تحلیل خاتمی از قیام ۱۵ خرداد: تا رأی مردم نباشد حکومت مشروع نیست

۱۵ خرداد ۱۳۹۰ | ۱۵:۵۹ کد : ۸۷۵ از دیگر رسانه‌ها
سید‌محمد خاتمی معتقد است خون شهدای پانزده خرداد، بین رژیم شاه و مردم فا‌صله‌ای انداخت که هیچ‌گاه پر نشد.

 

دیدگاه، تحلیل و ارزیابی خاتمی درباره قیام اسلامی ۱۵ خرداد در جلد هشتم از چاپ اول مجموعه «خاطرات ۱۵ خرداد» از انتشارات دفتر ادبیات انقلاب اسلامی منتشر شده که در پی می‌آید:

 

 

آمریکا و شاه مجبور به انجام اصلاحات ظاهری در ایران شدند

 

امریکا به عنوان پیشتاز و سردمدار جریان استعمار نو، در دنیای جدید، برای به دست آوردن اقتدار و سلطه، مجبور بود چهره‌ای، غیر از آنچه که انگلستان و فرانسه داشتند، ارائه کند. در آن زمان حرکت‌های مردمی در بسیاری از کشورهای جهان، به امریکا امید داشتند و بدبینی امروز ما را که حاصل تجربه تلخ رابطه ما با امریکا است، آن‌ها نداشتند. تا آنجا که مردم بعضی کشور‌ها برای نجات از سلطه انگلستان، امید به امریکا بسته بودند. اما اگر در نهضت‌های مختلف ملی و انقلابی دنیا مطالعه کنیم متوجه می‌شویم؛ هیچ ملتی و جنبشی و حرکتی وجود ندارد که توانسته باشد ذره‌ای حسن‌نیت در کار آمریکا پیدا کرده و به او اعتماد کند. چون امریکا می‌خواست جانشین استعمار قدیم شود، سعی می‌کرد به ظاهر وجهه مردمی داشته باشد. امروز هم می‌بینیم که تکیه امریکا روی چیزی به نام حقوق بشر است. چون حقوق بشر برای مردم جذاب است. ولی وقتی در بحث‌ و تحلیل‌های امریکا از حقوق بشر دقت می‌کنیم می‌بینیم آن‌ها فقط منافع خود را مد نظر دارند، ‌ نه حقوق بشریت را.

 

مسأله دیگری که آن روز‌ها وجود داشت این بود که امریکا، مارکسیست‌ها و کمونیست‌ها را رقیب خود می‌دانست. چون آن‌ها نیز با شعارهای به ظاهر مردمی، مثل: عدالت اجتماعی، ایجاد امکانات بیشتر برای محرومان، کارگران یا کشاورزان، برای خود تبلیغ می‌کردند و امریکا برای اینکه از آن‌ها عقب نماند، طبعاً می‌بایست این بهانه‌ها را از دست رقیب خارج می‌کرد. بخصوص در ایران که با شوروی مرز طولانی داشت و نفوذ شوروی، به خاطر نزدیکی جغرافیایی، می‌توانست بیشتر باشد.

 

علاوه بر این، اسلام و تشیع عدالتخواه مطرح بود. آن‌ها می‌دانستند از جمله محورهای حرکت اسلامی که می‌توانست عامل حرکت مردم شود، جنبه مردمی تشیع و اصلاحاتی بود که تشیع می‌توانست انجام دهد. بر این اساس بود که رژیم و امریکا احساس می‌کردند که برای ایجاد یک حکومت استوار و دایم در ایران باید اوضاع را قدری به نفع مرم عوض کنند.

 

به نظر من اصلاحاتی که شاه و امریکا در پی انجام آن بودند، با این هدف بود که خان‌ها و فئودال‌ها از صحنه خارج شوند و شاه بتواند تا اندازه‌ای مردم را به سمت خود جذب کند. اما از آنجایی که حکومت‌های فاسد، حتی به طور نسبی هم نمی‌توانند به اهداف خود برسند. اصلاحات شاه و آن حرکت‌ها، وضع کشاورزان و کارگران ایرانی را بد‌تر کرد. از طرف دیگر شاه می‌خواست ثابت کند که از هر نظر او محور کار‌ها است و امریکا فقط باید به او اتکا کند. به همین دلیل فئودال‌ها را از صحنه خارج کرد، و سعی در خنثی کردن شعار عدالت‌طلبی مارکسیست‌ها نمود. تا آن روز پتانسیل، یا آن نیروی بالقوه اسلام هم هنوز آشکار نشده بود.

 

شروع انقلاب اسلامی با ژست‌های اصلاح‌طلبانه شاه همزمان شد. البته امروز ما نمی‌توانیم با قاطعیت بگوییم که اول امام خمینی به صحنه آمدند و شعارهای عدالتخواهانه را مطرح کردند و بعد از آن شاه برای خنثی کردن این شعار‌ها، هیئت اصلاح‌طلبان به خود گرفت. رژیم می‌دانست که گرایشی از اسلام که شیعه نماینده آن بود همیشه رقیب حکومت‌های ستم‌پیشه و غیر‌مردمی بوده؛ و در اسلام ایران؛ یعنی اسلام تشیع، عدالت مردمی محور کار‌ها است.

 

این قضایا شاید مجموعه انگیزه‌هایی بود که عامل اصلاحات شد. به علاوه امریکا مجبور بود که بگوید با آمدن من و رفتن رقبا، طلیعه یک نوع زندگی بهتر برای همه مردم و نه فقط سرمایه‌داران، ایجاد شده است.

 

 

ماهیت نهضت پانزده خرداد

 

ماهیت نهضت پانزده خرداد را می‌توان از زاویه ارتجاعی یا مترقی بودن نهضت اسلامی بررسی کرد. البته این اصطلاحات کشدار هستند و ممکن است سوءتفاهم‌هایی هم ایجاد کنند. اما من معتقدم که در بحث‌ها باید ابتدا دیدگاه‌ها، مبانی و پیش‌فرض‌ها مشخص باشد تا جلو تأویل و تفسیرهای مشکل‌آفرین و احیاناً تأثیرات بعضی ذهن‌های اثرگرفته از جای دیگر، گرفته شود.

 

در ابتدا خوب است محوری را به عنوان ملاک برای یک تشخیص اطمینا‌ن‌بخش در مورد انقلاب اسلامی به دست آوریم. به نظر من باید همه نیروهای فکری جامعه که اعتماد به اسلام دارند ـ آنهایی که ندارند حرف دیگری است ـ‌ اعم از کسانی که تند می‌روند، یا کمی کند حرکت می‌کنند، مهم‌ترین محور را خود امام قرار بدهند.

 

یادآوری این نکته جالب است که عنوان‌هایی مثل تحجر، واپس‌گرایی، روشنفکری و روشنفکری دینی را حضرت امام در دو سه سال آخر عمرشان به کار بردند. البته توجه داشته باشید، وقتی ما از دین صحبت می‌کنیم، صحبت از دینی است که بتواند جوابگوی سؤال‌های انسان باشد و انسان و روزگار او را بشناسد. چون ما نمی‌توانیم چشم‌های خود را ببندیم و آنچه را که در دل جوان می‌گذرد نادیده بگیریم و به این نکته اکتفا کنیم که ما حکومت اسلامی داریم. ما باید بدانیم در دل جوان ما، با توجه به ذهنیتی که از دنیا دارد، ‌چه می‌گذرد و او را بشناسیم تا جواب‌های مناسب پرسش‌های او را پیدا کنیم.

 

به عقیده من یکی از آفت‌هایی که در زندگی دینی وجود دارد و سبب بروز نوعی ارتجاع در دین می‌شود خلط میان اطلاق حقیقت دین یا نسبیت انسان است. یک انسان، حتی انسان معصوم، نسبت به خدا نسبی است. البته در مورد معصوم این معنی وجود دارد که در انتقال حقایق هیچ اشتباهی نمی‌کند و هیچ هوی و هوسی ندارد و آنچه را که از بالا و از منبع مطلق گرفته دقیقاً به ما منتقل می‌کند. در این باره اطمینان و اعتماد کامل به نظر او وجود دارد. ولی از معصوم که بگذریم انسان است و محدودیت‌های او در زمان و مکان، و انگیزه‌های او. می‌توانیم فرض کنیم که یک نفر توانسته باشد بر هوی و هوس خود غلبه پیدا کند، اما انگیزه‌های ناخودآگاه در درون او هنوز وجود داشته محدودیت‌های ذهنی او از بین نرفته است. یکی از مشکلاتی که در زمینه دین وجود داشته و دارد این است که متأسفانه اطلاق قدسیت حقیقت دین به برداشت‌ها و دیدگاه‌هایی ـ و‌لو با حسن نیت و عالمانه ـ از اسلام و از مسائل زندگی انسان، سرایت داده شده است. در حالی که باید حساب این را جدا کرد.

 

به هر صورت وقتی امام می‌گوید که اسلام باید بتواند حلال مشکلات باشد به این معنی است که اگر دین ما، یعنی برداشت ما از اسلام، نمی‌تواند مشکل را حل کند، به دلیل برداشت خود ما از اسلام است نه ماهیت خود اسلام. پس باید سعی کنیم از اسلام به گونه‌ای دیگر برداشت کنیم. اصل مطلب اینجا است. اگر ما بتوانیم بپذیریم که انسان، نسبی و بینش او مطلق نیست و بینش انسان نسبی را جایگزین اطلاق اسلام نکنیم، دینی مترقی خواهیم داشت. دینی که قابلیت انعطاف داشته و حلال مشکلات باشد. این دین به سراغ اندیشه‌ها خواهد رفت و از آن‌ها استقبال خواهد کرد و خواهد آموخت. البته این مسأله به صورت گزاف نمی‌شود بلکه باید ملاک و میزان در کار باشد و صحبت‌هایی هست، عقلانی و شرعی که تا به کار نرود برداشت‌ها اعتبار ندارد ولی وقتی کسی ملاک‌ها را به کار بست و موازین را رعایت کرد نمی‌توانیم بگوییم همه کس باید یک نحو بفهمند. این دین نظریات جدید را می‌پذیرد و البته باطل‌های آن را رد می‌کند و به این طریق در صحنه فکر و اندیشه، پیشرفت حاصل می‌شود.

 

امام هم مسائل جدیدی مطرح کردند. از جمله تأکید بر دخالت زمان و مکان، عدم کفایت اجتهاد رایج در اوضاع کنونی برای اداره جامعه اسلامی و.... امام در این زمینه نظرشان با خیلی از فقیهان و بزرگان فقه اسلامی متفاوت است. پس به صرف برداشت تازه، نباید متفکران، متهم به بدبینی و انحراف شوند. بلکه احیاگران نیز اگر تفکر تازه و بینش نو نداشته، نمی‌‌توانستند احیاگری کنند.

 

نگاه ما باید به ‌آینده انسان باشد. زیرا اسلام را برای اداره ‌آینده بشریت می‌خواهیم و اسلامی را که انسان را به دوره‌های گذشته برگرداند قبول نداریم. پس اگر اسلام می‌خواهد آینده بشر را اداره کند، باید اجازه دهد تا مسلمانان تجربه‌های بشر را بشناسند. از جمله تجربه‌های بشر در دو و سه قرن اخیر لیبرالیسم و سوسیالیسم است. هر دو این مکتب‌ها جنبه‌های مثبت و منفی داشته‌اند. اسلامی که می‌خواهد جهان را اداره کند باید تمام جنبه‌های مثبت را داشته باشد. ما با این جمله که: لیبرالیسم و سوسیالیسم بد است؛ نمی‌توانیم اسلام را تثبیت کنیم. انسان امروز از طریق آموزه‌های سوسیالیستی بسیاری از مسائل جهانی را حل می‌کند. یا از دیدگاه لیبرالیسم دشواری‌های زیادی از میان برداشته می‌شود. پس وقتی ما می‌خواهیم اسلام را عرضه کنیم، باید تمام جنبه‌های مثبت و اقناع کننده آن‌ها را داشته باشیم و تمام جنبه‌های منفی آن‌ها را هم که به دلیل نقص تمدن امروز بشری است، با ارزیابی درست، رد کنیم. این گونه نگاه به اسلام و مسائل انسان می‌تواند ما را به مقصد برساند. در عین حال باید پایبند به معیار‌ها و موازینی باشیم که حوزه‌های علمیه بر آن‌ها قوام پیدا کرده و از طریق آنهاست که ما با اطمینان به احکام و حقایق و ارزش‌های اسلامی نگاه می‌کنیم. هر چند با وجود این پایبندی، باید کاری کنیم و طوری انسان را ببینیم که دیدهای محدود ما هر چه هم آدم‌های بزرگی باشیم به اسلام و بشریت تحمیل نشود.

 

تمیز میان اطلاق قدسیت دین و حفظ آن جهت؛ و نسبت انسان غیر‌معصوم هرچه هم بزرگ باشد ـ و قابل تجدید نظر بودن آراء و نظریات آن انسان بزرگ غیر‌معصوم به نظر من کلید اصلی چراغی است که ما را در تمیز میان دید ارتجاعی نسبت به دین و دید مترقی نسبت به دین، هدایت و تکلیف ما را روشن خواهد کرد.

 

 

تحلیل‌های مختلف از واقعه پانزده خرداد ۱۳۴۲

 

تکیه من بیشتر بر رویدادی است که در سال ۱۳۴۲ اتفاق افتاد، و تحلیل‌هایی که‌‌ همان سال برای این قضیه نوشته شد. متأسفانه امروز مطالبی اظهار می‌شود که به گونه‌ای تأیید کننده آن سال‌هاست. شما مطلع هستید که در‌‌ همان زمان، رژیم روی ارتجاعی بودن حرکت انقلاب تکیه داشت و در مقابل حرکت اسلامی، به اصطلاح انقلاب خود را انقلاب سفید می‌نامید و به تمام حرکت‌های دیگر عنوان ارتجاع و واپس‌گرایی می‌داد. از طرف دیگر حکومت‌های غربی که صاحبان اصلی منافع در ایران و پیشنهاد دهنده به اصطلاح اصلاحات بودند، عقیده داشتند که حرکت انقلابی پانزده خرداد یک حرکت ارتجاعی است ـ و متأسفانه یا خوشبختانه ـ رژیم‌های کمونیستی، بخصوص شوروی که در رأس آن‌ها قرار داشت، به گونه‌ای شگفت‌انگیز روی این حرکت تکیه کرده و آن را تحلیل و بر ارتجاعی بودن نهضت اسلامی تأکید می‌کردند.

 

اما در این مورد چه تحلیل‌هایی می‌توانیم ارائه دهیم؟ و روی چه مسائلی می‌توانیم تکیه کنیم تا نظریات غلط آن‌ها را نقض کنیم؟ بهترین راه این است که تاریخ را منصفانه بررسی کنیم. من به عنوان مثال چهار مورد را که در انقلاب ایران وجود داشت و نشانه ترقی‌خواهی اسلام بود، عرض می‌کنم:

۱) وقتی امام به صحنه آمدند و اسلام را مطرح کردند مسأله اول استقلال بود. به نظر من مهم‌ترین و جدید‌ترین مسأله‌ای که برای انسان امروز مطرح است، و حل آن حل مشکل انسان امروز می‌تواند باشد، مسأله استقلال اوست. ما در دنیا قدرت‌هایی داریم که همه امکانات را در اختیار گرفته و ملت‌ها را زیر یوغ خود آورده و به ارتجاعی‌ترین وضع سلطهٔ خود را به صورت یک نظام بین‌المللی به بشریت تحمیل کرده‌اند. در چنین شرایطی انقلاب اسلامی، به نام اسلام، محور اساسی حرکت خود را استقلال‌طلبی قرار داد و نه تنها آن را شعار خود کرد بلکه در عمل هم پیروز شد. چنان که امروز هر نقطه ضعفی برای نظام جمهوری اسلامی ـ که زاده آن انقلاب است ـ گرفته شود هیچ‌کس در استقلال نظام جمهوری اسلامی نمی‌تواند تردید کند. این مسأله کوچکی نیست چرا که امروزه تصمیمات خود امریکا هم تا حدود زیادی متأثر از تمایل و فشار گروه‌هایی مثل سرمایه‌داران، صهیونیست‌های بین‌المللی و احیاناً فراماسون‌هایی است که اهرم‌های فشار را در اختیار دارند و می‌دانیم که ریشه فراماسون‌ها در جاهای دیگر دنیا است. به همین دلیل هیچ‌کس نمی‌تواند ادعا کند حکومت امریکا، سنای امریکا، کنگره آمریکا، ریاست جمهوری امریکا در تصمیمات خود فقط و فقط منافع ملت امریکا را در نظر می‌گیرند. منظور این است که در بسیاری از مواقع، منافع صهیونیست‌های بین‌المللی به منافع ملت امریکا ترجیح داده می‌شود. با این وضع تکلیف کشورهای جهان سوم هم معلوم می‌شود. ولی امروز، دشمنان ما هم معترف هستند که اسلام استقلال را به این کشور آورده است. هر چند در مملکت حرکت‌های ملی و... هم وجود داشتند ولی نهضت امام تنها پدیده‌ای بود که توانست یک حکومت مستقل را به مردم هدیه بدهد. هیچ‌کس نمی‌تواند بگوید که تصمیم‌های ما ـ‌ چه غلط و چه درست ـ تحت تأثیر دیگران است و ما تابع زور و فشار خارجی هستیم. البته اینکه ما بخواهیم استقلال سیاسی ما، به استقلال اقتصادی و به غنای فرهنگی برای اداره مملکت منجر شود چیز دیگری است. ولی اگر به اساس معیارهای جامعه‌شناختی نگاه کنیم؛ انقلاب اسلامی در میان انقلاب‌هایی که در دویست سال اخیر رخ داده، با شعار استقلال که مهم‌ترین مسأله بشر امروز است، شروع کرده و موفق هم شده است. پس از این جهت مترقی است.

 

 

محوریت ولایت فقیه

 

۲) مسأله دیگر انقلاب ما، محور قرارگرفتن «ولایت فقیه» است. ولایت به معنی این است که حقانیت حکومت در دست و اراده خدا است و از طریق رسول‌الله و ائمه اطهار (ع) آمده و حکومت با آن‌ها است و امروز به دلیل شرایط خاص به دست فقیه جامع‌الشرایط است. این بینش درباره ولایت فقیه در حوزه‌ها و جامعه دینی ما همیشه وجود داشته و طرفداران آن بر این اعتقاد بودند که این اصل، ریشه عمیق دارد. بخصوص در بینش شیعی که واقعاً مرکز ولایت حضرت علی‌بن ابی‌طالب (ع) و امامان معصوم و اینک حضرت حجت‌ابن الحسن العسکری (ع) است. در اینجا براساس ولایت فقیه انقلاب شد. ولایتی که رهبر ما می‌گوید، من بدون اعتنا به نظر و رأی شما از کانون هستی ولایتی را که به من تفویض شده است گرفته‌ام و حالا می‌خواهم به عنوان نماینده خدا یک‌طرفه بر شما حکومت کنم. نه! بلکه در عین حال که این ولایت نسبتی با بالا دارد تحقق آن با رأی خود شما است. اما من وظیفه دارم تا شما را به راهی ببرم که زیر بار هیچ‌کس نروید و خودتان بر منافع خودتان حاکم باشید، زندگی سرافراز داشته باشید. پیشرفت در علم، تکنیک، دانش و فهم داشته باشید. این انقلابی است که براساس این ولایت انجام شد.

 

در مقابل، برداشت دیگری درباره‌ی ولایت بود که در مقابل انقلاب قرار گرفت که فقط به گذشته می‌اندیشد و در آینده هم می‌گوید ما نباید کاری انجام دهیم. امام زمان (عج) خواهد آمد و خودش هر کاری که لازم است می‌کند. و آن ولایت یعنی تسلیم دست بسته سرنوشت شوم بود. یعنی ستم و سلطه را ندیدن یا برای قیام علیه آن احساس تکلیف نکردن. دید اول نسبت به ولایت سبب رشد و آگاهی مردم می‌شود. اما دید دیگر سبب رکود و توسری خوردن مسلمانان. صاحبان این نظر خیال می‌کردند که فکرشان خالص است. اما من آن را ارتجاعی می‌دانم. اما می‌گویند اسلام «ناب محمدی» (ص) در واقع، حقیقت اسلام همین است و غیر از این انحراف است. ما اسلام ارتجاعی و اسلام مترقی نداریم. یک اسلام است و یک حقیقت دارد و آن اسلامی است که از طرف خدا وحی شده و البته انعطافی دارد که می‌تواند در زمان‌ها و مکان‌های مختلف، انسان را اداره کند، با این شرایط که مسائل انسان را بشناسد. این اسلام که در زمان ما امام منادی آن بود و بسیاری از متفکران مثل شهید مطهری بیانگر آن بودند، ‌همان اسلام حقیقی است. در مقابل چیزی هم هست که اسلام نام دارد ولی ربطی به اسلام ندارد. و اگر گفته شود اسلام انحرافی و اسلام امریکایی یک تسامح است. یعنی در واقع اسلام وغیراسلام داریم. منتهی حقیقت اسلام مستلزم سعه صدر و منافی با تنگ‌نظری است.

 

 

جایگاه مردم در تفکر ولایت

 

۳) در بین کشورهای جهان سوم ـ حتی کشورهای غربی ـ انقلاب ایران، نخستین انقلاب دوران جدید است، که کمتر از یکسال پس از پیروزی خود، به آرای مردم رجوع می‌کند و صاحب قانون اساسی می‌شود. با رأی مردم رئیس‌جمهوری را بر می‌گزیند. یکسال و یک ماه پس از انقلاب نمایندگان مجلس شورای اسلامی با رأی مردم انتخاب می‌‌شوند. این امر نشان دهنده آن است که در این انقلاب یک گام هم بدون حضور مردم برداشته نشده است. اما در مقابل، انقلاب‌هایی در کشورهای دیگر روی داده است که احیاناً شعار لیبرالیسم هم داشته‌اند و مدعی آزادی و احترام به رأی مردم بوده‌اند ولی گروهی انقلابی وقتی مسلط شده یکطرفه آنچه را خواسته بر مردم تحمیل کرده و اجازه نداده است که جامعه به سوی قانونی شدن (قانونی مبتنی بر رضایت مردم) سیر کند.

 

بعد از انقلاب همه چیز در خواست گروه به اصطلاح انقلابی خلاصه می‌شد، قانون خود آن‌ها بودند، حکومت و مجلس، مدعی‌العموم و قاضی و... هم خودشان بودند و اغلب یک پایگاه نظامی هم داشتند. اگر بخواهم یکی از بهترین انقلاب‌ها را مثال بزنم می‌توانم کوبا را بگویم. من انصافاً کاسترو را از نظر ملاک‌های انسانی، آدم بزرگی می‌دانم. ولی انصاف این است که بگویم همه چیز خود کاسترو بود. قانون، دولت، مجلس همگی تابع کاسترو بود و کسی نبود که بپرسد پس مردم چه‌کاره‌اند؟ در حالی که انقلاب اسلامی که می‌گوید ریشه در ماورای طبیعت دارم و از چشمهٔ حقیقت مطلق قدسی سیراب می‌شوم، حتی یک گام هم بدون حضور مردم برنداشته است. این حرکت با ملاک‌های امروز هم یک حرکت مترقی است. از طرف دیگر مردم مسلمان می‌گویند چون حکومت اسلامی است آن را قبول داریم.

 

پایه حکومت اسلامی واقعاً بر رأی مردم استوار است و تا مردم نخواهند این حکومت نمی‌تواند دوام یابد. بسیاری از بزرگان هم معتقدند که رأی مردم منشأ «مشروعیت» است، نه فقط «مقبولیت»، و تا رأی مردم نباشد حکومت مشروع نیست. البته در این موارد اختلاف‌نظرهایی هم وجود دارد. ولی باید انصاف داشت که با ملاک‌های امروزی هم در میان کشورهای جهان سوم چنین حکومت متکی به رأی مردم اصلاً وجود نداشته است. حتی نسبت به پاره‌ای از کشورهای غربی هم که ادعای نظام مردم‌سالار دارند ما پیشرفته‌تر هستیم و اتکای ما به رأی مردم بیشتر بوده است. به نظر من این استقلال و اتکای به رأی مردم از موارد برجسته‌ای است که با ملاک‌های امروزی هم می‌توان آن را دلیل مترقی بودن بدانیم.

 

 

آزادی در انقلاب اسلامی

 

۴) مسأله دیگر این است که انقلاب اسلامی با آزادی کار خود را شروع کرد. آیا شما سراغ دارید انقلابی را که با آزادی محض شروع کرده باشد؟ یعنی همه گروه‌ها، دسته‌ها، با داشتن روزنامه‌ها و مجله امکان بیان و تجمع و فعالیت گسترده داشته باشند؟ ساختمان و دم و دستگاه داشته باشند، شاید برخی بگویند که این حرکت دوام نیاورد و انقلاب دیری نپایید که این آزادی را از میان برداشت. ولی باید توجه داشت که بنای انقلاب بر این بود که آزادی باشد. در قانون اساسی ما هم این نکته رعایت شده است. هر چند ممکن است که ما در عمل اشتباهاتی کرده باشیم ـ و من نمی‌خواهم آن را انکار کنم ـ اما دلیل اصلی از بین رفتن آن جو، سوء استفاده‌هایی بود که همین گروه‌ها از آزادی کردند. آن‌ها آزادی را وسیله‌ای برای ترور و تخریب جامعه و اسلام قرار دادند. طبیعی است، وقتی حکومتی با این همه دشواری روی کار آمده باشد به یک یا چند اقلیت که پایگاهی در میان مردم ندارند، اجازه سوءاستفاده از آزادی را ندهند و با آن‌ها برخورد کند و البته در این برخورد‌ها هم ممکن است تندروی‌هایی دیده شود.

 

انقلاب با نام اسلام بود و با آزادی شروع کرد و در قانون اساسی هم این امور مورد اهتمام قرار گرفت. امروز هم آنهایی که به انقلاب علاقه‌مند باشند ـ ‌حتی اگر مخالف حکومت باشند ولی به اساس انقلاب و مصلحت مردم دل‌بستگی داشته باشند ـ می‌توانند از آزادی خود استفاده کنند و قانوناً محدودیتی برای آنان وجود ندارد. باید توجه کنیم که شروع یک انقلاب با آزادی و احترام به آزادی و اصل قرار دادن آزادی یکی از دلایل مترقی بودن انقلاب اسلامی است.

 

 

اساس استقلال‌طلبی و دین‌خواهی در نهضت پانزده خرداد

 

به نظر من مهم‌ترین پیامد پیروزی انقلاب اسلامی ایجاد یک حکومت، بدون اتکاء به هر نوع نیروی خارجی و صرفاً با تکیه بر مردم، آن هم به نام دین و براساس دین است و این در دورانی اتفاق می‌افتد که جریان روشنفکری ضد‌دینی یا بی‌دینی در تمام دنیا بر ذهن و افکار مردم غلبه نسبی دارد و اغلب خیال می‌کنند دوران دین و دینداری به پایان رسیده است. در این شرایط ملتی انقلاب می‌کند و بدون اتکا به هیچ نیروی خارجی پیروز می‌شود آن هم به نام دین و برای استقرار آن، و عاملی می‌شود تا احساس غرور و هویت در همه مسلمانان سراسر دنیا زنده شود. خود من در غرب و نقاط مختلف دنیا بوده‌ام. امروز یک نفر مسلمان که به صورت مهاجر در غرب زندگی می‌کند، از اینکه مسلمان است خوشحال است. امروز مسلمانان جهان اسلام خود را بیشتر بروز می‌ دهند و همبستگی بین مسلمانان بیشتر شده است. حتی در بعضی کشور‌ها مسلمانان توانسته‌اند حقوقی را به نام اسلام و مسلمانی به دست آورند. من معتقدم این حرکت که براساس اسلام ایجاد شده می‌تواند اساس جنگ با دشمنان بشریت قرار گیرد. انقلاب فلسطین به برکت انقلاب اسلامی ایران هنوز نفس می‌کشد و اگر انقلاب اسلامی ایران نبود سال‌ها پیش مسأله فلسطین به نفع اسرائیل و به ضرر ملت فلسطین تمام شده و نام انقلاب فلسطین از بین رفته بود. انقلاب اسلامی ایران به مسلمانان احساس هویت و افتخار دارد و مسلمانان از اینکه مسلمان هستند دیگر سرافکندگی نمی‌کنند.

 

در بسیاری از کشورهای اسلامی مردم به فکر ایجاد یک حکومت مستقل براساس اسلام افتاده‌اند در بعضی از کشور‌ها هم موفق شده‌اند و در بعضی کشورهای دیگر نهضت‌های اسلامی سرکوب شده ‌است، ولی این سرکوبی‌ها نه تنها سبب از بین رفتن نهضت‌ها نشده، بلکه به آن‌ها عمق بیشتری نیز داده است. کشورهایی بودند که مردم آن‌ها از طریق شیوه‌های مسالمت‌آمیز عمل کردند و توانستند اکثریت آراء را هم به دست آورند ولی سرکوب شدند و دیگران در کشور آن‌ها تصفیه‌هایی خونین راه انداختند با این خیال که اسلام را از بین ببرند در حالی که نتیجه این حرکت‌ها همیشه تقویت اسلام بوده است.

 

نکته دیگر همین حضور اسلام انقلابی در صحنه‌های جهانی است و حرف‌هایی که در مورد صدور انقلاب گفته می‌شود. دشمنان ما، ادعا می‌کنند ما برای صدور انقلاب افرادی را تربیت کرده به خارج می‌فرستیم تا کودتایی، آشوبی و تخریبی طراحی کنند و حکومت‌ها را به دست بگیرند. ولی همه می‌دانند که چنین نیست و ما تاکنون چنین کاری نکرده‌ایم. اما اگر منظور از صدور انقلاب اسلامی این باشد که دیگران از انقلاب اسلامی ما سرمشق بگیرند، این درست است و نتیجه بزرگی است که انقلاب اسلامی داده است. امروز بیشترین فشار‌ها روی اسلام و اسلام انقلابی و به قول خود آن‌ها اسلام بنیادگرا است. اما این یک حقیقت دیگر را نشان می‌دهد و آن اینکه، دشمن، ما را باور کرده و به حساب آورده است. همین که آن‌ها ما را به حساب آورده‌اند، به ما یک موقعیت بر‌تر می‌دهد. البته ما جنگ می‌کنیم، دعوا می‌کنیم، مذاکره می‌کنیم و درگیر می‌شویم. اما هرگز ما شروع کننده نیستیم و همیشه دیگران شروع می‌کنند.

 

 

رابطه اسلام و مسیحیت بعد از انقلاب اسلامی

 

امروز یک سلسله دیالوگ‌ها بین اسلام و مسیحیت مطرح شده است. این در حالی است که تا چند سال پیش مسیحیت اصلاً حاضر نبود با ما رو به رو شود و اسلام را انحرافی می‌دانست. ولی امروز اسلام به عنوان یک طرز تفکر، در مهم‌ترین مجامع علمی و فرهنگی دنیا، به یکی از اعضای مذاکره کننده تبدیل شده است. این از جمله پیامدهای انقلاب اسلامی است و یا دست کم انقلاب اسلامی در پدید آمدن این جو تأثیر داشته است و نشان دهند‌هٔ آن است که آن‌ها اسلام را باور کرده‌اند. قرن بیستم هم اسلام را باور کرده است. ما معتقدیم این باور کردن‌ها می‌تواند منشاء تحولات و آثار بسیاری برای مسلمانان در قرن بیست و یکم باشد. البته در صورتی که ما هم وظیفه خود را شناخته و مغرور نباشیم. اسلامی هم که امروز عرضه می‌کنیم باید بتواند مشکلات قرن بیست و یکم راحل کند. خود امام هم از توطئه دشمنان، امریکا و جاسوس‌های آن‌ها نگران بودند که نکند آن‌ها اسلام را به صورت بد و غلط عرضه کنند.

 

 

برخورد حضرت امام با مسائل زندگی روزمره مردم

 

امام بسیاری اوقات دربارهٔ مسائل هنری یا ورزشی یا مسأله‌ای که مربوط به زندگی روزمره مردم می‌شود، صحبت کرده‌اند. چرا؟ زیرا در جاهایی امکان بینش‌های ارتجاعی و رشد بعضی باکتری‌ها وجود داشته و امام با نظریات خود پیشگیری کرده‌اند. صحبت درباره مسائل هنری به این خاطر است که جامعه اسلامی همیشه ذهنیتی منفی نسبت به بسیاری از مسائل هنری داشته است. واقعاً هم در گذشته بد عمل شده است ولی از آنجایی که امام اسلام زنده می‌خواستند، روی این مسائل این قدر تأکید می‌کردند. امام می‌دانستند که اسلام حکومت را به دست گرفته است. ولی فقط با اثبات عینیت صفات خدا با ذات خدا مشکل حل نمی‌شود. جوان، هنر و زیبایی می‌خواهد و حکومت باید این را به او بدهد. اگر ما فقط بگوییم پیامد انقلاب، حکومت اسلامی و زنده شدن احساس هویت در مسلمانان جهان است؛ و اینکه اسلام به عنوان یک واقعیت در قرن بیستم پذیرفته شده و در مجامع علمی، سیاسی، و نیز مبادلات بین‌المللی مطرح شده است حق مطلب را ادا نکرده‌ایم. چون این اسلامی که امروز به عنوان یک واقعیت پذیرفته شده باید منشأ آثار اساسی و تعیین کننده در تاریخ باشد و قرن بیست و یکم ما را بسازد. البته در صورتی که ما هم رسالت خود را بشناسیم و اسلامی را که حلال مشکلات قرن بیست و یکم است، بتوانیم بفهمیم و مطرح کنیم.

 

 

ظهور آمریکا در صحنه سیاست بین‌المللی

 

در جنگ جهانی دوم اعتبار، آبرو و توان کشورهایی که منشأ اثر در دنیای آن روز بودند از بین رفت. در ایران بعد از شهریور ۱۳۲۰، ‌مسأله جایگزین کردن استعمار کهنه با استعمار نو مطرح شد. هر چند ما به معنای کلاسیک استعمار، هیچ‌وقت مستعمره نبودیم. یعنی در ایران، مثل هند، رسماً حکومت دست نشانده انگلستان وجود نداشت. اما در عمل حکومت‌های قاجار و پهلوی توسط سفارتخانه‌های خارجی اداره می‌شدند. گاهی سفارت روس و گاهی سفارت انگلیس. شرکت ایران و انگلیس را هم داشتیم که انگلستان از طریق آن نفت ما را می‌برد. استعمار کهنه برای ما همین شکل بود. بعد از جنگ جهانی دوم و از دست رفتن اعتبار جهانی استعمار کهنه، در ایران هم حرکت‌هایی برای نجات از استعمار راه افتاد. ولی یک نیروی تازه نفس بنام امریکا وارد صحنه شد. در آن زمان ملت‌های مظلوم نسبت به کشورهای استعمارگر (مثلاً فرانسه و انگلستان) احساس نفرت داشتند. ولی امریکا هنوز شناخته نشده بود. امریکا اقتدار عظیم صنعتی داشت و پایگاه تمدن غرب از اروپای غربی به آنجا منتقل شده بود. در نتیجه آن کشور، در میان تمام کشورهای جهان، از رشد صنعتی و علمی عجیبی برخوردار بود. از نظر نظامی هم امکانات فوق‌العاده در دست داشت. در جنگ دوم جهانی، امریکا با ورود به جنگ به عنوان برادر بزرگ‌تر کشورهای غربی، و کوبیدن ژاپن با بمب اتمی، یعنی انفجار اولین بمب اتمی، اعلام کرد که قدرت بر‌تر دنیا است و پس از آن او بود که مدعی حفاظت از منافع غرب در کشورهای جهان سوم از جمله ایران شد و در ‌‌نهایت توانست خود را جایگزین استعمار کهنه کند و ارباب تازهٔ دنیا شود.

 

 

اختلاف امریکا و اروپای غربی

 

البته یک رقابت و اختلاف جزیی بین امریکا و اروپای غربی وجود داشت. اما همه آن‌ها نجات تمدن را می‌خواستند، تمدنی که در آن، سلطه فرهنگی، نظامی و اقتصادی غرب بر دیگر کشور‌ها مداوم باشد. لذا همگی امریکا را پذیرفتند و میدان‌داری این صحنه، یعنی نجات تمدن غرب از بحران را به امریکا دادند. استقلال ما نیز مورد تهدید امریکا قرار گرفت. در واقع می‌توان کودتای بیست و هشت مرداد را شروع حضور و اقتدار امریکا در ایران و تعیین ایران به عنوان پایگاه امریکا یا استعمار دانست. از آن به بعد بود که تصمیم سرکوب همه مخالفت‌ها گرفته شد. این دوره در تاریخ ایران دوره بسیار سختی بود که از بیست و هشت مرداد ۱۳۳۲ آغاز شد و تا دوران شروع نهضت اسلامی، یعنی سال ۱۳۴۰ یا ۱۳۴۱ که کنه مسائل برای همه روشن شد ادامه پیدا کرد. و در پانزده خرداد ۱۳۴۲ به اوج خود رسید و از آن سال تا سال ۱۳۵۷ که نهضت به پیروزی رسید همچنان دوام داشت.

 

 

احزاب سیاسی و نظر مردم درباره آن

 

از شهریور ۱۳۲۰، تشکل‌های سیاسی سابقه‌د‌ار میدان و فضایی برای رشد پیدا کردند. اما باید توجه داشت که در کشوری مثل ایران، مردم ذهنیت خوشی نسبت به تشکل‌ها و احزاب سیاسی نداشتند. وجود احزاب و تشکل‌های سیاسی در خود غرب طبیعی است. چون این گروه‌ها از متن فرهنگ، تمدن و سیاست غرب برآمده و نقش خود را در صحنه‌های سیاسی اجرا می‌کنند و مردم هم به آن‌ها اعتماد دارند. آن‌ها هم نسبت خود را با مردم حفظ می‌کنند. ولی در کشورهایی مثل ایران، اغلب، سیاست سلطه و استعمار دولت‌ها را از ملت‌ها جدا کرده و به صورت ابزاری در دست دیگران درآورده بود و حکومت‌ها به جای اتکا به نیروی مردم و اخذ قدرت از مردم به یک نیروی خارجی متکی شده بودند. احزاب هم یا از اول ساخته دست قدرت‌های اجنبی مثل انگلستان، امریکا و روسیه بودند و اگر کسانی بودند که واقعاً دوست داشتند با مردم و برای مردم کار کنند و به اصطلاح ملی بودند اغلب به دلیل داشتن ذهنیت غربی و آشنا نبودن با هویت فرهنگ تاریخی مردم، پایگاهی در میان مردم پیدا نمی‌کردند. در نتیجه بسیاری از این احزاب منشأ آشفتگی‌ها و بدبینی بیشتر مردم می‌شدند.

 

البته من قبول دارم که از شهریور ۱۳۲۰ تا مرداد ۱۳۳۲ گروه‌ها و جریانات ملی با قصد خیر وجود داشتند، ولی از آنجایی که در بین مردم ریشه نداشتند و تئوری نجاتی در بین نبود، موفقیتی حاصل نشد. در واقع آن‌ها می‌خواستند با زبان و الگوهای خود غرب با غرب مبارزه کنند.

 

وقتی نهضت پانزده خرداد شروع شد ما تجربه مبارزه ملی را داشتیم و نتایجی را که از ‌آن به دست آمده بود می‌دانستیم و آگاه بودیم که این حرکت‌ها و نهضت‌هایی که بنام ملت و مردم به دست احزاب جدید صورت می‌گیرد، چقدر ناموفق هستند. واقعیت ریشه‌دار‌تر در ملت عبارت بود از دین. واقعاً اگر ما جدای از اعتقادمان به اسلام هم صحبت بکنیم، حتی اگر روی جنبه‌های مردمی و ملی و انسانی هم تکیه کنیم باید بپذیریم که در کشوری مثل ایران که هویت ملی نیز رنگ دین دارد، جز از راه دین در عرصه اجتماعی موفقیتی به دست نمی‌آید. منظورم این است که دیانت در عمق وجود ملت ما است و نقش تعیین کننده دارد. ملت ما این را تشخیص داده است و بار‌ها در مقابله با حکومت‌های ظلم دیده است که دین و مذهب فریاد‌رس او است و همیشه توانسته است با رهبران دینی رابطه بسیار راحت و سالمی برقرار کند و همیشه شعارهای مردم ما مثل: شعار عدالت، از عمق جان و وابستگی دینی آن‌ها سربرآورده است.

 

البته عوامل دیگری هم در اختیار ما بود که دیگران از آن عوامل بهره‌ای نداشتند. این عوامل در بیداری وجدان مردم ما بسیار مؤثر بود. مثل عاشورا. عاشورا نقش عظیمی در استواری ریشه ‌دینی در سرزمین ما داشته است و بخشی از هویت فرهنگی مردم شده است. مردم می‌پرسند چرا امام حسین (ع) قیام کرد؟ مگر برای سرنگونی نظام ظلم و برقراری عدالت نبود؟ با این جنبه‌ها در دین و آزادگی دینی، مردم عدالت و نجات را در دین می‌دیدند. بجز این‌ها ما به منافع اصلی‌تر دینی که از طرف ائمه طاهرین (ع) به دست ما رسیده دسترسی داشتیم و این صفا و خلوص و منطق بیشتری به دین داده است. به همین دلیل ما می‌بینیم که در صد سال اخیر هر کجا دست دین در کار بوده، جنبش‌ها به ثمر رسیده. هر چند ممکن است نتایج این حرکت بعداً منحرف شده باشد، ولی این دلیل بر بی‌نتیجه بودن حرکت‌های مبتنی بر دین نیست.

 

در مقابل هر کجا دین نبوده هرج و مرج در جامعه ایجاد شده است که اغلب باعث سلطه بیشتر استکبار شده و حتی گاهی خود حرکت‌های ملی خواسته یا ناخواسته در جهت تثبیت حکومت‌های ضد‌ملی و ضدمردمی حرکت کرده است. در نهضت مشروطیت بسیاری از عالمان دینی حضور داشتند. هر چند نتیجه مشروطیت حرف دیگری است ولی به هر حال مشروطیت در یک مرحله پیروز شد. قطعاً اگر دین و اعتقاد دینی و حضور عالمان دینی نبود، پیروزی در این مرحله هم به دست نمی‌آمد. در مسأله مبارزه با انگلستان و ملی شدن نفت من نقش کسانی را که بدون انگیزه دینی ولی با قصد خدمت فعالیت می‌کردند، ‌ انکار نمی‌کنم، اما باید بدانیم حضور عنصر دیانت در مجموعه حرکت نهضت ملی، منشأ قوت و پیروزی آن بود. اگر عنصر دیانت نبود، صرف حرف ملی نمی‌توانست حاصلی داشته باشد. به دلیل نقش دین، بعد از بیست و هشت مرداد، رژیم تصمیم گرفت همه عوامل را از بین ببرد تکلیف احزاب، گروه‌ها و حرکت‌های ملی تا حدودی معلوم‌ بود. در ۱۳۴۰ یعنی هشت سال بعد از کودتای بیست و هشت مرداد تقریباً هیچ حرکت ملی قابل اعتنایی در ایران وجود نداشت. ماهیت حزب توده با آن همه سر و صدایی که ایجاد کرده و به اسم حرکت چپ ایران عمل می‌کرد، کاملاً مشخص شده بود و همه می‌دانستند که به عنوان ستون پنجم یک قدرت بیگانه کار می‌کند. طبیعتاً ملت ما نمی‌خواست که از زیر سلطه انگلستان بیرون آمده و تحت نفوذ شوروی قرار بگیرد. ملت ما اصلاً ارباب نمی‌خواست. آموزش‌های دینی به ما گفته بود که جز خدا کسی ارباب شما نیست، ‌ حرکت‌های عدالت‌طلبانه قبلی هم به ما آموخته بود که باید روی پای خود باشیم، لذا مردم که متوجه ریشهٔ حرکت چپ و همه زایده‌ها و شاخه‌های آن شده بودند، و با وجود برخی عناصر صادق در میان آن‌ها، مردم به اصل افکار آن‌ها پی برده بودند، به آن‌ها اعتماد نمی‌کردند. کسانی مثل آل‌احمد و دیگران هم از آن‌ها جدا شده و به اصطلاح نیروی سوم را درست کردند. این گروه همان‌هایی بودند که اول به حرکت چپ ایران دل بسته بودند ولی وقتی دانستند این جماعت وابسته به جای دیگری هستند راه خود را از آن‌ها جدا کردند.

 

عوامل بیگانه مثل فراماسون‌های وابسته به تشکیلات خارجی هم بودند. در میان آن‌ها هم احیاناً بعضی صداقت داشتند. ولی آن افراد صادق هم حرکت و تصمیمات رده بالا را بی‌پایه و بی‌مایه دیده و مأیوس شده بودند. با این تفاسیر، در ۱۳۴۰ هیچ گونه صدایی در مقابل قدرت شاه وجود نداشت بجز یک صدا که آن هم صدای دین بود.

 

 

دلیل عدم دخالت حوزه در سیاست تا قبل از ۱۳۴۰

 

روحانیت و حوزه‌ها به علت‌های مختلف، قبل و بعد از بیست و هشت مرداد به طور رسمی در سیاست وارد نمی‌شدند. البته با توجیهی که داشتند می‌شود گفت قصد خیر در کار بوده. حرکت‌هایی مثل حرکت فداییان اسلام یا حرکت‌های مسالمت‌آمیز آیت‌الله کاشانی، در مجموعه حرکت حوزه و یا به اصطلاح رایج، تشکیلات دیانت، نمی‌گنجید. به طوری که گاهی گروه‌هایی مثل فداییان اسلام از طرف تشکیلات رسمی دینی و روحانی مورد بی‌مهری و جفا قرار می‌گرفتند. البته دلیل هم داشتند. لابد می‌خواستند دین حفظ شود و یا احساس می‌کردند تعادل نیرو‌ها برای ورود به صحنه سیاسی آماده نیست. و یا مسائل دیگر که بین خود و خدای خودشان ان‌شاءالله حجت بوده است.

 

 

شرایط ایران برای رژیم شاه و آمریکا در ۱۳۴۰

 

شاه فکر می‌کرد دیگر مقابله جدی در برابر تثبیت حکومت استعماری و استبدادی وابسته به امریکا و غرب و تبدیل ایران به پایگاه مطمئن و پولادی منافع غرب در منطقه ـ و شاید در جهان سوم ـ وجود ندارد. حرکت‌های ملی یا از بین رفته بود و یا در انزوا قرار داشتند و حتی خودشان هم برای خودشان وزنی قایل نبودند. مردم هم به ‌آن‌ها اعتماد نمی‌کردند. حرکت‌های دینی هم مثل حرکت آیت‌الله کاشانی و تمام کسانی که در مجلس جنبه دینی داشتند و فداییان اسلام، یا از صحنه خارج شده بودند و یا خود به خود منزوی شده و بزرگان آن‌ها شهید شده بودند.

 

البته در اواخر دهه سی، کسانی که گرایش مذهبی داشتند سعی کردند از درون جنبش ملی نوعی تشکل‌های فرهنگی و سیاسی ایجاد کنند. این حرکت‌ها در جای خود منشأ آثاری هم در دانشگاه‌ها و دیگر محافل، قبل و بعد از ۱۳۴۲ بود. حتی تعدادی از آن‌ها باقی مانده و ما در زندان‌ها و صحنه‌های مبارزات آن‌ها را ملاقات کردیم. این افراد شاید امروز با نهضت امام خمینی اختلاف نظرهایی داشته باشند، ولی آن‌ روز‌ها این جنبش‌های دینی و ملی وجود داشتند، نمونه بارز آن هم آیت‌الله طالقانی و نهضت ‌آزادی است. این گروه‌ها زمانی مبارزه می‌کردند و در روشنگری افکار جوانان، بخصوص در دانشگاه‌های داخل و خارج از کشور نقش بسزایی داشتند. اما انقلاب اسلامی آن قدر بزرگ و طوفانی بود که بسیاری از کسانی که سابقه مبارزه و حسن‌نیت داشتند نتوانستند همراه و همگام آن در صحنه بمانند و البته که بخاطر عظمت انقلاب نباید به گذشتگان توهینی روا داریم و نقش بسیاری از افراد و گروه‌ها را در مبارزه علیه شاه و حتی در جهت نشر اسلام در جامعه و آشنا کردن نسل جوانمان با دین و آزادی انکار کنیم. چون اگر این زمینه‌ها نبود، برای جا افتادن حرف امام، زمان طولانی‌تری باید صرف می‌شد.

 

آیت‌الله العظمی بروجردی که از مفاخر دنیای شیعه بود و واقعاً منشأ آثار بزرگی هم قرار گرفت، آخرین سد به حساب می‌آمد. البته تشخیص ایشان نبود که باید در سیاست دخالت مستقیم داشته باشد و مثل امام عمل کند. اصلاً آن ذهنیتی را که امام داشتند، ذهنیت دیگری بود که با ذهنیت خیلی‌ها تفاوت داشت. اما به هر حال آیت‌الله العظمی بروجردی انسان برجسته، مستقل و خوش‌فکری بود که دلش می‌خواست حوزه مقتدر بماند. در زمان ایشان هم واقعاً حوزه افتخاراتی داشت. اما آیت‌الله العظمی بروجردی در بسیاری از موارد مداخله نمی‌کرد ولی رژیم هم به دلیل اعتباری که ایشان در میان مردم داشت و آن مرجعیت تام که در زمان ایشان تحقق پیدا کرد، در مقابل ایشان احتیاط می‌کرد چون قدرت حریف را حس کرده بود.

 

اما وقتی در فروردین ۱۳۴۰ آیت‌الله بروجردی ـ قدس سره‌ ـ رحلت فرمود رژیم و امریکا احساس کردند دیگر مشکلی وجود ندارد و هیچ حرکتی چه ملی و چه مذهبی آن‌طور که باید، نمی‌تواند کار کند. پس از آن تصمیم گرفته شد محوریت تام و اراده بلامنازع شاه در مملکت تثبیت شود. به همین دلیل شاه نمایش اصلاحات اقتصادی و اجتماعی را براه انداخت. در واقع می‌خواستند طوری کار کنند که نه تنها دل مردم با اصلاحات ظاهری به دست آید بلکه همه بدانند که کسی جز شاه محور کار‌ها نیست.

 

 

آغاز حرکت‌های به ظاهر اصلاح‌طلبانه رژیم

 

طرح اصلاحات از‌‌ همان سال ۱۳۴۰، بلافاصله پس از درگذشت آیت‌الله بروجردی آغاز شد و اول آهسته آهسته و پله به پله در قالب تقسیم ‌بعضی پلاک‌های غصب شده از سوی رضاشاه میان بعضی از مردم و لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی مطرح گردید. این لایحه چیزی بود که روی ‌آن مانور بسیاری داده می‌شد و امیدوار بودند حرکتشان علیه روحانیت تمام شود. طبق قانون اساسی قدیم که آن زمان هم مطرود مانده بود، لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی تهیه و در آن به زنان هم حق رأی داده شد. البته این حرکت صد‌درصد عمدی بود. چون آن‌ها فکر می‌کردند که حتماً روحانیت با حضور زنان در جامعه مخالفت خواهد کرد. البته نمی‌شود انکار کرد که آن روز‌ها بینش‌های بسته‌ای وجود داشت ـ حالا هم وجود دارد ـ و بسیاری به این خیال بودند که بزرگ‌ترین مشکل این لایحه دادن حق رأی به زنان است. اما حرکت اصیل اسلامی به رهبری امام خمینی فرا‌تر از این حرف‌ها بود. تعبیری که خود امام دارند این است: «مگر مردان ما آزادند که می‌خواهند زنان ما هم آزاد باشند؟!» ولی کسانی بودند که گرچه حسن نیت داشتند ولی همین حد ظاهر را می‌گرفتند و با دید بسته می‌گفتند: «حق رأی دادن به زنان خیلی بد است» و مخالفت می‌کردند. اما واقعیت این است که این بینش‌های دینی نمی‌توانستند و نمی‌توانند منشأ اثری در جامعه و تاریخ اسلام باشند فقط حرکت را کند می‌کنند. حذف قسم به قرآن مجید و تبدیل آن به کتاب مقدس هم نکته دیگری بود در آن لایحه که آغاز نوی دهن‌کجی به دین بود. البته آن زمان مسلمانان به قرآن سوگند یاد می‌کردند و اقلیت‌ها هم به کتاب‌های مقدس خودشان. اما اینکه قرآن حذف شود، شروع حرکتی بود که قدرت بلامنازع شاه را برای همیشه در ایران تثبیت می‌کرد و هرگونه مقاومتی در مقابل غرب حذف می‌‌شد و خیال آن‌ها را راحت می‌کرد.

 

به دنبال مسأله اصلاحات شاه که به اصطلاح انقلاب سفید نام گرفت، آن شش اصل معروف، در بهمن ماه ۱۳۴۱ به آرای عمومی گذاشته شد. اما امام در صحنه بودند و با چند حرکت نشان دادند که نماینده آن فریاد عدالت‌خواهانه و استقلال‌طلبانه تشیع در طول تاریخ هستند که برای حصول نتیجه همه مبارزاتی که لااقل در صد‌سال گذشته برای عظمت و عزت این ملت انجام شده، به صحنه آمده‌اند. نکته مهم این است که در نظر امام چیزی فرا‌تر از نجات ایران وجود داشت. امام در پی دفاع از اسلام و نجات آن بودند. اما اسلامی که امام ارائه می‌کردند می‌توانست یک ملت را هم نجات داده و سربلند کند.

 

واقعاً باید گفت که پانزده خرداد جنگ رژیم با ملتی بود که خواستار اسلام بودند. اسلامی مخالف سلطه اجانب؛ مشوق مبارزه با اسرائیل و ریشه‌کن کردن آن؛ اسلامی خواستار عدالت اجتماعی در جامعه و در ‌‌نهایت آن اسلام اصیلی که به هر حال وجود داشت و باید از آن دفاع می‌شد. حرکت پانزده خرداد به قدری تند بود، که اگر دیدگاه‌های ارتجاعی بنام اسلام مطرح می‌شد، خود به خود دفع می‌شد. خود امام بدون هیچ جناح‌بندی کار می‌کردند و آن روز‌ها هر کس به امام نزدیک می‌شد‌، خطر می‌کرد و طبیعتاًً کسانی که به خاطر دنیا تبلیغ می‌کردند، دور ایشان نبودند.

 

وقتی امام به صحنه ‌آمدند افراد پاک، خالص و انقلابی که بسیاری از آن‌ها اکنون در جمهوری اسلامی ایران منشاء اثر هستند و یا شهید شده‌اند ـ و البته پاره‌ای هم به دلیل اختلاف‌نظرهایی که در طول جریان پیدا کردند، دور شدند ـ در اطراف امام جمع شدند. در مقابل، شاه مغرور، خشونت کرد و امریکا که خیال می‌کرد این آخرین نفسهای باقیمانده نیروهای دینی و ملی است، او را تشویق به خشونت کرد در حالی که حرکت امام آغاز یک آتشفشان بود.

 

 

اوضاع شهر قم بعد از دستگیری حضرت امام

 

دوران بسیار سختی بود. آن روز‌ها طلبه‌ شانزده، هفده ساله‌ای بودم که تازه به قم آمده بودم. هر شب و روز برای تهیه غذا یا نان و نیز حضور در مجلس درس، از مدرسه فیضیه ـ که در آنجا ساکن بودم ـ خارج می‌شدم. بسیاری از درس‌های حوزه علمیه قبل از آفتاب یا سر آفتاب شروع می‌شد. در این مراجعه‌ها بیشتر اوقات با پلیس رو به رو می‌شدیم که در مقابل مدرسه فیضیه مسلحانه ایستاده بودند.

 

بعد از دستگیری امام، آن حادثه بزرگ پانزده خرداد پیش آمد و هزاران نفر در شهرهای قم و تهران و ورامین و... شهید شدند. در نتیجه بین رژیم و مردم دریای خون شهدای پانزده خرداد فا‌صله‌ای انداخت که هیچ‌گاه پر نشد. خلاصه شرایط بسیار سختی بود و رژیم خیلی سختگیری می‌کرد. زندان‌ها پر بود و شکنجه به راه. حتی طلبه‌ها را به خدمت نظام می‌بردند. خود آقای رفسنجانی که انصافاً از ارکان انقلاب و چهره‌های فداکار و خوش‌فکر و بسیار زحمت‌کش این انقلاب است آن روز‌ها از طلبه‌های جوان و فعال و نزدیک به امام بود. او را گرفته و به سربازی بردند. اما ایشان فرار کرد. بعد‌ها هم همیشه درگیر بود و رژیم نتوانست ایشان را نگهدارد. ما هم که تازه به سن سربازی می‌‌رسیدیم در خوف و رجا بودیم. معافیت‌های تحصیلی لغو شده بود. در نتیجه بسیاری از اوقات ما برای درس خواندن ناچار بودیم از دست مأمورین رژیم فرار کنیم. خلاصه، این سختگیری‌ها و زدن‌ها و بستن‌ها فراوان بود. بعد از پانزده خرداد تعداد کسانی که گرفتار نشده و به زندان نیفتاده بودند بسیار کم بود. البته بسیاری از کسانی که زندانی شده بودند در آن حد نبودند که پا به پای امام بیایند. ولی عدهٔ قابل توجهی از طلبه‌های جوان و شخصیت‌های بزرگ پشت سر امام ماندند.

 

در سال ۱۳۴۳ مواضع و اهداف واقعی نهضت آشکار شده و روشنگری‌های امام و پیروان ایشان در شهر‌ها و روستا‌ها مسائل را مشخص کرده بود. هر چند آن روز‌ها اگر کسی کلمه‌ای علیه رژیم و به نفع نهضت اسلامی می‌گفت، با برخورد بسیار بد رژیم مواجه می‌شد. دستگیری‌ها و دربدری‌ها وجود داشت. اما پیروان امام، مراسم محرم‌ها، صفر‌ها، رمضان‌ها و ایام فاطمیه‌ها را به پایگاه روشنگری مردم و افشاگری رژیم تبدیل کرده بودند.

 

در‌‌ همان سال امام آن فراز بلند مبارزه خود را اعلام کردند و به عنوان یک چهره برجسته، علیه لایحه مصونیت مستشاران امریکا در مجلس دست نشانده، اعلامیه دادند. این یک حرکت بزرگ بود. مگر بیشتر از این می‌شود عزت یک ملت را خواست؟ اما نکته اینجاست که چه کسی این کار را کرد. یک مرجع تقلید! مرجع تقلید مردم که تکلیف آن‌ها را در دنیا و آخرت تعیین می‌کند. این نقش بسیار عظیمی بود که امام بر عهده گرفتند. به این معنی که دیگر مرجع تقلید نمی‌گفت با حکومت درگیر نشوید، و فقط در فکر آخرت باشید و همین روضه را بخوانید و واجبات عبادی و مستحبات را عمل کنید. البته به همه این جنبه‌های معنوی و مناسکی تکیه داشتند. ولی می‌گفتند شاه دست نشانده امریکا است، ‌ این شاه هم پیمان اسرائیل است، و سبب بدبختی کشور و سلطه اجانب شده است، تا آنجا که مستشاران امریکایی را آورده است، و ملت ما را فروخته است و استقلال ما را لگد‌مال کرده است یعنی محکمه ما حق محاکمه یک جنایتکار امریکایی را که در ایران جنایت کرده، نداشته باشد. شاه سبب شده است تا عدالت اجتماعی به هیچ‌وجه وجود نداشته باشد و... این اسلامی بود که مردم پشتوانه آن بودند و مرجعیت امام در رأس آن قرار داشت.

 

 

حرکت‌های مردمی از ۱۳۴۳ تا ۱۳۵۶

 

سال‌های بین ۱۳۴۳ تا ۱۳۵۶ شدید‌ترین دوران برای ملت ما بود و نشانگر عمق و ریشه‌داری نهضت امام در بین مردم. در این سال‌ها چنان خفقانی بر این مملکت تحمیل شده بود که واقعاً کسی در خواب هم نمی‌توانست فکر تغییر اوضاع را داشته باشد.

 

در این سال‌ها، حرکت‌ها و نهضت‌های چریکی ۱۳۴۱ به وسیله کسانی که داعیه اسلام یا چپ داشتند به راه افتاد. این حرکت‌ها نشان دهنده شدت فشار بود و ثابت می‌کرد مردم هیچ امیدی برای کنترل و مهار کردن و پایین ‌آوردن رژیم، با آن قدرت جهنمی، با اعمال روش‌های مسالمت‌آمیز نداشتند. به همین دلیل پاره‌ای از جنبش‌ها به حرکت‌های چریکی روی آورده بودند. از طرف دیگر مبارزه مسلحانه نشان می‌داد که اختلاف در ایران چقدر عمیق است و ملت ما به جایی رسیده است که زیر بار این حکومت نرود. به همین جهت رو به تجربه حرکت چریکی آورده است. البته باید گفت که این حرکت‌ها توفیق نداشتند و پی در پی شکست می‌خوردند. ولی ملت از یک رهبری رشید و شجاع و بیدار دل برخوردار بود و به همین دلیل همه شکست‌ها و احیاناً انحراف‌هایی که در طول مسیر وجود داشت، اصلاح شده و مسأله از طریق درست ادامه پیدا می‌کرد.

 

 

جایگاه مردم در تفکر امام و نحوه ارتباط امام با مردم

 

تمام تکیه امام بر مردم بود. در طول این سال‌ها کسانی که برای رشد مردم کار می‌کردند از طریق ایجاد یک ارتباط معنوی میان امامی که در نجف و مردمی که در تحت شدید‌ترین تنگنا‌ها و شکنجه‌ها بودند، هدف را دنبال می‌کردند. در آن سال‌ها داشتن یک اعلامیه امام کافی بود تا انسان به سال‌ها زندان محکوم شود یا دربدری‌ها و گرفتاری‌های دیگری برای او ایجاد کنند. به همین دلیل ایجاد ارتباط بسیار ظریف بود و کسانی که این نقش را به عهده گرفتند، روحانیت مبارز ما بودند. روحانیت در تمام صحنه‌های قبل و بعد از انقلاب به طور فعال حاضر بودند. امام هم با توجه به ذهنیتی که نسبت به این مسأله داشتند، سعی در وارد کردن مردم به صحنه‌ می‌کردند. لذا مردم مرکز حرکت می‌شدند. ولی باید توجه داشت که تا وقتی این مردم رشد پیدا نکرده بودند، هیچ حرکتی نمی‌توانست ایجاد شود.

 

 

نقش روشنفکران مذهبی در بیداری مردم

 

در دورانی که امام در تبعید بودند، علاوه بر چهره‌های برجسته طرفدار امام، که نقش اساسی را بر عهده داشتند، باید از تأثیر یک جریان غیر‌روحانی نیز نام برد. این جریان به دست کسانی بود که از موضع دین از حقوق مردم دفاع می‌کردند و سعی داشتند تا دین را به نحوی مطرح کنند که پاسخگوی جوانان باشد. زیرا نسل ما در معرض شدید‌ترین تهاجمات برای تهی کردن آن از هویت فرهنگی و دینی بود. رژیم در دانشگاه‌ها، تئاتر‌ها، سینما‌ها و کلاً در سراسر کشور و همه شئون جامعه یک تهاجم بزرگ را آغاز کرده بود تا نسل بعدی به هیچ یک از معیارهای دینی و ملی خود معتقد نباشد. انصافاً سرمایه‌گذاری عظیم و برنامه‌ریزی دقیقی هم شده بود. در طرف دیگر عده‌ای تلاش می‌کردند که در دانشگاه‌ها و مجامع روشنفکران، از دین و دیانت دفاع کنند. البته من نمی‌خواهم بگویم تمام کسانی که در این مسیر رفتند و هرچه گفتند درست است. چون انسان‌های معصومی نبودند تا هر چه می‌گفتند درست باشد. اما صحبت بر این است که معدل کار چه بود.

 

امروز ممکن است بسیاری از آثار و آراء را بررسی کنیم و اشکالاتی بر آن‌ها بگیریم و شاید آن آراء را در ظرف زمان حال بگذاریم و ایرادات جدیدی پیدا کنیم. ولی من معتقدم که اولاً کار‌ها باید به صورت مجموعه‌ای سنجیده شود تا دچار بی‌انصافی نشویم. ثانیاً هر چیز را باید در ظرف خود آن بسنجیم. چون اگر در ظرف عاطفی و جو ارزشی و فکری امروز، اتفاقات سال ۱۳۳۲ را ارزشیابی کنیم، ممکن است تعبیرهای آیت‌الله کاشانی در برخورد‌هاشان را چیزی ببینیم که علما امروز آن را نمی‌پسندند. به همین دلیل من می‌گویم که حرکت روشنفکری دینی یک حرکت مؤثری بود و زبان نسل جوان تحصیل‌کرده را با زبان ملت یکی کرد. در نتیجه رهبری دینی امام فراگیر‌تر شد. البته اسلامی که امام عرضه می‌داشت در نیازهای روز و مسائل امروز، ناظر بر حال ملت بود و آن اسلامی نبود که نگاهی به مسائل امروز نداشته باشد. امام هم عدالت اجتماعی را مطرح می‌کردند و می‌گفتند مردم باید بر حقوق و سرنوشت خود حاکم باشند و تکنولوژی، علم و پیشرفت باید در اختیار ملت باشد. این آرزوی بشر دردمند امروز است که دین آن را مطرح می‌کرد و یکی از رموز موفقیت امام همین بود که دین را به زمان امروز و برای حل مسائل امروز آورد. همان‌طور که قبلاً هم اشاره کردم دین هر چه هم محکم باشد، اگر مسائل روزگار را مطرح نکند و با مسائل زمان بیگانه باشد، مطرود خواهد ماند. صرف حقانیت فلسفی و کلامی دین باعث ماندگاری آن نمی‌شود. بخصوص دینی که بگوید من با زندگی مردم سر و کار دارم. اگر دین بگوید که من کاری به کار زندگی مردم ندارم و زندگی مردم به خود آن‌ها مربوط است تکلیف مردم روشن می‌شود و آن‌ها به دنبال تجربه، آزمایش و خطا می‌روند و... دین هم معنویت و آخرت مردم را می‌سازد. این نوع دین باید دل مردم را به دست آورد. تا آنجایی که لازم است و به عقل مربوط می‌شود. استدلال‌های قوی داشته باشد تا مردم معیارهای مافوق طبیعی و مافوق دنیایی آن را بپذیرند.

 

اما اگر دینی مثل اسلام بگوید که نه تنها می‌خواهم آخرت مردم را اصلاح کنم، بلکه بگوید سیاست ما با دیانت ما یکی است. یعنی دینی باشد که سرنوشت زندگی را به دست بگیرد. آن وقت حقانیت دین فقط با معیارهای فلسفی و علمی اثبات نمی‌شود. حقانیت با زندگی پیوند می‌خورد و دین باید توانایی شناخت و حل مسائل زندگی را داشته باشد. امام دین را به این صورت مطرح کردند. و این سبب شد که اولاً توده مردم بی‌سواد ما که زندگی عادی خود را داشتند به مسائل کشور نزدیک شده و بتوانند در مسائل روز دخالت کنند و از آن سر در بیاورند و ثانیاً بسیاری از روشنفکران متدین و دردمند دین را بین نسل جوان به گونه‌ای مطرح کنند که زبان روشنفکران به زبان توده مردم نزدیک شود. یعنی این افتراق فکری که جماعت روشنفکر با مردم داشت به حداقل برسد. یکی از رازهای موفقیت تمدن غرب هم این بود که روشنفکران در پایان قرون وسطی و اوایل قرون جدید حرف خود را با حرف توده‌های مردم تقریباً یکسان کردند و در ‌‌نهایت روشنفکران با تفکر، ایمان و احساس مردم و براساس خواست مردم رابطه برقرار کردند و این تمدن به وجود آمد. حالا با غلط یا درست بودن آن کاری ندارم.

 

 

جریان روشنفکری در ایران و حرکت امام

 

در کشور ما اهل فکر دو دسته بودند. یک دسته کسانی که فکر می‌کردند، ‌ ولی فکر آن‌ها متناسب با مسائل روز و زمان نبود. ما علمای بزرگی داشتیم که بسیار خوب هم بودند، ولی در زمان و مکان خود فکر نمی‌کردند. بنابراین فکر آن‌ها نمی‌توانست حلال مشکلات روز باشد. عده‌ای هم بودند که با مسائل روز سر و کار داشتند اما با ایمان و اعتقاد آن مردمی که می‌بایست منشأ حرکت اجتماعی باشند سر و کار نداشتند. جدایی روشنفکران یا روشنفکر نمایان از مردم در کشوری مثل کشور ایران و نیز جدایی متفکران مردمی ما از مسائل روز سبب شده بود که یک افتراق و خلاء سیاسی ایجاد شود و حکومت‌های مستبد وابسته به بیگانه بتوانند بر مردم حاکم شوند.

 

اما نهضت امام خمینی دارای یک عامل موفقیت بود که به نظر من رمزی است که هنوز گشوده نشده و باید روی آن کار کرد. خود امام به عنوان یک متفکر بزرگ، فیلسوف، فقیه، عارف، زمان‌شناس و.... توانستند اسلام را آنچنان که حلال مشکلات امروز باشد مطرح کنند. مثلاً امام از حضور زنان ما در دنیا صحنه‌های سرنوشت‌ساز دفاع کردند و در مقابل کسانی که بعد از انقلاب شاید با حسن‌نیت می‌گفتند زنان نباید به مجلس بروند، محکم ایستادند و گفتند: «زنان باید در صحنه حاضر باشند.»

 

خلاصه بعد از ۱۳۵۰ می‌بینیم که مسائلی مثل آزادی، عدالت، نجات از سلطه بیگانه، برای روشنفکران و جوانان ما مطرح و از طریق اصطلاحاتی نظیر انتظار، شهادت، امام علی (ع) و نیایش برای حل آن‌ها اقدام می‌شود. زمانی بود که منظور از نیایش فقط نشستن در مسجد و یک شب خلوت کردن و دعا خواندن بود ولی زمان دیگر، نیایش با خدا به معنی برقراری رابطه با مرکز هستی و زیر بار هیچ‌کس جز خدا نرفتن شد. یعنی مبارزه با استثمار و ظلم. این نیایش را نسل جوان ما که نمی‌خواست زیر بار ظلم برود می‌فهمید. حالا ممکن است کسی که این بحث را مطرح می‌کرده، در معنی نیایش اشتباهاتی داشته است. ولی مگر انسان مصون از اشتباه است؟ چگونه می‌شود این حرکت سازنده را ندیده انگاشت؟ عاشورا مظهر معنویت و مبارزه با ظلم، نیایش مظهر بزرگ‌ترین معنویت نسبت به کانون متعالی هستی و اعتقاد به بر‌ترین مرکز وجود و انتظار منشأ امید بود و مبارزه. ولی مبارزه و امید برای چه؟ برای سرنگونی حکومت ظلم. این مسائلی است که در تبیین جامعه‌شناختی و روان‌شناختی انقلاب ما بسیار مؤثر است. در نتیجه این حرکت‌ها بود که هر چه رژیم شاه شدت عمل بیشتری به خرج می‌داد اثر معکوس می‌گرفت.

 

 

ریشه‌یابی انقلاب اسلامی و تفاوت آن با انقلاب مشروطیت

 

ریشه این انقلاب در حرکت‌های حق‌طلبانه و آزادیخواهانه‌ای که از صدر اسلام شروع شده قرار دارد ولی شروع مقطع اخیر و شروع کننده آن در پانزده خرداد ۱۳۴۲ است. در آن سال امام با بیدار دلی و هوشیاری و نیز با تکیه به اصالت اسلام و بر حجت مردم، توانستند انقلاب را آغاز و بعد از آن با گذراندن انقلاب از سنگلاخ‌های بسیار سختی ـ که هر یک از حوادث می‌توانستند قوی‌ترین انقلاب‌ها و نهضت‌ها را از بین ببرد ـ انقلاب را به نقطه پیروزی برسانند.

 

فرق انقلاب اسلامی با انقلاب مشروطیت ـ‌ که در آن انقلاب هم علمای دینی به صحنه آمده و خواستار مهار کردن استبداد وابسته به بیگانه شدند ـ این بود که آن‌ها خواستند استبداد را مهار کنند، ولی امام خواستار سرنگونی استبداد و نیز استقرار حکومت دینی مبتنی بر خواست مردم شد. و این نکته مهمی است چون پیوند بین نظام اداره مردم با دین و نقش مردم در نظام مهم است نه اینکه بگویم چون من از پایگاه دین حرکت می‌کنم باید مردم هر چه ما می‌گوییم گوش داده و آن را بی‌چون و چرا انجام بدهند.

 

یکی از رازهای موفقیت امام مردمی نگهداشتن این انقلاب بود. مگر کسی برنامه پانزده خرداد را برنامه‌ریزی کرده بود، ‌ تا مردم را به خیابان‌ها بکشاند تا آن‌ها به نفع امام جانبازی کنند. پیوند تاریخی بین مردم و مرجع و دین و آن مواضع درست امام و نقش معنوی او، سبب شد تا مردم حرکت کنند. امام از‌‌ همان روز‌ها مخاطب خود را مردم قرار دادند نه جریانات سیاسی و گروه‌های چریکی. حتی به بعضی از این حرکت‌ها با بدبینی نگاه می‌کردند و با وجود آنکه انقلاب پانزده سال طول کشید، تمام تلاش امام این بود که مردم رشد پیدا کنند. در راه رشد مردم دو دسته مؤثر بودند. یکی روحانیون روشن و انقلابی و زمان‌شناس ما که امروز هم در بسیاری از زمینه‌های حیاتی کشور مؤثر بوده و نقش دارند. این‌ها بودند که سبب شدند افکار امام به میان مردم بیاید و آن جنبه مترقی دین در بین مردم طرح شود. دوم افراد روشنفکر جوان و متدین بودند که سعی کردند احساسات و اندیشه نسل جوان را به حرکت مذهبی نزدیک کنند. در ‌‌نهایت پیوندی که همه این‌ها با هم و با محوریت امام پیدا کردند، بزرگ‌ترین نهضت مردمی زمان را به وجود آورد، که بر مبنای دین استوار بود، و شرط بقای این انقلاب حفظ دو جنبه مهم دین مردمی و مردم دینی است. چون نمی‌توان بدون توجیه مردمی که انقلاب کرده‌اند مسائل را به نام دین و به زور به آن‌ها تحمیل کرد. پس باید قدرت روشنگری و اقناع زیاد باشد. انقلاب دارای این دو جنبه بوده است و از این پس هم حفظ و گسترش این دو جنبه مهم‌تر است. دینی و مردمی بودن؛ و این کار مشکل است. امام در این زمینه موفق بودند و جمهوری اسلامی را بر این اساس مستقر کردند و قانون اساسی بر این اساس نوشته شد. پیروان امام هم الحمدالله همین را می‌خواهند.

 

متفکران جامعه ما، چه در حوزه‌ها و چه در دانشگاه‌ها، باید رمز موفقیت‌ها و ساز و کار حفظ و بسط این امر را پیدا کنند. البته کار دشواری است. اما به هر حال ما با تجربه‌ای که داریم و راه کوبیده‌ای که امروز هست و وجهه‌ای که این نظام در نظر مردم ما دارد، این کار عملی است و باید در این مورد کار شود. بخصوص در حوزه اندیشه، مبانی نظری نهضت امام باید شناخته و تبیین شود. به نظر من این مبانی را باید در خود آرای امام جستجو کرد. بالاخص در آرایی که حضرت امام در دو سه سال آخر عمرشان ابراز داشتند. چرا که همیشه نظریات آخر هر دانشمند و متفکر و پیشوا را ملاک می‌گیرند. چون ممکن است نظر بعدی دانشمند ناقض نظریات قبلی او باشد. این نظریات با توجه به اینکه امام پانزده سال مهم‌ترین انقلاب را رهبری کردند و حدود ده سال بر نظامی که در اثر آن انقلاب به وجود آمده، حکومت کرده و در عمل با مسائلی برخورد کردند، بسیار مهم است. از طرف دیگر امام کسی بودند که با برخورداری از مکانت والای فقاهت و عرفان، ‌ نظریاتی را ابراز کردند. به نظر من بزرگ‌ترین رسالت حوزه و مجامع فکری ما جستجوی مبانی این نظریات امام است تا مبانی نظری انقلاب اسلامی بیان شود. انقلاب ما پیروز شد ولی دوام انقلاب نیاز به مجاهدت دارد. آن‌ هم مجاهدت فکری برای شناخت درست اسلام. باید سعی ما بر این باشد که اسلام به صورتی عرضه شود که بتواند مشکلات مردم را حل کند.

 

امروز ما حکومت داریم. تا دیروز می‌گفتیم اگر حکومت به دست ما باشد، بهترین زندگی را ایجاد خواهیم کرد و امروز که این حکومت به دست ما است، ما باید به تاریخ، به ملت و ملت‌های مسلمان جواب بدهیم. اینکه امام این قدر تکیه بر توانایی اسلام برای حل مشکلات، و رعایت زمان و مکان داشتند و بر این دو عنصر مهم تکیه می‌کردند، خود این امر یک اصل ارزندهٔ اسلام است. ایشان می‌گفتند باید کاری کنیم که اسلام در پیچ و خم‌های سیاسی متهم به ناتوانی در ادارهٔ جهان نشود. تعبیرات، تعبیرات عجیبی است. اسلام باید بتواند مشکلات را حل کند، ‌ باید مخاطب خود را قانع کند که می‌تواند مشکلات او را حل کند. این از نظر فکری، از نظر سیاسی هم در مقابل طوفان عظیم و سنگین بدخواهی و توطئه دشمنانی قرار داریم که نه انقلاب ما را می‌خواهند و نه استقلال و اسلام ما را؛ و با تمام وجود خود در صحنه‌های فرهنگی، نظامی و اقتصادی جهان حضور دارند. در چنین شرایطی یک لحظه غفلت و از دست دادن هوشیاری به معنی از دست دادن همه دستاوردهای انقلاب است. لذا ما باید در صحنه‌های سیاسی، نظامی، فرهنگی و اقتصادی با همه وجود و مجاهدانه از انقلاب دفاع کنیم. در صحنه‌های فکری نیز باید اسلام و اسلام امام را تبیین کنیم.

 

اینکه می‌گوییم اسلام امام برای این است که اسلام‌های متعددی وجود دارد. ممکن است صاحبان اسلام هر کدام آراء خاص خود را داشته باشند، اما آن اسلامی که پیروز شد و امروز می‌تواند کارساز باشد، آن اسلامی است که امام نماینده آن بودند، امامی که به عنوان فیلسوف، عارف، انسان خود ساخته، سیاست‌شناس، زمان‌شناس، این انقلاب را ایجاد کرده و رهبری کردند. پس باید این اسلام را در مبانی خود امام شناخت. و در پرتو مبانی امام و حرف‌های او و دستاورد‌ها و تجربیات این انقلاب قبل و بعد از پیروزی، به هدف رسید. رجوع مجدد به قرآن و احادیث و منابع فکر اسلامی برای شناخت حقیقت اسلام است که می‌تواند ما را در جهان سربلند کند و زندگی ما را اداره کند و این رسالت بزرگی برای متفکران ما است و غفلت از آن عواقب وخیمی دارد.

 

امام و کسانی که پشت سر امام بودند کار بزرگ خود را انجام دادند و امروز نزد خدا و در جوار رحمت خدا هستند. امام این ملت بزرگ را تربیت کردند و انقلاب عظیمی را به ثمر رساندند و به جوار رحمت خداوند رفتند. امروز امیدوار هستیم ما از میراث بزرگ امام که انقلاب اسلامی و حکومت اسلامی است، پاسداری کنیم و سعی کنیم آنهایی را که در راه امام بودند و قبل از انقلاب و بعد از انقلاب عملاً وفاداری خود را به امام نشان دادند، با قدرت در صحنه انقلاب نگاه داریم تا هم با نشاط در صحنه باشند و پیش از همه بکوشیم که مبانی فکری امام را بشناسیم و بقیه را هم به خدا توکل کنیم.

 

 

منبع: خاطرات ۱۵ خرداد، انتشارات دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، ج هشتم، سایت ۱۵ خرداد ۴۲

 

کلید واژه ها: 15 خرداد خاتمی


نظر شما :