست و سوسیالیست بودن مصدق را مورد تردید قرار داده است. به نوشته او «مصدق در موضع رهبر اقلیت مجلس شانزدهم عامل اصلی ملی شدن نفت بود. شعار او آزادی و استقلال بود و بعداً که به نخستوزیری برگزیده شد برنامه خود را اجرای ملی شدن صنعت نفت و اصلاح قانون انتخابات اعلام کرد. آیا این واقعیات برای ناسیونالیست خواندن او کافی است؟ آیا هر کسی که خواهان آزادی و استقلال وطنش باشد و دست بیگانگان را از منابع حیاتی میهنش کوتاه کند ناسیونالیست است؟ ویژگیهای ناسیونالیسم ایران از جمله باستانگرایی رمانتیک و باورهای غالباً مبالغهآمیز درباره مجد و شکوه و عظمت ایران پیش از اسلام، نفرت از اعراب (و ترکها)، مقصر شناختن آنان و اسلام برای عقبماندگی ایران («وگرنه ایران اکنون در مقام اروپا بود»)، آریاگرایی و تعصب شدید نژادی و لزومات آنها بود. جوانان و روشنفکرانی مانند صادق هدایت، بزرگ علوی، محمد مقدم، محمود افشار، علیاکبر سیاسی، ذبیح بهروز و… به این ایدئولوژی گرویدند و به تبلیغ آن پرداختند. وجه رسمی و عملی این ناسیونالیسم رژیم پهلوی بود که وجوه آن به اندازه کافی شهرت دارد. مصدق چه در آن دوران چه بعدها به هیچ عنوان از زمره اینها نبود بلکه باقی عمرش را دستکم در مخالفت با وجه رسمی و عملی این ناسیونالیسم گذراند. در سالهای اخیر پارهای از نویسندگان اساساً غربی امثال مصدق را «ناسیونالیست مدنی» (civic nationalist) خواندهاند ولی من لزوم آن را درک نمیکنم.»
کاتوزیان در پاسخ به این سؤال که آیا مصدق سوسیالیست بود، این پرسش را طرح کرده که معنا و منظور از سوسیالیسم چیست: «معنای سوسیالیسم حتی صرف دلسوزی برای طبقات فرودست نیست اگرچه این خود یکی از وجوه سوسیالیسم است. شنیدم که در جایی نوشتهاند که مصدق به خاطر مردم فرودست با لایحه راهآهن مخالفت کرد. این ادعا به کلی غلط است. دلیل اصلی مخالفت مصدق به این جهت بود که میگفت این پروژه استراتژیک است. منظورش این بود که انگلیسیها پشت پروژه راهآهن سراسری هستند تا بتوانند در وقت لازم از خلیج فارس به شوروی لشکر بکشند. این بود که پیشنهاد کرد به جای آن کارخانه قند بسازند یا دستکم راهآهن را از ترکیه به هند بکشند. باری اگر بگویند که مصدق چون مجری ملی کردن نفت بود (به جای اینکه ناسیونالیست باشد) سوسیالیست بود این نیز بیمورد است. صرف بیرون کردن یک صنعت از چنگ یک شرکت خارجی (و حتی داخلی) ملاک سوسیالیست بودن نیست. رضاشاه بیشتر صنایع، حتی بازرگانی خارجی، را ملی کرد بدون اینکه سوسیالیست باشد. اصولاً یک فرد یا جریان سوسیالیست باید دارای یک برنامه سوسیالیستی باشد که وجه عمده آن عدالت اجتماعی است. مصدق چنین برنامهای نداشت و اگر هم بر فرض میداشت نمیتوانست در آن دو سال و اندی که نخستوزیر و دائماً درگیر با دشمنان داخلی و خارجی و مصیبت اقتصاد بدون نفت بود آن را اجرا کند. دست آخر شاید بپرسید که پس مصدق چه بود؟ البته لزومی ندارد که افراد چیز ویژهای باشند. ولی در این مورد پاسخ من این است که مصدق سیاستمداری وطنپرست، آزادیخواه و خواهان دموکراسی بود، اگرچه این بدان معنا نیست که او از نقد و انتقاد مبرا و مصون است.»
در مقابل کاتوزیان که منتقد سوسیالیست خواندن مصدق است، محمدحسین رفیعیفنود، فعال سیاسی ملی - مذهبی همچون عزتالله سحابی، مصدق را سوسیال دموکرات میداند و میگوید: «لغو ۲۰ درصد از بهره مالکانه، تاسیس سازمان تامین اجتماعی و مبارزه جدی با فساد مالی و اداری اقدامات سوسیالیستی است.» او در پاسخ به این نظر منتقدان که مصدق نفت را دولتی کرد نه ملی، معتقد است: «مصدق نفت را از انگلیس گرفت باید به چه کسی میداد؟ جز به دولت ایران که نماینده مردم ایران است؟ اگر منظور منتقدان ملی شدن یا خصوصی شدن به سبک بریتانیاست که آن سیاست ۲۵ سال بعد از کودتای ۲۸ مرداد در دولت مارگارت تاچر اجرا شد. اگر منظور این است که نفت به شرکتی خصوصی یا فردی حقیقی واگذار میشد که باز نقض غرض است. اگر مراد این است که نفت اصلاً به دولت ایران واگذار نمیشد پس آنها اصولاً با ملی شدن نفت مخالفاند.»
رفیعی پوپولیست خواندن مصدق را هم نقد میکند: «شاید بهترین تعبیر از پوپولیسم را بتوان در نقد آقای مطهری از روحانیت دانست که گفت مرجع تقلید ما مردم هستند چون روحانیون چیزی را میگویند که مردم ناراحت نشوند. پوپولیست کسی است که تابع مردم است نه مصدق که میخواست از طریق اصلاح قانون انتخابات قدرت را به مردم بازگرداند. پوپولیست کسی مانند احمدینژاد است که در روستاها پول پخش میکرد نه مصدق که با مثبت کردن تراز تجاری صادرات ایران بدون نفت، در زندگی روستاییان تغییر ایجاد کرد. ارزش فرآوردههای روستایی افزایش یافت و این به افزایش قدرت اقتصادی کشاورزان منجر شد. این نشانه قدرت ملی است، نه پوپولیسم چراکه پوپولیستها قدرت ملی را افزایش نمیدهند بلکه برای خود طبقه میسازند. مصدق جامعه را خوب میشناخت و میدانست نقطه گرهی کجاست. او در دوره نخستوزیری مطبوعات را برای نقد خود آزاد گذاشت. در نشریات اپوزیسیون کاریکاتورهای مصدق با آزادی کامل منتشر میشد. قصد او اعطای آزادی به مردم و منتقدان بود و حتی زیر بار تعطیلی حزب توده نرفت چراکه میگفت در شرایط دموکراتیک همه احزاب و گروهها باید حرف خود را بزنند. دغدغه مصدق طبقهسازی یا محبوبیتافزایی نبود؛ کاری که پوپولیستها میکنند. در زمان مصدق روحانیون در مجلس فراکسیون داشتند حتی در حمام عمومی کیسهکشهای تهران سندیکا داشتند. دموکراسی یعنی همین، همه تشکلهای خودشان را داشته باشند.»
نظام سیاسی مطلوب مصدق، سلطنتی بود یا جمهوری؟ سیدحسن امین، حقوقدان و استاد بازنشسته دانشگاه کلدونین گلاسگو در «آگاهی نو» این سؤال را اینگونه پاسخ داده است: «بررسی زندگی سیاسی دکتر محمد مصدق نشان میدهد که مصدق برابر قانون اساسی مشروطیت، خواهان حکومتی قانونمدار بود که در آن شاه سلطنت کند و نخستوزیر حکومت. با این خاطر محمدرضاشاه، قرآن مهر کرد که نمیخواهد ایران را جمهوری کند و اگر هم بدون اقدام و مقدمهچینی او، ایران جمهوری شود، او نامزد ریاستجمهوری نخواهد شد. بنابراین جمهوریت در حیات مصدق، نظام سیاسی مطلوب او یا جبهه ملی نبود. چرا؟ چون متمم قانون اساسی مشروطیت، در زمان خود متنی مترقی بود و حقوق ملت را به نحو احسن مصرحا صیانت میکرد. حتی پس از فرار محمدرضاشاه از کلاردشت به بغداد و رم در ۲۵ امرداد ۱۳۳۲ هم باز مصدق حق داشت که با طرح وزیر امور خارجهاش دکتر فاطمی برای جمهوری شدن ایران بلافاصله موافقت نکند. شاه از ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۷ به اصطلاح پادشاه دموکرات بود. این احتمال وجود داشت که خود او یا ولیعهد یا نائبالسلطنه یا شورای سلطنت، دموکراتوار برابر قانون اساسی وظایف تشریفاتی شاه فراری را انجام دهد و جانشین شاه در تبعید یا شورای سلطنت مستقر واقعاً سلطنت کند نه حکومت. علامه علیاکبر دهخدا که خود را پرستنده مصدق خوانده بود، به عنوان رئیس شورای سلطنت یا اولین ریاستجمهوری ایران پس از ۲۵ امرداد ۱۳۳۲ مطرح بود.»
مصدق در سیاست خارجی به اصل «موازنه منفی» معتقد بود که از دیدگاه مهدی نوربخش، استاد روابط بینالملل دانشگاه هریسبرگ آمریکا بر این اصول استوار است: «استقلال کشور در عدم گردش به یا مراودات انحصاری تجاری با یک کشور خارجی میسر میشود. با هیچ کشوری نباید وارد قراردادهای طولانی و روابط انحصاری که شامل امتیازدهی به آن کشور است شد. اگر با کشوری وارد روابط انحصاری شدیم، آن روابط نمیتواند تامینکننده تمامی منافع ملی و حتی امنیتی کشور باشد. هر کشوری برای حفظ منافع ملی خود باید بتواند خارج از تنشهای بینالمللی بین قدرتها استقلال کامل داشته و به هر شکل ممکن از این منافع دفاع کند. در دل موازنه منفی مصدق یک صلحطلبی جهانی نهفته بود. او نمیخواست که کشور درگیر دشمنی با همسایگان و کشورهای خارجی شود. او به خوبی میدانست که این دشمنیها میتوانند منافع ملی کشور را خصوصاً در ابتدای ملی کردن صنعت نفت سخت به چالش بکشند. مصدق فرزند دنیای جهانی شده امروز بود و به خوبی میدانست که در دنیای آینده، موازنه منفی یک سیاست پیشرو است و این سیاست میتواند هم به استقلال سیاسی و هم پیشرفت اقتصادی کشور کمک کند.»
مارک گازیوروسکی، استاد علوم سیاسی دانشگاه تولین، با اشاره به سیاست خارجی مصدق، رد معامله نفتی و زمینهسازی کودتا را دو خطای او میداند و میگوید: «امتناع مصدق از معامله با بریتانیاییها، به نوعی به ۲۵ سال دیکتاتوری شاه منجر شد. اگر او به معاملهای با بریتانیاییها میرسید، که احتمالاً میسر هم بود، تاریخ میتوانست مسیر دیگری را طی کند. آمریکاییها به خصوص در زمان ترومن، نمیخواستند در ایران کودتا کنند. حتی دولت آیزنهاور در حال بررسی کمک صد میلیون دلاری به ایران بود. اگر مصدق با بریتانیا کنار میآمد، احتمالاً شاه هم ضعیفتر میشد و او میتوانست از درآمدهای هنگفت نفتی ایران برای بهتر کردن این کشور بهره بگیرد. پس به نظرم مصدق دو خطا داشت: رد معامله نفتی و زمینهسازی کودتا. البته منظورم این نیست که کودتا تقصیر مصدق بود، اما او شاید میتوانست مانع وقوعش شود.»
او نظر محققانی مثل یرواند آبراهامیان که مساله اصلی آمریکاییها، نفت بود را رد میکند: «در آن زمان که سالهای اوج مککارتیسم بود، جو بدبینی و شکاکیت و حتی میشود گفت «پارانویا» نسبت به تهدید کمونیسم و به اصطلاح «خطر سرخها» در آمریکا رواج داشت و این نکته به خصوص درباره آیزنهاور صادق است. جالب است که این نگاه پارانویید به سیاست خارجی چندین بار در گذار از رئیسجمهور دموکرات به رئیسجمهور جمهوریخواه در آمریکا دیده میشود: وقتی آیزنهاور جانشین ترومن شد، وقتی ریگان جانشین کارتر شد، وقتی بوش پسر جانشین کلینتون شد و حالا که ترامپ جانشین اوباما شده است. منظورم این است که وقتی آیزنهاور جانشین ترومن شد، لزوماً خطر کمونیسم تشدید نشده بود، اما نگاه بدبینانهتری در سیاست خارجی آمریکا حاکم شد که یکی از تبعاتش جدیتر شدن تصمیم تشکیلات حاکمه آمریکا برای براندازی مصدق بود.»
علی ابوطالبی، استاد علوم سیاسی دانشگاه ویسکانسین هم نظر مشابهی دارد: «مصدق راحت افتاد. علتش هرچه که بود، از اشتباهات خود او گرفته تا بستر خاص سیاست در ایران و نوع نگاه غربیها، حقیقت این است که مصدق راحت سقوط کرد. این قضیه در کشورهای در حال توسعه، پدیده نادری هم نیست. علتش هم دو چیز است: یکی اینکه خارجیها فکر میکنند میتوانند، و دوم اینکه داخلیها اجازه میدهند این اتفاق بیفتد. دوران مصدق، بحبوحه مواجهه غرب با کمونیسم بود و به خصوص آمریکاییها حساسیت زیادی نسبت به حرکتهای ملیگرایانه در خطوط مقدم مواجهه خود با شوروی داشتند یعنی دولت آیزنهاور قانع شد که باید با کنار زدن مصدق جلوی اوجگیری کمونیسم را در ایران بگیرد که به نظرم اشتباه هم کرد. با این حال، کودتا علیه مصدق یک ویژگی منحصربهفرد تاریخی نیز داشت: آن ماجرا، اولین پروژه آمریکاییها از این جنس بود، به نوعی یک پروژه پایلوت، که آمریکاییها یاد گرفتند کودتا را جایگزین مداخله نظامی در کشورهایی کنند که اوضاعشان مطابق میل آنها پیش نمیرفت. مشابه همین اتفاق بعداً در گواتمالا و برزیل هم افتاد، بر سر آلنده همانی آمد که همه میدانیم، اوگاندا هم تجربهاش کرد، با بن بلا هم زیاد جنگیدند که بخشی از جنگشان با او از همین جنس بود.»
نظر شما :