نقشه راه مصدق؛ ملیگرایی آزادیخواهانه
علیمحمد اسکندریجو
تاریخ ایرانی: در تابستان تاریخ که انباشته از حوادث گوارا و ناگوار است، حافظه جمعی ما معمولا به سوی یک حماسه خاص و یا اینکه به سوی یک فاجعه اسفناک بال میکشد. برای من، نخست قیام مشروطه است که تجسم شجاعت و شرافت شرقی را در چهره «ستار» ایران میبینیم، همان رادمردی که مشروطه را بس مردانه مقاومت کرد؛ دیگری نیز مصدق همان «پیر ایران» است که گرچه در آغاز خوش درخشید اما سرانجام در گرداب کودتا گرفتار شد و تا پایان عمر به حبس و حصر نشست و به باور برخی حتی تا امروز در حبس است.
در تاریخ معاصر و مدرن سرزمینی که پادشاه آن یا «ترور» میشود یا میگریزد یا تبعید میشود یا بیرق بیگانه بر بام کوشک میکوبد، این دو نامآور ملی اما در «هنگامه» شوم اهریمنان و فرومایگان ایرانگریز، پرچم بیگانه از شمار روس و عثمانی و انگلیس بر بام نبستند و نگریختند و ترور نکردند و تبعید نساختند. بنابراین چرا ما نباید ستار سکوت را نشان شرافت و شجاعت ایران و مصدق را نشان وجدان ملی بشناسیم؟ غرب که همواره به «وجدان» خویش آوازه است چرا چنین بیرحمانه به این رادمرد ایرانی و نماد مشروطه این ملت تاخته است؟
هممیهنان این سوی و آن سوی ایران ضمن اینکه توطئه مشترک «چرچیل» انگلیس و «روزولت» آمریکا علیه نخستوزیر فرهمند ایران را محکوم میکنند در ضمن، یاد آن زنده جاوید در سپهر سیاست را هر ساله گرامی میدارند. اینک شایسته است در روایت خونین کودتای ۲۸ مرداد از نام مصدق یک «استعاره» بسازیم؛ استعارهای که دلالت بر شجاعت، شهامت این رادمرد و معطوف به استقامت او در حفظ منافع ملی برپایه پشتیبانی ملت اوست؛ مقاومتی که نشان از ایراندوستی و پاکدستی نخستوزیر برجسته ایران دارد. همان میهنی که مصدق اشرافزاده و آزاده ایران، مهر آن را در نهاد ما نهاد؛ او ایراندوستی را حتی در ضمیر آنهایی هم نهاد که خواسته یا ناخواسته کودتای بیست و هشت مرداد را واژگون ساختند و آن را در قامت یک «قیام ملی» برجسته کردند.
پس از مشروطه، دولت مصدق را سومین گام و کوشش برای گذار دردناک از سنت به مدرنیته میبینیم. البته این دولت تنها به «نفت» آمیخته نیست تا ما هر تابستان آن زخم کودتایی را باز کنیم. به همین دلیل، منشور مشروطه مصدق بر «استوانه سفالین» کوروش هخامنشی حک نشده است تا در موزه تماشاگر آن باشیم و به تاریخ باستان ببالیم بلکه این منشور در نهاد یا ذهن و ضمیر هر ایرانی آزاده و میهندوست نهادینه است. این سیاق، ایرانخواهی مصدق چنان برجسته میشود که هنگام نمایندگی مجلس شورا بارها منافع ملی را برتر از منافع شهر و منطقه انتخاباتی خواسته است. سوگند دوران وکالت او در مجلس شورای ملی نیز با «آمه» ایران نوشته شده که بسیار پررنگتر از جوهر قومی و پایگاه طبقاتی اوست.
منشور مصدق گرچه ملی است اما نشانی از گرایش به «شوونیسم» و نگاه ناپسند به همسایگان ندارد. این منشور همان نقشه راه مصدق است که برای دولت – ملتسازی در معنای مدرن و دموکراتیک تنظیم شده است. برپایه این آرمان متعالی، آزادی سخن و بیان ایده تا آنجا تضمین میشود که برخی نشریات وُلگاری (بازاری) پلیدترین تهمتها را به نخستوزیر قانونی و پاکنهاد نسبت میدهند اما او هیچ شکایت ندارد.
زمانی که ناوگان دریایی انگلستان بنادر ایران را به محاصره درآورده تا حتی یک بشکه نفت صادر نشود و حساب ارزی کشور را هم بلوکه کرده است و مصدق میتواند و میخواهد که به این دو علت، در سراسر کشور «حالت فوقالعاده» اعلام کند اما در تاریخ معاصر شاهدیم که او فرمان سرکوب ناشران و بستن روزنامه را نمیدهد. مصدق حتی پس از مرگ ژوزف استالین رهبر شوروی نیز خویشتندار و شکیباست و بهانه انگلیس و آمریکا برای انجام کودتا (به بهانه فعالیت حزب غیرقانونی توده) را پذیراست و برای همه جناحهای سیاسی، حق تظاهرات و حق چاپ نشریه را مشروع و قانونی میشناسد.
بااین حال در بازخوانی هنگامه هولناک بیست و هشت مرداد ۱۳۲۲ نباید به پدیده اهریمنی «مککارتیسم» که همچو بختک بر سینه سنای آمریکا چسبید را فراموش کرد. در کوران جنگ سرد دو بلوک شرق و غرب و حمله این سناتور جمهوریخواه به دگراندیشان، در واقع یک فرصت طلایی را به بریتانیا داد تا «روزولت» رئیسجمهور تازه منتخب آمریکا را متقاعد سازد به بهانه «چپهراسی» و بزرگنمایی نقش حزب توده در سیاست ایران و انجام یک کودتای احتمالی علیه مصدق توسط این حزب چپ، فرمان نهایی اجرای کودتا با رمز عملیاتی مشهور به «آژاکس» به سرعت صادر شود.
اینک پرسش بنیادی این است که در تاریخ یا در اسطوره، کدام فاجعه تراژیک یا اینکه کدام حماسه یا حادثه را انتخاب کنیم و با یاری از هنرهای پنجم و ششم و هفتم بتوانیم از نسیان (فراموشی) تاریخی که در آن گرفتاریم، رها شویم. تجاوز به خاک وطن و یا تاراج ثروت ملی توسط بیگانگان آیا برای ما هیچ ارزش یادآوری دارد؟ اگر چنین است پس چرا چنین نسیان؟ آیا ما حق نداریم بیش از این شاهد جدال فرسایش حافظه تاریخی با آگاهی تاریخی نباشیم؟ به کدام منطق نباید هر سال از کودتای ننگین مرداد آن هم علیه تنها دولت نمونه و دموکرات در سراسر خاورمیانه، یاد و نامی به خاطر داشته باشیم؟ در این دنیای پریشان که «ضریب» ضلالت آن حیرتآور است پس ما ایرانیان برای تخلیه عاطفی و پالایش حافظه مشترک تاریخی خویش چرا و چگونه باید با روایت کودتا آشنا شویم؟
مگر سرکوب شرمآور دولت مصدق را یک «قیام ملی» نخواندند؟ اردوکشی لکاته و رجالهها در خیابانهای تهران نشان از کدام قیام دارد که ملی خوانده شود؟ بیهوده نیست که هر تابستان که برخی از ما ایرانیان درنگی به تاریخ معاصر داریم، ستار سکوت و مصدق خاموش را دلتنگیم.
نظر شما :