روندگان و آیندگان- رسول جعفریان

۱۶ خرداد ۱۳۹۰ | ۱۵:۰۷ کد : ۸۷۷ از دیگر رسانه‌ها
طی پانزده روز در سال ۸۹، هفت نفر از اساتید بزرگ ایرانی در گذشتند و موجی از اندوه و مصیبت را در میان دانشیان پدید آوردند. در قبال رفتگان چه وظیفه‌ای داریم و برای ماندگان از این نسل چه باید بکنیم؟

 

دو هفته دشواری بود، دو هفته‌ای که تعدادی از برجسته‌ترین عالمان و پژوهشگران ایران اسلامیمان به دیار باقی شتافتند: آقایان و استادان ابوالقاسم گرجی، ایرج افشار، جلیل اخوان زنجانی، محمود روح الامینی، محمد مهریار، سید حسن امامی، محمد غفرانی و سید علی موسوی بهبهانی. همگی تقریبا طی پانزده‌ روز گذشته رحلت کردند و میدان علم و دانش را از نعمت وجودشان بی‌بهره ساختند. محمد امین ریاحی و همایون صنعتی‌زاده و منوچهر مرتضوی و رحیم رضازاده ملک هم از این همین نسل و عالمانی برجسته بودند که در یکی دو سال گذشته درگذشتند. از نسل علمای پژوهشگر قم هم این روز‌ها مرحوم شیخ محمد غروی که یکی از محققان نادر و برجسته و متواضع بود درگذشت، در حالی که کمتر کسی از آن اطلاع یافت. پیرمردی که تا نود سالگی می‌نوشت و آثار شگرفی از خود برجای گذاشت و از بهترین شاگردان مکتب نجف در قرن اخیر بود.

 

در این باره باید چند نکته را یادآور شد:

‏نکته نخست در این باره، احترام نهادن به مقام علمی این بزرگان است، امری که وظیفه نهادهایی است که به نوعی داعیه پرچمداری علم و فرهنگ این کشور را دارند. مع الاسف وزارت ارشاد که یکی از مهم‌ترین مراکزی است که باید پاس این احترام را بگذارد، به‌طور کل از این امر غفلت کرد و هیچ یاد و نشانی از خود در این زمینه بر جای نگذاشت ـ حسب اطلاع نویسنده.

 

در این زمینه، قدمی توسط معاونت اسنادی کتابخانه ملی برای آقای افشار برداشته شد و دیگر هیچ. طبیعی است که با بی‌اعتنایی که دولت به امر کتابخانه ملی دارد، و قریب دو ماه است که بی‌سرپرست و در واقع یتیم مانده، بیش از این انتظاری از آن نیست. در این‌باره، انجمن مفاخر کند‌تر از دیگران است و گویی کسی در آنجا وجود ندارد که با این چهره‌ها آشنا باشد. زمانی بود و دکتر محققی بود و خود از همراهان این نسل. تک‌تک را می‌شناخت و بزرگداشتی و مراسمی، اما اکنون چه؟ هیچ. بی‌خبری محض. خوب شد لااقل آقای حداد عادل قدمی برداشت و در تشییع و نماز و مراسم آقای افشار حضور یافت و بیانیه‌ای هم داد.

 

‏مطبوعات درباره برخی از این افراد تلاش خوبی کردند، اما بیشتر آن‌ها از شخصیت علمی این افراد آگاهی کافی ندارند. آنان جوانانی هستند که این نسل را نمی‌شناسند. طبعا لازم است در این زمینه، تلاش بیشتری بکنند.

 

‏گاهی در حیات این افراد آن‌ها را چهره‌ ماندگار می‌کنیم، و کار خوبی می‌کنیم، اما در وقت درگذشت، هیچ یادی و خبری جز یک یادداشت کوتاه در برخی از نشریات نیست. چه کسی است که نداند مرحوم گرجی یک فقیه بزرگ و دانشمند برجسته بود و جزو سرآمدان ما، اما تقریبا در سکوت درگذشت و رفت. کو تا شاگردی پیدا شود و دست کم یادنامه‌ای برای او فراهم آورد. چه کسی است که نداند افشار یک اعجوبه به تمام معنا در عرصه‌های مختلف مجله‌نگاری، تحقیق متون، کتاب‌شناسی، کتابداری، تاریخ و تاریخ علم بود. آیا کسی هست که جای او را بگیرد؟ ‌ قطعا به این سادگی کسی یافت نخواهد شد و شاید تا سال‌ها و ده‌ها سال هم.

 

‏نکته دیگر اینکه این‌ها رفتند، و قابل برگشت نیستند، گرچه آثارشان جاودان است، اکنون باید پرسید ما برای زندگان از این نسل که اگر از سرمای امسال جان‌ بدر برند بسا گرفتار برد العجوز دیگری شوند، چه می‌کنیم؟ آیا یادی از پیران قوم داریم؟ از کسانی که در مسیر شدن و رفتن هستند؟ ‌ بسیاریشان مشکلات مالی دارند، بسیاری در حال فروش کتابخانه‌هاشان هستند، بسیاری، از اطرافیان بی‌وفایی و بی‌مهری می‌بینند. برخی بچه‌هایشان دور از ایشان در بلاد خارجه‌اند و در اینجا تنهایند و نیازمند احترام و اعتنا؟ بسیاری نیاز به محبت امیرانی دارند که بر سریر قدرت‌اند و آنان را فراموش کرده‌اند. برخی انتقاداتی دارند که گوش شنوایی می‌خواهند، بسیاری با بازنشستگی‌های زود هنگام روبرو شده و سال‌های متمادی در شرایط مشقت‌آمیزی باید سر کنند و مشکلات دیگر... آیا کسی هست که به آنان توجه داشته باشد؟ و اگر آنان اثری نوشتند با احترام چاپ کند؟‌ و گهگاه دست نوشته‌ای از آنان را در نشریه‌ای، سایتی، مجله‌ای یا روزنامه‌ای منتشر کند؟

 

البته همه این نسل، آدم‌های بزرگی در همه عرصه‌ها نیستند، اما فراوانند که در یک رشته خاص علمی سرآمدند و هرچند ممکن است آن شاخه علمی اهمیت زیادی برای برخی نداشته باشد، در حد خود، از بهترین‌های آن رشته‌اند که عمری را برای آن گذاشته‌اند. هنوز فراموش نکرده‌ام که استادی از استادان دانشکده ادبیات در سال گذشته در راهروی دانشکده گفت: چند روز قبل از عید نوروز، مستخدم دانشکده را دیدم که با سرعت به طرفم می‌آید و نامه‌ای برایم در دست دارد. فکر کردم شب عید است و عیدی آورده. وقتی باز کردم، دیدم حکم بازنشستگی من است که به دست این مستخدم داده‌اند. وقتی به اطاق رفتم، یکی از شاگردانم را دیدم که هنوز و در حالی که وسائلم در میز است، جایم نشسته است؟ آیا این احترام به یک استاد است؟

 

‏آدم پیر، بیشترین چیزی که می‌خواهد حرمت و احترام است. پس از آن یک جفت گوش شنوا که سخن آنان را بشنود. این جماعت نیازمند محیط آرامی هستند که بتواند زمینه کار پژوهشی آنان را فراهم سازد. برخی از این‌ها در یک شرایط خوب،‌گاه تا ده‌ها سال به کار و پژوهش ادامه می‌دهند و می‌توانند چراغ راه جوانان و مشاور دلسوز آنان باشند، اما آیا این شرایط فراهم است؟

 

در این میانه، باید به آقای بجنوردی آفرین گفت که محیطی را برای این افراد فراهم کرد، آن هم روزگاری که دولتیان از اعتنای به این جماعت خود را بی‌نیاز می‌دیدند و سرخوش از اینکه جوان‌گرا هستند، به قیمت پایمال کردن پیران راه خود را می‌رفتند. درست در این وقت بود که آقای بجنوردی محیطی آرام را برای پژوهش پژوهشگران پیر و پرسابقه فراهم کرد و بسیاری از این نسل را در دایرة‌المعارف جای داد، و به ایشان احترام گذاشت، آن هم با دادن یک میز و صندلی ارزان قیمت اما محترمانه. آنان نیز متقابلا اعتماد کردند و برخی کتابخانه‌هایشان را که حاصل رنج پنجاه و شصت ساله‌شان بود به آنجا واگذار کردند و مرکزی مانند دانشگاه تهران را که ‌گاه روزانه تا چهار هزار دانشجو مراجعه می‌کند، فقط و فقط به خاطر همین رفتار‌ها، از این گنجینه‌ها محروم کردند. شگفتا که همین دایرة‌المعارف با اندک کمک دولتی، به زحمت خود را اداره می‌کند، و هرچه تلاش می‌کند تا این مبلغ را تنها قدری بیشتر کند، قدرت تفهیم آن را به کسی ندارد.

 

‏گفتنی بسیار است، و نگرانی بی‌شمار. این نسل چیز زیادی نمی‌خواهد، غالبا در سیاست هم وارد نمی‌شود و بنابراین جای نگرانی برای کسی باقی نمی‌گذارد. این نسل با اندکی احترام می‌تواند سال‌های باقی مانده از عمرش را به پژوهش ادامه دهد، اگر جایی باشد که آرامش داشته باشد و احترامش را حفظ کند و پاس دانش او را بدارد و نوشته‌هایش را منتشر کند و جوانانی فرهیخته را در خدمتش گمارد تا تربیتشان کند... چطور حکومت با داشتن سیاست‌های درست فرهنگی نمی‌تواند این جماعت را که شمار اندکی هم هستند تامین کند، زود هنگام بازنشسته نکند، و با اندکی بودجه، از استعداد و دانش آنان بهره گیرد و بر تجربه‌های گذشته بیفزاید.

 

مگر نه آن است که از قدیم می‌گفتند: دود از کُنده بلند می‌شود، و می‌افزودند: آنچه جوان در آینه می‌بیند پیر در خشت خام آن می‌بیند؟

 

 

منبع: روزنامه اطلاعات

 

کلید واژه ها: رسول جعفریان ایرج افشار


نظر شما :