درگذشت تیمسار کورنگی؛ زندانبانی که محبوب زندانیان بود
امید ایرانمهر
روزنامهنگار
یک آگهی تسلیت دو، سه روزی است سوژه فعالان شبکههای اجتماعی شده است؛ پیامی به مناسبت درگذشت رئیس زندان قصر در دهه ۴۰ که به امضای جمعی از اعضای حزب ملل اسلامی رسیده است: «درگذشت مرحوم مبرور تیمسار اصغر کورنگی را به فرزندان، بازماندگان، دوستان و آشنایان مقیم داخل و خارج بهویژه جناب آقای فریدون کورنگی تسلیت میگوییم.»
در شبکههای اجتماعی از یکدیگر میپرسند ماجرا چیست؟ چرا مرگ زندانبان، برای زندانیانی که علیه حکومت وقت دست به اسلحه برده بودند مایه تاثر و اندوه شده است؟ یکی نوشته: «این پیام زنده بودن انسانیت است نه مرگ یک انسان»، دیگری با حیرت پرسیده: «این آگهی مربوط به همین روزهاست؟» یکی هم از در انکار وارد شده است که «از روی اسامی بهنظر میرسه خیلی قدیمی باشه… آگهی اگه متعلق به زمان شاه نباشه، مربوط به اوایل انقلابه.» اما حقیقت ماجرا چیست؟
اصغر کورنگی را نخستین بار ۹ سال پیش، روزی از روزهای آبان ۱۳۹۱ ملاقات کردم. همکار وبسایت تاریخ ایرانی بودم. قرار بود به مناسبت تغییر کاربری زندان قصر به «باغموزه» خاطرات زندانیان پیشین را گردآوری کنیم. مرحوم بستهنگار، داماد آیتالله طالقانی در مصاحبه با همکارمان گفته بود: «آن زمان رئیس زندان آقای سرتیپ کورنگی انسان خیلی خوبی بود. نهایت محبت را به ویژه به آقای طالقانی داشت… یک بار سر موضوعی با یکی از زندانبانها درگیر شدم و توی گوشش زدم، من را چند روزی بردند انفرادی، بعدها شنیدم میخواستند به تلافی بیایند من را داخل سلول کتک بزنند، اما آقای کورنگی مانع شده بود. الان هم منزلش نزدیک خانه ماست، در همین کوچه بالایی و همدیگر را گاهی میبینیم.»
به اشاره بستهنگار، کورنگی را سی و چند سال بعد از انقلاب یافتیم و قرار شد با او نیز گفتوگو کنیم. بعدها خود کورنگی میگفت: «من مرده بودم، این گفتوگو دوباره مرا زنده کرد.»
همراه مهسا جزینی، خبرنگار تاریخ ایرانی برای عکاسی از تیمسار به خانهاش رفتم. بیش از نیم قرن از سکونتش در محله تجریش میگذشت، اما اصلاً اصفهانی بود و به لهجه شیرین آن دیار سخن میگفت. چندباری چانه زد تا از زیر بار عکاسی شانه خالی کند؛ میگفت عکس من به چه کاری میآید؟ فکر میکرد بعد از این همه سال چهره و خاطرات پیرمردی هشتاد و چندساله که سالهاست دور از هیاهو روزگار میگذراند برای دیگران بیاهمیت است: «البته من خاطراتم را نوشتهام ولی میدانم کسی نمیخواند، من هم منتشرش نمیکنم.»
اما همان گفتوگو بهانهای شد تا دفترچه خاطراتش را در اختیار مهسا جزینی بگذارد. نتیجه کار انتشار کتاب «مسیح در قصر» بود که سال ۱۳۹۷ از سوی انتشارات روزنه عرضه شد.
میگفت دوست داشته پزشک شود، اما از قضا و روزگار حقوق جزایی خواند، وارد دانشکده پلیس شد و سرانجام به ریاست زندان گنبد کاووس رسید. وقتی زندان ویرانه گنبد را به سامان رساند، مورد توجه مبصر رئیس شهربانی کل کشور قرار گرفت و در ۳۷ سالگی به ریاست زندان قصر منصوب شد. شاید کمتر کسی بداند که تغییر عنوان «زندان قصر» به «ندامتگاه قصر» و «بند» به «اندرزگاه» از ابتکارات او بود. سال ۱۳۴۴ تا ۱۳۴۸ که این سمت را عهدهدار بود، بالا گرفتن مبارزات سیاسی علیه حکومت، زندان قصر را پر کرده بود از زندانیان سیاسی.
کورنگی از نسلی بود که در قاموسشان «معرفت» و «اخلاق» ارزش بودند و «جوانمردی» و «کردار نیک» معیار انسانیت. خودش میگفت مصدقی بود و از جوانی که در مسجد هدایت، پای صحبت آیتالله طالقانی نشست، شیفته این سید مبارز شد. حالا که از بد روزگار، طالقانی و امثال او زندانیاش بودند، تلاش میکرد به کاهش رنج و آلام آنها همت گمارد. معتقد بود که «زندانی عادی اصولاً خودش حس میکند که خطا کرده است. زندانی سیاسی مدعی است که حکومت خطا کرده است؛ این فهمیده است، فاضل است، کسی است که خودش مکتب و فکر دارد. با یک زندانی سیاسی نمیشود و نباید مثل زندانی عادی رفتار کرد.»
نه فقط خودش فضای زندان را برای گذران دوران حبس به خانهای آرام تبدیل کرده بود، بلکه برخی اقدامات سایر بخشهای دستگاه همچون ساواک علیه زندانیان را نیز خنثی میکرد: «شبی که آقایان طالقانی، بازرگان و دکتر سحابی از برازجان به زندان قصر برگشتند گفتم حواستان جمع باشد، اینجا در بند شما میکروفن و ضبط صوت کار گذاشتهاند… حرفهایی نزنید که احیاناً به ضررتان باشد. آنها هم نامردی نکردند تمام میکروفنها را از کار انداختند.»
همین کار به بازداشت و حبس ۲۹ روزهاش در سلول انفرادی انجامید. مسئولان او را مقصر اتفاقات زندان میدانستند؛ پربیراه هم نبود که در دوران ریاستش، زندانیان مسلمان آزادانه اعیاد مذهبی را جشن میگرفتند، با فعالان بیرون از زندان نامهنگاری میکردند، برای نهضتهای آزادیبخش کمک مالی میفرستادند، با هر کسی که میخواستند همبند میشدند و ملاقات میکردند و به قول کورنگی «هر کاری که میخواستند میکردند، ولی ما به روی خودمان نمیآوردیم.»
همین مهر و عطوفت زندانبان بود که باعث شد بعد از انقلاب، زندانیان سابق متفقالقول با انتشار نامهای سرگشاده از خدمات او تجلیل و برایش اماننامه صادر کنند. در روزهایی که هر نوع پیوند با دستگاه سابق نابخشودنی بود، نه تنها از گزند محاکمه احتمالی در امان ماند بلکه با نظر مهندس بازرگان و پیگیری آیتالله طالقانی در دولت موقت انقلاب به معاونت شهربانی کل کشور نیز رسید. هرچند، در پی استعفای دولت موقت ترجیح داد از کار دولتی کناره بگیرد و باقی عمر را به بازنشستگی بگذراند، اما خاطره زندانبان رئوف زندان قصر نه تنها از ذهن زندانیانش زدوده نشد، بلکه هرچه گذشت، اهمیت خدماتش بیش از پیش شناخته شد.
وقتی نیما جاویدی، کارگردان و فیلمنامهنویس جوان سینما تصمیم گرفت قصه یک زندانی و زندانبانش را به اثری سینمایی تبدیل کند، از مشاورههای تیمسار بهرهمند شد. سرگرد نعمتالله جاهد براساس شخصیت واقعی اصغر کورنگی خلق شد و بازی نوید محمدزاده در نقش جاهد، شمایل کورنگی را در تاریخ سینمای ایران نیز ماندگار کرد. روزی که به دیدار تیمسار رفته بودیم در میانه روایت خاطراتش از زندان قصر گفت: «من اصلاً دلم نمیخواست یک افسر باشم، میخواستم یک انسان باشم و سعیام این بود که از حدود انسانیت خارج نشوم.» این راز بیش از ۹۰ سال زندگی شرافتمندانه تیمسار اصغر کورنگی بود.
روزنامه همشهری / ۳ خرداد ۱۴۰۰
سرتیپ اصغر کورنگی؛ درگذشت مسیحِ قصر
مهرداد خدیر
اگر ندانید «رئیس زندان قصر در رژیم گذشته» که بوده خبر درگذشت او این تصور را ایجاد میکند که یا در خارج از کشور رخ داده و اگر در ایران این پرسش شکل میگیرد چگونه تیمسار شهربانی شاه که رئیس زندان هم بوده از اعدامهای شیخ صادق خلخالی در اوایل انقلاب جسته و لابد پس از سالها زندان و در کهولت و انزوا چشم از جهان بسته است.
اما وقتی بدانیم نام او سرتیپ اصغر کورنگی بوده و دهۀ ۴۰ رئیس زندان قصر و سر و کار او به خاطر حُسن رفتار با شاخصترین زندانیان سیاسی و چهرههایی چون آیتالله طالقانی و مهندس بازرگان و دکتر سحابی نه تنها با دادگاه انقلاب نیفتاد که یک چند معاون شهربانی کل کشور در دولت موقت هم شد موضوع جالبتر میشود.
اگر هم فیلم «سرخپوست» ساختۀ نیما جاویدی با بازی متفاوت «نوید محمدزاده» را دیده باشید نقش «سرگرد نعمت جاهد» را به خاطر میآورید و همانگونه که پیش از این دربارۀ فیلم نوشته بودم نمونۀ واقعی سرگرد جاهد، سرتیپ کورنگی بود که حالا باید از او با عنوان «مرحوم» یاد کنیم.
خود کارگردان و بازیگر هم در نشست فیلم به الگوبرداری از شخصیت تیمسار کورنگی اشاره کردند و خوشبختانه خاطرات او به همت روزنامهنگار توانا - خانم مهسا جزینی - به صورت کتاب منتشر شده است با عنوان «مسیح در قصر.»
اصغر کورنگی سال ۱۳۰۷ در اصفهان به دنیا آمد. دبستان و دبیرستان را در همان شهر درس خواند. قصد شرکت در کنکور پزشکی را داشت اما روزگار او را به دانشکدۀ پلیس در تهران کشاند و بعد البته حقوق هم خواند و اگرچه قلباً دوست نداشت اما در شهربانی ماندگار میشود. خودش گفته بود بارها قصد کرد از شهربانی بیرون بیاید اما سرنوشت او انگار این بود که در شهربانی بماند. از آبادان تا گنبدکاووس، از اصفهان تا تهران و بعد هم بخشی از دوران خدمت را به عنوان رئیس زندان سپری کرد و سال ۱۳۴۴ رئیس زندان قصر میشود.
مهمترین خاطرات سرتیپ کورنگی طبعاً دربارۀ دورانی است که رئیس زندان قصر بوده است. نوع مواجهۀ او با زندانیان به ویژه زندانیان سیاسی وقت برای خواننده امروزی در نوع خود هم شگفتآور است و هم جالب. خاصه روایت صمیمیت و دوستی او با زندانیان برجستۀ سیاسی.
اهمیت خاطرات کورنگی در این است که تصویری متفاوتتر از شهربانی آن دوران برای ما ترسیم میکند. چراکه دانستههای ما از شهربانی و به ویژه زندانها در آن دوران معمولاً برگرفته از عصر رضاشاه و البته از زبان زندانیان آن دوره در خاطراتشان است و شهربانی در خاطرات زندانیان سیاسی دورۀ محمدرضاشاه کمرنگ است زیرا بیشتر روایتها دربارۀ نوع مواجهه با ساواک است و از این نظر خاطرات او به غنای تاریخنگاری زندان و شهربانی در دورۀ پهلوی دوم میافزاید، به ویژه که این بار نه از زبان یک زندانی بلکه از نگاه مخالف یعنی رئیس یک زندان بیان میشود.
خاطرات را که بخوانیم این گمانه هم قوت میگیرد که ساواک جهنمی و زندان اوین نه تنها حکومت شاه را محکم نکردند که رفتار آنان موجب سست شدن پایههای رژیم شد وگرنه اگر کار در دست امثال کورنگی و شهربانی باقی مانده بود و سروکار زندانیان سیاسی با ساواک جهنمی نمیافتاد چه بسا رژیم پهلوی به آن سرنوشت دچار نمیشد.
کورنگی رئیس زندان قصر بود اما شخصیت زندانیان برجستهای چون طالقانی و بازرگان را درک میکرد و احترام آنان را همواره نگاه میداشت و همین پیشینه البته سبب شد بعد از انقلاب به سرنوشت بسیاری از همقطاران خود دچار نشود در حالی که نه رئیس زندان و نه زندانیان هرگز پیشبینی نمیکردند داستان به سرعت وارونه شود. با این حال او برخلاف بسیاری از افسران ردهبالا که بازداشت، پاکسازی یا اخراج شدند به دعوت دولت موقت به همکاری با شهربانی ادامه داد و معاون اطلاعات شهربانی شد و البته در پی استعفای دولت موقت درخواست بازنشستگی کرد.
کورنگی در خاطرات خود زندانیان برجستۀ سیاسی را که سالها بعد به عنوان چهرههای شاخص انقلاب مشهور شدند اینگونه توصیف کرده است: «دکتر سامی جوان بود اما پختگی و متانت یک پیرمرد را داشت. مهندس بازرگان انسانی شریف، صدیق، نوعدوست و حقشناس بود. من فریفتۀ رفتار و سجایای اخلاقی دکتر یدالله سحابی شدم و ایشان را حقاً در ردیف اولیاءالله میدانم. آیتالله منتظری مردی بود بسیار سلیمالنفس، متدین اصولی، خوشقلب و با صفا و با صداقت یک روستایی. آقای ناطق نوری هم آرام و متین بود و به مردم توجه داشت. آقای هاشمی رفسنجانی شیخی جوان و لاغراندام ولی بسیار متین و باوقار بود و اغلب او را مشغول مطالعه میدیدم و خیلی برایم جالب بود که مجلات انگلیسی مطالعه میکرد…»
تا سالها سرتیپ کورنگی اهل گفتوگو نبود تا اینکه تارنمای تاریخ ایرانی در آبان ۱۳۹۱ سراغ او رفت تا خاطرات خود را بگوید و چون پا به سن گذاشته بود و دوست داشت خاطرات جایی ثبت شود پذیرفت. خاطراتی که بعدتر با تفصیل و ترتیب بیشتر و به کوشش مهسا جزینی در قالب کتاب «مسیح در قصر» - نشر روزنه - منتشر شد.
برای اینکه بدانیم سرتیپ کورنگی که بود و چه کرد کافی است بدانیم در آن ۴ سال که او رئیس زندان قصر بود (۱۳۴۴ تا ۱۳۴۸) حتی یک نفر از زندانیان تبعید یا گرفتار تنبیهات انضباطی نشد. جز او البته سرگرد تیموری، معاون زندان قصر هم در این ارتباط نقش داشت.
این خاطره هم جالب است: «آقای طالقانی سه ماه قبل از پیروزی انقلاب از زندان آزاد شد و از طریق فرزندشان پیغام داد که به منزلشان بروم. اغلب شبها میرفتیم منزل ایشان. افراد زیادی از مذهبیها و اعضای نهضت آزادی هم میآمدند. بحثها دربارۀ تظاهرات و پیامدهای این حوادث داغ بود. یک شب خبر آوردند که مردم در خیابان فروردین به منزل یک سرهنگ ارتش که گویا در ساواک خدمت میکرده حمله کرده، سرهنگ را کشته و خانۀ او را غارت کردهاند. منزل این سرهنگ در یکی از خیابانهای روبهروی دانشگاه تهران بود. مرحوم طالقانی از این خبر به شدت ناراحت شد. چند بار گفت لاالهالاالله و حالت خاصی به ایشان دست داد. به قدری منقلب شده بود که همه متأثر شدند. به پسرشان گفت سریع برو پاریس را بگیر تا من با آقا صحبت کنم. بعد از چند دقیقه به اتاق دیگری رفت که تلفن آنجا بود. چند دقیقه طول کشید. مرحوم طالقانی برافروخته برگشت و گفت: من با آقا صحبت کردم و گفتم عفو عمومی اعلام کنید چون کار رژیم تمام است و اکنون بهترین موقع است. اما آقا گفت حالا زود است. آقای طالقانی گفت من به آقا گفتم مردم یکدیگر را میخورند اما آقا گفت حالا زود است. مرحوم طالقانی انسان حساسی بود. اغلب، دیدگانِ ایشان از شنیدن حوادث ناگوار پر از اشک میشد. وقتی از یک مأمور، رفتار نامناسبی میدید او را نصیحت میکرد.»
در فضای پس از پیروزی انقلاب که اعتمادی به نیروهای شهربانی و کلانتری در رژیم قبل وجود نداشت، نخستوزیر دولت موقت چنان به کورنگی اعتماد و اعتقاد داشت که تصمیم میگیرد او رئیس شهربانی کل کشور شود تا نشان دهد انقلاب تا چه حد مردمی بوده که رئیس زندان قصر رژیم سرنگون شده را میتوان برای ریاست کل شهربانی دولت انقلابی در نظر گرفت و چون امام خمینی مانند زندانیان سابق او را نمیشناخت زمینۀ ملاقات او با رهبر فقید انقلاب را فراهم میکند.
آیتالله منتظری هم تأیید میکند و آیتالله طالقانی ضمن تأیید حُسن رفتار او و تشبیه به علی بن یقطین رئیس زندان دوران هارونالرشید، شهرداری تهران را برای او مناسبتر میداند. خود تیمسار کورنگی اما سرهنگ مجللی را پیشنهاد میکند و پیشنهاد شهرداری تهران هم منتفی و کورنگی معاون شهربانی میشود.
از اتفاقات جالب زندگی پس از انقلاب او این بود که در مراسم معارفۀ اولین رئیس کل شهربانی بعد از انقلاب، دکتر ابراهیم یزدی معاون نخستوزیر در امور انقلاب شرکت و نطق میکند و به تندی به شهربانی رژیم پهلوی میتازد و غیرمستقیم میخواسته بگوید سرهنگ مجللی را از بین سرهنگهای شهربانی به دشواری انتخاب کردهاند و مواردی دیگر از این دست و اینکه او مثل خیلیهای دیگر نیست.
نطق دکتر یزدی که تمام میشود تیمسار کورنگی پشت تریبون قرار میگیرد و میگوید: «آقای دکتر! اگر مهندس بازرگان اینجا بود به شما پاسخ میداد ولی من اکنون پاسخ میدهم. شما ایران نبودید و تازه بازگشتهاید و تصور شما از کلیت شهربانی درست نیست و با ساواک اشتباه گرفتهاید و تازه همۀ ساواک هم مثل شکنجهگران نبودند.» دکتر یزدی شگفتزده میشود و میپرسد: «سمت شما چه بود؟» پاسخ میدهد: من رئیس زندان قصر بودم و اکنون هم معاون شهربانی هستم با حکم مستقیم آقای مهندس بازرگان نخستوزیر.
در روزگار کرونا مجال برگزاری آئین یادبود فراهم نیست و آنچه عجالتاً اعلام شده دفتر یادبودی است در مرکز دایرهالمعارف اسلامی. ربط قضیه چیست؟ این است که محمدکاظم موسوی بجنوردی رئیس مرکز دایرهالمعارف اسلامی هم زندانی رژیم پهلوی بوده و اندک زمانی پس از استقرار در این مؤسسه تیمسار کورنگی را به همکاری دعوت کرد تا زندانبان و زندانی دیروز با هم کار فرهنگی کنند.
عصر ایران
خاطرات کورنگی؛ از زندانبانی انقلابیون تا شهربانی انقلاب
۲۹ شهریور ۱۳۹۷
رئیس زندان قصر در دهه ۴۰ از زندانیانش میگوید
گفتوگوی تاریخ ایرانی با رئیس زندان قصر در دهه ۴۰: یک ماه در زندان انفرادی بودم
۲۳ آبان ۱۳۹۱
هویدا را به زندان شمارۀ یک قصر بردم…به طالقانی و بازرگان و دکتر سحابی شبی که از برازجان به زندان قصر برگشتند گفتم حواستان جمع باشد، اینجا در بند شما میکروفن و ضبط صوت کار گذاشتهاند…یکی از گرفتاریهای ما نامهنگاری زندانیان سیاسی بود. یکی از سوالهایی که در آن ۲۹ روز بازداشت از من شد این بود که این نامهها چطور خارج شده است...گفتم سعی من این بوده که دشمنان مملکتم را کم کنم...سحابی و بازرگان به حسن رفتار من شهادت دادهاند...هاشمی رفسنجانی رفتارشان خیلی متین و اهل مطالعه بودند.
نظر شما :