اسرار ناگفته گنج دره جنّی/ اسناد سانسور کتاب ابراهیم گلستان
این عبارت در آغاز فیلم و کتاب «اسرار گنج دره جنی» هم نتوانست آن را از خطر توقیف نجات دهد: «در این چشمانداز بیشتر آدمها قلابیاند. هرجور شباهت میان آنها و کسان واقعی مایه تاسف کسان واقعی باید باشد…» ابراهیم گلستان این کتاب را از روی فیلمی که به همین نام ساخت، نوشت. گفتوگوهای این داستان را همراه با ساختن فیلم در پاییز و زمستان ۱۳۵۰ نوشت اما داستان برای کتاب را در تابستان و پائیز ۱۳۵۳. فیلم سال ۱۳۵۳ آمد و توقیف شد، کتاب هم چاپ اول آن دیماه ۱۳۵۳ و چاپ دوم شهریور ۱۳۵۷. اثری که گلستان خودش هم باور دارد «لگد هست، پرده پاره کردن» و «بروشوری راجع به وضع خراب مملکت» است. احمدرضا احمدی، شاعر معاصر آن را پیشبینی انقلاب ۱۳۵۷ توصیف کرده و پرویز جاهد، منتقد سینما آن را «نقد ویرانگر تاریخ پادشاهی ایران». عباس میلانی دربارهاش نوشته: «در سادهترین، و شاید سادهانگارانهترین سطح، میتوان آن را حکایتی پرطنز و تیزبین از مخاطرات ثروت بادآورده دانست. اما با اندکی تامل در ظرایف این اثر میتوان آن را چون تمثیلی به غایت بکر و زیرکانه از گذار کژ و معوج ایران به تجدد تفسیر و تحلیل کرد. در عین حال، میتوان آن را از صائبترین پیشبینیهای تاریخی در مورد مسیر تحولات ایران دانست. درست در اوج دوران قدر قدرتی سیاسی و اقتصادی شاه، گلستان زوال حکومتش را پیشبینی میکرد.»
عبدالعلی دستغیب، نویسنده و منتقد، «اسرار گنج دره جنی» را داستانی به سبک و فرم آثار ویلیام فاکنر و همینگوی میبیند اما میگوید: «کتاب در سال ۱۳۵۳ زمانی که کتابها سانسور میشدند، به چاپ رسید. گلستان در این کتاب با انتقاد از نظام سلطنتی میگوید این نظام پوسیده است. معلوم بود که همان زمان هم خیلی نفوذ داشته که توانسته چنین کتابی را در اوج قدرت شاه به چاپ برساند.» اما واقعا چاپ این کتاب به همین سادگی بود؟ اسناد تازهیابی از آرشیو ملی ایران (سازمان اسناد و کتابخانه ملی) نشان میدهد کتاب «اسرار گنج دره جنی» همچون فیلم آن برای همیشه توقیف نشد، مدتی جمعآوری شد و بعد با ممیزی اجازه نشر گرفت.
نقاشی خیالانگیز گلستان از ایران
عباس میلانی از ابراهیم گلستان شنیده که پس از مرگ فروغ فرخزاد دیگر دل ماندن در ایران را نداشت. به اروپا رفت و مدتی در پاریس و چندی در لندن ماند. گفته «به تهران برگشتم که فیلم اسرار گنج دره جنی را بسازم. احساس میکردم ساختن این فیلم را به مردم ایران مدیونم.» گلستان به پرویز جاهد هم گفته: «علاقه من را میخواهی راجع به مملکت بدونی، فصل اول اسرار گنج دره جنی را بخوان.» فصل اول کتاب که نشانی داده، وصف شاعرانهای است از ایرانی که این داستاننویس و کارگردان که مهر سال بعد ۱۰۰ ساله میشود، با کلمه به پرده خیال کشانده، به قول حسن میرعابدینی هر بخش این اثر که از ۵۹ بخش کوتاه و بلند تشکیل شده، به یک نمای سینمایی دور یا نزدیک شباهت دارد. گلستان با نگرشی تصویری، اثری با ساختاری سینمایی آفریده است که از آن با عنوان «نمونۀ جالب اقتباس سینما از ادبیات» یاد کردهاند.
فصل اول، نقاشی خیالانگیز گلستان است از ایران: «یک دسته مهندس برای نقشهبرداری از تنگنای دره گذشتند و رسیدند روی بیراهه. از وقتی که راه افتادند و بارهاشان را باربرها از عقب میآوردند، مردی که از جلو میرفت آغاز کرده بود به گفتن از این که تپهها زیباست، و رود افتاده بود در وصف عشق خود به میهنش که فراخ است و نیروی جادوکنندهای دارد. تعریف کرده بود از گوشههای دور، از دشتهای باز، از چشمهها و ریگهای روان، کوههای پرت، دههای خواب، و ابر روی دریاها؛ از گرما، از صخرههای مثل کالبد غولهای قرنهای رفته خالی که ناگهانی از رعدوبرقهای اول خلقت به جای خویش خشکیدند، از تیلههای پراکنده سیلک، از طاس سنگی فرسنگها فراخ دره دیوانهوار داغ در کوهمند، از لالهزارهای خوزستان پیش از عید، و هرم هورهای همان سرزمین بعد از عید، از پونهزارهای دماوند، تابستان؛ گزهای یال پریشان که با نسیم گرم گردآلود در دشتهای ساحل دریای فارس سوگ میگیرند؛ بم، بویین زهرا؛ و قامت خدنگ صنوبرها با برگهای رقصنده در آفتاب ییلاقی؛ از کندههای کهنه بته و بید یا بلوط در تنگ تامرادی؛ گلهای نقرهرنگ نی که در آغاز دشت آمل، پایان تابستان، با باد رو به کوه میخوابند؛ شبهای ماهتاب بیابان در حصار کوه نیلی رنگ، بیوزن؛ موج سراب سربی خوابآلود با خط چینههای دورادور با بوتههای خار و چتر نارونها، دور، ول، میان بیابان بعدازظهر؛ از کاروانسرای کهنه متروک، درهم شکسته، و از جای چادر چادر به دوش کوچ کرده که از گلهاش هنوز بو برجاست؛ بوی خزان دره سوهانک، و خلوت سفید زمستان کوهپایه البرز؛ روزی که از هوا میدید رگبار روی تپههای رسی خاک را سرختر میکرد، و از صدای هلیکوپتر، پایین، در کوچههای تنگ و سراشیب جوجههای ده فرار میکردند، سگها به پارس افتادند اما صدایشان تا بالا نمیآمد، و خاک سرخ میگردید، و هرچه پیش میرفتند سرختر میشد زیرا که خیستر میشد از شب که شعلههای پراکنده عظیم گاز گچساران در طول خط کوه میجنبید، و نور سرخ و سایه لرزان انگار کوه را میجنباند؛ از ده که با تمام باغهای سیب و گلابیاش از شکوفه میترکید، و عکس لرزانش در دریاچه میافتاد - دریا چه شور بود، و در کوچههای ده گنداب بوی بهار را میبرد…»
نشانیهای سیاسی در داستان دهاتی
«اسرار گنج دره جنی» در اصل فیلم بود. اما از آنجا که گلستان بیم آن داشت که فیلمش هرگز اجازه نمایش پیدا نخواهد کرد، نسخهای از روایت مکتوب فیلم را نیز همزمان، به شکلی شبیه یک رمان، به چاپ رساند. از قضا هم فیلم و هم کتاب، در عین حیرت گلستان اجازه پخش و چاپ گرفت. البته بختیاری اسرار گنج چندان دیر نپایید. چند روزی نگذشته بود که هم شهرت فیلم در شهر همهگیر شد و هم ماموران سانسور ناگهان به ابعاد معانی این اثر پرذکاوت و درخشان پی بردند و دستور توقیفش را صادر کردند. (میلانی)
محور داستان، فراز و فرود زندگی روستاییای فقیر و بیفرهنگی است که همه جا از او به عنوان «مرد» یاد شده. روزی مرد، حسب معمول با خیش خود «خاک را میخراشانید.» ناگهان چاهی در زیرزمین کشتزار خود کشف کرد. در آن چاه ثروتی بیکران نهفته بود. در چشم بههمزدنی روستایی فقیر، به ثروتمندی بدل شد که مال و منالش حدی نمیشناخت. همه چیز در دسترسش بود. در این روستا در عین حال معلمی هم کار میکرد که فرهیخته و درستکار بود. خوشزبان هم بود، گرچه مغلقگویی و حرفهای قالبی را اغلب ورد زبانش میکرد. عصا هم داشت و اغلب گلی زینتبخش یقه کتش میشد. دیری نپایید که معلم مشیر و مشار مرد نوکیسه شد. اندیشههای معلم شباهت گریزناپذیری به آرا و اندیشههای امیرعباس هویدا داشت. این تشابه را به ویژه زمانی میتوان مشاهده کرد که معلم میگفت: «غرضم اینه که اصل کار، کار کردنه. آدم باید اقدام کنه، عمل کنه، بیفته وسط کار کنه؛ نه تنبلی، نه نق و نق. فایده نداره. کار خودش توجیه خودشه. از نق نق آدم نباس جا خالی کنه.»
ثروت تازهیافته مرد را به فکر تجدید فراش وا میدارد. دختر جوانی میجوید و به بهانه ازدواج دومش، مهمانی مجللی در ده به راه میاندازد که در آن «از هرچه فکر کنی روی میزها بود. از کله پاچه تا آواکادو، از خیار و بادمجان تا خاویار و بلینی، از اسلامبولی پلو تا پاته جگر غاز استراسبورگی با برچسب فوشون، پنیر از نوع لیقوان تا سنیلون با مارک فورتستم اند میسن.» طبعا در این مهمانی مجلل، که بیشباهت به جشنهای دو هزار و پانصدساله دوران شاه نیست، اهالی ده حضور و دعوت نداشتند. به مدد سیم خاردار از خیل مهمانان منفصل بودند و از دور سفرههای رنگین امتعه و اشربه آشنا و ناآشنا را، و نیز صف طولانی مهمانان را، نظاره میکردند.
«مرد» در عین حال دستور داد ساختمانی متشکل از «دو حجم گرد در دو سوی برج مدور» برایش بسازند. وصف این بنا در کتاب و نمای آن در فیلم شباهتی تام به ساختمان میدان شهیاد داشت. در تمام این دوران، به رغم حماقت «مرد» و کژاندیشیهایش، به رغم این واقعیت که طرحها و خواستهایش اغلب یاوهاند و بیاساس، معلم هرگز از همکاری با او و از آئینهداریاش دست نمیکشد. البته در آغاز کوششی کرد تا «مرد» را از ظاهرسازی صرف برحذر کند. میگفت باید «توشو درست کنیم، جا برای حموم و آشپزخانه و این جور چیزا درس کنیم.» در عین حال، میخواست «روشو، ولی نیگهداریم، چون جالبه، سنتییه.» اما «مرد» زیر بار این پیشنهادات نمیرفت. مرغ سوداهایش یک پا بیشتر نداشت. مصر و معتقد بود که «اصل کار روشه! تو میگی توشه؟ مردم میان روشو ببینن. روشو میبینن.» معلم هم در برابر این مهملات مقاومتی نمیکرد. جز فرمانبرداری کاری انجام نمیداد. در عین حال احساس گناه هم میکرد. روزی از سر درد، به دوستی میگفت: «من میخواهم این جا کاری بکنم. برج برام بهانهس. میخ منه. این بابا این جا یه پولی داره میخواهد بده من براش خرج کنم. مشکله ولی. دور ورشو سفت مثل سد از هر طرف بسهن. ولی لاشخورای جورواجور، با هزار کلک، با ناخونک کش میرن ازش، تلکه میکنن، هرچه میتونن تیغ میزنن.»
«مرد» در عین حال میخواست جاده جدیدی برای ده بکشد. اما از بد حادثه، در جریان ساختن جاده، انفجاری صورت گرفت. لرزه بر اندام روستا افتاد. اما «مرد» به این لرزهها اعتنایی نداشت. خطر در هوا موج میزد و او بیخبر از همه جا، مبهوت کار نقاشی بود که معلم اجیر کرده بود تا تصویری تازه از «مرد» ترسیم کند. به رغم بیخبری مرد، «زمین هنوز میلرزید و انفجار میغرید»، سرانجام نه تنها خانه قدیمی مرد، که ساختمان ابلهانه جدیدش که در فیلم یکسره به عمودی لحمی میمانست، همه زیر بار آوار این زمینلرزه رفت. وقتی هم که معلم میخواست خود را از گزند این غرش وابرهاند «مرد با یک جست دست زد، عصای او را برد، آن وقت با عصا به جان او افتاد…فریاد میکشید، خونه خراب، خونتو خراب میکنم. این خونه بود ساختی برام.»
بروشوری راجع به وضع خراب مملکت
گلستان به شیوۀ داستانهای هزار و یک شب، با دنبال کردن رشتۀ حادثههای کوچک، فانتزی طنزآلود و سرگرمکنندهای پدید میآورد؛ فانتزی زندگی آدمهایی که همه نیرنگباز، و در فکر شکار یکدیگرند. هیچکس فاجعۀ در حال رخ دادن را درک نمیکند. همه به فکر پر کردن جیب خودند و در آرزوی سود بردن از بساط تازه، با دهاتی همنوا میشوند. به واقع، گلستان با هدف توصیف روانشناسی اجتماعی حاکم بر دهۀ ۱۳۵۰، همگان را هجو میکند؛ زیرا «فقط دهاتی نیست که جنی شده [است]، همه جنیاند و در جنی شدن دهاتی هم نقش دارند، و مهمتر این که وضعیت جنی است» (مسعود بهنود). گلستان با گنجاندن صحنههای مستند در این «داستان تمثیلی که در واقع، کاریکاتوری از شرایط اجتماعی و سیاسی ایران در اوایل دهۀ پنجاه است، … بسیاری از چهرههای اصلی قدرت حاکم و تیپهای شناختهشدۀ اجتماعی را به باد حمله و انتقاد میگیرد.» (جاهد) تمثیل گنج، عامل پیونددهندۀ حوادث و زمینهای برای حمله به گروههای اجتماعی مختلف است.
اسرار گنج دره جنی نشانگر شناخت ابراهیم گلستان از اوضاع جامعۀ ایران در دهۀ پنجاه، و بیانی طنزآمیز از جاهطلبیهای سیاسی شاه و «هشداری بود بر پایان یک دوران. پیشبینی گلستان چهار سال بعد [با انقلاب اسلامی] درست از آب درآمد.» (حمیدرضا صدر) این اثر را میتوان تمثیلی از کشوری جهان سومی دانست که با ثروتهای طبیعیاش، و بدون فراهم کردن زیرساختهای لازم، وارد جهان جدید میشود، و به همین جهت، مصرفکننده باقی میماند. ولخرجیهای دهاتی، اسراف ناشی از افزایش درآمد نفت در دهۀ ۱۳۵۰ را به یاد میآورد. انتقاد تند نویسنده بر تجملگرایی و مصرفزدگی بیرویۀ سالهای افزایش قیمت نفت، از چشم بینندۀ فیلم یا خوانندۀ رمان پنهان نمیماند؛ و اسرار گنج دره جنی را به طنزی سیاسی در مخالفت با تحول بیریشهای بدل میسازد که ایران در سالهای ۱۳۵۰ برای رسیدن به «تمدن بزرگ» از سر میگذراند. از این فراتر، «با اندکی تأمل در ظرایف این اثر میتوان آن را چون تمثیلی به غایت بکر و زیرکانه از گذر کژ و معوج ایران به تجدد، تفسیر و تحلیل کرد.» (میلانی)
گرچه گلستان باور ندارد این طنز است: «طنز چیه. این هم از همان مزخرفگوییهای اصطلاح مجلههاست. طنز؟ لگد هست، پرده پاره کردن است. میگه مرتیکه گوش کن این زندگی شماست، این بدبختی شماست. این طنز نیست. کمدی غیر از طنزه. توی خود فیلم هم گفته میشه که میگه این کمدی هست یا تراژدی است. به آن جمله مراجعه کن. تراژدی نبود. فارس بود. فارس به زبان فرانسوی یعنی مضحکه.» او به جاهد که پرسیده چه طور شد به فکر ساختن این فیلم افتادید، پاسخ داده: «برای خاطر اینکه داشتم مملکت را تماشا میکردم و میدیدم چه طور به گوز گوز افتاده. آدمی که حساسیت داره؛ فلان آدم، پا میشه میره بالا کوه تفنگ درمیکنه. این تفنگ در کردن من با عکسهای سینما بود. من قصدم ساختن این فیلم نبود برای سرگرمی و تفریح و پول درآوردن. میخواستم یک بروشوری راجع به وضع خراب مملکت دربیارم. کرین را، جرثقیل را بردم بالای کوه برای این که میخواستم صحنه نهارخوری روز جشن را بگیرم. میخواستم وسط میز Tracking بکنه. نمیشد دوربین را وسط میز بگذاری. اما میشد دوربین روی کرین باشه و حرکت کنه به طرف میز و از روی آن عبور کند. اما این کرین را فقط برای همین صحنه استفاده کردم. سعی کردم این فیلم هیچ اثری از دق دق دق دق توش نباشد. نور فلان بشه. نه. اون چیزی که هست یک Pamphelt بود که مردم چشمشون خیره نشه به حرکتهای عجیب و غریب دوربین. خود حرفها را بفهمند. خود قصه را تماشا بکنند. تفاوتش از لحاظ شکل، این بود.» و آنگونه که جاهد نوشته: «گلستان، انقلاب ایران را در فیلم خودش پیشبینی کرده بود. در همان اسرار گنج دره جنی. آن فیلم، نقد ویرانگر تاریخ پادشاهی ایران است و بعد به هرحال آن کاخ و دمودستگاههایی که آن دهقان میسازد و فرو میریزد.»
همانطور که میلانی نوشت «گمان نکنم در هیچ اثر دیگری که تا آن زمان به چاپ رسیده بود، سرنوشت ایران و شاه و هویدا به چنین دقت و درایتی پیشبینی شده باشد…گلستان حتی در اوج قدر قدرتی شاه و ثروت تازه به دست آمده نفت – که ولخرجیهای جشنهای دو هزار و پانصد ساله یکی از عوارضش بود - احساس میکرد پایههای رژیم در ایران لرزان است. انگار چون هاملت میدانست که چیزی در داربست ملک ویران است.» و باز به نوشته او «اسرار گنج دره جنی هزارتویی است زیبا و ظریف و در عین حال پر مغز در باب تجربه ناتمام تجدد اغلب صوری و نفتزده ایران.»
در دهه ۱۳۵۰، با وجود برنامههای نوسازی و توسعه و مدرن شدن ایران که در دستور کار حکومت پهلوی بود، در ابتدای فیلم ایران را جای قشنگی توصیف میکند؛ اما با «افسوس که بیغوله است»، عدم عملکرد مناسب برنامه نوسازی (مدرنیزاسیون) را گوشزد میکند. آنچه از نوسازی در ابتدای فیلم برجسته است، راهسازی است با مساحی و انفجارهایی که در کوهها برای ادامه راهسازی انجام میدهند.
روستایی که گنج را مییابد میگوید «دیگه جون نمیکنم»، «دیگه راحت شدیم». گنج در فیلم کنایه به نفت است که از زیر زمین به دست آمد و به تدریج به فروش میرسد. در اولین قدم روستایی گاوی را که با آن زمینش را شخم میزند، میکُشد و با پول فروش گنجش ظواهر زندگیاش را تغییر میدهد. نوسازی ایران به گونهای تعبیر میشود که بر سنتهای ایرانی بنا نشده بود، بر پایه ظواهر بود؛ روبنایی بود که زیربنا نداشت. روستایی، بخاری، یخچال، کولر، اجاق گاز و نماد تجملات مانند مبل، گرامافون، لوستر، مجسمههای سنگی را با الاغ و گاو و یا بر روی سینی به روستا آورد. نماد تجملات با حقیرترینها به جامعه تزریق میشد. هنوز زیرساختی برای پذیرش و کاربرد مدرنیته فراهم نشده بود. در میان مجسمهها، مجسمه زن برهنهای هم بود که در فیلم با چند نمای بسته بر روی آن تأکید خاصی میشد که حکومت برهنگی را نماد مدرنیته نشان میداد. وسایل زیر باران مانده بود. روستایی ابایی نداشت، میگوید: «بارون ببار، خرابشون کن، بازم میخرم، دوباره میخرم». برای پول بادآورده گنج (نفت) برنامهریزی نمیشد و صرف سیر تکراری ظواهر میشد. وسایل و لوازم مدرن زندگی مانند اجاق گاز، یخچال، آبگرمکن و تلویزیون وارد روستا شده بود. گاز، برق، نفت، آب لولهکشی برای استفاده از آن وجود نداشت.
روستایی که اکنون کت و شلوار و کراوات مرتب دارد میگوید، فکر میکرده اینها همه اتوماتیک است. سپاه دانش (آموزگار) روستا، آقای زینلپور، اکنون نقش مشاور را برای روستایی دارد. نقاش در فیلم نماد روشنفکران و منتقدان چگونگی نوسازی حکومت است. زمینلرزه حاصل از انفجار کوه برای راهسازی سبب ویرانی خانه جدید روستایی میشود، سازهای که بر روی ظواهر و مدرنیتهای بیپایه ساخته شده بود. زینلپور و نقاش بعد از اینکه خانه ویران شد، درباره خراب شدن آن سخن میگویند: «حیف بود به خدا، زحمت میکشی مدتهای دراز با دقت و زجر و آرزو چیز بسازی و بعد ببین یه مرتبه با یه تکون، اینکه اون ورتر دارن راه میسازن. با یه تکون هر چی ساختیم خراب شد و رفت، تموم شد، رفت.» نقاش: «سست بود پایهاش، قالبی بود». زینلپور: «زمین لرزید». نقاش: «فرق دارد، قضا و بلاست، لرزندانش دست آدم». زینلپور: «نتیجه هر دو یکیه، خرابی». نقاش: «فرق دارد، خرابی اولی فاجعه است، یه مصیبت، تو دومی فاجعه نیست. گاهی مضحکهس، آدمای کوچیک گاهی تو مضحکه گیر میکنن، فکر میکنن دچار فاجعه شدن». «تو زرق و برق، خراب شدنش خوب پیدا بود». (پروین رستمی، شهاب شهیدانی) شخصیت گلستان در این فیلم همان نقاشی است که همه چیز را پیشبینی میکند (نقش نقاش را عنایت بخشی بازی میکند و حرفهای گلستان از زبان او گفته میشود.)
صید صیاد
گلستان نقش دهاتی را داد به پرویز صیاد؛ گرچه انتخاب اولش فرخ غفاری بود، قائممقام مدیرعامل جشن هنر شیراز: «وقتی که قصه توی ذهن من داشت پرورش پیدا میکرد، اصلا صحبت کسی نبود. اول اتفاقا به فرخ غفاری گفتم بیاد این نقش را بازی کند. اما بعد خودم فکر کردم که غفاری نمیتونه این کارو بکنه. فرخ غفاری خوب میتونه ادای دلقکها را دربیاره. اما من آدمی میخواستم که طبیعیتر باشه و صیاد این آدم بود. به خصوص که خودش هم میآمد و گفت آقای گلستان من دلم میخواد یک فیلم با هم درست بکنیم و حاضرم برای این کار پول هم بگذارم و طفلک دویست هزار تومان برای این کار پول گذاشت. من یک میلیون تومان گذاشتم، اون دویست هزار تومان.
میخواست این فیلم درست بشه. وقتی قصه را برایش گفتم، و گفتم که وسط کار نکنه یهو زه بزنه، یه وقت دیدم که با هوش عجیباش تمام قصه را فهمیده، هیچ من بهش نشونه ندادم که چی کار میخوام بکنم، چی میخوام بگم، فقط قصه را گفتم. و این ددیکاسیوناش، خودش را هدیه کرد برای این ایده. منو خیلی سخت گرفت. خیلیام محبت کرد. جمعآوری اثاثیه، پیدا کردن فلان کس، انتخاب آکتور. همه این کارها را کرد.» (نوشتن با دوربین)
سال ۱۳۹۴ که فیلم «اسرار گنج دره جنی» ابراهیم گلستان را در دانشگاه استنفورد نمایش دادند، در جلسه پرسش و پاسخ که بهرام بیضایی و عباس میلانی نیز حضور داشتند، از پرویز صیاد پرسیدند شما چطور جرأت کردید نقش شاه را بازی کنید؟ بازیگران دیگر چطور جرأت کردند؟ صیاد گفت هیچ کس در آغاز و در طول فیلمبرداری از چند و چون داستان فیلم خبر نداشت. همه مشتاق بودند در فیلمی از گلستان بازی کنند و او هم همواره میگفت فیلم قصه مردی دهاتی است که یکباره پولدار شده. هر بار هم یکی دو صفحه از سناریو که مربوط به صحنههایی که آن روز تمرین یا فیلمبرداری میشد به دست هنرمندان میداد. کسی از هم جایگاه این صحنهها در بافت کلی روایت فیلم خبر نداشت. تا زمان تکمیل و نمایش فیلم، هیچ یک از هنرمندان ماجرای کل فیلم را نمیدانست. گلستان بواقع با استفاده از «قالب یک کمدی مفرح و با بهرهگیری از تیپهای مشهور و عامهپسند سینمای فارسی آن زمان (پرویز صیاد)، به نقد حکومت و افکار جاهطلبانۀ همۀ سردمداران» دورۀ خود پرداخت. (جاهد)
چه کسی توقیف کرد؟ هویدا یا ثابتی؟
پرسشی که چندین بار، در نمایش فیلم در دانشگاه استنفورد تکرار شد، این بود که چگونه چنین فیلمی آشکارا سیاسی، فیلمی چنین پرنیش به شخص شاه و رژیمش، در آن روزگار که روشنفکران همه از سانسور و خفقانش مینالیدند ساخته شد و به نمایش درآمد؟ با هر روایت جدیدی در این سالها، یک راز به اسرار گنج دره جنی افزوده میشود. روایات مربوط به چند و چون تهیه و سانسور فیلم هم خود هزارتویی است گویا و پرحکمت در باب نه تنها شکنندگی آن تجدد – و کمخردی و حفرههای فکری بعضی از منادیان آن - بلکه درباره دشواری یافتن حقیقت تاریخی. اگر نخواهیم به شنیدهها و باورها و گمانههای رایج بسنده کنیم، اگر در پی یافتن حقیقت باشیم – که در تاریخ همواره نسبی و عارضی و در حال دگرگونی است - آنگاه درمییابیم که هرچه به واقعیت نزدیکتر میشویم، میبینیم که حقیقت ماجرا تصویرهایی سپید و سیاه مالوف را برنمیتابد و همواره به هزار و یک سایه روشن عجین میماند. (میلانی)
گلستان گفته: «گنج که سانسور نشد. وقتی نمایش دادند امیرعباس اوقاتش تلخ شد و گفت این چی چیه اجازه دادند اینجا. امیرعباس مرد فوقالعاده باهوش و حسابکننده و صاحب نفوذ و شاید هم صاحب نقشههای خاص و فوقالعاده برای آینده بود.» گلستان برای احمدرضا احمدی تعریف کرده قرار بود این فیلم را ببرند به دربار که شاه ببیند. شاه همان شب مسافر قاهره بود و فرصت نکرد فیلم را ببیند. فیلم نجات پیدا کرد. «بعد یکی از روشنفکران سابق چپ که از حواریون هویدا بود، فیلم را لو داد. او به هویدا میگوید گلستان همه شما را مسخره کرده است. چه طور نفهمیدند؟ این را هم، برای تنوع، از دانشمندان سانسورچی شاه داشته باشید که وقتی فیلم را میبینند فقط یک ایراد به آن میگیرد و میگویند: صحنهای که صمد ادرار میکند از فیلم باید خارج شود! آنها فکر میکردهاند که در این فیلم پرویز صیاد در نقش «صمد» بازی میکند و تنها ایراد فیلم هم ادرار کردن صمد در فیلم است!»
عباس میلانی که یک فصل کتاب «معمای هویدا» را «دره جنی» نامگذاری کرده، داستان توقیف فیلم را اینطور شرح داده است: به رغم این همه اشارات آشکار و گریزناپذیر به شاه و شهیاد و هویدا و درآمد نفت، ماموران سانسور ساواک و وزارت اطلاعات چند و چون این اشارات را نفهمیدند و اسرار گنج دره جنی در سینماهای تهران به نمایش درآمد. البته پس از مدت کوتاهی، فیلم ناگهان توقیف شد و هرگز هم دیگر در ایران دوران پهلوی به روی صحنه نیامد. در مورد چند و چون ماجرا دستکم با دو روایت یکسره متفاوت و متضاد روبروییم. به روایتی که گلستان خود از برخی از دوستانش شنیده، شبی اسرار گنج دره جنی را در کاخ سلطنتی به نمایش گذاشتند تا شاه و ملکه خود فیلم جنجالی را ببینند و دربارهاش حکم و قضاوت کنند. گویا همان جا هویدا اشارات نمادین فیلم را برای حضار تفسیر و تبیین کرد و حاصل کار دستور توقیف فیلم بود. از سوی دیگر به گفته «مقام امنیتی»، او بود که دستور جمعآوری نسخههای فیلم و کتاب اسرار گنج دره جنی را صادر کرد. میگفت: «گزارشی در پانزده صفحه نوشتم و پیام خطرناک فیلم را معنا کردم. گزارش را برای شاه فرستادم. نسخهای از آن را نیز در اختیار هویدا گذاشتم و به رغم مخالفت دولت، نمایش این فیلم در ایران را ممنوع کردم. گفتم این فیلم به مساله امنیت مملکت ربط دارد، نه مسائل فرهنگی.»
لحن تند انتقادات گلستان از هویدا در این فیلم و در برخی داستانها و گفتوگوهای خصوصی دیگر روابط این دو را هر روز پرتنشتر میکرد. گلستان رابطه شخصی دیرپایی با هویدا داشت. آشناییشان به اواخر دهه ۱۳۳۰ میرسید. هویدا در آن زمان کماکان در شرکت نفت بود و گلستان نیز معاون رئیس روابط عمومی کنسرسیوم نفت در ایران. چند ماه پس از صدور دستور توقیف اسرار گنج دره جنی، شبی گلستان در منزل فریدون هویدا مهمان بود. از قضا امیرعباس هویدا هم آن شب به دیدن برادرش آمده بود. با ورود گلستان به اتاق، جدالی لفظی میان او و امیرعباس درگرفت. هر لحظه هم لحنی تندتر پیدا میکرد. طولی نکشید که به یک رویارویی جدی بدل شد. گویا هویدا چیزی از سر طعن درباره پیراهن گلستان گفته بود. گلستان به خشم آمد و پیراهن از تن به در کرد و آن را در هم پیچید و به طرف هویدا پرتابش کرد و به صدایی رسا گفت «بوش کن، بوی وجدان میدهد…نه بوی عفن کسی که روح خود را فروخته.» محافظان هویدا بلافاصله به طرف گلستان حملهور شدند. اما هویدا با تکان آرام عصایش، آنان را از هرگونه اقدامی واداشت. چند دقیقه بعد، گلستان را به کنار خویش خواند. از مستخدمی خواست که «یک بطری از جعبه مخصوص که سفیر فرانسه فرستاده بود بیاورد. کنیاک هورداژ بود.» هویدا به صدایی ملتهب و مضطرب، صدای «انسانی مغموم» داد سخن داد. میگفت «احساس میکند به او خیانت شده.» از خودکامگی روزافزون شاه میگفت و از «اندیشه سخیف نظام تکحزبی در ایران مینالید.» چند هفته بعد هویدا دوباره گلستان را در یک مهمانی رسمی که به افتخار ژاک شیراک برگزار شده بود ملاقات کرد. هویدا بیآنکه نشانی از کدورت در منش و گفتارش رخ بنماید، به سوی گلستان آمده او را به مهمان فرانسوی دولت ایران معرفی کرد و گفت: «ایشان بهترین نویسنده و فیلمساز مملکت ما هستند و ما هم همیشه کارهایشان را توقیف میکنیم.» و این آخرین دیدار گلستان و هویدا بود.
میلانی با مباحثی که در جلسه دانشگاه استنفورد پیش آمد دریافت که نکات ناروشن زیادی درباره فیلم باقی است. بر آن شد که با تماس مجدد با کسانی که قاعدتا بیش از هر کس جزئیات سرنوشت فیلم را میدانند، به کم و کیف ماجرا پی ببرد. در زمان نمایش فیلم، پرویز ثابتی، مدیرکل اداره سوم ساواک بود و میلانی فکر کرد او بهتر از هر کس جزئیات سانسور فیلم و چگونه بر صحنه رفتن آن را میداند. در تماسی از او خواست که بار دیگر آنچه در این باب به خاطر دارد را با او در میان بگذارد. آن مامور امنیتی که گزارشی پانزده صفحهای نوشته و به هویدا داده بود تا نماش فیلم را ممنوع کند، ثابتی بود. ۲۰ سال پس از «معمای هویدا» او که در دوره ریاست اداره سوم ساواک، ممیزی و سانسور فیلم و کتاب را از ساواک به عهده وزارت فرهنگ گذاشته بود، روایت تازهای نقل کرد: «دو روز از آغاز نمایش اسرار گنج دره جنی گذشته بود که در یکی از گزارشهای اطلاعاتی ساواک خواندم که هنگام نمایش این فیلم، عدهای دانشجو در سالن کف زدند و هورا کشیدند. در گزارش آمده بود که فیلم سیاسی است و چه بسا که در روزهای بعد به تظاهرات هم بکشد. درجا خواستم نسخهای از فیلم را به دفتر کارم بیاورند. آن را دیدم و بلافاصله نامهای به مهرداد پهلبد، وزیر فرهنگ وقت و امیرعباس هویدا، نخستوزیر نوشتم. تا فیلم را دیدم متوجه شدم که نشانیها همه درست است. در نامه نوشتم که «مرد» – قهرمان داستان که نقشش را صیاد بازی میکرد - بیشک اشاره به شاه دارد؛ گنجی که پیدا کرده همان نفت است. دره جنی هم نیاوران است. مهمانی مفصلی که در فیلم به نمایش درآمد تمثیلی از جشنهای دوهزار و پانصد ساله است. ساختمانی هم که در دره بنا کردند - به روایت فیلم «دو حجم گرد در دو سوی برج مدور» - به میدان شهیاد اشاره دارد. به پهلبد نوشتم که فیلم باید بلافاصله توقیف شود.»
پهلبد که گویا از مضمون و لحن نامه خوف کرده بود درجا به ثابتی زنگ زد. توصیه کرد که فردا جلسهای تشکیل بدهند و در مورد فیلم تصمیمی مناسب بگیرند. ثابتی زیر بار نرفت. تاکید داشت که فیلم باید همان شب توقیف شود. از قضا همان شب داریوش همایون، سردبیر وقت آیندگان و همسرش هما زاهدی، نماینده وقت مجلس، مهمان منزل ثابتی بودند. بحث اسرار گنج دره جنی شد. همایون فیلم را دیده بود و معتقد بود چندان هم سیاسی نیست. میگفت «بیشتر جنبه فانتزی» دارد. ثابتی در مقابل تاکید داشت که «فیلم سخت سیاسی است. دقیقا میداند چه میخواهد بگوید. بسیاری از مخاطبان هم مرادش را خوب میفهمند.» حتی به همایون گفته بود «وقتی در فیلم به طعنه از آیندگان یاد میکنند، هدف شما و روزنامه آیندگان است.» به گفته ثابتی، همان شب، تنها بعد از دو روز نمایش، اسرار گنج دره جنی توقیف شد و هرگز هم در دوران شاه بر صحنه نرفت.
میلانی پس از شب نمایش فیلم در دانشگاه استنفورد، دوباره از گلستان روایتش را جویا شد. آنچه او در این باب گفت نه تنها در جهاتی مهم با روایت ثابتی تفاوت داشت، بلکه جنبههای جالب دیگری از سرنوشت فیلم (و کتابی را که در واقع روایت مکتوب فیلم بود) روشن و مطرح میکرد. میگفت در آن سالها کار جشنواره شیراز که به همت و حمایت رضا قطبی و ملکه فرح راه افتاده بود سخت رونق داشت. در مقابل وزارت فرهنگ و هنر که سالها تیول پهلبد بود، احساس میکرد که از قافله عقب افتاده و در تکاپو بود که با راه انداختن فستیوال فیلم در تهران و حمایت و نشان دادن فیلمهایی «متفاوت» با جشنواره شیراز رقابت کند. میگفت به محض اینکه کار تهیه اسرار گنج دره جنی آغاز شد این شایعه هم رواج و به روزنامهها درز پیدا کرد که فیلم تازه گلستان قرار است در جشنواره فیلم وزارت فرهنگ به نمایش در بیاید. اما به رغم اطلاعاتی که پیشتر در روزنامهها آمده بود، در برنامهای که برای فستیوال آن سال وزارت فرهنگ منتشر شد، ذکری از اسرار گنج دره جنی نبود.
گلستان به دیدار پهلبد رفت؛ وقتی وارد اتاق وزیر شد او از جا برخاست و به طرف گلستان آمد. شاید نمیخواست گلستان بنشیند. اما گلستان بلافاصله بر مبلی تکیه زد و باقی گفتوگو در شرایطی صورت گرفت که وزیر ایستاده و گلستان نشسته بود. در هر حال پهلبد سر آشتی و حتی دلجویی داشت. حسابش به گمان گلستان این بود که اگر وزارتش بتواند به اسرار گنج دره جنی کمک کند و حتی اسباب ارسال آن به فستیوالهای بینالمللی را فراهم کند، جبران مافات جشنواره شیراز خواهد شد. فیلم را ندیده بود. درجا دستور جواز پخش فیلم را داد. وقتی، به گفته گلستان، مسئول ممیزی فیلم وارد اتاق شد و گلستان را نشسته و وزیر را ایستاده دید، «جهانش انگار دگرگون» شد. با عجلهای هرچه تمامتر جواز نمایش صادر شد. به علاوه پهلبد پیشنهاد کرد که وزارت فرهنگ برای تهیه زیرنویس فرانسوی و از این راه، گسیل فیلم به فستیوالهای بینالمللی، کمک کند. چنین هم شد و اینگونه بود که پرجرأتترین و پرنیشترین فیلم دوران شاه نه تنها اجازه نمایش گرفت بلکه به کمک وزارت فرهنگ وقت و وزیرش، که داماد شاه هم بود، به فرانسه نیز ترجمه شد. از زمان صدور اجازه تا نمایش فیلم حدود دو سال طول کشید. (گفتوگو با گلستان، ۷ سپتامبر ۲۰۱۵)
گلستان که در هنگام تکمیل فیلم امید چندانی به نمایشش نداشت، پیش از هر کار روایت مکتوب فیلم را به صورت کتابی آماده چاپ کرد. نسخهای از کتاب را هم به مجتبی مینوی، ایرانشناس پرآوازه آن زمان داد تا در صورت صدور دستور خمیر شدن نسخههای کتاب، یکی از این نسخهها در جایی امن بماند. ممیزان کتاب وزارت فرهنگ به کتاب ایراد گرفتند. ایرادی اما جزئی. گفته بودند دو کلمه «[…] جاسوس» منافی عفت عمومی است. از قضا رئیس اداره سانسور کتاب در آن زمان شخصی به نام زندپور بود. اهل شیراز و زمانی معلم تاریخ و جغرافیای گلستان بود. وقتی گلستان از او خواسته بود «گیر» کتاب را رد کند، به همان مشکل اشاره کرد. گلستان تاکید کرد که تغییر آنها دشوار است چون هدف جناس دو جیم بود. به توصیه زندپور یک نسخه از متنی را که در آن دو واژه مزاحم حذف شده بودند به دفتر او بردند و بر همین اساس جواز پخش کتاب (بدون هیچ تغییری) صادر شد. به گفته گلستان، قرار شد توزیع کتاب را به هفته قبل از عید موکول کنند. بازار کتاب در آن دو هفته داغ میشد و امید گلستان و ناشر این بود که قبل از اینکه ساواک دستور توقیف کتاب را صادر کند هممه نسخههای آن به فروش برود. از کتاب ۲۵۰۰ نسخه چاپ شد و از قضا تا سیزده به در عملا همه به فروش رفته بود و تنها در آن زمان ساواک دستور گردآوری نسخ کتاب را از کتابفروشی صادر کرد.
روز نخست نمایش فیلم، که در دو سینما صورت میگرفت، فخری گلستان، همسر ابراهیم، و کاوه، فرزندش، هرکدام جداگانه به یکی از سینماها سر زدند. بعد از دیدن فیلم فخری سراسیمه به منزل برگشت. میگفت در سینمایی که او در آن به دیدن فیلم رفته مردم سوت میزدند و هورا میکشیدند. میگفت همین امشب فیلم را توقیف و نسخههای آن را تصرف خواهند کرد. نسخه اصلی فیلم در استودیو گلستان نگهداری میشد. فخری هم با عجله به استودیو رفت و آن نسخه و همه مدارک مربوط به فیلم را جمعآوری کرد و به منزل یکی از بستگانش به امانت گذاشت.
گلستان میگفت فیلم نزدیک به دو هفته بر صحنه ماند. افراد متعدد دیگری، از جمله صیاد هم معتقدند نمایش فیلم در همین حدود ادامه پیدا کرد. حتی پیش از پخش همگانی فیلم، به همت مهدی سمیعی، که از دوستان گلستان و از برجستهترین بانکداران دوران شاه بود، شبی در سالن کوچک سینما مولنروژ فیلم برای حدود پنجاه نفر از شخصیتهای مهم سیاسی آن زمان نمایش داده شد. گلستان میگفت بسیاری از کسانی که گرتهای از آنها ملات فیلم بوده آن را دیدند و هیچکدام شخصیت خود را در آئینه اسرار گنج دره جنی سراغ نکردند. اما به روایت گلستان یکی از کسانی که گرته خود را در فیلم دیده بود، آن هم وقتی که در دربار نشان داده شد، بالاخره اسباب توقیفش را فراهم کرد.
از مهمترین شخصیتهای اصلی اسرار گنج دره جنی معلم ده است. در گفتار و کردار شباهتی اشتباهناپذیر به امیرعباس هویدا، نخستوزیر وقت، دارد. حتی عصا هم به دست میگیرد. میداند که «مرد» بلندپروازیهایی بیاساس دارد و ظاهر تجدد را بر تجدد واقعی ترجیح میدهد. با این حال دائم در گوش «مرد» ورد برنامههای نوسازی میخواند و بالاخره هم در به هم ریختن شالودههای اجتماعی ده نقشی مهم بازی میکند. به گفته گلستان، هویدا با دیدن فیلم در دربار به خشم و خصومت، رمز و راز آن را برای دیگر بینندگان شکست و اسباب توقیف فیلم را فراهم کرد.
این فیلم پس از اکران کوتاهمدت، مورد استقبال بسیاری از منتقدان سینمایی ایران قرار گرفت. برخی آن را به عنوان نمونۀ شاخصی از سینمای متفاوت ایران ستودند (هوشنگ کاووسی) و برخی دیگر، این فیلم را هجویهای بر اوضاع ایران در اوج اقتدار حکومت شاه و انتقادیترین فیلم نیمۀ اول دهۀ پنجاه دانستند. هرچند گروهی اهمیت چندانی برای آن قائل نشدند و فیلم را یک اثر شبهسیاسی برشمردند که به شکلی طنزآمیز و تمثیلی بیان میشود. شماری دیگر نیز نقد خود را متوجه افکار سیاسی گلستان کرده و افزودهاند که او با خلق یک داستان تمثیلی، میخواسته است بهانهای برای ارائه اندیشههای اجتماعی و سیاسی خود داشته باشد. از این رو، گاه گسترش طبیعی و منطقی داستان فدای نظریات سیاسی او شده و شایستگیهای ادبی آن هم رنگ باخته است. توقیف فیلم پس از نخستین اکران شاید از مهمترین دلایل مهاجرت دائمی گلستان به انگلستان باشد.
اسناد ممیزی و اسرار توقیف
در طی سالهای گذشته، اسرار زیادی از فیلم گنج دره جنی فاش شده، اما درباره کتاب که سرنوشتی متفاوت داشت، کمتر نوشتهاند. در آرشیو ملی ایران اسنادی از چاپ، ممیزی، جمعآوری و اجازه نشر کتاب یافتم. اسنادی که نشان میدهد ماموران ممیزی با چه نگاهی کتاب را خوانده و سرآخر با کدام دستور آن را از انتشار بازداشتهاند؟ اولینش نامهای است که روز ۱۹ بهمن ۱۳۵۳، از وزارت فرهنگ و هنر خطاب به اداره کل نگارش نوشته میشود: «در این کتاب بیشتر مظاهر اجتماعی و حتی ملی در برخی موازین سخت به باد انتقاد توام با طنز گزنده قرار گرفتهاند. ممکن است که انگشت در صفات مخصوصی در این کتاب گذارده شود مانند صفحات…اما به طور کلی چنانکه در بالا تذکر داده شد همه کتاب وقتی با دقت خوانده شود و به کنه نظر نویسنده وقوف حاصل گردید به خیلی از موارد تاملبرانگیز میتوان رسید.»
[تصویر شماره ۱]
فردای آن روز (۲۰ بهمن ۱۳۵۳) نامهای دیگر به اداره کل نگارش میرسد: «به نظر اینجانب انتشار کتاب از جهات مختلف اشکال داشته و قابل تامل است:
۱- از صفحه پنجاه و یک که از آقای زینلپور (بعدا لشکوئی) به عنوان یک سپاهی - معلم نام میبرد تا آخر کتاب نامبرده را به صورت آدمی حقهباز، دورو، شارلاتان و بیاعتنا به وظایف و روحیه مقدس سپاهیگری دانش نشان میدهد که از هر جهت مخالف روح انقلاب و توهین صریح است.
۲- از صفحه ۱۷۸ که نقش ژاندارم را در کتاب طراحی میکند مطالب بینظرانه نیست چنانکه در صفحات ۲۰۲ و ۲۰۳ در قالب آخرین گفتگوهای ژاندارم مخصوص نه تنها به محافظان بلکه به ارزش و اهمیت آثار باستانی اهانت آشکار دارد.
۳- به طور کلی در بسیاری از قسمتهای کتاب مطالب دوپهلو و ابهامآمیز مشاهده میشود (خاصه در پنجاه صفحه اول) که کاملا در خور تامل است.»
[تصویر شماره ۲]
۲۰ آذر ۱۳۵۴، ناشر در نامهای به اداره کل نگارش، اعمال برخی تغییرات را میپذیرد:
«در مورد کتاب « اسرار گنج دره جنی» نوشته آقای ابراهیم گلستان به اطلاع میرساند:
اصلاحاتی را که بررسان آن اداره پیشنهاد کرده بودند به وسیله نویسنده به شرح زیر در کتاب مراعات و گنجانده شده به پیوست دو نسخه از آن برای ملاحظه و نگهداری به آن اداره ارسال میشود.
۱- صفحه ۴۱ سطر ۱۲ تا آخر سطر ۱۵ به جای جمله سابق، این جملات گذاشته شده:
«اما او این کار مرد را توهین به ارزش و تحقیر آدمی میدید. او از ستایش به ضرب ترس و به دستور، دلخور بوده آن را پسند نمیکرد. میگفت حرمت به آفریدگار از آفریدن است و در حد آفریدنها.»
۲- صفحه ۵۱ جمله «من جاسوس نیستم» به کلی حذف شد.
۳- صفحه ۵۴ دو سطر اول به کلی حذف شد و در سطر سوم فقط «معلومه دیگه. قهوهچی و قاچاق بهانه هس.» باقی ماند.
۴- صفحه ۷۷ از سطر ششم تا سطر دوازدهم به این ترتیب اصلاح شد «مرد دیگر لباس نیمدار نمیپوشید. رختش به رهنمایی زن زرگر، طراح مد، سفارشی میدوخت. تغییر در پشت رخت هم بود. چندان عتیقههای گران را کشانده بود به بازار که دیگر در ظاهر آزاد از حدود پولی مرسوم و عادی بود و از این حدود گذشتن جوری دوباره بودن بود هرچند خرج پول برایش به ظاهر تفنن بود. در واقع گستردن وجود بود. بر وجود خویش میافزود، نوعی خرید هویت بود. تحمیل خود به دیگران بود.»
۵- صفحه ۱۱۵ در سطر آخر به جای «و آیه زبانبازی» که حذف شده جمله «ولی فرمول تنها به حافظه محتاج است» گذاشته شد.
۶- صفحه ۱۳۶ سطر ششم که به جهت حفظ عفت کلام قسمتی از کلمههای سهگانه مورد نظر با سه نقطه مبادله و ناقص گردید.
ناشر - محسن بخشی»
[تصویر شماره ۳]
[تصویر شماره ۳ الف]
۹ دی ۱۳۵۴، مدیرکل نگارش در نامهای با قید «محرمانه» مینویسد: «پیرو نامه محرمانه شماره ۷۷۵/۷۳/م مورخ ۵۳.۱۲.۳ درباره کتاب «اسرار گنج دره جنی» اثر ابراهیم گلستان ۲۳۳ صفحه قطع رقعی از انتشارات آگاه که در چاپخانه فاروس به طبع رسیده است اشعار میدارد که انتشار کتاب با اصلاح صفحات ۴۱-۵۱-۵۴-۷۷-۱۱۴-۱۳۶ مطابق نمونههای چاپی پیوست با رعایت حقوق اشخاص ذینفع از لحاظ مقررات فرهنگی بلامانع است.
مدیرکل نگارش
میرمیران»
[تصویر شماره ۴]
[تصویر شماره ۵]
نظر نماینده نخستوزیر اما سرنوشت کتاب را دیگرگون میکند:
«وزارت فرهنگ و هنر
مستخرج از صورتجلسه مورخ ۲۵۳۵.۲.۲۹ نماینده نخستوزیری اظهار داشت: کتاب (اسرار گنج دره جنی) که از ادامه نمایش فیلم آن در سال ۲۵۳۵ جلوگیری شد با اخذ شماره ثبت ۱۴۲۳ مورخ ۲۵۳۴.۱۰.۹ انتشار یافته است. این کتاب سراسر حاوی طنزها و استعاراتی درباره تحولات و رویدادهای ایران میباشد و باید جمعآوری گردد. مقرر گردید شهربانی کشور در این مورد اقدام نماید.»
[تصویر شماره ۶]
با این حال کتاب سال ۵۷ در چاپ دوم با نشر دیگری جواز ورود به بازار را مییابد:
«عطف به نامه شماره ۱۳/۵۹۹۵ مورخ ۵۷.۶.۲۹ اشعار میدارد:
انتشار چاپ دوم کتاب اسرار گنج دره جنی از ابراهیم گلستان در ۲۳۳ صفحه قطع رقعی از انتشارات روزن که در چاپخانه صفا به طبع رسیده است با رعایت حقوق اشخاص ذینفع از لحاظ مقررات فرهنگی بلامانع است.
درخشنده زعیمی
مدیرکل نگارش وزارت فرهنگ و هنر»
[تصویر شماره ۷]
منابع:
- اسرار گنج دره جنی، یک داستان از یک چشمانداز، ابراهیم گلستان، نشر روزن، چاپ دوم، شهریور ۱۳۵۷
- نوشتن با دوربین، رودررو با ابراهیم گلستان، پرویز جاهد، نشر اختران، ۱۳۹۴
- احمدرضا احمدی، نشریه نگاه نو، ویژهنامه کتاب «نوشتن با دوربین»، شماره ۶۷، آبان ۱۳۸۴
- معمای هویدا، عباس میلانی، نشر اختران، چاپ هفدهم، ۱۳۸۵
- اسرار «اسرار گنج دره جنی»، عباس میلانی، سایت بیبیسی فارسی، ۲۵ شهریور ۱۳۹۴
- بازتاب اعتراضهای اجتماعی در فیلمهای دهه ۱۳۵۰، پروین رستمی و شهاب شهیدانی، نشریه جامعهشناسی تاریخی، پاییز و زمستان ۱۳۹۸
- گفتوگوی عبدالعلی دستغیب با خبرگزاری ایبنا، ۲۶ مهر ۱۳۹۳
- اسرار گنج دره جنی، مدخل دایرهالمعارف بزرگ اسلامی، حسن میرعابدینی، آخرین بهروزرسانی: ۵ فروردین ۱۳۹۹
- ممیزی و چاپ کتاب «اسرار گنج دره جنی»، آرشیو ملی ایران، شماره کتابشناسی ملی: ۳۹۷۶۵۴۸
منبع: مجله «بخارا»، شماره ۱۴۵، مرداد و شهریور ۱۴۰۰
نظر شما :